منافقین از دیدگاه پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات شیعه (2)
منافقین از دیدگاه پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات شیعه (2)
منبع : اختصاصی راسخون
فصل دوم : پیدایش نفاق در صدر اسلام
پیدایش منافقین
تاریخ پیدایش منافقین را دقیقاً می توان گفت که از مدینه شروع شده است، از هنگامی که اسلام به صورت قدرتی متشکل، نظامی و سیاسی در آمد، بنابراین مسئله ی قدرت جدید و منافع صاحبان قدرت قدیم را در نظر گرفت و اهمّیتی فراوان برای آنان قائل شد چرا که به هر صورت ما در قرآن و کتاب های تاریخی نشانی از منافقین در مکه نمی بینیم و فقط منافقین از موقع آمدن پیامبر به مدینه چهره نشان دادند .اولین فردی که در بیشتر کتاب های تاریخی در این زمینه از او نام برده شده است ((عبدالله بن ابی )) می باشد. او یکی از اشراف قبیله اوس بود و مقام ومنزلتی نزد قوم خود داشت. ((اوس)) و ((خزرج)) دو قبیله از یمانی ها بودند که در قرن چهارم میلادی به یثرب آمده بودند و از دیر زمانی با یکدیگر اختلا ف داشتند و خصومتی ریشه دار بین آنها بوجود آمده بود. مقارن ظهور اسلام هماهنگی هایی بین دو قبیله بوجود آمد و هر دو در صدد رفع اختلا فات و پایان بخشیدن به نزاع کهن و اتحاد با یکدیگر بودند، از این رو برای ایجاد چنان وحدتی احتیاج به یک رهبر مشترک داشتند تا هر دو قبیله را رهبری کند به همین دلیل ((عبدالله ابن ابی)) را انتخاب کردند. دو پیمان منعقده ی عقبه، وضع را کاملاً دگرگون می کند. نمایندگان ((اوس )) و ((خزرج)) از پیغمبر(ص) در خواست می کنند که چنانچه به اختلاف فی ما بین دو قبیله پایان دهد، او را عزیزترین خویشاوند خویش خواهند دانست و مطیع او خواهند بود. سپس مسئله آگاهی قریش ازنفوذ حضرت محمّد(ص) میان مردم مدینه و سعی در نابودی او و آغاز هجرت مسلمین به مدینه و طرح مسأله هجرت پیغمبر از مکه ، همه ی این مسائل، صحنه را به زیان ((عبد الله بن ابی )) دگرگون می کند .با ورود پیامبر(ص) به مدینه موفقیت او در محو موارد دشمنی ((اوس )) و ((خزرج))، اتحاد آنها و فرو ریختن ارزشها پیشین و گسستن پیوندهای قبیله ای و دگرگونی روابط و برنامه های اجتماعی مردم مدینه، طبیعتاً ذهن مردم متوجّه رهبر جدید و آیین و راه و رسم جدید زندگی می شود و باعث آزرده خاطر شدن ((عبد الله بن ابی)) می شود. برای همین او با ورود پیامبر به مدینه، آشکارا چه از نظر اعتقادی و چه از نظر قدرت سیاسی و اجتماعی سقوط می کند. و بعد د ها در فرصت های مناسب کینه ای که به دل گرفته را آشکار می کند.(22)اصولاً طبیعت هر انقلابی چنین است که بعد از پیروزی چشمگیر، با صفوف منافقین روبرو خواهد شد و دشمنان سرسخت دیروز، به صورت عوامل نفوذی امروز در لباس دوستان ظاهری جلوه گر می شوند. و از اینجاست که می توان فهمید چرا این همه آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده، نه در مکه. همچنین نفاق و منافقان فقط مخصوص زمان پیامبر(ص) نبوده بلکه هر جامعه ای مخصوصاً جوامع انقلابی با آن روبرو هستند، به همین دلیل باید تحلیل ها و موشکافی های قرآن را روی آن مسئله، نه به عنوان یک مسئله تاریخی، بلکه به عنوان یک مسئله مورد نیاز فعلی مورد برسی دقیق قرار داد و از آن برای مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع امروزی الهام گرفت.همچنین خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است چرا که غالباً از یک سو شناخت آنها آسان نیست و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند و گاهی چنان در تاروپود جامعه پخش شده اند که جدا ساختن ایشان کار مشکلی است و به همین دلیل است که اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده، برای همین باید کوبنده ترین حملات اسلام، علیه منافقان باشد.(23)
ظهور صفات زشت منافقان در مقابل رسالت پیامبر اسلام(ص)
از جمله صفات بارز منافقان، دشمنی و کینه ای است که در دل خود نسبت به رسول خدا (ص) دارند و این دشمنی را در هر مکانی و زمانی به تناسب موقعیت، از خود به نحوی آشکار می نمودند، اگر چه اکثراً جرأت نمی کردند که دشمنی خود را علناً و آشکارا اعلام دارند. چنانچه وقتی منافقان به پیامبر (ص) نسبت ((خوش باوری)) دادند و اخبار آن به مردم رسید، درصدد شدند با قَسَم های پی درپی رضایت مردم را جلب کنند تا کینه ای در دل مؤمنین نسبت به آنان نباشد. پروردگار متعال اعلام داشتند آنها در صدد جلب رضایت شما مردم هستند ، در حالیکه جلب رضایت خدا و رسول اوسزاوار تر است. چنانچه قرآن کریم می فرماید: (( أًلًم یًعلَمُوا أًَََنَّهُ مَن یُحادِدِاللهَ وَ رَسولَهُ فَأًنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدًا فِیهَا )) آیا نمی دانند هر کس که با خدا و رسولش دشمنی می کند، برای او آتش دوزخ است که جاودانه درآن است.(24) مفسران می گویند: این آیات درباره ی گروهی از منافقان نازل شده، هنگامی که این آیات نازل شد، گروهی از افراد که به بهانه های مختلف در جنگ تبوک شرکت نکرده بودند نزد پیامبر (ص) آمدند و ادعای معذرت خواهی داشتند که این آیات نازل شد. ((جلاس بن سرید )) و گروهی از همراهان او گفتند: اگر آنچه را محمّد(ص) می گوید، حق باشد، پس ما از چهارپایان برتریم. این کلام را هنگامی گفتند که جوانی مؤمن از انصار به نام ((عامر بن قیس )) نزد آنها بود، وی در پاسخ چنین گفت: (( و الله! همانا تنها گفتار محمّد (ص)حف است و شما از چهار پایان بدتر هستید)) .سپس نزد رسول خدا حضور یافت و داستان را نزد ایشان نقل کرد، رسول خدا (ص) آنها را نزد خود خواند، آنان قسم یاد کردند که عامر دروغ می گوید، پس از خداوند خواستند تا دروغگو و راستگو را مشخص نمایند که آیات فوق نازل شد و حقیقت آشکار شد(25)آری هر گونه دشمنی و مخالفت با رسول خدا در حقیقت به سمت رسالت که از ناحیه خداست بر می گردد و گر نه با فرد پیامبر (ص) کسی دشمنی نداشت، بلکه با ایده و مکتب اسلام و توحید او اختلاف داشتند. در بیان وتشریح همین معنا بود که ((مقام معظم رهبری)) فرمودند: ((دسته سوم منافقانی هستند که در مدینه ایمان آوردند، دچار لغزشهای مؤمنانه شدند. و خود را حفظ نکردند ادامه پیداکرد ،رفتند و در (یمانه) با پیامبر (ص) اسلام جنگ کردند، این بود که شدند منافقان محارب )).(26)
منافقان و آزار به رسول خدا (ص) و مخالفت با ایشان
مردی از منافقان به نام ((نبتل بن حرث)) دارای صورتی بسیار سیاه و دو چشم سرخ رنگ داشت، گونه های گندم گون و چهره ای بسیار زشت و بد قیافه داشت، وی خبر ها و سخن های پیامبر(ص)را به صورت سخن چینی به منافقان انتقال می داد. به او گفتند: چنین نکن، این اذیّت به پیامبر (ص) است. که در پاسخ گفت: ((محمّد گوش، هر کس خبری به او بدهد، خبر او را تصدیق می کند، ما هر چه خواستیم می گوئیم، سپس نزد او حاضر می شویم و سوگند یاد می کنیم، در نتیجه او ما را نیز تصدیق می کند. این در حالی بود که پیامبر(ص) در مورد او چنین فرموده بودند: ((مَن أرادَ أن یَنظُرَ اِلی الشَیطانِ فَلیَنظُرَ اِلی النَبِتلِ بنِ حَرث))، کسی که بخواهد به شیطان نظرکند، پس چهره ی ((نبتل بن حرث )) را ببیند.(27)در این زمان بود که آیه ((وَ مِنهُمُ الَّذینَ یُؤَذُونَ النَّبِیَّ))(28) آنها کسانی هستند که پیامبر(ص) را اذیت می کنند. همچنین منافقین با دستورات پیامبر(ص) مخالفت هم می کردند که البته به صورت مخفی به کار شکنی می پرداختند .مثلاً هنگامی که سوره ای نازل می گردید که ایمان به خدا بیاورید و همراه با پیامبرش جهاد کنید (( استَئذَنَکَ اولُوا الطَّولِ مِنهُم وَ قَالوا ذَرنَا نَکُن مَّعَ القَعِدِینَ))(29) ای کسانیکه از آنها (گروه منافقان) توانایی دارند از تو اجازه می خواهند و می-گویند: بگذار ما با قاعدین ( آنها که از جهاد معافند ) بوده باشیم.این ها توجه به توانایی که برای حضور در جنگ داشتند، جز مخالفت هیچ قصدی دیگری نداشتند و لذا خداوند هم گفته است آنها راضی شدند که با متخلفان باشند.(30)منفقان همیشه سعی می کردند با پیامبر اکرم(ص)مخالفت کنند وگاهی هم از این کارها خوشحال بودند و گاهی هم مخالفتشان به طریق سخن چینی و نجوا بود که پیامبراکرم (ص)به آنها امر کردند نجوا نکنند ودر حدیثی از امام صادق ˆ نقل شده که فرمودند: این که خداوند سمیع نامیده شده به جهت آن است که سه نفر با هم سخن سری نمی گویند مگر اینکه چهارمی آنهاست خداوند صدای راه رفتن مورچه بر سنگ را می شنود و صدای برخورد بال های پرندگان در هوا را، چیز مخفی از چشم ها و چیزی که چشم ها و گوش ها آن را درک می کنند و آنچه را درک نمی کنند آنچه روشن، ظریف، کوچک یا بزرگ باشند، هیچ کدام بر او مخفی نیست ، بلکه همه را می داند .(31)
منافقان وانکار رسالت پیامبر
از جمله صفات بسیار زشت که قرآن کریم بسیار به آن تکیه کرده اند دروغ گفتن به رسول خدا (ص) بوده است. آنها نزد رسول خدا (ص)می آمدند و به دروغ می گفتند: ما شهادت می دهیم که تو رسول خدا هستی، اما در عمل به گفته خود پایبند نبودند. البته خود پیامبر(ص) هم در حدیثی فرموده اند: ((آیَهُ المُنافِقِ ثَلاثَ إذا حَدیثٌ کِذبٌ وَ إذا وَعَدَ أخلَفَ وَ إذا أتمَنَّ خانَ ))(32) نشانه منافق سه چیز است سخن بد دروغ می گوید، از وعده تخلف می کند و در امانت خیانت می کند)).هنگامیکه فردی خبر از چیزی میدهد، آن خبر به دو صورت تصویر می شود، یک خبر از داستانی است که واقعاً آن داستان تحقق یافته، در اینجا خبر مطابق با واقع است، لذا می گویند خبر ((صادق)) است و علما آنرا ((صدق خبری )) می گویند ولی همین خبر صادق یک وقت مطابق اعتقاد و ضمیر باطنی خبر دهنده است که این را صدق مخبری گویند، یعنی خبر دهنده به صدق خبرش معتقد است. و گاهی خبر دهنده به مضمون خبر اعتقادی ندارد که ((کذب مخبری )) گویند که در گفته منافقان در مورد ((صدق)) خبر مشکلی در کار نیست بلکه ((کذب مخبری)) مطرح می شود که گوینده آن را به آنچه می گوید اعتقادی ندارد و فقط در حد صحبت است.
شأن نزول سوره منافقین
در مجمع البیان آمده است که آیات سوره منافقین درباره ((عبدالله بن ابی )) که شخصی منافق بود و همفکرانش نازل شده است. جریان از این قرار بود که به رسول خدا (ص)خبر دادند قبیله بنی المصطلق برای جنگ با آن حضرت لشگر جمع می کنند و رهبرشان حارث بن ابی ضرار پدر زن آن حضرت است، یعنی پدر جویریه است. رسول خدا (ص) چون این سخن را شنید با لشگر به طرفشان حرک کردند و در یکی از مزرعه های بنی المصطلق که به آن ((مریسیع)) می گفتند و بین دریای سرخ و سرزمین قدید قرار داشت با آنان بر خورد نمود، دو لشگر با هم جنگیدند. لشگر بنی المصطلق شکست خورده و پا به فرار گذاشتند و جمعی از ایشان کشته شدند. رسول خدا (ص) اموال و زن و فرزندانش را بمدینه آورد .(33)در همین که رسول خدا (ص) بر کنار آن آب چادر زده بود ، ناگهان مسئول آب رسانی انصار، از یک طرف و اجیر عمر بن خطاب که نگهبان اسب او و مردی از بنی غفار بود از طرف دیگر کنار چاه آمدند تا آب بکشند، سنان جهنی آب رسان انصار و جهجاه بن سعید غلام عمر، چون دلوشان به هم پیچید بجان هم افتادند، جهنی فریاد زد: ای گروه انصار و جهجاه غفاری هم فریاد می کرد: ای گروه مهاجر کمک! مردی از مها جرین به نام ((جعال)) که بسیار تهی دست بوده به کمک جهجاه شتافت و آن دو را از هم جدا کرد، جریان به گوش عبدالله بن ابی رسید، به جعال گفت: ای بی حیای هتاک چرا چنین کردی؟ او گفت چرا باید نمی کردم، یکی این گفت و یکی آن، تا کار به خشونت کشید. عبدالله گفت: به آن کسی که باید به احترام او سوگند خورد ((فراموش نشود که نام خدا را نبرد ))، چنان گرفتارت بکنم که دیگر، هوس چنین هتاکی را نکنی. عبدالله بن ابی در حالیکه خشم کرده بود به خویشاوندانی که نزدش بودند گفت: مهاجرین از دیار دیگر آمده اند، حالا می خواهند ما را از شهرمان بیرون کنند، با ما در شهر خودمان زور آزمایی می کنند، مثل این است که: سَمَنَ کَلبَکَ یَأکُلُکَ. سگت را چاق کن تا خودت را بخورد. آگاه باشید اگر به مدینه بر گشتیم تکلیفمان را یکسره خواهیم کرد، آن کس که عزیز تر است ذلیل تر را بیرون خواهد نمود. و منظورش از عزیزتر خودش و کلمه ذلیل تر رسول خدا (ص) بود .(34)سپس رو به حاضران کرد و گفت: این کاری است که شما خود بر سر خود آورید. مهاجرین را در شهر خود جای دادید و اموالتان را با ایشان تقسیم کردید، امروز مزدش را به شما می دهند. در میان حاضران از قبیله عبد الله، جوان نورسی بود به نام زید بن ارقم، وقتی این سخنان را از او شنید گفت: به خدا سوگند ذلیل و بی کس و بدتر تویی که حتّی قومت هم دل خوشی از تو ندارد، و مّحمد(ص)هم از ناحیه ی خدای رحمان عزیز است و هم همه مسلمانان دوستش دارند. به خدا قسم بعد از این سخنان که از تو شنیدم، تو را دوست نخواهم داشت. عبدالله گفت: ساکت شو، تو کودکی از همه کودکان بازی گوش تر بودی.(35)زید بن ارقم بعد از خاتمه جنگ نزد رسول خدا (ص) رفت و جریان را برای آن حضرت نقل کرد و ایشان شخصی را نزد، عبدالله فرستاد و فرمودند: ای عبدالله این خبر ها چیست؟ که از ناحیه ی تو به من می رسد؟ گفت: به خدایی که کتاب بر تو نازل کرده هیچ یک از این حرف ها را من نزده ام و زید به شما دروغ گفته، حاضرین از انصار عرضه داشتند: یا رسول الله (ص) او ریش سفید ما و بزرگ ما است شما سخنان یک جوان انصاری درباره ی او را نپذیر، ممکن است این جوان اشتباه کرده و نفهمیده باشد.(36) رسول خدا عبدالله را معذور داشت و زید از هر طرف، از ناحیه انصار مورد ملامت قرار گرفت. رسول خدا (ص) قبل از ظهر مختصری قیلوله استراحت کردند و دستور حرکت دادند، اسیه بن حضیر نزد رسول الله (ص)آمد و گفت: شما در ساعتی حرکت کردی که هیچ وقت در آن ساعت حرکت نمی کردی؟ حضرت فرمودند: مگر نشنیدی رفیقتان چه گفته؟ او پنداشته اگر به مدینه برگردد عزیزتر ذلیل تر را بیرون خواهد کرد، اسیه عرضه داشت: یا رسول الله (ص) تو اگر بخواهی او را بیرون خواهی کرد، برای اینکه او ذلیل و تویی عزیز، با او مدارا کن. پس عبدالله بن ابی که او نیز نامش عبدالله بود از ماجرای پدرش با خبر شد، نزد رسول خدا (ص)آمد و عرضه داشت: یارسول الله (ص) شنیدم می خواهی پدرم را به قتل برسانی، اگر چنین تصمیمی داری دستور بده، من خود سر او را برای شما می آورم.چون به خدا سوگند خزرج اطلاع دارد که من تا چه اندازه نسبت به پدرم احسان می کنم و در خزرج هیچ کس به قدر من تا این اندازه احترام پدر را رعایت نمی کند و من ترس این را دارم که غیر مرا مأمور این کار بکنی و بعد از کشته شدن پدر، نفسم کینه توزی را سر کند و اجازه ندهد قاتل پدرم را زنده ببینم که در بین مردم رفت و آمد می کند و در آخر وادارم کند او را که یک مرد مسلمان با ایمان است به انتقام پدرم که فردی کافر است بکشم و در نتیجه اهل دوزخ شوم. حضرت فرمودند: نه برو و همچنان با پدرت مدارا کن و مادام که با ما است با او با نیکویی معامله کن(37)می گویند: رسول خدا (ص) در آن روز تا غروب و شب را تا صبح راه رفتند، تا آفتاب زد و حتی تا گرمای آفتاب استراحت نکردند، آنگاه مردم را پیاده کرده و مردم آنقدر خسته بودند که روی خاک افتادند و به خواب رفتند و آن جناب این کار را نکرد مگر برای اینکه مردم مجال بگو و مگو، و گفتگو درباره عبدالله بن ابی نداشته باشند. آنگاه مردم را حرکت داد تا به چاهی در حجاز رسید، نامش بقعاء بود، در آنجا باد سختی وزید و مردم دچار وحشت شدند و در آن شب ناقه ی پیامبر (ص) گم شد. حضرت فرمود: منافقی عظیم امروز در مدینه مرد، بعضی از حضار پرسیدند: چه کسی بوده؟ حضرت فرمود: رفاعه. مردی از منافقین گفت: چگونه دعوی پیامبری و علم غیب می کنی، آن وقت نمی-دانی شترت کجاست؟ در همان موقع جبرئیل نزد آن جناب آمد و گفتار آن منافق و محل شتر را بوی اطلاع داد رسول الله (ص)هر دو خبر را به اصحابش اطلاع داد و فرمود: من ادعا نمی کنم که علم غیب دارم من غیب نمی دانم ولکن خدا به من خبر داد، که آن منافق چه گفته و شترم کجاست. مردم رفتند و آن شتر را پیدا کردند و آن مرد منافق هم ایمان آورد. همین که لشگر به مدینه رسید((رفاعه بن زید)) را درتابوت دیدند که یکی از بزرگان بنی قینقاع و از بزرگان یهود بود.(38)زید ابن ارقم می گوید: بعد از آنکه رسول خدا (ص) به مدینه رسید من از شدت اندوه و شرم خانه نشین، شدم تا آنکه سوره منافقین درتصدیق زید و تکذیب عبدالله ابن ابی نازل شد. آنگاه رسول خدا (ص) گوش زید را گرفته او را از خانه اش بیرون آورد و فرمود: ای پسر زبانت راست گفت و گوشت درست شنیده بود و دلت درست فهمیده بود و خدای تعالی در تصدیق آنچه گفتی فرمانی نازل کرد.(39) عبدالله بن ابی در آن موقع در نزدیکی های مدینه بود و هنوز داخل مدینه نشده بود همینکه خواست وارد شود، پسرش عبدالله بن عبدالله ابی سر راه پدر آمد و شتر خود را وسط جاده خواباند و از ورود پدرش جلوگیری کرد و به پدر گفت: وای بر تو، این چه کاری بود که کردی ؟ به خدا سوگند جز با اذن رسول خدا (ص) نمی گذارم به مدینه وارد شوی تا بفهمی عزیزتر کیست و ذلیل تر کیست؟ عبدالله شکایت خود را توسط شخصی به پیامبر رساند، رسول الله(ص) شخصی را فرستاد و به او گفت: مزاحم پدرت نشو و بدین صورت عبدالله بن ابی وارد مدینه شد و چند روزی گذشت که بیمار شد و مرد.(40)
پينوشتها:
22.تفسیر نمونه،ناصر مکارم شیرازی ج24-ص157تا 159
23.تفسیر المیزان،محمد حسین طبا طبایی،ج19-ص579
24.توبه،63
25.مجمع البیان،علی آملی طهماسبی ج5-ص43
26.مرتضی حسینی ،اصفهانی،نفاق ومنافقین ص58
27.علی آملی طهماسبی،مجمع البیان ،ج5،ص44
28.تو به ،61
29.توبه،89
30.نور الثقلین،ج5،258،ج21
31.مرتضی حسینی اصفهانی ،نفاق ومنافقان ص91
32.پاینده ابوالقاسم،نهج الفصاحه-سخن7
33.محمد حسین طبا طبا یی ،تفسیر المیزان ،ج19،ص569
34.ناصر مکارم شیرازی ،تفسیر نمونه ،ج27،ص157
35.محمد حسین طبا طبا یی،تفسیر المیزان،ج19،ص574
36.ناصر مکارم شیرازی ،تفسیر نمونه ،ج24،ص158
37.محمد حسین طباطبایی ،تفسیرالمیزان ،ج19،ص565
38.محمد حسین طباطبایی ،تفسیر المیزان ج19،ص578
39.علی طهماسبی ،مجمع البیان ،ج2،ص192
40.ناصر مکارم شیرازی ،تفسیر نمونه ،ج19،ص159
ادامه دارد…
/ج