مفهوم سعادت در اخلاق نيكوماخس و جامع السعادات (1)
مفهوم سعادت در اخلاق نيكوماخس و جامع السعادات (1)
بررسى تطبيقى اخلاق نيكوماخس و جامع السعادات درباره مفهوم سعادت
مسئله سعادت ( Happiness ) يكى از مسائل مهم مورد بحث دانشيان علم اخلاق است. دامنهى سعادت در كلام محققان علم اخلاق، كم و بيش آشكار است. و كاربرد اين مفهوم در تثبيت نظريه اخلاق بسيار گسترده است.
حوزهى بحث در كلام و فلسفه اخلاقى يونان باستان و غرب گسترده است; ولى در اين تحقيق مفهوم سعادت از زاويهى ديد ارسطو (322- 384 ق.م) و علامه محمد مهدى نراقى (1259 ه ق) پىگيرى مىشود و در پايان مقايسهاى اجمالى و كوتاه ميان دو تصوير از مفهوم سعادت، اين نوشتار را خاتمه مىدهد.
در آغاز به منظور آشنايى با فضاى عمومى اين بحث در تحولات فكرى، نظرى، كلامى و فلسفى غرب، گزارشى هر چند به اختصار، در باب تطور تاريخى انديشهى سعادت در غرب ذكر خواهد شد.
سير تطور تاريخى انديشهى سعادت در غرب
اصطلاح سعادت در ادبيات فلسفه اخلاق چيز شناخته شدهاى است; به اين بيان كه سؤالهايى چند در بوته نقد و تضارب آرا قرار گرفته و جاىگاهش روشن گرديده; اما اين كه سعات چيست؟ آيا خير اعلى همان سعادت است؟ سعادت و خوشبختى حقيقى چيست؟ آيا سعادت مطلق استيا نسبى؟ سعادت چگونه به دست مىآيد؟ آيا خير شامل سعادت هم مىشود يا مشمول آن است؟ آيا سعادت مستلزم سعادت است؟ آيا كمال و سعادت از هم تفكيك ناپذيراند؟ اين گونه سؤالها قدمت و سابقهاى به وسعت آغاز خلقتبشر تاكنون دارد.
به عبارت ديگر، از زمانى كه انسان پا به عرصهى وجود گذاشت و خود را شناخت در اين انديشه بوده كه سعادت و خوشبختى را چه وقت و در چه چيز خواهد يافت. در اين ارتباط مكاتب و نظريات گوناگون براى پاسخگويى به اين ابهام و سؤال پا به عرصهى وجود گذاشتند و هر يك به گونهاى انسان را تفسير كردند، و تصويرى از سعادت ارائه دادند.
بيشتر فيلسوفانى كه درباره اخلاق قلم زدهاند، در حد توان خويش راجع به نوع زندگى و براى دستيافتن به سعادت – زندگىاى شرافتمندانه و سعادتمندانه – اتفاق نظر دارند. و مبانى اخلاق نظرى بسيارى از محققان و فلاسفه علم اخلاق بر اساس سعادت بنا نهاده شده است.
پيش از «سقراط» اخلاق در چارچوب احترام قوانين (Polis) (شهر) تعريف مىشد. و هر چه براى شهر سودمند بود، ضرورتا خير و عمل اخلاقى به حساب مىآمد و هر چه مضر به حال آن بود پليدى و پستى تلقى مىگشت ; اما «سقراط» اخلاق را اسلوبى براى زندگى مىدانست و آن را از استخدام (Polis) به در آورد و در قلمرو معرفت انسانى جاى داد.
نخستين تفسير از سعادت را «سقراط» و «افلاطون» به دست دادهاند. سقراط اولين كسى بود كه اهميت تحليل معناى خير، حق، عدالت و فضايل و تفكيك معيارهاى توصيف اين مفاهيم را شناخت. سقراط با طرح پرسشهايى درباره اين مفاهيم، اساس فلسفه اخلاق را پى ريخت.
در مكتب سقراط، اخلاق صرفا به معناى اطاعت از قانون نيست; بلكه چيزى فراتر از قوانين (Polis) است. اگر بدانيم چه كسى هستيم، خواهيم دانستبه نيكى رفتار كردن چگونه است. اگرچه معرفت اخلاقى از طريق بحث و فحص قابل حصول است، سقراط تاكيد مىورزد كه اخلاق آن نوع از معرفت كه عملا بتوان آن را ياد داد، نيست. معرفتحقيقى، ناظر بر جوهر اشيايى از قبيل رفتار درستيا عدالت است كه نهايتا بايد آن را خود شخص به دست آورد.
انسان در اين مكتب، در صورتى مىتواند درباره ماهيتخير و فضايل، معرفت كسب كند كه ابتدا بداند خوب چيست تا خوب عمل كند. هدف سقراط كشف حقيقتبراى دريافت زندگى نيك است. و اين حقيقتبر حسب نفس هر انسانى متغير و متفاوت است; بنابراين، سعادت براى همگان يكسان نيست و هر كس، بر اساس معرفتى كه از نيك و بد پيدا مىكند زندگى سعادتمند خواهد داشت.
اين همان برداشتى است كه سقراط از عبارتى نظير «فضيلت معرفت است» دارد. و هيچكس آگاهانه خطا نمىكند و همين كه انسان بداند چه كارى درست است ديگر خطا نخواهد كرد. (1)
ارزندهترين خير يا سعادت حقيقى در تعاليم اخلاقى سقراط و افلاطون همان «حكمت» است; يعنى اگر كسى بداند چگونه بايد در هر حال و مناسبتى عمل كند، او خلاف آن را عمل نخواهد كرد. و اگر كسى نداند چه بايد بكند يا چه رفتارى را انجام دهد، عملى را كه از روى جهل و نادانى انجام دهد، چنين كسى به رذايل اخلاقى دچار مىشود و به سعادت دست نمىيابد.
اما خير اعلا يا ارزنده چيست و حد اين دانايى تا كجا است؟ نه سقراط بدان پاسخ مىدهد و نه افلاطون حدى را معين مىكند. افلاطون خير اعلا يا سعادت انسان را شامل معرفتخدا مىداند و در اين باره مىگويد:
«نهايت سعادت انسان در تشبه او به خدا است و اين غايت از طريق آراستگى به فضايل حاصل مىشود… ما بايد تا حد امكان شبيه خدا شويم و آن عبارت است از عادل شدن به كمك حكمت» . (2)
افلاطون به اين انديشه كه فضيلت معرفت است و سعادت بدون دانايى ميسر نيست و هيچكس دانسته و از روى اراده مرتكب رذيلت نمىشود، به استاد خويش سقراط وفادار مانده است; اما بر اساس و مبناى نظريه مثل، عالم مثال يا ابدها را خاستگاه همه چيز معارف از جمله: خير اعلى، زيبايى، خوبى، حكومت كامل، سعادت و فضيلت، مىپندارد و معرفت اين عالم را سايه و نيمه واقعى مىداند.
به اعتقاد افلاطون، اين مثل هست كه باعث مىشود مفاهيم اخلاقى را بشناسيم، بنابراين، مثل خاستگاه حقيقى جميع آرمانهاى انسانى است.
دومين تفسير از سعادت – كه ارسطو آن را ارائه داده – تفسير غايتانگارانه او است. تفسير ارسطو از مفهوم سعادت بعدا خواهد آمد; اما آن چه فعلا بايد گفته شود اين است كه سعادت غايت و برترين و بالاترين و كاملترين غايتى است كه همگان در جست و جوى آناند. طبق اين تصوير تنها يك چيز است كه سعادت را مىآفريند و هر چيز ديگر هم كه به نام سعادت خوانده شود به صورت وسيلهاى است كه ما را به آن مقوله بسيط رهنمون مىسازد; ولى خود سزاوار عنوان سعادت نيست.
ارسطو بر خلاف سقراط و افلاطون كه معيار وصول به فضيلت و سعادت را معرفت مىدانند و تفسيرى كه از سعادت به دست مىدهند تفسيرى متافيزيكى است، معيار وصول به خير و سعادت را در مطالعه تجربى و روانشناسى و سياست پى مىگيرد و تصويرى كه از مفهوم سعادت ارائه مىدهد بيشتر جنبه عقلانى و تجربى دارد تا متافيزيكى.
سومين تفسير از سعادت را مكتب لذت گرايان ارائه داده بودند كه غايت زندگى را لذت مىپنداشتند. «آريستيپوس» (قرن پنجم قبل از ميلاد) مؤسس اين مكتب معتقد بود كه: تنها لذت براى انسان، خير است، آن هم با يك معناى بسيار سطحى; زيرا از لذت معنايى جز لذت جسمانى اراده نمىكردند و لذت جسمانى را بيش از لذت عقلانى ارزش مىنهادند. (3)
مكتب « اپيكوريسم » كه تعديل شدهى مكتب لذت گرايان است نيز لذت را غايت زندگى مىدانند; ولى مراد آنها از لذت معنا و مفهومى به مراتب وسيعتر از راى « آريستيپوس» بود. خير، در نزد «اپيكور» از رياضت و زهد حقيقى و لذتى كه فاقد الم باشد دست از اين رو، نقد «اپيكور» بر اخلاق «آريستيپوس» مبتنى بر اصالتسعادت و متضمن انتخاب عقلانى، لذات است» . (5) چنان كه خود در نقد آراى «آريستيپوس» مىگويد: «در التذاذ بايد رفاه و سعادت هميشگى را در نظر داشت نه اين كه مانند «آريستيپ» براى راحت نفسى و لذت يك دم و يك آن، عمر پايدار را از دست داده و براى لذت امروز به فردا و آينده بى اعتنا ماند» . (6)
در مقابل لذتگرايان، «كلبيان» تفسيرى ديگر از سعادت به دست دادهاند. مكتب كلبيون كه منتسب به «آنتيس تنس» (445- 365 ق. م) است، راه رسيدن به فضيلت و سعادت را بىنيازى و استقلال روانى و آزاد بودن از همه چيز مىداند; چون نيازمند، به هر چيز تعلق خاطر پيدا مىكند و موجب مىشود انسان هنگام از دست دادن آن دچار اضطراب و ناراحتى شود. (7)
در مورد رواقيون نيز اين نكته را نمىتوان از نظر دور داشت كه اخلاق رواقيون تعديل شدهى اخلاق كلبيان است; ولى تفسيرى كه از خير و لذت ارائه دادهاند نه متاثر از مكتب اپيكوريسم هستند و نه مكتب كلبيان، بلكه تفسيرى عقلانى از مفهوم خير القا مىكند.
به عبارتى، بر حسب راى رواقيون لذت و الم نه خير است و نه شر. بلكه شر به چيزى مىگويند كه انسان تابع هواى نفس و اسير اميال خود باشد و از عقل متابعت نكند.
بنابر راى رواقيون: «خير حقيقى عبارت است از متابعت از احكام عقل. و متابعت عقل انسان را وادار مىسازد كه مطابق با طبيعت زندگى كند و با طبيعت زندگى كند و با طبيعت و سرنوشتسرسازگارى و سازش و تسليم داشته باشد» . (8)
به اين ترتيب، طبق تفسير رواقيون از مفهوم سعادت، انسان سعادتمند كسى است كه «زمام نفس خود را در دستبگيرد و هر كس بيشتر قدرت كف نفس داشته باشد سعادتمندتر است» . (9)
سعادت در تفسير فلاسفه قرون وسطى، آميختهاى از تفسير سقراطى و افلاطونى و ارسطويى و نوافلاطونى و تعاليم انجيلى است.
مصنفات اخلاقى آگوستين قديس (354- 430 م) بيشتر به اين مسئلهى بنيادى ارتباط پيدا مىكند كه حصول سعادت چگونه ممكن است. و در بيشتر نوشتههايش به حل اين مسئله اصولى روى مىآورد. وى با اين تمايل متعارف و رايج كه مفاهيم اخلاقى صداقت و فضيلت را به واسطه خير و خوشى فردى و اجتماعى تعريف مىكردند، به مخالفتبرخاست و صداقت و فضيلت را به عنوان اطاعت از حاكميت الهى تفسير كرد.
آگوستين در اين باور كه، دستيافتن به سعادت در اين جهان ممكن نيست; زيرا اين جا فقط محل آزمايش براى دريافت پاداش اخروى است، با افلاطون هم عقيده مىشود. افلاطون – همان گونه كه بيان شد – سعادت حقيقى و خير اعلى در اين جهان را غيرممكن و سايه عالم مثل مىپنداشت. اما فيلسوفان قرون وسطاى متاخر، سعادت را اصلى از تعاليم مسيح مىدانستند كه بر حسب آن، هدف نهايى حيات آدمى اتحاد ماوراى طبيعى با خداوند است.
خيراخلاقى و مفهوم اساسى اخلاقى در قرون وسطاى متاخر ريشه در فلسفهاى از خير داشت كه بر حسب آن، خوبى، وصفى برتر از اوصاف طبيعى اشيا به شمار مىآمد، و بر حسب انواع فرق مىكند. بر پايه اين نوع فلسفه، خوبى و خير وقتى در مورد آدمى به كار گرفته شود، منجر به تفسيرى سعادت باورانه از خير انسانى خواهد شد; يعنى خير انسان به حالت يا فعاليتى گفته مىشود كه فعليت كامل انسان در گرو آن است.
فيلسوفان قرون وسطاى متاخر، به تبع سنتباستانى، اين حالتبا فعاليت را «سعادت» يا «بهجت» ناميدند و حكمت عملى را كوششى براى تشخيص سرشت و ماهيتبهجت و سعادت و ابزار تحصيل آن دانستند.
توماس آگويناس (1274- 1225م) حكيم و مدرس قرون وسطاى مسيحى، در مجموعه الهيات خويش در پى اين مسئله بود كه اصالت طبيعت در فلسفه ارسطو را با جزميت مسيحى اثبات كند و نظر واحدى پيرامون طبيعت و انسان و خدا ارائه دهد و در پى آن دو مفهوم الهياتى و ارسطويى سعادت را با هم سازگار سازد.
آگويناس استدلال مىكند كه سعادت در نخستين گام به بيشترين فعاليتى مىگويند كه از سوى والاترين قوه انسان صورت مىدهد كه به نظر او عقل است; چون سعادت در نظر وى ابتدائا رؤيت عقلى ذات الهى است; پس ذات الهى والاترين معقول ممكن است. (10)
بعد از فيلسوفان متاخر قرون وسطى كه انديشه سعادت در نزد آنان بيشتر صبغه ارسطويى داشت، تا قرن هيجدهم، تفسير خاصى از مفهوم سعادت از سوى هيچ يك از متفكران اين دوره به دست نمىآيد. و تحقيق در اينباره بيانگر اين حقيقت است كه فلسفه اخلاق از قرن چهاردهم تا هفدهم بر انديشه اخلاق سنتى مبتنى بوده است و انديشهورزان در اين دوره از ديدگاه سنتى كه ارسطو آن را به خوبى بيان كرده بود، پيروى مىكردند.
اما در قرن هيجدهم و نوزدهم تفسير نوينى از مفهوم سعادت توسط فلاسفه و دانشيان غرب به دست آمده است. ما در اين مختصر به دو تفسير «كانت» و «مكتب اصالت نفع» به اختصار اشاره مىكنيم:
ايمانوئل كانت (1724- 1804م) با ارائه تصويرى جديد از مفهوم سعادت و فضيلت ضمن نقدى بر انديشه پيشين، بر انديشه اخلاقى بعد از خود نيز تاثير شگرفى گذاشت.
كانتبر خلاف مكاتب اخلاقى پيش از خود، مبناى فلسفه اخلاق خود را بر پايه فضيلت و تكليف استوار داشته است. وى سعادت را جداى از فضيلت مىداند و معتقد است اخلاق سر و كارش با سعادت نيست، بلكه با كمال است.
از نظر كانت، فضيلت همان انجام دادن وظيفه مطابق آن است; اما صرف مطابقتبا تكليف براى تحقق فضيلت كافى نيست; بلكه بايد فقط به منظور انجام دادن تكليف باشد و هيچ عامل و انگيزهى ديگرى در آن دخالت نداشته باشد.
نقد كانت بر آراى سه گانه كلامى و رواقى و ارسطويى مفصل است; اما خلاصه نظر او اين است كه قانونمندى، شرط اساسى اخلاق و وجه امتياز آن از سنتهاى اجتماعى است. و براى حفظ قانونمندى اخلاق چارهاى نيست جز اين كه بگوييم عمل اخلاق يا فضيلت عبارت است از عمل مطابق با تكليف; زيرا تكليف توسط قانون عقل تعيين مىشود. در واقع فضيلت، قدرت و تكليف، مقدمهاى براى فلسفه فضيلت كانت است.
كانت مىگويد: عقل عملى در جست و جوى خير اعلا است و خير اعلا فضيلت و سعادت را با خود دارد; به اين معنا كه كسى مىتواند به خير اعلى دست يابد كه فضيلت و سعادت هر دو را جمع كرده باشد.
كانت پس از بحث مفصلى در اين زمينه به اين نتيجه مىرسد كه رابطه فضيلت و سعادت رابطه علت و معلول است; يعنى فضيلت، علتسعادت شمرده مىشود و از راه اداى تكليف دستيافتنى مىگردد; به ديگر سخن، فضيلت در اداى تكليف است; اما اين قضيه «فضيلت علتسعادت است» به تجربه قابل اثبات نيست; زيرا چه بسا تجربه خلاف آن را نشان مىدهد; مثلا اين امكان وجود دارد كه صاحب فضيلتى چنان در درد و رنج گرفتار باشد كه نتوان او را سعادتمند تلقى كرد. پس تجربه نمىتواند كمك و احياگر اين قضيه باشد. (11)
از طرف ديگر، اين قضيه از ضروريات عقل عملى استبه اين معنا كه عقل عملى طبيعتا در جستوجوى خيراعلا است و اين امر بدون اجزاى اصلى آن يعنى فضيلت و سعادت تحقق نمىيابد; بنابراين، اين مشكل را چگونه بايد حل كرد؟
كانت مىگويد: قضيه «فضيلت علتسعادت است» فقط به اين شرط كاذب است كه هستى خود را به جهان محسوس و پديدار محدود كنيم; اما اگر بپذيريم كه ما به جهان معقول و عالم ذوات تعلق داريم، سعادت مىتواند در آن عالم تحقق يابد. در اينجا كانتبه مفهوم خلود نفس مىرسد و فرض آن را از لوازم عقل عملى و تكميل اخلاق مىداند. بايد نفس در جهان معقول باقى باشد تا سعادت مطلوب را دريابد. (12)
توجه به دو نكته درباره انديشه سعادت كانت ضرورى مىنمايد:
نكته اول) اشتباه كانت كه متاسفانه در سراسر انديشه اخلاقى او سايه افكنده است، يكى اين است كه او سعادت را همان خرسندىاى انگاشته كه در حين ارضاى تمايلات ما تجربه مىشود. طبق اين ديدگاه هر فلسفه اخلاقى را هم كه سعادت را غايت نهايىاى تلقى مىكند كه بايد براى نيل به سعادت وسائطى اختيار كرد، به عنوان ديدگاهى فايدهگرايانه و عملگرايانه همچون اخلاقى تهى از تكليف اخلاقى، مردود دانسته است. از اين روى، وى فلسفهاى اخلاقى كه سعادت را به معنا و مفهوم حقيقى آن هدف قرار مىدهد، بىپايه و اساس مىپندارد.
اين پنداشت ممكن است در صورت يكى انگاشتن سعادت با خرسندى صحيح باشد; ولى در مورد سعادتى كه به عنوان يك زندگى خوب يعنى يك هدف هنجارى نه هدفى انتهايى فهميده مىشود، صدق نمىكند.
وقتى ما اين حقيقت بديهى را تصديق مىكنيم كه بايد هر چيزى را كه واقعا براى ما خير است دنبال كنيم، در حقيقت تحتيك امر مطلق قرار مىگيريم، به اين صورت كه بايد كمال يك زندگى اخلاقا خوب را هدف قرار دهيم. (13)
در يك مطالعه تطبيقى مسير اين اشتباه را مىتوان در نوشتههاى فلاسفه جديد و حتى در تفكر افلاطون و تعاليم رواقى رديابى كرد.
دوم) اين كه كانتبين «سعادت» و «كمال» فرق قايل است و اعتقاد دارد وجدان اخلاقى انسان را به سوى كمال دعوت مىكند، نه سعادت; چون كانتباور دارد كه در دنيا يك خوبى بيشتر نيست و آن اراده نيك است. و اراده نيك يعنى در فرمانهاى وجدان مطيع مطلق بودن. و در تعريف «سعادت» مىگويد: خوشى هر چه بيشتر كه در آن هيچ رنج و دردى نباشد; در مقابل شقاوت. پس مبناى سعادت، خوشى است و حال آن كه وجدان به خوشى كارى ندارد.
در توجيه نظريه كانت مىبايست اين گونه گفت كه مراد او از سعادت، سعادت حسى است نه غير حسى; و گرنه نمىتوان پذيرفت كه كمال غير از سعادت باشد. (14)
دومين تفسير از سعادت را فلاسفه جديد مكتب اصالت نفع ارائه مىدهند. نظرگاه، فلاسفه فايدهگرايانى همچون جرمى بنتام (1748- 1832 م) و جيمز ميل (1773- 1836 م) و جان استوارت ميل (1806- 1873 م) درباره سعادت كه تحت تاثير آن دسته از فلاسفهاى هستند كه انديشه اخلاقى آنان الهام گرفته از طبيعت است; البته با روشى متفاوت.
ادامه دارد …
پي نوشت ها :
1) ديو رابينسون و كريس گارات، اخلاق، ترجمه علىاكبر عبدل آبادى (تهران: شيرازه، 1378) ص 34- 36; نيز ر.ك: كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1، ص 125 به بعد.
2) فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، سيد جلال الدين مجتبوى (انتشارات روشن، 1368)، ص 251.
3) همان، ص 145.
4) ژكس، فلسفه اخلاق، دكتر ابوالقاسم پورحسينى، (اميركبير، 1362) ص 46.
5) همان، ص 45.
6) همان، ص 44.
7) ر.ك: تاريخ فلسفه، ج 1، ص 141- 142.
8) فلسفه اخلاق، ص 78.
9) همان، ص 79.
10) تاريخ فلسفه اخلاق در غرب، ويراسته لارنس سى. بكرو…; ترجمه گروهى از مترجمان، مؤسسه آموزشى – پژوهشى امام خمينى (1378) ص 88- 89 .
11) همان، ص 184.
12) همان، ص 183- 184.
13) مورتيمر جى. آدلر ده اشتباه فلسفى، ترجمه انشاء الله رحمتى، (انتشارات بين المللى الهدى، چاپ اول، 1371) ص219.
14) مرتضى مطهرى، فلسفه اخلاق، (انتشارات صدرا، 1367) ص 70- 71.
منبع : www.naraqi.com
ادامه دارد ….
ae