معناشناسيِ تأکيد در گزارههاي قرآني
يکي از مواردي که در قرآن با سياق و بافت ارتباط دارد، تأکيد است. از لحاظ شناختي، تأکيد، نقش مهم شناختي ويژهاي دارد. معمولاً در يک تعبير، بخشي در قلمرو توجه قرار ميگيرد، ولي با تأکيد همان به کانون توجه
نويسنده: عليرضا قائمينيا
يکي از مواردي که در قرآن با سياق و بافت ارتباط دارد، تأکيد است. از لحاظ شناختي، تأکيد، نقش مهم شناختي ويژهاي دارد. معمولاً در يک تعبير، بخشي در قلمرو توجه قرار ميگيرد، ولي با تأکيد همان به کانون توجه وارد ميشود. در نتيجه، نقش شناختي تأکيد، انتقال دادن چيزي از قلمرو توجه به کانون توجه است. اين سخن بدين معناست که در هر موردي تأکيد بايد با سياق ارتباط داشته باشد و عنصرهايي از سياق که قبلاً در قلمرو توجه قرار گرفتهاند توسط تأکيد به حيطهي کانون توجه داخل شوند. در نتيجه، مفهومسازي تأکيد با سياق ارتباط دارد.
خطيب اسکافي در درةالتنزيل و غرةالتأويل به اين نکته اشاره کرده است که تأکيد همواره بر روي کلام متقدم ساخته ميشود. او تلاش کرده است تا در مواردي نشان دهد، چگونه در آنها تأکيد بر عنصرهايي از سياق تکيه ميزند. اسکافي تنها به بيان ارتباط تأکيد و سياق پرداخته است؛ اما در تحليل شناختي بايد به فرايندي شناختي که در تأکيد در کار است، توجه کرد. به عبارت ديگر، بايد نشان داد که چگونه تأکيد بر زمينهي کلام قبلي استوار ميشود و چگونه چيزي از قلمرو توجه به کانون توجه انتقال پيدا ميکند.
به عنوان مثال، در سورهي زخرف به نمونهاي از تأکيد برميخوريم:
إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (1)
در حقيقت، خداست که خود پروردگار من و پروردگار شماست. پس او را بپرستيد؛ اين است راه راست.
ضميرِ «هو» در اين آيه براي تأکيد آمده است. وقتي اين ضمير براي تأکيد به کار ميرود يکي از دو کار را انجام ميدهد:
1.نشان ميدهد که تنها چيزي که صفتي بر آن حمل شده، و نه غير آن چيز، آن صفت را دارد؛ مانندِ: «زيد هو اخوک (لا عمرو)» در اين مورد بدين معناست که برادري فقط در مورد زيد صدق ميکند، نه عمرو.
2. نشان ميدهد که چيزي که صفت بر آن حمل شده، آن صفت، و نه غير آن صفت، را دارد. مثلاً گفته ميشود: «زيدٌ هو صديقک». اين جمله بدين معناست که زيد دوست توست، نه دشمنت. با اين کار مقابلِ صفت از آن چيز سلب ميشود.
اما در آيه کدام معنا اراده شده است؟ در نظر ابتدايي و بدون لحاظ سياق، هر دو معنا امکانپذير است:
1.خدا ربّ من است، نه ديگر معبودهايي که ميپرستيد؛
2. خدا ربّ من است، نه پدرم؛
اما از سياق چه اطلاعاتي به دست ميآيد؟ خداوند در آيات قبل به ماجراي حضرت عيسي و قومش اشاره ميکند. وقتي آنها حضرت عيسي را ديدند، گفتند خدايان ما بهترند. خداوند هم در پاسخ آنها ميگويد که آن حضرت بندهاي بيش نيست و ما او را آيتي براي قوم بنياسرائيل قرار داديم:
إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ (2)
و اگر بخواهيم به جاي شما بر روي زمين ملائکهاي قرار ميدهيم. آيهي فوق هم بخشي از کلام حضرت عيسي است که ميفرمايد: خداوند پروردگار من و شماست. در مقابل قوم که گمان ميبردند آن حضرت فرزند خدا و يکي از معبودهاست، آن حضرت تأکيد ميکند که فقط خدا پروردگار است و هم من و هم شما بايد او را بپرستيد.در ضمن آيات قبل به اين نکته اشاره شده است که خدا سزاوار پرستش و حضرت عيسي بندهي او است؛ بنابراين، مطلبي که در اين آيه بر آن تأکيد شده، در آيات قبل در قلمرو توجه قرار داشت، ولي در اين آيه به کانون توجه انتقال يافته است. سياق آيه با احتمال دوم همخون است؛ مراد اين است که: «خدا ربّ من است، نه پدرم». از اين گذشته، احتمال اول با متکلم تناسب ندارد؛ آنها به حضرت عيسي پيشنهاد نکردند که معبودهاي ما را بپرست؛ آنها هم ميدانستند که آن حضرت هم آن معبودها را نميپرستد. از اينرو، هم حضرت عيسي در ادامه به آنها ميگويد که «خدا ربّ شما هم هست»؛ يعني ديگر معبودها ربّ شما نيستند و تنها او را بايد بپرستيد.
دو آيه در قرآن به چشم ميخورد که تعبيري مشابه آيهي فوق، ولي بدون تأکيد در بردارند؛ يکي در سورهي آلعمران و ديگري در سورهي مريم:
1. إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (3)
در حقيقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستيد [که] راه راست اين است.
2. وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (4)
و در حقيقت، خداست که پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد. اين است راه راست.
آيهي سورهي آلعمران از زبان حضرت عيسي آمده است. خداوند در آيات قبل به نشانههاي زيادي اشاره کرده است. از آيهي 42: يعني: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِينَ» (5) تا اين آيه، سياق جديدي شروع ميشود. در اين سياق به نشانههاي خداوند اشاره شده است که بر مخلوق، مربوب و عبدبودن آن حضرت دلالت دارند. به عبارت ديگر، در فاصلهي اين ده آيه به نکاتي اشاره رفته که نشان ميدهند آن حضرت بندهاي از بندگان خدا بوده، خدا هم ربّ او است و مصالح او را در دست دارد و او را با معجزاتي تأييد کرده که بر نبوتش – نه بر پسر خدا بودنش- دلالت ميکنند؛ بنابراين، در اين آيات ربّ بودن خداوند در کانون توجه قرار گرفته بود و به تأکيد نيازي نداشت.
آيهي سورهي مريم هم در سياق آيات بحث از تولد حضرت عيسي آمده است. خداوند در آيهي قبل از اين سخن گفته است که فرزندي ندارد و اگر چيزي را اراده کند همين قدر که بگويد: «موجود بشو» آن چيز بيدرنگ موجود ميشود:
مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ (6)
در اين آيه، عدم اتخاذ فرزندي هم از جانب خدا در کانون توجه قرار گرفته است. پس در اين آيه هم نکتهي موردنظر از نخست در کانون توجه قرار داشت.
خطيب اسکافي در درةالتنزيل و غرةالتأويل به اين نکته اشاره کرده است که تأکيد همواره بر روي کلام متقدم ساخته ميشود. او تلاش کرده است تا در مواردي نشان دهد، چگونه در آنها تأکيد بر عنصرهايي از سياق تکيه ميزند. اسکافي تنها به بيان ارتباط تأکيد و سياق پرداخته است؛ اما در تحليل شناختي بايد به فرايندي شناختي که در تأکيد در کار است، توجه کرد. به عبارت ديگر، بايد نشان داد که چگونه تأکيد بر زمينهي کلام قبلي استوار ميشود و چگونه چيزي از قلمرو توجه به کانون توجه انتقال پيدا ميکند.
به عنوان مثال، در سورهي زخرف به نمونهاي از تأکيد برميخوريم:
إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (1)
در حقيقت، خداست که خود پروردگار من و پروردگار شماست. پس او را بپرستيد؛ اين است راه راست.
ضميرِ «هو» در اين آيه براي تأکيد آمده است. وقتي اين ضمير براي تأکيد به کار ميرود يکي از دو کار را انجام ميدهد:
1.نشان ميدهد که تنها چيزي که صفتي بر آن حمل شده، و نه غير آن چيز، آن صفت را دارد؛ مانندِ: «زيد هو اخوک (لا عمرو)» در اين مورد بدين معناست که برادري فقط در مورد زيد صدق ميکند، نه عمرو.
2. نشان ميدهد که چيزي که صفت بر آن حمل شده، آن صفت، و نه غير آن صفت، را دارد. مثلاً گفته ميشود: «زيدٌ هو صديقک». اين جمله بدين معناست که زيد دوست توست، نه دشمنت. با اين کار مقابلِ صفت از آن چيز سلب ميشود.
اما در آيه کدام معنا اراده شده است؟ در نظر ابتدايي و بدون لحاظ سياق، هر دو معنا امکانپذير است:
1.خدا ربّ من است، نه ديگر معبودهايي که ميپرستيد؛
2. خدا ربّ من است، نه پدرم؛
اما از سياق چه اطلاعاتي به دست ميآيد؟ خداوند در آيات قبل به ماجراي حضرت عيسي و قومش اشاره ميکند. وقتي آنها حضرت عيسي را ديدند، گفتند خدايان ما بهترند. خداوند هم در پاسخ آنها ميگويد که آن حضرت بندهاي بيش نيست و ما او را آيتي براي قوم بنياسرائيل قرار داديم:
إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ (2)
و اگر بخواهيم به جاي شما بر روي زمين ملائکهاي قرار ميدهيم. آيهي فوق هم بخشي از کلام حضرت عيسي است که ميفرمايد: خداوند پروردگار من و شماست. در مقابل قوم که گمان ميبردند آن حضرت فرزند خدا و يکي از معبودهاست، آن حضرت تأکيد ميکند که فقط خدا پروردگار است و هم من و هم شما بايد او را بپرستيد.در ضمن آيات قبل به اين نکته اشاره شده است که خدا سزاوار پرستش و حضرت عيسي بندهي او است؛ بنابراين، مطلبي که در اين آيه بر آن تأکيد شده، در آيات قبل در قلمرو توجه قرار داشت، ولي در اين آيه به کانون توجه انتقال يافته است. سياق آيه با احتمال دوم همخون است؛ مراد اين است که: «خدا ربّ من است، نه پدرم». از اين گذشته، احتمال اول با متکلم تناسب ندارد؛ آنها به حضرت عيسي پيشنهاد نکردند که معبودهاي ما را بپرست؛ آنها هم ميدانستند که آن حضرت هم آن معبودها را نميپرستد. از اينرو، هم حضرت عيسي در ادامه به آنها ميگويد که «خدا ربّ شما هم هست»؛ يعني ديگر معبودها ربّ شما نيستند و تنها او را بايد بپرستيد.
دو آيه در قرآن به چشم ميخورد که تعبيري مشابه آيهي فوق، ولي بدون تأکيد در بردارند؛ يکي در سورهي آلعمران و ديگري در سورهي مريم:
1. إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (3)
در حقيقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستيد [که] راه راست اين است.
2. وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (4)
و در حقيقت، خداست که پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد. اين است راه راست.
آيهي سورهي آلعمران از زبان حضرت عيسي آمده است. خداوند در آيات قبل به نشانههاي زيادي اشاره کرده است. از آيهي 42: يعني: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِينَ» (5) تا اين آيه، سياق جديدي شروع ميشود. در اين سياق به نشانههاي خداوند اشاره شده است که بر مخلوق، مربوب و عبدبودن آن حضرت دلالت دارند. به عبارت ديگر، در فاصلهي اين ده آيه به نکاتي اشاره رفته که نشان ميدهند آن حضرت بندهاي از بندگان خدا بوده، خدا هم ربّ او است و مصالح او را در دست دارد و او را با معجزاتي تأييد کرده که بر نبوتش – نه بر پسر خدا بودنش- دلالت ميکنند؛ بنابراين، در اين آيات ربّ بودن خداوند در کانون توجه قرار گرفته بود و به تأکيد نيازي نداشت.
آيهي سورهي مريم هم در سياق آيات بحث از تولد حضرت عيسي آمده است. خداوند در آيهي قبل از اين سخن گفته است که فرزندي ندارد و اگر چيزي را اراده کند همين قدر که بگويد: «موجود بشو» آن چيز بيدرنگ موجود ميشود:
مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ (6)
در اين آيه، عدم اتخاذ فرزندي هم از جانب خدا در کانون توجه قرار گرفته است. پس در اين آيه هم نکتهي موردنظر از نخست در کانون توجه قرار داشت.
پينوشتها:
1.زخرف: 64
2.زخرف: 59.
3.آلعمران: 51.
4.مريم: 36.
5.مريم: 42.
6.مريم: 35.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول