خانه » همه » مذهبی » مقايسه ي تطبيقي مرگ و زندگي در متون ديني – پزشکي (2)

مقايسه ي تطبيقي مرگ و زندگي در متون ديني – پزشکي (2)

مقايسه ي تطبيقي مرگ و زندگي در متون ديني – پزشکي (2)

مرگ، رخدادي محسوس است که آدمي در زندگي خود، بارها آن را درباره ي ديگران تجربه مي کند. اين واقعيت، همان اندازه که وجودش شفافيتي فراوان دارد به گونه اي که براي هيچ کس کمترين شکي باقي نمي گذارد، گاه تعريفش چنان

00402 - مقايسه ي تطبيقي مرگ و زندگي در متون ديني - پزشکي (2)
00402 - مقايسه ي تطبيقي مرگ و زندگي در متون ديني - پزشکي (2)

 

نويسنده: سعيد نظري توکلي

 

فصل دوم:

مرگ

مرگ، رخدادي محسوس است که آدمي در زندگي خود، بارها آن را درباره ي ديگران تجربه مي کند. اين واقعيت، همان اندازه که وجودش شفافيتي فراوان دارد به گونه اي که براي هيچ کس کمترين شکي باقي نمي گذارد، گاه تعريفش چنان دشوار مي شود که تعيين مرز ميان آن و زندگي را ناممکن مي سازد.

الف) مرگ در حوزه ديني

همچنان که حيات با روح در ارتباط است، مرگ نيز با آن پيوندي هميشگي دارد. اگر حيات، عبارت از تعلق روح به بدن است، مرگ نيز از ميان رفتن اين تعلق مي باشد، از ميان رفتني پاياني و غير موقت. (1)
شيخ صدوق در حديثي طولاني از امام صادق (عليه السّلام) همين مطلب را چنين نقل مي کند:
… فهکذا الإنسان خُلقِ من شأن الدّنيا و شأن الآخرة، فإذا جَمَع الله بينهما صارت حياته في الأرض… فإذا فرّق الله بينهما صارت تلک الفرقة الموت. تُرَدّ شأن الاُخري إلي السّماء، فالحياة في الأرض و الموت في السّماء، و ذلک انّه يفرّق بين الأرواح و الجسد. فردّت الرّوح و النّور إلي القدرة الاُولي، و ترک الجسد؛ لأنّه من شأن الدّنيا…؛ (2)
انسان نيز چنين است. از جنبه اي دنيايي و جنبه اي آخرتي آفريده شده؛ هنگامي که خداوند ميان اين دو جنبه جمع کند، حيات او در زمين تحقق مي پذيرد… و آنگاه که خداوند ميان آن دو جدايي اندازد، اين جدايي، مرگ خواهد بود. بُعد آخرتي به آسمان مي رود، پس حياتِ [ دنيوي ] در زمين است و مرگ در آسمان؛ زيرا خداوند ميان ارواح و جسد [ هايشان ] جدايي مي اندازد. روح و نور به قدرت اول ( خداوند ) بر مي گردد و بدن را رها مي کند؛ زيرا بدن از دنياست.
آشکار است که چگونگي جدايي روح از بدن، پيروي از چگونگي پيوستگي ميان آنها است. اگر روح داخل بدن باشد- آن گونه که پندار عاميانه بر آن است- مرگ، خروج روح از آن خواهد بود؛ اگر بدن، داخل روح باشد به اين معنا که روح چون روپوشي بدن را فرا گرفته باشد، بر گرفتن روح، به معناي مرگ خواهد بود (3) و اگر بدن و روح دو شيء جداي از هم؛ اما در ارتباط با هم باشند، قطع اين ارتباط، برابر با مرگ شخص خواهد بود.

تفاوت ميان مرگ و خواب

با توجه به تعريف مرگ، تفاوت آن با خواب نيز روشن مي شود؛ زيرا در مرگ، تعلق نفس ناطقه به کلّي از ميان مي رود؛ ولي در خواب، تعلق روح به بدن باقي است. گرچه تصرف آن به گونه ي موقت از ميان مي رود. (4)
تفاوت ميان مرگ و خواب را مي توان از حديثي که از امام کاظم (عليه السّلام) نقل شده به دست آورد:
إنّ المرأ إذا نام فإنّ روح الحيوان باقية في البدن. و الّذي يخرج منه روح العقل. فقال عبد الغفّار الأسلمي: … أفليس تري الأرواح کلّها تصير إليه عند منامها، فيمسک ما يشاء و يرسل ما يشاء؟ فقال له أبوالحسن (عليه السّلام): إنّما يصير إليه أرواح العقول، فأمّا أرواح الحياة: فإنّها في الأبدان، لايخرج إلاّ بالموت. ولکنّه إذا قضي علي نفس الموت، قبض الرّوح الّذي فيه العقل، و لو کانت روح الحياة خارجة لکان بدناً ملقي لا يتحرّک، و لقد ضرب الله لهذا مثلاً في کتابه في أصحاب الکهف حيث قال: ( وَ نُقَلَّبُهُم ذاتَ الَيِمينِ وَ ذاتَ الشمّالِ ). أفلا تري أنّ أرواحهم فيهم بالحرکات؟؛ (5)
هنگامي که انسان مي خوابد، روحِ حيواني در بدن باقي و روح عقل از آن خارج مي شود. عبدالغفار اسلمي مي پرسد:… آيا چنين نيست که همه ي روح ها در هنگام خواب به سوي خداوند مي روند، هر کدام را که بخواهد نگاه مي داد و هر کدام را که بخواهد [ به زمين ] مي فرستد؟ امام (عليه السّلام) مي فرمايند: ارواح عقول به سوي او مي روند؛ اما ارواح حيات در بدن ها باقي مي مانند و جز با مرگ بيرون نمي روند. هنگامي که مرگ شخصي فرا مي رسد، روح عقل گرفته مي شود و اگر روح حيات خارج شود، بدن بدون حرکت به يک سو مي افتد. خداوند در اين باره در قرآن مَثَلي زده است، آن جا که درباره ي اصحاب کهف مي گويد: ايشان را به راست و چپ مي گردانيم؛ آيا نمي داني که ارواح اصحاب کهف در ايشان بود به واسطه ي حرکت هايي که مي کردند؟

انواع مرگ در حوزه ي ديني

بر پايه ي آموزه هاي فلسفي – کلامي، جدايي روح از بدن در دو حالت تحقق مي پذيرد:

کمال يافتن روح

همان گونه که مي دانيم، روح انساني در آغاز ورود به جهان ماده، بالقوه و استعداد محض بوده، از راه بدن، کمالات نهفته ي خود را به فعليت مي رساند؛ زيرا بدن، ابزاري براي روح شمرده مي شود، پس طبيعي است که با از ميان رفتن زمينه ي نياز روح به بدن، روح از آن جدا شود. (6)
دور نيست اين جمله ي اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در توصيف پرهيزگاران، ناظر به همين گونه مرگ باشد:
ولولا الأجل الذي کتب عليهم، لم تستقرّ ارواحهم في أجسادهم طرفة عين؛ شوقاً الي الثواب؛ و خوفاً من العقاب؛ (7)
اگر نبود اجلي که خداوند براي ايشان مقرر کرده است، روحهايشان- از شوق پاداش و ترس عذاب- لحظه اي در بدن هايشان آرام نمي گرفت.

فساد يافتن بدن

هرگاه بدن رو به خرابي گذارده، شايستگي خود را براي تعلق روح از دست دهد، روح از آن جدا شده، به خودي خود مرگ فرا مي رسد.
امام صادق (عليه السّلام) در خبري که هشام بن حکم نقل مي کند در توضيح اين گونه مرگ مي فرمايند:
هشام بن الحکم أنّه سأل الصّادق (عليه السّلام) قال:… قال: فأخبرني عن الرّوح أغير الدّم؟ قال: نعم… من الدّم رطوبةُ الجسم، و صفاءُ اللّون، و حسنُ الصّوت، و کثرةُ الضّحک، فإذا جمد الدّمَ، فارَقَ الرّوحُ البدنَ؛ (8)
هشام بن حکم از امام صادق (عليه السّلام) درباره ي روح مي پرسد که آيا روح غير از خون است؟ امام مي فرمايند: آري… خون باعث طراوت جسم، شفافي رنگ پوست، زيادي خنده مي شود، هرگاه خون در بدن از حرکت باز ايستد، روح از بدن جدا مي شود.
به عبارت ديگر، ارتباط ميان روح و بدن، دو سويه است: قوام بدن به روح مي باشد و روح نيز تا هنگامي که در دنياست نيازمند به بدن؛ بنابراين، اگر روح با فعليت يافتن و نياز نداشتن به بدن از آن جدا شود، ناگزير بدن نيز خراب مي شود؛ از سوي ديگر، اگر بدن خراب شود، روح از آن جدا خواهد شد؛ زيرا بدن ابزاري براي روح است که با خرابي آن، جايگاهي براي تعلق روح به آن باقي نمي ماند.

نشانه هاي مرگ در متون ديني

نشانه هاي مرگ چيست و چه هنگام مي توان به مُردن يک انسان حکم کرد؟
براي مرگ، نشانه هاي گوناگوني در روايات و کلمات فقها گفته شده است.

نشانه هاي مرگ در روايات

در کلمات خاندان عصمت و طهارت (عليه السّلام) اين نشانه ها، براي جدايي روح از بدن و تحقق مرگ گفته شده: گنديدگي و فساد بدن، (9) رنگ پريدگي، (10) عرق کردن پيشاني و ترشحات چشمي، (11) خروج اسپرم، (12) خيره ماندن چشم، جمع شدن لب ها وکشيدگي بيني. (13)

نشانه هاي مرگ در متون فقهي

فقها نيز براي مرگِ انسان، نشانه هايي نام برده اند که عبارتند از: 1. فرو رفتگي شقيقه؛ 2. کشيدگي بيني؛ 3. چروکيدگي پوست صورت؛ 4. رها شدن کف دست از ساعد؛ 5. شُل شدن مچ پا؛ 6. بالا رفتن بيضه ها و کشيدگي پوست خارجي اطراف آن؛ 7. از ميان رفتن تأثيرپذيري چشم از نورهاي خارجي؛ 8. از ميان رفتن تنفس؛ 9. از ميان رفتن نبض؛ 10. تورم شکم؛ (14) 11. زرد شدن رنگ پوست بدن. (15)

ب) مرگ در حوزه پزشکي

از ديدگاه پزشکي مرگ به دو گونه ي کلي تقسيم مي شود: 1. مرگ جسدي که عبارت است از ظهور نشانه هاي توقف حيات و اعمال حياتي؛ (16) 2. مرگ سلولي که عبارت است از تجزيه ي بافت هاي بدن.

تعريف مرگ جسدي

چون مرگ سلولي نتيجه ي مرگ جسدي است، اينک به تعاريف موجود درباره ي مرگ جسدي مي پردازيم. در متون پزشکي براي مرگ دست کم سه تعريف وجود دارد:

باز ايستادن قلب از عمل

در گذشته اي نه چندان دور، مرگ عبارت بود از قطع کامل و برگشت ناپذير اعمال قلبي و تنفسي؛ زيرا وقفه ي غير قابل برگشت اعمال تنفسي، لزوماً به از ميان رفتن غير قابل برگشت اعمال مغزي مي انجاميد؛ ولي امروزه با پيشرفت هايي که در زمينه ي تجهيزات و احيا و فن آوري مراقبت هاي ويژه صورت گرفته، ديگر توقف و نارسايي سيستم قلبي – تنفسي، هميشه يک وضعي برگشت ناپذير تلقي نمي شود.
عملکرد مصنوعي قلبي – ريوي در بيماراني که به دنبال ايست قلبي يا تنفسي به صورت زودرس تحت عمليات احيا قرار گرفته اند و به مغز آنها صدمه ي جبران ناپذيري وارد نشده، گاه مي تواند تا مدت ها ادامه يافته و در مواردي به نجات بيمار بينجامد. البته در پاره اي از موارد نيز به علت نقصان خون رساني و رسيدن اکسيژن به بافت ها پس از يک دوره ي بحراني که ميان 5 تا 10 دقيقه طول مي کشد، بخش هايي از مغز دچار آسيب برگشت ناپذير مي شود.

باز ايستادن مغز از عمل

روند مرگ انسان، گاه مسير ديگري غير از توقف قلب را مي پيمايد. بر اثر ضرباتي که به جمجمه وارد مي شود، بخش هايي از مغز به خونريزي مبتلا شده، از عمل باز مي ايستد. توقف پوست مخ از کار، موجب از ميان رفتن موقتي يا هميشگي آگاهي، ادراک، شناختِ زمان و مکان و استدلال مي شود؛ ولي به علت سلامت ساقه ي مغز (17) که عهده دار حفظ اعمال حياتي بدن چون ضربان، تپش قلب و تبادل اکسيژن توسط ريه هاست، خون رساني و اکسيژن رساني طبيعي به مغز و ديگر اندام ها ادامه مي يابد. البته اگر اين آسيب ديدگي در ناحيه ي ساقه ي مغز هم رخ دهد مي توان گردش خون و اعمال تنفسي را با کمک دستگاه هاي احيا در بيمار حفظ کرد.
اکنون مهم ترين پرسش براي پزشکان اين است که برخلاف وجود گردش خون و تبادل اکسيژن در بدن به دو صورت خودي يا به کمک عمليات احيا، چه هنگام مي توان به واسطه ي مرگِ بخشي از مغز، به مرگ انساني حکم کرد؟
مرگ مغزي در متون پزشکي به سه گونه تفسير شده:

 

1. مرگ پوسته ي مخ: (18)

برخي بر اين باورند که توقف مخ، اگر بازگشت ناپذير نباشد، باعث حصول مرگ مي شود؛ چه اين که با توقف پوست مخ، هوشياري و جنبه هاي ادراکي و رفتارهاي اختياري انسان از ميان مي رود. بهترين روش براي شناخت اين موضوع، استفاده از نوار « الکترو آنسفالوگرافي » (19) است، از آن رو که توقف پوست مخ باعث توقف فعاليت الکتريکي مغز شده و نوار ياد شده به صورت خطّ صاف در مي آيد.
اين باور ميان متخصصان مغز و اعصاب چندان پذيرفته نشد، چه اين که نمي توان وجود هوشياري و ادراک را معياري براي زندگي دانست؛ چه بسا افرادي که مدتي طولاني که تا 36 ماه نيز گزارش شده است، مي توانند بدون ادراک و هوشياري زندگي کرده، سپس به حال عادي برگردند، از آن رو که با وجود حيات در ساقه ي مغز، داراي تنفس و گردش خون طبيعي هستند.

2. مرگ ساقه ي مغز: (20)

گروهي نيز بر اين باورند که هرگاه ساقه ي مغز از کار بيفتد مرگ آدمي فرا مي رسد؛ زيرا با توقف ساقه ي مغز از عمل، همه ي فعاليت هاي حياتي انسان از ميان رفته، پس از گذشت اندک زماني، قشر مخ نيز از کار خواهد افتاد.
بر اين احتمال، خورده گرفته اند که گاه ساقه ي مغز از کار مي افتد، ولي اگر بتوان با عمليات احيا، (21) گردش خون و تنفس را برقرار نمود، در فاصله ي زماني ميان چند دقيقه تا چند ساعت، بخش هايي از مغز مي توانند به فعاليت هاي خود ادامه دهند؛ بنابراين، توقف ساقه ي مغز نيز به تنهايي – اگر تحقق يابد – براي اثبات مرگ حقيقي انسان کافي نمي باشد. (22)

3. مرگ همه ي مغز ( مخ – ساقه- مخچه ): (23)

آخرين احتمال که اکنون معيار تشخيص و اعلام مرگ مغزي است، اين که مرگ هنگامي صورت مي پذيرد که همه ي مغز از کار بيفتد.

باز ايستادن توأم قلب و مغز

شايد کامل ترين تعريف براي مرگ که حاصلِ جمع دو تعريف گذشته است، اين باشد که مرگِ بدن انسان، آن هنگام فرا مي رسد که همه ي مغز از کار ايستاده، و هيچ فعاليت الکتريکي نداشته باشد و عمليات خون رساني و اکسيژن رساني به بافت هاي بدن نه توسط قلب به علت توقف ساقه ي مغز و نه با کمک عمليات احيا و دستگاه هاي حمايتي امکان پذير نباشد.

نشانه هاي مرگ در پزشکي (24)

در متون کلاسيک پزشکي؛ چون مرگِ جسدي به دوگونه ي مرگ حتمي و مرگ مغزي تقسيم مي شود، براي مرگ، دو دسته نشانه بيان شده:

نشانه هاي مرگ حتمي

تعيين زمان دقيق مرگ، چندان کار آساني نيست؛ ولي مي توان براي مرگ دو دسته نشانه بيان کرد: نشانه هايي که بلافاصله پس از مرگ ظاهر مي شوند و نشانه هايي که پس از گذشت چند ساعت آشکار مي گردند.

1. نشانه هاي اوليه: (25)

1. رنگ پريدگي؛ 2. از ميان رفتن قابليت ارتجاعي بدن (آلاستيسيته)؛ 3. نشانه هاي چشمي ( از ميان رفتن تأثرات انعکاسي نسبت به نور در قرنيه، (26) توقف گردش خون در عروق شبکيه، (27) کاهش فشار داخل چشم، ابري ( مات ) شدن قرنيه، (28) قطعه قطعه شدن ستون هاي خوني شبکيه، (29) لکه هاي سياه در صلبيه (30) )؛ 4. شل شدگي عضلات در ساعات اوليه؛ (31) 5. توقف گردش خون؛ 6. توقف تنفس.

2. نشانه هاي ثانوي: (32)

1 . سرد شدن بدن:

اين مي تواند نشانه ي دو چيز باشد: مرگ و سقوط حرارت بدن از حد طبيعي به علل ديگري جز مرگ. شايان گفتن است که عوامل غير قابل پيش بيني ديگري نيز در سرد شدن بدن مؤثرند. اين عوامل عبارتند از: محيط خارجي، وضع بدن، فيزيک بدن، نوع لباس و پوشش شخص، حرارت بدن هنگام مرگ و خيز. (33)

2. کبودي هاي پس از مرگ: (34)

هنگامي که مرگ واقعاً اتفاق افتد. گردش خون متوقف شده و خونِ درون رگ ها تحت تأثير نيروي جاذبه ي زمين (35) قرار گيرد. در نتيجه خون در عروق و شريان ها (36) که تماس بيشتري با زمين دارند، جمع مي شود. پُر شدن رگ هاي زير پوستي ازخون، باعث مي شود که رنگ پوست زرد يا زرد متمايل به قرمز شود. (37)
جمع شدن خون در رگ ها که معمولاً بين 6- 12 ساعت پس از مرگ اتفاق مي افتد، دليلي بر بي نتيجه بودن عمليات احيا است، گرچه به ندرت مي تواند پيش از مرگ نيز رخ دهد. (38)

3 . سختي جسد: (39)

عضلات که در ساعات نخست پس از مرگ، دچار شُل شدگي مي شوند، ميان 4- 6 ساعت، پس از مرگ سخت مي شوند که مي تواند تا 12 ساعت به طول انجامد.
سخت شدن عضلات، از پلک ها آغاز مي شود، سپس به همه ي صورت سرايت کرده، پس از فکّ پايين (40) به گردن رسيده، سرانجام همه ي بدن را فرا مي گيرد. اين روند در بيشتر موارد تا 36 ساعت پس از مرگ ادامه مي يابد. سختي جسد از نشانه هاي قطعي مرگ شمرده مي شود مگر در مواردي که جسد به علت سرما منجمد شده باشد.

4. گنديدگي جسد: (41)

اين آخرين نشانه ي مرگِ طبيعي است. عمليات گنديدگي پس از مرگ، از بافت هاي سلولي آغاز مي شود؛ ولي آثار قابل مشاهده ي آن ميان 48- 72 ساعت پس از مرگ ظاهر مي شود. اولين نشانه ي قابل رؤيت گنديدگي، تغيير رنگ پوستِ ناحيه قدامي شکم به قرمز مايل به سبز است.

نشانه هاي مرگ مغزي (42)

آنچه گذشت نشانه هاي مرگ حتمي بود؛ ولي معمولاً در مردگان مغزي به ويژه در ساعات اوليه ظاهر نمي شوند؛ بنابراين، براي تشخيص مرگ مغزي نمي توان به دنبال اين نشانه ي در بالين بيمار گشت؛ از اين رو، براي تشخيص مرگ همه ي مغز، بايد مسير ديگري را پيمود. اين مسير چنين است:

1. معيارهاي باليني تشخيص مرگ مغزي:

1. مشخص بودن علت از ميان رفتن عملکرد باليني مغز و غير قابل بازگشت بودن آن: از ميان رفتن عملکرد مغز، نبودن وضع مشکوک که باعث ترديد در تشخيص باليني شود، بيمار دچار مسموميت نشده باشد و حرارت بدن از 32 درجه کمتر نباشد؛ 2. اغماء: پاسخ گو نبودن به محرک هاي خارجي دردناک؛ 3. از ميان رفتن رفلکس هاي ساقه ي مغز: نبود حس و حرکت در صورت، نبود رفلکس هاي حلق (43) و تراشه، (44) پاسخ ندادن مردمک ها (45) به نور و از ميان رفتن حرکت آنها، پاسخ گو نبودن به کوشش هاي تنفس خود به خودي.

2. مشکلات تشخيص مرگ مغزي:

در برخي موارد تشخيص مرگ مغزي کاري بس دشوار است. اين موارد از اين قرار است: 1. تروماي (46) شديد صورت؛ 2. ناهنجاري هاي پيشين مردمک؛ 3. وجود آثار مسموميت دارويي؛ (47) 4. نبود سابقه ي آپنه در هنگام خواب يا بيماري هاي شديد ريوي که به تجمع دي اکسيد کربن بينجامد.

3. آزمايش هاي تکميلي:

مرگ مغزي، يک تشخيص باليني است و بررسي دوباره ي باليني 6 ساعت پس از معاينه ي اوليه براي قطعي شدن تشخيص بايسته است. اين آزمايش ها عبارتند از: آنژيوگرافي، (48) الکتروآنسفالوگرافي(EEG)، (49) سونوگرافي داپلر، (50) سي تي اسکن (TC99) (51) و پتانسيل تحريکي حسي – پيکري.

نتيجه ي بحث

همان گونه که گذشت، از دو نوع مرگي که در حوزه ي ديني مطرح است، تنها جدايي روح به واسطه ي خرابي بدن، مورد بحث در اين نوشتار است. گونه ي ديگر مرگ؛ يعني جدايي روح از بدن به واسطه ي فعليت يافتن خود روح، اگر تحقق پذير هم باشد، در مراتب سير و سلوک و حالات عرفاني قابل طرح خواهد بود.
بنابراين، مرگ به معناي قطع ارتباط ميان روح و بدن، هنگامي رخ مي نمايد که در آغاز بدن شايستگي خود را براي ارتباط روح با آن از دست بدهد.
فساد بدن که موضوع مرگ پزشکي است، امري تدريجي مي باشد؛ زيرا بيشتر بافت هاي بدن شايستگي خود را براي حيات حتي تا مدت زماني پس از توقف گردش خون نيز مي توانند حفظ کنند.
روشن است که اگر فساد بدن به گونه اي تدريجي رخ نمايد، جدايي روح از بدن نيز مي بايد در گذر زمان اتفاق بيفتد؛ بنابراين، تا هنگامي که بدن، کمترين شايستگي خود را براي تعلق روح به آن دارا مي باشد، روح نيز پيوستگي خود را با آن حفظ مي کند.

دلايل تدريجي بودن جدايي روح از بدن

اين دلايل را مي توان از دو گروه از روايات به دست آورد:

دليل اول: ميزان بقاي حق ميت نسبت به اموال خود:

مرحوم کليني از حضرت صادق (عليه السّلام) روايت مي کند:
صاحب المال أحقُّ بماله مادام فيه شيء من الروح؛ (52)
صاحب مال، سزاوارتر به مال خود است تا هنگامي که در او چيزي از روح است.
مرحوم صدوق نيز از حضرت صادق (عليه السّلام) روايت مي کند:
إنّ المؤمن إذا نام، خَرجَت من روحه حرکةُ ممدودةُ صاعدةُ إلي السماء… قلت: حتي لايبقي منه شيء في بدنه، فقال: لا، لو خَرجَتَ کلّها حتي لا يبقي منه شيء إذاً لَمات؛ (53)
هنگامي که مؤمن مي خوابد بخشي از روحش به آسمان مي رود… گفتم [ راوي ]: تا اين که چيزي از روح در بدنش نمي ماند؟ فرمود: نه، اگر روح به کلي از بدن بيرون رود، خواهد مرد.
تعبير به « شيء من روحه »، با تأکيد بر جمع ميان دو کلمه ي « من » و « شيء »، همچنين « لوخرجت کلها تي لا يبقي منه شيء إذاّ لَمات » به خوبي روشن مي کند که روح، يک باره ارتباطش را از پيکر قطع نمي کند و انسان مي تواند به حدّي برسد که ارتباط روح با بدنش تا کمترين اندازه ي ممکن باشد؛ ولي هنگامي که اين ارتباط به کلي قطع شود مي ميرد.
پس مي توان چنين نتيجه گرفت که مرگ و زندگي، اموري تدريجي هستند که در شدت و ضعف، عکس يکديگر عمل مي کنند؛ از اين رو، تا هنگامي که اندک ارتباطي ميان روح و بدن باقي است، مرگ رخ نمي دهد، گر چه شخص در مرحله، مرگ قرار گرفته باشد. شايد به همين دليل باشد که در پاره اي از روايات، بر شخصي که در مرحله ي جان دادن قرار گرفته؛ ولي روح به کلي از بدنش جدا نشده، از يک سو عنوان « ميت »؛ اطلاق شده و از سوي ديگر احکام زنده بار شده است، (54) مانند:
الميّت أحقّ بماله مادام فيه الروح؛ (55)
ميت سزاوارتر است به مال خود، تا هنگامي که در او روح وجود دارد.
إذا عسر علي الميّت موته و نزعه، قرب إلي مصلّاه الّذي کان يصلي فيه؛ (56)
هنگامي که بر ميت، مرگ و جان کندن سخت شود، او را به جايي که هميشه در آن نماز مي خواند، نزديک کنند.

دليل دوم: وجوب صبر در دفن برخي از مردگان:

در برخي از روايات، آخرين نشانه هاي مرگ که پس از آن، ديگر امکان حيات بدن وجود ندارد، معياري براي حکم کردن به مرگ شخص دانسته شده است.
موضوع سه روايت اسحاق بن عمار، (57) علي بن ابي حمزه (58) و عمّار، (59) شخصي است که بر اثر غرق شدن يا برخورد صاعقه به او، به ظاهر نشانه هاي حياتي ندارد. در همه ي اين روايت ها، بر اين مطلب تأکيد شده که در اين دو مورد، بايد دفن شخص را به تأخير انداخت تا يقين به مرگ او پيدا شود.
در دو روايت اسحاق بن عمار و علي بن ابي حمزه، مدت زمان بايسته براي صبر کردن، سه روز تعيين شده است؛ ولي از جمله « لايُدفَن إلاّ أن تجي ء منه ريحُ تُدلّ علي موته؛ دفن نمي شود مگر هنگامي که از او بويي به مشام رسد که دلالت بر مرگش کند »؛ در روايت علي بن ابي حمزه، چنين بر مي آيد، که رها کردن جسد به مدت سه روز، خود به خود باعث فساد نعشي شده، اولين نشانه ي آن، تغيير بوي جسد است. اين مطلب را مي توان از اين جمله ي روايت عمار نيز به دست آورد: « الغريق يحبس حتي يتغير و يعلم انه قدمات؛ غرق شده دفن نمي شود تا اين که تغيير کرده و يقين پيدا شود که مرده است »؛ گرچه در اين روايت، زمان بايسته براي صبر کردن را دو روز تعيين مي کند.
در ادامه ي مطالب گذشته گفتن سه نکته را لازم مي دانم:

نکته ي اول: گذشت سه روز، اماره ي شرعي بر مرگ نيست

در اين روايات بر اين مطلب تأکيد شده است که مي بايد نسبت به دفن غريق و صاعقه زده، تا سه روز صبر کرد؛ ولي بايد توجه داشت سه روز به خودي خود در اين حکم دخالتي ندارد، بلکه ميزان، يقين به مرگ شخص است، اين يقين به گونه ي عادي هنگامي به وجود مي آيد که نشانه هاي قطعي مرگ ظاهر شود؛ بنابراين، اگر پيش از اين زمان، يقين به مرگ شخص پيدا شد، ديگر لازم نيست اين مدت، صبر شود، شاهد بر اين مدعا روايتي است که هشام بن حکم از امام موسي بن جعفر (عليه السّلام) نقل کرده است. در اين روايت آمده:
في المصعوق والغريق، قال (عليه السّلام) يُنتَظر به ثلاثة أيام إلاّ أن يتغيّر قبل ذلک؛ (60)
امام درباره ي شخص صاعقه گرفته و غرق شده فرمود: سه روز درباره ي آنها انتظار کشيده مي شود، مگر اين که پيش از اين زمان در آن ها تغييري حاصل شود. (61)
همچنان که پس از سه روز هم اگر يقين به مرگ پيدا نشود، مجاز به دفن شخص نيستيم. (62)
مرحوم محمدتقي آملي در شرح خود بر عروة الوثقي مي نويسد:
مستفاد از خبر اسحاق بن عمار اين است که انتظار کشيدن سه روز به اين خاطر است که در اين مدت، يقين به مگر شخص پيدا مي شود، نه اين که سه روز انتظار کشيدن کافي است حتي اگر علم به مرگ شخص به وجود نيايد. همچنان که منظور از تغيير، آن است که موجب علم به مرگ فرد شود؛ مانند تغيير در بو يا صفت به گونه اي که صفتي پيدا کند که انسان زنده نمي تواند چنين باشد؛ مانند نشانه هايي که پزشکان ياد کرده اند…، افزون بر اتفاق فقها بر اعتبار يقين به مرگ حتي پس از گذشت سه روز…؛ بنابراين، احتمال اين که تحديد به سه روز. اماره اي شرعي است.
حتي در فرض علم نداشتن به مرگ، پندار درستي نيست، همچنان که احتمال اين که تغيير در بو و مانند آن، که در روايات آمده، اماره ي مرگ باشند حتي در فرض عدم محصول علم به مرگ از آنها، درست نخواهد بود. (63)
بنابراين، سه روز، اماره ي معتبر شرعي بر مرگ نبوده، بلکه تنها اماره اي عرفي بر تحقق مرگ است. ميرزاي قمي در اين باره مي نويسد:
معيار، حصول علمِ عادي به مرگ است، و مقتضاي روايات اين است که اين علم عادي با گذشت سه روز به دست مي آيد وگرنه معنا ندارد که به سه روز محدود شود حتي اگر علم به مرگ حاصل نشود. (64)
از آنچه گذشت به خوبي روشن مي شود که ايراد محدث بحراني بر اين پايه که ميان رواياتي که سه روز صبر کردن را ضروري مي دانند و فتواي فقها بر اعتبار علم به مرگِ شخص براي جواز دفن او، تعارض وجود دارد، (65) کاملاً بي پايه است. (66)

نکته ي دوم: تعميم حکم به افراد ديگري که مرگ آن ها حتمي نيست

در اين سه روايت، تنها از دو گروه از مردگان نام برده شده: صاعقه زده و غريق؛ ولي روشن است که اين حکم ويژه ي اين دو گونه نيست؛ زيرا افزون بر تعليل موجود در جمله ي « فأنه ربّما ظنّوا أنّه مات ولم يمت؛ چه بسا مي پندارند که شخص، مرده؛ ولي نمرده است »؛ رواياتي وجود دارد که حکم لزوم صبر تا علم به مرگِ شخص را در گروه هاي ديگري از مردگان نيز جاري مي داند.
اسماعيل بن ابي خالد از امام صادق (عليه السّلام) نقل مي کند که بايد در دفن پنج گروه از افراد تا يقين به مرگشان خودداري کرد: غريق، صاعقه زده، زير آوار رفته، کسي که بر اثر بيماري، اسهال در معرض مرگ باشد و کسي که دچار خفگي با دود شده باشد، (67) بنابراين، با به دست آوردن يک قانون کلي مي توان چنين نتيجه گرفت که تا يقين به مرگ شخص پيدا نشود، نمي توان او رادفن کرد.

نکته ي سوم: ميزان در جواز دفن، ظهور نشانه هاي قطعي مرگ است

در اين روايات، يقين به مرگ، ملاک جواز دفن اشخاص قرار داده شده و براي مرگِ يقيني، فساد نعشي که نشانه ي آن، تغيير بوي جسد است ميزان قرار داده شده، پس با ظهور نشانه هايي که مي تواند در غير از حالت مرگ نيز ظاهر شوند، نمي توان حکم به مرگ شخص کرد.
بنابراين، ضرورت صبر سه روزه در دفن برخي از افراد که هنوز نشانه هاي زندگي از خود نشان مي دهند يا نبود علايم حيات در آنها مي تواند برگرفته از تغييرات شيميايي- فيزيکيِ بدن غير از مرگ باشد، به معناي لزوم مراعات حال افراد تا ظهور نشانه هاي قطعي مرگ است.
اين مطلب، دقيقاً منطبق با معيارهايي است که براي مرگ مغزي در حوزه ي پزشکي مطرح است؛ زيرا اگر ميزان در تحقق مرگ مغزي را حتي نه مرگ همه ي مغز، بلکه مرگ ساقه ي مغز تنها نيز بدانيم، مي بايد حدود 72 ساعت پس از ظهور نشانه هاي اوليه، مريض را تحت مراقبت داشت.
توضيح آن است که، براي تشخيص مرگ ساقه ي مغز، بايد پنج مرحله انجام شود: (68)
1. بررسي وضع مريض پيش از مرگ (Percondition)؛ 2. علت کُما (Caue of coma)؛ 3. مرحله ي مراقبت (Observation Period)؛ 4. آزمايش هاي لازم براي کار ساقه ي مغز 5. تکرار دوباره ي آزمايش هاي عمل ساقه ي مغز.
در مرحله ي اول، مريض در « کُما » ي کامل به سر برده، دچار قطع تنفس شده، (69) با کمک وسايل جانبي داراي تنفس مصنوعي باشد. (70)
در مرحله ي دوم، بايد روشن شود که علت کُما چيست. افزون بر اين، مغز هيچ گاه به حال عادي باز نمي گردد ( بررسي صدمات اوليه و ثانويه در مغز ). بيمار مبتلا به دو چيز نباشد: اول: توقف کار مخ به دلايل ديگري، چون اختلال در غدد درون ريز، (71) مسموميت دارويي (72) و پايين آمدن حرارت مرکز بدن از اندازه ي طبيعي ( 32 درجه سانتي گراد )، (73) دوم: اغما به علل ناشناخته.
در مرحله ي سوم براي حصول اطمينان از اين که ساقه ي مغز هيچ گاه باز نمي گردد، بايد بيمار ميان 12 تا 72 ساعت تحت نظر قرار باشد. در اين فاصله، بايد در اغماي عميق به سربرده، فاقد هرگونه تنفس خود به خودي و حرکت باشد، افزون بر اين، بدنش در وضع غير طبيعي بوده، حرکات صرعي داشته باشد.
پس از گذشت دوره ي مراقبت، بايد کار ساقه ي مغز مورد آزمايش قرار گيرد، از جمله ي دقيق ترين اين آزمايش ها، تست « Apneea » است.
سرانجام، پس از گذشت چهار ساعت از نتايج اوليه، مي بايد آزمايش هاي مزبور تکرار شود.
نکته ي قابل توجه آن است که بر پايه ي روايات گذشته، از جمله کساني که مي بايد در دفن آن ها صبر کرد، افرادي هستند که آوار بر سر آنها خراب شده و روشن است که اين افراد، شبيه ترين کسان به مردگان مغزي هستند. وجوب سه روزه ي صبر براي چنين افرادي، دقيقاً مطابق زماني است که براي آزمايش هاي مربوط به تشخيص مرگ مغزي بايسته است.
حاصل سخن آن است که دقت در روايات ائمه (عليهم السّلام) و همچنين تحقيقات پزشکي، ما را به يک نکته ي اساسي مي رساند؛ يعني لزوم بي توجه بودن به نشانه هاي اوليه ي مرگ تا هنگامي که نشانه هاي قطعي مرگ ظاهر شود يا بدن شايستگي خود را براي تعلق روح به آن به گونه ي مطلق از دست بدهد.
بنابراين، هرگاه قلب از کار بيفتد، و شش ها نيز از استنشاق اکسيژن به طور طبيعي باز ايستند نتوان آنها را حتي با کمک دستگاه هاي احيا به کار دوباره واداشت و همه ي سطوح مغز نيز از کار افتاده باشند، بدن از شايستگي بهره وري خارج شده، نمي تواند محلي براي تعلق روح به آن باشد. در اين صورت، آثار اوليه ي مرگ ظاهر مي شود تا اين که سرانجام بدن مي گندد؛ جز در اين صورت، نمي توان به مرده بودن شخص به معناي خروج روح از بدن حکم کرد.
مرحوم شيخ طوسي با عنايت به اعتبار شايستگي بقاي بدن، مي گويد:
اگر کسي شکم انساني را بدَرَد، به گونه اي که امعا و احشاي او هويدا شود؛ ولي همچنان به بدن پيوسته باشد، در اين صورت شخص، زنده است؛ ولي اگر امعا و احشاي وي از بدنش جدا شده باشد مرده است. (74)
از اين مطلب به خوبي روشن مي شود که ملاک در حيات، شايستگي بقاست و اين، تا هنگامي که امعا و احشا به بدن پيوسته هستند، باقي است.
اکنون بايد ديد که آيا توقف خود به خودي قلب و از کار افتادگي بخشي از مغز، مي تواند نشانه ي از ميان رفتن شايثستگي بدن براي تعلق روح به آن باشد يا نه؟

دلايل بقاي قابليت بدن براي تعلق روح، پس از ظهور برخي از نشانه هاي مرگ

دليل اول: مرگ مغزي در کودکان:

اگر بيمار، پنج سال يا کمتر سن داشته باشد، براي خروج از حالتي که نزد بالغان حالت بازگشت ناپذير مغز شمرده مي شود، توان دو چنداني دارد. علت آن، وجود بافت هاي عصبي جوان تر(75) و مقاوم تر نسبت به اسکيمي (76) و تورم مغزي است. به ويژه فشار داخل جمجمه، (77) به علت مسدود نشدن درزهاي جمجمه اي، (78) توان انبساط آن را بيشتر از بزرگسالان مي کند، که مي تواند احتمال بروز خطر را بسيار کاهش دهد.
بنابراين، ملاک هاي قطعي مرگ مغزي، يعني مرگ همه ي مغز و توقف تپش خود به خودي قلب، نمي تواند معياري براي زوال حيات در همه ي انسان ها باشد.

دليل دوم: موارد اندک بازگشت حيات:

وجود مواردي که بيماران مبتلا به مرگ مغزي، با نبود هرگونه تأثرات رفلکسي و هوشياري، دوباره به زندگي طبيعي خود بازگشته اند، بسيار اندک است؛ ولي حکايت از آن دارد که گردش خون و تنفس مصنوعي به کمک دستگاه هاي احيا، مي تواند شايستگي بدن را براي ارتباط روح با آن حفظ کند.
نکته ي جالب توجه آن است که، بر پايه ي معيارهاي موجود در متون پزشکي، توقف بازگشت ناپذير تپش طبيعي قلب و تنفس، نشانه ي مرگ مغزي است. اکنون پرسش اين است که چگونه مي توان به بازگشت نکردن آنها بر اثر گذشت زمان، يقين پيدا کرد و حال آن که زمينه ي بازگشت با گردش خون و تنفس مصنوعي هنوز باقي است؟
با توجه به همين مطلب است که جامعه ي پزشکي درباره ي ضرورت انجام آزمايش هاي تکميلي با يکديگر اختلاف نظر دارند. برخي باور دارند که مي توان با توجه به نشانه هاي باليني و بدون کمک گرفتن از آزمايش هاي تکميلي، به مرگ مغزي حکم داد؛ گروهي نيز باور دارند که نمي توان تنها به نشانه هاي باليني بسنده کرد، بلکه بايد اين آزمايش ها انجام شود و گروهي نيز معتقدند که اين آزمايش ها تنها در موارد ويژه به کار مي روند.
تست هاي آزمايشگاهي معمولاً پس از گذشت شش ساعت از معاينه ي اوليه ي باليني درباره ي مرگ صورت مي گيرد. اين آزمايش ها همچنان که گذشت عبارتند از:
1. آنژيوگرافي؛ (79) 2. الکتروآنسفالوگرافي؛ 3. سي تي اسکن؛ (80) 4. سونوگرافي داپلر؛ (81) 5. پتانسيل تحريکي حسي – پيکري.
اگر اين آزمايش ها را معتبر بدانيم، و فاصله ي زمانيِ بايسته ميان آنها را نيز رعايت کنيم، تنها به مجرد توقف قلب و تنفس خود به خودي در خلال کمتر از سه روز نمي توان حکم به مرگ شخص کرد. البته اگر شخص، واقعاً مرده باشد خود به خود نشانه هاي اوليه ي مرگ در او ظاهر خواهد شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. فخر رازي در تفسير خود، مرگ و زندگي را چنين توصيف مي کند: « النّفس الأنسانّية عبارة عن جوهر مشرق روحاني إذا تعلّق بالبدن حصل ضوؤه في جميع الأعضاء، و هو الحياة فنقول: إنّه في وقت الموت ينقطع تعلّقه عن ظاهر البدن و عن باطنه، و ذلک هو الموت » ( تفسيرکبير، ج26، ص 284 ).
2. علل الشرايع، ج1، ص 107- 108، باب 96.
3. اين مطلب را مي توان از حديثي که مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السّلام) نقل مي کند به دست آورد:
مثل ( روح ) المؤمن و بدنه کجوهرة في صندوق. اذا خرجت الجوهرة منه، طرح الصندوق و لم تتعب به. و قال: إنّ الأرواح لا تمازج البدن، و لا تداخله، و إنّما هي کالکلل للبدن، محيطة به؛ نسبت روح مؤمن به بدنش؛ چون جواهري در صندوق است. اگر آن جواهر از صندوق بيرون آورده شود، صندوق به کنار گذاشته شده و آن گوهر نيز از آن آزرده نمي شود و فرمود. روح نه با بدن ترکيب شده و نه در آن نفوذ مي کند، بلکه چون روپوشي براي بدن و محيط بر آن است ( بصائر الدرجات، ص 463 ).
4. بحارالانوار، ج61، ص 55.
5. جامع الأخبار، فصل 36، ص 717.
6. صدرالمتألهين در اين باره مي نويسد: « و مبناه ( الموت الطبيعي ) استقلال النّفس بحياتها الذّانّيه و ترک استعمال الآلات البدنيّة علي التّدريج حتّي ينفرد بذاتها، و يخلع البدن بالکلّية؛ لصيرورتها أمراً بالفعل » ( شواهد الرّبوبيه، ص 89 ).
7. نهج البلاغه، ج1، ص 420.
8. احتجاج، ج2، ص 97.
9. احتجاج، ج 2، ص 97: هشام بن الحکم إنّه سأل الصّادق (عليه السّلام) قال:… فأخبرني ما جوهر الرّيح؟ قال: «… و ذلک أنّ الرّيح بمنزلة المِروَحَة تذبّ و تدفع الفساد عن کلّ شيء و تطيبه، فهي بمنزلة الرّوح إذا خرج عن البدن نتن البدن و تغيّر تبارک الله أحسن الخالقين ».
10. کافي، ج3، ص 134: عن أبي حمزة قال: سمعت أبا جعفر (عليه السّلام) يقول: « إنّ آية المؤمن إذا حضره الموت يبياضُّ وجهُه، أشدَّ من بياض لونه، و يُرشِّحُ جبينُه، و يَسيل من عينيه کهيئة الدّموع، فيکون ذلک خروج نفسه. و إنّ الکافر تَخرج نفسُه سلّاً من شدّته، کزبد البعير، أوکما تَخرج نفسُ البعير ».
11. همان.
شايان يادآوري است که به علت فشار گاز حاصل از عفونت ميکروبي، خونابه هاي موجود در اعضاي دروني، از سوراخ هاي بيني، دهان، گوش ها، مقعد، مهبل و حتي کاسه ي چشم ها خارج مي شود؛ ر. ک: پزشکي قانوني، ص 12.
12. کافي، ج 3، ص161- 163: عن أبي عبدالله (عليه السّلام)، قال: « دخل عبدالله بن قيس الماصر علي أبي جعفر (عليه السّلام)، فقال: أخبرني عن المّيت لِمَ يغسّل غسل الجنابة؟ فقال أبوجعفر (عليه السّلام):… فإذا خَرجَت الرّوحُ من البدن خَرجَت هذه النّطفهُ بعينها منه، کائناً ما کان، صغيراً أو کبيراً، ذَکراً أو اُنثي، فلذلک يُغسَّل الميّت غُسلَ الجنابة، … ».
مؤلف کتاب پزشکي قانوني در توضيح اين مطلب مي نويسد: سختي عضلات جنازه به علت فعل و انفعالات شيميايي در نسوج عضلاني پديد مي آيد… بايد دانست که سختي نعشي توأم با شُل شدن اسفنگترها، گاهي موجب خروج جنين از رحم مادران باردار و يا ترشح مني به خارج مي گردد ( پزشکي قانوني، ص 9- 8 ).
13. کافي، ج3، ص 135، شماره ي 16: قال (عليه السّلام): اذا رأيت الميت قد شخص بصره و سالت عينه اليسري و رشح جبينه و تقلصت شفتاه و انتشرت منخراه، فأي شيء من ذلک، فحسبک بها.
14. از جمله نشانه هاي ديررس مرگ، گنديدگي جسد است. گنديدگي جسد، عبارت از فعل و انفعالاتي است که در مواد آلي بدن تحت تأثير ميکروب ها انجام مي گيرد و نتيجه ي آن ايجاد گازهاي متعفن و پتومايين ها و تغيير شکل جسد و شروع زوال آن است… به علت فشار گاز ناشي از عفونت ميکروبي، تورم شديدي سراسر بدن را فرا گرفته… فشار بيش از حد گاز در شکم گاهي موجب ترکيدن جدار شکم مي شود ( پزشکي قانوني، ص 11- 12 ).
15. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: جامع المقاصد، ج 1، ص 354 ( ط. ج )؛ رياض المسائل، ج 2، ص 143 – 144 ( ط. ج )؛ ذخيرة المعاد، ص 81؛ تذکرة الفقهاء، ج1، ص37 – 38؛ کشف اللّثام، ج 1، ص 107؛ مستند الشّيعه، ج1، ص169؛ کشف الغطاء، ص145.
16. Somatic.
17. ساقه ي مغز بخش بسيار مهمي از مغز است که از بالا به نيمکره هاي مخ و از پايين به نخاع محدود مي شود. اين بخش در بردارنده ي مغز مياني ( Mid brain )، پل دماغي يا برجستگي حلقوي ( Pons )، پياز مغزي يا بصل النخاع (Medulla obonhata) و گاهي مغز واسطه اي (Diencephalon) مي شود.
18. Cerebral Cortex.
19. (E. E. G) Electroencephalogram.
20. Brain Stem.
21. C. P. R) Cardio Pulmonary Ressuscitation)
22. شايان يادآوري است که تحقق مرگِ ساقه ي مغز به تنهايي در جهان واقعيت، بسيار اندک است؛ ولي به صورت تجربي مي توان آن را بدون بروز حالت مرگ در مخ به وجود آورد.
23. Cerebellum.
24. براي آگاهي بيشتر ر. ک: مجلّه ي قانوني، سال اول، شماره ي اول، تير و مرداد 1373، شماره ي سوم، فروردين و ارديبهشت 1374 و شماره ي چهارم، خرداد و تير 1374؛ پزشکي قانوني، ص 1- 18.
25. نشانه هايي که در چند دقيقه اول پس از مرگ ظاهر مي شوند.
26. Cornea.
27. Retina.
28. Cloudiness of Cornea ( اين نشانه در دو ساعت اول پس از مرگ و در نزديک به سه چهارم از مردگان ظاهر مي شود ).
29. Segmentation ( از نشانه هاي مرگ مغزي است که در دو ساعت نخست پس از مرگ و در نزديک به يک سوم از مردگان ظاهر مي شود ).
30. Opacity seclera ( اين نشانه به ندرت هنگامي که پلک ها باز هستند، به فاصله ي چند ساعت پس از مرگ ظاهر مي شود. البته عوامل ديگري نيز پس از مرگ، باعث شفافيت صلبيه مي شوند ).
31. Flaccidity.
32. نشانه هايي که پس از 12 ساعت از زمان مرگ ظاهر مي شوند.
33. Edema.
34. Suggilation – Lividity- Hypostasis.
35. Force gravity.
36. Arteriele.
37. Purple.
38. مؤلف کتاب پزشکي قانوني در توضيح « ليويديتي » مي نويسد: پس از مرگ به علت از ميان رفتن ويژگي هاي حياتي ديوار رگ هاي خوني و قابل نفوذ شدن آنان، خون از ديوار رگ ها تراوش نموده و به علت قوه ي ثقل خود به سوي بخش هاي تحتاني بدن و سطح اتکاي جسد مي رود و به علت حل شدن مواد رنگين خون در سرم، رنگ سرم خون قرمز تيره شده؛ در نتيجه، در آن نواحي از بدن که پايين تر از ديگر نقاط قرار دارد و سطح اتکاي نعش است، تغيير رنگ پوستي حاصل شده و رنگ کبود مايل به بنفش در آن نقاط خودنمايي مي کند (پزشکي قانوني، ص 6- 5 ).
39. Rigor Mortis.
40. lnferior Maxilla.
41. Decomposition Putrefaction.
42. براي آگاهي بيشتر ر. ک: مجلّه ي علمي پزشکي قانوني، سال دوم، شماره ي هشتم، ص 52: باقر لاريجاني، نگرشي جامع به پيوند اعضا، ص 110- 117، به نقل از :
C. D Marsden& Timothy J Fowler, Clinical Neurolog, Second Edition , 1998, p. 103 L. P. Rowland, Merritt’s Textbook of Neurology 1995. Ninth Edition, Ch: 1 – R. D Adams L. etal. Principles of Neurology- , Sixth Edition 1997/l.
43. Gag- Phargngeal.
44. Broenchium.
45. Papil of the eye.
46. Trauma.
47. lntoxication.
48. Cardiac angiography.
49. Electro encephalography.
50. Doppler Ultrasonography.
51. Computed tomography scan.
52. کافي، ج 7، ص 8، شماره ي 1.
53. امالي، ص 125.
54. توهم نشود که حمل عنوان « ميت » در اين روايات بر چنين شخصي، به اعتبار حالِ او در آينده است ( ما يؤول إليه )، زيرا حمل کلام بر مجاز با امکان اراده ي معناي حقيقي، خلاف اصل است.
55. کافي، ج7، ص 8، شماره ي 7.
56. همان، ج3، ص 125.
57. همان، ج3، ص 209، شماره ي 2: إسحاق بن عمّار، قال: سألته عن الغريق، أيغسّل؟ قال: « نعم و يستبرأ، قلت: و کيف يستبرأ؟ قال: يترک ثلاثة أيّام قبل أن يُدفَن، و کذلک أيضاً صاحب الصّاعقة؛ فإنّه ربّما ظنّوا انّه مات، ولم يمت ».
58. همان، ج 3، ص 210، شماره ي 6. عليّ بن أبي حمزة، قال: أصاب النّاس بمکّة سنةً من السّنين صواعِقُ کثيرةُ مات من ذلک خلقُ کثير، فدخلتُ علي أبي ابراهيم (عليه السّلام)، فقال: مبتدِئاً من غير أن أسأله: « ينبغي للغريق و المصعوق أن يُتَرَبَص به ثلاثاً لا يُدفَن إلاّ أن تجي ء منه ريحُ تدلّ علي موته. قلت: جعلت فداک- کانّک تخبرني انّه قد دِفُن ناسُ کثيراً أحياءً؟ فقال: نعم يا عليّ دُفِن ناس کثيراً أحياءً ما ماتوا إلاّ في قبورهم ».
59. همان، حديث شماره ي 4: عمّار عن أبي عبدالله (عليه السّلام)، قال: « الغريق يحبس حتّي يتغيّر، و يعلم انّه قد مات، ثمّ يغسّل و يکفّن. قال: و سُئِل عن المصعوق، فقال: إذا صعق حبس يومين، ثمّ يغسّل و يکفّن. »
60. کافي، 209/3، شماره 1.
61. براي آگاهي از نظرات فقهاي پيشين و معاصر درباره ي اين گروه از روايات و برداشت آنها از ضرورت تأخير سه روزه در دفنِ برخي از مردگان، ر. ک: سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 2، ص 628 ( الجامع للشرايع )؛ سرائر، ج1، ص 158؛ النهاية و نکتها، ج 1، ص 252؛ نهاية الاحکام، ج 2، ص 217- 218؛ معتبر؛ ج1، ص 263؛ جامع المدارک، ج1، ص 126؛ جواهر الکلام، ج 4، ص 25- 26؛ مستمسک العروة الوثقي، ج 4، ص 29.
62. مصباح الهدي، ج5، ص 372.
63. غنائم الأيّام، ص 278.
64. حدائق الناضره، ج 3، ص 375.
65. براي آگاهي بيشتر ر. ک: الترقيع و زرع الاعضاء في الفقه الاسلامي، ص 215- 216؛ محقق همداني، کتاب طهارت، ص 349 – 350.
66. کافي، ج3، ص 210، شماره ي 5.
67. براي آگاهي بيشتر ر. ک: مجله علمي پزشکي قانوني، سال دوم، شماره ي هشتم، ص 49.
68. Apnea.
69. Ventilator.
70. Endocrine.
71. Pharmaceuticall.
72. Hypothermia.
73. مبسوط، ج6، ص 275.
74. Nevron.
75. schemia.
76. lntra cranial pressuer.
77. Cranial Sutres.
78. Cardiae angiography.
79. Electro encephalography.
80. Computed tomographg Scan.
81. Doppler Ultrasonography.

منبع مقاله :
دفتر تبليغات اسلامي شعبه ي خراسان رضوي، (1388)، مسائل مستحدثه ي پزشکي/2، ( شبيه سازي، نشانه هاي مرگ و زندگي، يائسگي و…، قم: مرکز نشر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ دوم.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد