اگر بخواهيم معناي عدم را بفهميم ابتدا لازم است كه به معناي وجود پي ببريم، چرا كه معناي عدم بدون معناي وجود قابل فهم نيست.
عدم، نقيض و نقطه مقابل وجود است و از آنجا كه وجود به معناي هستي و بودن ميباشد نتيجه ميگيريم كه عدم به معني نيستي و نابودي است. عدم بطلان محض است و اصلاً چيزي نيست. و اين كه ما درباره عدمهاي مختلف بحث ميكنيم در واقع نوعي از مجاز گويي است[1].
با توجه به مطلب مزبور مي گوييم؛ خلقت از عدم به معناي آن نيست كه عدم منشأ خلقت ميباشد بدانگونه كه مثلاً نفت منشأ پيدايش بنزين و مواد نفتي ديگر ميباشد، بلكه خلقت از عدم بدين معناست كه خلقت اوليه جهان بينياز از هرگونه ماده اوليه ميباشد.
توضيح اينكه، بين خلفت و آفرينش از هيچ چيز و بين آفرينش ابتدائي و بدون واسطه و بيسابقه، تفاوت وجود دارد. بنابر تعبير اول، عدم، مادة اوليه وجود اشياء براي خلقت فرض شده در حالي كه عدم هيچگونه وجود و مصداقي ندارد,[2] تا بتواند به عنوان ماده اوليه خلقت قرار گيرد، لذا اين تعبير نادرستي است كه بگوئيم جهان از هيچ و عدم خلقت شده است. ولي بنا به تعبير دوم، خلقت از عدم بدين معناست كه خلقت فقط مستند با اراده الهي ميباشد و بينياز از هرگونه مادة اوليه ميباشد, بدين صورت كه، خداي سبحان نخست چيزي را اراده ميكند و سپس قضايش بدان تعلق ميگيرد و سپس بدان امر ميكند و ميگويد باش و خداوند بغير از ذات مقدس خود به هيچ سببي ديگر براي خلق و ايجاد نيازمند نميباشد[3]. «انما امره اذا أراد شيئاً ان يقول له كُن فَيَكون» «امر پروردگار چنين است كه وقتي اراده ميكند چيزي را همين كه بگويد باش، موجود ميگردد»[4]خواستن خداي سبحان عين وجود و ايجادش ميباشد و هيچ حالت منتظرهاي در وجود او نيست. چنانكه اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: خداي سبحان پديدهها را از هيچ آفريده، نمونهاي در آفرينش نداشت تا از آن استفاده كند و يا نقشهاي از آفريدگار ديگري پيش خود نداشت كه در آفريدن موجودات از آن بهره گيرد و نمونههاي فراوان ملكوت قدرتش را به ما نشان داد. [5]و اما خداوند چگونه اين جهان بدين با عظمتي را خلق كرده؟!
اگر ما اثبات نماييم كه خداوند، وجودي داراي همه كمالات و صفات كماليه در حدّ اعلي ميباشد به گونهاي كه همه صفات كمالية او نامحدود ميباشد. قدرت، علم، خلق و… نامحدود است و چنين موجودي علت علل جهان هستي است و همه اين موجودات عالم ممكنات، مخلوق و معلول او ميباشند،در اين صورت يقيناً خلق اين جهان با همه وسعتش در برابر قدرت و عظمت بينهايتش عظمتي ندارد، چرا كه اين عالم ممكن بوده و ممكن در برابر خلق و ايجاد و نيز در بقاء نيازمند علت هستي بخش خود يعني واجب تعالي ميباشد، اوست كه ابتداء واجد همه كمالات در حد بينهايت است، سپس آن را به مخلوقات خود عنايت نموده است.
علت بسيط نامحدودي همانند الله تعالي، معلولات و مخلوقات نامحدود نيز ميتواند داشته باشد كه به فكر و عقل آدمي هم نرسد چنانچه اميرمؤمنان در اين رابطه ميفرمايد: «هو القادر الذي اذاتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته…» (خداي سبحاني، قادر متعالي است كه اگر اوهام آدميان طلب شناخت قدرت او را نمايند و يا افكار پاك از وسوسه در آن بخواهند تفكر نمايند و بخواهند عظمت پنهاني حقيقت قدرت و ملكوت او را بشناسند، نخواهند توانست و در اين راه حيران و سرگردان ميشوند.[6]
پي نوشت ها:
[1] . رك: طباطبايي، سيدمحمد حسين، بداية الحكمة، به تحقيق: علي شيرواني، قم، دار الفكر، 1382،ص33.
[2] . مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، نشر صدرا، ج 4، ص 94.
[3] . رجوع شود به: ترجمه تفسير الميزان، نشر جامعه مدرسين، ج 6، ص 143.
[4] . يس/ 82.
[5] . نهجالبلاغه، ترجمه مرحوم دشتي، ص 157، خطبه 91.
[6] . نهجالبلاغه،خطبه 91.