میان مسجد و بتخانه
به احتمال زیاد، کلمهی «صوفی» از کلمهی عربی «صوف» به معنای پشم گرفته شده است. علّت این نامگذاری آن است که بیشتر صوفیان برای آن که راحتی و آسایش زندگی را از خود دور کنند، لباسهای پشمی سفید و
نویسنده: حسین شیخ رضایی
به احتمال زیاد، کلمهی «صوفی» از کلمهی عربی «صوف» به معنای پشم گرفته شده است. علّت این نامگذاری آن است که بیشتر صوفیان برای آن که راحتی و آسایش زندگی را از خود دور کنند، لباسهای پشمی سفید و خشنی میپوشیدند. آنان میخواستند لذّت هر گونه لباس، خوراک و زندگی راحت را از خود بگیرند و زندگی خود را یکسره وقف معنویّت و خدا کنند.
کلمهی «تصوف» نیز از همین ریشه گرفته شده است. تصوف به معنای آیین و روش زندگی صوفیان است. به عبارتی، تصوف را میتوان وقف تمام زندگی برای خداوند، دل سپردن به عبادت و کنارهگیری از هر گونه لذّت،مالاندوزی و مقامهای دنیایی دانست.
بیشتر محقّقان و تاریخنویسان، شروع حقیقی تصوّف را مربوط به قرن دوم هجری میدانند. در این قرن، مسلمانانی پیدا شدند که خود را از دیگران، از کسب و کار، از مسجد و مدرسه و از ازدواج دور کردند و در مکانهایی به تنهایی به عبادت پرداختند. به نظر این دسته از صوفیان، زندگی پیامبر اسلام نیز چنین بوده است. پیامبر همواره زندگی ساده و به دور از تشریفاتی داشت. بسیار به عبادت میپرداخت و زندگی خود را وقف اجرای دستورهای خداوند کرده بود. بسیاری از یاران نزدیک پیامبر، مانند علی و ابوذر و سلمان و .. نیز چنین بودند. آنان هیچگاه به جمعآوری مال و صرف وقت برای امور دنیا نپرداختند. حتّی بعضی از آنان خانهای نیز از خود نداشتند و شبها در صفه (ایوانِ) مسجد میخوابیدند و به «اصحاب صفّه» معروف بودند. (بعضی کلمهی صوفی را هم از ریشهی همین صفّه میدانند). خلاصه آن که از نظر صوفیان قرن دوم، پیامبر و اصحاب او نخستین صوفیان واقعی به شمار میآمدند. یکی دیگر از صوفیان مکتب بغداد که تأثیر بسیار عمیقی بر تصوّف و ادبیات بر جای گذاشته، حسینبن منصور حلاّج (244- 309 هـ .ق.) است آن چه از زندگی و احوال حسینبن منصور نقل میکنند، او را انسانی بیباک و جسور نشان میدهد؛ مردی که به هیچوجه در بند نظر دیگران دربارهی خود نبود؛ خود را پیوسته با خداوند میدید و عقایدش با عقاید تمام مردم روزگارش تفاوت داشت و همین تفاوت باعث شد که به قتلش فرمان دهند و سرانجام بر بالای دار رود. امّا به یاد داشتن این نکته بسیار مهمّ است که گرچه پیامبر زندگی سادهای داشت و همواره در عبادت میکوشید،امّا هیچگاه زندگی روزمره و عادی خود را ترک نکرد. او همواره در میدان جنگ، در مسجد و بازار، در ازدواج، در مسابقه، در ورزش و خلاصه در هر جای دیگر، همراه دیگر مسلمانان بود. اکنون ببینیم چرا بذر تصوّف در سرزمینهای اسلامی جوانه زد و بعدها درخت تناوری از آن رویید، از نظر صوفیان، پیام اصلی و حقیقی دین، شناخت عمیق خداوند، زنده نگه داشتن آتش محبّت او در قلب و وقف زندگی در راه اوست. امّا به نظر آنان، این پیام اصلی در کشاکش بحثهای فلسفی و کلامی که در آن روزگار در سرزمینهای اسلامی بسیار رایج شده بود، رو به فراموشی میرفت. در حقیقت، تلاش اصلی صوفیان را باید نجات گوهر اصلی دین از دست متکلّمان و فلاسفه دانست. به عقیدهی صوفیان، بحثهای کلامی و فلسفی، نه تنها به شناخت عمیق خداوند و محبّت هر چه بیشتر او منجر نمیشود، بلکه باعث میشود مسلمانان به گروههای مختلفی تقسیم شوند و هر گروه، دیگران را خارج از اسلام بداند. به همین دلیل، آنان با بیاهمیّت خواندن عقل و فلسفه و در عوض تکیه بر قلب و دل، کوشیدند دین را از حصار بحثهای عقلی خارج کنند و به جای چند دسته کردن مسلمانان، چتر دین را چنان بگسترانند که همهی مسلمانان و حتّی غیرمسلمانان با هر عقیده و مذهبی در زیر آن جای گیرند.
امّا پیدایش تصوّف، علاوه بر این، دلیل دیگری نیز داشت. هنوز دو قرن از رحلت پیامبر نگذشته بود که بسیاری از خلفای مسلمانان از دستورهای پیامبر سرپیچی کردند و به جای آن که همچون او زندگی سادهای داشته باشند، به جمعآوری مال و ساختن کاخهای مجلّل و حکومت به شیوهی پادشاهان روی آوردند. در واکنش به این کار، بسیاری از مسلمانان برای آن که اعتراض خود را به این مالاندوزیها نشان دهند، به زندگی صوفیانه و ترک دنیا روی آوردند تا زشتی کار امیران را بیش از پیش آشکار کنند. پیش از پرداختن به صوفیان نامدار و عقاید هر کدام از آنان، مناسب است که ابتدا به ذکر یک تقسیمبندی بپردازیم.
بیشتر محقّقان بر این نظرند که عقاید صوفیان را میتوان به سه نوع مهم تقسیم کرد. نوع نخست را میتوان «زهد و ترس از خداوند» نامید. صوفیان این گروه به دو چیز بسیار اهمیّت میدهند؛ یکی زندگی بسیار فقیرانه و کنارهگیری از لذّتهای دنیا و دیگری این که خداوند موجودی بسیار قدرتمند و عذابدهنده است و صوفی واقعی همواره باید قدرت و عذاب خداوند را مدّنظر داشته باشد. به عبارتی، میتوان گفت در این نوع از تصوّف، بر صفتهای قدرت و عظمت خداوند و ترس صوفی از آنها بسیار تأکید شده است.
دومین نوع تصوف را میتوان «عشق به خداوند» نامید. صوفیان این گروه، گرچه هم چنان زندگی سادهای دارند و ترس از عذاب خداوند در دل آنان است. امّا بر محبّت و عشق به خداوند بیش از هر چیز دیگری تأکید میکنند. در این جا،رابطهی صوفی با خداوند، به جای آن که رابطهی سلطانی با قدرت و بندهای ذلیل باشد، رابطهی عاشق (صوفی) و معشوق (خداوند) است. این صوفیان برای بیان احساسات و یافتههای خود، بیشتر از تعابیر مربوط به عشق، محبّت و دوست داشتن استفاده میکنند. در دورهی گسترش این نوع از تصوّف بود که صوفیان ایرانی به ادبیات و شعر روی آوردند و احساسات خود را در قالب آن بیان کردند. اشعار عطّار نیشابوری، مولانا جلالالدّین بلخی، حافظ و … را میتوان در این گروه قرار داد. امّا نکتهی بسیار جالب در این زمینه آن است که یکی از نخستین مطرح کنندگان رابطهی عاشقانهی صوفی با خداوند، زنی صوفی به نام رابعه بوده است. رابعه نقش بسیار مهمّی در تاریخ تصوّف داشته است و ما در ادامهی این فصل، اشارهی کوتاهی به او خواهیم کرد.
و سرانجام سومین نوع تصوّف را میتوان «شناخت و معرفت» دانست. در این جا، صوفیان علاوه بر آن که ویژگیهای پیشین را تا حدودی در خود دارند، درصددند به عقاید خود دربارهی خداوند، شکلی منسجم و یک پارچه بدهند. آنان میخواهند معرفت و شناخت خود را از خداوند به صورتی دقیق بیان کنند و آن را در قالب نوشتهها و کتابهایی برای طالبان تصوّف و نسلهای آینده به یادگار بگذارند. آثار ابن عربی- یکی از معرفترین عارفان و صوفیان مسلمان در قرن ششم و هفتم- را میتوان در این گروه جای داد.
اکنون ببینیم صوفیان بزرگ چه کسانی بودند و مراکز اصلی فعّالیّت آنان کجا بود. تصوّف اسلامی در سه ناحیه رشد کرد. این گرایش ابتدا در شهر بصره و میان مردمان آن شهر گسترش یافت،امّا پس از خاموشی چراغ تصوّف در بصره، به دو ناحیهی دیگر منتقل شد؛یکی بغداد و دیگری خراسان که از آنها به نامهای مکتب بغداد و مکتب خراسان یاد میکنند.
مؤسس تصوّف بصره را حسن بصری (در گذشته به سال 110 هـ .ق.) میدانند. بنابر نوشتهی کتابها او پسر بردهای ایرانی بود و در سال 21 هـ .ق. در بصره متولّد شد. حسن از نخستین صوفیان مسلمان است. آموزشهای بصری بیش از همه مربوط به کنارهگیری از دنیا و زهد است. به عبارتی، او را میتوان از پیروان نخستین نوع تصوّف دانست. امّا حسن بصری بیش از عقاید و آثارش، به علّت پرورش شاگردانی سرشناس مشهور است. از معروفترین شاگردان او «رابعه» است که قبلاً از او نام بردیم.
رابعه در خانوادهای فقیر و در شهر بیتالمقدس به دنیا آمد، امّا عمرش را در بصره گذراند. گویند که پس از مرگ پدر و مادر و بر اثر قحطی بصره، رابعه، را دزدیدند. و به عنوان کنیز فروختند. صاحب رابعه، به شدّت او را آزار میداد و به کارهای سخت میگمارد. تا آن که یک بار رابعه را مشغول عبادت دید و به همین دلیل او را آزاد کرد. رابعه تا پایان عمر خود ازدواج نکرد و همانگونه که گفتیم، مفهوم عشق به خداوند را به تصوّف هدیه داد. او بر عکس صوفیان زمان خود که بیشتر از ترس دوزخ یا به خاطر پاداش بهشت به تصوّف روی آورده بودند، تأکید میکرد که صوفی واقعی باید از هر دوی اینها بگذرد و تنها خواستار وصال خداوند باشد. از او اشعاری هم به عربی به جا مانده است.
بیشتر محقّقان، مؤسس مکتب بغداد را «معروف کرخی» (در گذشته به سال 200 هـ .ق) میدانند. از مشهورترین صوفیان مکتب بغداد، جنید بغدادی (210- 298 هـ .ق.) است که اصلیت ایرانی داشت. جنید در ابتدا به کار فقه و حدیث میپرداخت امّا پس از مدّتی راه تصوّف را در پیش گرفت. جنید از مخالفان سرسخت استفاده از عقل و فلسفه در امور دینی بود و با معتزلیان بغداد به شدّت مخالفت میکرد. او از نخستین کسانی بود که مفهوم اتّحاد و یکی شدن صوفی با خداوند را مطرح کردند. یکی دیگر از ویژگیهای جنید آن بود که دستورهای ظاهری دین را به دقّت رعایت میکرد و از این رو، کمتر با سرزنش و طعنهی فقیهان و دیگر دانشمندان اسلامی مواجه شد.
یکی دیگر از صوفیان مکتب بغداد که تأثیر بسیار عمیقی بر تصوّف و ادبیات بر جای گذاشته، حسینبن منصور حلاّج (244- 309 هـ .ق.) است آن چه از زندگی و احوال حسینبن منصور نقل میکنند، او را انسانی بیباک و جسور نشان میدهد؛ مردی که به هیچوجه در بند نظر دیگران دربارهی خود نبود؛ خود را پیوسته با خداوند میدید و عقایدش با عقاید تمام مردم روزگارش تفاوت داشت و همین تفاوت باعث شد که به قتلش فرمان دهند و سرانجام بر بالای دار رود.
حلاج در اصل ایرانی بود و در بیضا از شهرهای فارس به دنیا آمد. البته آثار او همگی به عربی است. وی در کودکی به مدرسه ایرانی رفت و قرآن را از بر میکرد. سپس با جنید و حلقهی شاگردانش در بغداد آشنا شد. در آن جا بود که برای نخستین بار خلوتنشینی و پوشیدن لباس صوفیان را آغاز کرد و به جمع صوفیان پیوست. او برخلاف بسیاری دیگر از صوفیان، ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. بیست سال در شهر بغداد و در میان شاگردان جنید سپری کرد. سپس به مکّه رفت و یک سال را در آن جا به خلوتنشینی گذراند. در بازگشت، دوباره به جنید پیوست امّا پس از یک سال از او جدا شد و به شوشتر رفت. دربارهی علّت جدایی او از جنید نظرها مختلف است. شاید مهمترین دلیل این جدایی آن باشد که حرفهای حسین و ادّعای او دربارهی یکی شدنش با خداوند، به نظر بسیاری از صوفیان بغداد سنگین و حتّی شرکآمیز میآمد.
حلاّج دو سالی را در شوشتر ماند و پس از آن به سفرهای زیادی رفت. او به خراسان و فارس رفت و در این سفرها که پنج سال طول کشید، همه جا به موعظه و دعوت مردم به اسلام و تصوّف پرداخت. پس از آن، دوباره به مکّه رفت و باز به بغداد بازگشت. پس از بغداد، دیگر بار راه سفر در پیش گرفت و به هند و از آن جا به ترکستان و حتّی نزدیکیهای چین رفت. در سومین سفر به مکّه، دو سال در آن جا ماند و دوباره به بغداد بازگشت.
در تمام این سفرها به ریاضت و عبادت مشغول بود. عطّار نیشابوری دربارهی ریاضتهای او مینویسد که او یک بار به مدّت یک سال در برابر کعبه و در زیر آفتاب گرم عربستان ایستاد؛ چندان که روغن از تمام اعضای بدنش جاری شد. در تمام این مدت، او روزها را روزه میگرفت و فقط با کوزهای آب و تکّهای نان افطار میکرد. عطّار در ادامه میگوید که در این مدّت، عقربی در لباس او لانه کرده بود امّا هیچ آسیبی به او نمیرساند. گرچه پذیرش این سخنان آسان نیست و پیداست که در بیان آنها اغراق شده، اما اشارهای است به ریاضتهای بسیار سخت حلاّج.
در آخرین بازگشت به بغداد، حلاّج به دعوت علنی و گسترده پرداخت و هواداران فراوان یافت. حتّی عدّهای از نزدیکان خلیفهی عبّاسی هم از طرفداران او شدند. امّا چند چیز اهل بغداد و به ویژه فقیهان آن شهر را به او بدبین کرد. یکی کارهای عجیب و غریب وی بود که حاصل سفرش به هندوستان بود و بیشتر به سحر و جادو میمانست. حلاّج برای جلب نظر شنوندگان خود، از این کارها استفاده میکرد. از جمله گفتهاند که در تابستان میوههای زمستانی ظاهر میکرد، افکار مردم را میخواند و وقتی دستش را باز میکرد، پراز سکّههای طلا بود.
عامل دوم، صحبتها و نظرات او دربارهی خداوند بود. او در محبّت و عشق به خداوند، نظرهای بسیار افراطی و تندی ابراز میکرد و حتّی به یکی شدن و اتّحاد انسان با خداوند قائل بود. البتّه عقاید او را نمیتوان به سادگی و به دقّت توضیح داد امّا به طور خلاصه میتوان گفت که او معتقد بود بر اثر ریاضت و عبادتهای بسیار، با خداوند یکی شده است و حتّی خداوند از زبان او سخن میگوید. یکی از معروفترین جملات حلاّج که شاید باعث مرگ او نیز شد، جملهی «اناالحق»است.
او در این جمله بیان میکند که او همان خداوند است. مخالفان او، این گفته را شرک تصوّر کردند و او را خارج شده از دین به حساب آوردند؛ حال آن که موافقان او این گفته را کلام خداوند میدانستند که بر زبان جاری شده و در واقع معتقد بودند که او ادعای خدایی نکرده است.
به هر ترتیب، حلاّج پس از یک بار گریختن از بغداد و دستگیر شدن و در پی چند بار محکمه و مدّتی زندانی شدن، در سال 309 هـ .ق. به دار آویخته شد. او پس از به دار کشیده شدن، به اسطورهای در میان صوفیان تبدیل شد و اکثر صوفیان بعدی از او به عنوان شهیدی که به بالاترین مراحل تصوّف رسید و شدّت ایمان و یقینش باعث مرگش شد، یاد کردهاند. یکی از زیباترین قطعات ادبی که به زبان فارسی دربارهی حلاّج نوشته شده، از عطّار نیشابوری است که در کتاب او تذکرةالاولیاء آمده است. در این جا قسمتی از این کتاب را که قطعاً آمیخته با خیالپردازی و بزرگنمایی است، نقل میکنیم:
نقل است که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی… نقل است که در زندان سیصد کس بودند. چون شب درآمد [حسین] گفت: «ای زندانیان! شما را خلاص دهم» گفتند:«چرا خود را نمیدهی؟». گفت:«ما در بند خداوندیم»… پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت.
[ در بالای دار] دستش جدا کردند، خندهای بزد.. پس پاهایش ببریدند، تبسّمی کرد و گفت: «بدین پای سفر خاک میکردم. قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کنم. اگر بتوانید آن قدم ببرید.»
پس خواستند تا زبانش ببرند، گفت:«چندانی صبر کن که سخنی بگویم.» روی سوی آسمان کرد و گفت: «الهی! بر این ذبح که از بهر تو میدارند محرومشان مگردان و از این دولتشان بینصیب مکن.»… پس گوش و بینی ببریدند و سنگ روانه کردند… پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند. در میان سر بریدن، تبسّمی کرد و جان بداد… و از یک یک اندام او آواز میآمد که «اناالحق»…پس [روز دیگر] او را بسوختند. از خاکستر او آواز اناالحق میآمد… روز سوم خاکستر [او] را به آب دادند، همچنان آواز اناالحق میآمد.
اکنون کمی نیز به مکتب خراسان و صوفیان آن دیار که بیشتر ایرانی بودند بپردازیم. بسیاری از محقّقان معتقدند که تصوّف در ایران دارای ویژگیهایی است که در دیگر سرزمینهای اسلامی به چشم نمیخورد. مثلاً «خانقاه» و آداب و رسوم مربوط به آن، ساختهی صوفیان ایرانی است. خانقاه محلّ اجتماع صوفیان بوده است. در خانقاهها بزرگان صوفیّه به عبادت مشغول بودند و شاگردان برای آموزش و برگزاری حلقههای ذکر و عبادت آمدوشد میکردند. یکی دیگر از وظایف خانقاهها آن بوده که در آن از صوفیانی که راه سفر در پیش میگرفتند و به شهرهای مختلف میرفتند، استقبال میشده است و آنان مدّتی را در این خانقاه اقامت میکردهاند.
یکی دیگر از ویژگیهای مخصوص تصوّف ایران، استفاده از موسیقی و رقص و «سَماع» (رقص مخصوص صوفیان) در آن است. بعضی بر این عقیدهاند که چون ایرانیان پیش از اسلام از موسیقی بسیار استفاده میکردند. این امر در تصوّف نیز ادامه یافته است. استفاده از موسیقی و رقص در تصوّف دیگر سرزمینهای اسلامی بسیار کم به چشم میخورد.
بالاخره باید از آیین جوانمردی یاد کرد که از ویژگیهای مخصوص صوفیان ایرانی است. جوانمردان عدهای از صوفیان بودند که علاوه بر پرداختن به عبادت، به مردم ستمدیده و مظلومان هم یاری میرساندند. آیین جوانمردی هم پیش از اسلام در ایران وجود داشته و پس از اسلام در تصوّف ایرانی به رشد خود ادامه داده است. امروزه میتوان آثار و بقایای آیین جوانمردی را در ورزش باستانی و زورخانههای ایران به راحتی مشاهده کرد.
بیشتر محقّقان، مؤسس مکتب تصوّف خراسان را ابراهیم ادهم (100-165 هـ . ق) میدانند. ماجرای توبهی ابراهیم،بارها در کتابهای صوفیان نقل شده است. بر اساس این داستان، ابراهیم شاهزادهای از مردم بلخ بود و زندگی همراه با لذّت و آسایش داشت. یک روز در هنگام شکار، صدایی از غیب به او خطاب کرد و گفت ابراهیم را برای کار شکار نیافریدهاند. همین سخن باعث شد تا او مال و دارایی خود را ترک کند و به تصوّف روی آورد. او جامهی خود را با لباس چوپانی عوض کرد و آوارهی بیابان شد. در افسانهها آمده است که او یک بار به مکّه سفر کرد و این سفر چهارده سال طول کشید؛ زیرا با هر قدم، دو رکعت نماز میخواند. گویا او در مکّه با رابعه هم دیداری داشته است. داستان توبهی ابراهیم ادهم بسیار شبیه داستان توبهی بوداست، بودا هم شاهزادهای هندی بود که بر اثر حوادثی دست از دنیا شست و به معنویّت روی آورد.
از دیگر صوفیان معروف مکتب خراسان، بایزید بسطامی (در گذشته به سال 261هـ .ق) است. بایزید اصلیت ایرانی داشت و پدرانش زرتشتی بودند. زادگاه و محلّ دفن بایزید، شهر بسطام، نزدیک شاهرود است و حتّی اتاقی که او در آن به تنهایی عبادت میکرد، همچنان باقی است.
بایزید به تنهایی و گوشهنشینی بسیار علاقه داشت و از سختگیرترین صوفیان در ریاضت و عبادت بود. او به سبب عقاید و سخنان خود، بارها از فقیهان طعنه دید و از شهر اخراج شد. آن چه در تعالیم بایزید بسیار به چشم میخورد، «فنا»ست. منظور از فنا آن است که صوفی در عالیترین مقامهای خود به فنا در خداوند دست یافته، به عبارتی در خداوند حل خواهد شد. بعضی از محقّقان گفتهاند که بایزید تعالیم خود را از بوداییان گرفته است؛ به ویژه با توجّه به این نکته که او استادی به نام «ابوعلی سندی» داشت که پیش از اسلام آوردن، بودایی بود. امّا بعضی از محقّقان چنین نظری را رد میکنند و معتقدند چون تعالیم تصوّف اسلامی و آیین بودا هر دو مربوط به عرفاناند، قطعاً عناصر مشترکی دارند؛ امّا این به معنای تقلید آنها از یکدیگر نیست.
از دیگرصوفیان خراسان میتوان به حکیم تِرمَذی اشاره کرد. گرچه از زندگی او اطلاعات کمی در دست داریم، امّا میدانیم که در قرن سوم میزیسته و در علم حدیث مهارت داشته است. مهمترین ویژگی ترمذی، پرداختن او به ریشههای تصوّف و مباحث عرفان بوده است. این نوشتهها که درآثار صوفیان بعدی پی گرفته شد، در حقیقت نشانههایی از آغاز نوع سوم تصوّف- معرفت و شناخت- به شمار میآید.
در بین صوفیان قرن چهارم باید از ابوالحسن خَرقانی نام برد که از مشهورترین صوفیان است. خرقانی در «خرقان» از روستاهای بسطام دیده به جهان گشود و از شاگردان مکتب بایزید بود. علاوه بر او باید از ابوسعید ابوالخیر (درگذشته به سال 440 هـ .ق)نیز یاد کرد. ابوسعید در مهنه متولّد شد که امروزه درجمهوری ترکمنستان است امّا در آن روزگار جزو خراسان به حساب میآمد. ابوسعید برخلاف دیگر صوفیان، چندان اهل سفر نبود و بیشتر عمرش را در مهنه و بیشابور گذراند. گویا او تابستانها ساکن مهنه و زمستانها ساکن نیشابور بوده است. اهمیّت ابوسعید، علاوه بر تعالیم او در این است که او نخستین کسی است که شعر فارسی را برای بیان تعالیم خود به کار گرفت. استفاده از شعر فارسی پس از ابوسعید ادامه یافت و مجموعهی اشعار عرفانی فارسی که از غنیترین اشعار عرفان جهان است، به دست صوفیان شکل گرفت. گفتهاند از اتّفاقات مهم زندگی ابوسعید، ملاقات او با ابنسیناست. گویا بین این دو نامهنگاریهایی هم وجود داشته است.
گفتهاند که یک بار ابوسعید در خانقاه خود مشغول سخن گفتن بود که ناگهان ابنسینا از در وارد شد. ابوسعید گفت:«حکمتدان آمد.» و سخن خود را ادامه داد. آنگاه پس از جلسه آن دو به خانه رفتند و سه روز بیرون نیامدند و هیچکس از گفتوگوی آنان خبردار نشد. پس از رفتن ابنسینا، شاگردان ابوسعید نظرا و را دربارهی ابنسینا پرسیدند. او گفت: هر چه ما میبینیم، او میداند.» شاگردان ابنسینا هم نظر او را در مورد ابوسعید پرسیدند. او پاسخ داد. «هر چه من میدانم، او میبیند.» این جملات به آن معناست که هر چه ابنسینا از لحاظ عقلی دربارهی خداوند میدانسته، ابوسعید آنها را با قلب خود میدیده، و هر چه ابوسعید با چشم باطن میدیده، ابنسینا به کمک عقل و استدلال خود میدانسته است.
یکی از نوادگان ابوسعید به نام محمّدبن منّور، سالها پس از او حکایتهای زندگی جدّش را در کتابی به نام اسرارالتّوحید جمعآوری کرد. اسرارالتوحید گرچه مانند دیگر کتابهای صوفیان، خالی از بزرگنمایی و اغراق نیست، امّا از لحاظ ادبی اثر یگانه به شمار میآید.
صوفیان مسلمانان با وجود آن که در سرزمینهای مختلفی میزیستند و هر کدام بر عنصری از عناصر تصوّف تأکید میکردند، نقاط مشترکی نیز داشتهاند. در این جا به عنوان نمونه به یک اندیشهی صوفیانه که تقریباً در میان همهی صوفیان مشترک بوده است اشاره میکنیم.
یکی از مهمترین آموزشها و عقاید صوفیان، تقسیمی است که آنان بین ظاهر دین و باطن آن میکنند. به نظر صوفیان، هدف اصلی دین، توجّه دادن مردم به خداوند و یکتایی او (توحید) است. به عبارتی، از نظر آنان باطن و پیام اصلی دین، شناخت عمیق خداوند است و دیگر قسمتهای دین که شامل دستورهای دینی، مثل نماز و روزه و … است همگی ظاهر و روبنای دیناند. از این رو، اگر کسی به این دستورها عمل کند امّا به هدف اصلی دین که همان شناخت خداوند است نرسد، در حقیقت دیندار نبوده است.
این سخن گرچه تا حدّ زیادی با سخنان پیامبر و آیههای قرآن مطابقت دارد، امّا به دست صوفیان گسترش یافت و به همین مرحله ختم نشد. بعضی از صوفیان (البتّه باید تأکید کرد که بعضی، نه همهی آنان) معتقد بودند که اگر کسی به هدف اصلی دین که همان شناخت عمیق خداوند است دست یابد،دیگر لازم نیست به دستورهای ظاهری دین عمل کند. به همین دلیل، بسیاری از آنان که فکر میکردند به حقیقت دین دست یافتهاند، در اجرای دستورهای دینی چندان تلاشی نمیکردند.
یکی از نتایج مهمّ تقسیم دین به ظاهر و باطن، گسترش «تأویل» نزد صوفیان است. منظور از «تأویل» آن است که وقتی نوشتهای را میخوانیم یا سخنی را میشنویم، بگوییم این سخن اگر چه در ظاهر خود فلان حرف را میزند، امّا منظور واقعی آن حرف دیگری است. علّت رواج تأویل در بین صوفیان آن بود که آنان میخواستند ظاهر دین را کنار بگذارند و تمام امور ظاهری را به باطن دین که از نظر آنان همان اندیشههای صوفیانه بود. تأویل کنند. مثلاً یکی از صوفیان در تأویل آیههایی از قرآن که مربوط به احکام طلاق و جدایی زن و مرد از یکدیگر است، گفته که این آیات برخلاف صورت ظاهری خود، مربوط به طلاق زن و مرد نیست، بلکه در واقع بیانکنندهی رابطهای بین خداوند و انسان است. از نظر او همگی انسانها در حکم خانوادهی خداوندند و اگر انسانی به خداوند پشت کند، خدا هم او را به حال خود میگذارد و به عبارتی طلاق میدهد.
بیاعتنایی به اجرای دستورهای دینی و مسئلهی تأویل قرآن، همواره از مسائل مورد اختلاف صوفیان و دیگر دانشمندان اسلامی، مانند مفسّران و فقیهان بوده است. این گروهها همواره از صوفیان به اتّهام خروج از دین، کنارهگیری کردهاند.
حال که کمی با عقاید صوفیان آشنا شدیم، جا دارد یکی از مهمترین پرسشهایی را که دربارهی تصوّف وجود دارد، مطرح کنیم. پرسش این است که آیا تصوّف مکتبی اسلامی است و به راستی ریشه در قرآن و زندگی پیامبر دارد یا آن که از دیگر تمدّنها و فرهنگها به درون سرزمینهای اسلامی وارد شده و در حقیقت اندیشهای غیر اسلامی است؟
این پرسش زمانی اهمیّت اصلی خود را نشان میدهد که به شباهتهای بسیار زیاد تصوّف و فرهنگهای غیراسلامی توجّه کنیم. مثلاً لباس پشمی صوفیان، به احتمال زیاد ریشه در مسیحیت دارد. زیرا راهبان مسیحی برای سختی دادن به خود، از آن استفاده میکردند. همچنین بسیاری دیگر از کارهای صوفیان مانند ازدواج نکردن، جدا شدن از مردم، زندگی در گوشهای خلوت و از همه مهمتر، نظریهی عشق به خداوند، میتواند ریشههایی در مسیحیّت داشته باشد. علاوه برمسیحیّت، آیین بودا هم تأثیرهایی بر تصوّف داشته است. کارهایی مانند وردخواندن و ذکر گفتن و این که راه تصوّف دارای مراحل و درجههای متفاوتی است و صوفی برای کامل شدن باید تمام این مراحل را طی کند، همگی عناصریاند که در آیین بودا به چشم میخوردند و ممکن است از طریق بوداییان و مراکز آنان که در سرزمینهای اسلامی بسیار زیاد بودند، به تصوّف راه یافته باشد.
اکنون به پرسش اصلی بازگردیم: آیا به راستی تصوّف مکتبی اسلامی است؟ در پاسخ به این پرسش، محقّقان به دو گروه تقسیم میشوند. گروه نخست که تعداد آنان کمتر است، معتقدند تصوّف کاملاً غیراسلامی است. حتّی بعضی از محقّقان گفتهاند که تصوّف نوعی ابراز مخالفت با اسلام و دهنکجی به آن بوده است. امّا گروه دوم که بیشتر محقّقان در آن جای دارند، معتقدند که اگر چه تصوّف از تمدّنها و فرهنگهای دیگر تأثیر گرفته، امّا ریشهی اصلی آن در قرآن و تعالیم اسلام است. این محقّقان معتقدند که اهمیّت توحید و تأکید بر زندگی ساده، از ابتدا در اسلام وجود داشته و چون این بذرها در خاک اسلام موجود بوده، نهال تصوّف در آن روییده است. هر چند که بر اثر گذشت زمان، این نهال با دیگر درختها نیز پیوند خورده و میوههای عجیبی به بار آورده است.
اکنون زمان آن است که کارنامهی صوفیان را به صورتی خلاصه بررسی کنیم و ببینیم که برای ما ایرانیان امروز، کدام بخش از آموزشهای آنان میتواند سودمند و کدام بخش میتواند مضر باشد.
یکی از مهمترین اندیشههای صوفیان،پذیرش و آسانگیری نسبت به دیگر مسلمانان و حتّی پیروان ادیان دیگر است. از نظر صوفیان، همهی افراد بشر در جستوجوی خداوندند و پیام باطنی تمام ادیان یکی است. این روحیهی پذیرش و تحمّل پیروان دیگر ادیان، یکی از مهمترین آموزشهایی است که امروزه میتوان از صوفیان آموخت و از به کار بردن ملاکهای ظاهری برای سنجش ایمان افراد پرهیز کرد. دیگر میراث باارزش صوفیان، تأکید آنان بر توحید به عنوان پیام اصلی دین است. امروزه نیز این نکته میتواند برای مسلمانان بسیار مهم باشد. باید همواره در خاطر داشت که اصل دین اسلام، توحید و یکتا دانستن خداوند است و تمام عقاید دیگر نسبت به این عقیده، در درجات بعد قرار میگیرند و هر عقیدهی دیگری که با توحید ناسازگار باشد، قطعاً از عقاید اسلامی نیست.
میراث ادبی و مجموعهی نوشتههای صوفیان نیز از دیگر یادگارهای پر بهای آنان است. این میراث هم به کسانی که در زمینهی ادبیات فارسی به جستوجو مشغولاند، کمک میرساند و هم کسانی که خواهان شناخت تاریخ ایران و اسلاماند، میتوانند نکات زیادی را در آن بیابند.
اما یکی از مهمترین نکاتی که در مورد صوفیان باید در خاطر داشت، دشمنی آنان با عقل و فلسفه و خرد انسان است. صوفیان با تأکید فراوان بر قلب، اصولاً به کارگیری عقل را در امور دینی و زندگی عادّی کنار گذاشتند. به راستی این یکی از خطرناکترین عقاید صوفیان است. زندگی در جهان امروز، بدون عقل ممکن نیست و یکی از عوامل عقبافتادگی مسلمانان نیز همین بیتوجّهی به عقل و استدلالهای عقلی بوده است. امروزه با توجّه به تجارب صوفیان، بسیاری بر این عقیدهاند که باید به دنبال نوعی از عرفان و توحید بود که نه تنها عقل را کوچک نشمارد، بلکه بر اهمیّت عقل و به کار بردن آن نیز تأکید کند. انسان امروز دیگر نمیتواند سخن صوفی یا هیچکس دیگری را بدون ملاکهای عقلی بپذیرد. باید با به کارگیری عقل، از سوء استفادهی بسیاری از صوفیان قلاّبی که سستی خود را رنگی دینی میزنند، جلوگیری کرد.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم
کلمهی «تصوف» نیز از همین ریشه گرفته شده است. تصوف به معنای آیین و روش زندگی صوفیان است. به عبارتی، تصوف را میتوان وقف تمام زندگی برای خداوند، دل سپردن به عبادت و کنارهگیری از هر گونه لذّت،مالاندوزی و مقامهای دنیایی دانست.
بیشتر محقّقان و تاریخنویسان، شروع حقیقی تصوّف را مربوط به قرن دوم هجری میدانند. در این قرن، مسلمانانی پیدا شدند که خود را از دیگران، از کسب و کار، از مسجد و مدرسه و از ازدواج دور کردند و در مکانهایی به تنهایی به عبادت پرداختند. به نظر این دسته از صوفیان، زندگی پیامبر اسلام نیز چنین بوده است. پیامبر همواره زندگی ساده و به دور از تشریفاتی داشت. بسیار به عبادت میپرداخت و زندگی خود را وقف اجرای دستورهای خداوند کرده بود. بسیاری از یاران نزدیک پیامبر، مانند علی و ابوذر و سلمان و .. نیز چنین بودند. آنان هیچگاه به جمعآوری مال و صرف وقت برای امور دنیا نپرداختند. حتّی بعضی از آنان خانهای نیز از خود نداشتند و شبها در صفه (ایوانِ) مسجد میخوابیدند و به «اصحاب صفّه» معروف بودند. (بعضی کلمهی صوفی را هم از ریشهی همین صفّه میدانند). خلاصه آن که از نظر صوفیان قرن دوم، پیامبر و اصحاب او نخستین صوفیان واقعی به شمار میآمدند. یکی دیگر از صوفیان مکتب بغداد که تأثیر بسیار عمیقی بر تصوّف و ادبیات بر جای گذاشته، حسینبن منصور حلاّج (244- 309 هـ .ق.) است آن چه از زندگی و احوال حسینبن منصور نقل میکنند، او را انسانی بیباک و جسور نشان میدهد؛ مردی که به هیچوجه در بند نظر دیگران دربارهی خود نبود؛ خود را پیوسته با خداوند میدید و عقایدش با عقاید تمام مردم روزگارش تفاوت داشت و همین تفاوت باعث شد که به قتلش فرمان دهند و سرانجام بر بالای دار رود. امّا به یاد داشتن این نکته بسیار مهمّ است که گرچه پیامبر زندگی سادهای داشت و همواره در عبادت میکوشید،امّا هیچگاه زندگی روزمره و عادی خود را ترک نکرد. او همواره در میدان جنگ، در مسجد و بازار، در ازدواج، در مسابقه، در ورزش و خلاصه در هر جای دیگر، همراه دیگر مسلمانان بود. اکنون ببینیم چرا بذر تصوّف در سرزمینهای اسلامی جوانه زد و بعدها درخت تناوری از آن رویید، از نظر صوفیان، پیام اصلی و حقیقی دین، شناخت عمیق خداوند، زنده نگه داشتن آتش محبّت او در قلب و وقف زندگی در راه اوست. امّا به نظر آنان، این پیام اصلی در کشاکش بحثهای فلسفی و کلامی که در آن روزگار در سرزمینهای اسلامی بسیار رایج شده بود، رو به فراموشی میرفت. در حقیقت، تلاش اصلی صوفیان را باید نجات گوهر اصلی دین از دست متکلّمان و فلاسفه دانست. به عقیدهی صوفیان، بحثهای کلامی و فلسفی، نه تنها به شناخت عمیق خداوند و محبّت هر چه بیشتر او منجر نمیشود، بلکه باعث میشود مسلمانان به گروههای مختلفی تقسیم شوند و هر گروه، دیگران را خارج از اسلام بداند. به همین دلیل، آنان با بیاهمیّت خواندن عقل و فلسفه و در عوض تکیه بر قلب و دل، کوشیدند دین را از حصار بحثهای عقلی خارج کنند و به جای چند دسته کردن مسلمانان، چتر دین را چنان بگسترانند که همهی مسلمانان و حتّی غیرمسلمانان با هر عقیده و مذهبی در زیر آن جای گیرند.
امّا پیدایش تصوّف، علاوه بر این، دلیل دیگری نیز داشت. هنوز دو قرن از رحلت پیامبر نگذشته بود که بسیاری از خلفای مسلمانان از دستورهای پیامبر سرپیچی کردند و به جای آن که همچون او زندگی سادهای داشته باشند، به جمعآوری مال و ساختن کاخهای مجلّل و حکومت به شیوهی پادشاهان روی آوردند. در واکنش به این کار، بسیاری از مسلمانان برای آن که اعتراض خود را به این مالاندوزیها نشان دهند، به زندگی صوفیانه و ترک دنیا روی آوردند تا زشتی کار امیران را بیش از پیش آشکار کنند. پیش از پرداختن به صوفیان نامدار و عقاید هر کدام از آنان، مناسب است که ابتدا به ذکر یک تقسیمبندی بپردازیم.
بیشتر محقّقان بر این نظرند که عقاید صوفیان را میتوان به سه نوع مهم تقسیم کرد. نوع نخست را میتوان «زهد و ترس از خداوند» نامید. صوفیان این گروه به دو چیز بسیار اهمیّت میدهند؛ یکی زندگی بسیار فقیرانه و کنارهگیری از لذّتهای دنیا و دیگری این که خداوند موجودی بسیار قدرتمند و عذابدهنده است و صوفی واقعی همواره باید قدرت و عذاب خداوند را مدّنظر داشته باشد. به عبارتی، میتوان گفت در این نوع از تصوّف، بر صفتهای قدرت و عظمت خداوند و ترس صوفی از آنها بسیار تأکید شده است.
دومین نوع تصوف را میتوان «عشق به خداوند» نامید. صوفیان این گروه، گرچه هم چنان زندگی سادهای دارند و ترس از عذاب خداوند در دل آنان است. امّا بر محبّت و عشق به خداوند بیش از هر چیز دیگری تأکید میکنند. در این جا،رابطهی صوفی با خداوند، به جای آن که رابطهی سلطانی با قدرت و بندهای ذلیل باشد، رابطهی عاشق (صوفی) و معشوق (خداوند) است. این صوفیان برای بیان احساسات و یافتههای خود، بیشتر از تعابیر مربوط به عشق، محبّت و دوست داشتن استفاده میکنند. در دورهی گسترش این نوع از تصوّف بود که صوفیان ایرانی به ادبیات و شعر روی آوردند و احساسات خود را در قالب آن بیان کردند. اشعار عطّار نیشابوری، مولانا جلالالدّین بلخی، حافظ و … را میتوان در این گروه قرار داد. امّا نکتهی بسیار جالب در این زمینه آن است که یکی از نخستین مطرح کنندگان رابطهی عاشقانهی صوفی با خداوند، زنی صوفی به نام رابعه بوده است. رابعه نقش بسیار مهمّی در تاریخ تصوّف داشته است و ما در ادامهی این فصل، اشارهی کوتاهی به او خواهیم کرد.
و سرانجام سومین نوع تصوّف را میتوان «شناخت و معرفت» دانست. در این جا، صوفیان علاوه بر آن که ویژگیهای پیشین را تا حدودی در خود دارند، درصددند به عقاید خود دربارهی خداوند، شکلی منسجم و یک پارچه بدهند. آنان میخواهند معرفت و شناخت خود را از خداوند به صورتی دقیق بیان کنند و آن را در قالب نوشتهها و کتابهایی برای طالبان تصوّف و نسلهای آینده به یادگار بگذارند. آثار ابن عربی- یکی از معرفترین عارفان و صوفیان مسلمان در قرن ششم و هفتم- را میتوان در این گروه جای داد.
اکنون ببینیم صوفیان بزرگ چه کسانی بودند و مراکز اصلی فعّالیّت آنان کجا بود. تصوّف اسلامی در سه ناحیه رشد کرد. این گرایش ابتدا در شهر بصره و میان مردمان آن شهر گسترش یافت،امّا پس از خاموشی چراغ تصوّف در بصره، به دو ناحیهی دیگر منتقل شد؛یکی بغداد و دیگری خراسان که از آنها به نامهای مکتب بغداد و مکتب خراسان یاد میکنند.
مؤسس تصوّف بصره را حسن بصری (در گذشته به سال 110 هـ .ق.) میدانند. بنابر نوشتهی کتابها او پسر بردهای ایرانی بود و در سال 21 هـ .ق. در بصره متولّد شد. حسن از نخستین صوفیان مسلمان است. آموزشهای بصری بیش از همه مربوط به کنارهگیری از دنیا و زهد است. به عبارتی، او را میتوان از پیروان نخستین نوع تصوّف دانست. امّا حسن بصری بیش از عقاید و آثارش، به علّت پرورش شاگردانی سرشناس مشهور است. از معروفترین شاگردان او «رابعه» است که قبلاً از او نام بردیم.
رابعه در خانوادهای فقیر و در شهر بیتالمقدس به دنیا آمد، امّا عمرش را در بصره گذراند. گویند که پس از مرگ پدر و مادر و بر اثر قحطی بصره، رابعه، را دزدیدند. و به عنوان کنیز فروختند. صاحب رابعه، به شدّت او را آزار میداد و به کارهای سخت میگمارد. تا آن که یک بار رابعه را مشغول عبادت دید و به همین دلیل او را آزاد کرد. رابعه تا پایان عمر خود ازدواج نکرد و همانگونه که گفتیم، مفهوم عشق به خداوند را به تصوّف هدیه داد. او بر عکس صوفیان زمان خود که بیشتر از ترس دوزخ یا به خاطر پاداش بهشت به تصوّف روی آورده بودند، تأکید میکرد که صوفی واقعی باید از هر دوی اینها بگذرد و تنها خواستار وصال خداوند باشد. از او اشعاری هم به عربی به جا مانده است.
بیشتر محقّقان، مؤسس مکتب بغداد را «معروف کرخی» (در گذشته به سال 200 هـ .ق) میدانند. از مشهورترین صوفیان مکتب بغداد، جنید بغدادی (210- 298 هـ .ق.) است که اصلیت ایرانی داشت. جنید در ابتدا به کار فقه و حدیث میپرداخت امّا پس از مدّتی راه تصوّف را در پیش گرفت. جنید از مخالفان سرسخت استفاده از عقل و فلسفه در امور دینی بود و با معتزلیان بغداد به شدّت مخالفت میکرد. او از نخستین کسانی بود که مفهوم اتّحاد و یکی شدن صوفی با خداوند را مطرح کردند. یکی دیگر از ویژگیهای جنید آن بود که دستورهای ظاهری دین را به دقّت رعایت میکرد و از این رو، کمتر با سرزنش و طعنهی فقیهان و دیگر دانشمندان اسلامی مواجه شد.
یکی دیگر از صوفیان مکتب بغداد که تأثیر بسیار عمیقی بر تصوّف و ادبیات بر جای گذاشته، حسینبن منصور حلاّج (244- 309 هـ .ق.) است آن چه از زندگی و احوال حسینبن منصور نقل میکنند، او را انسانی بیباک و جسور نشان میدهد؛ مردی که به هیچوجه در بند نظر دیگران دربارهی خود نبود؛ خود را پیوسته با خداوند میدید و عقایدش با عقاید تمام مردم روزگارش تفاوت داشت و همین تفاوت باعث شد که به قتلش فرمان دهند و سرانجام بر بالای دار رود.
حلاج در اصل ایرانی بود و در بیضا از شهرهای فارس به دنیا آمد. البته آثار او همگی به عربی است. وی در کودکی به مدرسه ایرانی رفت و قرآن را از بر میکرد. سپس با جنید و حلقهی شاگردانش در بغداد آشنا شد. در آن جا بود که برای نخستین بار خلوتنشینی و پوشیدن لباس صوفیان را آغاز کرد و به جمع صوفیان پیوست. او برخلاف بسیاری دیگر از صوفیان، ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. بیست سال در شهر بغداد و در میان شاگردان جنید سپری کرد. سپس به مکّه رفت و یک سال را در آن جا به خلوتنشینی گذراند. در بازگشت، دوباره به جنید پیوست امّا پس از یک سال از او جدا شد و به شوشتر رفت. دربارهی علّت جدایی او از جنید نظرها مختلف است. شاید مهمترین دلیل این جدایی آن باشد که حرفهای حسین و ادّعای او دربارهی یکی شدنش با خداوند، به نظر بسیاری از صوفیان بغداد سنگین و حتّی شرکآمیز میآمد.
حلاّج دو سالی را در شوشتر ماند و پس از آن به سفرهای زیادی رفت. او به خراسان و فارس رفت و در این سفرها که پنج سال طول کشید، همه جا به موعظه و دعوت مردم به اسلام و تصوّف پرداخت. پس از آن، دوباره به مکّه رفت و باز به بغداد بازگشت. پس از بغداد، دیگر بار راه سفر در پیش گرفت و به هند و از آن جا به ترکستان و حتّی نزدیکیهای چین رفت. در سومین سفر به مکّه، دو سال در آن جا ماند و دوباره به بغداد بازگشت.
در تمام این سفرها به ریاضت و عبادت مشغول بود. عطّار نیشابوری دربارهی ریاضتهای او مینویسد که او یک بار به مدّت یک سال در برابر کعبه و در زیر آفتاب گرم عربستان ایستاد؛ چندان که روغن از تمام اعضای بدنش جاری شد. در تمام این مدت، او روزها را روزه میگرفت و فقط با کوزهای آب و تکّهای نان افطار میکرد. عطّار در ادامه میگوید که در این مدّت، عقربی در لباس او لانه کرده بود امّا هیچ آسیبی به او نمیرساند. گرچه پذیرش این سخنان آسان نیست و پیداست که در بیان آنها اغراق شده، اما اشارهای است به ریاضتهای بسیار سخت حلاّج.
در آخرین بازگشت به بغداد، حلاّج به دعوت علنی و گسترده پرداخت و هواداران فراوان یافت. حتّی عدّهای از نزدیکان خلیفهی عبّاسی هم از طرفداران او شدند. امّا چند چیز اهل بغداد و به ویژه فقیهان آن شهر را به او بدبین کرد. یکی کارهای عجیب و غریب وی بود که حاصل سفرش به هندوستان بود و بیشتر به سحر و جادو میمانست. حلاّج برای جلب نظر شنوندگان خود، از این کارها استفاده میکرد. از جمله گفتهاند که در تابستان میوههای زمستانی ظاهر میکرد، افکار مردم را میخواند و وقتی دستش را باز میکرد، پراز سکّههای طلا بود.
عامل دوم، صحبتها و نظرات او دربارهی خداوند بود. او در محبّت و عشق به خداوند، نظرهای بسیار افراطی و تندی ابراز میکرد و حتّی به یکی شدن و اتّحاد انسان با خداوند قائل بود. البتّه عقاید او را نمیتوان به سادگی و به دقّت توضیح داد امّا به طور خلاصه میتوان گفت که او معتقد بود بر اثر ریاضت و عبادتهای بسیار، با خداوند یکی شده است و حتّی خداوند از زبان او سخن میگوید. یکی از معروفترین جملات حلاّج که شاید باعث مرگ او نیز شد، جملهی «اناالحق»است.
او در این جمله بیان میکند که او همان خداوند است. مخالفان او، این گفته را شرک تصوّر کردند و او را خارج شده از دین به حساب آوردند؛ حال آن که موافقان او این گفته را کلام خداوند میدانستند که بر زبان جاری شده و در واقع معتقد بودند که او ادعای خدایی نکرده است.
به هر ترتیب، حلاّج پس از یک بار گریختن از بغداد و دستگیر شدن و در پی چند بار محکمه و مدّتی زندانی شدن، در سال 309 هـ .ق. به دار آویخته شد. او پس از به دار کشیده شدن، به اسطورهای در میان صوفیان تبدیل شد و اکثر صوفیان بعدی از او به عنوان شهیدی که به بالاترین مراحل تصوّف رسید و شدّت ایمان و یقینش باعث مرگش شد، یاد کردهاند. یکی از زیباترین قطعات ادبی که به زبان فارسی دربارهی حلاّج نوشته شده، از عطّار نیشابوری است که در کتاب او تذکرةالاولیاء آمده است. در این جا قسمتی از این کتاب را که قطعاً آمیخته با خیالپردازی و بزرگنمایی است، نقل میکنیم:
نقل است که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی… نقل است که در زندان سیصد کس بودند. چون شب درآمد [حسین] گفت: «ای زندانیان! شما را خلاص دهم» گفتند:«چرا خود را نمیدهی؟». گفت:«ما در بند خداوندیم»… پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت.
[ در بالای دار] دستش جدا کردند، خندهای بزد.. پس پاهایش ببریدند، تبسّمی کرد و گفت: «بدین پای سفر خاک میکردم. قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کنم. اگر بتوانید آن قدم ببرید.»
پس خواستند تا زبانش ببرند، گفت:«چندانی صبر کن که سخنی بگویم.» روی سوی آسمان کرد و گفت: «الهی! بر این ذبح که از بهر تو میدارند محرومشان مگردان و از این دولتشان بینصیب مکن.»… پس گوش و بینی ببریدند و سنگ روانه کردند… پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند. در میان سر بریدن، تبسّمی کرد و جان بداد… و از یک یک اندام او آواز میآمد که «اناالحق»…پس [روز دیگر] او را بسوختند. از خاکستر او آواز اناالحق میآمد… روز سوم خاکستر [او] را به آب دادند، همچنان آواز اناالحق میآمد.
اکنون کمی نیز به مکتب خراسان و صوفیان آن دیار که بیشتر ایرانی بودند بپردازیم. بسیاری از محقّقان معتقدند که تصوّف در ایران دارای ویژگیهایی است که در دیگر سرزمینهای اسلامی به چشم نمیخورد. مثلاً «خانقاه» و آداب و رسوم مربوط به آن، ساختهی صوفیان ایرانی است. خانقاه محلّ اجتماع صوفیان بوده است. در خانقاهها بزرگان صوفیّه به عبادت مشغول بودند و شاگردان برای آموزش و برگزاری حلقههای ذکر و عبادت آمدوشد میکردند. یکی دیگر از وظایف خانقاهها آن بوده که در آن از صوفیانی که راه سفر در پیش میگرفتند و به شهرهای مختلف میرفتند، استقبال میشده است و آنان مدّتی را در این خانقاه اقامت میکردهاند.
یکی دیگر از ویژگیهای مخصوص تصوّف ایران، استفاده از موسیقی و رقص و «سَماع» (رقص مخصوص صوفیان) در آن است. بعضی بر این عقیدهاند که چون ایرانیان پیش از اسلام از موسیقی بسیار استفاده میکردند. این امر در تصوّف نیز ادامه یافته است. استفاده از موسیقی و رقص در تصوّف دیگر سرزمینهای اسلامی بسیار کم به چشم میخورد.
بالاخره باید از آیین جوانمردی یاد کرد که از ویژگیهای مخصوص صوفیان ایرانی است. جوانمردان عدهای از صوفیان بودند که علاوه بر پرداختن به عبادت، به مردم ستمدیده و مظلومان هم یاری میرساندند. آیین جوانمردی هم پیش از اسلام در ایران وجود داشته و پس از اسلام در تصوّف ایرانی به رشد خود ادامه داده است. امروزه میتوان آثار و بقایای آیین جوانمردی را در ورزش باستانی و زورخانههای ایران به راحتی مشاهده کرد.
بیشتر محقّقان، مؤسس مکتب تصوّف خراسان را ابراهیم ادهم (100-165 هـ . ق) میدانند. ماجرای توبهی ابراهیم،بارها در کتابهای صوفیان نقل شده است. بر اساس این داستان، ابراهیم شاهزادهای از مردم بلخ بود و زندگی همراه با لذّت و آسایش داشت. یک روز در هنگام شکار، صدایی از غیب به او خطاب کرد و گفت ابراهیم را برای کار شکار نیافریدهاند. همین سخن باعث شد تا او مال و دارایی خود را ترک کند و به تصوّف روی آورد. او جامهی خود را با لباس چوپانی عوض کرد و آوارهی بیابان شد. در افسانهها آمده است که او یک بار به مکّه سفر کرد و این سفر چهارده سال طول کشید؛ زیرا با هر قدم، دو رکعت نماز میخواند. گویا او در مکّه با رابعه هم دیداری داشته است. داستان توبهی ابراهیم ادهم بسیار شبیه داستان توبهی بوداست، بودا هم شاهزادهای هندی بود که بر اثر حوادثی دست از دنیا شست و به معنویّت روی آورد.
از دیگر صوفیان معروف مکتب خراسان، بایزید بسطامی (در گذشته به سال 261هـ .ق) است. بایزید اصلیت ایرانی داشت و پدرانش زرتشتی بودند. زادگاه و محلّ دفن بایزید، شهر بسطام، نزدیک شاهرود است و حتّی اتاقی که او در آن به تنهایی عبادت میکرد، همچنان باقی است.
بایزید به تنهایی و گوشهنشینی بسیار علاقه داشت و از سختگیرترین صوفیان در ریاضت و عبادت بود. او به سبب عقاید و سخنان خود، بارها از فقیهان طعنه دید و از شهر اخراج شد. آن چه در تعالیم بایزید بسیار به چشم میخورد، «فنا»ست. منظور از فنا آن است که صوفی در عالیترین مقامهای خود به فنا در خداوند دست یافته، به عبارتی در خداوند حل خواهد شد. بعضی از محقّقان گفتهاند که بایزید تعالیم خود را از بوداییان گرفته است؛ به ویژه با توجّه به این نکته که او استادی به نام «ابوعلی سندی» داشت که پیش از اسلام آوردن، بودایی بود. امّا بعضی از محقّقان چنین نظری را رد میکنند و معتقدند چون تعالیم تصوّف اسلامی و آیین بودا هر دو مربوط به عرفاناند، قطعاً عناصر مشترکی دارند؛ امّا این به معنای تقلید آنها از یکدیگر نیست.
از دیگرصوفیان خراسان میتوان به حکیم تِرمَذی اشاره کرد. گرچه از زندگی او اطلاعات کمی در دست داریم، امّا میدانیم که در قرن سوم میزیسته و در علم حدیث مهارت داشته است. مهمترین ویژگی ترمذی، پرداختن او به ریشههای تصوّف و مباحث عرفان بوده است. این نوشتهها که درآثار صوفیان بعدی پی گرفته شد، در حقیقت نشانههایی از آغاز نوع سوم تصوّف- معرفت و شناخت- به شمار میآید.
در بین صوفیان قرن چهارم باید از ابوالحسن خَرقانی نام برد که از مشهورترین صوفیان است. خرقانی در «خرقان» از روستاهای بسطام دیده به جهان گشود و از شاگردان مکتب بایزید بود. علاوه بر او باید از ابوسعید ابوالخیر (درگذشته به سال 440 هـ .ق)نیز یاد کرد. ابوسعید در مهنه متولّد شد که امروزه درجمهوری ترکمنستان است امّا در آن روزگار جزو خراسان به حساب میآمد. ابوسعید برخلاف دیگر صوفیان، چندان اهل سفر نبود و بیشتر عمرش را در مهنه و بیشابور گذراند. گویا او تابستانها ساکن مهنه و زمستانها ساکن نیشابور بوده است. اهمیّت ابوسعید، علاوه بر تعالیم او در این است که او نخستین کسی است که شعر فارسی را برای بیان تعالیم خود به کار گرفت. استفاده از شعر فارسی پس از ابوسعید ادامه یافت و مجموعهی اشعار عرفانی فارسی که از غنیترین اشعار عرفان جهان است، به دست صوفیان شکل گرفت. گفتهاند از اتّفاقات مهم زندگی ابوسعید، ملاقات او با ابنسیناست. گویا بین این دو نامهنگاریهایی هم وجود داشته است.
گفتهاند که یک بار ابوسعید در خانقاه خود مشغول سخن گفتن بود که ناگهان ابنسینا از در وارد شد. ابوسعید گفت:«حکمتدان آمد.» و سخن خود را ادامه داد. آنگاه پس از جلسه آن دو به خانه رفتند و سه روز بیرون نیامدند و هیچکس از گفتوگوی آنان خبردار نشد. پس از رفتن ابنسینا، شاگردان ابوسعید نظرا و را دربارهی ابنسینا پرسیدند. او گفت: هر چه ما میبینیم، او میداند.» شاگردان ابنسینا هم نظر او را در مورد ابوسعید پرسیدند. او پاسخ داد. «هر چه من میدانم، او میبیند.» این جملات به آن معناست که هر چه ابنسینا از لحاظ عقلی دربارهی خداوند میدانسته، ابوسعید آنها را با قلب خود میدیده، و هر چه ابوسعید با چشم باطن میدیده، ابنسینا به کمک عقل و استدلال خود میدانسته است.
یکی از نوادگان ابوسعید به نام محمّدبن منّور، سالها پس از او حکایتهای زندگی جدّش را در کتابی به نام اسرارالتّوحید جمعآوری کرد. اسرارالتوحید گرچه مانند دیگر کتابهای صوفیان، خالی از بزرگنمایی و اغراق نیست، امّا از لحاظ ادبی اثر یگانه به شمار میآید.
صوفیان مسلمانان با وجود آن که در سرزمینهای مختلفی میزیستند و هر کدام بر عنصری از عناصر تصوّف تأکید میکردند، نقاط مشترکی نیز داشتهاند. در این جا به عنوان نمونه به یک اندیشهی صوفیانه که تقریباً در میان همهی صوفیان مشترک بوده است اشاره میکنیم.
یکی از مهمترین آموزشها و عقاید صوفیان، تقسیمی است که آنان بین ظاهر دین و باطن آن میکنند. به نظر صوفیان، هدف اصلی دین، توجّه دادن مردم به خداوند و یکتایی او (توحید) است. به عبارتی، از نظر آنان باطن و پیام اصلی دین، شناخت عمیق خداوند است و دیگر قسمتهای دین که شامل دستورهای دینی، مثل نماز و روزه و … است همگی ظاهر و روبنای دیناند. از این رو، اگر کسی به این دستورها عمل کند امّا به هدف اصلی دین که همان شناخت خداوند است نرسد، در حقیقت دیندار نبوده است.
این سخن گرچه تا حدّ زیادی با سخنان پیامبر و آیههای قرآن مطابقت دارد، امّا به دست صوفیان گسترش یافت و به همین مرحله ختم نشد. بعضی از صوفیان (البتّه باید تأکید کرد که بعضی، نه همهی آنان) معتقد بودند که اگر کسی به هدف اصلی دین که همان شناخت عمیق خداوند است دست یابد،دیگر لازم نیست به دستورهای ظاهری دین عمل کند. به همین دلیل، بسیاری از آنان که فکر میکردند به حقیقت دین دست یافتهاند، در اجرای دستورهای دینی چندان تلاشی نمیکردند.
یکی از نتایج مهمّ تقسیم دین به ظاهر و باطن، گسترش «تأویل» نزد صوفیان است. منظور از «تأویل» آن است که وقتی نوشتهای را میخوانیم یا سخنی را میشنویم، بگوییم این سخن اگر چه در ظاهر خود فلان حرف را میزند، امّا منظور واقعی آن حرف دیگری است. علّت رواج تأویل در بین صوفیان آن بود که آنان میخواستند ظاهر دین را کنار بگذارند و تمام امور ظاهری را به باطن دین که از نظر آنان همان اندیشههای صوفیانه بود. تأویل کنند. مثلاً یکی از صوفیان در تأویل آیههایی از قرآن که مربوط به احکام طلاق و جدایی زن و مرد از یکدیگر است، گفته که این آیات برخلاف صورت ظاهری خود، مربوط به طلاق زن و مرد نیست، بلکه در واقع بیانکنندهی رابطهای بین خداوند و انسان است. از نظر او همگی انسانها در حکم خانوادهی خداوندند و اگر انسانی به خداوند پشت کند، خدا هم او را به حال خود میگذارد و به عبارتی طلاق میدهد.
بیاعتنایی به اجرای دستورهای دینی و مسئلهی تأویل قرآن، همواره از مسائل مورد اختلاف صوفیان و دیگر دانشمندان اسلامی، مانند مفسّران و فقیهان بوده است. این گروهها همواره از صوفیان به اتّهام خروج از دین، کنارهگیری کردهاند.
حال که کمی با عقاید صوفیان آشنا شدیم، جا دارد یکی از مهمترین پرسشهایی را که دربارهی تصوّف وجود دارد، مطرح کنیم. پرسش این است که آیا تصوّف مکتبی اسلامی است و به راستی ریشه در قرآن و زندگی پیامبر دارد یا آن که از دیگر تمدّنها و فرهنگها به درون سرزمینهای اسلامی وارد شده و در حقیقت اندیشهای غیر اسلامی است؟
این پرسش زمانی اهمیّت اصلی خود را نشان میدهد که به شباهتهای بسیار زیاد تصوّف و فرهنگهای غیراسلامی توجّه کنیم. مثلاً لباس پشمی صوفیان، به احتمال زیاد ریشه در مسیحیت دارد. زیرا راهبان مسیحی برای سختی دادن به خود، از آن استفاده میکردند. همچنین بسیاری دیگر از کارهای صوفیان مانند ازدواج نکردن، جدا شدن از مردم، زندگی در گوشهای خلوت و از همه مهمتر، نظریهی عشق به خداوند، میتواند ریشههایی در مسیحیّت داشته باشد. علاوه برمسیحیّت، آیین بودا هم تأثیرهایی بر تصوّف داشته است. کارهایی مانند وردخواندن و ذکر گفتن و این که راه تصوّف دارای مراحل و درجههای متفاوتی است و صوفی برای کامل شدن باید تمام این مراحل را طی کند، همگی عناصریاند که در آیین بودا به چشم میخوردند و ممکن است از طریق بوداییان و مراکز آنان که در سرزمینهای اسلامی بسیار زیاد بودند، به تصوّف راه یافته باشد.
اکنون به پرسش اصلی بازگردیم: آیا به راستی تصوّف مکتبی اسلامی است؟ در پاسخ به این پرسش، محقّقان به دو گروه تقسیم میشوند. گروه نخست که تعداد آنان کمتر است، معتقدند تصوّف کاملاً غیراسلامی است. حتّی بعضی از محقّقان گفتهاند که تصوّف نوعی ابراز مخالفت با اسلام و دهنکجی به آن بوده است. امّا گروه دوم که بیشتر محقّقان در آن جای دارند، معتقدند که اگر چه تصوّف از تمدّنها و فرهنگهای دیگر تأثیر گرفته، امّا ریشهی اصلی آن در قرآن و تعالیم اسلام است. این محقّقان معتقدند که اهمیّت توحید و تأکید بر زندگی ساده، از ابتدا در اسلام وجود داشته و چون این بذرها در خاک اسلام موجود بوده، نهال تصوّف در آن روییده است. هر چند که بر اثر گذشت زمان، این نهال با دیگر درختها نیز پیوند خورده و میوههای عجیبی به بار آورده است.
اکنون زمان آن است که کارنامهی صوفیان را به صورتی خلاصه بررسی کنیم و ببینیم که برای ما ایرانیان امروز، کدام بخش از آموزشهای آنان میتواند سودمند و کدام بخش میتواند مضر باشد.
یکی از مهمترین اندیشههای صوفیان،پذیرش و آسانگیری نسبت به دیگر مسلمانان و حتّی پیروان ادیان دیگر است. از نظر صوفیان، همهی افراد بشر در جستوجوی خداوندند و پیام باطنی تمام ادیان یکی است. این روحیهی پذیرش و تحمّل پیروان دیگر ادیان، یکی از مهمترین آموزشهایی است که امروزه میتوان از صوفیان آموخت و از به کار بردن ملاکهای ظاهری برای سنجش ایمان افراد پرهیز کرد. دیگر میراث باارزش صوفیان، تأکید آنان بر توحید به عنوان پیام اصلی دین است. امروزه نیز این نکته میتواند برای مسلمانان بسیار مهم باشد. باید همواره در خاطر داشت که اصل دین اسلام، توحید و یکتا دانستن خداوند است و تمام عقاید دیگر نسبت به این عقیده، در درجات بعد قرار میگیرند و هر عقیدهی دیگری که با توحید ناسازگار باشد، قطعاً از عقاید اسلامی نیست.
میراث ادبی و مجموعهی نوشتههای صوفیان نیز از دیگر یادگارهای پر بهای آنان است. این میراث هم به کسانی که در زمینهی ادبیات فارسی به جستوجو مشغولاند، کمک میرساند و هم کسانی که خواهان شناخت تاریخ ایران و اسلاماند، میتوانند نکات زیادی را در آن بیابند.
اما یکی از مهمترین نکاتی که در مورد صوفیان باید در خاطر داشت، دشمنی آنان با عقل و فلسفه و خرد انسان است. صوفیان با تأکید فراوان بر قلب، اصولاً به کارگیری عقل را در امور دینی و زندگی عادّی کنار گذاشتند. به راستی این یکی از خطرناکترین عقاید صوفیان است. زندگی در جهان امروز، بدون عقل ممکن نیست و یکی از عوامل عقبافتادگی مسلمانان نیز همین بیتوجّهی به عقل و استدلالهای عقلی بوده است. امروزه با توجّه به تجارب صوفیان، بسیاری بر این عقیدهاند که باید به دنبال نوعی از عرفان و توحید بود که نه تنها عقل را کوچک نشمارد، بلکه بر اهمیّت عقل و به کار بردن آن نیز تأکید کند. انسان امروز دیگر نمیتواند سخن صوفی یا هیچکس دیگری را بدون ملاکهای عقلی بپذیرد. باید با به کارگیری عقل، از سوء استفادهی بسیاری از صوفیان قلاّبی که سستی خود را رنگی دینی میزنند، جلوگیری کرد.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم