در پاسخ به اين شبهه بايد گفت: اولاً نميتوان انسان را لوح سفيدي پنداشت كه صرفاً با عوامل و عناصر غير ذاتي شكل ميگيرد، بلكه در بُعد بينش و گرايش، انسان از عناصر سرشتي و فرا حيواني برخوردار است.
ثانياً طبيعت انسان را سراسر پست و شرور دانستن و به تعبير «هابز» انسان را گرگ انسان دانستن، با بسياري از اميال تعالي طلب انسان و شناختهاي متعالي او مانند عدالت طلبي، فطرت الهي و كمال خواهياش ناسازگار است و نسبت دادن همة شرور انساني به محيط اجتماعي و تاثير آن در تصميم گيريهاي نادرست افراد و نيز انكار نقش هرگونه عامل يا زمينههاي پيشيني ـ حتي در حد زمينه سازي و علل ناقصه ـ نيز نوعي تفريط به شمار ميرود. مجموعه عناصر سرشت مشترك انسان از منظر هستي شناسي به دليل آن كه از نوعي دارايي و برخورداري از امكانات حكايت ميكند كمال محسوب ميشود و جنبة منفي ندارد، اما از منظر ارزش شناختي، مسأله مهم اين است كه از اين امكانات در چه جهتي استفاده ميشود. بخشي از عناصر طبيعت انسان به سوي خير و صلاح جهتگيري دارند ولي در صورت برخورد انفعالي يا غفلت آميز انسان، طبيعت مشترك و ساير عوامل مؤثر در رفتار انساني حتي اين بخش نيز كارآيي لازم خود را از دست ميدهد. فرستادن پيامبران الهي و نزول كتابهاي آسماني و لزوم اجراي دستورات خداوند و برقراري حكومت ديني همه در راستاي فعّال ساختن انسان و استفاده برنامه ريزي شده از مجموعه عناصر طبيعت مشترك اعم از جهت دار و بي جهت و ساير عوامل است و شرور انساني معلول برخورد غفلت آميز و منفعلانه و خير و نيكيهاي انساني برخاسته از برخورد فعّالانه و آگاهانه تحت تعاليم اخلاقي و ديني است.[1]انسان آزاد است كه حتي در برابر حق تسليم نشود و تن به دين خدا نسپارد اما علي رغم اين آزادي انتخاب، انسان مسئول رفتار و كردار خويش است، هرگونه قانون ستيزي و قانون گريزي و تجاوز به حدود الهي و حقوق انساني، مستوجب سزا و جزاست، تحقق آزادي در جامعه انساني، همواره با موانع، آسيبها و تهديدهايي روبهرو بوده است، بيترديد اين امور ريشه در طغيان غرائز و تمايلات نفس انسان دارد. از اين رو، اسلام براي مهار شهوات و فزون طلبي نفس اماره، عوامل پالايشگر و بازدارندهاي را به مؤمنان توصيه كرده است. كنترل خواهشهاي نفساني و تهذيب نفس از آلودگيها، آزادي معنوي را به ارمغان ميآورد. بدون برخورداري از آزادي معنوي، آزاديها اجتماعي ناممكن و ناپايدار خواهد بود.[2]اصولاً هيچ حقي بدون تكليف متقابل معنا ندارد مثلا وقتي ميگوييم هر كسي حق دارد از هواي آزاد استفاده كند معنايش اين است كه ديگران حق ندارند هوا را آلوده كنند و الا اگر بگوييم همه حق دارند و آزادند هوا را آلوده كنند، ديگر حق استفاده از هواي آزاد بيمعنا خواهد بود. همينطور اگر گفته ميشود من حق دارم كه از اموال خود بهره ببرم، معنايش اين است كه ديگران مكلّفند كه به اموال من تجاوز نكنند و حق من را محترم شمارند و اگر ديگران هم حق استفاده از اموال خود را دارند، من نيز مكلّفم كه به اموال ديگران تجاوز نكنم. پس حق و تكليف در تلازم به يكديگر و اثبات حقي براي كسي به معناي اثبات تكليفي براي خود او و ديگران است.
اگر هركسي در جامعه هرجوري دلش ميخواهد رفتار كند، هركس را خواست كتك بزند و هر سخني را ـ هرچند اهانت و ناسزا به ديگران باشد ـ بتواند بر زبان بياورد و … ديگر از زندگي بر پاية خرد و هوشمندي خبري نخواهد بود، آدمي از قوّه عاقله برخوردار است و همين امر موجب جدايي و تمييز او از ساير حيوانات است و لازمة عقل داشتن مسئوليت داشتن و پذيرش قانون است. اگر قانون نباشد مدنيّتي نيست و اگر مسئوليت نباشد انسانيّتي نخواهد بود. معناي آزادي و اختيار انسان به عنوان فصل مميّز، داشتن قدرت تكويني بر اختيار و انتخاب است، اما از بعد تشريعي بايد مسئوليت و قانون پذير باشد و حدودي براي اعمال و گفتار خويش قائل شود، زيرا آزادي مطلق و بيقانوني منجر به هرج و مرج و توحّش ميشود حاصل آنكه انسانها ذاتاً شرور و خلافكار نيستند بلكه هم اختيار و اقتضاي اعمال نيك را دارند و هم اقتضاي اعمال بد را، خداوند براي رسيدن انسانها به سعادت اخروي و رفاه دنيوي قوانيني وضع كرده است تا انسانها با اختيار خود سعادت و صلاح اخروي و دنيوي خود را پيريزي كنند، اما بعضيها به خاطر ضعف ايمان و كمبود شناخت، توجّهشان به لذتهاي پست مادي معطوف ميشود در نتيجه دست به كارهايي ميزنند كه عذاب اخروي و يا حتي عقوبت دنيوي هم دارد. بنابراين حدّ آزادي در اسلام مصالح واقعي (اعم از مادي و معنوي) انسانها است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ پرسشها و پاسخها، محمد تقي مصباح يزدي، ج 3، چاپ چهارم، قم، مؤسسه امام خميني، 1379.
2ـ اخلاق در قرآن، محمد تقي مصباح يزدي، ج 2، چاپ 3، قم، مؤسسه امام خميني.
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: رجبي، محمود، انسان شناسي، قم، مؤسسه امام خميني، چاپ اول، 1379، ص105ـ107.
[2] . ر.ك: موسوي، سيد جمال الدين، عدالت اجتماعي در اسلام، چاپ اول، مؤسسه دانش و انديشه معاصر، 1380 ، ص136.