طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مهندس بازرگان می گوید: «امام حسن مجتبی بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان، خلیفه و جانشین پدرش، علی مرتضی(ع) گردید. حضرت بنا به اصرار و تمایل مردم، ناچار، به صلح با معاویه تن داد. مسلم است که اگر امام حسن(ع) خلافت را ملک شخصی و ماموریت الهی یا نبوی می دانست، به خود اجازه نمی داد آن را به دیگری صلح کند… از نظر امام حسن، خلافت به معنای حکومت و مباشرت امور ملت واز آن مردم بود» در پاسخ چه می گویید؟

مهندس بازرگان می گوید: «امام حسن مجتبی بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان، خلیفه و جانشین پدرش، علی مرتضی(ع) گردید. حضرت بنا به اصرار و تمایل مردم، ناچار، به صلح با معاویه تن داد. مسلم است که اگر امام حسن(ع) خلافت را ملک شخصی و ماموریت الهی یا نبوی می دانست، به خود اجازه نمی داد آن را به دیگری صلح کند… از نظر امام حسن، خلافت به معنای حکومت و مباشرت امور ملت واز آن مردم بود» در پاسخ چه می گویید؟

1. پاسخ کلى: ابتدا باید به این نکته کلى اشاره شود که با وجود نصوص و ادله متقن در تایید نظریه مشروعیت الهى حکومت معصومان:، نمى توان به صرف برخى از حوادث تاریخى و مواضع معصومان: تمسک کرد و آن را دلیل بر نظریه تفکیک قرار داد; چرا که همان گونه که پیش تر گفته شد، اگر چه همه مواضعى که امامان: در قبال حکومت ها و حاکمان اتخاذ مى کردند کاملا با نظریه انتصاب مطابقت دارد، اما هر کدام از آن ها را نیز مى توان توجیه نمود. در این جا، به بعضى از دلایل واگذارى حکومت از سوى امام حسن(ع) به معاویه اشاره مى شود: 2. ضرورت صلح و فلسفه آن: حوادث تاریخى را باید به صورت جامع و از راه برهان على و لمى، مورد تحلیل و کنکاش قرار داد. در صلح امام حسن(ع)، نباید به ظاهر آن – یعنى: انتقال حکومت از امام معصوم به معاویه – بسنده کرد، بلکه باید به دنبال علل آن رفت.
با نگاهى به تاریخ، مشاهده مى کنیم که معاویه داراى لشکرى قدرتمند و منسجم و آماده جنگ با امام حسن(ع) بود. اما اردوگاه امام(ع) مرکب از افرادى بود سست عنصر، منافق، خائن و چند دل که هر کدام سازى مى نواختند.
بر حسب ظاهر، روشن بود که اگر بین این دو اردوگاه جنگى اتفاق بیفتد، پیروزى نهایى – زود یا دیر – براى معاویه خواهد بود و جبهه امام پس از تحمل جنگ و کشته شدن هزاران تن از مسلمانان و شهادت یا اسارت امام(ع)، بدون اخذ نتیجه اى به نفع اسلام، پراکنده و نابود خواهد گشت و معاویه خود را امیر فاتح لقب خواهد داد و با وقاحت هر چه تمام تر و بدون هیچ ملاحظه اى، اقدامات ضد دینى و خصوصا ضد تشیع علوى خود را تشدید خواهد کرد. بنابراین، امام(ع) مصلحت خود و دین را در مصالحه و واگذارى حکومت ظاهرى به معاویه یافت. اما از این مطلب بر نمى آید که ایشان حکومت را آزادانه و بدون اکراه، به معاویه انتقال داد. خوشبختانه علاوه بر تاریخ، انگیزه هاى صلح را مى توان در سخنان خود امام(ع) – که پس از صلح، مرتب مورد اعتراض قرار مى گرفت – مشاهده کرد. در این جا، به یکى از آن ها اشاره مى شود:
امام(ع) در پاسخ به اعتراض یکى از یارانش فرمود: «والله ما سلمت الامر الیه الا انی لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتى یحکم الله بینی و بینه.» محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 147 و ج 44، ص 15 و 25، و نیز ر. ک. به: سید عبدالله شبر، جلاءالعیون، ج 1، ص 345 / علامه قندوزى، ینابیع المودة، ص 193 / سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن(ع)، ج 2، بخش هفتم. حضرت در این پاسخ، به ضعف نظامى اردوگاه خود و در پاسخ هاى دیگر، علاوه بر آن، به مصلحت امت، خاموشى فتنه و جلوگیرى از کشتار بى حاصل اشاره مى کند که از مجموع آن ها برمى آید در صورت وجود زمینه لازم، شب و روز با معاویه مى جنگید و حکومت را به دست نااهل نمى سپرد.
3. شرط برگشت حکومت: با نگاهى به قرارداد صلح، به یک نکته جالب بر مى خوریم که ادعاى تفکیک را تضعیف مى کند و آن این است که امام حسن(ع) در ماده دوم معاهده خود، شرط کرده است که در صورت مرگ معاویه، دوباره زمام حکومت به امام حسن(ع) – در صورت زنده بودن – و یا امام حسین(ع) مى رسدV.} ر. ک. به: شیخ رضى آل یاسین، صلح الحسن، ص 252 -253 / ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 41 روشن است که اگر امام حکومت را از طریق انتصاب، حق خویش و سپس حق امام حسین(ع) نمى دانست، نمى توانستیم معنایى براى شرط مذکور بیابیم، مگر این که ادعا شود امام حسن(ع) – نعوذبالله – به حکومت دنیوى چندان علاقه مند بود که مى خواست آن را خود تصاحب کند و سپس به صورت سلطنتى و ارثى قرار دهد. حضرت در این شرط، اصلا به راى و بیعت مردم توجهى نکرده است تا ادعاى مشروعیت شورا و بیعت پیش آید.
4. تصریح به نظریه انتصاب: اگر امام(ع) حکومت را حق الهى خویش نمى دانست، پس چگونه در مقام ارائه فلسفه سیاسى خود و اسلام، به آن تاکید مى کرد: «اى مردم، معاویه مى پندارد که من او را اهل و سزاوار خلافت یافتم و در عوض، خود را فاقد صلاحیت رهبرى دیدم، در حالى که معاویه دروغ مى گوید. من سزاوارترین شخص از میان همه مردم به امر حکومت، مطابق قرآن و سنت پیامبر هستم.» «ایها الناس، ان معاویة زعم انى رایته للخلافة اهلا و لم ار نفسی لها اهلا و کذب معاویة، انى اولى الناس بالناس فی کتاب الله و على لسان نبى الله.» (محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 22)
در این روایت، حضرت به وضوح، به نظریه انتصاب تاکید کرده است. آن جا که سخن از تعیین مقام خلافت در کتاب خدا و اندیشه پیامبر(ص) به میان آورد.
در روایت دیگر نیز سخن از حق انحصارى خویش به میان مى آورد و مى فرماید: «همانا معاویه درباره حق انحصارى من با من منازعه و ستیز کرد.» «ان معاویة نازعنی حقا لی دونه.» (علامه قندوزى، پیشین، ص 193)

منبع :تقابل مشى ائمه با سکولاریزم ، محمد حسن قدردان قراملکى ، فصلنامه معرفت شماره 29

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد