دنیای عکاسی، دنیای شگفتی و هیجان است. اما گاهی در میان بیشمار تصاویر زیبا و دوستداشتنی، نگاهمان معطوف تصاویری میشود که نه لزوما زیباییهای زندگی، که درد، غم و اندوه را به تصویر میکشند. گاهی تصاویر روایتگر لحظات مهم شده و گاهی بزنگاههای تاریخی و سرنوشتساز بشریت را بازگو کردهاند.
مجلهی تایم در اقدامی درخور ستایش، اقدام به معرفی شماری از تأثیرگذارترین تصاویر تاریخی کرده است. تصاویری که به گفتهی دستاندرکاران این پروژه، نگاه انسان را به جهان پیرامونش دستخوش تغییر و تحول کردهاند.
در بخش نخست این مطلب همراه با شما خوانندگان عزیز گشت و گذاری تاریخی را آغاز و شماری از این تصاویر ارزشمند را مرور کردیم و در عین حال با داستان ثبت هر کدام از آنها نیز آشنا شدیم. در این مجال، این سفر را ادامه میدهیم و گلچینی دیگر از این تصاویر مهم را مرور خواهیم کرد.
مردی روی ماه، نیل آرمسترانگ، ناسا
یک تصویر تماشایی از دو فضانورد در اولین فرود انسان روی ماه؛ نیل آرمسترانگ و باز آلدرین یکی ایستاده پیش چشم بینندگان و دیگری نمایشی جالب توجه از انسانی کوچک که دورتر ایستاده و وظیفهی ثبت این عکس تاریخی و مهم را بر عهده گرفته است. اینجا و در تاریخ بیستم جولای سال ۱۹۶۹، بشر شاهد دستاوردی بزرگ و ارزشمند بود و این دو هرکدام به سبک و سیاق خود به قهرمانانی جاودانه در تاریخ بشریت مبدل شدند. اگر چه نیل آرمسترانگ نخستین انسانی است که روی ماه پا گذاشته است، اما در مقابل آلدرین نخستین انسانی است که در قاب این تصویر و در میان هزاران پستی و بلندی سطح ماه، پیش چشم جهانیان ایستاده است.
پسرک یهودی در ورشو (Warsaw)
تصویر پسرکی وحشتزده با دستانی که به نشانهی تسلیم بالا آورده شدهاند؛ نمادی از نزدیک به نیم میلیون یهودی است که آن روزها در محلهی یهودینشین ورشو زندگی میکردند. این محل توسط نازیها بهصورت یک زندان بزرگ محصور درآمده و گرسنگی و مرگ با زندگی ساکنانش عجین شده بود.
در اوایل جولای ۱۹۴۲، اشغالگران نازی در یک روز شروع به جمعکردن دستکم پنج هزار تن از ساکنان ورشو کردند تا تمامی آنها را در کمپهای متمرکز جای دهند و تحت نظر داشته باشند. در همین زمان اخباری از کشتار گستردهی یهودیان منتشر شد که ساکنان اردوگاه را وحشتزده کرد و باعث تشکیل گروههای مقاومت شد. به گفتهی یکی از ساکنان پیشین این محل، آنها خود را در شرایطی وخیم میدیدند و میدانستند که سرنوشت خوبی در انتظارشان نیست. آنها زندگی میکردند بیآنکه امیدی به بهبود وضع خود یا نجات از این اردوگاه داشته باشند. در ۱۹ ماه آوریل سال ۱۹۴۳ وقتی که نازیها برای بردن باقی یهودیان آمدند، نبردی بین هستهی مقاومت و سربازان آلمانی رخ داد. اگرچه در ابتدا نشانههایی از پیروزی به چشم میخورد؛ اما خیلی زود و با حضور تانکهای آلمانی نبرد مغلوبه شد. وقتی که این شورش به پایان رسید، بازماندگان با سرنوشتی تلخ مواجه شدند و اغلب آنها به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند.
ژنرال یورگن اشتروپ (Jürgen Stroop) مغرور از پیروزی در این مبارزه، در خاطرات خود به این مسئله بسیار اشاره کرده است و در گزارشهای روزانه از کشتار مردم صحبت کرده است و دهها تصویر نیز از وضعیت آن روزهای اردوگاه ثبت و ضبط شدند که تصویر این پسرک یکی از آنها است.
این تصویر قدرت عکاسی را در بیان رویدادهای تاریخی و بهعنوان حقایق مستند به اثبات میرساند. در جریان نسلکشی یهودیان تصاویر بسیاری به ثبت رسید، اما شاید هیچکدام از آنها بهاندازهی تصویر این پسرک تنها و ترسیده تأثیرگذار نبوده و نیست. کودکی که هیچ اطلاعی از هویت و سرنوشت او در دست نیست؛ اما بهعنوان نماد ۶ میلیون انسان بیگناه دیگری شناخته میشود که در جریان این نسلکشیهای گسترده به دست سربازان نازی کشته شدند.
پریدن به شوق آزادی- عکاس: پیتر لیبینگ (Peter Leibing)
در ادامهی جنگ جهانی دوم؛ دولتهای فاتح برلین را به چهار منطقهی اشغالشده تقسیم کردند. اما وضعیت این مناطق چندان هم به یکدیگر شباهت نداشت؛ به طوری که از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۱ نزدیک به دو میلیون نفر از آلمانیان ساکن آلمان شرقی در جستجوی آزادی به بخشهای دیگر فرار کردند.
برای متوقف کردن این فرارهای گسترده، رهبر آلمان شرقی «والتر اولبریخت» (Walter Ulbricht) در اوایل آگوست سال ۱۹۶۱ ترتیبی داد تا مسیرهای فرار با بلوکهای متعدد و سیمهای خاردار مسدود شوند. چند روز بعد عکاس خبری «پیتر لیبینگ» در نزدیکی این مرز جدید ایستاد و در انتظار هرگونه واکنشی از ساکنان آلمان شرقی بود.
او و فیلمبردارش کنار هم ایستاده بودند و به مردم نگاه میکردند که ناگهان توجهشان به مأمور مرزی، «کنراد شومن» ۱۹ ساله جلب شد. پیتر به او اشاره کرد که به این طرف بیاید. شومن بعدها گفت هیچگاه دوست نداشت در محدودیت زندگی کند، لذا بهسرعت شروع به دویدن و پریدن از موانع موجود کرد تا خود را از این اسارت برهاند و این لحظه برای این عکاس خوشفکر کافی بود تا با ثبت رویدادی تاریخی نام خود را جاودانه کند.
کنراد به عنوان نخستین سربازی آلمان شرقی شناخته شد که فرار را بر ماندن ترجیح داد. این مسئله درنهایت مقامات آلمان شرقی را واداشت تا دست به ساخت دیوار معروف برلین بزنند. اما شومن جوان متأسفانه نتوانست زندگی خوبی داشته باشد و از آزادی بهدستآمده لذت ببرد. او اگرچه ساکن آلمان غربی بود؛ اما موفق نشد با خود کنار بیاید و درنهایت در سال ۱۹۹۸ خودکشی کرد.
دالی، عکاس: فیلیپ هالسمن (Phillip Halsman)
فیلیپ هالسمن در طول دوران کاری خود تمایلی عجیب به نمایش جوهرهی اصلی سوژههایش داشت. پس جای هیچ تعجبی نیست که این تصویر متفاوت را از دوست قدیمی خود و نقاش معروف سبک سورئالیست، «سالوادور دالی» به ثبت رسانده است. این عکاس با الهام از نقاشی معروف دالی به نام «Leda atomica» صحنهای سورئال به تصویر درآورد که شامل چینشی هنرمندانه از کارهای این هنرمند، یک صندلی معلق و همینطور یک سهپایه شناور در هوا است که البته با این دو با کمک سیمهای نازک به این صورت درآمده بودند. برای خلق این تصویر، کافی بود دالی به هوا بپرد و در همین حین همسر و دختر هالسمن که در پشت صحنه فعالیت میکردند، سه گربه و یک سطل آب را به هوا پرتاب کنند.
این تلاش دستکم ۲۶ بار تکرار شد تا درنهایت ترکیب مورد نظر هالسمن به درستترین شکل ممکن پیاده شد و جای شگفتی نیست که نتیجهی نهایی به اندازهای درخور توجه باشد که در مجلهی لایف نیز منتشر شود و مورد تحسین جهانی قرار گیرد.
تا پیش از تلاشهای هالسمن، عکاسی پرتره در قالبی محدود و یکنواخت تکرار میشد؛ با یک تعریف ساده و یکخطی از رابطهی بین عکاس و سوژه؛ اما هالسمن این قاعده را تغییر داد. او کاری کرد که افراد مطرحی همچون آلفرد هیچکاک، مرلین مونرو و حتی آلبرت اینشتین در قالبی جدید در قاب تصویر جاودانه شوند، درست مثل آنکه حین عکاسی در حال حرکت کردن بودند. تلاشهای هالسمن از سوی دیگر الهامبخش عکاسان جوانی شد که دوست دارند بیش از پیش با سوژههای خود درگیر شوند و نمایشی متفاوت در معرض دید بیننده قرار دهند.
فاجعهی هیندنبورگ- عکاس: سم شِر (Sam Shere)
زپلین (Zeppelin) کشتیهای هوایی پرشده با گاز هیدروژن و البته بسیار مجلل و باشکوه بودند و اغلب بهصورت نمادی از ثروت و قدرت معرفی میشدند. زمانی که قرار شد این کشتی نورسیده در سفری از فرانکفورت رهسپار ایالات متحده شود، رسانههای مشتاق درصدد ثبت این رویداد مهم برآمدند و شاید به همین خاطر در ۶ ماه می سال ۱۹۳۷، عکاس سرویس خبری بینالمللی «سم شِر» در ایستگاه حاضر شده و در انتظار رسیدن این کشتی بود که ناگهان پیش چشم مردم و اصحاب رسانه، کشتی بزرگ طعمهی آتشسوزی گستردهای شد، بهطوری که خیلی زود شعلههای سوزان و زردرنگ آن را احاطه کردند. این حادثهی تلخ درمجموع باعث مرگ ۳۶ نفر شد. از بخت و اقبال مساعد، شر خیلی نزدیک به محل حادثه در صف عکاسان ایستاده بود و خیلی زود برای ثبت این فاجعهی تراژیک پیشقدم شد.
تصویر ثبتشدهی او خیلی زود بازتابی جهانی پیدا کرد و در صفحهی نخست روزنامههای معروف سرتاسر جهان به نمایش درآمد و بیش از سه دهه بعد این عکس بهعنوان کاور آلبوم لد زپلین مورد استفاده قرار گفت.
این انفجار باعث شد عصر کشتیهای پرنده خیلی زود به پایان برسد و این تصویر قدرتمند نیز بهعنوان یکی از شاخصههای اصلی تصاویر فاجعهبار اینچنینی شناخته شد؛ تصاویری که یادآور قدرت انسان در سازندگی و نیز نمایانگر خطاهای او است که منجر به مرگ و نابودی میشوند. به موازات شهرت این تصویر، گویندهی رادیو شیکاگو، هربرت موریسون (Herbert Morrison) هم به خاطر گریههای خود حین تماشای مردمی که در آسمان به این سو و آن سو پرتاب میشدند، به شهرت رسید، او حین گریستن گزارشی از ماوقع میداد:
زپلین در میان شعلههای آتش میسوزد، این وحشتناک است، این یکی از بدترین فجایع جهانی است، آه بشریت.
تصویر یک قهرمان- عکاس: آلبرتو کوردا (Alberto Korda)
یک روز پیش از آنکه عکاس «آلبرتو کوردا» این تصویر تماشایی را از انقلابی معروف کوبا، چهگوارا به ثبت برساند، یک کشتی در بندر هاوانا منفجر شد. در پی این انفجار خدمهی کشتی و شماری از کارگران اسکله کشته شدند. برای پوشش مراسم خاکسپاری ویژه روزنامه «روولوشن»، کوردا بهویژه بر فیدل کاسترو متمرکز شده بود که در خطابهای آتشین ایالات متحدهی آمریکا را بهعنوان مظنون اصلی این انفجار متهم میکرد.
از میان تصاویر گرفتهشده، دو تصویر از چهرهی متحد جوان کاسترو چندان مورد توجه روزنامه قرار نگرفت و به چاپ نرسید؛ اما هفت سال بعد، زمانی که چهگوارا حین رهبری یک جنبش چریکی در بولیوی کشته شد، دولت کوبا با او همچون یک شهید رفتار کرد و در همین زمان بود که تصویر گرفتهشده توسط کوردا – که این انقلابی را در قاب تصویر جاودانه کرده بود – خیلی زود بهعنوان یک سمبل ارزشمند مورد توجه قرار گرفت.
این تصویر بعدها در کانون توجه جهانی قرار گرفت و بهویژه در دنیای هنر به اشکال مختلف مورد استفاده قرار گرفت. شاید به خاطر همین شهرت خاص است که این عکس جاودانه نیز در شمار تصاویر برتر تاریخ جهان، جایی در این فهرست به خود اختصاص داده است؛ چرا که از قضا ظاهرا از تأثیرگذاری بسیاری برخوردار بوده و هست.
دست خانم رونتگن- عکاس: ویلهم رونتگن (Wilhelm Röntgen)
هیچ راهی وجود ندارد تا از رقم دقیق تعداد تصاویر ثبتشده از «آنا برتا رونتگن» (Anna Bertha Röntgen) آگاه شویم؛ تصاویری که بیشک بسیاری از آنها در صفحات تاریخ گم شده و از دست رفتهاند. اما در این میان یکی از آنها سرنوشتی دیگر پیدا کرد، تصویری که استخوانهای دست آنا را به نمایش میگذارد. این تصویر توسط شوهر او «ویلهم» به ثبت رسید؛ آنهم زمانی که او نخستین عکس پزشکی گرفتهشده با اشعهی ایکس را در سال ۱۸۹۵ به ثبت رساند.
ویلهلم هفتههای متوالی در آزمایشگاه خود مشغول کار بود؛ او دائما در حال تحقیق روی لولههای کاتدی بود که فرکانسهای مختلفی از انرژی الکترومغناطیسی را منتشر میکردند. او دریافت که ظاهرا این انرژیها به درون اجسام جامد نفوذ میکنند و میشود تصویر آنها را روی فیلم عکاسی نشان داد. او از پرتوهای قدرتمندتری استفاده کرد تا بتواند تصاویر سایهمانند را از درون اشیای مختلف ثبت و ضبط کند.
در این میان تصویر دست آنا بسیار شگفتانگیز و قابل توجه بود و در نهایت در سال ۱۹۰۱ اولین جایزهی نوبل فیزیک را برای ویلهم به ارمغان آورد. دستاوردهای تلاش او بهسرعت در سطح جهانی مورد توجه قرار گرفت و انقلابی بزرگ در زمینهی تشخیص و درمان جراحات داخلی و دیگر بیماریهای فاقد علائم خارجی به وجود آورد.
اما واکنش آنا نسبت به دیدن این تصویر چه بود؟ او در جایی اشاره کرد که با دیدن این تصویر حس میکرد به خودش پس از مرگ نگاه میکند، این در حالی است که امروزه برای میلیونها انسان دیگر، ثبت چنین تصاویری تفاوت بین مرگ و زندگی است.
امت تیل (Emmett Till)- عکاس: دیوید جکسون (David Jackson)
در ماه آگوست سال ۱۹۵۵، «امت تیل» یک نوجوان سیاهپوست اهل شهر شیکاگوی آمریکا، برای دیدار با بستگان خود در میسیسیپی روانهی این شهر شد. او روزی به بازار گوشت و سبزیجات «برایانت» (Bryant) رفت؛ جایی که با زنی سفیدپوست به نام «کارولین برایانت» مواجه شد. اینکه بین آن دو دقیقا چه اتفاقی افتاد مشخص نیست؛ اما چیزی که چهار روز بعد رخ داد، نمایشی دهشتناک از نژادپرستی سفیدپوستان آمریکایی و ظلمی بود که در آن دوران نصیب اقلیت سیاهپوست این کشور میشد.
شوهر این زن و برادرش «جی. وی میلم» (J.W Milam) این نوجوان ۱۴ ساله را از منزل عموی بزرگش ربودند. آنها سپس او را بهشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و درنهایت به او شلیک کردند. این دو سپس مقدار زیادی سیم خاردار و یک پنکهی فلزی را به دور گردن او بستند و جسد بیجانش را در رودخانهی «تالاهاچی» (Tallahatchie) غرق کردند. یک هیئتمنصفهی سفیدپوست بهسرعت متهمان پرونده را از هر اتهامی مبرا دانست و آنها را آزاد کرد. بعدها یکی از آنها گفت این تصمیم خیلی سریع گرفته شد؛ چرا که آنها باید برای استراحت چیزی مینوشیدند.
وقتی که مادر تیل برای شناسایی جسد فرزندش آمد، اعلام کرد مایل است مردم آنچه را که او نیز ناگزیر از تماشایش بوده است، ببینند تا احساس او را بهتر درک کنند. او جسد فرزندش را به خانهاش در شیکاگو آورد و اصرار داشت تا تابوت امت بهصورت روباز حمل شود.
تصویری که شما نیز هماکنون به تماشای آن نشستید، نمادی از مصائبی است که جمعیت سیاهپوستان آمریکا روزی مجبور به تحملش بود. زنی که در مراسم تدفین فرزند دلبندش، به جسد متلاشیشدهی او خیره مانده است و این حقیقتا نشانی از خشونتی است که نژادپرستان آمریکایی از انجام آن راضی و خشنود و حتی مفتخر بودند.
برای نزدیک به یک قرن، آمریکاییهای آفریقاییتبار بهصورت منظم با چنین نوعی از عدالت در گیرودار بودند که اغلب با تبرئهی افراد سفیدپوست درگیر در پرونده و حتی صرفنظر از حکم اعدام آنان همراه بود. اما با تشکر از ارادهی یک مادر برای نمایش خشونت بربر وار سفیدپوستان نسبت به یک کودک سیاهپوست، دیگر جامعه نمیتوانست تظاهر به چشمپوشی از آن چیزهایی کند که ظاهرا مایل به دیدنشان نبود.
کارخانهی نخ ریسی- عکاس: لوئیس هاین (Lewis Hine)
به عنوان یک عکاس فعال در کمیتهی ملی کودکان کار، «لوئیس هاین» معتقد بود نمایش مشقاتی که این کودکان بیگناه هرروزه ناچار به تحملشان هستند، شاید ذهن مردم را باز کند و آنها را وادارد که تغییر شرایط موجود را در شمار مطالبات خود از دولت قرار دهند.
به همین خاطر او اغلب در نقش یک فروشندهی کتاب مقدس، نمایندهی بیمه یا عکاس صنعتی، کارخانهها و کارگاههای مختلف را از ماساچوست تا کارولینای جنوبی زیر پا میگذاشت تا شاید بتواند تصویرگر درد و رنج قریب به دو میلیون کودک کاری باشد که دوران شیرین کودکیشان در میان چرخدندههای رشد و پیشرفت یک کشور له میشد و از بین میرفت.
اغلب میشد او را دید که در حال حمل دوربین و تجهیزات بزرگ به این سو و آن سو میرود و اطلاعات و مشاهدات خود را در کتابچههای مخفی به ثبت میرساند. در این مدت او به سراغ کارخانههای بستهبندی گوشت، کنسروسازی و حتی معادن زغالسنگ رفت که چرخشان با بیگاری کشیدن از این کودکان میچرخید.
در نوامبر سال ۱۹۰۸، گذر این عکاس دلسوز به کارخانهی ریسندگی «سادی فایفر» (Sadie pfeifer) افتاد، جایی که این تصویر تحسینشده در آنجا به ثبت رسید و دنیایی را که لوئیس هاین قصد نمایشش به جهانیان را داشت، به زیبایی به نمایش گذاشت. در این تصویر دخترکی کوچک را میبینیم که در مقابل دستگاه پنبهریسی عظیمالجثهای در لنکستر ایستاده و مشغول کار روزانهاش است. از آنجایی که هاین اغلب مجبور بود در مورد علت عکاسی خود دروغ بگوید، لذا تمام سعی خود را به کار برد که این تصویر صد در صد خالص و بدون هیچ شائبه و شکی تهیه شود؛ بدون هیچ دستکاری و نمایش اغراقشدهی جزئیات.
این تصویر از یک کودک خردسال هشتساله در میان دنیای صنعتی، مکانیزه و البته سرد، حقیقتا انقلابی برپا کرد که تا پیش از این در جامعه مشاهده نشده بود. قوانین بهسرعت مورد بازنگری قرار گرفت و در نهایت در فاصلهای دهساله (از ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۰) تعداد کودکان کار دست کم به نصف کاهش پیدا کرد. اینجا است که به قدرت یک عکس و نگاه نهفته در پس آن پی میبریم. نگاهی که میتواند دنیایی را دگرگون کند.
هیتلر در گردهمایی حزب نازی- عکاس: هاینریش هافمن (Heinrich Hoffmann)
برای حزب نازی در آغاز راه و در راستای ابراز قدرت خود، نمایشهای پر زرقوبرق و باشکوه همچون اکسیژن ضروری و مهم تلقی میشد و در این میان، «هاینریش هافمن» همچون ابزاری بود که قدرت رو به افزایش هیتلر را به شکلی خیرهکننده به نمایش میگذاشت.
هافمن در سال ۱۹۲۰ به حزب نازی پیوست و بهسرعت به عکاس شخصی هیتلر و محرم اسرار او مبدل شد. او وظیفه داشت کارناوالی خیرهکننده از حزب نازی را به افکار عمومی آلمانها القا کند. درواقع او رهبر کارناوال تبلیغاتی این حزب در مسیر حرکتش بود و مسیر حرکت را هموار و هموارتر میکرد.
اما شاید بتوان گفت هافمن هیچ کجا بهاندازهی ثبت این تصویر تماشایی از واقعهی گردهمایی بزرگ این حزب در ۳۰ سپتامبر سال ۱۹۳۴ موفق عمل نکرده است؛ تصویری که در فستیوال برداشت محصول «بوکبرگ» (Buckeberg) گرفته شده است. در این تصویر پیشوا را میبینیم که از میان دستههای بزرگ سربازان حرکت میکند در حالی که مورد تحسین آنان قرار گرفته است.
با ثبت این تصویر و تصاویری دیگر از این دست که به شکلی اغراقشده قدرت پیشوا را به نمایش میگذاشتند، باید گفت هافمن در مدت فعالیت خود کاری مهم را به انجام رسانده است. درواقع او با ثبت بیش از دو میلیون تصویر از رئیسش، ماشین تبلیغاتی رایش را تغذیه میکرد و بهجای نشان دادن رؤیای شیطانی رایش، نویدبخش بهشتی آرمانی و سزاوار تحسین و ستایش شده بود.
به کمک همین تصاویر زیرکانه، آگهیهای مختلف و فیلم ساختهشده توسط کارگردان معروف آلمانی «لنی ریفنشتال» (Leni Riefenstahl) بود که فلسفهی نژاد برتر هیتلر بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت و ارزشمند شد. کشوری که در جریان جنگ جهانی اول تحقیر شده بود و ناگزیر از پرداخت غرامت و درگیر ناامیدی و رکودی بزرگ بود، شاید بهترین بستر برای اشاعهی افکاری اینچنینی به شمار میآمد. ملت آلمان در آن زمان مشتاق نگاه خاص هیتلر و نظم ستودنی مردان بهظاهر شکستناپذیر او شدند که ظاهرا هر ناممکنی را ممکن میکردند.
در این میان هافمن نقشی مهم و پررنگ داشت؛ چرا که با تبلیغات ماهرانهی خود، قدرت هنر عکاسی را در به حرکت انداختن یک ملت و درنهایت درگیر کردن آنها در یک جنگ جهانی به نمایش گذاشت.
با معرفی این عکس و عکاسش به پایان دومین بخش این مجموعه رسیدیم. در بخش بعدی شما را با منتخب دیگری از تصاویر برگزیدهی مجله تایم آشنا خواهیم کرد. همچنان همراه ما باشید.