مفهومسازي پديدههاي طبيعي در قرآن
1. مفهوم يا ادعاي ديني که در بافت و سياق در کار است؛
2. ارتباط پديدهي طبيعي با آن مفهوم يا ادعا در مفهومسازي آيه.
براي روشن شدن اين اصل، مثالهاي ديگري را تحليل ميکنيم. در آيهي قبلي از تحليل آيهي شب و روز و ارتباط آن با بافت سخن گفتيم. اکنون به آيهي ديگري ميپردازيم که در آن شب و روز به نحو ديگري مفهومسازي شدهاند:
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا (1)
و اوست کسي که براي هر کس که بخواهد عبرت گيرد يا بخواهد سپاسگزاري نمايد، شب و روز را جانشين يکديگر گردانيد.
مرحوم طريحي در معناي «خِلقة» در آيه گفته است که مراد اين است که هر يک از آنها (شب و روز) را جايگزين ديگري قرار داد؛ چرا که اگر تنها يکي از آنها دوام پيدا ميکرد، نظام وجود اختلال پيدا ميکرد و هيچ رحمتي به شمار نميآمد؛ بنابراين، مراد اين است که آدمي آنچه را شب از وي فوت کرده در روز و آنچه را که در روز از وي فوت کرده، در شب جبران ميکند. (2)
شب و روز در آيه به عنوان دو امري که بيوقفه پشت سرهم ميآيند، مفهومسازي شدهاند. در آيات قبل، قرآن اين ماجرا را نقل ميکند که وقتي به مشرکان گفته ميشود به خداي رحمان سجده کنيد، آنها خود را به تجاهل ميزنند و ميپرسند: «رحمان کيست؟ سپس، قرآن به آيات عظيم الهي اشاره ميکند و براي آنها از آثار رحمت خداوند و بروج آسمان و شمس و قمر و تعاقب روز و شب سخن ميگويد:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا، تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُّنِيرًا (3)
و چون به آنان گفته شود: «[خداي] رحمان را سجده کنيد»، ميگويند: «رحمان چيست؟ آيا براي چيزي که ما را [بدان] فرمان ميدهي سجده کنيم؟» و بر رميدشان ميافزايد، [فرخنده و] بزرگوار است آن کسي که در آسمان برجهايي نهاد، و در آن، چراغ و ماهي نوربخش قرار داد.
مفهومسازي آيه با بافت آيات قبلي تناسب دارد. مشرکان از سجدهي خداوندِ رحمان، به اين بهانه که او را نميشناسند، سرباز زدند.خداوند هم در مقابل به آيات خودش اشاره ميکند تا راه را بر تجاهل آنها ببندد؛ سپس، علت تعاقب روز و شب را بيان ميکند تا اگر آنها پيشتر در سجده بر او کوتاهي کردهاند، زمان را خداوند به گونهاي آفريده که کار آنها قابل جبران است؛ اگر شب خداوند را سجده نکردهاند، روز سجده کنند و اگر روز سجده نکردهاند، شب سجده کنند. اگر در گذشته کوتاهي کردهاند، اکنون جبران کنند.
شب و روز، ابعاد و ويژگيهاي متفاوتي دارند، ولي بافت آيه در اين مورد اقتضا ميکرد که پنجرهي توجه در آن به ويژگي تعاقب و جايگزين شدن آنها به جاي يکديگر باز شود؛ چرا که تنها در اين صورت با بافت آيات تناسب پيدا ميکند و با دعوت ديگران به سجدهي خداوند رحمان همخواني دارد. اين برداشت با ذيل آيه « لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا» هم تناسب دارد؛ تعاقب روز و شب براي کسي است که بخواهد به ياد خدا باشد يا اراده کند بندهي شکوري باشد. هر يک از اين دو ميتواند جايگزين ديگري در عبادت رحمان شود.
باران
يکي ديگر از پديدههاي طبيعي که قرآن به طور وسيعي با مفهومسازيهاي گوناگون از آن براي تبيين اهداف موردنظر استفاده ميکند، پديدهي باران است؛ البته قرآن معمولاً از افعال «انزل» و «نزّل» براي نشان دادن باران استفاده ميکند که در مجموع واژگاني قرآني جايگاه ويژهاي دارد و موارد ديگري هم هست که در آنها از افعال ديگري استفاده ميکند. برخي از تعبيرهاي قرآني در اين مورد را بيان ميکنيم.
مثال اول
نخست به آيهاي توجه کنيد که در آن از انزال باران و پيدايش ميوههايي توسط آن سخن ميگويد:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ (4)
آيا نديدهاي که خدا از آسمان، آبي فرود آورد و به [وسيله] آن ميوههايي که رنگهاي آنها گوناگون است بيرون آورديم؟ و از برخي کوهها، راهها [و رگهها] ي سپيد و گلگون به رنگهاي مختلف و سياه پررنگ [آفريديم].
اين آيه به فرستادن باران از آسمان توسط خداوند و پيدايش ميوههايي با رنگهاي مختلف از آن سخن ميگويد. در واقع، مفهومسازي باران در اين مورد دو طرف را شامل ميشود: ارتباط با خداوند و ارتباط ميوههايي با رنگهاي گوناگون با آن.
علامه طباطبايي اين آيه را دليلي بر توحيد خداوند دانسته است. تقرير استدلال چنين است: خداوند به وسيلهي باران آب را به زمين ميفرستد و او قويترين عوامل معين براي خروج ميوهها (به واسطهي باران) از زمين است؛ چرا که اگر خروج اين ميوهها به مقتضاي طبيعت اين عامل (باران) باشد، اين عامل واحد است و يک رنگ دارد. پس بايد يک ميوه و آن هم با يک رنگ وجود داشته باشد؛ بنابراين، وجود ميوههايي مختلف با رنگهاي متفاوت از تدبير الهي در اين مورد حکايت ميکند. علامه در ضمن تقرير استدلال به يک ايراد هم پاسخ داده است. اگر کسي بگويد اختلاف و تفاوت ميوهها به اختلاف عوامل مؤثر در آن منوط است؛ عنصرهايي که در آب هستند از لحاظ ويژگيها و نوع و اندازه تفاوت دارند و همانها موجب ميشوند که اين ميوهها تفاوت داشته باشند. علامه در پاسخ ميگويد که از خود اين عنصرها بحث ميکنيم: چرا آنها تفاوت دارند و حال آنکه همه به مادهي مشترکي برميگردند؟ پس اختلاف عنصرها هم به امري غير از ماده برميگردد که آنها را تدبير ميکند. (5)استدلال فوق با مشکلاتي همراه است که بررسي آنها مجال ديگري ميطلبد و تنها اين پرسش را مطرح ميکنيم: بر فرض اينکه استدلال تمام باشد، آيا مراد آيه همين است يا اينکه معناي ديگري از آيه اراده شده است؟ پيش از بيان پاسخ به اين نکته اشاره ميکنيم که برداشت علامه از جهت ديگري هم مشکل دارد. در آيهي بعد خداوند فرموده است:
وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (6)
و از مردمان و جانوران و دامها که رنگهايشان همانگونه مختلف است [پديد آورديم]. از بندگان خدا تنها دانايانند که از او ميترسند. آري، خدا ارجمند آمرزنده است.
در اين آيه، مراد از «کذلک» چيست؟ علامه آن را خبر براي مبتداي محذوف دانسته است. در اين صورت عبارت چنين ميشود: «الامر کذلک» (امر چنين است)؛ بنابراين، اين عبارت تقرير اجمالي تفصيل متقدم است. ادامهي آيه هم جملهي استينافيه است. دو مشکل براي اين تقرير به چشم ميخورد:
1.جملهي «الامر کذلک» چه نقشي در اين ميان دارد؟ چنين برداشتي لطافت آيه را به هم ميزند؛ چرا که وجه مناسبي براي اين تقرير ديده نميشود. در مفهومسازي که در آيات مشاهده ميشود، هر تعبير، کارکردي مهم دارد؛ به نحوي که اگر تعبيري را برداريم، چينش و لطافت آيات به هم ميريزد. از اين گذشته، مجهول بودن کارکرد «کذلک» موجب شده است که علامه چيزي را در تقدير بگيرد؛ اين تقدير ضرورتي ندارد و ميتوانيم آيه را به نحو مناسبي بدون تقدير بفهميم.
2. با اين تقرير، ارتباط آيات به هم ميخورد و نوعي آشفتگي و گسست در سياق و بافت آيات پيدا ميشود. عبارت بعدي که جملهاي مستقل ميشود و ارتباطي با آيات قبل ندارد. در ضمن يک آيه با دو بافت کاملاً جدا روبهرو ميشويم. تا «کذلک» يک بافت و بعد از آن بافتي کاملاً جديد است که ارتباطي با قبل ندارد.
نتيجهاي مهم از سخنان فوق به دست ميآوريم: استدلال عامه با مفهومسازي آيه تفاوت دارد. آيه در مقام اثبات توحيد خداوند نيست. با توجه به بافت آيات روشن ميشود که آيات قبل راجع به تکذيب مأموريت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)توسط کافران سخن ميگويد. خداوند در مقابل به آن حضرت ميفرمايد که اگر تو را تکذيب کنند، پيامبران پيش از تو را نيز تکذيب کردند. آنها دلايل و کتابهاي روشناييبخش (منير) آوردند، ولي کافران آنها را تکذيب کردند؛ خدا هم آنها را کيفر داد؛ بنابراين، خداوند به سنت ويژهاي اشاره ميکند. خدا پيامبران را ميفرستاد و کافران هم تکذيب ميکردند؛ خدا هم آنها را کيفر ميداد. خداوند بعد از بيان اين ماجرا به مسئلهي فروفرستادن باران و پديد آمدن ميوههاي مختلف و … اشاره ميکند. مسئلهي نزول باران و پيدايش ميوههاي مختلف دقيقاً مشابه فرستادن پيامبران و پيدايش انسانهاي گوناگون در ادامهي مأموريتهاي آنهاست. اين برداشت با آيهي فوق همخوان است؛ همانطوري که خداوند به واسطهي باران، ميوههاي مختلف آفريد و از کوهها، رگههايي با رنگهايي گوناگون و از حيوانات، انواع گوناگون را آفريد، همچنين، انسانهاي مختلفي را توسط ارسال پيامبران به وجود آورد و از ميان آنها فقط دستهاي خاص (عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) از خدا ميترسند. با اين برداشت بافت آيات با هم ارتباط مييابند و مفهوم سازيهاي فوق را روشن ميکنند.
در واقع، آيات فوق ميان دو امر تشابه برقرار ميکنند؛ فرستادن پيامبران توسط خداوند و پيدايش دو دسته از انسانها: دستهاي که کفر ميورزند و منکرند و دستهاي ديگر که از خدا ميترسند؛ و ديگر ايجاد پارهاي از پديدههاي طبيعي توسط خداوند و پيدايش مظاهر و امور متفاوت از آنها. ميان اين دو امر، وجوه شباهتي وجود دارد و همين وجوه موجب شده است که انتقالي ميان آنها صورت بگيرد.
مثال دوم
اکنون به مفهومسازي ديگري دربارهي «ماء» (آب) توجه کنيد که با جريان باران بر روي زمين ارتباط دارد:
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنفُسُهُمْ أَفَلَا يُبْصِرُونَ (7)
آيا ننگريستهاند که ما باران را به سوي زمين باير ميرانيم، و به وسيلهي آن کِشتهاي را بر ميآوريم که دامهايشان و خودشان از آن ميخورند؟ مگر نميبينند؟
در اين آيه، مبدأ و منتها به صورت ديگري مفهومسازي شدهاند. از لحاظ مبدأ، باران امري است که خدا آن را به درون زمين ميراند. از لحاظ منتها، به وسيلهي آن گياهاني پيدا ميشود که آدميان و دامهايشان از آنها ميخورند. باران ميبارد و بر روي زمينهاي باير جريان مييابد. خدا آن را به درون زمين سوق ميدهد و به واسطهي آن، کشتههايي را ميروياند.
معمولاً کشاورزان، آب را از جايي به جاي ديگر هدايت ميکنند تا گياهان آنجا را آبياري کنند؛ اما خداوند از آسمان، باران را به سوي زمين خشک و بيگياه و علف ميفرستد و آن را به زميني حاصلخيز تبديل ميکند. آيات قبل دربارهي مشرکان مکه سخن ميگويد. خداوند ميفرمايد آيا براي آنها روشن نشده است که چه بسيار از آنان را در گذشته در حالي که در منازل خودشان راه ميرفتند، نابود کرديم. در اين نکته براي آنها نشانههايي هست؛ چرا شنوا نيستند؟
أَوَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ أَفَلَا يَسْمَعُونَ (8)
آيا براي آنان روشن نگرديده که چه بسيار نسلها را پيش از آنها نابود گردانيديم [که اينان] در سراهايشان راه ميروند؟ قطعاً در اين [امر] عبرتهاست، مگر نميشنوند؟
قرآن به دنبال اين آيه، از سوق دادن باران به زمين باير سخن ميگويد و آنها را به تأمل در آن و پديد آمدن گياهان و علف از اين زمين فراميخواند. اين مفهومسازي دقيقاً مطابق حال مشرکان مکه و بافت آيه صورت گرفته است. اهالي مکه به تجارت مي پرداختند و به همين دليل، آنها گاهي مسير بيابانهاي طولاني را طي ميکردند و به منطقههايي ميرسيدند که قبلاً خشک و لميزرع بودند، اما اکنون ديگر سرسبز يا داراي علف و گياه شدهاند. از اينرو، آنها و چهارپايانشان از آن گياهان و علفها استفاده ميکردند. در نتيجه، مفهومسازي قرآن کاملاً با موقعيت موردنظر تناسب دارد؛ اما از نظر بافت دروني آيات، توجه به دو نکته لازم است:
1.آيهي قبلي مشرکان را به توجه به هلاک و نابودي گذشتگان فراميخواند. در آيات قبل به ماجراي بنياسرائيل و پيداشدن پيشواياني در ميان آنها که به امر الهي هدايت ميکردند اشاره شده است:
وَجَعَلْنَا مِنهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا.
در ميان بيناسرائيل، دستهاي اينگونه بودند و دستهاي ديگر هم منحرف بودند و از فرامين الهي فرار ميکردند. آنها گمان ميبردند خداوند نميتواند در قيامت اين دو دسته را از هم جدا سازد؛ بنابراين، در اين آيه از سوق دادن باران به زمين توسط خداوند و … سخن به ميان آمده است. اين پديده در واقع نشانهي قدرت الهي است. آنها در قدرت خداوند ترديد داشتند و در اين بافت و موقعيت، مفهومسازي باران به عنوان نماد قدرت الهي متناسب بود. همچنين، در آيهي بعد به اين نکته اشاره شده که مشرکان مکه، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)را مورد تمسخر قرار ميدادند و از آن حضرت ميپرسيدند: وعد و وعيدهاي الهي کي تحقق پيدا ميکند؟ پيروزي چه زماني خواهد بود؟ آنها با اين پرسش در قدرت الهي ترديد روا ميداشتند و با تمسخر آن حضرت را خطاب ميکردند؛ بنابراين، مفهومسازي باران به گونهاي که قدرت الهي را نشان دهد، با آيات بعد هم تناسب دارد.
2.ذيل اين آيه با آيهي قبلي هم تناسب ويژهاي دارد. در ذيل آيهي قبلي، تعبير «أَفَلَا يَسْمَعُونَ» و در ذيل اين آيه، تعبيرِ «أَفَلَا يُبْصِرُونَ» به کار رفته است؛ چرا که مشرکان از طريق نقل، اخبار گذشتگان را شنيده بودند، ولي خودشان بيواسطه ميديدند که باران به زمين باير و خشک فرو ميرود و گياهاني از آن ميرويد. مفهومسازي ذيل دو آيه تناسب دارند و مکمل يکديگرند؛ بدين معنا که براي مشرکان هم موردي جهت شنيدن و هم موردي جهت ديدن ارائه ميدهد.
مقايسهي اين مثال با مثال قبلي سودمند است. طرحوارهي تصويري زير يکي از تفاوتهاي مهم اين دو را نشان ميدهد.
انزال باران (فاطر: 27)
راندن آب به زمين (سجده: 27)
دو آيه از لحاظ مفهومسازي باران تفاوت دارند؛ در آيهي نخست پنجرهي توجه به سوي مبدأ نزول باران (آسمان) و در آيهي دوم به سوي محل نزول باران (زمين) باز شده است. گفتيم آيهي نخست (فاطر: 27) در بافتي آمده است که مشرکان مأموريت آسماني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را تکذيب ميکردند و همانطوري که باران از آسمان ميآيد و ميوههاي گوناگون پيدا ميشود، وقتي وحياي از آسمان ميآيد و پيامبر مأموريت پيدا ميکند، انسانهاي مختلفي پيدا ميشوند. در اين بافت بايد پنجرهي توجه به سوي مبدأ نزول باز ميشود و آسمان مرزنما ميشود؛ چرا پيامبران هم از آسمان وحي و مأموريت مييابند. آيهي دوم (سجده: 27) را هم خداوند در مقام بيان قدرت خود ميآورد و چنان که گفتيم، متناسب با اين مقام، سوق دادن آب به زمينهاي خشک و پديد آمدن گياهان از آن است. از اينرو، در اين بافت، پنجرهي توجه به سوي زمين باز ميشود و زمين به صورت مرزنما مفهومسازي ميشود که آب به آن نفوذ ميکند و گياهاني را پديد ميآورد.
تسخير دريا و پديدههاي طبيعي
يکي ديگر از پديدههاي طبيعي که قرآن در موارد گوناگوني از آن استفاده ميکند، «بحر» (دريا) است. مفهومسازيهاي گوناگون قرآني در اين مورد هم با موقعيت موردنظر و بافت آيات تناسب دارد. براي تحليل اين نکته به دو آيه توجه کنيد. قرآن در موارد گوناگوني از مسخر ساختن دريا و ديگر پديدههاي طبيعي براي بشر به عنوان يکي از نعمتهاي مهم خدا نام ميبرد:
وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (9)
و اوست کسي که دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايهاي که آن را ميپوشيد از آن بيرون ميآوريد. و کشتيها را در آن، شکافنده [آب] ميبيني، و تا از فصل او بجوييد و باشد که شما شکرگزاريد.
اين آيه در ضمن آيات ديگري از سورهي نحل آمده است که خداوند در آنها به برخي از نعمتهاي خودش اشاره ميکند. مسخر ساختن دريا براي بشر است و فوايدي براي او دارد:
1.گوشت تازه از آن به دست ميآورد؛
2.زيورآلات خودش را از آن به دست ميآورد؛
3.بشر ميتواند با کشتي بر روي آن سفر کند و از فضل خداوند برتري جويد.
تسخير دنيا براي بشر بدين معناست که او ميتواند از آن استفاده کند و به نحوي از آن در دستيابي به مقاصدش کمک بگيرد. تسخير دريا توسط موجودات، تنها براي بشر امکانپذير شده است. از اين رو، در آيهي ديگري حمل بشر در دريا – و نيز در خشکي- همراه با تکريم بشر بيان شده است:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً (10)
و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و آنان را در خشکي و دريا [بر مرکبها] برنشانديم، و از چيزهاي پاکيزه به ايشان روزي داديم، و آنها را بر بسياري از آفريدههاي خود برتري آشکار داديم.
در اين آيه به تکريم بنيآدم و حمل او در دريا و نيز برتري دادن او بر بسياري از مخلوقات سخن به ميان آمده است؛ چرا که توانا ساختن آدمي براي حمل در خشکي و دريا، تکريم خاصي براي او بوده است.
هر دو آيه به نحوي از نعمتهاي خداوند سخن ميگويند، ولي به دو سياق متفاوت مربوط ميشوند:
1.آيهي نخست (سورهي نحل) در سياق اشاره به نعمتهاي الهي (وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ) آمده است. يکي از اين نعمتها هم تسخير دريا براي آدمي است تا بتواند از آن، گوشت و غيره استخراج کند. کشتيها در دريا پيش ميروند و آن را ميشکافند و به آدمي در اين هدف کمک ميکنند. در اين سياق، تسخير دريا با کرامت آدمي ارتباط ندارد؛ چرا که توجه به همهي اين نعمتها براي اين است که آدمي دريابد تنها او را بايد بخواند و از او نيازهاي خود را بطلبد. او خالق آدمي و اين نعمتهاست و ديگران نميتوانند چيزي را بيافرينند، بلکه خود مخلوق اويند:
وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ.
2.آيهي دوم (سورهي اسراء) با فرازهاي مختلف از سياق ارتباط دارد. در اين سياق، خداوند از عدم تسلط شيطان بر بندگانش (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً) و رحمتش بر آنها سخن به ميان آورده است. در اين سياق، مطالب مختلفي آمده است. خداوند به اين نکته اشاره کرده است که کشتيها را به حرکت در ميآورد تا از فضل او بجوييد. حال اگر گرفتار دريا شويد، خدا را ميخوانيد و چون به خشکي برسيد او را فراموش ميکنيد. آيا گمان ميکنيد خداوند نميتواند شما را به دريا بازگرداند و سزاي کفر شما را بدهد؟ و بالاخره، سخن از تکريم بنيآدم به ميان ميآيد. سياق اين آيه، برخلاف سياق آيهي قبلي، نشان دادن بيپايان بودن نعمتهاي الهي براي رسيدن به توحيد و طلب نيازها از او نيست؛ بلکه در سياق اين آيه، اشاره به برخي از نعمتها به تکريم بنيآدم ميانجامد. اين نکته با آغاز سياق؛ يعني با عدم تسلط شيطان بر بندگانش بيارتباط نيست.
تأثير فضا در مفهومسازي
در مواردي تأثير فضاي آيه هم در مفهومسازي خاصي تأثير دارد. مفسران اين نکته را معمولاً ناديده گرفتهاند و بيشتر به آيات قبل و نقش سياق توجه کردهاند. برنامهي بررسي نحوهي تأثير فضا به صورت کلي و آيات بعدي در مفهومسازي، برنامهاي بسيار پيچيده است که خود موضوع تحقيقات ديگري ميتواند باشد. ما تنها به مواردي از اين دست اشاره ميکنيم تا نشان دهيم که اين تأثير بسيار گستردهتر از آن است که در گمان بگنجد. (11)
در آياتي که در اول برخي از سورهها ديده ميشود، تأثير آيات بعدي بسيار برجسته ميشود. پيداست که آيات يک سوره يک «واحد قرآني» خاصي را به نام سوره تشکيل ميدهند و از اين جهت، وقتي با مفهومسازي ويژهاي در آيهي نخست روبهرو ميشويم، نخست گزينهاي که در تبيين آن بايد دنبال کنيم، آيات بعدي آن سوره است. به يک نمونه توجه کنيد. در ابتداي سورهي حديد آمده است:
1.سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (12)
آنچه در آسمانها و زمين است، خدا را به پاکي ميستايند، و اوست ارجمند حکيم.
اما در ابتداي سورهي صف و حشر و نيز سورهي جمعه و تغابن، تعبيري مشابه با اندکي تفاوت آمده است:
2.سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (13)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است به تسبيح خدا ميپردازند، و اوست ارجمند حکيم.
3.سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (14)
آنچه در آسمانها و در زمين است، تسبيحگوي خداي هستند، و اوست شکستناپذير سنجيدهکار.
4.يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (15)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدايي را که پادشاه پاک ارجمند فرزانه است، تسبيح ميگويند.
5.يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (16)
هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است، خدا را تسبيح ميگويند. او راست فرمانروايي و او راست سپاس و او بر هر چيزي تواناست.
در آيهي نخست، کلمهي «ما» يک بار آمده، ولي در ديگر آيات دوم دوبار آمده است. اين تکرار در مفهومسازي زمين و آسمان تأثير دارد. در آيهي نخست، از آنجا که «ما» موصوله يک بار آمده، سماوات و ارض يکجا در صلهي آن قرار گرفته است و همهي موجودات آسمانها و زمين در مجموع لحاظ شدهاند؛ بنابراين، آيهي نخست بدين معناست که هر موجودي -خواه در آسمانها و خواه در زمين- خداوند را تسبيح ميگويد؛ اما در چند آيهي بعدي، از آنجا که «ما» دو بار آمده است، دو مجموعهي جدا از هم داريم؛ يکي موجوداتي که در آسمان هستند و ديگر موجوداتي که در زمين هستند. در نتيجه، آيات مذکور بدين معنا هستند که دو مجموعهي موجودات آسمانها و موجودات زمين، خداوند را تسبيح گفتهاند يا ميگويند. از لحاظ شناختي، در دو دسته از آيات با دو پردازش شناختي متفاوت روبهرو هستيم و جرح وتعديل سنجهاي متفاوتي در آنها مشاهده ميشود: در آيهي نخست، همهي موجودات به عنوان يک واحد لحاظ شدهاند؛ اما در سه آيهي بعدي، دو مجموعهي متفاوت لحاظ شدهاند. بيدرنگ، اين پرسش مطرح ميشود که چرا در ابتداي چهار سوره، دو پردازش متفاوت در کار است؟
توجه به آيات بعدي، پاسخ پرسش فوق را روشن ميسازد. در سورهي حديد، در ادامه آمده است:
هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ… (17)
اوست آن کس که آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد… .
لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (18)
فرمانرواييِ [مطلق] آسمانها و زمين از آن اوست، و [جملهي] کارها به سوي خدا بازگردانيده ميشود.
در اين دو آيه اين نکته به چشم ميخورد که خداوند همهي موجودات را يکجا و به عنوان يک واحد در نظر گرفته است؛ چرا که در آيهي 4، «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» به کل موجودات آسمانها و زمين، يکجا تعلق گرفته است و در آيهي 5، همه آسمانها و زمين يکجا ملک خدا شمرده شدهاند.
اسکافي در اين ميان، اين پرسش را مطرح کرده است که چرا سورهي حديد، برخلاف ديگر سورهها، با يک «ما» شروع شده است؟ وي در جواب گفته است: از آنجا که آغاز سورهي حديد به اين آيات منتهي ميشود و در اين آيات خداوند به همهي موجودات، نظم و سامان واحدي ميبخشد، پس خلق را در آنها خلق واحدي در نظر ميگيرد و ميان آنها جدايي نميافکند و قصد خداوند هم جمع کردن آنها در نظام واحدي است؛ اما اين معنا در چند سورهي ديگر در کار نيست. از اينرو، اصل در آنها تکرار «ما» بود. به همين دليل در آخر سورهي حشر آمده است:
يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ (19)
چرا که قبل از آن خداوند فرموده است:
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ…؛ (20)
خداوند در اين بخش از آيه، مخلوقات آسمانها و زمين را زير اين صفات جمع کرده، و قبل از آن نيز فرموده است:
… الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ… (21)
بدينسان، مخلوقات دو بخشِ آسمانها و زمين را در تسبيح و تقديسشان نظم و سامان بخشيده و آنها را يک واحد به حساب آورده و با اين کار همان اصل را رعايت کرده است. (22)
خلاصه، به اعتقاد اسکافي با عدم تکرار «ما»، همهي موجودات زيرنظام واحدي جمع ميشوند، و اين امري است که در سورهي حشر مشاهده ميشود. چنان که گفتيم، از لحاظ شناختي، تکرار و عدم تکرار «ما» دو نوع پردازش متفاوت را موجب ميشود و هر يک از اين پردازشها با سياق آيات تناسب دارند.
پينوشتها:
1.فرقان: 62.
2.فخرالدين الطريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 5، ص 49.
3.فرقان: 60 – 61.
4.فاطر: 27.
5.السيدمحمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 17، ص 41 – 42.
6. فاطر: 28.
7.سجده: 27.
8.سجده: 26.
9.نحل: 14.
10. اسراء: 70.
11. ما در بيولوژي نص «وحدت شبکهاي قرآن» را به عنوان يک اصل کلي در تفسير پذيرفتهايم که بر طبق آن، تمام آيات قرآن يک کل يک دست و منسجم را تشکيل ميدهند. مفسر بر اين اساس ميتواند تمام آيات، اعم از آيات قبل و آيات بعدي، را در تفسير يک آيه فرا بخواند و تقديم و تأخير زماني در نزول يا در تدوين مشکلي را براي او به وجود نميآورد. يکي از لوازم اين اصل امکان تأثير آيات بعدي که در فضاي يک آيه قرار دارند در نحوهي مفهومسازي موجود در آن است.
12. حديد: 1.
13.صف: 1.
14.حشر: 1.
15. جمعه: 1.
16. تغابن: 1.
17.حديد: 4.
18. حديد: 5.
19. حشر: 24.
20.حشر: 24.
21. حشر: 23.
22.ابيعبدالله محمدبن عبدالله الأسکافي؛ درّةالتنزيل و غرّةالتأويل؛ ص 270.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول