اين سئوال از جمله سئوالات مهم و كليدي مباحث فلسفه اخلاق ميباشد كه از دير باز مورد توجه عالمان علم اخلاق قرار گرفته است كه در اين باره نظرات مختلفي ارائه دادهاند. نوع جوابي كه به مسأله اطلاق يا نسبيت اخلاق داده ميشود، نتايج و آثار نظري و عملي فراواني در بر خواهد داشت كه اين امر نشان از اهميت اين سئوال دارد.
ابتدا توضيح مختصري پيرامون مفهوم نسبي يا مطلق بودن اخلاق ميدهيم و پس از آن به پاسخ اين سئوال خواهيم پرداخت.
«نسبيت در اخلاق بدين معناست كه هيچ يك از ارزشها و اصول و احكام اخلاقي ثابت نيستند و همة گزارههاي اخلاقي به اختلاف زمان، شرايط و نظر شخصي خاص، يا همة افراد يا توافق جامعه قابل تغييرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق به اين معناست كه دست كم، برخي اصول ثابت اخلاقي وجود دارند كه مبناي ارزش گذاريهاي ثابت و عام در افعال انسانها هستند و اين اصول، وابسته به تمايل فرد يا جامعه و تغيير شرايط زماني و مكاني نيستند.[1]«در زمينة اطلاق يا نسبيت اخلاق، برخي صريحاً سخن گفتهاند و پارهاي تلويحاً بدان اشاره كردهاند. از ميان كساني كه صريحاً قائل به اطلاق اخلاق هستند، ميتوان از علماء اخلاق اسلامي و كانت فيلسوف آلماني و افلاطون نام برد و از جملة فيلسوفاني كه صريحاً اظهار نكردهاند، امّا مباني آنها متناسب با اطلاق اخلاق است، ميتوان از سقراط و ارسطو ياد كرد.
از كساني كه صريحاً قائل به نسبيت اخلاق هستند. ماركس، انگلس، هيوم و ادوارد موري، ميباشند و از ميان آنها كه اظهاراتشان ظهور در نسبيت اخلاق دارد، ميتوان از اسپنسر ياد كرد.[2]»
حال پس از تبيين مفهوم نسبي يا مطلق بودن اخلاق و شرح مختصري از نظرات قائلين به هر كدام، در پاسخ به قسمت اصلي سئوال بايد بگوييم؛ علماي اخلاق اسلامي، قائل به اطلاق مفاهيم اخلاقي ميباشند كه اساس نظرية آنها را در اين رابطه، تئوري حسن و قبح عقلي تشكيل ميدهد. «نظرية حسن و قبح عقلي اين است كه عقل در نخستين برخورد، به حسن و قبح پارهاي از افعال واقف ميگردد و اينها همان بديهيّات عقلي عملي هستند؛ مانند عدل و احسان، ظلم و عدوان، راستگوئي و امانتداري، دروغگويي و خيانت و نظاير آنها… احكامي كه براساس تحسين و تقبيح عقلي استوار است، بسان كوه ثابت بوده و هرگز دگرگون نميشود. اين گونه از قوانين شرع كه از چنين اصلي سرچشمه ميگيرد، به حكم ثابت و استواري احكام كلي خرد، آن هم در پرتو ثبات و پايداري فطرت انسان، نميتواند تغيير پذير باشد…
دربارة ملاك و مناط احكام عقلي نظريات گوناگوني مطرح شده است. بعضي آن را رعايت اغراض و مصالح ميدانند و عدهاي كمال و نقص نفساني را داعي و ملاك حكم عقل به حُسن و قبح افعال دانستهاند و… لكن نظريهاي كه ما برگزيدهايم اين است كه اين مفاهيم كلي با فطرت و سرشت پاك و طبيعت معنوي و ملكوتي انسان هماهنگ است. ناگفته معلوم است كه كمال و نقص نفساني هم تفسيري جز اين ندارد و بر اين اساس، ثبات و عموميّت و جاوداني بودن اصول اخلاقي، استوار ميگردد. پس آنچه در آئينه فطرت به صورت پاكي و كمال و نيكويي نمودار است؛ همگاني و هميشگي است و آنكه به صورت پليدي و نقص و زشتي انعكاس يافته است نيز عمومي و ثابت ميباشد. بنابراين در پيشگاه عقل و فطرت، اصول و پايههاي فجور و تقوي، پليدي و پاكي، هويدا و معلوم است. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (سورة شمس، آيه 8)[3]».
«حسن و قبح امور، از فطرت انساني سرچشمه ميگيرد، فطرتي كه در تمام انسانها يكسان بوده و در تمام ادوار يك نوع غرايز و تمايلات بر او حكومت كرده است و آفرينش با يك رشته امور خميره شده و در عمق ذات او قرار گرفته است… انسان قرن بيستم از نظر فطرت و روحيه و غريزه و تمايلات ثابت، همان انسان قرن دهم است… مثلاً دروغ، خيانت، هرزگي و بي بند و باري پيوسته زشت و بد و تباه كنندة اجتماع بوده و هست، از اين نظر بايد تحريم و ممنوعيت آنها ابدي و دائمي باشد. زيرا اگر چه قيافة اجتماع عوض ميشود، ولي زيان اين اعمال همانست كه بوده است… همچنين قوانين مربوط به تهذيب نفس و كسب فضايل اخلاقي و سجاياي انساني.[4]»
«بنابراين در اين گونه امور اخلاقي و مسائل ديگري كه براساس فطريات و غرايز انساني است، قوانين هزار و چهارصد سال پيش با يك واقع بيني خاص، كه مبني بر شناخت حقيقت انسان و ارزيابي غرايز او وضع شده است، ميتواند اجتماع كنوني و همچنين اجتماعات آينده را به وضع خوبي اداره كند. و اين خود اساس يك رشته «اخلاق جاودان» را تشكيل ميدهد.[5]»
«(امّا) آنچه به عنوان اخلاق، دستخوش تغيير و دگرگوني است، در حقيقت يك رشته آداب و رسوم عادي و تقاليد و سليقههاي فردي و يا قومي بيش نيست، و اينها را نبايد به عنوان ارزشها و ضد ارزشهاي اخلاقي نام نهاد. البته در مورد همين آداب و رسوم قومي هم گاهي يك اصل ثابت اخلاقي وجود دارد كه هر قومي آن اصل ثابت را به گونهاي خاص عملي ميسازد. مثلاً اصل احترام به انسانهاي صاحب مقام و منزلت اجتماعي، مورد قبول تمام طوايف و اقوام است، امّا در تحقق بخشيدن به آن، روشهاي مختلفي اعمال ميشود.[6]»
«اگر ما درست ملاك احكام اخلاقي را بدست آوريم، هرجا آن ملاك، تحقق پيدا كند، حكم هم برايش ثابت خواهد بود. اينكه گاهي ميبينيم احكام عقلي، استثناء بر ميدارد و شرايط تفاوت ميكند، مال اين است كه ملاك اصلي را درست به دست نياوردهايم، مثلاً ميگوييم راست گفتن خوب است، بعد بر ميخوريم به جايي كه اگر راست گفته شود، خونهاي پاكي ريخته ميشود و آثار بدي دارد، ميگوييم اينجا نبايد راست گفت و حتّي بايد دروغ گفت. آن وقت توهم ميشود كه احكام اخلاقي نسبي هستند، احكام اخلاقي استثنا پذير هستند، حقيقت امر اين است كه ما در تشخيص موضوع حكم اخلاقي مسامحه كردهايم، آنچه موضوع حكم اخلاقي است؛ مثلاً «راست مفيد» است و يا دروغ كه بد است «دروغ مضر» بد است؛ اما دروغ مفيد از موضوع آن حكم اخلاقي خارج است… پس آنچه حقيقتاً موضوع خوبهاي اخلاقي است، چيزي است كه براي هدف مطلوب، مفيد باشد، و آنچه موضوع بدهاي اخلاقي است چيزي است كه مضر باشد.[7]»
حال كه تا حدودي ادله موجود بر مطلق بودن احكام و اصول اخلاقي روشن گرديد؛ بد نيست براي كاملتر شدن پاسخ سؤال، چند مورد از نقدهاي وارد بر نظريات و ادلّه نسبي گرايان اخلاق را نيز مطرح نمايم:
1. قائلين به نسبيت در اخلاق، با انگشت گذاردن بر مادهاي از اختلافات و تفاوتهاي جزئي و محدود در بين جوامع و افراد مختلف، ادعا ميكنند كه اصول ارزشي و اخلاقي ثابتي وجود ندارد و لذا اخلاق نسبي است. امّا در پاسخ بايد گفت: اختلاف در احكام اخلاقي كه در بين جوامع و افراد مختلف مشاهده ميشود، در واقع از نوع اختلاف در مصاديق و شيوة بكار بستن اصول و قواعد اخلاقي ميباشد، نه اختلاف در اساس و زير بناي مسائل اخلاقي؛ چرا كه ما ميبينيم بر پاية همين اصول و ضوابط مشترك اخلاقي و اجتماعي، جوامع بشري عليرغم تفاوت در فرهنگها و نژادهاي خود، در سطح بين المللي، معاهدات و مرامنامههاي مشترك را تنظيم ميكنند و بر سر آن به توافق ميرسند و بر اساس آن، روابط خود را شكل ميدهند. اين مسأله خود شاهدي بر ثابت و مطلق بودن قواعد كلي مفاهيم اخلاقي ميباشد.
2. نسبي گرايان اخلاق، براي اثبات مدعاي خود از همان چيزي استفاده ميكنند كه خودشان آنرا رد ميكنند. به عبارتي روشنتر آنها حكم به نسبي بودن اخلاق ميدهند و مطلق بودن مفاهيم اخلاقي را رد ميكنند، در حاليكه خود اين حكم آنها مطلق است.
3. از قائلين به نظرية نسبيت در اخلاق بايد پرسيد، آيا آنها به نظرية نسبيت در عمل نيز پاي بند ميباشند؟
آيا آنها بر اساس ارزشهاي مورد قبول خود چنانچه شخصي يا گروهي بخواهد فردي را متوجه آنها نمايد و آسيبي به آنها برساند مانع عمل او نخواهند شد؟ و در مقام دفاع و مقابله برنميآيند؟
«نتيجه آنكه طرفداران نسبيت گرايي، علاوه بر آنكه براي پذيرش نظرية خود محتاج قبول احكام ارزشي مطلق هستند، در عمل نيز به احكام مطلق اخلاقي ملتزم ميباشند و اعتبار آنها را فراتر از احساس، سليقه و ميل شخصي و قرار دادها و توافقهاي جمعي ميدانند و در واقع، به مبناي نظري خود، در بسياري از موارد پاي بنده نبوده، به شعار فريبندة خود عمل نميكنند.[8]»
علاوه بر اشكالات نظري مطرح شده نسبيت در اخلاق ،در صحنة عمل نيز پيآمدهاي شومي را براي جامعة انساني به ارمغان ميآورد. «يكي از نتايج اعتقاد به نسبيت در اخلاق، پذيرفتن اصل تساهل و تسامح در عمل ميباشد… براساس قبول اصل تساهل مطلق، هيچكس حق مداخله در كار ديگري و ممانعت او از انجام كار دلخواهش را ندارد. براساس تساهل عملي، جلوگيري از هر گونه فساد و تباهي، ممنوع است و بالتّبع نابود ساختن افراد، جوامع و تباه ساختن زمين، مجاز ميباشد. قرآن كريم نيز به اين ملازمه اشاره كرده، لازمة عدم دفع و منع مردم را، فساد و تباهي زمين ذكر فرموده است. «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» (سورة بقره، آيه 251)
«و چنانچه خداوند دستهاي از مردم را به دفع و منع دستة ديگر نميگمارد، زمين فاسد و تباه ميگشت.»[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حسن و قبح عقلي يا پايههاي اخلاق جاودان، جعفر سبحاني، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
2. فلسفه اخلاق، استاد شهيد مطهري (ره).
3. دروس فلسفه اخلاق، استاد مصباح يزدي، انتشارات اطلاعات.
4. فلسفه اخلاق، سيد محمد رضا مدرسي، ناشر انتشارات سروش.
پي نوشت ها:
[1] . فلسفه اخلاق، سلسله دروس انديشههاي بنيادين اسلامي تهيه و تدوين مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، سال 1378، ص 171.
[2] . غرويان، محسن، فلسفه اخلاق از ديدگاه اسلام، انتشارات يمين، 1377، ص 106.
[3] . سبحاني، جعفر، حُسن و قبح عقلي يا پايههاي اخلاق جاودان، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377، ص 120.
[4] . همان، ص 138.
[5] . همان، ص 140.
[6] . همان، ص 122.
[7] . مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه اخلاق، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 41.
[8] . فلسفه اخلاق، همان، ص 177.
[9] . همان، ص 178.