معنا شناسي ايمان درنظرگاه شهيد ثاني (1)
معنا شناسي ايمان درنظرگاه شهيد ثاني (1)
كليد واژه ها :
ايمان / ايجي / فخر رازي / ابن ميثم / علامه حلي / تفتازاني / شهيد ثاني
*عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي
درجاي جاي متون كلامي ،تفسيري ، فرقه شناسي ، فقهي و … ، تعريف هاي گوناگوني از ايمان ديده مي شود . در مجموعه اين تعريف ها ، تصديق قلبي ، اقرار ، عمل و معرفت ، كليد واژه هاي اصلي هستند ، به گونه اي كه هر يك از تعريف ها از يك يا چند كليد واژه شكل گرفته است .
هريك از اين كليد واژه ها در فرآيند تعريف ايمان ، نقش هاي گوناگوني ايفا مي كند . گاه يك كليد واژه ، تمام ايمان و گاه جزء و يا شرط يا اثر و كاشف ايمان تلقي مي شود . مرزبندي نكردن ميان اين مفاهيم و واژگان سبب شده است تا تعريف هاي متعددي براي «ايمان » ارائه شود .
در قرن پنجم ،عضد الدين ايجي از كلام نويسان اهل سنت مي گويد :برخي ايمان را از افعال قلوب مي شناسند ،گروهي ايمان را ازافعال جوارحي معرفي مي كنند و شماري ايمان را مركب از افعال قلوب و جوارح مي خوانند .
گروه نخست به سه دسته تقسيم مي شوند : الف) اشاعره و گروهي ايمان را تصديق خاص مي دانند . ب) جهم بن صفوان ايمان را معرفت به خدا مي خواند . ج) گروهي از فقها ايمان را معرفت به خدا و آورده هاي پيامبران معرفي مي كنند .
گروه دوم نيز به سه دسته تقسيم مي شوند : الف) كراميه ايمان را گفتن شهادتين مي شناسند. ب) خوارج ، علاف و عبدالجبار ايمان را انجام مطلق طاعات مي دانند. ج) جبائي و فرزندش و بسياري از معتزله بصره ايمان را انجام طاعات واجب معرفي مي كنند .
گروه سوم نيزبه دو دسته تقسيم مي شوند : الف) ابوحنيفه ايمان را تصديق با شهادتين مي داند .ب) پيشينيان مانند ابن مجاهد و اهل حديث ايمان را تصديق ، اقرار و عمل به اركان مي خوانند .
به باورايجي هشت نظريه ياد شده برآمده از سه تعريف اصلي ايمان به فعل قلبي ، جوارحي و مركب ازقلبي و جوارحي است.(ايجي،323/8)
در سده ي شش و هفت هجري ، فخر رازي تعاريف اصلي ايمان را از سه تعريف به چهار تعريف افزايش مي دهد ؛
الف) ايمان از افعال قلبي است .
ب) ايمان اقراراست .
ج) ايمان فعل قلبي و لساني است .
د) ايمان فعل قلبي ،لساني و جوارحي است .
نويسنده تفسيرالكبير از چهار تعريف ياد شده ، بيش از ده تعريف بيرون مي آورد .(فخر رازي ،26/2-23)
در قرن هفتم ابن ميثم بحراني متكلم برجسته شيعه ، تعاريف اصلي ايمان را سه تعريف و تعاريف برآمده از اين سه تعريف را تا پنج تعريف افزايش مي دهد . به باور او تنها پنج تعريف براي ايمان عرضه شده است ،نه هشت تعريف چنان كه ايجي گزارش مي كند ،يا بيش از ده تعريف چنان كه فخررازي مدعي آن است .(بحراني ،/170)
درهمين قرن ، علامه حلي (ره) تعاريف ايمان را چون فخر رازي چهار تعريف مي داند و ديگر تعاريف را از اين چهار تعريف بيرون مي كشد .(علامه حلي،/329)
در قرن هشتم ، تفتازاني ديگر متكلم اهل سنت ، از فخر رازي الگو مي گيرد و تعاريف اصلي را به چهار تعريف و تعاريف فرعي را به بيش از ده تعريف مي رساند .(تفتازاني ،249/2-247)
دو قرن بعد ،شهيد ثاني دقت و وسواس منطقي خويش را درتعريف ايمان به نمايش مي گذارد و با دسته بندي بسياردقيق مباحث و با جداسازي مفاهيم ازمصاديق ،خود را مخالف افراد نامبرده نشان مي دهد . او تعاريف اصلي و كليدي ايمان را سه تعريف مي داند و نظريه فخر رازي و تفتازاني در مورد تعداد تعريف هاي اصلي را نمي پذيرد و افزون براين تعريف ، تعريف هاي برآمده از اين سه تعريف را هفت تعريف مي داند ، نه پنج يا هشت يا بيش از ده تعريف .
تعريف هاي هفت گانه ايمان در نظرگاه شهيد ثاني عبارتند از :
الف)اشاعره ،گروهي از متقدمين و متأخرين شيعه و محقق طوسي ، ايمان را از افعال قلوب مي دانند و آن را تصديق قلبي معرفي مي كنند .
ب) كراميه ايمان را از افعال جوارح مي شناسند و آن را گفتن شهادتين مي خوانند .
ج) خوارج ،پيشينيان معتزله ،غلات و قاضي عبدالجبارنيزايمان را از افعال جوارح مي دانند و انجام واجبات و مستحبات را ايمان مي دانند .
د) ابوعلي جبائي ،ابوهاشم و شمار بسياري ازمعتزله بصره نيز از جوارحي بودن ايمان دفاع مي كنند و انجام واجبات و ترك محرمات را ايمان مي خوانند .
ه)اهل حديث و شماري از پيشينيان چون مجاهد ،ايمان را ازسنخ افعال جوارح و قلوب مي شناسند و ايمان را تصديق قلبي ، اقرارلساني و عمل به اركان معرفي مي كنند .
و)ابوحنيفه نيزايمان را تصديق همراه با شهادتين مي بيند .
ز) خواجه نصيرالدين طوسي ايمان را تصديق به قلب و اقرار به لسان مي داند . (شهيد ثاني ،/55-53)
به باورشهيد ، تعريف نخست برآمده از تعريف ايمان به افعال قلوب است .تعريف دوم ،سوم و چهارم ريشه در تعريف ايمان به افعال جوارح دارد و خاستگاه تعريف پنجم ،ششم و هفتم ، تعريف ايمان به افعال قلوب و جوارح است .
تفاوت ديگري كه دردسته بندي شهيد با ايجي و تفتازاني وجود دارد ، اين است كه درهيچ يك ازتعريف هاي ايشان تعريف ششم شهيد ثاني نيامده است .اين تفاوت يا ازاين جهت است كه طوسي شهادتين را كافي نمي داند و تصديق به امامت ائمه (ع) را نيزلازم مي بيند و يا ازآن جهت است كه طوسي گفتن اصطلاح شهادتين را ضروري نمي شناسد و صرف اقرار را در هر قالبي كه گفته شود كافي مي داند .
افزون براين ،آنچه شهيد به عنوان نظريه معتزله و خوارج (نظريه سوم و چهارم ) نقل مي كند و آنها را زيرمجموعه تعريف ايمان به فعل جوارحي قرارمي دهد ، تفتازاني زير مجموعه تعريف چهارم يعني تعريف ايمان به فعل قلبي ، لساني و جوارحي ذكر مي كند .
درنظرگاه شهيد ثاني درتعريف ايمان به افعال جوارح ،اعتقاد به معارف نهفته است و بنابراين تفاوت تعريف ايمان به افعال قلوب با تعريف ايمان به افعال قلوب و جوارح دراين است كه در سه تعريفي ( دوم ،سوم ، چهارم ) كه ايمان ازافعال جوارح خوانده شده ،اعتقاد شرط ايمان است ، اما در سه تعريفي (پنجم ، ششم ، هفتم ) كه ايمان از افعال قلوب و جوارح ناميده شده ، اعتقاد جزء ايمان است .(شهيد ثاني ،/55)
نقد و بررسي
ايجي ، فخر رازي ، تفتازاني و شمار ديگري از بزرگان اهل سنت ايمان را تصديق خاص مي شناسند و عمل به جوارح يا اقرار به لسان را جزء ايمان يا تمام آن نمي بينند ،چنان كه تعريف ايمان مركب از عمل قلبي و جوارحي را پذيرا نيستند .
تعريف اين گروه از ايمان مجموعه اي از چند مدعاست :
1. ايمان تصديق است
باقلاني (403 ق) دراثبات اين مدعا از معناي لغوي ايمان سود مي برد .ايمان به اجماع اهل لغت به معناي تصديق است . بنابراين ايمان شرعي نيزبه معناي تصديق خواهد بود ،چه اينكه خداوند زبان عربي را تغييرنداده است كه اگرچنين تغييري رخ داده بود ،اخبار متواتر بر اين تغيير وجود داشت . به خصوص با توجه به اينكه انگيزه كافي براي اين نقل و تغيير وجود داشت و آشكار سازي آن بيشتر از پنهان داشتن اين نقل بود . چنان كه آيات ( وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ) (ابراهيم/4) و (انا انزلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون ) (يوسف/2) از عربي بودن آيات قرآن حكايت دارد و بر اساس ظاهر اين آيات بايد ايمان شرعي را به معناي ايمان لغوي بگيريم ،مگر درصورتي كه حجتي ناسازگار با ظاهروجود داشته باشد .(باقلاني،/390-389)
ابن جوزي (597 ق) نيزايمان را در لغت به معناي تصديق مي داند و براين باور است كه شرع نيز اين معنا را پذيرفته است .(ابن الجوزي،19/1)
فخر رازي (606 ق) با الهام از باقلاني تقريري ديگرازمستندات اين مدعا عرضه مي دارد :
الف) ايمان درلغت به معناي تصديق است و هر معناي ديگري غير از تصديق ، هماهنگي با لغت عرب ندارد و با عربي بودن قرآن ناسازگار مي افتد .
ب) ايمان در طول تاريخ اسلام بسيار پر كاربرد مي نمايد . اگر در اين مدت ايمان معنايي غير از تصديق يافته باشد ، انگيزه ها براي معرفت اين معنا بسيار مي بود و به حد تواتر مي رسيد . در صورتي كه چنين ديده نمي شود ؛ بنابراين ايمان همان معناي لغوي خود را دارد .
ج) ايماني كه با «ب» متعدي شود ، به اتفاق علما به معناي تصديق است . بنابراين ايمان غيرمتعدي نيزهمان معنا را دارد .
جرجاني (816 ق) نيز پس از فخر رازي دلايل اين مدعا را اين گونه مي آورد :
اول :نزول قرآن به زبان عربي از آن رو بود كه قرآن براي تمامي اعراب در خور فهم گردد . درنتيجه اگر معناي ايمان شرعي همان معناي ايمان لغوي نباشد و معناي ديگري غيراز تصديق مراد خداوند باشد ،بايد اين نقل و تحول معنا به اطلاع مخاطبان وحي رسيده شود و چون آگاهي به مخاطبان قرآن نرسيده است ،بنابراين ايمان شرعي همان تصديق خواهد بود .(جرجاني ،324/8)
دوم :تعريف ايمان شرعي به اقرار يا عمل به اركان يا مجموع اين دو ، نقل در معناي لغوي است و اين نقل بي دليل عدم ناسازگاراست .(همان،/325)
شهيد ثاني ، فقيه و متكلم برجسته شيعه نيز اين مدعاي گروه ياد شده را مي پذيرد و ايمان را تصديق مي خواند .(شهيد ثاني ،/50) هم ايشان در مستندسازي اين باور ، معناي لغوي ايمان را مبنا قرار مي دهد و با اصل اولويت تخصيص بر نقل ، معناي ايمان شرعي را همان ايمان لغوي مي خواند ؛
«اگرايمان به عنوان يك اصطلاح ، تصديق قلبي خوانده شود ،نسبت ميان ايمان لغوي و اصطلاحي عام و خاص خواهد شد و تخصيص در معناي لغوي رخ خواهد داد . اما اگرايمان اقرار خوانده شود يا فعل جوارحي معرفي گردد ،دراين صورت نقل درمعناي لغوي اتفاق مي افتد و از آن رو كه تخصيص بهتر از نقل
است ،بنابراين تعريف ايمان به تصديق قلبي بهترازشش تعريف ديگراست .»(شهيد ثاني ،/55)
2.ايمان تصديق قلبي است
دراثبات اين مدعا از آيات وحي ، دعا و سخن پيامبر(ص) و معناي لغوي ايمان سود مي برند .
به باوراين گروه دو دسته ازآيات قرآن ، ايمان را ازافعال قلوب معرفي مي كند :
دسته نخست :آياتي كه قلب را محل ايمان مي خوانند ؛
1.(من كفربالله من بعد ايمانه الا من اكره وقلبه مطمئن بالايمان) (نحل/106)
«كساني كه بعد ازايمان كافر شوند – به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالي كه قلبشان آرام و با ايمان است -.»
فخررازي درتفسيراين آيه قلب را محل ايمان معرفي مي كند .(فخر رازي ،123/20)
2.(قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان في قلوبكم) (حجرات/14)
«عرب هاي باديه نشين گفتند :ايمان آورده ايم !بگو :شما ايمان نياورده ايد ، ولي بگوييد اسلام آورده ايم ، اما هنوزايمان وارد قلب شما نشده است .»
نويسنده تفسيرالكبير در ذيل آيه ي شريفه ، ايمان را به قلب مي داند نه اقرار .(همان ،140/28)
3.(اولئك كتب في قلوبهم الايمان) (مجادله/22)
«آنان كساني هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته .»
ايجي براي اثبات قلبي ايمان ازآيات ياد شده بهره مي برد .(جرجاني ،324/8 ؛تفتازاني ،249/2) ابن ميثم بحراني متكلم شيعي نيز ازآيه دوم و سوم ، قلبي بودن ايمان را نتيجه مي گيرد و حقيقت ايمان را تنها تصديق قلبي مي خواند .(بحراني،/171-172)
به باورفخررازي افزون بر آيات ياد شده ، آيات زير نيز از قلبي بودن ايمان حكايت دارد :
(ومن الناس يقول آمنا بالله وباليوم الاخر و ما هم بمؤمنين) (بقره/8)
«گروهي ازمردم كساني هستند كه مي گويند :به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم . درحالي كه ايمان ندارند .»
وي در ذيل آيه ي شريفه ، بحث ايمان و كفررا مطرح مي كند و تمام بحث را روي قلب مي برد و ازحالت هاي مختلف و صورت هاي گوناگون آن مي گويد .(فخر رازي ،59/2-58)
(يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون في الكفر من الذين قالوا آمنا بافواهم ولم تؤمن قلوبهم) (مائده/41)
«اي فرستاده خدا !آنها كه در مسيركفر شتاب مي كنند و با زبان مي گويند :ايمان آورديم و قلب آنها ايمان نياورده ، تو را اندوهگين نسازند !»
(انما يستاذنك الذين لا يؤمنون بالله واليوم الآخروارتابت قلوبهم فهم في ريبهم يترددون) (توبه/45)
«تنها كساني از تو اجازه (اين كار را) مي گيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند و دل هايشان با شك و ترديد آميخته است ؛ آنها درترديد خود سرگردانند .»
فخر رازي در توضيح آيه ي شريفه ،ايمان را درتقابل با شك مي بيند و قلب را محل ايمان مي خواند .(همان،77/16)
شهيد ثاني برخي از مستندات قرآني ياد شده را مورد بحث و بررسي قرار مي دهد و از پذيرش دلالت اين آيات برقلبي بودن ايمان سرباز مي زند .براي نمونه درباره آيه سوره نحل مي نويسد :
«عبارت (وقلبه مطمئن بالايمان) دلالت بر قلبي بودن ايمان ندارد ، چه اينكه ممكن است ايمان طاعات باشد يا ايمان طاعات و غيرآن باشد واطمينان قلب ازآن جهت است كه قلب برحصول طاعات يا طاعات و غير طاعات باشد .» (شهيد ثاني ،/72)
چنان كه هم ايشان دلالت آيه ي سوره حجرات و مجادله بر قلبي بودن ايمان را باورندارد ؛
«اين دو آيه دلالت بر قلبي بودن ايمان ندارد ، چه اينكه ممكن است دو آيه
شريفه دلالت برجزئيت يا شرطيت تصديق براي ايمان داشته باشد ،نه آنكه از قلبي بودن ايمان خبر داده باشد . بنابراين مي توان دو آيه شريفه را دليل بر جزء يا شرط بودن تصديق قلبي دانست ،نه آنكه ايمان تصديق قلبي است .»(همان)
اين نقد نه تنها از ضعف استناد ايجي ، بلكه از سستي استناد ابن ميثم بحراني نيز پرده برمي دارد .
دسته دوم :آياتي كه دلالت بر طبع و ختم در قلوب دارد .
ايجي و جرجاني تنها از عنوان اين آيات نام مي برند و هيچ اشاره اي به آيات زير مجموعه اين عنوان ندارند ،اما شهيد ثاني دو آيه ي شريفه (طبع الله علي قلوبهم ) (نحل/108) و (وختم علي سمعه و قلبه) (جاثيه/23) را از مستندات قرآني ايشان مي خواند و دلالت اين آيات برقلبي بودن ايمان را نمي پذيرد .(همان)
هرچند شهيد ثاني در برابر مستندات قرآني ايجي ،تفتازاني و فخر رازي ساكت نمي نشيند و آنها را دال بر قلبي بودن ايمان نمي بيند ،اما در برابر مستندات روايي ايشان ساكت است و از دلالت آنها بر قلبي بودن ايمان دفاع مي كند .
به باورشهيد ، استناد ايجي و تفتازاني به دعاي پيامبر (يا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي علي دينك ) و سخن آن حضرت خطاب به اسامه (هلا شققت قلبه ) (جرجاني ،324/8 ؛ تفتازاني،249/2) درست است و اشكال مخالفان وارد نيست .(شهيد ثاني ،/81 و 73 )
3.عمل ، تمام يا جزء ايمان نيست
براي اثبات اين مدعا به چند گروه ازآيات استناد شده است :
الف)آياتي كه دلالت بر تقارن ايمان و عمل صالح دارند ؛
(والذين آمنوا وعملوا الصالحات…) (بقره/18)
(ومن يأته مؤمناً قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلي) (طه/75)
(ومن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا يخاف ظلماً هضماً) (طه/112)
ايجي ،تفتازاني ، ابن ابي العزالحنفي و فخر رازي ، تقارن ايمان و عمل صالح و يا عطف عمل صالح به ايمان را نشان از جدايي ايمان ازعمل صالح مي شناسند و عمل صالح را جزء يا تمام ايمان نمي دانند .(جرجاني،324/8 ؛ تفتازاني،255/2 ؛ابن ابي العز،/380 ؛ فخر رازي،26/2)
شهيد ثاني درنقد اين مستند سازي مي نويسد :
«آنان كه عمل را جزء ايمان مي دانند ، از عمل ،انجام واجبات و ترك محرمات را اراده مي كنند ، در صورتي كه واژه « الصالحات » در آيه شريفه تمام واجبات و مستحبات را در بر مي گيرد . بنابراين ايمان ،خاص خواهد بود و صالحات عام و دراين صورت عطف عام به خاص صورت گرفته است و چنين عطفي بيهوده و لغو نيست و نشان از تغايرايمان و عمل نخواهد داشت .»(شهيد ثاني،/69)
افزون براين ، چنان كه در آيه ي شريفه (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات واقاموا الصلاه وآتوا الزكاه) (بقره/277) عطف نماز و زكات به صالحات ، نشان از جدايي اين دو ندارد ،درمورد آيه شريفه نيزعطف ازجدايي ايمان ازعمل صالح حكايت نخواهد كرد .
ب)آياتي كه دلالت برتقارن ايمان و معاصي دارد ؛
(وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا) (حجرات/9)
(الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم) (انعام/82)
(والذين آمنوا ولم يهاجروا)(انفال/72)
به باورايجي و جرجاني ،تقارن ايمان به ضد عمل صالح نشان از تغايرايمان و عمل دارد ،چه اينكه اگرعمل جزء ايمان بود ، دراين صورت مرتكب قتل ،مؤمن خوانده نمي شد .(جرجاني ،324/8)
فخررازي نيز دراستناد به آيه نخست مي نويسد :
«اگربه راستي در معناي ايمان ،عمل صالح نيز وجود داشت ، يا ايمان محل عمل صالح نبود ،نبايد به فرد گنه كار ،واژه « مؤمن » اطلاق مي شد.»(فخر رازي،170/13)
جرجاني در توضيح استناد ايجي به آيه دوم مي نويسد :
«اين آيه دلالت بر اجتماع ايمان و ظلم دارد كه درغيراين صورت نفي لبس بي فايده خواهد بود .بنابراين از آن جهت كه شيء با ضد خودش و جزضد خودش جمع نمي گردد ،نتيجه مي گيريم كه عمل ،تمام ايمان يا جزء ايمان نيست .»(جرجاني ،325/8 ؛ تفتازاني،255/2)
شهيد ثاني درتقريردلالت آيه نخست مي نويسد:
«آيه شريفه ايمان را براي مرتكب برخي معاصي اثبات كرده است .بنابراين اگر ترك منهيات جزء ايمان باشد ،دراين صورت تحقق ايمان و عدم ايمان در موضع واحد و درحالت واحد پيش خواهد آمد و ازآن رو كه اين تحقق محال است ،نتيجه مي گيريم كه عمل تمام ايمان و جزء ايمان نيست .» (شهيد ثاني،/70)
تقريرشهيد و امكان جريان آن درسايرآيات و پاسخ ايشان به اشكالي كه به دلالت آيه شده ،ازموافقت شهيد با دلالت اين گروه از آيات حكايت دارد .
ج)آياتي كه مؤمنان را به انجام يا ترك كاري امر يا نهي مي كند ؛
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون ) (بقره/183)
(يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافه ولا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين) (بقره/208) (تفتازاني،255/2)
به باورشهيد ثاني ،آيه شريفه (فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن) (انبياء/94) و (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين) (توبه/119) نيز ازجدايي ايمان از عمل حكايت دارد .
انجام صالحات درحال ايمان نشان از تغاير ايمان و عمل دارد ، چه اينكه اگر عمل را جزء ايمان بخوانيم يا تمام ايمان معرفي كنيم ، تقدم شيء برنفس يا تحصيل حاصل رخ خواهد داد . درصورت نخست آيه اين گونه معنا خواهد داد :
«كسي كه برخي ايمان را درحال حصول برخي ايمان انجام دهد.»و در صورت دوم آيه اين گونه معنا مي شود :«كسي كه ايمان درحال ايمان انجام دهد .»
منبع:نشريه پژوهشهاي قرآني ،شماره 58.
ادامه دارد…