هرروز میلیونها تصویر جدید توسط عکاسان حرفهای و آماتور به ثبت میرسند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از ما ممکن است بهسادگی منتخبی از بهترینها را در این قلمروی گسترده از دست بدهیم. این مسئله همان دلیل مهمی است که «مجلهی تایم» (Time) را بر آن داشت تا فهرستی از تأثیرگذارترین تصاویری را که تاکنون ثبت و ضبط شدهاند، معرفی کند. به همین خاطر تیمی متشکل از مورخان، کتابداران و البته ویرایشگران عکس از اقصی نقاط جهان گرد هم آمدند و با همیاری و مشورت با یکدیگر این مهم را به انجام رساندند.
البته این مسئله بر کسی پوشیده نیست که در واقع هیچ فرمول و دستورالعمل مشخصی برای ثبت یک تصویر مهم و تأثیرگذار وجود ندارد. یکی از ادیتورها در این مورد چنین میگوید:
برخی از تصاویر منتخب فهرست ما به این دلیل انتخاب شدند که اولین نوع خود بودند و شماری دیگر، به دلیل شکل دادن به زاویهی نگاه و تفکرات ما جایی در این فهرست به خود اختصاص دادند. و البته در این میان تصاویری هم هستند که گامی فراتر نهادند و شیوهی زندگی ما را تحتالشعاع خود قرار دادند. درمجموع تمامی گزینههای معرفیشده در این فهرست، به سبک و سیاق خود تجربیات انسانی ما را دگرگون کردند.
نتیجهی نهایی مشورت و تلاش این گروه متخصص، تنها مجموعهای از عکسهای باشکوه نیست؛ آنها نمونهای عالی و درخور توجه و ستایش از تلاش و تجربهی نوع بشر هستند. درواقع باید گفت تصویری عالی و باشکوه است که توان تحت تأثیر گذاشتن بیننده را داشته باشد و در عین حال بتواند راهی پیدا کند تا مخاطب با نگاه کردن به زاویهی نگاه یک فرد، دنیایی وسیعتر پنهانشده در پس آن را کشف کند. درواقع یک عکس بهیادماندنی نگاه بیننده را از قاب تصویر جدا و توجه او را به حرفهای پنهانی معطوف میکند که در تاروپودش نهفته است؛ چرا که گاهی اوقات یک تصویر از جهانی حرف گویاتر است.
البته این تنها فهرست منتشرشدهی این مجله نیست. تایم پیش از این هم اقدام به انتشار مجموعههای برتر دیگری همچون برگزیدگان دنیای فیلم، رمان، افراد تأثیرگذار و….کرده بود و درمجموع باید از این نظر این مجله را به خاطر تلاشش برای نمایش بهترینها ستود.
کودک گرسنه و کرکس- عکاس: کوین کارتر (Kevin Carter)
«کوین کارتر» عکاسی است که بیش از هر چیز دیگر به خاطر نمایش مرگ شناخته شده است. بهعنوان عضوی از کلوب «بنگ بنگ» (Bang Bang)، این عکاس شجاع سری نترس داشت و مشتاق ماجراجویی بود و به همین خاطر برای نمایش رفتارهای رژیم آپارتاید روانهی آفریقای جنوبی شد. سفری که مملو از لحظات تلخ و متأثرکنندهای بود که اشتراک گذاشتن آنها با دیگران قلبهای بسیاری را دستخوش غم و اندوه کرد.
در سال ۱۹۹۳ او به سودان سفر کرد تا تصویرگر قحطی شود که گریبانگیر مردم فقیر این کشور شده بود. هنگامی که او در اطراف روستایی به نام آیود (Ayod) به دنبال سوژهای برای عکاسی میگشت، به بیشهای گسترده رسید. او در آنجا با کودکی خردسال و نحیف روبرو شد که از درد گرسنگی مینالید و ضجه میزد. هنگامی که او میخواست عکس کودک را بگیرد متوجه کرکسی شد که درست همان نزدیکی به زمین نشست. به کارتر قبلا هشدار داده شده بود که به دلیل مسائل بهداشتی، بهتر است به هیچکدام از قربانیان نزدیک نشود. به همین خاطر او چارهای نداشت جز آنکه آنجا بایستد؛ بلکه پرندهی گرسنه، بال گشاید و از محل دور شود. او بیست دقیقه همانجا ماند اما پرنده هم از جایش تکان نخورد، کارتر حتی شروع به سروصدا کرد، اما این راهکار هم جواب نداد. او بعدا سیگاری روشن کرد و شروع به صحبت کردن با خدا کرد و گریست. نیویورک تایمز این تصویر را منتشر کرد و بسیاری از خوانندگان مشتاق آن بودند که سرانجام آن طفل چه شد؟ و بعضی حتی کارتر را مورد انتقاد قرار دادند که چرا به کودک کمک نکرده است.
حتی این تصویر بهسرعت مبدل به سوژهای برای بحث و مناظره پیرامون اهمیت دخالت عکاسان در موارد خاص شد. البته طبقه تحقیقات به عملآمده مشخص شد که کودک بعدا نجات پیدا کرده اما متأسفانه ۱۴ سال بعد به دلیل ابتلا به بیماری مالاریا جان خود را از دست داده است. کارتر به خاطر ثبت این لحظهی دردآور موفق به دریافت جایزه «پولیتزر» شد، اما تلخی و سیاهی که آن روز ناگزیر از تجربهاش بود، هرگز دست از سرش برنداشت و همواره سایهی سنگینش را روی زندگی خود احساس میکرد. در نهایت او دیگر تاب نیاورد و در جولای سال ۱۹۹۴ به زندگی خود پایان داد و در یادداشتی در مورد علت خودکشی خود چنین نوشت:
من توسط خاطرات سراسر سیاهی و رنج کشتار، اجساد، خشم و درد مردم احاطه و تسخیر شدهام.
راهبی در حال سوختن- عکاس: مالکم براونی (Malcolm Browne)
در ماه ژوئن سال ۱۹۶۳، اغلب مردم آمریکا حتی نمیتوانستد ویتنام را روی نقشه پیدا کنند، اما این مسئله تأثیری در جلب توجه آنها به رویدادهای این کشور نداشت. در واقع یک تصویر سؤالات بسیاری را پیش روی این مردم قرار داد. تصویری دردناک و در عین حال بهیادماندنی که راهبی را حین خودسوزی در خیابان سایگون در ویتنام نشان میداد. این راهب «تیچ کوانگ دوک» (Thich Quang Duc) نام داشت و نام عکاس هم «مالکوم براونی» بود.
مالکوم از سر شانس تصویرگر آن چیزی شد که در پاسخ به رفتارهای نادرست رئیسجمهور «نگو دین دیم» (Ngo Din Diem) بود که نسبت به بودائیان اعمال میشد. ظاهرا مالکوم ناگهان متوجه دو راهب میشود که روی مرد مسنی که روی زمین نشسته بود، گازوئیل میریختند. او در مورد لحظهی به ثبت رسیدن عکس چنین میگوید.
در آن لحظه من ناگهان متوجه شدم چیزی در شرف رخ دادن است و زمانی کمی برای ثبت آن در اختیار دارم.
این تصویر نیز جایزهی معتبر پولیتزر را نصیب عکاس خود کرد. در این تصویر شما راهبی بودایی را میبینید که با طمأنینه و فارغ از آن چیزی که در اطرافش روی میدهد، به حال گل نیلوفر نشسته و در میان شعلههای آتش احاطه شده است. از سوی دیگر این تصویر بهنوعی نمایشدهندهی مردابی بود که خیلی زود آمریکا را نیز به درون خود کشید. درواقع این عکس بهنوعی تجلی دهندهی شعلههای آتش جنگ ویتنام بود که دامن آمریکا را گرفت.
شهادت این راهب مبدل به نشانی از خشونت و رنجی شد که دامنگیر ملت او شده بود، به طوری که بعدها رئیسجمهور «کندی» در این مورد چنین گفت:
شاید هیچ تصویر خبری در طول تاریخ به اندازهی این تصویر تأثیرگذار و الهامبخش نبوده باشد.
این تصویر مردم را مجبور کرد در مورد نقش همکاری آمریکا با دولت «دیم» سؤالاتی مطرح کنند و به دنبال آن، دولت تصمیم گرفت در کودتایی که در ماه نوامبر رخ داد هیچگونه دخالتی نداشته باشد.
مردی در حال سقوط- عکاس: ریچارد درو (Richard Drew)
مشخصترین تصاویر منتشرشده از حادثهی یازده سپتامبر، تصویری از برجهای دوقلو و هواپیماهایی است که در حال اصابت به آنها هستند. اما در این تصاویر اثری از مردم نیست و از این نظر، تصویر مرد در حال سقوط، تصویری است متفاوت که درست لحظاتی بعد از این حملات تروریستی، توسط عکاسی به نام «ریچارد درو» به ثبت رسیده است.
در این تصویر مردی را مشاهده میکنید که ظاهرا برای فرار از آوار ساختمان در حال ریزش، خود را از پنجره به بیرون انداخته است. تصویری که به نمادی از فردیت انسان در مقابل پسزمینهای از آسمانخراشها مبدل شده است. در روزی که عمق تراژدی رخداده همگان را در شوک و حیرت فرو برده بود، این تصویر تنها چیزی است که نشان میدهد در کنار این خرابیهای گسترده، انسانی نیز در شرف جان باختن بود.
در چند روز بعد از این حادثهی تروریستی، تصویر مرد در حال سقوط بهصورت گسترده در روزنامههای آمریکایی به چاپ رسید، اما عکسالعمل خوانندگان روزنامهها را واداشت تا دست کم بازنشر این تصویر را برای مدتی به تعویق بیندازند.
بیشک این تصویر، بازتابدهندهی لحظهای بسیار تأثربرانگیز است. مردی ناتوان از نجات جان خویشتن، ناخواسته تن به خودکشی میدهد، گویی او دارتی است که مستقیما به سمت زمین نشانه رفته است و دیر یا زود به هدف خواهد خورد.
هویت واقعی این مرد هنوز هم نامشخص است، اما گمان میرود او یکی از کارکنان بخش رستوران جهان بود که در بخش فوقانی برج شمالی واقع شده بود. اما در نهایت قدرت اصلی این تصویر نه در هویت این مرد، که در چیزی خلاصه شده است که او در شرف رسیدن به آن بود. سربازی گمنام در جنگی غریب و نامعلوم که برای همیشه در صفحات تاریخ معلق باقی مانده است.
آلان کوردی، نیلوفر دمیر (Nilufer Demir)
اکنون چندین چند سال است که جنگی خانمانسوز کشور سوریه را به کام خود کشیده است. بسیاری از مردمان این کشور برای فرار از تبعات جنگ، ناگزیر از ترک خانه و کاشانهی خود شدند. پدر و مادر آلان (Alan Kurdi) نیز از این جمله بودند که دست دو پسر کوچک خود را گرفته و سوار بر قایقهای بادی شدند تا از طریق سواحل ترکیه خود را به جزیرهی یونانی خیوس برسانند که تنها سه مایل آنسوتر واقع شده بود. اما در عرض چند دقیقه، موجی باعث واژگونی قایق حامل آنها شد و مادر و دو کودک همگی غرق شدند.
چند ساعت بعد «نیلوفر دمیر» خبرنگار خبرگزاری دوغان (Dogan) در سواحل بدروم در حال عکاسی از جسد بیجان آلان بود که امواج دریا او را به آغوش ساحل بازگردانده بودند. کودک بیگناه طوری در ساحل قرار گرفته بود که گویی تنها به خواب رفته است، اما کاملا مشخص بود که دیگر جانی در بدن ندارد. خانم دمیر هم که متوجه شده بود دیگر کاری از دستش برنمیآید، دوربین خود را بلند کرد و لحظهای را در قاب تصویر جاودانه کرد که به نمادی از مظلومیت کودکان سوری بدل شد.
او بعدا در مورد لحظه ثبت این تصویر چنین گفت:
در آن زمان به نظرم این تها راهی بود که میشد فریاد خاموش این کودک را به گوش جهانیان رساند.
اما واقعیت این است که این جنگ خانمانسوزنهتنها جان آلان و خانوادهاش، که تا آن زمان جان نزدیک به ۲۲۰ هزار نفر را گرفته بود. جنگی که بسیاری از مقامات بلندپایه کشورها ترجیح داده بودند از کنارش بگذرند و خود را درگیر آن نکنند.
این تصویر تنها در عرض چند ساعت شبکههای اجتماعی را به تسخیر خود درآورد و بارها و بارها به اشتراک گذاشته شد. اینجا بود که دولتمردان دیگر نمیتوانستند خود را به ندیدن بزنند و لذا فرصتی فراهم شد تا مرزهای بسته، گشوده شود و پناهندگان فرصتی پیدا کنند تا از میان جنگ و خونریزی، خود را به مکانی امن برسانند.
چشمانداز زمین، ویلیام آندرس (William andres)، ناسا
خیلی سخت است که آن لحظات سرنوشت سازی را که تاریخ بشریت در حال تغییر و دگرگونی است، مشخص کنیم، زمانی که دستاوردهایمان شگفتیساز شدهاند. اما بیشک آن لحظهی سراسر حیرت و شگفتی که بشریت موفق شد برای نخستین بار زیبایی، انزوا و شکنندگی دنیای خود را به چشم ببیند، یکی از این لحظات تاریخساز بوده است.
در تاریخ ۲۴ دسامبر سال ۱۹۶۸ و دقیقا ۷۵ ساعت, ۴۸ دقیقه و ۴۱ ثانیه پس از اعزام فضاپیمای آپولو ۸ در مسیر اولین مأموریت سفینههای سرنشین دار به مدار ماه، فضانوردان «فرانک بورمن»، «جیم لاول» و «بیل آندرس» وارد مدار ماه شدند.
حین چرخش فضاپیما به دور ماه،ناگهان تصویر سیارهی آبی از میان یک از پنجرهها نمایان شد و اینجا بود که آه از نهاد فضانوردان برخاست. شگفتی این لحظه را شاید تنها این سه نفر درک کردند که برای اولین بار آنهم از آن فاصله، سیاره خاکی خود را مشاهده میکردند.
به دنبال مشاهدهی این صحنه، آنها به دنبال ثبت آن برای جهانیان بودند و درنهایت بعد از چند تلاش، این مهم محقق شد و این تصویر مبدل به نخستین تصویر تمام رنگی سیارهی دوستداشتنیمان زمین شد. اما مهمتر آنکه به کمک این تصویر زیبا، بشر متوجه شد در گسترهی سرد کیهان، یکی از بهترینها نصیبش شده است.
فرار از آتش، استنلی فورمن (Stanley Forman)
استنلی فورمن در ۲۲ جولای سال ۱۹۷۵ مشغول کار در روزنامه «بوستون هرالد» بود که به او تماس گرفته و خبر داده شد که آتشسوزی گسترده در خیابان «مارلبرو» رخ داده است. او بهمحض رسیدن، متوجه زن و کودکی شد که در طبقهی پنجم ساختمان گیر افتاده بودند و مأمور آتشنشانی قصد کمک به آنها را داشت. فورمن میگوید در آن لحظات ناگهان آتش شعله کشید و لحظهای بعد او دیانا بریانت نوزدهساله (Diana Bryant) و دختر ۲ سالهاش «تیاره جونز» (Tiare Jones) را معلق در هوا مشاهده کرد. او در ادامه شرح وقایع آن روز میگوید که بهمحض گرفتن عکس، بهسرعت عقب کشیده است، چرا که این مسئله او را بهشدت وحشتزده کرده بود که اکنون چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در عین حال او نمیخواست شاهد برخورد آنها با زمین باشد، اما در حال بسیار سراسیمه بود و از شدت ترس و هیجان میلرزید. متأسفانه در این حادثه زن جوان به خاطر سقوط جان خود را از دست داد اما خوشبختانه بدن او مانع از آسیب رسیدن به فرزندش شد و این کودک جان سالم به دربرد.
در حالی که این حادثه فرق چندانی با دیگر حوادث مشابهی نداشت که هر روز شاهد بازتابشان در اخبار محلی هستیم، اما فورمن تصویری متفاوت از رویدادی تکراری ثبت و ضبط کرده بود. او لحظهای سراسر ترس و وحشت را در گذر زمان جاودانه کرد، تصویری که دلهره را در صورت خردسال تیاره بهخوبی بازتاب داده است.
این عکس جایزهی پولیتزر را برای فورمن به ارمغان آورد و از طرفی، بار دیگر توجهات را به سمت ایمنسازی ساختمانها معطوف کرد. از طرف دیگر بسیاری از خوانندگان به انتشار این عکس اعتراض کردند و این تصویر به محلی برای بحث و جدل پیرامون ارزش به اشتراکگذاری تصاویر ناراحتکننده مبدل شد.
قارچی سمی بر فراز ناگاساکی، ستوان چارلز لوی (Charles Levy)
درست سه روز بعد از آنکه بمب اتمی با نام مستعار «پسر کوچک»، شهر هیروشیما در ژاپن را با خاک یکسان کرد، آمریکا بمب اتمی قدرتمندتری را که اصطلاحا «مرد چاق» نامیده میشد، این بار روی شهر ناگاساکی انداخت. انفجار مهیب این بمب باعث برخاستن ابری از گردوغبار و ذرات رادیواکتیویته بر فراز این شهر شد که تا ارتفاعی قابل توجه بالا رفته بود.
ستوان چارلز لوی که در آن زمان در این بمبافکن حضور داشت در مورد مشاهدات خود چنین میگوید:
این ابر گاهی بنفش بود، گاهی قرمز و گاهی سفید، گاهی هم شبیه به قهوهی در حال جوشیدن بود. در مجموع به نظر میرسید به چیزی زنده نگاه میکنیم.
او درمجموع ۱۶ تصویر از این بمباران به ثبت رساند که دست کم جان هشتاد هزار انسان بیگناه را گرفته و صدماتی جبرانناپذیر به بار آورده بود. ۶ روز بعد از این دو بمباران، امپراتور ژاپن «هیروهیتو» اعلام کرد ژاپن تسلیم بی قید و شرط را پذیرفته است و از ادامهی جنگ کنارهگیری میکند.
بعدها مقامات، بسیاری از تصاویر منتشرشده از این انفجارها را سانسور کردند، اما تصویر ثبتشده توسط لوی نمایشی ناخوشایند از ابری قارچ مانند و سمی است که زندگی را در خود میبلعد و نابود میکند. این تصویر نیز بازتابی گسترده داشت و بارها منتشر شد.
هرچند متأسفانه باید گفت این اقدام ضد بشری تا مدتها از نظر آمریکاییها بهعنوان جشن اتمی گرامی داشته میشد و بار دیگر، تلویحا این نکته را به اثبات رساند که تاریخ را فاتحان مینویسند.
پسر زال، دان مک کالین (Don Mcccullin)
شاید عدهی معدودی «بیافرا» (Biafra) را به یاد بیاورند، کشوری کوچک در شرق آفریقا که ابتدا در سال ۱۹۶۷ از نیجریه جدا شد و کمتر از سه سال بعد ناگزیر دوباره به آن پیوست. بیشتر مردم جهان تنها در قالب تصاویری دردناک از گرسنگی، فقر غذایی و بیماری که زندگی میلیونها انسان را نابود کرده بود، با مردمان این کشور آشنا شدند. اما در میان این تصاویر شاید هیچکدام بهاندازهی عکس ثبتشده توسط عکاس بریتانیایی «دان مککالین» از پسری نهساله و مبتلا به بیماری آلبینیسم تأثیرگذار و تکاندهنده نبود. برای بسیاری از کودکان یتیم این کشور؛ درد گرسنگی درد آشنایی است، واقعیت تلخ و همیشگی زندگی.
این تصویر نگاه جهانیان را معطوف مشکلات این مردم و افکار عمومی را عمیقا درگیر خود کرد؛ به طوری که دولتها مجبور شدند در قبال این وضعیت واکنشی از خود نشان دهند. اینگونه بود که محمولههای غذا و دارو روانهی این کشور جنگزده شد.
مک کالین امیدوار بود تصاویری از این دست قلبها را به درد آورد و ارواح خفته در غفلت را بیدار کند، اما موج همدردی رفتهرفته فرونشست. اینجا بود که او به همراه دیگر دوستانش، پزشکان بدون مرز را متقاعد کردند تا دست کم داروهای لازم را به این مردم گرفتار برسانند که همان موقع ،علاوه بر جنگ و خونریزی، ناگزیر از تحمل بیماریهای مختلف و مسری نیز بودند.
یکشنبهی خونین، ایچ، اس وونگ (H.S Wong)
همان موج خواستهای امپریالیستی که روزی دامنگیر اروپا شده بود، رفتهرفته مسیر خود را به سمت آسیا کج کرد. در آن زمان هنوز هم بسیاری از آمریکاییان بر این باور بودند که میبایست تا حد ممکن از درگیر شدن و دخالت در مسائل کشورهای خارجی اجتناب کرد. اما زمانی که در تابستان سال ۱۹۳۷ ارتش ژاپن آهستهآهسته به شانگهای نزدیک شد، این فکر رفتهرفته تغییر کرد. نبرد در ماه آگوست آغاز شد و به خاطر بمبارانهای صورت گرفته بسیاری جان باختند.اما در آن زمان دنیا ترجیح میداد که روی خود را به سمت دیگری برگرداند. اما سرانجام زمانی که بمبافکنهای ژاپنی در ۲۸ آگوست حملهای گسترده انجام دادند، اوضاع دستخوش تغییر شد.
عکاسی به نام وونگ در همان لحظات نخست به محل تخریبشده ایستگاه جنوبی شهر رسید، جایی که به گفته خودش در میان خون قدم برمیداشت. در مرکز محل انفجار، وونگ کودکی چینی را مشاهده کرد که در کنار مادرش -که کشته شده بود- نشسته بود و گریه میکرد. او بهسرعت عکسی گرفت و بهسوی کودک رفت تا او را به محلی امن برساند؛ اما پدر بچه همان موقع از راه رسید و او را به کناری انداخت.
تصویر ونگ از کودکی خردسال مجروح و تنها مانده، به نیویورک و حتی مجلهی لایف ارسال شد و بازدیدکنندگان بسیاری پیدا کرد. درواقع تصویر یکشنبه خونین توسط بیش از ۱۳۶ میلیون نفر بازدید و به یکی از قدرتمندترین تصاویر خبری تاریخ تبدیل شد. درنهایت، این تصویر واکنش ایالات متحده و بریتانیا را برانگیخت تا نسبت به این حملات اعتراض کنند
و این پایان بخش نخست مطلب ما است. در مطالب بعدی بهمرور این تصاویر ارزشمند و تاریخی ادامه خواهیم داد. همچنان ما را همراهی کنید.