«ذکر» را مي توان نقطة شروع حرکت باطني و سير و سلوک به سوي قرب پروردگار جهان دانست، انسان سالک به وسيلة «ذکر» به تدريج از افق ماده بالاتر مي رود و به عالم صفا و نورانيت قدم مي گذارد، کامل و کاملتر مي شود تا به مقام قرب حق تعالي نائل گردد.
ياد خدا به منزلة روح عبادتها و بزرگترين هدف تشريع آنها مي باشد، زيرا ارزش هر عبادت به مقدار توجه بنده است.[1] در آيات و احاديث دربارة ذکر خدا سفارشهاي فراواني شده است.[2]از جمله در آية 152 از سورة بقره مي فرمايد:
«فَاذکُروني اَذکُرکُم …؛ مرا ياد کنيد تا شما را ياد کنم.»
در آية ياد شده امر به يادآوري متعلق به «ياء» متکلم شده، فرموده: «مرا ياد بياور»، اگر يادآوري خدا را از حضور خدا در نفس بدانيم، ناگزير بايد قائل به مجاز گويي در جمله مذکور شويم و بگوييم: مثلاً «ياد نعمتها و يا عذابهاي خداست» و اگر آن تعبير را کلامي حقيقي بدانيم، آن وقت آية شريفه بر اينکه آدمي غير از آن علمي که ما معني و مفهوم آن را مي شناسيم دلالت مي کند (که عبارت است از حضور معلوم در ذهن عالِم) که يک نسخة ديگري از علم دارد. چون اگر مراد همان علم معمولي باشد و قائل به مجاز هم نباشيم، اين نوع يادآوري خدا (شخص ذاکر خدا را در ذهن خودش داشته باشد) به معني محدود بودن خدا مي شود. که اين هم از ساحت کبريائي او بسي دور مي باشد.[3]در صورتي که قائل به مجاز در آن جمله باشيم، بعضي از مفسران براي اين آية شريفه 10 معني ذکر کرده اند:
1. مرا به اطاعت ياد کنيد، تا شما را به رحمتم ياد کنم.
2. مرا به دعا ياد کنيد، تا شما را به اجابت ياد کنم.
3. مرا به ثنا و طاعت ياد کنيد، تا شما را به ثنا و نعمت ياد کنم.
4. مرا در دنيا ياد کنيد، تا شما را در آخرت ياد کنم.
5. مرا در خلوتگاه ياد کنيد، تا شما را در جمع ياد کنم.
6. مرا هنگام وفور نعمت ياد کنيد، تا شما را در سختيها ياد کنم.
7. مرا به عبادت ياد کنيد، تا شما را به کمک ياد کنم.
8. مرا به مجاهدت ياد کنيد، تا شما را به هدايت ياد کنم.
9. مرا به صدق و اخلاص ياد کنيد، تا شما را به اخلاص و مزيد اختصاص (به صورت ويژه) ياد کنم.
10. مرا به ربوبيت ياد کنيد، تا شما را به رحمت ياد کنم.[4]البته همان گونه که بعض مفسران بزرگ فرموده اند مي توان گفت: همگي اين ده معني ياد شده، جلوه اي از معناي وسيع آيه مي باشد که حتي غير اين معاني مذکور را نيز شامل است.
از جمله اينکه : «مرا به شكر ياد کنيد، تا شما را به زيادي نعمت ياد کنم.»[5] اما اينکه آيا هرکسي ذکر مخصوص به خود دارد يا نه؟ جواب اين سؤال به طور غير مستقيم و اجمالي از مطالب گذشته مشخص مي شود، ولي براي تفصيل بيشتر بايد گفت :
الف: ارتباط انسان با خداوند بزرگ توسط اسماء و صفات او مي باشد.
از آنجا که خداي متعال داراي تمام کمالات مي باشد بنابراين، هرکس بخواهد به کمال برسد چاره اي جز اينکه متخلق به يکي از اسماء و صفات خداوندي شود ندارد. چرا که اسماء و صفات نشان دهندة کمالي از کمالات خداوند
مي باشد.
انسان مي تواند با يادآوري يک اسم و صفت يا چند اسم و صفت (با توجه به تلاش و کوشش خود و توفيق الهي) خود را داراي مراتب نازله اي از آن اسم و صفت کرده به تدريج در مسير کامل شدن قرار بگيرد.[6]ب: انسانها داراي حالات گوناگون مي باشند.
انسانها هرکدام در راه سير و صعود به کمالات، داراي احوال گوناگون درجات مختلفي مي باشند که هر درجه و حال، محتاج استعانت از يک اسم خاص متناسب حال سالک مي باشد.
ممکن است کلمة «يا اللّه» براي بعض افراد يا در بعض احوال، مناسب باشد، در صورتي که کلمة «يا مُجيب دعوة المُضطَرّين ؛ اي اجابت کنندة خواستة پريشان حالان» براي افرادي ديگر مناسبتر و جذابتر باشد.
به همين جهت است که اگر سالک راه کمال دسترسي به استاد و مربي کامل و راه آشنا داشته باشد بهتر است در اين راه از او استمداد نمايد.[7]همة اذکار و عبادات خوبند، و در صورتيکه صحيح انجام گيرند مي توانند مقرّب انسان باشند و او را به مقامات عالي برسانند. سالک مي تواند از همه يا بعض آنها استفاده کند، ولي استاد، براي نيل به مقام ذکر و شهود، به سالک توصيه مي کنند ذکر مخصوصي را انتخاب کند و با کيفيت مخصوص و عدد مخصوص آن را تداوم دهد تا به مقصد نائل گردد.[8]بنابر اين، «فاذکروني» داراي معنايي وسيع و گسترده مي باشد و افراد و حالات مختلف اقتضاء اسم و صفت و ذکر خاصي را دارند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- خودسازي، آية اللّه اميني، ابراهيم، قم، انتشارات شفق.
2- تفسير تسنيم، آية اللّه جوادي آملي، عبدالله، قم، مرکز نشر اسراء، ج 1 و 3.
3- تفسير نمونه، آية اللّه مکارم شيرازي، ناصر و همکاران، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج2.
پي نوشت ها:
[1]. ر.ک: اميني، ابراهيم، خودسازي، قم، انتشارات شفق، چاپ هشتم، 1375، ص 191.
[2]. احزاب/ 41، آل عمران/ 191، اعلي/ 15، انسان/ 25، نساء/ 103، مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، ج 93، ص 154 و ص 156 و ص 163.
[3]. طباطبائي، سيد محمد حسين، ترجمة تفسير الميزان، ترجمه: سيد محمدباقر موسوي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ يازدهم، 1378ش، ج 1، ص 511.
[4]. ر.ك: مکارم شيرازي، ناصر و همکاران، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامية، چاپ بيست و دوم، جلد 2، ص 515.
[5]. ر.ك: تفسير نمونه، همان.
[6]. جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، چاپ سوم، ارديبهشت 1381، ج 1، ص 306.
[7]. خودسازي، همان، ص 220.
[8]. خودسازي، همان.