مفهومسازي در «فعل» هاي قرآن
1.قرآن از چه فعل خاصي استفاده کرده است؛
2.زمان فعل چگونه پردازش ميشود و از لحاظ شناختي چه نقشي دارد.
فعل آخر آيه
براي ايضاح نکتهي نخست اين نکته را بررسي ميکنيم که افعال آخر آيات، از لحاظ شناختي چه نقشي دارند؟ در بسياري از آيات با اين نکته روبهرو ميشويم که آيه با فعل خاصي خاتمه مييابد؛ بنابراين، اين پرسش مطرح ميشود که اين افعال چه نقشي دارند و چرا قرآن در هر موردي، فعل خاصي را به کار ميگيرد؟ اين افعال چه ارتباطي با بافت و سياق آيه دارند؟
فعل از لحاظ شناختي نقش بسيار مهمي دارد. با تحليل قالب مربوط به مبادلهي تجاري به اين نتيجه دست يافتيم که فعل، کاربرد شناختي ويژهاي دارد و به توجه ما جهت ميدهد. در يک موقعيت يا صحنه، عنصرهاي متفاوتي دخيل هستند. گزينش فعل نشان ميدهد که بايد توجه ما به کدام يک از اين عنصرها معطوف باشد و از کدام چشمانداز به آن موقعيت يا صحنه بايد بنگريم. اين اصل کلي، گرچه همهي کارکردهاي شناختي فعل را نشان نميدهد، در تحليل مفهومسازي فعل بسيار سودمند است.
اکنون به سه آيه در اينباره توجه کنيد:
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (1)
و اوست کسي که ستارگان را براي شما قرار داده تا به وسيلهي آنها در تاريکيهاي خشکي و دريا راه يابيد. به يقين، ما دلايل [خود] را براي گروهي که ميدانند به روشني بيان کردهايم.
وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (2)
و او همان کسي است که شما را از يک تن پديد آورد. پس [براي شما] قرارگاه و محل امانتي [مقرر کرد]. بيترديد، ما آيات [خود] را براي مردمي که ميفهمند به روشني بيان کردهايم.
وَهُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّتَرَاكِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انظُرُواْ إِلِى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3)
و اوست کسي که از آسمان، آبي فرود آورد؛ پس به وسيله آن از هرگونه گياه برآورديم، و از آن [گياه] جوانه سبزي خارج ساختيم که از آن، دانههاي متراکمي برميآوريم، و از شکوفه درخت خرما خوشههايي است نزديک به هم. و [نيز] باغهايي از انگور و زيتون و انار – همانند و غير همانند – خارج نموديم. به ميوه آن چون ثمر دهد و به [طرز] رسيدنش بنگريد. قطعاً در اينها براي مردمي که ايمان ميآورند نشانههاست.
ميبينيم که آخر هر يک از سه آيه با فعل خاصي پايان مييابد. پس از بيان تفاوت سه آيه، علت کلي اين نکته را بيان خواهيم کرد.
با توجه به سياق آيات فوق ميتوانيم علت گزينش افعال گوناگون را در آنها بيان کنيم:
1.در پايان آيهي نخست، فعل «يَعْلَمُونَ» آمده است. اين عبارت بر جنبهي علم مردم تأکيد ميکند. خداوند در آيات قبل به عجايب صنع الهي و لطايف تدبيرش اشاره کرده است. اشاره به اين امور بدين علت صورت گرفته است که معرفت ابتدايي نسبت به خداوند را در اختيار آدميان قرار دهد. در بافت آيه هم به قراردادن ستارگان براي هدايت بشر در تاريکي دريا و خشکي اشاره شده که باز هدف از ذکر آنها، زنده کردن معرفتي ويژه در بشر است. در واقع، همهي اين امور براي بسط علم و معرفت بشر و زمينهاي براي علم پيدا کردن او به صنع الهي و آثار توحيدش بودهاند.
2. اما در آخر آيهي دوم، فعلِ « يَفْقَهُونَ» به کار رفته است. اين آيه پس از آيهي قبلي آمده است و مطالبي که در سياق آن آيه آمدهاند در سياق اين آيه هم نقش دارند؛ اما بافت اين آيه با آيهي قبلي تفاوت دارد؛ بافت به انشاء (ايجاد) همهي آدميان از نفس واحد و تقسيم آنها به مستودع و مستقر سخن به ميان آمده است. در واقع، بافت به سنت خلقت آدميان و انتقال آنها از حالي به حال ديگر؛ از صلب به رحم، و از بطن مادر به روي زمين، و از روي زمين به بطن زمين – به هنگام مرگ- اشاره دارد. اين قبيل موارد هم جزو آيات الهي هستند و خداوند آنها را براي کساني تفصيل ميدهند که ميخواهند بفهمند (يفقهون). قرآن در اين مورد، برخلاف مورد قبلي، از مادهي «فقه» استفاده ميکند. تفاوت «يفقهوم» با «يعلمون» در اين نکته است که مادهي «فقه» در جايي به کار ميرود که دشوارتر، دقيقتر و عميقتر باشد. فيروزآبادي در قاموس، «فقه» را به معناي علم به چيزي و فهم آن و فِطَنت دانسته است. (4) راغب هم در مفردات آن را اخص از علم دانسته است. (5)
آيه در اين مورد از اين ماده به دليل دشواري و عميق و با اهميتبودن استفاده کرده است؛ چرا که معرفت داشتن به تحولات بشر در اين دنيا، فهمي عميقتر و دشوارتر ميطلبد تا آشنايي با ستارگان و يافتن راه توسط آنها.
3.در آخر آيهي سوم هم فعل « يُؤْمِنُونَ» آمده است. سياق آيات قبلي، سياق اين آيه هم هست، ولي بافت دروني آن متفاوت است. در اين آيه به نزول باران و روياندن گياهان و درختان و پيدايش ميوهها و غيره اشاره شده است که همه از نعمتهاي الهي و مستلزم شکر بشر هستند. همهي اين امور براي ايمانآوردن بشر تفصيل يافتهاند. آيات بعدي به مسئله توحيد خداوند و خالقيتش اشاره ميکنند؛ در نتيجه، در اين مورد فعل «يؤمنون» به کار رفته است.
علامه طباطبايي نيز در الميزان به اين نکته اشاره کرده است که خداي تعالي در اين آيه، ستارگان را آيتي مخصوص مردم دانا، و انشاي (ايجاد) نفوس بشري را آيتي مخصوص به مردمان فقيه، و تدبير نظام روييدنيها را آيتي مخصوص به مردم با ايمان شمرده است، و اين به خاطر مناسبتي است که در ميان اين امور در کار ميباشد. به عنوان مثال، نظر در تدبير نظام را از اين جهت به مردم با ايمان اختصاص داد که تفکر در آن به درس خواندن و تلاش علمي احتياج ندارد، بلکه هر فهم عادي نيز ميتواند در آن نظر کرده، با دقت در آن به صانع آن پي ببرد؛ به شرط اينکه همين مقدار فهم عوامانهاش به نور ايمان روشن و منور بوده و عناد و لجاجت آن را آلوده نکرده باشد؛ اما نظر در ستارگان و اوضاع آسمان اينگونه نيست و هر کسي نميتواند از آن سردربياورد و به دقايق آن پي ببرد، بلکه به دانشمنداني اختصاص دارد که تا حدي با آنها آشنا بوده باشند؛ همچنين سردرآوردن از خصوصيات نفس و اسرار خلقت آن، که علاوه بر داشتن مئونه علمي کافي، به مراقبت باطن و تهذيب
نفس محتاج است. (6)
در آيات فوق، هر فعلي متناسب با سياق و بافت به کار رفته است جملههايي که در بافت و سياق آيات فوق آمدهاند، با گزينش فعلي خاص، چشمانداز شناختي ويژهاي فراهم ميآورند. فعل «ِيؤمنون» در آيه نسبت به اطلاعات و حوادثي که در آيه آمدهاند، چشمانداز خاصي را فراهم ميآورد و با توجه به مخاطب، جهت خاصي ميدهد. اين فعل نشان ميدهد که مخاطب بايد از کدام چشمانداز به اين حوادث بنگرد. ديگر افعال؛ مانندِ «يعلمون» و «يفقهون» هم همين کارکرد را دارند. آنها به توجه مخاطبان جهت خاصي ميدهند و تعيين ميکنند که چگونه بايد به حوادث مذکور در آيه بنگرند. چشماندازي که فعل تعيين ميکند با بافت و سياق ارتباط دارد. به عبارت ديگر، در بافت و سياق، عنصرهايي حضور دارند که زمينهساز پيدايش آن چشمانداز هستند.
براي ايضاح تحليل فوق به آيهاي ديگر توجه کنيد:
وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (7)
و راه راست پروردگارت همين است. ما آيات [خود] را براي گروهي که پند ميگيرند، به روشني بيان نمودهايم.
اين آيه هم مانند سه آيهي قبلي در سورهي انعام آمده است. آيه با فعل «يَذَّكَّرُونَ» پايان مييابد. اين فعل با عنصرهايي که در آيهي قبل آمدهاند، ارتباط دارد. در آن آيه از اين نکته سخن به ميان آمده که اگر خداوند بخواهد کسي را دايت کند به او شرح صدر ميدهد و اگر بخواهد او را گمراه کند، سينهاش را تنگ ميگرداند. همهي اين امور براي تذکر و يادآوري آمدهاند. اين فعل دريچه و چشماندازي خاص نسبت به آنها فراهم ميآورد و نشان ميدهد که از اين دريچه بايد به آنها نگريست. همهي عنصرها، علاوه بر اينکه با فعل مذکور ارتباط دارند، مخاطب بايد از چشمانداز تذکر به آنها بنگرد.
از تحليل اين قبيل موارد به نتيجهي مهمي دست مييابيم؛ اينگونه افعال که در برخي موارد در اواخر آيات آمدهاند، از لحاظ شناختي اهميت زيادي دارند. قرآن پس از بيان تعدادي امور و حوادث، چشمانداز ويژهي مورد نظر را هم بيان ميکند. مفسران در اينگونه موارد به دنبال ارتباط اين افعال با عنصرهاي سياق و بافت بودهاند؛ اما آنها نه تنها با عنصرهاي سياق ارتباط دارند، بلکه چشمانداز خاصي را هم نسبت به ماجراها و حوادث مذکور در سياق مشخص ميکنند و به فهم مخاطب جهت ميدهند. مخاطب بايد با توجه به آنها به چيزي ايمان يا علم يا تفقه و غيره پيدا کند. از اين رو، براي کشف کارکرد آنها بايد، علاوه بر بررسي عنصرهاي مرتبط، تأثير چشماندازي را که فراهم آوردهاند در سياق و بافت ارزيابي کرد.
اشاره به نکتهاي هم در خصوص آيات فوق از سورهي انعام سودمند است. تحليل اين آيات نشان ميدهد که قرآن چند امر را مترتب برهم ميشمارد: علم، فقه، ايمان و تذکر. هر يک از افعال مذکور به ترتيب ذکر شدهاند و هر کدام مقدمهاي براي ديگري هستند. در آيات سورهي نحل با ترتيب ديگري از چشماندازها روبهرو ميشويم:
وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (8)
و ما [اين] کتاب را بر تو نازل نکرديم، مگر براي اينکه آنچه را در آن اختلاف کردهاند، براي آنان توضيح دهي، و [آن] براي مردمي که ايمان ميآورند، رهنمود و حتمي است.
وَاللّهُ أَنزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (9)
و خدا از آسمان آبي فرود آمد و با آن زمين را پس از پژمردنش زنده گردانيد، قطعاً در اين [امر] براي مردمي که شنوايي دارند نشانهاي است.
وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (10)
و از ميوه درختان خرما و انگور، باده مستيبخش و خوراکي نيکو براي خود ميگيريد. قطعاً در اين [ها] براي مردمي که تعقل ميکنند نشانهاي است.
ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11)
سپس از همه ميوهها بخور، و راههاي پروردگارت را فرمانبردارانه، بپوي. [آنگاه] از درون [شکم] آن، شهدي که به رنگهاي گوناگون است بيرون ميآيد. در آن، براي مردم درماني است. راستي در اين [زندگي زنبوران] براي مردمي که تفکر ميکنند، نشانه [قدرت الهي] است.
در اين آيات هم به ترتيب، ايمان، استماع، تعقل و تفکر ذکر شدهاند. اين نکته نشان ميدهد که قرآن ترتيب خاصي ميان اين چشماندازها در نظر ميگيرد. هر يک از اين چشماندازها با حوادث مشخصي ارتباط دارند که در آيات به آنها اشاره شده است.
بيترديد، بررسي چشماندازهايي که قرآن نسبت به حوادث به کمک افعال پديد ميآورد و ترتيب آنها، اطلاعاتي سودمند به دست ميدهد.
زمان فعل
در تحليل فعل بايد به زمان آن نيز توجه کرد. زمان فعل با فعاليت شناختي بسيار مهمي ارتباط دارد که آن را «زمينهسازي» (12) ناميديم. زمان فعل نسبت به زمينهي خاصي شکل ميشود. با توجه به اين نکته ميتوانيم زمان فعل را در تعبيرهاي قرآني از نظر شناختي تحليل کنيم.
پيشتر دربارهي اسماي الهي که در ذيل آيات آمدهاند، سخن گفتيم. آنها در برخي از موارد با زمان ارتباط پيدا کردهاند. به عنوان مثال، در آيهي:
وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (13)
… و خدا آمرزنده مهربان است.
به صورت زمان گذشته به کار رفته است. مفسران در توجيه اين موارد گفتهاند که فعل ماضي (کان) در اين قبيل موارد از زمان، مجرد شده و معناي زماني ندارد. آنها، از آنجا که براساس تحليلهاي کلامي و فلسفي دريافتهاند که خداوند همواره رحيم و غفور است و انتساب اين اسما به صورت زمانبند به خداوند را بيمعنا يافتهاند سراغ اينگونه توجيهها رفتهاند. در حقيقت، آنها در اين موارد هم معناي از پيش ساختهي ذهني را بر آيه تحميل کردهاند. توجه به اين نکته ضروري است که نقد تحليل آنها بدين معنا نيست که آن تحليلهاي کلامي و فلسفي درست نيستند؛ بلکه سخن بر سر مدلول حقيقي آيه است.
در مواردي از قبيل آيهي فوق، زمان فعل با حادثهاي که اسما در ذيل آن آمدهاند، ارتباط دارد؛ يعني تحقق اسم مورد نظر را در زمان وقوع حادثه نشان ميدهد. در واقع، زمان فعل نسبت به حادثهي موردنظر، شکل و آن حادثه، زمينه ميشود. به عبارت دقيقتر، فعل ماضي در اين مورد براي اشاره به سنتي از سنتهاي الهي به کار ميرود که در گذشته تحقق يافته است؛ فعل در اين مورد تحقق قانوني از قوانين الهي را نشان ميدهد. به عنوان مثال، زمان گذشته در آيهي فوق، تحقق قانون حاکم بر رحمت و مغفرت الهي را از راه ارتباط دادن آن با حادثهي مذکور در سياق نشان ميدهد.
اکنون به بيان کارکرد شناختي ديگري از فعل گذشته ميپردازيم. قرآن در بسياري از موارد که دربارهي قيامت سخن ميگويد، فعل گذشته را به کار ميبرد. عموم مفسران در اينگونه موارد گفتهاند که فعل گذشته براي افادهي يقيني و قعطي بودن به کار رفته است؛ در صورتي که با تحليل شناختي هر يک از اين موارد معنايي تازه مييابد. به عنوان نمونه در آغاز سورهي واقعه آمده است:
إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ* لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ (14)
آن واقعه چون وقوع يابد، [که] در وقوع آن دروغي نيست.
زمخشري در تفسير اين آيه گفته است که مراد از «واقعه» قيامت است. قيامت از اين جهت با وقوع توصيف شده است که به ناچار واقع ميشود. گويا خداوند فرموده است: «اگر امري که چارهاي از وقوعش نيست واقع شد». مراد از «كَاذِبَةٌ» هم «نفس کاذبة» است؛ يعني زماني که واقعه واقع ميشود هيچ نفسي بر خدا دروغ نميبندد و غيب را انکار نميکند؛ چرا که هر نفسي در آن وقت مؤمن و صادق و مصدق خواهد بود و اکثر نفوس امروزه کاذب و مکذّب هستند. اين مانند قول خداوند است که:
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (15)
و:
لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ
و غيره.
زمخشري در ادامه به احتمالات ديگري هم اشاره کرده است. (16)
پيداست که مورد فعل گذشته براي افادهي قطعي بودن وقوع و يقيني بودن آن به کار نرفته است. آيهي بعدي (لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ) نوعي قطعيت را ميرساند؛ بلکه فعل در اين مورد کارکرد شناختي بسيار دقيقتري دارد. فعل گذشته (وقعت) در اين مورد فضاي ذهني جديدي را باز ميکند که گوينده در آن فضا در زماني پس از وقوع امر مورد نظر قرار دارد. براي ايضاح اين نکته بايد به دو مطلب توجه کرد:
1.وقتي گوينده فعلِ گذشته را به کار ميبرد، زمينهاي را براي زمان فعل ايجاد ميکند که فعل نسبت به آن در گذشته رخ داده است. به عبارت ديگر، زمان فعل با زمينهاي ارتباط دارد و گوينده با توجه به آن، زمانِ گذشته را به کار برده است. اين زمينه تمام عنصرهاي موقعيت گفتاري؛ از قبيلِ گوينده و شنونده يا مخاطب، زمان و مکان گفتوگو و غيره را در برميگيرد؛
2.وقوع فعل در فضاي خاصي صورت ميگيرد. در اينگونه موارد حادثهي موردنظر با آينده ارتباط دارد؛ از اينرو، وقتي گوينده در اين مورد فعلِ گذشته را به کار ميبرد فضاي ذهني را در نظر ميگيرد که خودش در آن پس از وقوع فعل قرار دارد. به عبارت ديگر، گوينده فرض ميگيرد که حادثهي موردنظر رخ داده است و او در فضاي پس از وقوع حادثه سخن ميگويد.
در آيهي مورد نظر، خداوند موقعيت گفتاري خودش را پس از وقوع واقعه در نظر ميگيرد. از اين رو، فضاي ذهني جديدي پيدا ميشود که گوينده و مخاطبش در آن به سر ميبرند. همهي حوادثي که آيات بعدي به آنها اشاره ميکنند در اين فضا رخ ميدهد. به عنوان مثال، در اين فضا ديگر ترديدي نسبت به قيامت نيست و حوادث ديگر مذکور در سوره رخ ميدهد.
بهتر است در اين ارتباط به نکتهاي از زبانشناسي شناختي اشاره کنيم. لنگاکر حالتهاي مختلف ميان زمينه و قلمرو را به تفصيل بيان کرده است. (17) زمينه نسبت به تعبير سه حالت متفاوت ميتواند داشته باشد:
1.زمينه به طور کلي از کل قلمرو خارج باشد. نمودار زير اين حالت را نشان ميدهد (قلمرو بيواسطه = IS و کل قلمرو = MS و زمينه = G). قلمرو بيواسطه همان منطقهي روي صحنهي تعبير است. در اين صورت نقش گوينده و شنونده کاملاً ذهني است.
2. زمينه از قلمرو بيواسطه بيرون باشد، ولي در قلمرو داخل باشد. در اين صورت هم از قيودي مانندِ: «ديروز» و «فردا» و غيره استفاده ميشود و زمينه خارج از بخش روي صحنه قرار دارد.
3. زمينه در قلمرو بيواسطه داخل باشد. در اين صورت هم از شاخصهايي از قبيلِ: «من» و «تو» و قيودي مانندِ: «اينجا» و «اکنون» استفاده ميشود و جنبهاي از زمينه روي صحنه قرار دارد.
هر قدر از طرف صورت اول به طرف صورت سوم ميآييم، تعبير عينيتري از زمينه مشاهده ميشود.
پس از بيان نکتهي فوق، بهتر است تعبير «إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ» را با تعبير ديگري را مقايسه کنيم که قرآن در اين مورد به کار ميبرد. در سورهي حاقه آمده است:
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ (18)
و چه داني که آن رخدهنده چيست؟
حاقه يکي از پديدههايي است که مقدم بر واقعه رخ ميدهد. در اين سوره، پس از چند آيه آمده است:
فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (19)
پس آن روز است که واقعه [آن چناني] وقوع يابد.
در ميان اين دو آيه به ماجراي قوم عاد و ثمود و فرعون و نفخ صور و از جاي کندهشدن زمين و کوه اشاره شده است؛ و بالاخره، در آيهي اخير به وقوع واقعه در آن روز اشاره شده است.
بيترديد، در آيهي اخير فعل ماضي بر وقوع قطعي در آينده دلالت نميکند؛ به عبارت ديگر، آيه اصلاً در اين فضا نيست که وقوع قطعي قيامت يا حوادث مقدم بر آن را بيان کند. قرآن مخاطب خود را در فضاي وقوع قيامت در نظر ميگيرد. در چنين موقعيتي، قرآن مخاطبش را به گونهاي در نظر ميگيرد که حوادث گذشتگان – مانندِ حوادث قوم عاد و ثمود و فرعون- را به ياد دارد و با خود ميگويد آنها به کجا رسيدند؟ آنها نابود شدند و اکنون روزِ حسابرسي آنهاست. امروز آنها ديگر نميتوانند وقوعِ واقعه را انکار کنند. همان واقعهاي که انکار ميکردند، امروز وقت آن فرارسيده است. در اين تعبير ديگر زمينه و مخاطب در قلمرو بيواسطه قرار ميگيرد؛ زيرا خداوند در اين مورد ميخواهد مخاطبش را در فضاي وقوع واقعه قرار دهد و انديشهي او در اين فضا را آشکار سازد؛ اما در آيات سورهي واقعه، فضايي جديد براي بيان حوادث در زمينهي وقوع حوادث باز ميشود. در اين فضا مخاطب به تأمل در حوادث گذشته فراخوانده نميشود؛ چرا که آنچه در اين موقعيت در کانون توجه قرار ميگيرد و اهميت دارد، همان حوادثي هستند که از آنها سخن به ميان آمده است. مخاطب در اين صورت از قلمرو بيواسطه بيرون قرار دارد.
به عبارت دقيقتر، آيه فضايي را ترسيم ميکند که در آن قيامت رخ داده است و مخاطب در چنين فضايي به سر ميبرد. اين نکته نشان ميدهد که فعل ماضي در اين صورت هم بر زمان گذشته دلالت ميکند؛ با اين تفاوت که گاهي اين فعل فضايي را نشان ميدهد که در زمان گذشته رخ داده و گاهي هم فضايي را نشان ميدهد که در آن چيزي گذشته زمينهي طرح حوادث و مسايل خاصي قرار ميگيرد. در صورت دوم، حوادث مترتب بر هم در نظر گرفته ميشود که حلقهي مقدم رخ داده است و مخاطب در حلقهي بعدي به سر ميبرد.
از اينرو، در اين مورد نوعي زمينهسازي معرفتي (20) – به تعبير لنگاکر- صورت گرفته است.
پينوشتها:
1.انعام: 97.
2.انعام: 98.
3.انعام: 99.
4.مجدبن محمدبن يعقوب الفيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ص 1151.
5.ابيالقاسم الراغب اصفهاني؛ المفردات في غريب القرآن؛ ص 384.
6.السيد محمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 290.
7.انعام: 126.
8.نحل: 64.
9.نحل: 65.
10.نحل: 67.
11.نحل: 69.
12.Grounding.
13. نساء: 100.
14.واقعه: 1 – 2 .
15.غافر 84.
16.ابيالقاسم محمودبن عمرالزمخشري؛ الکشاف عن حقايق غوامض التنزيل؛ ج 4، ص 456.
17. Langacher, W. Ronald. Grammer and conceptualization, pp. 318 – 319.
18. حاقه: 3.
19.حاقه: 15.
20.epistemic grounding.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول