«اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم و شما را شاخه ها وتيره ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد. هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. خداوند دانا و آگاه است.» (حجرات: 13)
آيه فوق از سه جهت به مسأله مليّت پرداخته است:
1ـ جهت تكوينى: «اى مردم ما شما را از يك زن و مرد بيافريديم و شما را شاخه ها و تيره ها كرديم»;
2ـ جهت تشريعى: «تا يكديگر را بشناسيد»;
3ـ جهت ارزشى: كه در بخش آخر آيه شريفه مطرح است: «هر آينه گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست».
آنچه در اين تحقيق مدنظر است بررسى اجمالى اين سه بعد مى باشد.
1ـ بُعد تكوينى
بخش نخستين آيه بيان مى كند كه تعدد گروه هاى اجتماعى مثل قبيله ها و اقوام يك امر تكوينى است [و نه قراردادى، ]چنين نيست كه تعدد ملت ها به وسيله خود انسان به وجود آمده باشد و در نتيجه، هيچ ارتباطى به مسأله خلقت و تكوين نداشته باشد. قرآن كريم تعدّد ملت ها را به طور مستقيم به خداوند نسبت مى دهد، آنجا كه مى فرمايد: «و ما شما را شاخه ها و تيره ها كرديم.»
عطف جمله «و ما شما را به شاخه ها و تيره ها تقسيم كرديم» به جمله «ما شما را خلق كرديم» به اين مطلب تصريح كرده است و هر حقيقتى كه به واسطه مشيت و خواست الهى ايجاد شده باشد، ريشه در تكوين دارد.
قرآن در سوره روم، اختلاف رنگ انسان ها و زبان آن ها را از آيات و نشانه هاى الهى مى داند: «و از نشانه هاى خداوند ايجاد آسمان ها و زمين و متفاوت بودن رنگ و زبان شماست. به تحقيق، در اين موارد، براى مردمان نشانه ها و آياتى وجود دارد.» (روم: 22)
با در نظر گرفتن آيه پيشين و آيه بعدى، معلوم مى شود كه سياق آيه 13 سوره حجرات دلالت بر رحمت خداوند مى كند: «و از نشانه هاى خدا آن است كه براى شما از جنس خودتان، همسرانى بيافريد كه مايه آرامش شمايند و در بين شما، دوستى و مهربانى نهاد. در اين كارها، عبرت ها و نشانه هايى وجود دارد براى كسانى كه اهل تفكّر و انديشه اند.» (روم: 21) «و از آيات الهى، خوابيدن شما در شب و در روز مى باشد و آن كه شما به جستوجوى روزى الهى مشغول ايد. در اين موارد، براى مردمى كه اهل توجه اند، نشانه هايى وجود دارد.» (روم: 23)
مضمون هر سه آيه دلالت مى كند كه اختلاف و تعدّد ملت ها به خواست و مشيت الهى بوده و بنابراين، تكوينى و حقيقى است و نيز رحمتى از سوى او مى باشد و به هيچ وجه، يك امر قرار دادى در بين انسان ها نيست.
عوامل سه گانه در تحقق ملت هاى گوناگون
سه عامل در پيدايش ملّيت هاى متعدد، نقش داشته است:
1. عواملى كه در نهاد انسان به وديعه گذاشته شده; همانند فطرت، غريزه، ضمير، باطن، نهاد، عقل و اراده
2. عواملى كه به محيط مربوط مى شود. منظور از «محيط اجتماعى» همه عوامل خارجى است كه در ايجاد شخصيت انسان دخيل مى باشد. اديان الهى، فرهنگ ها، تقليدهاى اجتماعى، عرف ها و اطلاعات و آگاهى هاى علمى كه در جامعه به سبب عوامل مختلفى همانند جنگ، صلح، تجارت، فقر، قحطى، وفور نعمت، نظام هاى حاكم، امنيت، ترس، بيمارى و سلامتى به وجود آمده، همه به عنوان عامل دوم مدّ نظرند.
اين ها مجموعه اى از علل و انگيزه هاست كه در طول تاريخ، در پيدايش فرهنگ ها، تمدن ها، عرف ها، ارزش ها و اصول روابط اجتماعى نقش داشته و هر كدام در پيدايش ملت هاى گوناگون سهيم بوده اند.
مى توان گفت: در پيدايش اين ملت ها هر دو عامل مؤثر بوده اند; عوامل دسته اول را امور داخلى و عوامل دسته دوم را به امور خارجى مى توان ناميد.
3. ميراث فرهنگى: اهميت اين عامل در انتقال عناصر اصلى ايجاد فرهنگ ها و تمدن ها از نسلى به نسل ديگر قرار دارد. نقش اين عامل صرفاً در انتقال تمدن از نسل گذشته به آينده نيست، بلكه موجب استحكام و غنى تر شدن فرهنگ و اطلاعات علمى نيز مى شود. نسل آينده با زحمات خود، در استحكام و استغناى تمدن نسل گذشته خواهد كوشيد و آن را به نسل پس از خود تحويل خواهد داد. اگر اين ميراث فرهنگى در بين نبود، انسان هيچ گاه نمى توانست از مراحل اوليه پيدايش تمدن ها عبور كند و هميشه در نقطه اول يك تمدن باقى مى ماند. آنچه امروزه از اطلاعات علمى و تمدن در اختيار ماست، در نتيجه همين عامل است.
عواملى كه به اختصار بدان ها اشاره نموديم امورى بوده اند كه در پيدايش ملت هاى گوناگون نقش داشته اند. بر اساس چنين بينش و تفكرى، هر ملّتى جانشين تمدنى مى باشد كه در طول تاريخ رشد و نمو پيدا كرده و از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود.
با توجه به اهميت زبان در انتقال يك تمدن، واژه «شعوباً» در آيه شريفه [صدر الذكر،] بيانگر همين حقيقت است و آنچه ما از لفظ «ملت» اراده مى كنيم، همين معناى فرهنگى و تمدنى مى باشد.
از بررسى مزبور، بدين نتيجه مى رسيم كه تعدد ملت ها يك امر اعتبارى و قراردادى نيست، بلكه يك واقعيت و حقيقت عينى است.
2ـ بعد تشريعى
اكنون كه دانستيم تعدد ملت ها يك امر حقيقى است و خود خدا آن را در نهاد زندگى اجتماعى انسان قرار داده، به بعد ديگر اين قضيه، كه در واقع هدف اين امر تكوينى را شكل مى دهد، مى پردازيم:
آنچه اسلام از اين حقيقت تكوينى در نظر داشته، رشد و تكامل انسان از طريق شناخت، ارتباط و همكارى فرهنگى است. كلمه «لتعارفوا» در آيه شريفه، به اين مطلب اشاره مى كند; زيرا اين واژه داراى مفهوم گسترده اى است كه هم شناسايى اوليه، هم ارتباط فرهنگى و هم همكارى و تبادل اطلاعات را در برمى گيرد. دليل اين گستردگى در ارتباط با به هم پيوستگى اين سه مرحله مى باشد. شناخت فرهنگ ها و تمدن ها مستلزم ايجاد ارتباط به اشكال گوناگون است. به دنبال ايجاد رابطه، موضوع تبادل اطلاعات، امكانات، ارزش ها، عرف ها و ساير مسائل فرهنگى مطرح خواهد شد. بنابراين، كلمه «لتعارفوا» اساس ارتباطات فرهنگى را شكل مى دهد و رابطه مذكور در سنّت الهى اساس تكامل انسان را مى سازد.
انسان در گير و دار همين ارتباطات به تكامل خواهد رسيد; زيرا از طرفى، از تجربه سودمند ديگران بهره خواهد برد; چنان كه ديگران نيز از تجربيات اين ملت سود خواهند جست و از طرف ديگر، از تجربه هاى تلخ ديگران پند خواهد گرفت. اسلام اين موضوع مهم را، كه در راستاى تكامل انسان است، از طريق واژه «لتعارفوا»1 به انجام رسانده است.
اگر همه مردم يك ملت با زبان واحد و تمدن واحد را شكل مى دادند، هيچ گاه به اين تمدن كنونى، كه ناشى از وجود رابطه و همكارى با يكديگر مى باشد و در واقع ناشى از موقعيتى است كه خداوند در اختيار انسان قرار داده، نمى رسيدند.
شناخت روش قرآنى
قرآن كريم در زمينه «شناخت» شيوه علمى پيشرفته اى دارد كه آن را در سوره زمر اين گونه بيان مى كند: «… كسانى كه به سخنان ديگران توجه مى كنند و آن گاه نيكوى آن را انتخاب مى كنند.» (زمر: 18)
اين آيه شريفه، كه ناظر به صفات مؤمنان است، تنظيم روابط و مراوده فرهنگى را در دو جهت ترسيم مى كند:
1. برخورد باز با انديشه ديگران (داشتن سعه صدر در برخورد با انديشه ديگران);
2. انتخاب و گزينش.
«استماع» از اوصافى است كه خداوند آن را دوست دارد و بدين روى، آن را ويژگى بندگان خالص و شايسته خود دانسته است. اين نوع برخوردهاى باز فرهنگى در صورتى مى تواند به طور صحيح تحقق يابد كه همراه با بصيرت و اطلاع و آگاهى كافى از فرهنگ ها و ارزش ها باشد.
توجه به سخنان ديگران از صفات مؤمنان شمرده شده است و بى اعتنايى به انديشه ديگران از ويژگى كافران; چرا كه افراد كفر پيشه از روى تقليد و بدون انديشه، عقايد خود را انتخاب كرده اند.
خداوند كسانى را كه نسبت به دعوت انبيا بى اعتنا و دنباله رو انديشه باطل گذشتگان خود بودند مورد سرزنش قرار داده است. در اين باره، آياتى چند از قرآن را متذكر مى شويم:
ـ «و زمانى كه به كفّار گفته مى شود كه دعوت خدا و رسول را قبول كنيد، در جواب گويند: انديشه پدران ما كافى است. آيا اگر گذشتگان شما بدون علم و آگاهى اين مسير را برگزيده و اهل هدايت نباشند، باز شما از آن ها پيروى مى كنيد؟» (مائده: 104)
ـ «و زمانى كه به كفار گفته مى شود راه هدايت را در آنچه خداوند نازل كرده بجوييد، مى گويند: ما به دنبال گذشتگان خود هستيم. آيا اگر شيطان آن ها را به عذاب دردناك الهى هدايت كند، باز شما از آن ها پيروى خواهيد كرد؟» (لقمان: 21)
در آيه اى ديگر، مى خوانيم:
ـ «حضرت موسى به ملت خود گفت: چرا در مورد حق، كه به سوى شما آمده، ادعاى سحر مى كنيد، در حالى كه ساحران رستگار نخواهند شد؟ در جواب گفتند: آيا نزد ما آمده اى كه ما را از انديشه گذشتگانمان جداسازى و بزرگى در اين سرزمين براى شما دو نفر باشد؟ ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد.» (يونس: 78)
در آيه ديگر آمده است: «و هر آينه ابراهيم را از پيش، راه شناسايى حق و راه يابى در خور داديم و به حال او آگاه بوديم. يادآور زمانى را كه ابراهيم به سرپرست و مردم خود گفت: اين تنديس هايى كه شما بدان ها روى آورده ايد چيست؟ در جواب گفتند: گذشتگان خود را اين گونه يافتيم. همانا شما و پدرانتان در گمراهى آشكار بوديد. گفتند: آيا ما را به حق آمده اى يا تو از بازيگرانى (به جد سخن مى گويى يا به هزل؟)» (انبياء: 51 ـ 55)
ـ «خبر ابراهيم را بر آنان بخوان زمانى كه به سرپرست و مردم خود فرمود: چه چيزى را مى پرستيد؟ گفتند: تنديس هايى را مى پرستيم و پيوسته سر بر آستانشان داريم. ابراهيم گفت: آيا زمانى كه آن ها را بخوانيد، صداى شما را مى شنوند؟ آيا براى شما سودى دارند؟ آيا به شما ضررى مى رسانند؟ در جواب گفتند: ما گذشتگان خود را اين گونه يافتيم.» (شعرا: 69 ـ 74)
بنابر آيات مزبور، مى توان گفت: قرآن نسبت به ويژگى «استماع» تكيه دارد و بى اعتنايى به انديشه و افكار ديگران و انكار بى دليل آن ها را نمى پسندد.
موضوع ديگر در زمينه تفاهم و مبادله فرهنگى، گزينش و انتخاب صحيح است. در مسائل فرهنگى و ارتباطات تمدنى، نه تنها برخوردارى از سعه صدر مهم است، بلكه انتخاب از روى علم و آگاهى نيز اهميت دارد; وجود يكى بدون ديگرى هيچ نفعى ندارد. گزينش صحيح بدون داشتن علم و بصيرت ممكن نيست و اگر هدف اصلى از تعدد ملت ها رسيدن به تكامل است، نبايد دچار انحراف شد و به جاى رسيدن به تكامل، مبتلا به برخى تعصب و لجاجت هاى بى مورد گرديد.
راهكار جديد جهانى
ديدگاه اسلام نسبت به جهان كنونى [در خصوص مسأله فرهنگى و تمدن بشرى] در سوره زمر ترسيم شده است. اين نظريه از دو عنصر شكل يافته: برخورد باز با انديشه ديگران و گزينش آگاهانه. اين ديدگاه موجب مى شود كه عقل انسانى هيچ راه بسته اى كه حق ورود به آن را نداشته باشد در مقابل خود نبيند. اين تعامل و مبادله فرهنگى بايد همراه با انديشه و بصيرت باشد. اسلام نه تنها ملت هاى كنونى را نفى نمى كند، بلكه آن ها را مورد شناسايى قرار مى دهد و بر همين اساس نيز نظريه خود را بنا مى نهد. تحقق اين نظريه با يك شيوه علمى صحيح، مبتنى بر دو ركن است: توجه به انديشه ديگران، گزينش صحيح.
3ـ بعد ارزشى
«همانا گرامى ترين شما در نزد خدا باتقواترين شماست.»
منظور از «ارزش ها» معيارهايى است كه به وسيله آن، مى توان انسان ها را مورد ارزيابى قرار داد و نوعى ترتّب [تقديم و برترى] در بين آن ها ايجاد نمود. در زندگى اجتماعى، بسيارى چيزها ما را به سوى برابرى انسان ها سوق مى دهد; چنانچه امور ديگرى نيز وجود دارد كه باعث تفاوت هايى مى شود. كليه معيارهايى كه موجب اين تساوى و اختلاف مى شود بعد ارزشى مليّت را شكل مى دهد. هر انسانى براى تكامل خود، چاره اى جز انتخاب مسير مشخص ندارد; چنانچه راهبر او نيز بايد مسير معيّنى را مدّنظر قرار دهد. در اين زمينه، «ارزش» همان چيزى است كه در مسير تكاملى انسان، كه همان تحصيل كمال و قرب خداوندى است، مورد نظر قرار مى گيرد. مسأله ارزش ها در زندگى انسان موضوع بسيار مهمى است كه مكاتب فكرى در تشخيص و تعيين مصاديق آن نظرات متفاوتى دارند. سؤالى كه در اينجا مطرح است آن كه معيار ارزش در اسلام كدام است؟ رشد انسانى، رشد جمعيت، رشد مليّت ها، توسعه مال، تكامل علمى، افزايش نيرو و توان و يا فضيلت ها؟ اسلام كدام فضيلت را معيار ارزش مى داند؟
معيارى كه در اسلام اساس ارزش ها را شكل مى دهد در واقع همان، ملاك دوستى، دشمنى، افكار، برابرى، تبعيض و بسيارى ديگر از شؤون زندگى اجتماعى است. [بنابراين، لازم است معيار ارزش را مشخص كنيم.]
نظام ارزش گذارى در اسلام
اسلام در اين باره، داراى ديدگاه خاصى است، به طورى كه مى توان گفت: اسلام با ساير مكتب هاى فكرى اختلاف اساسى دارد. پاسخ به اين سؤال و تعيين ضابطه اى براى ارزش گذارى كليد حل بسيارى از سؤالاتى است كه در آن ها، نظريه اسلام را جويا مى شوند. نظريه اسلام داراى دو بعد اثباتى و سلبى است. در نظام اسلامى، هر دو بعد بايد مورد نظر باشد، وگرنه نمى توان به حقيقت مطلب رهنمون شد.
در اين تحقيق، ابتدا بعد اثباتى را مورد بررسى قرار مى دهيم، سپس درباره بعد سلبى بحث خواهيم كرد:
الف ـ بعد اثباتى: اساس ارزش ها را در اسلام تقوا و پايدارى نسبت به اوامر و نواهى الهى تشكيل مى دهد. تقوا ميزانى است كه به وسيله آن، افراد و اجتماعات [مليّت ها] را مى توان ارزيابى كرد. به طور كلى، تقوا ملاكى است كه انسان در مسير تكاملى خود، بايد آن را تحصيل كند. خداوند در سوره حجرات در اين زمينه مى فرمايد: «همانا برترين شما باتقواترين شماست.» اين آيه با صراحت تمام، بيان مى كند كه معيار ارزش از نظر خداوند [فقط ]تقواست و از همين جا، تفاوت اسلام با ساير مكاتب، كه معيار ارزش را در چيزهاى ديگرى جستوجو مى كنند، آشكار مى شود.
تقوا; اساسى ترين پايه:
تقوا به عنوان اساس و بنيانى است كه بايد محور تمام حركت هاى انسانى را شكل دهد; حركت هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى و به طور كلى، كليه تلاش هاى انسانى بر پايه تقوا راهبرى شود. هر كارى بر اساس تقوا انجام نگيرد در واقع، بر پايه هايى از آتش قرار گرفته كه هر آن امكان فرو ريختن آن وجود دارد. در قرآن مى خوانيم: «آيا كسانى كه اساس زندگى خود را بر تقوا و خشنودى خدا قرار داده اند بهترند يا آنان كه بر لبه پرتگاهى سست، پس او را به آتش دوزخ مى اندازد؟ و خداوند ملت ستم پيشه را هدايت نخواهد كرد. آن بنيانشان، كه بر آوردند، هميشه در دلهايشان مايه دو دلى و شك است، مگر آن كه دل هاى آن ها پاره پاره شود و خدا داناى حكيم است.» (توبه: 109 ـ 110)
بر خلاف بسيارى از مكاتب فكرى، كه معيار ارزش را در دنيا و زينت هاى آن مى بينند و به سبب اين نوع بينش و رفتار، خود را از آخرت محروم مى سازند، خداوند معيار ارزش را در تقوا خلاصه كرده است. در قرآن آمده است: «براى افراد كفر پيشه زندگى دنيايى آرايش يافته است و اين گروه، مؤمنان را مورد ريشخند قرار مى دهند، در حالى كه كسانى كه تقواى الهى پيشه كرده اند، بالاترند، آن هم در روز قيامت. و خداوند هر كه را بخواهد روزى بى شمارى مى دهد. (بقره: 212)
آنچه را خداوند از بندگان خود خواسته اين است كه راه هدايت را فقط از او بجويند; چنانچه در اين آيه شريفه آمده است: «(اى پيامبر به اين مردم بگو:) آيا خدا را رها كرده، به دنبال كسانى حركت كنيم كه هيچ سود و زيانى براى ما ندارند؟ و آيا پس از آن كه هدايت خدا شامل ما گرديد، به خوى جاهليت برگرديم تا مانند كسى كه فريب و اغواى شيطان، او را در زمين سرگردان ساخته است، شويم؟ در حالى كه براى او، دوستانى است كه وى را به هدايت و روشنايى دعوت مى كنند؟ اى پيامبر، به مردم بگو: همانا هدايت خداوندى هدايت واقعى است و ما دستور يافته ايم در برابر خواست ها و فرامين الهى تسليم باشيم.» (انعام: 71)
«[آنچه را از آيات الهى را بيان كرديم] مايه بصيرت و هدايت و رحمت است براى ملتى كه ايمان بياورند.» (اعراف: 203)
ارزش و ضد ارزش:
با توجه به اين كه تعيين مسير هدايت و راه راست فقط از عهده خدا بر مى آيد نه ديگران، پس آنچه خداوند بدان راضى مى باشد ارزش و آنچه را كه نمى پسندد ضد ارزش است. ارزش آن چيزى است كه خداوند دوست دارد و ضد ارزش هر چيزى است كه زشت مى شمارد. در اين جا، نمونه هايى از ارزش ها و ضدارزش هاى مطرح شده در قرآن را يادآور مى شويم. نمونه اى از ارزش ها:
ـ «خدا نيكوكاران را دوست دارد.» (بقره: 195)
ـ «خدا توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست مى دارد.» (بقره: 222)
ـ «همانا افراد باتقوا محبوب خدايند.» (آل عمران: 76)
ـ «خداوند نيكوكاران را گرامى مى دارد.» (آل عمران: 148)
ـ «خداوند صبر كنندگان را دوست مى دارد.» (آل عمران: 156)
ـ «خدا افرادى را كه به او توكل و اعتماد كنند دوست دارد.» (آل عمران: 159)
ـ «خدا دادگران را دوست دارد.» (حجرات: 9)
ـ «همانا خداوند كسانى را كه در راه او به مبارزه برمى خيزند و صف زده و كارزار مى كنند كه گويى بنيانى به هم پيوسته و استوارند دوست دارد.» (صف: 4)…
نمونه اى از ضد ارزش ها:
ـ «خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.» (بقره: 190)
ـ «خدا تباهكارى را دوست ندارد.» (بقره: 205)
ـ«خداوند هرانسان كفرپيشه گناه كاررادوست ندارد.» (بقره:276)
ـ «به درستى كه خدا افراد كفر پيشه را دوست ندارد.» (آل عمران: 32)
ـ «خدا افراد ستم كار را دوست ندارد.» (آل عمران: 140)
ـ «خداافراد خودپسند فخرفروش رادوست ندارد.»(نساء: 107)
ـ «خدا بلند گفتن سخن زشت را ندارد.» (نساء: 148)…
آثار تقوا از ديدگاه قرآن: «تقوا» يعنى: ايستادگى و صبر در راه مستقيم الهى و التزام به قوانين او. با اين تعريف مختصر از تقوا، به بعضى از ويژگى ها و آثار تقوا، كه در قرآن آمده است، اشاره مى كنيم:
1. تقوا بر سه پايه توحيد، ايمان به جهان ماورا و اعتقاد به پيامبران الهى بنا شده است.
خداوند مى فرمايد: «الم. اين كتاب، كه هيچ شك و شبهه اى در آن نيست، راهنماى پرهيزگاران است; آنان كه به غيب ايمان دارند، نماز به پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرديم انفاق مى كنند; كسانى كه به آنچه بر تو نازل كرديم و به آنچه بر پيامبران پيشين فرستاديم مؤمن اند و نسبت به جهان آخرت يقين دارند.» (بقره: 1 ـ 4)
2. تقوا به عنوان بهترين توشه اى كه براى آخرت مى توان برگرفت، معرفى شده است:
ـ «زاد و راحله برگيريد و [بدانيد كه] بهترين توشه براى آخرت تقواست.» (بقره: 197)
3. از بالاترين مصاديق احسان و نيكوكارى در دنيا تقواست. در قرآن كريم، تقوا با اوصافى مثل نيكوكارى، عدالت، راستى، و خودسازى همراه شده است:
ـ «راه تحصيل نيكوكارى و [بالاترين مصداق آن] تقواى الهى است.» (بقره: 189)
ـ «در كارهاى نيك و پرهيزگارى به يكديگر كمك كنيد و در گناه و جور ياور هم نباشيد.» (مائده: 2)
ـ «عدالت پيشه سازيد; زيرا به تقوا نزديك تر است و قتواى الهى داشته باشيد.» (مائده: 8)
ـ «اينان كسانى هستند كه در ادعاى خود صادق و راستگويند و اين گروه اهل تقوا مى باشند.» (بقره: 177)
ـ «پس هر كه تقوا پيشه سازد و باطن خود را اصلاح كند هيچ ترس و اندوهى ندارند.» (اعراف: 30)
4. همان گونه كه لباس، بدن انسان را از صدمه ديدن حفظ مى كند، تقوا نيز مانع از ارتكاب گناه به واسطه انسان مى شود و همان طور كه لباس، پوششى براى اندام انسان محسوب مى شود و مواضع خاص بدن را پوشش مى دهد، تقوا نيز زشتى هاى انسان را مى پوشاند:
«اى فرزندان آدم، ما براى شما لباسى كه بتوايند شرمگاه خود را بپوشانيد قرار داديم، ولى لباس تقوا بهترين لباس است. اين از آيات و نشانه هاى الهى است. شايد پند گيريد.»(اعراف: 26)
5. افراد باتقوا دوست داران خدايند:
ـ «دوستان او جز افراد متقى نيستند، ولى بيش تر مردم درك نمى كنند.» (انفال: 34)
6. از بالاترين افتخارات انسان آن است كه در حيات خود، لحظه اى از خداوند جدا نباشد و زندگى او رنگ الهى داشته باشد:
«خداوند با افراد متقى است ; آنان كه نيكوكارى مى كنند.» (نحل: 128)
«تقواى خدا را پيشه سازيد و بدانيد كه خداوند همدم و همگام با افراد متقى است.» (بقره: 194)
7. افراد متقى به آنچه تقدير الهى باشد راضى اند و در نتيجه، هيچ حزن و اندوهى برايشان وجود ندارد.
ـ «هر كه خود را بسازد و تقوا پيشه كند، هيچ حزن و اندوهى نخواهد داشت.» (اعراف: 35)
8. حسن عاقبت مخصوص افراد باتقواست:
ـ «صبر پيشه كن ; كه حسن عاقبت مخصوص متقين است.» (هود: 49)
ـ «[موسى به قوم خود گفت: از خداوند يارى بخواهيد و صبر كنيد كه] زمين ملك خداوند است و به هر كدام از بندگان خود كه بخواهد وامى گذارد و حسن عاقبت و پيروزى مخصوص اهل تقواست» (اعراف: 128)
9. «بهشت براى متقين تزيين داده شده است» (شورى: 90)
ـ «براى متقين، رستگارى، باغ ها و تاك هاست» (نبأ: 31)
ـ «… بهشت ابدى كه به متقين وعده دادند، پاداش (اعمال صالح) و منزل (جاودانى) ايشان است.» (فرقان: 15)
10. تقواى الهى موجب راحتى امور بندگان خداوند است.
ـ «و آن كه مى بخشد و تقوا پيشه مى كند و پاداش اخروى را قبول دارد به زودى او را براى راه آسان آماده سازيم.» (ليل: 5)
ـ «و اگر تقوا پيشه كنيد راه خروج از مشكلات را پيدا خواهيد كرد و از جايى كه گمان نمى برديد روزى شما را فراهم مى كنيم. و هر كه بر خداوند اعتماد كند پس او را كفايت مى كند. همانا خداوند كار خود را رساننده است به آنجا كه مى خواهد و براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است.» (طلاق: 2 ـ 3)
ـ «و هر كه تقواى خدا پيشه سازد در كارش آسانى پديد آرد.» (طلاق: 4)
11. تقوا موجب مى شود كه درهاى رحمت الهى بر بندگان گشوده شود و روزى آن ها فراوان گردد: «اگر مردم ايمان بياورند و تقواى الهى پيشه سازند ما درهاى آسمان و زمين را بر آن ها خواهيم گشود و روزى فراوان به آن ها خواهيم داد.» (اعراف: 96)
12. آنچه موجب دورى شيطان از انسان مى شود تقواى الهى است. به واسطه همين تقوا انسان به مكر و حيله شيطان اطلاع پيدا مى كند و آن را از خود دور مى سازد:
«آنان كه تقواى الهى دارند اگر افكار و انديشه هاى ناروا در آن ها به وجود آيد خداى را ياد مى كنند و آن گاه از بينايان باشند.» (اعراف: 201)
13. آنچه موجب قبولى اعمال مى شود تقواست:
ـ «خداوند فقط عمل متقين را قبول مى كنند.» (مائده: 27)
14. تقوا موجب آگاهى و بصيرت به خويشتن است [و موجب خودشناسى مى گردد:]
ـ «تقواى خدا را پيشه كنيد تا خداوند به شما علم عطا نمايد.» (نساء: 131)
15. تقوا وسيله شناخت حق از باطل است و انسان باتقوا هيچ گاه دچار لغزش فكرى نمى گردد:
ـ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقواى خدا پيشه سازيد، براى شماوسيله تشخيص حق ازباطل قرارخواهيم داد.»(انفال:29)
16. تقوا موجب آگاهى انسان به نشانه هاى خدا مى گردد [خداشناسى:]
ـ «همانا در آمد و شد شبانه روز و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است، براى كسانى كه تقوا دارند نشانه ها و آياتى وجود دارد.» (يونس: 6)
17. آنچه باعث محو گناهان مى شود تقواست:
ـ «آن كه تقواى خدا پيشه كند بدى هايش را بزدايد و اجر او را بزرگ گرداند.» (طلاق: 5)
18. تقوا موجب نجات از آتش جهنم است:
ـ «آنگاه افراد با تقوا را نجات دهيم و ستمكاران را در جهنم به زانو در آمده بگذاريم.» (مريم: 72)
ـ «خدا كسانى را كه پرهيزگارى كنند به كاميابى هايشان برساند كه بدى بديشان نرسد.» (زمر: 61)
19. تقوا موجب نجات از مكر و حيله ستمگران مى شود:
ـ «و اگر صبر پيشه كنيد و تقوا داشته باشيد، هيچ ضررى با نقشه دشمنان به شما نخواهد رسيد.» (آل عمران: 120)
20. رمز پيروزى در ميدان جنگ تقواست:
ـ «اگر در راه جهاد صبر كنيد و تقوا پيشه كنيد چون كافران بر سر شما شتابان آيند، خداوند پنجاه هزار فرشته با پرچم مخصوص اسلام به مدد شما فرستد.» (آل عمران: 125)
21. از آثار تقوا، استقامت و استوارى در كارهاست:
ـ «اگر صبر كنيد و تقوا داشته باشيد به درستى كه استوارترين و راست ترين كارهاست.» (آل عمران: 186)
ارتباط بين ابعاد سه گانه: ابعاد سه گانه اى كه در آيه شريفه سوره حجرات مطرح شد، با يكديگر مرتبط اند; چرا كه بعد تكوينى مقدمه بعد تشريعى است. تعدد ملت ها اين فرصت را فراهم مى كند كه انسان ها با يكديگر ارتباطات فرهنگى داشته باشند و در نتيجه، ارزش هاى خود را بر پايه سعه صدر نسبت به انديشه ديگران و گزينش انتخاب كنند.
بعد تشريعى نيز مقدمه بعد ارزشى است. برخورد صحيح با تعدد ملت ها و ايجاد ارتباطات و گفتوگوى تمدنى منجر به تعيين مسير صحيح تكامل انسان خواهد شد و اين كار نيز بر اساس تقوا خواهد بود. بنابراين، ابعاد سه گانه در آيه شريفه، در يك بررسى دقيق، داراى ارتباط مستقيم با يكديگر هستند.
حكومت واحد: تحقق ملت واحد آرزوى جهان امروز است كه قرآن كريم آن را بر اساس اجتماع همه ملت ها در يك تشكّل منظم، تبيين كرده است. اساس حكومت واحد از شناسايى تعدد ملت ها سرچشمه گرفته است. اگر در ارتباط با موضوع تعدد ملت ها دچار انحراف نشويم و برخوردى صحيح با آن داشته باشيم ـ يعنى: داشتن سعه صدر در مورد انديشه ديگران و گزينش صحيح ـ مى توانيم به حكومت واحد برسيم.
حكومت واحد به عنوان يك تمدن، مبتنى بر دو اصل توحيد و تقواست:
«همانا من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش كنيد.» (انبياء: 25)
«برترين شما نزد پروردگار باتقواترين شماست.» (حجرات: 13)
آنچه تاكنون گفته شد، بررسى نظام ارزش گذارى در اسلام از بعد اثباتى بود.
ب ـ بعد سلبى: نظام ارزشى اسلام همان گونه كه داراى بعد اثباتى است، داراى بعد سلبى نيز مى باشد و اگر اين نظام بخواهد همچون يك نظام كامل نمود پيدا كند، بايد به هر دو جنبه نظر شود.
در اين جنبه، هر گونه معيار ارزشى مطرود، كه در دوران جاهليت مطرح بوده است، به طور كلى نابود مى گردد. آنچه در دوران جاهليت معيار برترى، دوستى، دشمنى، نزديكى، دورى، انتخاب حاكم، دفاع و هجوم بوده، در اسلام انكار شده است. معيار برترى و ارزش در اين دوران بر پايه گرايشات ملّى (قومى)، طبقاتى و جغرافيايى نهاده شده و اسلام با ردّ تمام اين معيارهاى ارزشى، توحيد و تقوا را به عنوان اساس ارزش ها مطرح نموده است.
در اين زمينه رواياتى را نقل مى كنيم:
1. مفسران در شأن نزول آيه (13 حجرات) از قول ابن عباس نقل مى كنند كه در روز فتح مكه، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به بلال دستور دادند كه بر بالاى خانه كعبه اذان بگويد. عناب بن اسيد بن ابى العصير وقتى صداى اذان را شنيد، گفت: خدا را شاكرم كه مرگ پدرم را پيش از اين زمان قرار داد تا شاهد چنين روزى نباشد. حارث بن هشام گفت: آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) غير از اين كلاغ سياه، مؤذن ديگرى نيافت؟ سهيل بن عمرو گفت: اگر خداوند مى خواست خيرى در حق ما بكند، [با اين اذان] محقق نخواهد شد. و ابوسفيان گفت: من بعيد نمى دانم كه پروردگار آسمان به واسطه بلال و اذان او بر محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) وحى نازل كند.
در اين هنگام، جبرئيل بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد و سخنان اين گروه را به ايشان رساند. پيامبر نيز آن ها را فرا خواند و از آنچه گفته بودند سؤال كرد. آنان نيز اقرار كردند. آن گاه اين آيه نازل شد و مردم را از فخرفروشى به سبب اموال و نسب هاى خود نهى كرد; چرا كه معيار ارزش تقواست، نه چيزى ديگر.2
2. روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكه خطبه مى خواند و مى فرمود: «اى مردم، همانا خداوند تعصب هاى دوران جاهليت را مردود اعلام كرد و شما را نهى نمود از اين كه به گذشتگان [گذشتگانى كه در جاهليت بسر مى بردند] خود افتخار كنيد. بدانيد كه مردم دو گونه اند: كسى كه باتقواست و نزد خدا عزيز است و گناه كارى كه نزد خدا ذليل است. مردم همه فرزندان آدم اند و آدم نيز از خاك آفريده شده. خداوند مى فرمايد: اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را شاخه ها و تيره ها قرار داديم تا يكديگر را باز شناسيد. همانا گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست. خداوند آگاه و داناست.»3
3. روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ايام تشريق در منى خطبه خواندند و فرمودند: «اى مردم، هان كه پروردگار شما يكى است، بدانيد كه پدر شما يكى است، آگاه باشيد هيچ برترى عرب بر غيرعرب و يا غيرعرب بر عرب ندارد; نه سياهى بر سرخ و نه سرخى بر سياه، مگر به تقوا. [اى مردم،] آيا دستور الهى را ابلاغ كردم؟» مردم گفتند: آرى. آنگاه فرمود: «شما كه حاضريد به كسانى كه اينجا نيستند برسانيد.»4
4. حديثى ديگر از رسول خدا نقل شده كه ايشان فرمودند: «خداوند هيچ گاه به حسب و نسب و اموال شما نگاه نمى كند، بلكه به دل هاى شما نظر مى كند. پس هر كدام از شما كه داراى قلب پاك باشد درود الهى بر او باد. شما همه فرزندان آدم هستيد و محبوب ترين شما نزد او باتقواترين شماست.»5
بزّاز از قول حذيفه نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم نيز از خاك آفريده شده. بنابراين، خود را نگه داريد از اين كه به گذشتگان افتخار كنيد، وگرنه بدانيد كه نزد خدا ارزش حيوانى همچون سوسك را هم نداريد.»6
5. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «زمانى كه مكه به دست پيامبر(صلى الله عليه وآله)فتح شد، خطبه اى خواندند و خدا را حمد و ثنا گفتند. آن گاه فرمودند: «اى مردم، همه شما از آدم و آدم از خاك آفريده شده ست. بدانيد بهترين شما نزد خدا باتقواترين شماست. انتساب به عرب داشتن امتيازى محسوب نمى شود، بلكه اين تنها زبانى است كه هر كدام از شما عمل خود را منحصر به زبان گرداند به مقام رضوان الهى نخواهد رسيد. آگاه باشيد، هر خونى وظلمى كه درجاهليت بوده است، من از همه آن ها گذشتم و حساب كار درآخرت خواهد بود.[آن را فراموش كنيد وبه دنبال انتقام نباشيد. در قيامت، خداوند خود داند كه چه بكند.]7
نژادپرستى و گروه گرايى: آنچه در برابر ديدگاه اسلام، كه عبارت بود از «وجود سعه صدر در برابر انديشه ديگران و گزينش صحيح»، قرار مى گيرد تعصب هاى بدون دليل است كه ريشه در افكار جاهليت دارد. مراد از نژادپرستى آن است كه شخص، حزب، گروه و قبيله معيار حق و باطل قرار گيرد. اين حالت دقيقاً در برابر نظريه «حكومت واحد» قرار مى گيرد. در مقابل، قرآن با انتقاد از اين رذيله اخلاقى كه ميراث دوران جاهليت است، شيوه گزينش صحيح براساس تقوارامطرح مى كند.
در پايان اين بررسى، رواياتى در اين زمينه مطرح مى كنيم:
1. منصور بن حازم از امام صادق(عليه السلام) روايت مى كند كه فرمودند: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هر كس تعصب بورزد و يا مورد تعصب واقع شود [و از اين حالت راضى و خوشحال باشد] از گروه مسلمانان خارج شده است.»8
2. منصور بن حازم از قول امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمودند: «هر كسى اهل تعصب و يا محور تعصب باشد از گروه مسلمانان خارج است.»9
3. محمد بن مسلم از امام صادق(عليه السلام) روايت مى كند كه فرمودند: «هر كس تعصّب بورزد، خداوند با آتش جهنم با او برخورد خواهد كرد.»10
4. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: هر كه به تعصب و نژادپرستى و قوم گرايى دعوت كند از ما نخواهد بود و هر كس در اين راه مبارزه كند يا بميرد جزو مسلمانان نخواهد بود.»11
نكته اى را در اين باره بايد توضيح دهيم: دوستى با اقوام را نمى توان مصداق نژادپرستى دانست و حتى كمك به آن ها نيز از اين دايره بيرون است. معيار نژادپرستى آن است كه انسان به نژاد و گروه خود كمك كند و آن ها را دوست داشته باشد، در حالى كه مى داند آن ها ظالم اند و بر باطل سير مى كنند.
زُهرى نقل مى كند كه از امام على بن الحسين(عليه السلام) سؤال شد: مراد از تعصّب و نژادپرستى چيست؟ امام در جواب فرمودند: «اگر كسى بدى هاى قوم و ملت خويش را بهتر از خوبى هاى ديگران بداند، گرفتار تعصّب شده است. بنابراين، به واسطه وجود اين حالت نيز مسؤوليت دارد. اما محبت به اقوام و خويشاوندان را عصبيت نمى گويند. بله، اگر آن ها رادر كارهاى ظالمانه يارى كند، تعصّب ورزيده است.»12
روايت ديگرى نيز در اين زمينه مطرح شده كه دختر واثلة بن اسقع از قول پدرش از رسول خدا نقل مى كند: واثله از پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال كرد: منظور از عصبيت چيست؟ پيامبر فرمودند: «اگر قوم و خويشان خود را در حالى كه ظالم اند، يارى كنى، در اين صورت، تعصّب ورزيده اى.»13
نویسنده: مهدى آصفى
ترجمه مسعود راعى
پاورقى ها
* اين مقاله برگرفته از مجله الفكر الجديد، چاپ لندن، شماره 11 و 12، ص 13 مى باشد.
1ـ همچنان كه قبلاً يادآور شديم، واژه «لتعارفوا» به معناى «بازشناسى ملت ها» مى باشد; بدين معنا كه ملت ها بتوانند يكديگر را بشناسند.
2ـ… تفسير القرطبى، ج 16، ص 341
3ـ همان، ج 16، ص 241
4ـ جلال الدين سيوطى، الدّر المنثور، ج 6، ص 98
5ـ تفسير القرطبى، ج 16، ص 342
6ـ الدّرالمنثور، ج 6، ص 99
7ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 73، ص 411
8ـ بحارالانوار، ج 73، ص 291 / شيخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 241
9ـ محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 307
10ـ همان، ج 2، ص 308
11ـ ابى داود، سنن، ج 121
12ـ اصول كافى، ج 2، ص 308
13ـ سنن ابى داود، ح 5119، 2 / 625
نشریه معرفت شماره 34