ميراث دار دانايي
ميراث دار دانايي
امام محمدبن علي بن حسين عليه السلام، در سپيده دم سوم صفر در مدينه منوره متولد گرديد. پدر ايشان امام علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام و مادرش، ام عبدالله فاطمه دختر حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام بود. بنابراين هم از سوي پدر و هم از سوي مادر داراي علو و رفعت نسب است و نخستين كسي است كه از هر دو طرف علوي و هاشمي است. امام باقر(ع) سه سال و شش ماه با جدش امام حسين(ع) و سي و چهار سال با پدرش امام زين العابدين(ع) زندگي كرد و نوزده سال و ده ماه نيز مدت امامت ايشان به طول انجاميد. امام سجاد(ع) در سال ۹۴ هجري در مدينه چشم از جهان فروبست و در همين سال امام باقر(ع) به امامت رسيد. بنابراين ايشان هنگام به امامت رسيدن سي و نه سال داشته است. لقب او باقر العلوم به معناي شكافنده دانشها است. البته اين لقب، يك لقب عادي به شمار نمي رود. در واقع لقبي است كه از سوي رسول خدا(ص) به ايشان اعطاء شده است. امام باقر(ع) چهار ساله بود كه به همراه پدرش فاجعه كربلا و كشتار بي رحمانه اهل بيت عليهم السلام را از نزديك به نظاره نشست. اين حادثه در روحيه اين كودك باهوش تأثيري شگرف نهاد و تا آخر عمر هرگز آن را فراموش نكرد. همواره به ياد جدش بود، حتي نذر كرد تا بعد از وفاتش عده اي از شيعيان تا ده سال در سرزمين مني مراسم عزاداري اباعبدالله را برگزار نمايند. مراحل نوجواني و جواني امام در مدينه و در محضر پدر بزرگوارش گذشت. در اين دوران، ايشان، دو خليفه اموي يعني مروان بن حكم (۶۵ م) و عبدالملك بن مروان (۶۵-۸۶ ه) را درك نمود. اولين خليفه اي كه امام در دوران امامت خويش با وي معاصر بود وليد بن عبدالملك (۸۶-۹۶ ه) بود. وي با ناز و نعمت بزرگ شده بود و فردي ستمكار بود. هرچند در روزگار او مرزهاي جغرافيايي اسلام گسترش بي حد و حصري يافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، كابل و طوس و… فتح گرديد. ولي واليان خونخوار وي كه حجاج بن يوسف ثقفي يكي از آنان است كارنامه قتل دهها هزار انسان بيگناه را از خود به جاي گذارده اند. در اين دوران بزرگاني همچون سعيد بن جبير به جرم حمايت از اهل بيت به شهادت رسيدند.
امام سجاد(ع) نيز با سمي كه به دستور وليد به ايشان خورانيده شد به شهادت رسيدند. وليد در سن ۴۳ سالگي در سال ۹۶ در دمشق درگذشت. خليفه بعدي سليمان بن عبدالملك (۹۶-۹۹ ه) ابتدا از حاكميت قرآن و سنت پيامبر(ص) سخن مي گفت ولي در عمل مانند برادر و پدرانش حكومت مي كرد. در دوران او امر امامت پنهان بود و به شيعيان اجازه داده نمي شد تا با امام خويش به صورت علني ديدار داشته باشند و به شدت تحت فشار بودند.
عمربن عبدالعزيز (۹۹ _ ۱۰۱ ه) تنها خليفه اموي است كه به عدالت شهره گرديده بود. او گامهايي در كاستن از فشارهاي سياسي و اجتماعي موجود بر شيعيان برداشت، فدك را به اهل بيت بازگرداند، به موعظه ها و نصايح امام باقر(ع) توجه مي كرد و رسم شوم دشنام و سب علي(ع) را از ميان برد.
با مرگ تقريباً مبهم و مشكوك عمربن عبدالعزيز در سال ۱۰۱ ه . ق، يزيد بن عبدالملك، جوان ۲۵ ساله به خلافت رسيد و تا سال ۱۰۵ ه.ق خلافت كرد. دوره چهارساله خلافت يزيد را شديد ترين دوران عليه شيعيان ناميده اند. او به شدت نسبت به خاندان علي(ع) كينه توزي مي كرد و از آشكار ساختن اين كينه ها ابايي نداشت. خلفاي قبل از يزيد در اوقات فراغت به اخبار جنگها و داستانهاي حماسي شجاعان قديم عرب گوش مي دادند ولي در دوران يزيد ساز و آواز جاي قصايد و اشعار را گرفت. يزيد نيز در بيست و نه سالگي به طرز مشكوكي درگذشت.
هشام بن عبدالملك (۱۰۵-۱۲۵ ه) آخرين فرزند عبدالملك بن مروان، گرچه از برادر خويش بهتر مي نمود اما مردي خشن، درشتخو و به شدت مستبد بود. بخل، ستمگري و بي عاطفه گي از ويژگي هاي بارز او بود. نسبت به امام باقر(ع) كينه عجيبي داشت، گرچه دوران يزيد براي شيعيان سخت ترين دوران به شمار مي رود اما تنها در دوران هشام بود كه امام مرتباً تحت مراقبت پنهان و آشكار قرار داشت و برخي اوقات حتي كار به احضار امام به مركز خلافت يعني دمشق هم مي رسيد. شيعيان نيز در اين ميان بي نصيب نماندند. جابربن يزيد جعفي از شاگردان امام(ع) به دستور ايشان و براي حفظ جان، خود را به ديوانگي زد تا از شر هشام در امان باشد. در چنين فضايي امام باقر(ع) بايد جهت مبارزه خويش را تعيين مي نمود. البته امري كه به طور قطع مشخص بود، اين بود كه در چنين فضايي، فعاليت سياسي گسترده و فراگير ميسور نيست. امام استراتژي مبارزه فرهنگي را برگزيد. اصلي ترين گروهي كه در اين مبارزه مورد هجوم و خطاب امام(ع) واقع شدند فرقه مرجئه بود. زيرا فرقه مرجئه تعريف خاصي از ايمان ارائه مي داد كه عمل هيچ گونه نقشي در آن نداشت، البته شرايط پيدايش اين گروه ارتباط خاصي با حكومت اموي نداشت. ولي در ادامه مورد سوء استفاده حكومت واقع شد. تعريف خاص مرجئه از ايمان باب طبع امويان بود؛ چرا كه اكثر آنان انسانهايي فاجر و فاسق بودند و با اين تعريف مي توانستند خود را جزئي از جامعه مؤمنان بنمايانند. البته مبارزه فرهنگي امام(ع) در اين نحوه از مبارزه غيرمستقيم منحصر نمي شد.گاهي اوقات برخوردهاي مستقيم ايشان با خلفاء منجر به متنبه شدن آنها يا لااقل سرافكندگي آنان مي گرديد. در دوران اقامت امام در دمشق، هشام به هر نيرنگ و حيله اي كه متوسل شد نتوانست كاري از پيش ببرد در مقابل روز به روز بر محبوبيت امام افزوده مي شد. بنابراين هشام از امام خواست تا به مدينه برگردد. امام باقر(ع) كه به همراه پسرش امام صادق(ع) به دمشق مسافرت كرده بودند در هنگام خروج از كاخ سبز اموي با اجتماع بزرگي از راهبان و كشيشان مسيحي مواجه گرديد كه ظاهراً براي اجتماع سالانه شان گرد هم آمده بودند. امام نيز كنجكاو شدند تا به صورت ناشناس در مجمع شركت كنند. وقتي اسقف اعظم وارد جلسه گرديد و سيماي امام را ملاحظه كرد متوجه شد ايشان از مسيحيان نيست؛ لذا از ايشان سؤال كرد:
از مسيحيان هستي يا از مسلمانان؟
– از مسلمانان.
از دانشمندان يا نادانان؟
– از نادانان نيستم!
اول سؤال كنم يا شما مي پرسيد؟
– اگر ميل داريد شما پرسش بفرماييد.
به چه دليل شما مسلمانان ادعا مي كنيد كه اهل بهشت غذا مي خورند و مي آشامند ولي فضولات ندارند؟ آيا اين موضوع در جهان ما هم نمونه و مثالي دارد؟
– بلي، نمونه آن جنين است كه در رحم مادر تغذيه مي كند ولي مدفوعي ندارد.
عجيب است! شما گفتيد از دانايان نيستيد.
– خير، گفتم از نادانان نيستم.
به چه دليل عقيده داريد كه ميوه ها و نعمتهاي بهشتي كم نمي شوند. هر چه از آنان مصرف شود باز به حال خود باقي بوده، كاهش پيدا نمي كنند؟ آيا اين موضوع در عالم محسوسات هم مثال و نمونه اي دارد؟
– مثال آن در عالم محسوسات آتش است، زيرا اگر از شعله آتش صدها چراغ روشن كنيد، چراغ اول به جاي خود باقي است و چيزي از آن كاسته نمي شود. اسقف هر سؤالي مي كرد، امام پاسخ مناسب مي داد. دست آخر اسقف اذعان داشت: «مردم! دانشمند والا مقامي را كه مراتب اطلاعات ديني مذهبي او از من برتر و بالاتر است به اينجا آورده ايد تا مرا رسوا سازيد و مسلمانان بدانند پيشواي ايشان از ما برتر و داناتر است .به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم ديگر مرا در ميان خود نخواهيد ديد. اسقف اين را گفت و از جا برخاست و رفت.»
امام از يك سو به تاييد قيامهاي مختلفي كه بر ضد حكومت اموي انجام مي شد مي پرداخت و از سوي ديگر به مناظره و بحث با پيروان مذاهب و ملل گوناگون مي پرداخت. البته اين مناظرات، ايشان را از وظيفه اصلي كه براي خويش قائل بود باز نمي داشت، ايشان اكثر تلاش و همت خويش را معطوف تدوين و مكتوب ساختن احاديث و تربيت محدث، فقيه و متكلم مي كرد. زمينه اي كه باعث اين امر بود ممنوعيت نگارش حديث بود. اين ممنوعيت كه از زمان خليفه اول آغاز شده بود تا سال ۱۰۱ هجري كه عمربن عبدالعزيز براي مدت كوتاهي اجازه نگارش و كتابت حديث را صادر كرد ادامه يافت البته بلافاصله بعد از عمر اين سياست نيز با توجيه بازگشت به سيره سلف صالح از ميان رفت. امام به خوبي به مضرات و پيامدهاي بسيار منفي كه بر اين پديده مترتب بود آگاه بودند بنابراين نگارش اصول حديثي را آغاز نمودند از چهار صد اصل حديثي كه باقي مانده است، بيش از يك سوم آن در زمان ايشان نگارش يافته است. اين اصول شامل علوم مختلف اسلامي مانند، فقه، حديث، تفسير و كلام مي شد، فرهنگ اسلامي بر دو پايه قرآن و سنت استوار بود و نابودي سنت به گونه اي منجر به نقصان جبران ناپذير فرهنگ اسلامي مي گرديد. امام باقر(ع) در احاديث خويش همواره سنت استناد را رعايت مي كرد و سلسله سندي آن را همواره به پيامبر (ص) مي رسانيد. به عبارت ديگر مي توان امام باقر(ع) را اولين مدون و جامع احاديث اسلامي دانست و اين نقش با توجه به ميراثي كه امروزه از ايشان باقي مانده است به جرأت با هيچ اقدام ديگر فرهنگي در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام قابل مقايسه نيست. اين احاديث دو نقش عمده ايفاء مي كردند :
الف- تبيين صحيح ابعاد و مسائل گوناگون اسلام .
ب- نفي شبهات ناشي از نشر و گسترش احاديث جعلي و خرافي خصوصاً در زمينه عقايد .
اين احاديث جعلي و خرافي معمولاً به وسيله حكام اموي انتشار مي يافت. آنها در اين راه مبالغ هنگفتي را نيز هزينه مي كردند و بسياري از محدثان را در خدمت خود مي گرفتند. مي توان به اين نتيجه گيري رسيد كه زمينه هاي منع نگارش حديث نبوي به صورت نسبي با زمينه هاي روي كار آمدن حكومت اموي و حوادثي كه پس از آن به وقوع پيوست هم پوشاني دارد. امام(ع) توجه خويش را به مبارزه تمام عيار با اين شرايط و پيش زمينه ها معطوف كرده بود. اشاره شد كه فرقه مرجئه پشتيباني تئوريك حكومت اموي را برعهده داشتند. امام(ع) مناظرات فراواني را با اين فرقه برگزار مي كرد. آنان بر اين باور بودند كه مرتكب گناهان كبيره به دوزخ نمي رود يا لااقل همواره در دوزخ نمي ماند؛ زيرا همانطور كه ذكر آن گذشت آنان بر اين باور بودند كه عمل جزيي از اركان ايمان نيست و ايمان به تنهايي و فارغ از هرگونه عمل در سعادت و نجات انسان مؤثر است. از اين رو حكمرانان اموي به علت اعمال ننگينشان براي تقويت اين فرقه تلاش مي كردند. فرقه هاي«يونسيه»، «عبديه»، «فسانيه» و «ثوبانيه» چهار فرقه اصلي مرجئه درزمان امام بودند كه به فعاليت و تبليغ مشغول بودند. امام همواره مقابل آنان موضع گيري مي كرد و مواضع آنان را به باد انتقاد مي گرفت، معمولاً امام با قرائت سوره مباركه «والعصر» آنان را به نقش عمل در سعادت اخروي متذكر مي شدند، امام دعاي معروفي درباره مرجئه دارند كه از اين قرار است: «پروردگارا! پيروان گروه مرجئه را از رحمت خود دور فرما كه آنان دشمنان ما در دنيا و آخرت هستند.»
امام همين رويه را در برابر فرقه هاي جبري و قدري پي مي گرفت. جبريه معتقد بودند انسان هيچ گونه اراده و اختياري در اعمال ارادي خويش ندارد، در مقابل جبريه ، گروه هاي قدري قرار داشتند كه بر اين باور بودند انسان در اعمال و كردارهاي ارادي خويش كاملاً آزاد و رها عمل مي كند و خدا هيچ گونه تسلطي بر اين حيطه انساني ندارد.
امام براي پاسخگويي به شبهات آنان بسيار تلاش مي كرد و اين گونه در برابر ايشان استدلال مي نمود: «پروردگار بر آفريدگان خود مهربانتر از آن است كه آنان را به گناه وادارد و سپس عذابشان نمايد و همچنين عزيزتر از آن است كه اراده كاري نمايد و آن عمل محقق نگردد.» ايشان راه حل سومي را مطرح مي ساختند، راه حلي كه بعداً توسط امام صادق(ع) مدون تر گرديد و آن نظريه «لاجبر ولاتفويض بل امربين الامرين» بود، نظريه اي كه به قول امام باقر(ع)، گستره آن از فاصله ميان آسمان و زمين بيشتر است. امام باقر با فرقه هاي گوناگون خوارج كه با شيعه در يك جبهه و بر ضد حكومت قرار داشتند نيز مناظرات گوناگوني انجام داد. يكي از جالب ترين اين مناظرات مناظره ايشان با «نافع بن ازرق» رئيس گروه ازارقه- يعني تندروترين گروه خوارج _ است. روزي نافع از امام درباره مسائل حلال و حرام سؤال مي كرد و امام نيز به سوالات او پاسخ مي داد، امام(ع) در ضمن گفت وگو فرمودند: به اين مارقين (جداشدگان از اميرالمؤمنين(ع) ) بگو: چرا از اميرالمؤمنين(ع) جدا شديد و آن را حلال شمرديد در صورتي كه خون خويش را در راه او نثار مي كرديد و ياري او را موجب نزديكي به خداي عزوجل مي دانستيد؟ نافع پاسخ داد: به اين علت كه ايشان، عمروبن عاص و ابوموسي اشعري را در دين خدا حكم قرار داد. در حالي كه خداوند مي فرمايد: لا حكم الالله، يعني نيست حكم كردن مگر از آن خدا. امام فرمودند: خداوند عزوجل در شريعت خويش در دو مورد دو نفر را حكم قرار داده است. يكي در مورد اختلاف زن و شوهر است كه مي فرمايد: «و اگر از جدايي و شكاف ميان زن و شوهر بيم داشته باشيد، داوري از خانواده شوهر و داوري از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنها رسيدگي شود) و اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها كمك مي كند زيرا خداوند دانا و آگاه است.» [۳۵: نساء] مورد ديگر داوري سعدبن معاذ يكي از اصحاب جليل القدر رسول خداست چون كه او را درميان خويش و قبيله بني قريظه حكم قرار داد و هر دو طرف به داوري او گردن نهادند. او نيز نه بر اساس قرآن كه براساس تورات حكم نمود، كه البته طبق نظر خدا بود، آن گاه امام افزود: آيا نمي دانيد كه امير مومنان(ع) حكميت را به اين شرط پذيرفت كه دو داور براساس قرآن داوري كنند و از حدود قرآن تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر بر خلاف قرآن رأي صادر كنند، رأي آنها مردود خواهد بود. وقتي به امير مؤمنان(ع) گفتند: داوري كه خود تعيين كردي بر ضرر تو نظر داد فرمودند: من او را داور قرار ندادم، بلكه كتاب خدا را حكم و داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حكميت قرآن و مردود بودن رأي خلاف قرآن را گمراهي مي شمارند اما بدعت و بهتان خود را گمراهي به شمار نمي آورند؟! نافع بن ازرق پس از اين استدلال گفت: به خداوند سوگند اين سخن را نه شنيده بودم و نه به ذهنم خطور كرده بود. حق همين است. ان شاءالله. امام با روشنگري ها و اقداماتي كه انجام مي داد پايه هاي حكومت اموي را سخت لرزان مي كرد. هشام نيز به اين امر پي برده بود و دنبال فرصتي مي گشت تا ايشان را از سر راه خويش بردارد. سرانجام امام محمدباقر عليه السلام در شامگاه هفتم ذي حجه سال ۱۱۴ هجري قمري به دست ناپاك خليفه اموي هشام بن عبدالملك مسموم و به شهادت رسيدند. البته بعد از ايشان حكومت اموي دوام چنداني نياورد و در سال ۱۳۲ هجري از ميان رفت . از امام باقر(ع) نقل شده است: «سخت ترين كارها سه چيز است.(۱) همدردي با برادران ديني در مال (۲) حق دادن به مردم از طرف خود يعني ميان خودت و مردم به انصاف رفتار كن،(۳) ذكر خدا در هر حال .
منبع: روزنامه همشهری
/خ