خانه » همه » مذهبی » منشأ سیادت-ملاک سیادت-نسل سادات-سرسلسله سادات

منشأ سیادت-ملاک سیادت-نسل سادات-سرسلسله سادات

. نسب پیامبر اسلام(ص): نسب پیامبر اسلام به این صورت است: حضرت محمد(ص) –> عبدالله –> عبدالمطلب –> هاشم –> عبدمناف –> قصی –> کلاب –> مرّه –> کعب –> لؤیّ –> غالب –> فِهر –> مالک –> نضر –> کَنانه –> خزیمه –> مدرکه –> الیاس –> مضر –> نزار –> معدّ –> عدنان، (سیره ی ابن هشام، ج 1، ص 1، نسب قریش نوشته مصعب بن عبدالله بن مصعب زبیری، بحار الانوار، ج 15، ص 104، کتاب حذف من نسب قریش نوشته ی مورّج بن عمرو سدوسی چاپ مصر و دیگر کتب انساب). عبدالمطلب، جدّ اول پیامبر اسلام است. از عبدالمطلب ده پسر به یادگار ماند. این پسران عبارتند از: عباس، حمزه، عبدالله، ابوطالب، زبیر، حارث، حجل، مقوّم، ضرار و ابولهب، (سیره ی ابن هشام، ج 1، ص 113).
بعضی از نسب شناسان، پسر دیگری برای عبدالمطلب ذکر کرده اند به نام غَیداق»، (کتاب حذف من نسب قریش، ص 5) با این فرد، عبدالمطلب، دارای یازده پسر می شود، ولی صاحب جواهر احتمال داده که غیداق همان حجل است، (جواهر الکلام، ج 16، ص 104، کتاب الخمس).
بعضی از نویسندگان پسر دیگری هم برای عبدالمطلب ثبت کرده اند به نام «قُثم»، (تاریخ الاسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ج 1، ص 19، چاپ مصر، 1964) و با این حساب، عبدالمطلب دارای دوازده پسر بوده است. ولی به نظر می رسد که عبدالمطلب دارای ده پسر بود و این ده پسر را در آن زمان «السّادة العشرة» می گفتند، (بحارالانوار، ج 15، ص 127 و جواهر الکلام، ج 16، ص 104).
السادة العشره به معنای ده سَروَر و دَه بزرگوار است و این می رساند که فرزندان عبدالمطلب در میان مردم، دارای مقام ومنزلت بالایی بودند. در آن زمان عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّادة العشرة معروف بود و چون دارای شرف و سیادت بود، او را «سَیِّد» می نامیدند و در همان زمان تمام عرب، سیادت، سروری و زعامت او را پذیرفتند. قبیله ی قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند، (بحارالانوار، ج 15، ص 123 و 127).
در «کتاب حذف من نسب قریش» که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است: «فکان عبدالمطلب سید قریش فی عصره لا ینازع السودد»، (ص 4). معنای این جمله به فارسی چنین است: پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بی رقیب قبیله ی قریش بود. ابرهه برای تخریب کعبه با نیروهای خود در نزدیکی مکه استقرار یافت. عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت. ابرهه در ضمن سخنانش، به عبدالمطلب گفت: «یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک»، (بحارالانوار، ج 15، ص 130، س 15).
تو را می سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشی. به این ترتیب، در آن عصر، در میان مردم، تنها عبدالمطلب را سید می گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد می شد، عبدالمطلب را شامل می گردید و عرب آن زمان به هر کسی سید نمی گفتند. توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن، دارای مجد، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام، هم که اطلاق می شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معنای کسی است که بالاتر از او کسی نیست، (علم النسب، محمدرضا مامقانی، جزء اول، ص 144 و جزء دوم، ص 104).
جدّ دوم پیامبر اسلام(ص) هاشم است. هاشم را مردم آن منطقه «قمر» می خواندند که به معنای ماه است، (بحار، ج 15، ص 124، س 4). جد سوم پیامبر اسلام عبد مناف است. عبد مناف در عصر خود در میان مردم به «سید» معروف بود چون دارای شرف و سیادت بود، (همان). جدّ چهارم پیامبر قصیّ نام داشت. او همه ی قرشیان را به مکه آورد و قرشیان او را به عنوان زعیم قبول کردند و به این ترتیب
قبیله ی قریش به وجود آمد و همه ی امور مربوط به کعبه به دست آنان افتاد، (سیره ابن هشام، ج 1، ص 130، 131).
جد دوازدهم پیامبر نضر بن کنانه است. نضر بن کنانه را قُریش می گویند و همه کسانی را که از نسل او هستند قریشی می نامند،(همان، ص 96) وقتی که قصی نسل زنده ی نضر را جمع آوری و سازمان دهی کرد، قبیله ی قریش به وجود آمد. با این محاسبه، هم اکنون تمام سادات کره ی زمین، قرشی هستند.
برخی از نسب شناسان می گویند: فهر، قریش اول است، مالک قریش دوم و نضر، قریش سوم، (الرسالة الاسدیّه فی انساب السادات العلویه، عبیدلی سبواری؛ مقدمه آیت الله نجفی مرعشی، ص 5، چاپ تبریز، 1352 شمسی). پدر پیامبر اسلام عبدالله است. عبدالله وفات کرد و مادر پیامبر هم وفات کرد. سرپرستی پیامبر اسلام با عبدالمطلب بود. حضرت محمد(ص) محبوب دل عبدالمطلب بود. روزی عبدالمطلب با افراد خود نشسته بود و پیامبر کودک خردسال بود. عبدالمطلب به آن افراد گفت: «انّی اری انّه سیأتی علیکم یوم و هو سیدُکم»، (بحارالانوار، ج 15، ص 143، س 2) من به حقیقت می بینم که روزی می آید که او سید و سرور شما می گردد. این پیشگوئی عبدالمطلب تحقق یافت و حضرت محمد(ص) سید و سالار همه شد. 2. نسل پیامبر: نسل پیامبر با دخترش حضرت فاطمه(س) ادامه یافت و فرزندان حضرت فاطمه فرزندان پیامبر هستند و پیامبر نسبت به اولاد فاطمه زهرا محرم است و با هیچکدام از نسل فاطمه نمی تواند ازدواج کند. اگر فرزندان دختر، فرزند انسان نباشد می توان با دختران او ازدواج کرد. بنابراین هر کس که نسبش به حضرت فاطمه(س) می رسد، فرزند پیامبر حساب می شود. حضرت امام موسی الکاظم(ع) فرمود: روزی به مجلس هارون الرشید خلیفه ی عباسی وارد شدم. هارون سؤالهایی کرد و من جواب دادم. هارون پرسید شما چگونه می گویید که پسر پیامبرید در حالی که پیامبر نسل نداشت. او فقط دختر داشت و نسل انسان از پسر می ماند نه دختر. من در جواب سؤال هارون آیه 84 سوره ی انعام را خواندم. خداوند می فرماید: و وهبنا له اسحق و یعقوب کلاً هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین؛ ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم و از نژاد او داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی و هارون را. ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. و نیز زکریا یحیی، عیسی و الیاس را که همگی از صالحان هستند»، (المیزان، ج 7، ص 241، عربی، بیروت، چاپ دوم). به هارون گفتم: ای هارون! پدر عیسی کیست؟ هارون گفت: عیسی پدر ندارد. گفتم: پس چطور عیسی از نسل ابراهیم بشمار رفته است؟! پس بدان که خداوند عیسی را از طریق مادرش مریم به نسل حضرت ابراهیم ملحق ساخته است. ما هم از طریق مادرمان حضرت فاطمه زهرا از نسل پیامبر اسلام به حساب می آییم، (تفسیر صافی، ج 1، ص 530 چاپ دوجلدی قدیمی، تفسیر نمونه، ج 5، ص 328 به نقل از نور الثقلین، ج 1، ص 743).
در زمان جاهلیت، برای زن ارزشی قائل نبودند و نسب را تنها از طریق پدر می دانستند ولی دین اسلام، این دیدگاه را باطل اعلام کرد. البته با این حال برخی افراد هنوز هم فرزندان دخترشان را فرزندان خودشان نمی دانند. در تفسیر عیاشی آمده است که روزی حجّاج کسی را دنبال یحیی بن معمر فرستاد. یحیی را آوردند. حجاج گفت: شنیده ام که تو گمان می کنی حسن و حسین پسران رسول خدا هستند و این را از قرآن می گویی در صورتی که من قرآن را از اول تا آخر خواندم ولی این مطلب را نیافتم یحیی بن معمر گفت: شما سوره ی انعام را نمی خوانی؟ در سوره ی انعام آمده است: و من ذریته داود و سلیمان و
ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین. مگر عیسی در این آیه از نسل ابراهیم شمرده نشده است؟ حجاج گفت: درست می گویی، این آیه را خوانده ام، (المیزان، ج 7، ص 261). درباره ی اینکه فرزندان دختر انسان، فرزندان انسان است می توانید به تفسیر المیزان، ج 7، ص 261 تا 265، تفسیر برهان، ج 1، ص 538 چاپ قدیم، تفسیر
صافی، ج 1، ص 530، تفسیر نمونه، ج 5، ص 327 و شبهای پیشاور سلطان الواعظین، ص 103 مراجعه کنید. 3. یکی از احکام اسلامی خمس است. شیعه و سنی خمس را از احکام ضروری اسلام می دانند. خمس مصرف خاصی دارد. یکی از احکام ضروری اسلامی «صله ی رحم» است. صله ی رحم به این معناست که ما باید با خویشان خود ارتباط و پیوند داشته باشیم و اگر کسی قطع رحم کند مرتکب گناه بزرگ شده است .این احکام و احکام دیگری مانند ارث ضرورت نسب شناسی را نشان می دهد.
بنابراین اگر در مورد نسل پیامبر و یا نسلهای دیگر اهتمام به خرج داده می شود، بیجا نیست.
4. مستحقّین خمس: مستحقین خمس فرزندان عبدالمطلب هستند چه پسر و چه دختر، (شرائع، ج 1، ص 182، چاپ دو جلدی چهار جزئی، کتاب الخمس). ولی صاحب جواهر می گوید: مستحقین خمس کسانی هستند که با نسب صحیح به هاشم جدّ دوم پیامبر برسند و ذریه هاشم منحصر در کسانی است که عبدالمطلب به دنیا آورده است. نسل عبدالمطلب هم منحصر در عبدالله، ابوطالب، عباس، حمزه و زبیر
است. عبدالله فقط حضرت محمد را داشت و نسل حضرت محمد در فاطمه زهرا است و فاطمه را علی(ع) به همسری انتخاب کرد. نتیجه این می شود که نسل حضرت محمد و فاطمه داخل در نسل ابی طالب می شود. به این ترتیب نسل عبدالمطلب منحصر می شود در چهار نفر: ابوطالب، عباس، حمزه و زبیر. پس خمس منحصر است در فرزندان ابوطالب، فرزندان عباس، فرزندان حمزه، چه پسر و چه دختر. در حال حاضر فقط نسل ابی طالب وعباس معلوم الحال هستند و خداوند برکت در نسل را در ابی طالب گذاشته است گرچه مستحق خمس، همه آنها هستند ولی در حال حاضر فقط از ابوطالب و عباس، فرزندان و نسل موجود است، (جواهرالکلام، ج 16، ص 104). از آنچه گذشت روشن شد که جدّ همه سادات هاشم یا عبدالمطلب است و همه فرزندان عبدالمطلب و فرزندان آن فرزندان همه سادات هستند. پیامبر ما، حضرت علی، حضرت زهرا و همه ی امامان دوازده گانه، سید و سالار همه ی مؤمنان هستند ونسل هاشم از
آغاز تا به امروز همه سادات و سرور ما هستند. 5. کلمه ی سید، شریف و نقیب: کلمه ی «سید» در اصل به معنای کسی است که صاحب مجد و عظمت است. و به همین اعتبار، نسل پیامبر اسلام را سید می گویند. از سخنان ابن شهر آشوب به دست می آید که در قرن ششم هجری قمری کلمه ی سید رواج کامل
داشت و اولاد پیامبر را سید می گفتند. تحقیقات نشان می دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه «سید» به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق می شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال می گردید. در عصر حاضر، در ایران به بنی هاشم سید می گویند و به غیر آن به کسی سید نمی گویند.در حجاز کسانی را که از طریق امام حسین به پیامبر می رسند، سید می گویند. در قسطنطنیه عموم مردم را سید می گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمی بودن ندارد. در عهد صفوی به اولاد پیامبر کلمه ی میرزا را اطلاق می کردند ولی در
زمان ما میرزا دلالت بر هاشمی بودن ندارد، (جامع الأنساب، آیت الله روضاتی، ج 1، ص 32).
… مامقانی می نویسد: در غیر حجاز کلمه سید به بنی هاشم و بنی عبدالمطلب اطلاق می شود. در کشورهای عربی شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق می کنند ولی عرب غیر شیعه در معنای لغوی آن بکار می برند، (علم النسب، ج 1، ص 144). به طور کلی درباره ی کلمه «سید» می توان گفت که در ابتدا این کلمه را بدون قرینه بر خود هاشم، عبدالمطلب، پیامبر اسلام و نسل بزرگوار او اطلاق می کردند. پس از اینکه در میان مسلمانان اختلاف حاصل شد، شیعه این کلمه را همچنان بر آن بزرگواران اطلاق می کرد ولی غیر شیعه، این کلمه را از آن قداست پایین آوردند و حتی به پست ترین آدم هم اطلاق کردند. در این که چرا غیر شیعه این بازی را با این کلمه کردند می تواند گفت که آنان نخواستند با شیعه هماهنگ باشند. کلمه ی «شریف» در اصطلاح مردم ممالک عربی به کسانی اطلاق می شود که از اولاد حضرت علی و حضرت فاطمه باشند. گاهی تنها بر اولاد علی(ع) اطلاق می شود گرچه از اولاد حضرت فاطمه زهرا(س) نباشد و گاهی هم بر مطلق بنی هاشم اطلاق می شود و در ایران شریف به کسی می گویند که مادرش «سیّده» باشد و پدرش «سید» نباشد، (جامع الانساب، ج 1، ص 30 به نقل از لوامع صاحبقرانی). اطلاق کلمه ی «شریف» بر نسل پیامبر از همان صدر اسلام است و در قرن سوم اسلامی، رواج کامل پیدا کرد، (همان، ص 31). وقتی که فاطمیان در مصر به حکومت رسیدند، فقط سادات حسنی و حسینی را شریف نامیدند، (همان به نقل از اسعاف الراغبین). کلمه «نقیب» در لغت به معنای پیشواست و در اصطلاح علم نسب، به معنای پیشوای سادات است. سید حسین بن احمد از نوادگان زید شهید در سال 251 هجری قمری از مدینه به بغداد آمد و بر خلیفه عباسی المستعین بالله وارد شد. سید حسین از او خواست که شخصی را به سرپرستی طالبییّن و اشراف تعیین کند. خلیفه با اطرافیان خود مشورت کرد و با صلاحدید آنان، خود سید حسن را به سرپرستی سادات نصب کرد و پس از مرگ سیدحسن، مقام نقابت در فرزندان او ماند. به تدریج که سادات زیاد می گردیدند، نقیب ها هم زیاد می گردیدند. نقابت سادات، مقام بزرگی بود، قرنها ادامه یافت و تشکیلاتی بود که به وضع سادات می رسید و تا این مقام بود، حقوق سادات، خوب تأمین می شد و متأسفانه این مقام اکنون متروک شده و حقوق سادات هم در بسیاری موارد پایمال گردیده است. مهمترین وظایف نقیب این است که حافظ و نگاهبان نسب سادات است، مراقبت کامل نسبت به همه ی سادات قلمرو و نقابت خود دارد تا مبادا از آنان کارهای خلاف سربزند، ثبت و ضبط متولّد شده ها و مرده ها به عهده اوست تا کسی که سید است از جمع سادات بیرون نرود و کسی که سید نیست در جمع سادات داخل نشود، مراقبت تمام نسبت به ازدواج های سادات به عمل می آورد و همواره همتاها را به ازدواج یکدیگر در می آورد، حقوق سادات را، نقیب دریافت می کند، اختلافات سادات را همین نقیب بررسی و برطرف می سازد و مواظبت به عمل می آورد تا سادات به خاطر شرف و منزلتی که دارند، از مردم عادی سوء استفاده نکنند و بر آنان ستم وارد کنند. این نقیب، همانند خلیفه در میان مردم بود و عظمت زیادی داشت، (جامع الانساب، ج 1، ص 37، الغدیر، ج 4، ص 205 تا 207، در الغدیر بحث کامل درباره منصب نقابت دارد و برای نقیب 12 وظیفه ذکر کرده است و گفته است که پنج وظیفه دیگر هم نقیب دارد و اگر آن پنج وظیفه را هم به عهده بگیرد، نقابتش عام می گردد.)
به نظر می رسد که دشمنان سادات این منصب را پایمال کردند تا سادات سروسامانی نداشته باشند. خود نقیب باید صاحب فضل و منقبت باشد و هر کسی شایستگی مقام نقابت را ندارد.
به نقل از اداره پاسخگویی آستان قدس رضوی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد