سخن ابن قیم جوزی در رد منطق
منطق وهابیت
منطق اگر علم صحیح باشد، نهایتش این است که همچون مساحت و هندسه و امثال آن است. تا چه رسد به آنکه ناصحیح و باطل آن چندین برابر صحیح و حق آن باشد و فساد آن و ناسازگاری و تناقض اصول آن و اختلاف مبانی آن موجب می شود که مراعات آن برای ذهن، در اندیشه ذهنی انحراف ایجاد کند و این را فقط آن کس باور می کند که آن را بشناسد و فساد و تناقض آن را با صریح عقل بداند.
در رد منطق کتابهای زیاد نوشته شده است و آخرین کسی که به رد اهل منطق پرداخت، همانا شیخ الاسلام ابن تیمیه بود که در دو کتاب بزرگ و کوچکش به کاری حیرت انگیز دست زد و اسرار آنان را فاش ساخت و پرده های آنان را کنار زد و من در این مورد گفتم: شگفتا از این منطق یونان چقدر دروغ و بهتان در آنان است. ذهن های نیک را به مرز دیوانگی می کشاند و فطرت آدمی را تباه می سازد. اصول و مبانی آن پریشان است. بانی آن بر لبه سقوط بنایش کرده است؛ گوئیا سرابی است که به چشم تشنه حیران پدید می آید و او را به ظن و گمان می کشاند و او امیدوار می شود که سوز تشنگی اش شفا یابد اما جز نومیدی نمی یابد.گفتنی است که محمدبن عبدالوهاب مبتکر و بنیانگذار فرقه وهابیت نبود؛ بلکه قرنها پیش از او این عقائد و یا بخشی از آن از سوی برخی از عالمان حنبلی مانند ابن تیمیه و شاگردان او اظهار شده بود. ولی با توجه به مخالفت های آشکار عالمان اهل سنت و شیعه، بوته فراموشی سپرده شده بود.چیزی که تا این حد هوای نفس باشد، جهل بودن برایش برازنده تر از علم بودن است. ابن شافعی و احمد و سایر پیشوایان اسلام و تصانیف آنان و سایر پیشوایان عربیت و پیشوایان تفسیر و تصانیف آنان، کسی که در آنها نگاه می کند، آیا در آنها خبری از حدود و اوضاع منطق وجود دارد؟ آیا علم آنان بدون منطق صحیح است یا نه؟ منطق وارد علمی نشد، مگر آن که آن را تباه کرد و اوضاع آن را در هم ریخت و پایه های آن را مشوش و آشفته ساخت. (1)
منطق رئیس وهابیت
محمدبن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۵ ق، در شهر عیینه از توابع نجد عربستان به دنیا آمد. او فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت و سپس برای ادامه تحصیل رهسپار مدینه منوره شد. وی در دوران تحصیل، مطالبی به زبان می آورد که نشان دهنده انحراف فکری او بود. به گونه ای که برخی از استادان او نسبت به آینده اش اظهار نگرانی می کردند.
گفتنی است که محمدبن عبدالوهاب مبتکر و بنیانگذار فرقه وهابیت نبود؛ بلکه قرنها پیش از او این عقائد و یا بخشی از آن از سوی برخی از عالمان حنبلی مانند ابن تیمیه و شاگردان او اظهار شده بود. ولی با توجه به مخالفت های آشکار عالمان اهل سنت و شیعه، بوته فراموشی سپرده شده بود. مهم ترین کاری که محمدبن عبدالوهاب انجام داد این بود که عقائد ابن تیمیه را به صورت یک فرقه و یا مذهب جدیدی در آورد که با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنت و مذهب شیعه تفاوت داشت.(2)
محمدبن عبدالوهاب در زمان حیات پدرش جرئت اظهار عقائد خویش را نداشت. ولی پس از درگذشت پدرش در سال ۱۱۵۳ ق، محیط را برای اظهار عقاید خویش مساعد یافت و مردم را به آیین جدید خود فراخواند. ولی اعتراض عمومی مردم که نزدیک بود خونش را بریزند او را ناگزیر کرد تا به زادگاهش باز گردد و بر اساس پیمانی که با امیر آنجا، عثمان بن معمر بست که هر دو بازوی یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بی پرده مطرح ساخت. ولی طولی نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانروای احساء، وی را از زادگاهش اخراج کرد. محمدبن عبدالوهاب به ناچار شهر درعیه را برای اقامت برگزید و با محمد بن سعود حاکم درعیه پیمان جدیدی بست که حکومت از آن محمد بن سعود باشد و تبلیغ به دست محمدبن عبدالوهاب.(3)
کفر مسلمانان از دیدگاه محمدبن عبدالوهاب
احمد زینی دحلان، مفتی مکه مکرمه می نویسد: «کان محمدبن عبدالوهاب اذا اتبعه احد وقد حج حجه الاسلام یقول له: حج ثانیة فان حجتک الأولى فعلتها وانت مشرک فلاتقبل ولاتسقط عنک الفرض واذا اراد احد الدخول فی دینه یقول له بعد الشهادتین: اشهد على نفسک انک کنت کافرا وعلى والدیک انهما ماتا کافرین وعلى فلان وفلان وپسمی جماعه من اکابر العلماء الماضین انهم کانوا کافرا وإن شهد قبله والا قتله وکان یصرح بتکفیر الأمة من سته مأه سنه ویکفر من لایتبعه ویسمیهم المشرکین ویستحل دمائهم واموالهم». چنانکه کسی به مذهب وهابیت در می آمد و قبلا حج واجب انجام داده بود، محمد بن عبدالوهاب به وی می گفت: باید دوباره به زیارت خانه خدا بروی. چون حج گذشته تو در حال شرک صورت گرفته است. او به کسی که می خواست وارد کیش وهابیت بشود می گفت: پس از شهادتین باید گواهی دهی که در گذشته کافر بوده ای و پدر و مادر تو نیز در حال کفر از دنیا رفته اند و همچنین باید گواهی دهی که علمای بزرگ گذشته کافر مرده اند. و چنانچه گواهی نمی داد او را می کشتند. آری، محمدبن عبدالوهاب بر این باور بود که تمام مسلمانان در طول ششصد سال گذشته کافر بوده اند و هر کسی را که از مکتب وهابیت پیروی نمی کرد مشرک دانسته و خون و مال او را مباح می شمرد. (4)
نکته: به نظر می رسد توجهی هرچند اجمالی به جایگاه تعقل و تفکر در آیات و روایات، ما را نسبت به نقد و بررسی آرای اهل حدیث، سلفیه و وهابیت بی نیاز سازد.
پینوشت:
۱. ابن قیم الجوزی، مفتاح دار السعادة و منشور ولایة العلم و الارادة، ص ۱۷۱ و ۱۷۲.
2. سیدمحمد حسینی قزوینی، وهابیت از منظر عقل و شرع، ص ۹۰ ۲.
3. همان، ص ۹۲.
4. سید محسن امین، کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص۱۳۵.
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393