معيار انتخاب
معيار انتخاب
خواسته هاي فردي و اجتماعي
از يک ديد، خواست هاي انسان به دو دسته تقسيم مي شود: فردي واجتماعي.
ميل هاي غريزي معمولاً جنبه ي فردي وساير ميل ها، از جمله عواطف، غالباً جنبه ي اجتماعي دارد. انفعالات نيز همين طور است. مثلاً گاه آدمي از خطري براي جان خود مي ترسد كه اين ميل فردي است و گاه خطري جامعه را تهديد مي كند.
خواسته هاي مادي و روحي
از ديدي ديگر مي توان خواست ها را به مادي و روحي نيز تقسيم كرد. ميل ها و خواست هايي كه نتيجه ي ارضاي آنها رفع نياز بدن است؛ مثل غرايز، اما برخي ميل ها، پس از رفع نيازهاي بدن نيز ظهور مي يابند؛ مثل نياز به شادي. گرچه تن سالم است، ولي ممكن است روان، شاد نباشد.
از ديدي ديگر، تمايلات آدمي را به سه مرحله تقسيم كرده اند:
1.آنچه جنبه ي مادي و فيزيولوژيک دارد؛
2.آنچه جنبه ي رواني دارد، اما از خواست هاي نازل روحي است، مثل شادي و آرامش؛
3.آنچه جنبه ي رواني دارد، اما از خواست هاي عالي روحي است، مانند آرمان خواهي، آزادي طلبي و…
برخي به دنبال اين تقسيم، آرمان هاي والاي انساني را به سه دسته تقسيم كرده اند:
1.حق جويي ــــــــ شناخت واقعيات و حقايق؛
2.فضيلت خواهي ـــــ عدالت، حرّيت و…؛
3.زيباطلبي ــــــــــ مطلق زيبايي هايي كه علاقه ي انسان به آنها تعلق مي گيرد كه بسيار مختلف است: برخي مربوط به ديدني هاست، برخي شنيدني ها و شماري مربوط به تخيّل است چون شعر.
گاه قسم چهارمي نيز افزوده شده است و آن را «حسّ مذهبي» ناميده و گفته اند اين هم خواستي است در عرض آن سه. عده اي هم آن سه را نيز در شعاع اين چهارمي قرار داده اند. نيز بحث كرده اند در اينكه اين خواست ها كدام اصيل و كدام غير اصيل است و خواست هاي اصيل چند تاست و از 2 تا 12 خواست اصيل براي انسان شمرده اند.
از ديدگاهي ديگر خواست ها به دو دسته تقسيم مي شوند:
1.در جهت حفظ بقا و موجوديت: خواست هايي كه ارضاي آنها، به بقاي آدمي كمک مي كند. مانند خوراک، پوشاک و غريزه صيانت؛
2.در جهت تحصيل كمالات وجودي: اقتضاي اين دسته، تكامل وجود است. اين خواست ها در جهت حفظ موجوديت نيست، بلكه در جهت تكامل يافتن وجود مفروض است.
اين تقسيم بندي ها به عنوان يک مبحث علمي، كار روان شناسان است و براي ما چندان اهميت ندارد. مهم و مرتبط با بحث «اختيار انسان» اين است كه اين خواست ها معمولاً همه و همه جا و هميشه قابل ارضا نيستند؛ يعني خواست ها به هنگام ارضا تزاحم مي يابند و انسان بايد يكي را ترجيح دهد و درست همين جاست كه نقش انسان به عنوان موجودي انتخاب گر ظاهر مي شود.
اينک بحث اين است كه به هنگام تضاد خواست ها، چه چيز موجب ترجيح مي شود؟ روان شناسان در اين باره چيزهايي را موجب تقدم خواستي بر خواست ديگر دانسته اند كه از جمله ي آنها، هيجانات است. مي گويند وقتي ميلي به مرحله ي هيجان رسيد و شدت يافت، خواه در جهت مثبت و خواه منفي، ساير خواست ها را تحت الشعاع قرار مي دهد. مثلاً اگر غريزه ي جنسي در انساني بحراني شد و هيجان شديد ايجاد كرد، اين هيجان، توجه را به ارضاي خواست متمرکز مي کند. عامل ديگر عادت است. آدمي چون به كاري خو گرفت، بي توجه و خود به خود درصدد ارضاي آن برمي آيد و در روان شناسي در اين باره نيزمفصل بحث شده است؛ ولي مهم براي ما اين است كه در جايي كه انسان مي خواهد آزادانه انتخاب كند، يعني مي خواهد نقش فعال داشته باشد، چگونه مي تواند؟
ميل هاي حيواني معمولاً بر اثر عوامل ديگري به مرحله ي هيجان مي رسد و عوامل خارجي هستند كه اين حالت را در نفس به وجود مي آورند؛ مثلاً در غريزه ي جنسي، ترشحات هورمون هايي موجب اين حالت مي شود. دراينجا روح در برابر بدن حالت انفعالي دارد. اين در انسان و حيوان مشترک است. مهم اين است كه وقتي در «خواست ها» تزاحم به وجود ميآيد يا حتي عواملي مثل عادات و هيجانات، آدمي را به سويي مي كشد، انسان چگونه مي تواند منفعل نماند و نقش فعال داشته باشد؟
براساس آنچه از قرآن و روايات برميآيد، ارزش اصلي انسان، در گرو همين فعاليت مثبت اوست و اگر خواستيم با اختيار و انتخاب خود، خواستي را ترجيح دهيم، اساس انتخاب و معيار آن، چيست؟
مي دانيم اصل انتخاب ها لذت است و با اينكه گاهي منشأ انتخاب مصلحت يا منفعت شمرده مي شود، اما به نظر دقيقتر، همه لذت برمي گردد؛ زيرا مصلحت يا منفعت وسيله اي است – اگر چه به چند واسطه – براي تأمين نيازمندي هاي انسان كه اين نيز خود لذتي در انسان پديد مي آورد و هر چند لذتي روحي يا معنوي باشد، به هر حال ملايم با طبع و روح انسان است. ولي در اصطلاحات متعارف بين لذت، منفعت و مصلحت فرق گذاشته مي شود. باري محرک، لذت يا اجتناب از الم به معناي وسيع است، نه لذت و الم حسي به طور خاص.
حال، چنان كه گفتيم پرسش اين است كه در مقام ترجيح، چه خواستي را مقدم بداريم و معيار چيست؟
معيارهاي ترجيح خواست ها
يک معيار اين است كه ببينيم كدام يک لذت بيشتري دارد. طبعاً وقتي مي توانيم اين مقايسه را انجام دهيم كه پيش تر تجربه كرده باشيم. معيار ديگر نيز مربوط به لذت است؛ اما از جهت زمان. هر يک لذتش پايدارتر است، آن را انتخاب كنيم. ممكن است انسان از كاري لذتي شديد هم ببرد، اما كار ديگر، لذتي طولانيتر به وجود آورد. معيار سوم اين است كه ببينيم آن كار چقدر كمال در ما ايجاد مي كند. البته حصول هر كمالي لذتي دربردارد، ولي اگر تجربه نكرده باشيم، مي توانيم با دليل عقلي بپذيريم كه اگر آن كمال را بدست آوريم، لذت بيشتر و بهتري به دست مي آيد.
اين سه معيار را مي توانيم در نظر بگيريم، ولي همه ي اينها كم وبيش ما را دچار سرگرداني مي كند. گاهي مي خواهيم لذت ها را بسنجيم؛ اما لذتي فراموش شده و اكنون در ذهنمان نيست. از سوي ديگر، ممكن است هيجان خاصي التفات ما را از ديگر لذت ها سلب كند. نيز ممكن است طعم برخي لذت ها را نچشيده باشيم، به يقين مقايسه اي هم نمي توانيم بكنيم؛ مثل طفلي كه لذت موج سواري را نچشيده است. اين است كه قضاوت قطعي در مقام مقايسه ي لذت ها با هم، براي عموم انسان ها ميسّر نيست. پس معيار انتخاب چه بايد باشد؟ در اينجا نقش علم و شناخت بيشتر روشن مي شود و مي توان گفت درآن مثلث مذكور، اين ضلع اهميت بيشتري دارد.
باري، انسان به مقتضاي طبع، دنبال لذت مي رود. لذت حالت ويژه اي است كه ازارضاي يک خواست، اعم از مادي و جسماني يا روحي و معنوي، به وجود مي آيد و حالت كمبود، حالت درد، رنج و الم است.
پس عامل تحرک در واقع لذت خواهي و اجتناب از الم است. البته اين لذت خواهي و اجتناب از الم گاه بدني و گاه روحي است. ميان روح و بدن نيز تأثير و تأثرات متقابل وجود دارد؛ گاه حتي خوردن برخي غذاها مي تواند در حالات روحي مؤثر باشد. چنان كه مشهور است زعفران نشاط مي آورد يا عدس، رقت قلب. اما گاهي كمبودهايي احساس مي شود كه شايد هيچ ربطي هم به بدن ندارد؛ مثل احساس كمبود در نياز به انس گرفتن. از اين رو، انسان وقتي مي خواهد تصميم بگيرد، متحير مي شود كه ملاک لذت را در چه بداند، در چه زمان، و براي چه كسي. اين نقصي است كه در معيار اول وجود دارد.
اما در معيار دوم هم كه در نظر گرفتن مدت لذت بود، كليتي وجود ندارد؛ زيرا اگر دو لذت وجود داشته باشد با مدت طولاني، اما برابر، كدام يک ارجح است؟ به علاوه نمي توانيم پيش بيني كنيم كه وجود خود ما چقدر دوام خواهد يافت تا از بين لذايذ ميسور، پايدارتر را براي خود برگزينيم. در معيار سوم، يعني كمال هم همين سرگرداني هست؛ يعني نمي دانيم انسان تا چه حد امكان كمال يابي را دارد و تا انسان را نشناسيم معياري نداريم.
پس، با آنكه هر يک از آن معيارهاي سه گانه، آنجا كه امكان تحقق داشته باشد في الجمله كارآيي دارد، اما براي اينكه طرح كامل وبرنامه ي صحيح در زندگي انسان به وجود آورد و بتواند قاطعانه قضاوت كند، كارآيي ندارد.
نخستين كاري كه انسان بايد بكند تا دست كم از همين معيارهاي محدود استفاده كند اين است كه درباره ي وجود خود بهتر بينديشد. آيا عمر ما چقدر است؟ آيا عمر انسان همين عمر معمول است، يا عمر ديگري هم دارد؟ آيا حيات انسان منحصر به همين زندگي محدودي است كه لحظه ي ديگر آن مشخص نيست، چه رسد به صد سال و بيشترآن، يا آنكه حياتي داريم كه خاطرمان جمع است كه در جاي خود باقي است؟
اين مسئله را بايد حل كنيم.
از سوي ديگر كمالاتي كه انسان مي تواند بيابد، چيست و در رابطه با چه چيز پيدا مي شود؟
آدمي چه كند تا كامل شود؟ بي شک براي رسيدن به كمال بايد چيزي را به دست آوريم كه اكنون نداريم. پس تحصيل كمال، يعني تحصيل امري وجودي كه فعلاً فاقد آن هستيم. اين امر وجودي بايد از جايي بيايد. از كجا مي آيد؟ منشأ آن چيست؟ آيا تصادفي است يا قانوني دارد؟
بنابراين، پيش از هرگونه تصميم بايد از يک سو بررسي كنيم كه كمال از كجا و با چه ضابطههايي به وجود مي آيد كه به خداشناسي مربوط مي شود. از سوي ديگر بايد ببينيم كه تا چه هنگام ادامه خواهد داشت كه با معاد مرتبط است.
انسان براي اينكه بتواند نظام ارزشي درستي براي زندگي خود در نظر بگيرد، بدون مبدأ و معاد راه به جايي نمي برد. اين نكته ي بسيار مهمي است. ما به بركت نور قرآن و تعاليم اسلام و پيشوايان دين، به راحتي مي توانيم اين مسائل را حل كنيم؛ ولي دانشمندان بشري دچار سرگرداني بسيار شده اند. چندان در مباني اخلاق و فلسفه ي اخلاق و معيار خير و شر كوشيده اند كه شمارش پذير نيست و روز به روز سرگردان تر هم شده اند. ما به راحتي مي توانيم اثبات كنيم كه شناخت نظام ارزشي صحيح، بي شناخت مبدأ و معاد ميسّر نيست.
پس اگر مي خواهيم انسان را درست بشناسيم بايد آخرت او را در نظر بگيريم. مسئله ي دنيا و زندگي اين جهان چندان جاذب است كه حتي تربيت يافتگان دين هم در محاورات خود به زندگي آخرت چندان بها نمي دهند. وقتي مي پرسيم عمر فلاني چقدر است، تنها به نظر مي آيد كه چند سال در اين دنيا زندگي خواهد كرد و زندگي ابدي را به حساب نمي آوريم. در صورتي كه بدون آن نمي توانيم براي يک نظام ارزشي راستين، حسابي جدي و اصيل باز كنيم. اين مقدمه اي بود براي اينكه از بحثهاي شناخت شئون نفس، گرايش ها، بينش ها و توان هاي نفس كه مقدمه ي كنش هاي آن است، به بحث معاد برسيم. تا مسئله ي معاد روشن نشود، نظام ارزشي در رفتارهاي انسان شكل مطلوب و راستين نمي يابد.
شناخت هاي لازم در تعيين راه زندگي
گفتيم اختيار انسان بر سه چيز استوار است:
1.ميل هاي فطري؛
2.قدرت بر ارضاي اين ميل ها؛
3.شناخت اصلح و ارجح.
انسان مي تواند براي تقويت ميل ها يا كسب قدرت، كارهايي انجام دهد، ولي مايه هاي اين دو، در وجودش هست. اين دو عامل محقق اند.
تقويت قدرت يا ميل ها، خود عملي اختياري است و در مرحله ي مؤخّر از آن دو قرار دارد. به عبارت ديگر، افعال اختياري انسان در چند مرحله تحقق مي يابند.
نخستين دسته، در زمينه اي است كه به اراده ي الاهي ميل هايي در درون او بوجود آمده و نيز قدرتي به اراده ي الاهي در جهت ارضاي آن در اختيارش قرار گرفته است. در كسب اين شرايط ابتدايي، انسان لازم نيست بكوشد، ولي وقتي اين خواست ها تزاحم مي يابد، در همان مرحله بايد دانشي داشته باشد تا تشخيص دهد كدام يک را بايد ترجيح دهد و اينجاست كه اهميت نقش شناخت و معرفت روشن مي شود. خوب، اين دانش از چه راهي بدست ميآيد و به چيزهايي تعلق مي گيرد؟
بي شک ابزار تحصيل علم بايد از ناحيه ي الاهي فراهم آيد. حواس ظاهري، ادراكات باطني و عقل را خدا داده، اما به كارگيري اين ابزارها براي تحصيل معرفت لازم در افراد عادي و منوط به فعاليت خود آنهاست؛ اما چه معرفتي را بايد به دست آورد؟
جهان بيني و ايدئولوژي
براي آنكه بدانيم خط سير زندگي ما چيست، بايد معرفت هايي كلي داشته باشيم. وقتي بخواهيم حركت خود را در جهت ويژه اي قرار دهيم، بايد ضوابطي داشته باشيم تا منفعت و مصلحت نهايي را تأمين كند و ما را به كمال برساند و به بهترين و بالاترين لذت ها دست يابيم. اين همان است كه در اصطلاح امروز ايدئولوژي ناميده مي شود. دانستن ضوابطي كلي براي تعيين خط مشي زندگي و براي به دست آوردن اين قواعد كلي لازم است كه پيشتر بينش هايي داشته باشيم كه به آن اصطلاحاً جهان بيني مي گويند.
بنابراين، ايدئولوژي مبتني بر جهان بيني است. يعني اگر بخواهيم خط مشي زندگي را عاقلانه و درست تعيين كنيم بايد پيش تر بينش هايي داشته باشيم.
ايدئولوژي اسلامي مبتني بر جهان بيني اسلامي است و خطوط كلي اين جهان بيني كه نقش اساسي در تعيين ايدئولوژي دارد، سه مورد است:
1.شناخت خدا؛
2.شناخت معاد؛
3.شناخت رابطه ي دنيا با آخرت و زندگي ابدي.
اصل نخست، خداشناسي: كسي كه نمي داند آيا اين هستي قائم به ذات است يا وابسته به غير، نمي تواند در مورد شئون اين هستي و كمالات آن، قضاوتي صحيح داشته باشد. از سوي ديگر اگر به خدا معتقد نباشيم، نمي توانيم اين فرض را كه آيا انسان مي تواند به خدا راهي داشته باشد و به او قرب يابد يا خير، بررسي كنيم. يعني اين سخن كه «كمال انسان در قرب به خداست» وقتي قابل طرح است كه پيش تر وجودخدا اثبات شده باشد. كسي كه خود را مملوک خالص مي داند و نيز كُل هستي را، با كسي كه جهان را قائم به ذات مي پندارد و حوادث جهان را مولود تصادف يا فعل و انفعالات مادي محض مي انگارد، هرگز نمي تواند خط مشي واحدي داشته باشد و بر اساس آن، راه معقول واحدي براي زندگي برگزيند. پس، نخست بايد بينشي درست نسبت به خدا داشته باشيم.
اصل دوم، شناخت زندگي نهايي انسان: اگر بدانيم كه زندگي منحصر به همين زندگي مادي و دنيوي نيست و وسيع تر از آن است، در ترجيح برخي لذات بر برخي ديگر، قضاوتي درست خواهيم داشت. توضيح آنكه: كارهاي ما گاهي براي لذتي است كه مستقيماً از آن كار به دست مي آيد؛ مثل غذا خوردن، و گاهي ناشي از نتايجي است كه با واسطه و بعداً از آن حاصل مي شود. حال اگر لذت هاي مياني با آن نتيجه تزاحم يابد، انسان عاقل از آن صرف نظر مي كند. مثلاً خوردن فلان غذا هر چند لذت دارد، اما گاهي براي سالم ماندن بدن، بايد از آن چشم پوشيد. پس در اينجا يكي از معيارهايي كه براي ترجيح لذات ذكر كرديم، بر ديگري حاكم مي گردد؛ يعني بايد بسنجيم كدام لذت طولاني تر است. بيماري كه ترشي براي او مضر است، اگر ترشي بخورد لذت مي برد؛ اما بايد يک هفته بيشتر بيماري را تحمل كند. پس عقل حكم مي كند از لذت چند لحظه اي صرف نظر كند تا از سلامت دراز مدت بهره مند شود.
درست همين معيار در مورد لذات بي نهايت صادق است. اگر قرار است ده سال رنج ببريم تا بيست لذت نصيبمان گردد كدام را انتخاب خواهيم كرد؟ حال اگر قرار است يک عمر رنج ببريم تا لذت جاودانه و بي نهايت حاصل شود عقل چه حكمي مي كند؟ پس اين يک معيار است كه بايد لذت كوتاه را فداي لذت طولاني كرد. اما آيا لذت طولاني تر وجود دارد يا نه؟ اين مطلب از مقوله ي «هست» هاست و بايد در جهان بيني ثابت شود كه آيا انسان مي تواند زندگي ابدي داشته باشد يا نه. پس ايدئولوژي مبتني بر اين اصل نيز هست كه ببينيم انسان مي تواند زندگي ابدي داشته باشد يا نه؟ اين توضيح مختصر، از آن جهت ذكر شد كه روشن شود انتخاب ايدئولوژي صحيح و در كنار آن،تعيين خط مشي درست زندگي، مبتني بر مسئله ي معاد است. از همين روي، همه ي اديان آسماني پيش و بيش از هر چيز به مبدأ و معاد مي پرداخته اند: ايمان بالله و باليوم الآخر. آنان علاوه بر آنكه اين اصل را در صدر بينش هاي الاهي خود قرار مي داده اند، در راه تحقق، رساندن و ابلاغ آن، رنج هاي فراواني كشيده اند. پيامبران همان نخستين لحظه ي رسالت برچيزي كه اصالت داشته و همه چيز بدان وابسته بوده است، تأكيد مي كرده اند: نخست توحيد و بي درنگ پس از آن معاد.
توحيد تا حدودي زودتر پذيرفته مي شد؛ زيرا حتي بت پرستان اصل پرستش را قبول داشتند؛ اما معاد چيزي نبود كه فكر عادي بشر بتواند آن را هضم كند؛ چون هر انساني طبعاً مي بيند كه انسان ها به دنيا مي آيند و زندگي مي كنند و بعد ظاهراً مي ميرند و خاک و نابود مي شوند. به همين جهت، مقاومت اقوام در برابر انبيا در مسئله ي معاد، بسيار سرسختانه بود. قرآن كريم از اين مقاومت مطالب بسياري نقل فرموده است:
أئذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً أئنّا لمبعوثون* أو آباؤنا الأوّلون (1)؛ «آيا هنگامي كه ما مرديم و خاک و استخوان شديم، هر آينه [بار ديگر] برانگيخته خواهيم شد؟ يا پدران نخستين ما [باز مي گردند]؟»
اگر راست مي گويي كه مردم زنده مي شوند، پدران ما را زنده كن!
…من يحيي العظام و هي رميمٌ (2)؛ «چه كسي اين استخوان ها را زنده مي كند در حالي كه پوسيده است؟!»
و گفتيم به همين جهت پيامبران را مسخره مي كردند و حتي از تهمت جنون به آنان ابا نمي كردند:
وقال الذّين كفروا هل ندلّكم علي رجلٍ ينبّئكم إذا مزّقتم كلّ ممزّقٍ إنّكم لفي خلقٍ جديدٍ (3)؛ «وكساني كه كافر شدند، گفتند آيا شما را به كسي راه نماييم كه به شما خبر مي دهد آن گاه كه [مرديد و در خاک متلاشي و] ريزريز شديد هر آينه در آفرينشي نو درآييد».
از اينجا، يعني از اين مقاومت مردم، درمي يابيم كه چرا قرآن آن قدر بر مسئله ي معاد تكيه مي فرمايد:
إذا السّماء انفطرت* وإذا الكواكب انتثرت (4)؛ «چون آسمان بشكافد و اختران پراكنده شوند».
اذا الشّمس كوّرت* واذا النّجوم انكدرت (5)؛ «چون خورشيد در هم پيچيده شود و ستارگان تيره گردند».
اين همه تأكيد از آن روست كه اعتقاد به فناي انسان چيزي نبوده است كه با يكي دو جمله از دل آدميان بركنده شود.
اعتقاد به اين آيات است كه عشق به نيكوكاري، ايثار و شهادت را به وجود مي آورد:
إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّة… (6)؛ «خدا جان و مال مؤمنان را به بهاي بهشت از آنان خريداري كرد».
ومن أوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الّذي بايعتم به… (7)؛ «چه كسي از خدا به پيمان خويش پايدارتر است؟ پس مژده باد شما را به معامله اي كه با وي كرده ايد».
هل أدلّكم علي تجارةٍ تنجيكم مّن عذابٍ اليمٍ* تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون في سبيل الله بأموالكم و أنفسكم… (8)؛ «آيا شما را به تجارتي رهنمون شوم كه از عذابي دردناک نجاتتان مي بخشد؟ به خدا و پيامبرش ايمان آوريد و در راه خدا با مال و جان بكوشيد».
اگر مي گوييم ايدئولوژي مي تواند انسان ها را به ايثار و شهادت وادارد، منظورمان انسان هاي عادي است كه تحت تأثير هيجانات قرار نگرفته اند و معيار انتخاب آنها عقل است. از همين رو، اسلام مي كوشد محيط آموزش و پرورش، سالم و عقل برآن حاكم باشد و عوامل تيرگي فكر را از جامعه دور كند. لذا با هوا و هوس هاي كدر كننده ي عقل و تعصبات و تقليدهاي كوركننده ي خرد، مبارزه مي كند تا انسان بركرسي اختيار آگاهانه بنشيند و بر اساس عقل، زندگي خود را تنظيم كند.
قرآن مي خواهد انسان بسازد و قوام انسان به اختيار است. تا آگاهي و آزادي فكري برانسان حكمفرما نباشد، انسان، انسان نخواهد بود. در غير اين صورت چنين كساني در واقع انسان نماياني هستند كه چون گله هاي گوسفند با زنجيرهاي نامرئي به هم بسته شده اند و به همان سو مي روند كه گرگ هاي چوپان نما آنان را سوق مي دهند؛ پس بايد زنجيرهايشان باز شود:
ويضع عنهم إصرهم و الأغلال الّتي كانت عليهم (9)؛ «و بار گرانشان و بند و زنجيرهايي را كه بر [دست وپاي] آنان است فرو مي نهد».
پس، دگرباره تأكيد مي كنيم كه ايدئولوژي صحيح، مبتني بر شناخت صحيح است. وقتي انسان بخواهد به لحاظ اينكه موجود آزاده ي مختاري است كاري را انتخاب و سعادت خود را تأمين كند، بايد داراي حركتي آگاهانه باشد.
خلاصه
*از يک ديد، خواسته هاي انسان به دو دسته فردي و اجتماعي تقسيم مي شوند.
*از نگاهي ديگر مي توان خواسته هاي انسان را به دو دسته مادي و روحي تقسيم كرد.
*ازنگاه سوم تمايلات انسان را مي توان به سه دسته تقسيم كرد: 1.مادي و فيزيولوژيک؛ 2.رواني و روحي سطح پايين؛ 3.رواني و روحي عالي، مثل آزادي طلبي.
*براي شناخت راه نيازمند جهان بيني هستيم.
*براساس جهان بيني مجموعه اي از دستورالعمل ها فراهم مي آيد كه منفعت و مصلحت نهايي انسان را تأمين مي كند. اين مجموعه را ايدئولوژي گويند.
*خطوط كلي جهان بيني اسلامي سه چيز است: 1.شناخت خدا؛ 2.شناخت معاد؛ 3.شناخت رابطه ي دنيا با آخرت و زندگي ابدي.
*قرآن در آيات بسياري بر مسئله ي معاد تأكيد دارد.
پي نوشت ها :
1-صافات (37)، 16، 17.
2-يس (36)، 78.
3-سبأ (34)، 7.
4-انفطار (82)، 1، 2.
5-تكوير (81)، 1، 2.
6-توبه (9)، 111.
7-توبه (9)، 111.
8-صف (61)، 10، 11.
9-اعراف (7)، 157.
منبع: انسان شناسي در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388