{J . 1 صدق محورى J} راستگویى و درستگویى یک ارزش اخلاقى است ، که هیچ گروهى در اصالت آن تشکیک نکرده ، و راستگویى از یک سیاستمدار بیش از هر چیزى مطلوب تر است .
سیاست على ( ع ) را از دوران جوانى تا لحظه شهادت صدق و صفا و درستگویى و درست گفتارى تشکیل مى داد ، و او لقب « صدیق اکبر » را از پیامبر دریافت کرده بود .
پیامبر گرامى ( ص ) فرمود : على بن ابى طالب نخستین کسى است که به من ایمان آورد ، و نخستین کسى است که در روز رستاخیز با من دست مى دهد ، و او « صدیق اکبر » است ، و فاروق امت ، حق و باطل را از هم جدا مى سازد .
امام این اصل را از نخستین دوران حیات سیاسى خود تا لحظه شهادت رعایت مى کرد ، و گاهى به قیمت راستگویى ، خلافت ظاهرى را با مشکل روبرو مى ساخت .
{J . 2 قانون محورى J}
قانون محورى اساس سیاست کشور را تشکیل مى دهد ، زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن ، پدید مى آید و اگر پاسدار قانون ، خود قانون شکنى کند ، قانون شکنى براى همگان آسان مى گردد .
رجال آسمانى قوانین الهى را بى پروا و بدون واهمه اجرا مى گردند و هرکز عواطف انسانى یا پیوند خویشاوندى و منافع زودگذر مادى آنان را تحت تاثیر قرار نمى داد .
امیرمؤمنان شاگرد ممتاز مکتب پیامبر است ، در طول زمامدارى خود یک لحظه از قانون گرایى کنار نرفت ، یکسان نگرى او به قانون زبان زد همگان بود .
{J . 3 انتقاد پذیرى J}
والى هر چه هم از صمیم دل و از طریق اخلاص به حل و فصل امور بپردازد ، با لاخره از آنجا که بشر ، محدود است دچار اشتباه خواهد بود ، اگر عظمت و موقعیت والى مانع از انتقاد و بیان اشتباهات او گردد مسلما چرخ اصلاحات به کندى پیش مى رود و چه بسا آگاهى مردم از اشتباهات و ناتوانى از بیان ، عقدهاى روحى پدید مى آورد ، از این جهت امام در یکى از سخنان خود یادآور میشود که نباید زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت بلکه باید در مواردى او را به خطایش آگاه ساخت ، او در ضمن یکى از خطبه هاى خود چنین مى گوید :
H « فَلا تَکفوا عَنّى عَن مَقاله بحق او مَشوره بِعدل فَانى لَست فى نفسى بفوق ان اخطى ، و لا آمنوا ذلک فعلى الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى E از گفتن حق یا راى زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم ، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است » .
مسلماً امام به حکم آیه تطهیر از هر لغزشى مصون و معصوم است ولى در عین حال در اینجا به خطاپذیرى خود اشاره مى کند .
{J . 4 شایسته محورى J}
در سیاست امام ( ع ) مناصب در گرو شایستگى ها بود و هیچ نوع رابطه بر ضابطه حکومت نمى کرد ، او پیوسته مى کوشید افراد نالایق را از کارهاى کلیدى بردارد ، و افراد امین و مخلص را روى کار بیاورد .
و یکى از کارهاى نخستین امام آنگاه که به زمامدارى رسید ، عزل تمام استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان بود و همه را با نامه عزل کرد و جاى آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموس اشعرى را در مقام خود تثبیت کرد .
یک چنین شیوه بر سیاستمداران آن روز هر چند هم به على اخلاص مى ورزیدند سنگین بود ، آنان مى گفتند همه این افراد را بر مقامهاى خود تثبیت کن ، آنگاه که بر امور مسلط شدى ، و کشور پهناور اسلامى در قبضه قدرتت قرار گرفت ، همگان را برکنار کن .
مسلماً آنان در این پیشنهاد مخلص بودند ولى پیشنهاد آنان با شیوه و سیاستهاى الهى سازگار نبود ، امام فرمود : این پیشنهاد شما نوعى مکر و حیله و خدعه است من از این راه وارد نمى شوم .
پس از زمامدارى على معاویه از بیعت با امام خوددارى کرد و به امام پیام فرستاد ، که اگر امام موقعیت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبت کند من با تو بیعت کنم .
مغیره بن شعبه از این پیام آگاه شد و از طریق صدق و صفا تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد ، و گفت : اى امیر مؤمنان تو معاویه را مى شناسى ، خلفاى پیشین ، حکومت شام را از آن وى قرار دادند ، تو هم چنین کن ، از همین راه وارد شو آنگاه که به قدرت رسیدى او را عزل کن .
امام ( ع ) به اصول سیاسى مردان الهى اشاره کرد و گفت :
مغیره ! آیا تو ضمانت مى کنى که من از لحظه تثبت تا روزى که او را خلع کنم زنده بمانم ، گفت : نه ، امام این آیه را تلاوت کرد : « و ما کنت مُتَخذ المُضلین عَضداً 1 من هرگز گمراهان را همکار خود نمى گیرم » .
امام در عزل ولاه از فرمان الهى الهام مى گیرد ، و قرآن اجازه نمى دهد که ظالمان و ستمگران یک لحظه بر مردم حکومت کنند .
{J . 5 مردم سالارى J}
حکومت اسلامى حکومت مکتبى است ، یعنى ترکیبى است از حکومت قانون الهى و خواسته هاى مردمى .
در حکومت اسلامى خطوط کلى از جانب وحى معین مى شود و مردم باید پیرو این خطوط کلى باشند و هرگز با تاسیس مجالسى نمى توان خراشى در این خطوط پدید آورد .
آرى لباس این خطوط و کیفیت پیاده کردن آن در اختیار مردم است ، اینجا است که حکومت اسلامى هر دو عنصر خود را دارا مى باشد ، خطوط کلى از جانب خدا است ، و شیوه پیاده کردن از جانب مردم است .
یکى از اصول سیاسى امام این است که به رضایت توده ها و نوع مردم عنایت بیشترى مبذول مى نمود و هرگاه حاکم میان جلب دو رضایت قرار بگیرد ( رضایت توده ها و به اصطلاح ، مردم سالارى ، و رضایت طبقه معینى ) حاکم باید در صدد جلب رضایت همگان باشد نه یک طبقه خاص .
در عزل کارگزاران عثمان توده مردم خواهان چنین عزلى بوده اند و اصولاً آنان امام را بر این کار برگزیده بودند و اگر امام به خواسته آنان جامه عمل نمى پوشانید اصل حکومت امام متزلزل مى گشت .
{J . 6 انسان محورى J}
انسان محورى یکى از اصول سیاسى امام است ، در حالیکه شرافت و فضیلت و نجات اخروى از آن انسانى است که از آخرین شریعت پیروى کند ولى در عین حال به جان و مال دیگر انسانها تحت شرایطى احترام قائل شده است ، و هرگز انسانهایى را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام نمى شمرد ، در این مورد داستانى است که شیخ حر عاملى آن را از امام امیرمؤمنان چنین نقل مى کند :
پیرمرد نصرانى که عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود اما در آخر عمر از طریق گدایى زندگى مى کرد ، روزى امیرمؤمنان در عبور خود با این وضع رقت بار ، روبرو شد و از احوال پیرمرد جستجو نمود ، سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگى است و جز گدایى راه دیگرى براى زندگى ندارد ، کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت کار مى کرد ، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را نمى تواند کار بکند ، ذخیره اى هم ندارد ، طبعاً گدایى مى کند .
على ( ع ) فرمود :
عجب ! تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید ؟ سوابق این مرد حکایت مى کند که در مدتى که توانایى داشته کار کرده و خدمت انجام داده است ، بنابراین بر عهده حکومت و اجتماعى است که تا زنده است او را تکفل کند بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید .
{J . 7 تعهد به اصول اخلاقى در اوج قدرت J}
یکى از اصول سیاستهاى امام این بود که در اوج قدرت ارزش هاى اخلاقى را فراموش نمى کرد ، هرگز حس انتقام گیرى از دشمن ، او را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مى نمود . ولى امام فردى نبود که تسلیم احساسات دور از منطق شود ، هر چند مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد .
در جنگ صفین ، سپاه معاویه زودتر از سپاه امام به سرزمین صفین رسید ، و با گماردن هنگى عظیم از سپاه خویش مانع از بهره گیرى سربازان امام از آب فرات گشت .
امام یکى از خردمندترین یاران خود با نام « صعصعه » را به عنوان سفیر خویش به خیمه معاویه که در قلب لشکر قرار داشت اعزام نمود ، و پیام امام را در رابطه با بازگذاردن راه فرات به او رساند ، شگفت آنجاست که عمروعاص عقل منفصل معاویه و دیگر حاشیه نشینان وى بستن آب را به روى سربازان امام کار قبیح و زشت شمردند ولى فرزند ابى سفیان آن را به نوعى برگ برنده براى پیروزى تلقى مى کرد .
شکایت هاى فراوان از فرماندهان و سربازان به امام رسید . فشار عطش از یک طرف و خطبه مهیج امام ( ع ) براى تسخیر شریعه فرات از طرف دیگر سبب شد که دو هنگ از سواره نظام با یک خیزش و حمله برق آسا دشمن را از سر راه بردارند و بر مسیر آب تسلط یابند .
در این موقع گروهى از فرماندهان به حضور امام رسیدند و پیشنهاد کردند او نیز مقابله به مثل کند ولى وى پس از تسلط بر شریعه ، دست دشمن را در بهره بردارى از آب فرات باز گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن ، باید به اصول اخلاقى ملتزم شد و بر خلاف معاویه هدف را توجیه گر وسیله ندانست .
{J . 8 احترام به آزادى هاى معقول J}
سیاست « قرآن بر سر نیزه » معاویه و همفکرش عمرو عاص ، شکاف عجیب در میان سپاه امام پدید آورد ، و صمیمى ترین دوستان او را به صورت انسانهاى معترض و احیاناً برانداز در آورد ، این گروه که در تاریخ از آنان به نام خوارج نام مى برند ، خود از طرفداران مساله حکمیت بودند و اصرار مى ورزیدند که نبرد متوقف شود تا از طرفین دو نفر انتخاب گردد و درباره امام و معاویه با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت کنند .
امام به ناچار بر این حکمیت تن داد و مى دانست که این حکمیت نتایج زیان بارى خواهد داشت ولى اصرار سپاه و رو در رویى آنان با امام او را تسلیم این اندیشه کرد و صلح نامه تنظیم شد و طرفین امضا نمودند .
هنوز مرکب حکمیت بر روى کاغذ خشک نشده بود ، همان گروه از کار خود نادم و پشیمان گشتند ، این بار اصرار ورزیدند امام تعهد خود را نادیده بگیرد و بار دیگر نبرد را آغاز کند .
امام به آنان فرمود : شما حکمیت را به من تحمیل کردید ، اکنون ما میان خود و آنان پیمانى امضاء کردیم و شروطى را پذیرفتیم و مواثیق به آنان دادیم خدا مى فرماید :
« وَ اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الاَیمان بعد تَوکیدها و قد جعلتم الله علیکم کَفیلا ان الله یعلم ما تفعلون 2 و چون با خدا پیمان بستید ، به پیمان خود وفا کنید و سوگندهاى خود را پس از استوار کردن آنها مشکنید ، با اینکه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار دادید ، زیرا خدا آنچه را انجام مى دهید مى داند » .
خوارج با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز ، مخالفت خود را اظهار مى داشتند و به هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند .
امام به این نوع آزادى ها تن مى داد و تا روزى که خوارج دست به جنایت و ناامنى نزده و به فکر براندازى نبودند حتى حقوق آنان را از بیت المال قطع نکرد ، ولى از لحظه اى که نا امنى در کوفه و اطراف آن پدید آوردند و خون بى گناهان را ریختند ، امام نبرد با آنان را فریضه دانست و سرزمین را از لوث وجود آنان پاک ساخت .
آیه الله جعفر سبحانى ، سیماى فرزانگان ج 2
به نقل از سایت تبیان
( 1 ) کهف / 51 ( 2 ) نحل / 91
سیاست على ( ع ) را از دوران جوانى تا لحظه شهادت صدق و صفا و درستگویى و درست گفتارى تشکیل مى داد ، و او لقب « صدیق اکبر » را از پیامبر دریافت کرده بود .
پیامبر گرامى ( ص ) فرمود : على بن ابى طالب نخستین کسى است که به من ایمان آورد ، و نخستین کسى است که در روز رستاخیز با من دست مى دهد ، و او « صدیق اکبر » است ، و فاروق امت ، حق و باطل را از هم جدا مى سازد .
امام این اصل را از نخستین دوران حیات سیاسى خود تا لحظه شهادت رعایت مى کرد ، و گاهى به قیمت راستگویى ، خلافت ظاهرى را با مشکل روبرو مى ساخت .
{J . 2 قانون محورى J}
قانون محورى اساس سیاست کشور را تشکیل مى دهد ، زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن ، پدید مى آید و اگر پاسدار قانون ، خود قانون شکنى کند ، قانون شکنى براى همگان آسان مى گردد .
رجال آسمانى قوانین الهى را بى پروا و بدون واهمه اجرا مى گردند و هرکز عواطف انسانى یا پیوند خویشاوندى و منافع زودگذر مادى آنان را تحت تاثیر قرار نمى داد .
امیرمؤمنان شاگرد ممتاز مکتب پیامبر است ، در طول زمامدارى خود یک لحظه از قانون گرایى کنار نرفت ، یکسان نگرى او به قانون زبان زد همگان بود .
{J . 3 انتقاد پذیرى J}
والى هر چه هم از صمیم دل و از طریق اخلاص به حل و فصل امور بپردازد ، با لاخره از آنجا که بشر ، محدود است دچار اشتباه خواهد بود ، اگر عظمت و موقعیت والى مانع از انتقاد و بیان اشتباهات او گردد مسلما چرخ اصلاحات به کندى پیش مى رود و چه بسا آگاهى مردم از اشتباهات و ناتوانى از بیان ، عقدهاى روحى پدید مى آورد ، از این جهت امام در یکى از سخنان خود یادآور میشود که نباید زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت بلکه باید در مواردى او را به خطایش آگاه ساخت ، او در ضمن یکى از خطبه هاى خود چنین مى گوید :
H « فَلا تَکفوا عَنّى عَن مَقاله بحق او مَشوره بِعدل فَانى لَست فى نفسى بفوق ان اخطى ، و لا آمنوا ذلک فعلى الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى E از گفتن حق یا راى زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم ، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است » .
مسلماً امام به حکم آیه تطهیر از هر لغزشى مصون و معصوم است ولى در عین حال در اینجا به خطاپذیرى خود اشاره مى کند .
{J . 4 شایسته محورى J}
در سیاست امام ( ع ) مناصب در گرو شایستگى ها بود و هیچ نوع رابطه بر ضابطه حکومت نمى کرد ، او پیوسته مى کوشید افراد نالایق را از کارهاى کلیدى بردارد ، و افراد امین و مخلص را روى کار بیاورد .
و یکى از کارهاى نخستین امام آنگاه که به زمامدارى رسید ، عزل تمام استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان بود و همه را با نامه عزل کرد و جاى آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموس اشعرى را در مقام خود تثبیت کرد .
یک چنین شیوه بر سیاستمداران آن روز هر چند هم به على اخلاص مى ورزیدند سنگین بود ، آنان مى گفتند همه این افراد را بر مقامهاى خود تثبیت کن ، آنگاه که بر امور مسلط شدى ، و کشور پهناور اسلامى در قبضه قدرتت قرار گرفت ، همگان را برکنار کن .
مسلماً آنان در این پیشنهاد مخلص بودند ولى پیشنهاد آنان با شیوه و سیاستهاى الهى سازگار نبود ، امام فرمود : این پیشنهاد شما نوعى مکر و حیله و خدعه است من از این راه وارد نمى شوم .
پس از زمامدارى على معاویه از بیعت با امام خوددارى کرد و به امام پیام فرستاد ، که اگر امام موقعیت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبت کند من با تو بیعت کنم .
مغیره بن شعبه از این پیام آگاه شد و از طریق صدق و صفا تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد ، و گفت : اى امیر مؤمنان تو معاویه را مى شناسى ، خلفاى پیشین ، حکومت شام را از آن وى قرار دادند ، تو هم چنین کن ، از همین راه وارد شو آنگاه که به قدرت رسیدى او را عزل کن .
امام ( ع ) به اصول سیاسى مردان الهى اشاره کرد و گفت :
مغیره ! آیا تو ضمانت مى کنى که من از لحظه تثبت تا روزى که او را خلع کنم زنده بمانم ، گفت : نه ، امام این آیه را تلاوت کرد : « و ما کنت مُتَخذ المُضلین عَضداً 1 من هرگز گمراهان را همکار خود نمى گیرم » .
امام در عزل ولاه از فرمان الهى الهام مى گیرد ، و قرآن اجازه نمى دهد که ظالمان و ستمگران یک لحظه بر مردم حکومت کنند .
{J . 5 مردم سالارى J}
حکومت اسلامى حکومت مکتبى است ، یعنى ترکیبى است از حکومت قانون الهى و خواسته هاى مردمى .
در حکومت اسلامى خطوط کلى از جانب وحى معین مى شود و مردم باید پیرو این خطوط کلى باشند و هرگز با تاسیس مجالسى نمى توان خراشى در این خطوط پدید آورد .
آرى لباس این خطوط و کیفیت پیاده کردن آن در اختیار مردم است ، اینجا است که حکومت اسلامى هر دو عنصر خود را دارا مى باشد ، خطوط کلى از جانب خدا است ، و شیوه پیاده کردن از جانب مردم است .
یکى از اصول سیاسى امام این است که به رضایت توده ها و نوع مردم عنایت بیشترى مبذول مى نمود و هرگاه حاکم میان جلب دو رضایت قرار بگیرد ( رضایت توده ها و به اصطلاح ، مردم سالارى ، و رضایت طبقه معینى ) حاکم باید در صدد جلب رضایت همگان باشد نه یک طبقه خاص .
در عزل کارگزاران عثمان توده مردم خواهان چنین عزلى بوده اند و اصولاً آنان امام را بر این کار برگزیده بودند و اگر امام به خواسته آنان جامه عمل نمى پوشانید اصل حکومت امام متزلزل مى گشت .
{J . 6 انسان محورى J}
انسان محورى یکى از اصول سیاسى امام است ، در حالیکه شرافت و فضیلت و نجات اخروى از آن انسانى است که از آخرین شریعت پیروى کند ولى در عین حال به جان و مال دیگر انسانها تحت شرایطى احترام قائل شده است ، و هرگز انسانهایى را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام نمى شمرد ، در این مورد داستانى است که شیخ حر عاملى آن را از امام امیرمؤمنان چنین نقل مى کند :
پیرمرد نصرانى که عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود اما در آخر عمر از طریق گدایى زندگى مى کرد ، روزى امیرمؤمنان در عبور خود با این وضع رقت بار ، روبرو شد و از احوال پیرمرد جستجو نمود ، سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگى است و جز گدایى راه دیگرى براى زندگى ندارد ، کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت کار مى کرد ، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را نمى تواند کار بکند ، ذخیره اى هم ندارد ، طبعاً گدایى مى کند .
على ( ع ) فرمود :
عجب ! تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید ؟ سوابق این مرد حکایت مى کند که در مدتى که توانایى داشته کار کرده و خدمت انجام داده است ، بنابراین بر عهده حکومت و اجتماعى است که تا زنده است او را تکفل کند بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید .
{J . 7 تعهد به اصول اخلاقى در اوج قدرت J}
یکى از اصول سیاستهاى امام این بود که در اوج قدرت ارزش هاى اخلاقى را فراموش نمى کرد ، هرگز حس انتقام گیرى از دشمن ، او را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مى نمود . ولى امام فردى نبود که تسلیم احساسات دور از منطق شود ، هر چند مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد .
در جنگ صفین ، سپاه معاویه زودتر از سپاه امام به سرزمین صفین رسید ، و با گماردن هنگى عظیم از سپاه خویش مانع از بهره گیرى سربازان امام از آب فرات گشت .
امام یکى از خردمندترین یاران خود با نام « صعصعه » را به عنوان سفیر خویش به خیمه معاویه که در قلب لشکر قرار داشت اعزام نمود ، و پیام امام را در رابطه با بازگذاردن راه فرات به او رساند ، شگفت آنجاست که عمروعاص عقل منفصل معاویه و دیگر حاشیه نشینان وى بستن آب را به روى سربازان امام کار قبیح و زشت شمردند ولى فرزند ابى سفیان آن را به نوعى برگ برنده براى پیروزى تلقى مى کرد .
شکایت هاى فراوان از فرماندهان و سربازان به امام رسید . فشار عطش از یک طرف و خطبه مهیج امام ( ع ) براى تسخیر شریعه فرات از طرف دیگر سبب شد که دو هنگ از سواره نظام با یک خیزش و حمله برق آسا دشمن را از سر راه بردارند و بر مسیر آب تسلط یابند .
در این موقع گروهى از فرماندهان به حضور امام رسیدند و پیشنهاد کردند او نیز مقابله به مثل کند ولى وى پس از تسلط بر شریعه ، دست دشمن را در بهره بردارى از آب فرات باز گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن ، باید به اصول اخلاقى ملتزم شد و بر خلاف معاویه هدف را توجیه گر وسیله ندانست .
{J . 8 احترام به آزادى هاى معقول J}
سیاست « قرآن بر سر نیزه » معاویه و همفکرش عمرو عاص ، شکاف عجیب در میان سپاه امام پدید آورد ، و صمیمى ترین دوستان او را به صورت انسانهاى معترض و احیاناً برانداز در آورد ، این گروه که در تاریخ از آنان به نام خوارج نام مى برند ، خود از طرفداران مساله حکمیت بودند و اصرار مى ورزیدند که نبرد متوقف شود تا از طرفین دو نفر انتخاب گردد و درباره امام و معاویه با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت کنند .
امام به ناچار بر این حکمیت تن داد و مى دانست که این حکمیت نتایج زیان بارى خواهد داشت ولى اصرار سپاه و رو در رویى آنان با امام او را تسلیم این اندیشه کرد و صلح نامه تنظیم شد و طرفین امضا نمودند .
هنوز مرکب حکمیت بر روى کاغذ خشک نشده بود ، همان گروه از کار خود نادم و پشیمان گشتند ، این بار اصرار ورزیدند امام تعهد خود را نادیده بگیرد و بار دیگر نبرد را آغاز کند .
امام به آنان فرمود : شما حکمیت را به من تحمیل کردید ، اکنون ما میان خود و آنان پیمانى امضاء کردیم و شروطى را پذیرفتیم و مواثیق به آنان دادیم خدا مى فرماید :
« وَ اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الاَیمان بعد تَوکیدها و قد جعلتم الله علیکم کَفیلا ان الله یعلم ما تفعلون 2 و چون با خدا پیمان بستید ، به پیمان خود وفا کنید و سوگندهاى خود را پس از استوار کردن آنها مشکنید ، با اینکه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار دادید ، زیرا خدا آنچه را انجام مى دهید مى داند » .
خوارج با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز ، مخالفت خود را اظهار مى داشتند و به هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند .
امام به این نوع آزادى ها تن مى داد و تا روزى که خوارج دست به جنایت و ناامنى نزده و به فکر براندازى نبودند حتى حقوق آنان را از بیت المال قطع نکرد ، ولى از لحظه اى که نا امنى در کوفه و اطراف آن پدید آوردند و خون بى گناهان را ریختند ، امام نبرد با آنان را فریضه دانست و سرزمین را از لوث وجود آنان پاک ساخت .
آیه الله جعفر سبحانى ، سیماى فرزانگان ج 2
به نقل از سایت تبیان
( 1 ) کهف / 51 ( 2 ) نحل / 91