معرفی جابربن عبدالله انصاری (1)
شخصیت و زندگی جابر در یک نگاه
«جابربن عبدالله بن عمروبن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمه ی انصاری»، به سال دوم بعثت در یثرب زاده شد. وی در یازده سالگی، یعنی سال سیزدهم بعثت، همراه با پدرش در عقبه ی دوم نزد رسول خدا (ص) رسید و اسلام آورد. پدرش، عبدالله، در جنگ احد به شهادت رسید. جابر نیز در نوزده غزوه شرکت کرد. وی همچنین در جنگ بدر حضور داشت، اما چون خردسال بود، به جای شرکت مستقیم در جنگ به رزمندگان آب می داد.
جابر یکی از پیروان مقاوم و شجاع و از یاران مخلص رسول خدا (ص) بود که بارها رسول خدا (ص) به وی عنایت، و برای او دعا کرد. جابر خود نقل کرده است: «پیامبر اکرم (ص) در «لیله البعیر» 25 بار برایم طلب استغفار کرد». او پس از رحلت رسول خدا (ص) در زمره ی یاران امیر مؤمنان، علی (ع) قرار گرفت. جابر در جنگ های جمل، صفین و نهروان در کنار آن حضرت جنگید و مردم را به پیروی از علی (ع) فراخواند. آورده اند که جابر در کوچه های مدینه با صدای بلند به مردم می گفت: علی خیرُ البشر فَمَن اَبی فَقَد کفَر؛ «علی، بهترین فرد است و هرکس از پیروی او روی گرداند، به حقیقت کفر ورزیده است». (1)
جابر پس از علی (ع)، با وجود کهولت سن، در همه ی مراحل زندگی، همراه و حامی اهل بیت (ع) بود. وی نخستین کسی است که در اربعین شهادت امام حسین (ع) به زیارت قبر آن حضرت شتافت. می گویند جابر تا زمان امام باقر (ع) زنده بود و سلام رسول خدا (ص) را به ایشان رساند. جابر سرانجام پس از نود سال عمر با برکت، به سال 78 هجری در مدینه دیده از جهان فروبست.
عبدالله؛ پدر جابر
پدر جابر، عبدالله بن عمرو خزرجی سلمی، رئیس قبیله ی بنی سلمه بود. او یکی از نقبای (رابطان) دوازده گانه و جزو هفتاد تنی بود که پیش از هجرت پیامبر، به مکه رفتند و در منا با رسول اکرم (ص) بیعت کردند. آنان پس از بازگشت به مدینه، زمینه ی هجرت حضرت را به شهرشان فراهم کردند و پس از ورود پیامبر به مدینه، در راه برآوردن اهداف آن حضرت کوشیدند. عبدالله، در جنگ بدر و احد در رکاب پیامبر جنگید و در جنگ احد به همراه هفتاد نفر از یاران پیامبر، از جمله حمزه سیدالشهدا شهید شد. جابر می گوید: «وقتی پدرم تصمیم گرفت به میدان احد برود، مرا نزد خود خواند و گفت: ”فرزندم، من در این جنگ کشته می شوم. پس به تو سفارش می کنم که همواره دوستدار خدا (ص) باشی. بدهکاری های مرا بپرداز و خیرخواه خواهرانت باش”».
چون عبدالله در این جنگ شهید شد، خواهرش «هند» تصمیم گرفت جنازه ی عبدالله را به همراه جنازه ی همسرش، «عمروبن الجموح» و پسرش، «خلاّد» به مدینه منتقل کند، ولی رسول خدا (ص) دستور داد شهدا را در احد دفن کنند. همچنین سفارش کرد که جنازه ی «عبدالله» و «عمروبن الجموح»، شوهر عمه ی جابر را در یک قبر بگذارند.
می گویند: 46 سال بعد، در دوران حکومت معاویه، کانال آبی برای مدینه حفر می کردند که مسیر آن از مقبره ی عبدالله و عمروبن الجموح می گذشت. وقتی در قبر را گشودند، جنازه های آن دو شهید بزرگوار احد را بدون تغییر، و سالم یافتند. دست عبدالله روی زخمی که بر صورتش بود، قرار داشت. وقتی دست را از روی جراحت برداشتند، خون از آن جاری شد و هنگامی که آن را دوباره روی زخم نهادند، جریان خون قطع شد. (2)
نخستین دیدار جابر با پیامبر اعظم (ص)
سران مکه که پس از بعثت رسول خدا (ص)، بزرگی و عزت پوشالی خود را در خطر می دیدند، به مخالفت با پیامبر خدا برخاستند. کسانی که خود را وارث ابراهیم و اهل حرم خدا می دانستند و بزرگی خود را از کعبه و بانی آن داشتند، اینک بر ضد توحید برآشفته بودند؛ زیرا حاکمیت الهی، نظام ستمگرانه ی ناشی از زور و ثروت آنان را به رسمیت نمی شناخت. در چنان فضایی، روشن است که استقبال از پیام و پیام آور الهی چگونه خواهد بود. سیزده سال کوشش پیامبر میان مردم مکه، آن چنان که باید نتیجه نداد. وقتی پیام آور آزادگی و یگانه پرستی، سرسختی و پافشاری مشرکان مکه را بر گمراهی دید، تصمیم گرفت به شهری دیگر هجرت کند؛ شاید بذر توحید در جان مردمان آن شهر ثمر دهد و مشعل هدایت و هشیاری در شب تاریک عصر جاهلیت بار دیگر بیفروزد. بنابراین، نخست به طایف سفر کرد تا شاید گم شده ی خود را در آنجا بیابد، ولی مردم طایف نیز همانند مکیان، با عناد و تعصب کورکورانه به مخالفت با ایشان برخاستند. پس رسول خدا (ص)، به مردم یثرب روی آورد.
فشار و سخت گیری قریش بر پیامبر و یاران اندک ایشان، در ماه های حرام و موسم حج کمتر می شد. این مسئله فرصت مناسبی را فراهم می آورد تا پیامبر با مردمانی که در این ایام به مکه می آمدند، ارتباط برقرار کند و آموزه های دین اسلام را به آنان بیاموزد.
رسول خدا (ص) از این فرصت استفاده کرد و با جمعی از مردم یثرب که دورادور درباره ی بعثت پیامبر خدا سخنانی شنیده و مشتاق دیدار ایشان بودند، مخفیانه در منا دیدار کرد. پیامبر، اندکی از آموزه های دین اسلام را به آنان آموخت، ولی فرصت بیشتری برای گفت و گو با آنان نیافت. پس به ناچار قرار گذاشتند که سال دیگر، بیشتر در این باره با یکدیگر گفت و گو کنند. سال بعد، هفتاد تن از مردم یثرب برای شناخت بیشتر پیام آور جدید به مکه آمدند و باز در منا، مخفیانه با حضور رسول اکرم (ص)، مجلسی برپا کردند. در نتیجه، آموزه های پیامبر را پذیرفتند و برق هدایت الهی آن چنان در دل ایشان اثر کرد که همگی مسلمان شدند و پیمان بستند که از رسول خدا (ص) برای گسترش این آیین الهی حمایت کنند. در میان این گروه که بیشتر بزرگان و رؤسای قبایل اوس و خزرج بودند، نوجوانی به همراه پدرش حضور داشت که او را «جابربن عبدالله انصاری» می گفتند. در این مجلس بود که جابر با رسول اکرم (ص) دیدار کرد و از همان دیدار نخست، شیفته ی اخلاق خوب و رفتار و آموزه های روشنگرانه و عادلانه ی حضرت شد. او از آن پس، به منزله ی یاری وفادار، در جهت نشر آیین اسلام به ادای وظیفه پرداخت.
جابر؛ یار وفادار پیامبر
از جمله کسانی که پس از هجرت پیامبر به مدینه، در همه حال پروانه وار گرد شمع وجود پیامبر خدا می گشت، جابربن عبدالله انصاری بود. در حقیقت، از زمانی که جابر در منا با پیامبر دست بیعت داد، چنان نور ایمان و عشق به خدا و رسول او در دلش جای گرفت که پس از آن، دیگر آرام و قرار نداشت. در مدت ده سال که پیامبر در مدینه بود، روز و شب جابر را یاد پیامبر خدا پر کرده بود. هرجا پیامبر می رفت، جابر برای آموختن پیام خدا، خود را به ایشان می رساند و به طور مستقیم و بی واسطه پیام خدا را از رسولش درمی یافت و همه را به یاد می سپرد. از این روی، طولی نکشید که به منزله ی یکی از دانش پژوهان بزرگ آیین الهی اسلام شناخته شد.
جابر از پیامبر درباره ی بسیاری از مسائل می پرسید که پاسخ این پرسش ها، در حقیقت راه گشای آیندگان بود. روحیه ی کاوشگری جابر سبب شده بود که پیامبر، به پرسش های او دقیق تر پاسخ دهد تا وی در آینده، خود پاسخ گوی دیگران باشد. طولی نکشید که جابر، دانشمندی فرهیخته و جامع علوم اسلامی شد و در مسجد النبی بر کرسی تدریس نشست. او سالیانی دراز به آموزش مردم در زمینه ی فقه، تفسیر قرآن، عقاید دینی، سیره ی رسول خدا (ص)، تاریخ و حدیث پرداخت. جابر افزون بر داشتن دانش، مرد جهاد و مبارزه نیز بود و در همه ی غزوه های رسول خدا (ص) به جز بدر و احد حاضر بود. وی علت حضور نیافتنش را در این دو جنگ، چنین بیان می کند: «پدرم، مسئولیت خانه را بر دوش من گذاشت تا به امور خانه و کشاورزی رسیدگی کنم و خودش در این دو غزوه شرکت کرد و در احد شهید شد». (3)
نخستین جهاد جابر
نخستین جنگی که جابر به طور مستقیم در آن حضور داشت، حمراءُ الاسد بود. آورده اند که وقتی کفار قریش در جنگ احد، ضربه ی سختی بر مسلمانان وارد کردند و هفتاد تن از سرداران شجاع سپاه اسلام، مانند حمزه و مصعب را به شهادت رساندند، به سوی مکه عقب نشینی کردند. اما در میان راه تصمیم گرفتند برگردند و کار مسلمانان را یک سره کرده، ندای اسلام را برای همیشه خاموش کنند. خبر به رسول خدا (ص) رسید. حضرت به افرادی که در احد حاضر بودند، دستور آماده باش داد تا بار دیگر برای جهاد با مشرکان حاضر شوند. در این جنگ، رسول خدا (ص) دستور داد که هیچ یک از کسانی که در جنگ احد شرکت نداشتند، به رزمندگان نپیوندند.
جابر با شنیدن این سخن پیامبر ناراحت شد و با شتاب نزد ایشان آمد و گفت: «علت غیبت من در احد آن بود که پدرم در این جنگ شرکت کرد و به من اجازه نداد شرکت کنم. حال که او شهید شده است، به من اجازه دهید که در این جهاد حضور داشته باشم». آن گاه رسول خدا (ص) افزون بر دلجویی از جابر، به او اجازه داد تا در جنگ حاضر شود. جابر می گوید: «از غایبان در احد، به جز من کسی در حمراء الاسد حاضر نشد. پیامبر تنها به من حضور در این جهاد را اجازه داد». (4)
پیامبر و لشکر اسلام؛ مهمان جابر
در سال پنجم هجری، مخالفان اسلام با هم متحد شدند تا به مدینه حمله کنند. پیامبر پس از شنیدن خبر، با یاران خود مشورت کرد. در آن میان، پیامبر پیشنهاد سلمان فارسی را پسندید و پذیرفت. سلمان پیشنهاد کرد خندقی اطراف مدینه حفر کنند تا دشمن نتواند به راحتی وارد شهر شود. پس مسلمانان به کندن خندق سرگرم شدند. ناگهان جابر پیامبر را دید که از گرسنگی، بر شکم مبارکش سنگ بسته است. به خانه آمد و آنچه را دیده بود، برای همسرش تعریف کرد. جابر به او پیشنهاد داد غذایی تهیه کند تا پیامبر را مهمان کنند. همسر جابر پذیرفت و قرار شد با یک من جو و تنها گوسفندی که در خانه داشتند، پیامبر را مهمان کنند. آن گاه جابر آمد و پیامبر را دعوت کرد. پیامبر از وی پرسید: «چه چیزی برای پذیرایی داری؟» جابر گفت: «یک من جو و یک گوسفند». پیامبر فرمود: «آیا من تنها به مهمانی بیایم یا هر کس را که دوست دارم، با خود بیاورم؟» جابر عرض کرد: «با هر کس که دوست دارید، بیایید.» وقتی غذا حاضر شد، جابر به پیامبر خبر داد. آن گاه رسول خدا (ص) با صدای بلند ندا برآورد: «ای مسلمانان، به دعوت جابر پاسخ مثبت دهید و به مهمانی او بیایید».
همه ی مهاجران و انصار به سوی خانه ی جابر به راه افتادند. پیامبر در طول مسیر نیز هرکس را می دید، به مهمانی جابر دعوت می کرد. جابر با دیدن این ماجرا نگران شد که مبادا غذا به همه نرسد و خجالت زده شود. بنابراین زودتر به خانه آمد و ماجرا را برای همسرش تعریف کرد. همسر با ایمان جابر پرسید: «آیا مقدار غذا را به پیامبر گفتی؟» جابر گفت: «آری». همسرش گفت: «پس مشکلی نیست. ایشان به آنچه می داند، عمل می کند. ایشان از همه داناتر است و می داند چه می کند». مردم گروه گروه به خانه ی جابر می آمدند و غذا خورده، می رفتند. به برکت وجود مبارک پیامبر خدا غذا کم نیامد؛ به گونه ای که حتی مقدار بسیاری از غذا را میان همسایه ها تقسیم کردند. (5)
بازماندن جابر از کاروان جهادگران
پیش از آغاز غزوه ی ذات الرقاع که پیامبر و یارانش برای جهاد می رفتند، جابر نیز عازم جبهه بود، اما چون شترش ضعیف و لاغر بود، از قافله ی سپاهیان اسلام عقب ماند. سرانجام حیوان از فرط خستگی خوابید و از حرکت بازماند. جابر به ناچار بالای سر شتر ایستاد و اندیشید که چه کند تا از میدان جنگ و جهاد باز نماند. جابر می گوید:
در این بین، پیامبر خدا از دور ناله ام را شنید. همین که نزدیک رسید، در آن تاریکی شب پرسید: «تو کیستی؟» گفتم: «پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! من جابربن عبدالله انصاری ام». پیامبر فرمود: «چرا معطل و سرگردانی؟» عرض کردم: «شترم از راه رفتن درمانده است». حضرت فرمود: «آیا عصایی به همراه داری؟» گفتم: «بلی ای رسول خدا!» و عصا را به حضرت دادم. پیامبر عصا را گرفت و به کمک آن، شتر را به حرکت درآورد. سپس او را خوابانید و به من فرمود: «سوار شو».
من سوار شدم و با رسول خدا (ص) به راه افتادیم و با عنایت و توجه حضرت، شترم از شتر پیامبر تندتر می رفت. پیامبر پیوسته به من لطف و محبت می کرد و بیست بار برایم آمرزش خواست. ایشان درباره ی وضع خانوادگی ما پرسید و فرمود: «از پدرت چند فرزند باقی است؟» گفتم: «هفت دختر و من که تنها پسر خانواده ام». فرمود: «آیا قرض نیز داری؟» گفتم: «آری». فرمود: «هرگاه به مدینه بازگشتی، با طلبکاران قرار کن که هنگام محصول خرما، قرض های پدرت را بپردازی». سپس فرمود: «آیا ازدواج کرده ای؟» گفتم: «آری ای رسول خدا». فرمود: «با چه کسی ازدواج کردی؟» عرض کردم: «با دختر فلانی که زن بیوه ای است وصلت کرده ام». پیامبر فرمود: «چرا دوشیزه و دختری نگرفتی که همفکر و هم سن تو باشد؟» گفتم: «ای رسول خدا، چون چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربه بگیرم. از این روی مصلحت دیدم زن سال دار و بیوه ای را برگزینم تا بتواند خواهرانم را جمع کند». پیامبر فرمود: «کار بسیار خوبی انجام داده ای». سپس پرسید: «این شتر را چند خریده ای؟» گفتم: «به پنج اوقیه ی طلا» پیامبر فرمود: «آیا حاضری به همین قیمت مال من باشد و چون به مدینه آمدی، بیایی و پولش را بگیری؟» من از معامله خوش حال شدم و آن را پذیرفتم. پس از رسیدن به مدینه، شتر را که در آن شب به پیامبر فروخته بودم، بردم تا به رسول خدا (ص) بدهم». حضرت به بلال فرمود: «پنج اوقیه ی طلا برای پول شتر به جابر بده افزون بر سه اوقیه ی دیگر تا قرض های پدرش، عبدالله را بدهد. شترش نیز از آن خودش باشد». سپس به من فرمود: «هنگام برداشت محصول خرما مرا باخبر کن تا قرض های پدرت را بپردازم». (6)
دعای پیامبر و ادای قرض های جابر
جابر بنابر وصیت پدرش باید همه ی قرض های او را می پرداخت. از این روی، پس از جنگ احد که پدرش در آن شهید شده بود، در این فکر بود تا هر چه زودتر وصیت پدرش را به انجام رساند. روزی رسول خدا (ص) درباره ی قرض های عبدالله از جابر پرسید. او عرض کرد: «هنوز قرض های پدرم به حال خود باقی است». پیامبر فرمود: «طلبکار پدرت کیست و زمان پرداخت آن چه هنگام است؟» عرض کردم: «فلان یهودی از پدرم طلبکار است و فصل چیدن خرما نیز هنگام پرداخت آن است».
رسول خدا (ص) فرمود: «هرگاه خرماهای خود را در فصل برداشت جمع آوری کردی، به آن دست نزن و تنها همه ی گونه های خرما را جدا بگذار و مرا باخبر کن تا بیایم». جابر هنگام برداشت خرماها حضرت را باخبر کرد و پیامبر به نخلستان جابر آمد. رسول خدا از هر گونه خرما مشتی برداشت و دوباره روی آن ریخت. آن گاه فرمود: «مرد یهودی را که طلبکار پدرت است باخبر کن تا بیاید». وقتی او آمد، حضرت فرمود: «از هر گونه خرما که می خواهی به ازای طلبت بردار».
یهودی گفت: «همه ی این خرماها به اندازه ی طلب من نیست؛ چه رسد به گونه ای از آنها». حضرت فرمود: «از هر کدام که می خواهی بردار و طلب خود را بستان». مرد یهودی گفت: «از خرمای صیحانی می خواهم».
پیامبر با نام خدا کار خویش را آغاز کرد. او خرماها را پیمانه می کرد و به مرد یهودی می داد و همه ی طلب وی را از همان گونه خرما داد؛ در حالی که از آن چیزی کم نشد. سپس حضرت به جابر فرمود: «ای جابر،آیا بدهی دیگری نیز داری؟»
جابر عرض کرد: «خیر». حضرت فرمود: «پس خرماها را به خانه ببر. خداوند برکتش را برای تو قرار داده است».
جابر می گوید: «خرماها را به منزل بردم و یک سال از آنها استفاده کردم و انفاق نمودم و دیگر نیازمندی هایمان را با فروش آنها برطرف کردم، ولی به برکت دعای پیامبر، تا آمدن خرمای جدید چیزی از آنها کم نشد». (7)
جابر در حجه الوداع
پس از هجرت هیچ رویداد مهمی روی نداد، مگر آنکه جابر در آن مستقیم و یا غیرمستقیم حضور داشت. وی در غزوه المریسیع (سال پنجم هجری)، غزوات احزاب (سال پنجم هجری)، (8) غزوه ی بنی قریظه (سال پنجم هجری)، (9) صلح حدیبیه (سال ششم هجری)، (10) غزوه ی خیبر (اوایل سال هفتم هجری)، (11) عمره القضاء و سریه ی خبط (12) (سال هشتم هجری)، (13) فتح مکه (سال هشتم هجری)، (14) محاصره ی طایف، غزوه ی تبوک (سال نهم هجری) (15) و… به گونه ای تأثیرگذار حضور داشت. آورده اند که وقتی در سال دهم هجری اعلام کردند که امسال پیامبر خدا به حج می رود، بسیاری از افراد در این مراسم شرکت کردند.
جابربن عبدالله انصاری نیز در این سفر کنار رسول خدا (ص) بود. وی گزارش این سفر بزرگ آموزشی، عبادی و سیاسی را با شرح و تفصیل برای امام محمد باقر (ع) روایت کرده و از آن حضرت به دیگران رسیده است. جابر می گوید: «رسول خدا (ص) نه سال در مدینه ماند و حج نگزارد. وقتی در سال دهم اعلام شد که امسال پیامبر اکرم (ص) به حج می رود، انبوهی از مردم مدینه آمدند تا اعمال حج را از آن حضرت بیاموزند…». آن گاه جابر چگونگی احرام رسول خدا (ص) در مسجد شجره، ورود به مسجدالحرام، طواف، نماز و سعی آن حضرت را بیان می کند. در ادامه، موضوع پیوستن علی (ع) را به پیامبر در مکه و مراحل بعدی حج، یعنی حرکت به سوی عرفات، وقوف در عرفات، حرکت به سوی مشعرالحرام، حضور در منا، اعمال روز عید قربان و… را به ترتیب گزارش می کند. (16) مهم ترین گزارش درباره ی جریان غدیر خم را جابر روایت کرده است. او بارها حدیث غدیر را برای مردم و شاگردانش بازگو کرد و حتی یک بار که امام سجاد (ع)، محمد حنفیه، امام باقر (ع) و جمعی دیگر حاضر بودند، مردی عراقی از جابر خواست این موضوع را شرح دهد. وی نیز به اختصار رویدادهای غدیرخم را شرح داد. جابر یکی از کسانی بود که شجاعانه به نشر فضایل علی (ع) و سیره ی پیامبر کمر بسته بود و اجازه نمی داد غدیر خم از یادها فراموش شود. (17)
سفارش رسول اکرم (ص) به جابر
جابربن عبدالله انصاری، از همان دوران جوانی اهل عبادت و بندگی خدا بود و نه تنها به همه ی تکالیف واجب عمل می کرد، بلکه به انجام عبادت های مستحبی نیز اهمیت می داد. او همیشه پس از ادای وظایف معمول، نمازهای مستحبی و دعا می خواند. روزی رسول خدا (ص) به او فرمود: «ای جابر، اسلام دین متین و استواری است. در دین داری با خود مدارا کن و با افراط در عبادت الهی، خود را از آن بیزار مساز. کسی که به سرعت و بی استراحت، مرکب براند، نه راه می پیماید و به مقصد می رسد، و نه مرکب برایش باقی می ماند. باید برنامه ریزی تو به گونه ای باشد که گویا هرگز نخواهی مرد، و در عین حال، چنان در کارهای خویش احتیاط کن که گویا همین فردا، واپسین روز زندگی توست». (18)
جابر، پس از درگذشت پیامبر اعظم (ص)
جابر، عشق به اهل بیت (ع) را از پیامبر آموخته بود. وی می دانست که هیچ کس نزد پیامبر، جایگاه علی (ع)، زهرا (س) و حسنین (ع) را ندارد. پس با پیروی از پیامبر، به خاندان پاکش عشق می ورزید و از صمیم دل، آنان را دوست می داشت. جابر همواره می کشید پس از پیامبر، فضایل اهل بیت (ع) و مقام و جایگاه آنان را به مردم بشناساند. فردی از جابر، در حالی که به سن پیری رسیده و سال های بسیاری از عمرش گذشته بود، پرسید: «علی بن ابی طالب (ع) چگونه مردی بود…؟»
جابر ابروی خود را که بر روی چشمش افتاده بود، بلند کرد و نگاهی طولانی به آن مرد دوخت و گفت: «او بهترین مردم بود. آگاه باشید! به خدا سوگند که ما در دوران رسول خدا (ص) منافقان را از روی کینه شان به او می شناختیم».
جابربن عبدالله انصاری از کسانی بود که بارها محبت بی پایان رسول خدا (ص) را به علی دیده و آن را دریافته بود. از آن روی، جانش با ولای علی (ع) دمساز شده بود. او به علی (ع) به منزله ی تنها جانشین بر حق رسول خدا دل بست و تا پایان عمر به وی وفادار ماند. او از جمله صحابه ای بود که از حقانیت امام علی (ع) دفاع می کرد و وی را جانشین بلافصل پیامبر دانسته، دلایل برتری علی (ع) را بر دیگران میان مردم می شمرد. (19) او باور داشت علی (ع) نخستین مردی است که به پیامبر اسلام (ع) ایمان آورده است. (20)
آن گاه که علی (ع) زمام حکومت را به دست گرفت، جابر در همه ی صحنه های اجتماعی، سیاسی و جهادی کنار ایشان بود. وی در جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت جنگید.
زمان به سرعت گذشت و سال های طولانی از عمر این صحابی را در هم پیچید. در دوران معاویه، خبر رویدادهایی زننده و شکننده به گوش این یار پیامبر رسید: بزرگ امویان دستور داده بود که وصی و حبیب رسول خدا، شوهر دخترش و نخستین کسی که نماز گزارد و ایمان آورد، لعنت شود؛ زیرا می خواست کینه و دشمنی آن حضرت با مردم عجین شود. جابر، این صحابی گران قدر، بر آنان شورید و از شمشیر معاویه که بر گردن های دوستداران علی بن ابی طالب (ع) کشیده شده بود، نهراسید. خبرهایی که از کارگزاران پسر ابوسفیان به او می رسید، برایش مهم نبود و اگرچه آنان به قتل یاران امیر مؤمنان، علی (ع) ادامه می دادند، همه ی اینها نتوانست سدی بر سر راه او پدید آورد. او با وجود سن بالایش بر عصای خویش تکیه می کرد و گام زنان در کوچه های مدینه برای مردم خطبه می خواند: «ای مسلمانان! فرزندان خود را بر پایه ی دوستی علی بن ابی طالب (ع) تأدیب و تربیت کنید؛ زیرا او بهترین مردم است و هرکس از وی روی گرداند، کافر شده است…».
جابر در دوران امام حسن مجتبی (ع) از نزدیکان و یاران ایشان بود و در زمان سیدالشهدا (ع) نیز از صحابه ی ویژه ی آن حضرت به شمار می آمد. وی به سبب نابینایی نتوانست در کربلا حضور یابد، اما هنگامی که خبر شهادت امام حسین (ع) را شنید، با آنکه نزدیک به هشتاد سال داشت، از مدینه حرکت کرد و راهی طولانی را در پیش گرفت. او با سفر به کربلا، به منزله ی نخستین زایر امام حسین (ع)، نام خویش را در تاریخ ثبت کرد. پس از حادثه ی خون بار کربلا، وحشت حکومت اموی همگان را فراگرفته بود و تقریباً همه ی مردم از اهل بیت (ع) کناره گرفته بودند. اما جابر یکی از افرادی بود که همچنان شجاعانه و استوار در کنار امام سجاد (ع) باقی ماند. وی بارها با امام باقر (ع) دیدار کرد و به رغم داشتن سن بالا، با احترام و اکرام با آن حضرت رفتار می کرد. در یک کلام، جابر با وجود افتخارات بزرگ و مقام علمی والایش، همواره خود را خدمتگزار اهل بیت (ع) می دانست و عمر خویش را در خدمت به این خاندان به پایان رساند.
رد جایزه ی معاویه
جابر به رسول خدا (ص) و خاندان گرامی اش بسیار دل بسته بود و با دشمنان آنان نیز هیچ گاه کنار نیامد. روزی وی برای انجام کاری به شام رفت و خواست با معاویه نیز دیدار کند. معاویه که از علاقه ی او به خاندان پیامبر آگاه بود، مدتی او را منتظر گذاشت، تا اینکه پس از چند روز به وی اجازه ی دیدار داد. هنگامی که جابر در کاخ شام با معاویه روبه رو شد، خطاب به وی گفت: آیا از رسول خدا (ص) نشنیده ای که فرمود: «هرکس نیازمندان و گرفتاران را راه ندهد و به گرفتاری آنان رسیدگی نکند، خداوند در روز حاجت و پریشانی، او را از رحمت خویش دور می کند».
معاویه از گفتار جابر خشمگین شد و گفت: ”من از رسول خدا شنیدم که فرمود: «پس از من با حکومتی روبه رو خواهید شد که باید در برابر ستم های آن شکیبا و بردبار باشید”».
جابر گفت: «راست گفتی، و آنچه را فراموش کرده بودم، به یادم آوردی.» سپس بی درنگ از کاخ بیرون رفت و سوار بر مرکب، شام را ترک کرد. معاویه برای جبران خطای خویش، شش صد دینار برای جابر فرستاد، اما جابر آن را نپذیرفت و به پیک گفت: «به معاویه بگو: ای فرزند زن جگر خوار! هرگز وسیله ای برای ثبت عمل نیک در پرونده ی اعمال و رفتار تو نخواهم شد». (21)
اقتدا در نماز به امام سجاد (ع)
جابربن عبدالله انصاری می گوید: «زمانی که مروان حکم از سوی یزیدبن معاویه فرماندار مدینه بود، در پایان ماه رمضان اعلام کرد که نماز عید فطر را در بقیع می خوانیم». جابر که از مروان و یزید و حکومت آنان بیزار بود، می گوید:
صبحگاهان که هوا تاریک بود از منزل بیرون آمدم تا به حضور امام سجاد (ع) برسم. از هر کوچه ای که می گذشتم، می دیدم مردم برای نماز عید به سوی بقیع می روند و چون مسیر مرا برخلاف مسیر خویش می دیدند، از من می پرسیدند: «جابر، تو به کجا می روی؟» و من پاسخ دادم: «به مسجد رسول خدا می روم». رفتم تا به مسجد پیامبر رسیدم. هنگامی که به مسجد وارد شدم، به جز امام زین العابدین (ع) کسی را در آنجا ندیدم. حضرت در حال انجام فریضه ی صبح بودند. من نیز نماز صبح را به وی اقتدا کردم. امام پس از پایان نماز، سجده ی شکر گزارد. سپس نشست و دعا کرد و من آمین گفتم، تا وقتی که آفتاب طلوع کرد. آن گاه حضرت رو به قبله ایستاد و دست ها را تا مقابل صورت بالا برد و دعایی به نسبت طولانی خواند. (22)
جابر، نگران سلامت امام سجاد (ع)
فاطمه، دختر امام علی (ع) روزی سراغ جابربن عبدالله انصاری رفت و به او گفت: «ای صحابی پیامبر، ما بر شما حقوقی داریم: یکی آنکه هرگاه دیدید فردی از ما بر اثر مجاهده و عبادت، خود را به سختی و نابودی انداخته، به او یادآوری کنید و وی را به رعایت حال خویش فراخوانید. علی بن الحسین (ع)- تنها یادگار پدرش- بر اثر سجده ی بسیار، بینی اش زخم شده و پیشانی و کف دست ها و سر زانوهایش پینه بسته است. به او بگویید از عبادت خود بکاهد و درباره ی حال خویش رعایت کند».
هنگامی که جابر با این درخواست دختر امیر مؤمنان روبه رو شد، به سوی خانه ی حضرت زین العابدین (ع) حرکت کرد. جلو خانه ی امام سجاد (ع)، امام محمد باقر (ع) میان جوانان بنی هاشم ایستاده بود. نگاه جابر که به او افتاد، با خود گفت: «محمد فرزند علی بن الحسین». جابر به گریه افتاد و گفت: «به خدا سوگند، تو به حق شکافنده ی علومی. پدرم به فدایت، نزد من بیا». امام باقر (ع) نزد جابر آمد. جابر پیراهن حضرت را گشود و صورت خود را بر سینه ی امام باقر (ع) نهاد. سپس بر آن بوسه زد و گفت: «جدت، پیامبر به من فرمود که سلامش را به تو برسانم، و نیز به من فرمود: «تو زندگی می کنی تا آن هنگام که از میان فرزندانم، محمدبن علی باقر العلوم (ع) را ببینی و آن گاه تو نابینا می شوی و او تو را شفاعت خواهد کرد”. سپس به امام محمد باقر (ع) گفت: «از پدرت اجازه بگیر تا من به حضورش بروم». امام باقر (ع) نزد پدر بزرگوارش رفت و آنچه میان او و جابر گذشته بود، بازگفت. امام سجاد (ع) فرمود: «او جابربن عبدالله انصاری است» و اجازه داد که جابر به حضورش برود.
جابر وقتی نزد امام زین العابدین (ع) رفت، دید عبادت بسیار، او را لاغر کرده است. امام سجاد (ع) با احترام برخاست و پس از احوالپرسی، جابر را در جایی مناسب نشاند. جابر به حضرت روی کرد و گفت: «این زحمت و فشار چیست که بر اثر عبادت بسیار به خود می دهید؟ آیا نمی دانید که خداوند بهشت را برای شما و دوستانتان و جهنم را برای دشمنانتان آفریده است؟»
امام سجاد (ع) پاسخ داد: «ای صحابی پیامبر، آیا نمی دانی که خداوند، گذشته و آینده ی پیامبر را آمرزید، ولی او از مجاهده و عبادت دست برنداشت؟ آن قدر عبادت کرد تا پاهایش متورم شد. به پیامبر گفتند: ” آیا با آنکه خداوند، گذشته و آینده ی تو را آمرزیده است بازهم این گونه بسیار عبادت می کنی؟” رسول خدا (ص) پاسخ داد: ”آیا بنده ی شکر گزار نباشم؟”»
جابر گفت: «ای پسر پیامبر خدا، حال خود را رعایت کنید تا زنده بمانید؛ چرا که شما از خاندانی هستید که از برکتشان بلا و سختی ها برطرف می شود و باران به برکت وجود شما می بارد». امام سجاد (ع) در پاسخ فرمود: «من به روش پدرانم عمل می کنم تا با آنان در عالم دیگر دیدار کنم».
جابر به حاضران روی کرد و گفت: «میان اولاد پیامبران، همچون علی بن الحسین (ع) دیده نشده است؛ مگر حضرت یوسف. به خدا سوگند، فرزندان علی بن الحسین (ع) از فرزندان یوسف برترند؛ چرا که میان آنان حضرت مهدی (ع) است؛ همو که زمین را پس از فراگیر شدن ستم، از عدل و داد پر می کند». (23)
شخصیت معنوی جابر
میان صحابه، کمتر شخصیتی را می یابیم که همه ی دانشمندان شیعه و سنی، به مدح او زبان گشوده، در شرح ایمان، عدالت و شجاعت وی سخن رانده باشند. جابر از جمله کسانی است که عالمان شیعه و سنی، او را ستوده و هیچ نقطه ضعفی را از او باز نگفته اند.
وحید بهبهانی می گوید: «جلالت جابر به پایه ای است که نیاز به توثیق ندارد». (24) علامه ی مجلسی (ع) نیز می نویسد: «جابربن عبدالله انصاری، مورد وثوق است و عظمتش برتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد». (25) همچنین علامه حلی (ع) درباره ی جابر می گوید: «جابربن عبدالله از همگان برید و به اهل بیت (ع) پیوست». (26)
آورده اند که جابر چنان میان مردم محترم بود که حجاج بن یوسف، برای به دست آوردن آبرو، در تشییع جنازه و دفن وی شرکت کرد و بسیار زحمت کشید؛ حال آنکه جابر وصیت کرده بود حجاج بر وی نماز نخواند. (27)
مقام علمی جابر
جابر نه تنها در میدان جنگ و جهاد در راه خدا قهرمان و شخصیتی بزرگ بود، بلکه در میان علم و دانش و معارف الهی نیز چهره ای ممتاز به شمار می رفت. او از معارف خاندان رسالت، بهره ها اندوخته و دانش ها آموخته بود و گنجینه ی سرشماری از علوم خاندان پیامبر (ص) در سینه داشت. به گفته ی مورخان، او یکی از کسانی است که احادیث فراوانی از پیامبر باز گفته است. او جزو پنج تن از مراجع فتوا بود که پس از کشته شدن عثمان در مدینه، درباره ی مسائل روز فتوا می دادند. جابر در مسجد پیامبر جلسه های درس برپا می کرد و تشنگان دانش در حلقه ی درس او زانو زده، از محضرش استفاده می کردند. (28) مقام علمی جابر تا آنجا بود که گاهی امام محمد باقر (ع) برای جلب توجه مردم، به احادیث جابر استناد جسته، بر اساس روایت های او فتوا می داد. (29)
ناگفته پیداست که رسیدن به چنین جایگاه علمی و معنوی ای به سادگی امکان پذیر نیست و کوشش ها و زحمت های پیگیر و طافت فرسایی را در پی دارد. رسیدن جابر به چنین رتبه ای در پرتو شور و عشق و علاقه ی بسیار او به حقایق و معارف اسلامی و نیز در سایه ی کوشش های خستگی ناپذیر وی در این راه بود. او نه تنها در زمان حیات رسول خدا در نگه داری و نقل احادیث آن حضرت از پای نمی نشست، بلکه پس از رحلت پیامبر نیز در نقل احادیث و آثار گران بهای اسلام به وسیله ی صحابه می کوشید. اگر جابر می شنید شخصی حدیثی از رسول گرامی اسلام شنیده است که خودش نشنیده، به هر قیمت، فرد را می یافت تا آن حدیث را بدون واسطه از وی بشنود. حتی گاهی با همین هدف، رنج سفرهای طولانی را بر خود هموار می ساخت. در ادامه به دو نمونه ی جالب از سفرهای جابر برای شنیدن احادیث پیامبر اشاره می کنیم:
1. جابر می گوید: شنیده بودم «عبدالله انیس» که در شام زندگی می کند، حدیثی درباره ی قصاص از پیامبر اکرم (ص) شنیده است. برای شنیدن این حدیث، شتری خریدم و بار سفر را بستم و به سوی شام حرکت کردم. پس از یک ماه طی مسافت به شام وارد شدم و به در خانه ی «عبدالله انیس» رسیدم. به درباریان گفتم: «به عبدالله بگو: جابر بر در خانه ایستاده است». گفت: «جابربن عبدالله؟» گفتم: «بلی».
دربان به خانه رفت. طولی نکشید که عبدالله با شتاب بیرون آمد و یکدیگر را در آغوش کشیدیم. آن گاه گفتم: «شنیده ام حدیثی درباره ی قصاص از پیامبر اسلام (ص) شنیده ای. ترسیدم بمیرم یا تو از دنیا بروی و نتوانم این حدیث را از شما بشنوم. اینک برای شنیدن آن حدیث آمده ام».
عبدالله گفت:
پیامبر فرمود: «خداوند روز رستاخیز مردم را عریان و برهنه به محشر می آورد. آن گاه با صدای رسا که همه آن را بشنوند، می گوید: منم دیّان، منم مالک. هر یک از دوزخیان که حقی بر گردن فردی از بهشتیان دارد، نباید به جهنم برود، مگر آنکه حقش را از وی بستاند؛ و هر بهشتی ای که حقی به گردن کسی از دوزخیان دارد، نباید به بهشت برود، مگر آنکه حقش را از وی بستانم؛ اگرچه این حق، سیلی ای بی دلیل و ظالمانه باشد».
عرض کردیم: «این چگونه ممکن است، در حالی که خودتان می فرمایید مردم برهنه و عریان به محشر می آیند و در آنجا چیزی همراه نخواهند داشت تا حق مردم را پس بدهند؟»
حضرت فرمود: «در آنجا قصاص با اعمال خوب و بد خواهد بود (از اعمال خوب انسان به صاحب حق می دهند و اگر اعمال خوبی نداشته باشد، اعمال بد صاحب حق را به حساب او می گذارند)».
2. مسلمه بن مخلّد می گوید:
روزی در منزل خود در مصر بودم. دربان وارد شد و گفت: «عرب شتر سواری بر در خانه ایستاده است و برای دیدار اجازه می خواهد. از وی پرسیدم: ”کیستی؟” پاسخ داد: ”جابربن عبدالله انصاری”».
سرم را از پنجره بیرون بردم و گفتم: «من پایین بیایم یا شما بالا می آیید؟»
گفت: «نه شما بیایید و نه من می آیم. شنیده ام حدیثی در فضیلت پرده پوشی بر عیب مسلمانان از پیامبر نقل می کنید. آمده ام آن را بشنوم».
گفتم: «رسول خدا (ص) فرمود: ”هرکس عیب شخص مؤمنی را بپوشاند، مثل این است که زنده به گوری را از مرگ نجات داده است”». (30)
پی نوشت ها :
1- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج38، ص5؛ ابوجعفر محمدبن حسن الطوسی، الامالی، ص 335.
2- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج2، ص 106؛ ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص 266-269.
3- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج3، ص 107؛ ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص 336-338.
4- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن، جونز، ج1، ص 336.
5- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص 103.
6- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص 233.
7- همان، ج18، ص 232.
8- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج3، ص 224؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 65.
9- همان.
10. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ص 331.
11- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص 689؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 107؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج4، ص364.
12- خبط برگ درخت سمر را گویند و در وجه تسمیه ی آن گفته اند که مسلمانان در این جنگ، از شدت گرسنگی برگ درختان را می خوردند (علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج3، ص 217).
13- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 232.
14- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج3، ص 82؛ محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج3، ص 43.
15- همان.
16- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص 402؛ ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص 1078.
17- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص 205-207.
18- شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج1، ص 532.
19- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج20، ص 221؛ محمدبن محمدبن النعمان (الشیخ المفید)، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ص 10.
20- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص 229.
21- محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج2، ص 317.
22- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج88، ص 7؛ علی بن موسی سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 285-287.
23- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج68، ص 185-187؛ ابوجعفرمحمدبن الحسن طوسی، الامالی، ص 636.
24- عبدالله مامقانی، تنقیع المقال، ج1، ص 200.
25- همان.
26- حسن بن یوسف بن علی حلّی، خلاصه الاقوال، ص 34.
27- شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص 213.
28- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج15، ص 143.
29- امام باقر (ع) از این روی به احادیث جابر استناد می کرد تا راه اعتراض را ببندد و گروهی نگویند: «چگونه او از رسول خدا حدیث نقل می کند، در حالی که وی را ندیده است؟»
30- مهدی پیشوایی، شخصیت های اسلامی شیعه، ج2، ص 49.
منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).