به اين سؤال از دو منظر ميتوان نگاه كرد:
1. اينكه اسلام را به معناي قرآني آن درنظر بگيريم.
2. اينكه معناي اصطلاحي آن را در نظر بگيريم، كه امروزه به شريعت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ اطلاق ميشود.
توضيح مطلب: وقتي ما كلمة «اسلام» را با معناي قرآني آن در نظر ميگيريم چنين در مييابيم كه اين واژه، مجالي براي پرسش راجع به رابطة ميان اسلام و ساير اديان آسماني باقي نميگذارد. اسلام در زبان قرآن نام دين و آيين خاصّي نيست؛ بلكه اسم دين مشتركي است كه همة انبياء، مردم را بدان فراخواندند، و تمام پيروان انبياء بدان منسوب هستند:
حضرت نوح ـ عليه السّلام ـ به قومش فرمود: … به من فرمان دادند كه از مسلمين باشم و آيين اسلام را پذيرا شوم.[1]حضرت يعقوب ـ عليه السّلام ـ به فرزندانش توصيه ميكند كه: … فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براي شما برگزيده است؛ و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.[2]حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ به قوم خود گفت: اي قوم من! اگر به خدا ايمان داريد بر او توكل كنيد و كارها را بدو واسپاريد، و به راستي اگر داراي روحية اسلام و تسليم هستيد بايد كارها را به خدا واگذار نماييد.[3]حواريّون به عيسي ـ عليه السّلام ـ اظهار داشتند: به خدا ايمان آوردهايم و تو گواه باش كه آيين اسلام را با آغوش باز ميپذيريم.[4]خلاصه آنكه ما واژة «اسلام» را به عنوان يك شعار عامّ و فراگير در قرآن مييابيم كه بر زبان انبياء و پيروان آنها از كهنترين عصرهاي تاريخ تا عصر نبوّت حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ جاري ميشد. آنگاه ميبينيم قرآن كريم همة اين قضايا را در يك قضيه فراهم آورد، قضيهاي كه در آن به امّت آن حضرت خطاب و خاطر نشان ميسازد كه براي آنها دين و آيين جديدي را تشريع نكرده، بلكه اين دين همان دين و آيين انبياء و پيامبران پيش از آن حضرت ميباشد.[5] قرآن ميفرمايد: «خدا آييني را براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود، و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم اين بود كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد…».[6]با توجه به اين معني و مفهوم قرآني كه ما گزارش كرديم موضوع براي اين سؤال كه ميان آن و ساير اديان آسماني چه رابطه و همبستگي و وجوه مشتركي وجود دارد؛ باقي نميماند، زيرا درست نيست بپرسيم ميان چيزي با خود آن چيز چه رابطهاي وجود دارد. در اينجا وحدتي ميان همة اديان جلب نظر ميكند كه دوگانگي و يا چندگانگي و اختلاف و تفاوت را نميتوان ـ در آن مفهومي كه از اسلام ياد كرديم ـ ميان اين اديان مطرح ساخت.[7]امّا بايد يادآور شد كه كلمة «اسلام» در عُرف مردم داراي مدلول و معناي مشخص و جداي از ساير اديان گرديده؛ و آن عبارت از مجموع قوانين و تعاليمي است كه حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ آن را به مردم ابلاغ كرد، يا قوانين و تعاليمي كه از آنچه آن حضرت ارائه فرمودند قابل استنباط ميباشد.[8]بنابراين، سؤال ـ در اين بخش ـ اختصاصاً راجع به اسلام با مفهوم عرفي آن، يعني راجع به رابطة شريعت محمدي و يهوديت و نصرانيت مطرح است. كه در دو مرحله به پاسخ آن ميپردازيم:
مرحلة اوّل: دربارة رابطة شريعت محمّدي با شرايع پيشين آسماني است و اين شرايع در چهرة نخستين و دست نخوردهاش، از منبع خود به دور و بيگانه نبوده و با مرور زمان و حوادثِ روزگار و به دست مردم در اين شرايع دگرگوني پديد نيامده بود.
مرحلة دوم: دربارة رابطة اسلام با شرايع ديگر است، منتهي پس از آنكه روزگاراني را پشت سر نهادند و مقداري تطور و دگرگوني در آنها پديد آمد.
امّا مرحلة اول: قرآن كريم به ما تفهيم ميكند هر رسولي كه به سوي مردم گسيل شده، و هر كتابي كه از آسمان نزول يافته، مؤيد و مُصدِّق رسول و كتاب قبلي است؛ انجيل مؤيد تورات؛ و قرآن كريم مصدق و مؤيد تورات و انجيل و همة كتابهايي است كه از جانب خدا نازل شدهاند.[9] و خداوند از هر پيامبري پيمان گرفت كه اگر رسولي مؤيد و مصدق شريعتش سررسيد به او ايمان آورده و به نصرت و ياري او برخيزد.[10]آنگاه ميبينيم كه شريعت قرآن بر شريعت تورات و انجيل فصول جديدي را افزوده است كه در لابلاي آن قوانيني را طرح نموده و روشهاي رفتار و كردار آبرومند را ـ در جوامع پيشرفته ـ در تحيّت و سلام و درخواستِ اذن و رخصت براي ورود بر كسي و مجالست و خطاب و گفتگوي با ديگران و آدابي ديگر را ترسيم كرده است؛ كه ما شمهاي از آنها را در سورههاي نور و حجرات و مجادله ميبينيم.[11]شريعت قرآن كريم، سياست، تدبير و كارساز فرزانهاي است كه دستِ قدرت و عنايت الهي آن را براي تربيت بشريت ترسيم نموده؛ تربيتي تدريجي كه طفره، خلاء، رخنه، ركود، عقبنشيني، تناقض و تعارض در آن وجود ندارد؛ بلكه عناصر آن، دست در آغوش هم دارند، و داراي ثبات و استقرار و رشد و كمال و شكوفايي ميباشند.
امّا مرحلة دوم: در مرحلة قبل ديديم كه قرآن به عنوان مؤيد و مصدق ساير كتب آسماني آمده است. در اين مرحله علاوه بر تأييد و تصديق كتب پيشين، آشكارا اعلام كرده كه بر اين كتب سماوي، مُهَيْمِن ميباشد.[12] يعني پاسدار و نگاهباني امين براي كتب است. يكي از لوازم حراست و نگاهباني توأم با امانت، اين است كه نگاهبان صرفاً به تأييد آنچه كه تاريخ در اين كتب، جاودانه ساخته ـ كه عبارت از حق و خير است ـ بسنده نكند، بلكه علاوه بر آن بايد از آن حمايت به عمل آورد تا مبادا عناصري نا به حق بدان راه يابند؛ و بايد حقايقي را كه نياز به آنها احساس ميشود ـ و احياناً در كتب سماوي ديگر ناگفته و نهفته مانده است ـ ابراز و اظهار نمايد.[13]بدينسان يكي از وظايف قرآن كريم اين است كه زوائد را از كتب آسمان بِستُرَد و با كساني كه مدعي وجود اين زوائد در آنها هستند به هماوردي روي آورد و قرآن ميفرمايد: (اي پيامبر) بگو: پس تورات را بياوريد، و اگر ادّعا ميكنيد آنچه را كه از تورات ميپنداريد راست و مطابق با واقع است آن را بخوانيد.[14]يكي ديگر از وظايف قرآن، تبيين حقايقي است كه اهل كتب آسماني، آنها را كتمان كردهاند و شايسته است كه تبيين گردد[15]: قرآن ميفرمايد: «اي اهل كتاب تحقيقاً رسول و فرستادة ما، شما را بيامد كه براي شما بسياري از حقايقي را كه در كتاب (تورات و انجيل) وجود داشته، و شما آنها را مخفي و مكتوم ميداشتيد، بيان كند.»[16]خلاصة سخن آنكه: رابطه و پيوند خويشاونديِ اسلام با ديانتهاي آسماني در شكل و چهرة نخستينش، رابطة تأييد و تصديق كلي است، و علاقه پيوند اسلام با آنها در شكل و چهرة فعلي ( رؤيت شدهاش)، پيوند تصديق و تأييد آن حقايقي است كه از اجزاء اصلي آن كتب، باقي مانده؛ و نيز تصحيح بدعتها و اضافات بيگانة از آنها است كه بر اين كتب عارض شده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. اسلام آيين برگزيده، علامه محمد جواد بلاغي.
2. اسلام و مقتضيات زمان، استاد شهيد مطهري.
3. تفسير الميزان، ج4،
پي نوشت ها:
[1] . يونس/72.
[2] . بقره/132.
[3] . يونس/84
[4] . آل عمران/52.
[5] . عبدالله درّاز، محمد، تاريخ اديان، ترجمة دكتر محمد باقر حجتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوم، 77، ص 292.
[6] . شوري/13.
[7] . سبحاني، جعفر، مسائل جديد در علم كلام، ناشر مؤسسة امام صادق ـ عليه السّلام ـ، چاپ اول، 79، ج2، ص 299.
[8] . تاريخ اديان، ص 295، همان.
[9] . مائده/46، 47، 48.
[10] . آل عمران/81.
[11] . تاريخ اديان، ص 301، همان.
[12] . مائده/47.
[13] . طباطبايي، علاّمه سيد محمد حسين، تفسير الميزان، انتشارات جامعه مدرسين، ج5، ص570.
[14] . آل عمران/93.
[15] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتاب اسلاميه، چاپ 17، 1373، ج4، ص 321.
[16] . مائده/15.