معنا شناسي ايمان درنظرگاه شهيد ثاني (2)
(و من الناس من يقول آمن بالله و باليوم الآخرو ما هم بمؤمنين)(بقره/8)
معنا شناسي ايمان درنظرگاه شهيد ثاني (2)
4.ايمان فقط اقرارنيست
ايجي ،فخر رازي و تفتازاني براي اثبات اين مدعا ازآيات زيرسود مي برند :
(و من الناس من يقول آمن بالله و باليوم الآخرو ما هم بمؤمنين)(بقره/8)
«گروهي ازمردم كساني هستند كه مي گويند :به خدا و روزرستاخيز ايمان آورده ايم . درحالي كه ايمان ندارند .»
(قالت الاعراب آمن قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان في قلوبكم) (حجرات/14)
«عرب هاي باديه نشين گفتند :ايمان آورده ايم !بگو :شما ايمان نياورده ايد ، ولي بگوييد اسلام آورده ايم ، اما هنوزايمان وارد قلب شما نشده است!»
(ويقولون آمنا بالله وبالرسول و اطعنا ثم يتولي فريق منهم من بعد ذلك وما اولئك بالمؤمنين) (نور/47)
«آنها مي گويند :«به خدا و پيامبرايمان داريم و اطاعت مي كنيم!» ولي بعد ازاين دعا ،گروهي ازآنان رويگردان مي شوند ؛ آنها (درحقيقت) مؤمن نيستند!»
ايجي معناي لغوي ايمان را دليل اين مدعا مي گيرد و ازدو آيه نخست به عنوان مؤيد اين مدعا ياد مي كند ،چه اينكه دراين دو آيه با وجود اثبات تصديق لساني ،ايمان نفي شده است . بنابراين نتيجه مي گيريم ايمان به معناي تصديق است ، نه اقرار .(جرجاني، 325/8)
فخر رازي نيز با الهام از آيات ياد شده مي نويسد :
«اگرايمان اقرار باشد ، منافقان و يا كساني كه تسليم ظاهري شده و اقرار زباني كرده اند ،درشمار مؤمنان قرار مي گيرند ؛ در صورتي كه در قرآن منافقان و تسليم شدگان درشمار مؤمنان شناخته نشده اند .» (فخر رازي ،53/9 و 20/24)
هم ايشان آيه (ولا تنكحوا المشركات حتي يؤمن) (بقره/221) را از مستندات قرآني كراميه مي خواند و در نقد استناد ايشان مي گويد :
«ناممكن بودن پي بردن به باور قلبي افراد ، قرينه حمل ايمان براقرار زباني است ، نه آنكه ايمان شرعي به معناي اقرارباشد .» (فخررازي ،63/6)
شهيد ثاني نيز مانند ايجي و فخر رازي ايمان را اقرار فقط نمي شناسد . او در نقد و بررسي مستندات كراميه مي نويسد :
«آيه (هو الذي خلقكم فمنكم كافر ومنكم مؤمن) (تغابن/2) ناظر به نفس الامراست كه درنفس الامرمكلفان يا مؤمن هستند يا كافر.» (شهيد ثاني،/82-81)
چنان كه بسنده كردن پيامبر و صحابه به شهادتين براي خروج از كفر نيز بر درستي نظريه كراميه دلالت ندارد ، چه اينكه اگر مراد از خروج از كفر به گفتن شهادتين ، خروج در نفس الامر باشد ، به گونه اي كه فرد بدون تصديق در شمار مؤمنان قرار گيرد ، دراين صورت پر واضح است كه اين نظريه درست نيست . و اگر مراد خروج ظاهري فرد و وارد شدن او در شمار مؤمنان است ، در اين صورت ايمان ظاهري وجود دارد ، اما اين ايمان هيچ گونه نفعي نخواهد داشت . افزون براين ممكن است بسنده كردن پيامبر و صحابه به شهادتين از جهت ترغيب كفار به پذيرش اسلام باشد .
ايجي نيز ازاستناد كراميه به بسنده كردن پيامبربه شهادتين دو جواب نقضي و حلي مي دهد :
جواب نقضي ؛اولاً اجماع بر كفر منافق و ثانياً آيه شريفه (قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا) (حجرات/14) ناسازگار با نظريه كراميه است .
پاسخ حلي ؛ پر واضح است كه تصديق لساني از آن جهت كه دلالت بر تصديق قلبي دارد ، ايمان خوانده مي شود و احكام ايمان ظاهري نيزبرآن بار مي شود ، اما تمام بحث درمورد ايمان حقيقي است كه برآن احكام اخروي بار مي گردد .
افزون براين براساس نظريه كراميه آن كس كه تصديق قلبي دارد و به جهت وجود مانعي توان اقرار ندارد ، بايستي كافر خوانده شود ، در صورتي كه به اجماع چنين فردي كافرناميده نمي شود .(جرجاني،326/8-325)
5.ايمان ،انجام طاعات و ترك معاصي نيست
ابوعلي جبائي ، ابوهاشم جبائي و بسياري از معتزله بصره ، ايمان را انجام واجبات و ترك محرمات مي شناسند .
اين گروه براي اثبات مدعاي خويش به دو آيه (انما يتقبل الله من المتقين) (مائده/27) و (ومن لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون) (مائده/44) استناد مي كنند .
براساس آيه نخست ،تقوا به انجام واجبات و ترك محرمات است ، بنابراين تصديق با نبود تقوا پذيرفته نيست و براساس آيه دوم ، تعريف ايمان به تصديق ، اجتماع كفر و ايمان در محل واحد را درپي خواهد داشت .
شهيد ثاني ظاهر آيه شريفه نخست را دال بر حبط اعمال مي داند و از آن جهت كه حبط اعمال را قبيح مي بيند ،مراد از اعمال را مستحبات مي داند . براين اساس منكر دلالت آيه برمدعاي معتزله بصره مي شود .
تفتازاني در پاسخ از مستند دوم مي گويد :
«به قرينه سياق «انا انزلنا التوراه…» مراد از «من لم يحكم» يهوديان هستند.» (تفتازاني،258/2)
شهيد ثاني در نقد مستند دوم معتزله مي نويسد :
«آيه (ومن لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون) (مائده/44) ناسازگار با آيه (ومن لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون) (مائده/47) است . چه اينكه فاسق به باور بسياري مؤمن است و به اعتقاد عده اي نه كافراست نه مؤمن . بنابراين هيچ كس معتقد به كافر بودن فاسق نيست . بنابراين دو آيه با يكديگر ناسازگارند.» (شهيد ثاني،/85)
6.ايمان ،انجام طاعات و مستحبات نيست
خوارج ،پيشينيان معتزله ،غلات و عبدالجبارمعتزلي ،ايمان را انجام طاعات اعم ازواجبات و مستحبات معرفي مي كنند و براي اثبات مدعاي خويش چند دليل عرضه مي دارند كه برخي استوار برآيات است و شماري برگرفته از روايات .
دليل اول :انجام واجبات دين است ؛(وما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء ويقيموا الصلاه و يوتوا الزكاه وذلك دين القيمه) (بينه/5) ، دين همان اسلام است ؛(ان الدين عندالله الاسلام) (آل عمران/19) و اسلام همان ايمان ؛(ومن يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه) (آل عمران/85) . بنابراين ايمان همان انجام طاعات خواهد بود .
ايجي و جرجاني در نقد مقدمه نخست اين دليل مي نويسند :
«واژه « ذلك » به اخلاص اشاره دارد ، نه به واجباتي كه درآيه ياد شده است .چه اينكه «ذلك » واحد و مذكراست و صلاحيت ندارد به كثيرو مؤنث اشاره داشته باشد و افزون براين ، اشاره « ذلك » به اخلاص بهتر از اشاره « ذلك » به مذكورات است ؛ زيرا دراشاره به مذكورات ناگزير ازتقدير عبارت «الذي ذكرتم »هستيم :«ذلك الذين امرتم به دين المله القيمه.» (جرجاني ، 326/8)
هم ايشان مقدمه سوم دليل را نمي پذيرند و آن را مستلزم دور مي دانند . استناد به آيه سوم براي اثبات اين هماني اسلام و ايمان درصورتي درست است كه ثابت شود ايمان دين است و اثبات بودن ايمان وقتي است كه به اين هماني اسلام و ايمان باورداشته باشيم و اين دوراست .
تفتازاني مي گويد :
«واژه « ذلك » اشاره به اخلاص يا تدين يا انقياد دارد ، نه نماز و زكات ، چنان كه معتزله ادعا دارند .» (تفتازاني ،256/2)
شهيد ثاني نيز نظريه ي اهل اعتزال را برنمي تابد و ايمان را انجام طاعات نمي شناسد ؛
«دين در آيه نخست همان دين درآيه دوم نيست و با فرض اتحاد دو دين ،ايمان اسلام نخواهد بود تا درنتيجه ايمان دين خوانده شود و درآن طاعات معتبرباشد .افزون بر اين چرا ايمان شرط يا جزء اسلام نباشد يا اسلام شرط يا جزء ايمان نباشد ؟»(شهيد ثاني ،/83)
دليل دوم :(وما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرءوف رحيم) (بقره/143) در اين آيه شريفه نمازبه سمت بيت المقدس ايمان خوانده شده ،بنابراين ايمان فعل طاعات خواهد بود .
ايجي ،جرجاني و تفتازاني در نقد اين دليل مي نويسند :
«مراد از«ايمانكم » تصديق نماز به سوي بيت المقدس و آثارآن است ،نه نماز .چه اينكه اگرايمان به معناي تصديق باشد ، نقل در معناي لغوي ايمان رخ نمي دهد ، اما اگر مراد نماز باشد ، نقل رخ مي دهد . افزون براين اگر ناگزير از آن باشيم كه ايمان را نمازمعرفي كنيم ،اين از باب مجاز خواهد بود .» (جرجاني ،327/8)
شهيد ثاني نيز مانند ايجي و تفتازاني در برابراين دليل مي ايستد ،با اين تفاوت كه به نظرشهيد اگرايمان به معناي نمازباشد ، دليل اخص ازمدعا خواهد بود ، چه اينكه آيه شريفه تنها دلالت برايمان بودن نماز دارد ، در صورتي كه درمدعاي معتزله ،ايمان انجام واجبات و ترك محرمات است .(شهيد ثاني ،/83)
7.ايمان ،تصديق زباني ،عملي و قلبي نيست
شهيد ثاني تعريف ايمان به تصديق زباني ، عملي و قلبي را برنمي تابد و برمستندات ايشان خرده مي گيرد . به باور ايشان رواياتي كه در متون روايي شيعه وارد شده و برابربا اين مدعا مي نمايد ،سه ضعف عمده دارد :الف) ضعف سند دارد . ب) روايت درشمار روايات مرسل است . ج) بيانگرحدود ايمان است و دلالت صريح بر حقيقت ايمان ندارد .
نتيجه :روايات وارده دلالت براين نظريه ندارند و تنها مي توانند به عنوان مؤيد مورد استفاده قرار گيرند .(شهيد ثاني،/88)
8.ايمان تصديق همراه با شهادتين نيست
شهيد ثاني ايمان را تصديق همراه با شهادتين نمي بيند و مستندات اين نظريه را كه تركيبي از مستندات كراميه و طرفداران تعريف ايمان به تصديق قلبي و روايات است ،به عنوان شاهد اين مدعا مي شناسد و دليل بودن آنها را برنمي تابد.
9.ايمان ، تصديق با اقرار نيست
شهيد ثاني تعريف ايمان به تصديق با اقرار را باورندارد و مستندات اين نظريه را به نقد مي گيرد .او مي گويد :
«مستندات اين نظريه بر ناكافي بودن اقرار فقط يا تصديق فقط درست است ،اما اين مستندات دلالت براعتبار اقرار ندارد ، چه اينكه دليل اخص ازمدعاست .» (شهيد ثاني ،/89)
او درنقد دلالت آيه (وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلماً و علواً فانظر كيف كان عاقبه المفسدين) (نمل/14) مي گويد :
«اين آيه تنها دلالت بركفركسي دارد كه با علم به حقيقت داشتن آيات الهي آنها را انكارمي كند .اما اگركسي تصديق يقيني داشت و اين تصديق را با اقرارهمراه نساخت ،او منكر و جاحد خوانده نمي شود و درنتيجه اجتماع كفرو ايمان رخ نخواهد داد .افزون براين دلالت آيه شريفه بركفر به جهت انكاراست ، نه ازآن رو كه اقرار نداشته است .» (شهيد ثاني،/90)
درنگاه شهيد ، آيه دوم (قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان في قلوبكم) (الحجرات/14) و سوم (ومن الناس من يقول آمن بالله وباليوم الآخر و ما هم بمؤمنين) (بقره/8) نيزنظريه طوسي را نتيجه نمي دهد و براعتبار اقرار دلالت ندارد ،چه اينكه تكفيرايشان از جهت انكارايشان بود و تكفيربه جهت انكار ، مستلزم تكفير به عدم اقرارنيست تا در نتيجه حكم به اعتبار اقرار كنيم .
به باورشهيد ،اعتبارعدم انكار ،هر چند لازمه آيات ياد شده شناخته مي شود ،اما اين اعتبار، اعم ازاقرار است و اعتباراعم دلالت براعتباراخص -اقرار -ندارد .
درادامه شهيد مي گويد :
«محقق طوسي كه به نظر مي رسد ملاحظات بنده را ديده است ،دركتاب فصول خويش تصديق قلبي را براي تحقق ايمان كافي خوانده است و از سخن پيشين خود دست برداشته است .»(شهيد ثاني،/95)
نتيجه
شهيد ثاني ايمان را تصديق قلبي مي خواند و تعريف ايمان به افعال جوارح و افعال قلوب و جوارح را برنمي تابد .
به باورشهيد ،حمل ايمان شرعي بر تصديق بهترازحمل ايمان بر ديگر تعريف هاي ايمان است ، چه اينكه بر اساس تعريف ايمان به تصديق ، معني لغوي ايمان تخصيص مي خورد و در صورت تعريف ايمان به افعال جوارح يا تركيبي از جوارح و قلوب ،نقل درمعناي لغوي رخ خواهد داد .(شهيد ثان ي، /55)
شهيد ،اشاعره و پيشينيان و پسينيان از شيعه را در تعريف ايمان به تصديق قلبي هم آوا مي بيند و ناسازگاري ايشان را در معناي تصديق مي بيند .اشاعره تصديق را به معناي تصديق نفساني مي گيرند و شيعه مراد ازتصديق را تصديق علمي مي شناسند .
براساس ديدگاه اهل سنت ،ايمان كسبي است ،به اختيار فرد وابسته است و تصديق كننده پاداش دارد و يكي از دو قسم علم نيست .
اما درنگاه شيعه ايمان كسبي نيست ، از اموراختياري شناخته نمي شود و تصديق كننده (عالم) پاداش ندارد .(همان ،/54-53)
به باورشهيد ايمان تصديق است و مخالفت اشاعره با معرفت بودن ايمان درست نيست ،چه اينكه براساس نظريه اشاعره آن كس كه علم به معارف الهي يافته است -اعم از اينكه اين علم از طريق الهام باشد يا تصفي نفسي يا علم ضروري -به جهت ايمانش ثواب داده نمي شود و مؤمن نيز خوانده نمي شود ،درصورتي كه پر واضح است كه چنين سخني باطل و نارواست .
افزون براين مراد ازمعرفت همان تصديق منطقي است كه يك قسم از دو قسم علم است ،نه مطلق معرفت تا اهل سنت معرفت را اعم ازتصديق بخوانند و ميان
معرفت و تصديق جدايي افكنند .و با فرض اينكه مقسم ،علم كسبي باشد نه مطلق علم ، و معرفت اذعاني قسمي ازمطلق علم باشد ،اعم ازكسبي يا ضروري ،دراين صورت هرچند معرفت اعم از تصديق خواهد شد ،اما اين فرض مانع درستي تعريف ايمان به معرفت نخواهد بود .چه اينكه نهايت اين است كه تعريف به اعم صورت پذيرفته است و اين تعريف را برخي روا مي دانند ،زيرا خاستگاه منع در كلام اشاعره عموميت نيست ،بلكه منشأ منع دراختياري و نااختياري بودن نهفته است و ما پيش از اين ،علم برآمده از خاستگاه غيراختياري را پذيرا شديم .
افزون براين مخالفت اشاعره با معرفت دانستن ايمان با نظريه ايشان كه ربط قلب بايد به چيزي باشد كه مفيد اطمينان قلب باشد ،ناسازگاراست ؛زيرا آنچه برآمده ازقرآن و تواتر و … مي باشد ،معرفت و علم خواهد بود .(همان ،/79)
درنظرگاه شهيد ،تصديق برآمده ازظن معتبرنيست و ايمان استوار برظن ،ايمان شرعي نخواهد بود ،چه اينكه :
الف) درشماري از آيات وحي پيروي از ظن توبيخ شده است ؛
(ان الظن لا يغني من الحق شيئاً ) (يونس/36)
(وان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن وان هم الا يخرصون) (انعام/116)
(وقالوا ما هي الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر وما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون) (جاثيه/24)
(يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم) (حجرات/12) (همان،/56)
ب)دربرخي ديگر با نفي ريب از مؤمنان ، ايمان ، تصديق جازم ،قطعي و پايدار معرفي شده است ؛
(انما المؤمنون الذين آمنوا بالله ورسوله ثم لم يرتابوا وجاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون) (حجرات/15)
ج) درآيه شريفه (فاعلم انه لا اله الا الله) (محد/19) نيزعلم درمعارف معتبر خوانده شده است و خرده اخص بودن آيه شريفه ازمدعا نيزپذيرفته نيست ، چه
اينكه آنان كه علم و يقين را درتصديق شرط مي دانند،هيچ تفاوتي ميان معارف گوناگون نمي بينند .(همان،/58-56)
افزون براين ،سنت پيامبرو اجماع ، تصديقي را معتبرمي شناسند كه يقيني ، جازم و ثابت باشد .
شهيد اقراربه لسان را كاشف ازايمان مي بيند و عمل صالح را ثمره ايمان مي شناسد و ديدگاهي كه اقراريا عمل را يا مركب از اين دو را جزء عمل مي شناسند ،برنمي تابد .(همان،/95)
منابع و مآخذ :
1.ابن ابي العزالحنفي ؛شرح العقيده الطحاويه ، بيروت ،المكتب الاسلامي ، بي تا .
2.ابن الجوزي ؛زاد المسير، بيروت ، دارالفكر، بي تا .
3.باقلاني ؛ تمهيد الاوائل و تلخيص الدلائل ، بيروت ، الكتب الثقافيه ،بي تا .
4.بحراني ،ابن ميثم ؛قواعد المرام في علم الكلام ،چاپ دوم ،قم ،مرعشي نجفي ، بي تا .
5. تفتازاني ؛ شرح المقاصد في علم الكلام ، چاپ اول ، پاكستان ، دارالمعارف النعمانيه ، بي تا .
6.جرجاني ،سيد شريف ؛شرح مواقف ، مصر،السهاده ،بي تا .
7.شهيد ثاني ؛حقائق الايمان ،چاپ اول ، قم ،مرعشي نجفي ،بي تا .
8.علامه حلي ؛كتاب الالفين ، كويت ، الالفين ، بي تا .
9.فخر رازي ؛تفسيرالكبير ، بي جا ، بي نا ، بي تا .
نشريه پژوهشهاي قرآني ،شماره 58.
ادامه دارد…