چند نکته درباره اربعین ابن ابی الفوارس، الفضائل شاذان و کتاب الروضة فی الفضائل
میراث غلات: از ابوالقاسم کوفی تا نویسنده عیون المعجزات (1)
چند نکته درباره اربعین ابن ابی الفوارس، الفضائل شاذان و کتاب الروضة فی الفضائل
کتاب عیون المعجزات، منسوب به حسین بن عبدالوهاب مانند چند کتاب دیگر بدون هیچ گونه سابقه روشنی از دوره صفوی به عنوان کتابی حدیثی مورد عنایت نویسندگان و محدثان برجسته ای مانند علامه مجلسی و حر عاملی و سید هاشم بحرانی قرار گرفته است. با این وصف این کتاب کوچک کتاب با اهمیتی است و در آن مطالب و اطلاعات منحصر به فردی آمده است که در جای دیگری نمی توان بدانها دست یافت. نویسندگان دوره صفوی خود به مشکلات انتساب این متن واقف بوده اند[۱]. به طور مثال آنطور که از توضیحات مفید دانشمند برجسته کتابشناس، میرزا عبدالله افندی اصفهانی در ریاض العلماء[۲] بر می آید، این کتاب دست کم در دوره او نسخه های متعدد و متفاوتی داشته و وضعیت آنها بسیار آشفته بوده است. حتی نام کتاب هم در نسخه های آن متفاوت ذکر شده بوده است. افندی اضافه می کند که در پاره ای از نسخه های خطی کهن این کتاب، شریف مرتضی به عنوان مؤلف کتاب شناسایی شده بوده است[۳]. از اینکه این کتاب به سید مرتضی هم منسوب شده، روشن می شود که نویسندگان و رجالیان امامی از مؤلف حقیقی آن شناختی نداشته اند و نام “حسین بن عبدالوهاب” هم تنها در حد یک نامی مطرح است که بر روی برخی نسخه های خطی این اثر آمده بوده، مانند نسخه کازرون آن که مورد اشاره افندی قرار گرفته و هم اینک نیز چاپ دوم و اخیر این کتاب بر اساس یک باز نویسی از آن نسخه انجام گرفته است. البته در طول کتاب نیز چند جا باز حسین بن عبدالوهاب به عنوان نویسنده و یا گوینده مطلب نام برده شده است. به هر حال هیچ یک از این دو مورد دقیقا نمی تواند مشکل انتساب کتاب را به حسین بن عبدالوهاب که خود شخصیتی است ناشناخته حل کند و باید به دنبال راه حلی برای تعیین هویت کتاب بود. با همه این اوصاف، به گواهی افندی، نسخه های کهنی از این کتاب وجود داشته و از آن جمله نسخه کازرون با تاریخ ۵۵۶ق.
با وجود آنچه گفته شد، کتاب عیون المعجزات، همراه چند متن دیگر مانند دلائل الامامة، الفضائل منسوب به شاذان بن جبرئیل، الروضة باز منسوب به او، اربعین منسوب به ابن ابی الفوارس رازی و المناقب الفاخرة منسوب به سید رضی در شمار آثاری هستند که تأثیر زیادی را در نگارش ادبیات دلائل نگاری و سیره نویسی امامان در دوره صفوی داشته اند؛ گرچه در کنار این کتابها، باید به طور خاص از الخرائج والجرائح قطب الدین راوندی و الثاقب فی المناقب ابن حمزه هم نام برد. آثار دسته اول که نام بردیم، همگی وضعیت پیچیده و آشفته ای از لحاظ انتساب و اسناد و مطالب خود دارند، به نحوی که بی تردید مطالب انتسابی در این کتابها به اشخاص مورد ادعا به شدت محل تردید است. در حقیقت وضعیت انتساب این کتابها به مؤلفان ادعایی شان و نیز اسنادی که در این کتابها دیده می شوند، بسیار تردید بر انگیز هستند و حتی پاره ای از آنها را می توان تنها مطالبی جعلی با اهداف مذهبی دانست که ارزش تاریخی نیز ندارند و حتی عقاید غلات و جریانات غالیانه متقدم را هم بازتاب نمی دهند. این توضیح لازم است که در میان ادبیات حدیثی امامی، مواردی دیده می شوند که به محدثان برجسته شیعه به اشتباه و یا عمد نسبت داده می شوند؛ اما نادرستی این ادعاها با اندک تأملی روشن می شوند. این نوع کتابها طبعا ریشه روشنی ندارند و در سنت تداول روایی و گواهی نسخه ها و اجازات و سماع به دست ما نرسیده اند. در واقع عمدتا این کتابها وسیله جریانات غلات نوشته و یا دست کم بازسازی شده اند و در بهترین حالت تنها آینه ای هستند از ادبیات فرقه ای که غلات در دوره های مختلف به آنها دامن می زده اند. البته این به معنای عدم اصالت تمامی مطالب این دست کتابها نیست؛ بلکه در پاره ای از موارد این کتابها حامل متونی هستند که در ادبیات کهن شیعی و در میان گرایشهای ویژه ای تنظیم و روایت می شده اند، اما در برخی موارد در طول زمان بازسازی و تکمیل شده اند. در میان مطالب این دسته کتابها مطالبی هم هست که در دوره های بعدی ساخته و پرداخته شده اند و کمتر ارزش تاریخی دارند و بیشتر به ادبیات تبلیغی شباهت دارند که طبعا مستند به نوعی دکترین مذهبی روشن حتی در میان غلات نیستند. در این میان پاره ای از کتابهای فضائل امامان و بیان معجزاتی با مضامین غالیانه شیعی، گاهی به صورت عمدی به محدثان بلند پایه امامیه نسبت داده می شده اند تا با پذیرش بهتری در میان جامعه امامیه روبرو شوند. بدین ترتیب، هدف از انتساب این نوع کتابها به امثال شیخ صدوق، شیخ مفید، سید رضی، سید مرتضی و شیخ طوسی، اعتبار بخشیدن به محتوای کتابهایی بوده که آشکارا اثر جعل در آنها پیدا بوده است. گاهی هم عدم دقت در نقل از کتابهای پیشینیان مسبب سوء برداشت در انتساب کتابها می شده است؛ مانند کتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید. دانشمندان برجسته رجال شناس و کتابشناس مانند میرزا عبدالله اصفهانی افندی و یا آقابزرگ طهرانی معمولا به این نوع خطاها و انتسابات غلط گواهی داده اند و علامه مجلسی به عنوان دانشمند عالی مقام حدیث شناس در مواردی در نقل از این نوع کتابها در بحار الأنوار جانب احتیاط را رعایت کرده است. البته در این میان سید هاشم بحرانی در کتابهای حدیثی اش که تنها به نقل احادیث بسنده می کند، و همچنین میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل و سایر کتابهای خود از این دست متون نقلهای زیادی را ارائه داده اند و نوری حتی در اثر ماندگار و برجسته خود خاتمه مستدرک الوسائل عموما می کوشد در اعتبار بخشیدن به این دست کتابها قرائنی را هم دست و پا کند.
به هر حال در مورد کتاب عیون المعجزات، ما به درستی نمی دانیم که اصل این کتاب دقیقا چه بوده و نسخه های آن چگونه دستخوش تغییراتی قرار گرفته است. اما حسب آنچه که افندی در ریاض العلماء گفته و نیز در مقدمه نسخه بازسازی شده کازرون آمده، نسخه موجود شامل همه متن کتاب نیست و پاره هایی از آن به دلیل مشکلات نسخه از میان رفته است. متأسفانه نسخه کامل و اصلی با تاریخ ۵۵۶ق این کتاب که به رؤیت افندی در کازرون رسیده بوده، ظاهرا از میان رفته است و ما تنها آن چیزی را که وسیله یکی از علمای کازرون بازنویسی شده، در اختیار داریم که چاپ جدید کتاب بر اساس همین نسخه اخیر سامان گرفته است. به هر حال به دلیل تفاوت نسخه های کتاب، چاپ نجف این کتاب با چاپ اخیر قم تفاوتهایی دارد؛ گرچه در هر دو چاپ تحریفات و تصحیفات زیادی دیده می شود[۴].
اگر بخواهیم تنها بر اساس اسانید بخش موجود کتاب گواهی دهیم (نک: پس از این)، چنین پیداست که کتاب در ناحیه ای میان فارس و اهواز نوشته شده بوده و احتمالا مؤلف از عالمان شیعی با تمایلات غالیانه این مناطق بوده است. نسخه کازرون هم که ظاهرا کهنترین و مستند ترین نسخه این کتاب است، نشان از وجود دست نوشته ای از این کتاب در همین منطقه می دهد. باز در جایی از کتاب، مؤلف از حضورش در ارجان یاد می کند که در همین رابطه قابل توجه است. با این وصف از آنجا که احتمال دارد کتاب تنها گردآمده ای از چند کتاب متقدم تر باشد، نمی توان به دقت بر اساس اسانید آشفته کتاب نظری قطعی در مورد نویسنده واقعی کتاب داد. اگر این کتاب را در شکل فعلی آن نوشته اصیلی در نظر بگیریم، از بررسی اسناد و مطالب و نقلهای کتاب، به روشنی پیداست که این کتاب تألیفی است از سوی شخصی از شیعیان امامی با گرایشات غالی که در جامعه محدودی زندگی می کرده و منبع او شماری از کسانی ناشناخته بوده اند که با حسن ظن می توان عدم شناسایی آنان را به محدودیت جامعه آنان و عدم ارتباط با جوامع مذهبی دیگر ارتباط داد. اما در مورد شماری از نوشته های حدیثی غالیان شیعی این داوری صادق است که بسیاری از اسناد کتابهایشان چندان با واقعیتهای تاریخی و شخصیتهایی حقیقی نسبتی ندارند و شاید نوعی کتمان کاری و نیز عدم ارتباط با سنتهای حدیثی موجب می شده که اسناد به صورت گاه عمدی و یا دست کم ناخواسته ای آشفته و غیر واقعی باشند. مشکل اسناد کاملا در مورد کتاب عیون المعجزات صادق است؛ در این صورت به سختی می توان زمان و دوره زندگی نویسنده این متن را شناسایی کرد.
از دیگر سو، به وجود شخصی با عنوان “حسین بن عبدالوهاب” هیچ یک از منابع رجالی و تاریخی امامی در دوره های پیش از صفوی گواهی نداده اند و ما به همین دلیل به درستی نمی توانیم وجود تاریخی او را تأیید کنیم. آنچه تاکنون درباره او نوشته شده، بر اساس نسخه ناقص کتاب اوست که هم اینک به صورت چاپی در دو تحقیق جداگانه و باز هم متفاوت در اختیار است. قسمتی از مقدمه نویسنده بر متن نیز تنها وسیله افندی در ریاض العلماء نقل شده که در مقدمه چاپهای کنونی دیده نمی شوند. بنابراین وجود تاریخی چنین شخصی به شدت محل تردید می تواند باشد. به ویژه وقتی اسناد ناشناخته و شماری از احادیث بی پایه کتاب را که در سنتهای شناخته شده امامی روایت نشده اند را در نظر آوریم، احتمال جعل و بازسازی این متن بیشتر قابل طرح است؛ بدین ترتیب که شخصی احادیثی از دفاتر غلات با اندکی تغییر در عبارات و با اضافه کردن شماری دیگر از احادیث گواهی شده و نیز پاره ای مطالب جعل شده از سوی خود را تیمنا و تبرکا منسوب به امامان در دفتری به عنوان کتابی تازه و با اسم عیون المعجزات گردآورده و دست آخر نویسنده آنرا هم “حسین بن عبدالوهاب” نامی پیشنهاد کرده باشد. در آن صورت تا چه اندازه می توان بر اسناد و مطالب کتاب در راستای شناسایی مؤلف و یا منابع وی اطمینان کرد؟ به هر حال، احتمال اینکه شخصی در دوره ای متأخرتر از آنچه از ظواهر کتاب و تاریخ ادعایی آن بر می آید، پاره ای از اسناد کتابهای غالیانه متقدمتر و پاره ای موارد دیگر را در کتابی با عنوان عیون المعجزات فراهم کرده باشد، البته وجود دارد. اما باید دید قدیمترین تاریخی که برای این متن می توان در نظر گرفت، چه زمانی است؟ سندی در کتاب الیقین که تاکنون مورد توجه محققان قرار نگرفته است، می تواند تا اندازه ای وضعیت این کتاب و نویسنده آنرا روشنتر کند. پیش از آنکه در این مورد توضیحات لازم را ارائه دهم، مناسب است چند نکته در مورد وضعیت کتاب و نیز اسناد احادیث آن ارائه شود:
نکته نخست اینکه عیون المعجزات، آنطور که نویسنده آن، در پایان کتابش[۵] می نویسد، در حقیقت تکمیل کتابی از ابوالقاسم کوفی موسوم به تثبیت المعجزات[۶] است. ابوالقاسم کوفی (د. جمادی الاول ۳۵۲ق)، دانشمند امامی بسیار برجسته نیمه نخست سده چهارم است که کتاب الاستغاثة چاپی به او منسوب است[۷] و بنابر گواهی رجالیانی مانند نجاشی، شیخ طوسی و ابن غضائری تمایلات غالیانه بسیار قوی داشته و حتی افکار و “مقاله” ویژه خودش را در این باره داشته و بر خلاف آنکه خود وی و عمده آثارش به شدت از سوی رجالیان امامی مورد انتقاد قرار گرفته، از دیگر سو سخت مورد احترام شاخه ای از غلات بوده است و حتی برای او دعاوی عجیبی قائل بوده اند. شیخ طوسی حتی عقاید غالیانه او را مبتنی بر مذهب مخمسه می داند که می دانیم ریشه تفکرات نصیریان بوده است [۸]. با این همه ابوالقاسم البته چنانکه از عناوین آثارش بر می آید، دانشمندی ذو الفنون و عالمی ممتاز بوده است[۹]. همینجا این توضیح را اضافه کنم که ابوالقاسم کوفی، در ناحیه کرمی از نواحی فسا درگذشت که هر دو از نواحی شیراز بوده اند. به گواهی نجاشی، قبر او هم در همین ناحیه کرمی بوده است[۱۰]. بدین ترتیب ظاهرا شاخه ای از غلات امامی مذهب در همین نواحی میان کرمان تا اهواز در سده های چهارم و پنجم زندگی و فعالیت می کرده اند که تعالیم ابوالقاسم کوفی را ترویج می کرده اند. به دلیل فاصله جغرافیایی، اطلاعات نویسندگان بغداد از ابوالقاسم کوفی ظاهرا چندان زیاد نبوده و آثار او هم به دلیل انتقاداتی که از او می شده، متأسفانه مورد اهمال قرار گرفته و از میان رفته است. در این میان کتاب تثبیت المعجزات او هم البته باقی نمانده، اما از توضیح عیون المعجزات پیداست که آن کتاب تنها شامل بحثهای کلامی معجزات انبیاء و امامان بوده و در دنباله تنها شامل نقل معجزات پیامبر اکرم بوده، بدون اینکه شامل نقل معجزات امامان باشد. نویسنده عیون المعجزات (یا منبع او؟) که ظاهرا شناخت خوبی از کتابهای ابوالقاسم کوفی داشته (نک: پس از این) با مراجعه به سایر کتابهای ابوالقاسم کوفی، و با ملاحظه اینکه وی کتاب دیگری هم به نقل معاجز و دلائل امامان اختصاص نداده بوده، کتاب عیون المعجزات را در تکمیل ثبیت المعجزات می نویسد. در اینجا مناسب است دو مطلب دیگر را متذکر شوم، یکی اینکه نویسنده عیون المعجزات، ابوالقاسم کوفی را با نسب علوی اش نام می برد که می دانیم تنها مورد ادعای ابوالقاسم کوفی بوده و این ادعا از سوی رجال شناسان[۱۱] و نسب شناسان رد شده بوده و با دیده تردید بدان نظر می شده است. اما جالب اینکه میان نسبی که او نقل می کند با نسبی که کتابهای نسب عموما به نقل از ابوالقاسم کوفی و ادعای او می آورند، آشکارا تفاوت وجود دارد. دلیل این امر این بوده که نسب شناسان گزارش کرده اند که ابوالقاسم کوفی برای خود نسبهای متعدد و متفاوتی را ادعا می کرده است و به همین دلیل این اختلاف ناشی از دروغپردازی خود ابوالقاسم بوده است[۱۲]. نکته دوم اینکه از طریق نجاشی می دانیم که ابوالقاسم کتابی هم درباره دلائل و معجزات داشته است[۱۳]. این مطلب باید با این سخن نویسنده عیون المعجزات مقایسه شود که گفته ابوالقاسم کتابی مستقل درباره معاجز امامان نداشته است.
از پاره ای از توضیح عیون المعجزات در مقدمه کتابش که هم اینک در نسخه های چاپی دیده نمی شود، اما در نسخه افندی موجود بوده، نویسنده عیون المعجزات در ابتدا قصدش تنها ارائه تلخیصی از کتابی با عنوان “بصائر الدرجات فی تنزیه النبوات” بوده که در پاره ای از نسخه های عیون المعجزات به عنوان کتاب دیگر نویسنده عیون المعجزات از سوی او معرفی شده بوده است؛ به هر حال ما از هویت این کتاب اطلاعی نداریم، اما شاید منظور از آن تنها یکی از دو بصائر الدرجات صفار قمی و یا سعد اشعری بوده است و در آن صورت تعبیر “فی تنزیه النبوات” اضافی و یا تحریف کلمه ای دیگر است. البته در عیون المعجزات نقلهایی از بصائر الدرجات هست که به احتمال قوی مربوط به بصائر صفار است و یا سعد اشعری و این به دلیل شباهت تعداد زیادی از احادیث آن دو کتاب با یکدیگر است. شاید در عین حال که نویسنده قصد ارائه گزیده ای از احادیث کتابی به نام بصائر الدرجات را داشته در عین حال کتابش را به عنوان تکمله ای برای تثبیت المعجزات در نظر گرفته بوده، منتها از کلام او پیداست که به دلیل اشتمال کتاب تثبیت کوفی بر نقل معجزات نبوی، وی در کتابش دیگر بخشی را برای معجزات پیامبر اکرم اختصاص نداده بوده و لذا کتابش را بسان تکمله ای بر کتاب کوفی قلمداد می کرده است. با این همه چون توضیحات نویسنده عیون المعجزات در این دو مورد چندان روشن نیست، نمی توان نسبت کتاب او را با یک بصائر الدرجاتی که اشاره می کند، دقیقا فهمید. یکی از دلایل این امر این است که در عبارت او که افندی نقل کرده چنین آمده که وی قصد آن را داشته که در کتاب تلخیص شده از بصائر الدرجات، اسانید احادیث را حذف کند، در حالی که در نسخه کتاب ما عموما اسانید احادیث حذف نشده است. البته آنچه درباره بصائر الدرجات و تلخیص آن از سوی نویسنده بیان شده بوده، در مقدمه کتاب بوده، اما توضیحات او در مورد تثبیت المعجزات و تکمیل آن، و به گواهی افندی و نسخه های موجود در پایان نسخه کتابش ابراز شده بوده، بنابراین این به معنای آن است که وی گرچه در آغاز قصد داشته که تنها بصائر الدرجات ذکر شده در فوق را تلخیص کند، اما عملا در جریان تألیف دست به تکمیل کتاب تثبیت المعجزات ابوالقاسم کوفی زده بوده است. در آن صورت پرسش این است که چرا وی مقدمه کتاب کوچک خود را اصلاح نکرده بوده و مطابق با برنامه جدیدش تنظیم نکرده بوده است. این موارد همگی ابهامات متن موجود را بیش از پیش می کند. عبارتی که افندی از آغاز نسخه نقل می کند، چنین است:
«وبعد: فإنّی لمّا رأیت كتابی المترجم ـ وفی بعضها: الكتاب المترجم ـ بـ «بصائر الدرجات فی تنزیه النبّوات» قد احتوى على مالا مزید علیه، وجمع من الفنون من هذا المهمّ مالا بدّ منه، أحببت أن اختصره محذوف الاسانید، وأن اُقرّب على قاریه ما بعُد منه من السّیر والحدیث والفضائل، لانّ فضائل النّبیّ وأهل بیته علیهم السلام أجلّ من أن تُحصى، وأكثر من أنْ تُعد وتستقصى، وسمیته: بـ «عیون المعجزات المنتخب من كتاب بصائر الدّرجات.»
نکته دوم درباره تاریخ تألیف کتاب بنابر ادعای نسخه خطی آن است: افندی متذکر می شود[۱۴] که در نسخه کهن کازرون، تاریخ تألیف، ۷ تا پایان رمضان سال ۴۴۸ق ذکر شده است، اما این تاریخ، ظاهرا با پاره ای از مطالب و اسناد کتاب (نک: پس از این) سازگار نیست. البته اسناد و مطالب کتاب نشان از تعلق متن به دورانی کهن را می دهد. از دیگر سو اگر متن را ساخته شده بر اساس چند متن کهنتر بدانیم، در آن صورت می توان آن اسناد و مطالبِ مبین تعلق متن به سده چهارم را به منبع/منابع متن عیون المعجزات مربوط دانست و نه خود آن کتاب و نویسنده آن. درباره زمان حیات نویسنده عیون المعجزات، یک عبارت به طور خاص شک و تردید ما را نسبت به تاریخی که به عنوان تاریخ تألیف کتاب ذکر شده است، می تواند بر انگیزاند. وی در اواخر کتاب ضمن بحث در مورد امام عصر می نویسد:
“… ومن المخالفین قوم یقولون بظهور الحجّة المهدیّ علیه السلام إلاّ أ نّهم یقولون: إنّ الرّیب واقع علیهم بزعمهم لبقائه فی وقت وفاة أبیه الحسن الاخیر صلوات الله علیه إلى هذا الوقت، وإنّهم لم یشاهدوا من عمّر أكثر من مائة سنة إلاّ وقد خرّف وبطل، وأشرف على الموت، وما ذلك منهم إلاّ لقلّة فهمهم وقلّة إیمانهم بقدرة الله تعالى، وجهلهم بما قصّه الله تعالى فی محكم كتابه من قصّة نوح علیه السلام. وإنّه لبث فی قومه ألف سنة إلاّ خمسین عاماً، فذكلك جائز فی حكمته وقدرته أن یعمّر…”
کما اینکه می بینیم، نویسنده در مورد حیات امام غائب، از عمر بیشتر از ۱۰۰ سال سخن به میان می آورد و این تاریخ طبعا با تاریخ ۴۴۸ق سازگار نیست؛ چرا که بدین ترتیب می بایست از حدود ۲۰۰ سال سخن می راند؛ مگر آنکه این مطلب را بخشی از مطالب منبع او بدانیم که نویسنده ای متأخرتر بدون توجه عینا در کتاب ترکیبی خود نقل کرده است. البته این عبارت شاید عبارتی کلی در مورد اوصاف عمر بیش از ۱۰۰ سال باشد و لذا می تواند با زمان ادعا شده برای تألیف سازگار افتد.
نکته سوم، کما اینکه پیشتر اشاره شد، تعلق این متن به سنتی از سنتهای فکری غلات است. این مطلب از اسناد و نقلهای کتاب کاملا روشن است. اما نکته جالب برخی تصریحات عیون المعجزات است که برای اثبات چنین چیزی کاملا به کار می آید. فی المثل در مقدمه در مقام سبب تألیف کتاب عبارتی دارد که حائز اهمیت است:
“… فلمّا أعیانی ذلك، استخرت الله تعالى، واستعنت به فی تألیف شطر وافر من براهین الائمّة الطّاهرین صلوات الله علیهم أجمعین، ومعجزاتهم، ودلائلهم ممّا لا تخالفنا فیه المرتفعة والمفوّضة القائلون بالظاهر والباطن، وكذلك المقصّرة من الامامیّة، ولا یتفرّد بروایة خبر منه أحد منهم، ومن رام من المرتفعة أن یقف على ما یتفرّدون به هم من ذلك فعلیه بتصفّح كتاب لی سمّیته «كتاب الهدایة إلى الحقّ» فإنّه یشتمل على حقائق توحید الله سبحانه وحكمته وعدله وفی أبواب منه الاحاد من المعجزات والبراهین الّتی ینفردون بروایتها، إلاّ أنّ الحجّة فی الاجماع أوكد، والقول به ألزم، والاجماع فهو إجماع الشّیعة لا غیرها.”
از این عبارت به روشنی گرایش نویسنده به غلات بر می آید. البته او از آنان با تعبیر “المرتفعة” و “المفوضة” نام می برد و می دانیم که غلات دست کم از یک دوره ای به بعد از اطلاق این عنوانها برای خود ابایی نداشته اند[۱۵]. وی آنان را به این صورت معرفی می کند که ایشان هم به ظاهر معتقدند و هم باطن و این امر نشان از آن می دهد که وی منظر مثبتی نسبت به آنان داشته و ایشان را متهم به رد ظاهر، کما اینکه دیگر امامیان می کنند، نمی کند. بدین ترتیب، مفوضة و مرتفعة گروهی هستند که بر خلاف مقصرة که از آنان هم نام می برد، هم به ظاهر شریعت معتقدند و هم علاوه بر آن به باطن آن ایمان دارند. این تعریف از آنان در حقیقت عین آن چیزی است که خود ایشان از خود داشته اند و در مقابل، مقصرة را متهم می کرده اند که تنها به ظاهر شریعت دل بسته اند. طبعا سایر امامیه که از دیدگاه غلات، جزء مقصره قلمداد می شده اند، آنان را متهم می کرده اند که ظاهر شریعت را کنار نهاده و عقاید آنان بر خلاف ظاهر شریعت است و به اباحی گری و امثال آن می انجامد. نفس به کار گیری دو اصطلاح مرتفعة/مفوضة در برابر مقصرة نشان از قرار گرفتن نویسنده در اردوگاه غلات می دهد. اما پرسش این است که وی به کدام یک از گرایشات غلات وابسته بوده است؟
پیش از پاسخ به این پرسش، همچنین باید اضافه کرد که از دیگر سو از عبارت نقل شده، به خوبی پیداست که نویسنده نه تنها به غلات مفوضی گرایش داشته، بلکه کتابی هم در عقاید و توحید بر پایه باورهای آنان نوشته بوده با عنوان كتاب الهدایة إلى الحقّ که در آن به بحث درباره حقائق توحید و عدل و حكمت الهی پرداخته بوده است. این توضیحات به خوبی مؤید تعلق خاطر نویسنده ناشناخته ما به غلات دارد. عبارات دیگری نیز برای تعلق خاطر نویسنده متن به غلات دلالت دارد. با این وصف به دلیل آشفتگی اسناد و هویت کتاب، شاید تمامی عبارات کتاب متعلق به نویسنده نبوده، بلکه به منابعی که کتاب بر اساس آنها فراهم آمده باشد؛ اما به هر حال اگر این فرض هم درست باشد، باز نمی توان تردید کرد که گردآورنده متن هم خود تعلق خاطر به اندیشه های غالیانه داشته است.
همینجا به مناسبت ذکر کتاب الهدایة الی الحق او، لازم است متذکر شوم که حسین بن عبدالوهاب، در طول کتاب به یک تألیف دیگر خود نیز اشاره می کند: «البیان فی وجوه الحق» درباره امامت و بحث درباره آن.
آنچنانکه از اسناد کتاب و نقلهای مؤلف هم که پس از این نقل خواهیم کرد، به خوبی پیداست، نویسنده تعلق خاطری قوی به سنتهای روایات غلات داشته است. اسناد این کتاب نیز اسنادی ناشناخته و عموما بر پایه سنتهای غالیان است. فی المثل روایت معروف به “خبر الخیط” که بی تردید از متون نصیریان است و در آن عقاید نصیری ابراز شده، و در کتاب الهدایة الکبری[۱۶] هم دیده می شود، در کتاب عیون المعجزات هم روایت شده است و جالب اینکه نویسنده درباره آن می گوید: “وخبر الخیط معروف بین المفوّضة والمرتفعة من الشّیعة، وهو خبر طویل”. در اینجا باز دو تعبیر “المفوضة” و “المرتفعة” حائز اهمیت است. وی البته بخشهایی که در آن به صورت واضحی عقاید نصیریه مطرح شده را نقل نمی کند، اما با این وصف پس از نقل ناقص روایت می نویسد:”وقد أوردت أنا المعجز الّذی أظهره من هذا الخبر فقط، إذ لیس كلّ كتاب یحتمل شرح الاشیاء بحقائقها.” ظاهرا عدم نقل آن بخشها به این مسئله مربوط می شود که نویسنده ما تعلقی به نصیریان نداشته است؛ بلکه همانطور که پیشتر نیز اشاره وار گفتیم، ظاهرا او به سنت غالیانه ابوالقاسم کوفی وفادار بوده است. این مطلب هم از تکمیل کتاب او و هم از اینکه با کتابهای او کم و بیش آشنا بوده و از شاگردان و خاندان و نوشته های او اطلاع خوبی داشته به خوبی روشن می شود؛ مانند نقل مؤلف از كتاب الاستشهاد أبو القاسم الكوفی[۱۷] و موارد دیگری که پس از این در اسناد کتاب خواهیم دید. طبعا نویسنده با توجه به آنچه که از ابوالقاسم کوفی درباره وکالت امام غائب نقل کرده (نک: پس از این) و نیز از مطالب دیگری که در طول کتاب ابراز کرده، با نصیریه ارتباطی نداشته اما روایات آنان را به خوبی می شناخته و حتی خواهیم دید که از حسین بن حمدان الخصیبی، بنانگذار واقعی نصیریان یاد می کند و بهره می برد. با توجه به آنچه که درباره مکان فعالیت نویسنده عیون المعجزات گفتیم و مقایسه آن با حوزه فعالیت و زندگی ابوالقاسم کوفی، می توان به احتمال قوی این مطلب را مطرح کرد که نویسنده ما از کسانی بوده که در همین حوزه جغرافیایی به اندیشه های غالیانه ابوالقاسم کوفی تعلق داشته و با شاگردان و مکتب و کتابهای او آشنایی یافته است. این مطلب به ویژه از پاره ای اسناد او و نیز ذکر نسب علوی ابوالقاسم کوفی به خوبی بر می آید. احتمالا علت عدم معروف بودن پاره ای از نامهای کتاب هم به همین نکته باز می گردد که این نامها متعلق به جریان ابوالقاسم کوفی بوده اند که برای جامعه امامیه چندان شناخته نبوده اند.
در اینجا برای شناخت بهتر متن، پاره ای از اسناد کتاب را نقل می کنیم. در متن چاپی اخیر کتاب عیون المعجزات، میان نسخه بازنویسی شده کازرون با نسخه چاپی نجف تلفیق شده و ما نیز در اینجا اسناد کتاب را بر اساس همین نسخه تلفیقی نقل می کنیم:
۱- حدّثنی الشّیخ أبو الحسن علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن الحسن بن الطیّب المصری المعروف بأبی التّحف رحمه الله حیّاً ومیّتاً بالغندجان فی سنة خمس عشرة وأربعمائة، قال: حدّثنی عبدالمنعم بن عبدالعزیز، عن نوفل بن أبی الاشعث القمّی، قال: حدّثنی مسرة بن خضرمة بن خلبان (حلباب) بن عبدالملك الدّقاق، قال: حدّثنا أبی، عن أبیه، عن الحسین علیه السلام
۲- وحدّثنی هذا الشّیخ قال: حدّثنی العلاء بن طیّب بن سعید المغازلی البغدادی ببغداد، قال: حدّثنی نصر بن مسلم بن صفوان بن سعید الجمّال المكّی قال: حدّثنی أبو هاشم المعروف بابن أخی طاهر بن زمعة، عن الاصهب بن جندلة بن مدرك، قال: حدّثنی عمّار بن یاسر ذو الفضل والمآثر، قال…
۳- وروى هذا الحدیث أبو عبدالله أحمد بن محمّد بن أیّوب بن عیّاش الجوهری، عن علیّ بن عیسى من قرى الدّهقان، قال: حدّثنی جعفر بن مالك الفزاری… الحسین بن علیّ الخزّاز، عن الحسن بن أبی سارة، عن الحسین بن مسكان، عن جابر بن یزید الجعفی، عن جابر بن عبدالله الانصاری
منظور از ابن عیاش در این سند، ابن عیاش جوهری است صاحب مقتضب الأثر؛ گرچه در نسب او اشتباه صورت گرفته است.
۴- وحدّثنی أبو التّحف، قال: حدّثنی محمّد بن محمّد بن عمرو بن الحریث، عن سعید الاروع الصّیّاد، قال: حدّثنی حمزة بن الاصعب، عن مالك بن ثقیف، عن حمزة الفزاری الكوفی السّبیعی، عن سهیل بن وهب، عن الجرّاح بن مذكور، عن عبدالغفارّ بن ودود الجرهمی، قال: حدّثنی سعید بن عبدالدار، عن حذیفة بن الیَمان
۵- وحدّثنی أبو علیّ أحمد بن زید بن دارا رحمه الله، قال: حدّثنی بالبصرة أبو عبدالله الحسین بن محمّد بن جمعة القمّیّ رحمه الله قال: حدّثنی أبو عبدالله أحمد ابن محمّد بن أیّوب.
احتمالا مراد از ابوعبدالله أحمد بن محمد بن أیوب، در این سند، باز ابن عیاش جوهری است. در آن صورت می بینیم که وی با دو واسطه از ابن عیاش (د. ۴۰۱ق) روایت می کند. البته به دلیل دوری نویسنده از بغداد، چنین چیزی از لحاظ طبقه روایی آن دو ممکن است.
۶- حدّثنی أبو طاهر بن أحمد بن الحسین بن المنصور الحلاّج رحمه الله ـ وكان ممّن یستوطن الغندجان وتأهّل بها ـ قال: حدّثنی المعروف بالقاضی القلانسی بشیراز، قال: قال الشّیخ أبو عبدالله بن حفیف (کذا: خفیف) أنّه سمع جماعة من ثقات الرّواة، وأصحاب الحدیث من طرق شتّى فی حضره وسفره. معلوم نیست که نویسنده ما چه نسبتی با سنت حلاجی و تصوف ابن خفیف در شیراز داشته است. به هر حال این روایت حائز اهمیت است.
۷- حدّث محمّد بن همام القطّان، قال: حدّثنی الحسن بن الحلیم قال: حدّثنا عبّاد بن صهیب، قال: حدثنا الاعمش، قال…
۸- وروى الشّیخ أبو محمّد بن الحسن بن محمّد بن نصر (رضی الله عنه)، قال: حدّثنی الاستاد أبو القاسم الحسین بن الحسن ولی نعمتی (رضی الله عنه)، قال: حدّثنی الطیّب القواصری نضّر الله وجهه الملیح، قال: حدّثنی سیّدی أبو القاسم الحسین ابن مأمون الحدیثی القرشی، قال: حدّثنی سیّدی وصاحب نعمتی أبو نصر محمّد ابن محمّد، أنّه سمع مولانا الحسن الزّكی الاخیر صلوات الله علیه وسلامه یقول: سمعت أبی یحدّث، عن جدّه علیّ بن موسى علیهما السلام، أنّه قال
۹- ثمّ حدّثنی الاسعد أبو نصر (رضی الله عنه) (؟) بهذا الحدیث على هذا الاسناد، وأجاز لی روایته عنه بإسناده المذكور رحمه الله
۱۰- وحدّث جبیر الرّحّا، عن عبد مسهر، عن سلمة بن الاصهب، عن كنان بن أبی سلیم، عن مروز، عن رجل، عن جعدمان، عن القاید (؟) أبی نصر منصور السّری بن المهدهلی، أبی عبدالله (؟)، عن أبی القاسم القواصری، عن حامد بن سعید، عن خالص بن ثعلبة، عن عمّار بن یاسر ذی الفضل والمآثر، قال
۱۱- حدّثنی القاضی أبو الحسن علیّ بن ودیع القاضی الطّبرانی، عن القاضی سعید بن یونس المعروف بالقلانسی الانصاری المقدسی، قال: حدّثنی المبارك بن صافی، عن خالص بن أبی سعید، عن وهب الجمّال، عن عبدالمنعم، عن وهب الزّائدی، عن القاضی یونس بن مسرّة المالكی، عن الشّیخ أبی المعیمر الرّقی، قال: حدّثنی صحّاف الموصف، عن الرّئیس أبی محمّد بن جملة، عن حمزة البارزی الحنبلانی (کذا: الجنبلانی)، عن محمّد بن دجیرة، عن أبی جعفر میثم التّمار رفع الله درجته.
۱۲- حدّث أبو الحسین أحمد بن الحسین العطّار، قال: حدّثنی أبو جعفر محمّد بن یعقوب الكلینی، صاحب كتاب «الكافی»قال: حدّثنی علیّ بن إبراهیم بن هاشم
این راوی کلینی، شخص ناشناخته ای است که در جای دیگری نامی از وی نیامده است.
۱۳- وحدّثنی ابن عیّاش الجوهری، قال: حدّثنی أبو طالب عبیدالله بن محمّد (کذا: أحمد) الانباری، قال: حدّثنی أبو الحسین محمّد بن زید التستری، قال: حدّثنی أبو سمینة محمّد بن علیّ الصّیرفی
کما اینکه می بینیم در این سند، نویسنده مستقیما از ابن عیاش روایت می کند، در حالی که ظاهرا وی با دو واسطه از ابن عیاش روایت می کرده است (نک: پیش از این).
۱۴- حدّث محمّد بن عثمان، قال: حدّثنا أبو زید النمیری، قال: حدّثنا عبدالصّمد بن عبدالوارث، قال: حدّثنا شعبة، عن سلیمان الاعمش
۱۵- حدّثنی الشّیخ أبو الحسن علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن الحسن بن الطیّب المصری، المعروف بأبی التّحف رحمه الله بالغندجان فی سنة خمس عشرة وأربعمائة، قال: حدّثنی عبدالمنعم بن عبدالعزیز الحلبی الصّائغ، عن نوفل بن أبی الاشعث القمّی، قال: حدّثنی مسیرة /مسرة بن (خضرمة بن حلباب) بن عبدالحمید ابن بكّار الكوفی الدّقّاق، قال: حدّثنی أبی، عن أبناء الحسین علیه السلام
۱۶- حدّثنی الاشعث بن مرّة، عن المثنى بن سعید، عن هلال بن كیسان الكوفی الجزّار، عن الطلب الفواجری، عن عبدالله بن سلمة القبحی، عن شقادة بن الاصید العطّار البغدادی، قال: حدّثنی عبدالمنعم بن الطیّب القدوری، قال: حدّثنی العلاء بن وهب، عن قیس، عن الوزیر أبی محمّد بن سایلویه ]رضی الله[ عنه ـ فإنّه كان من أصحاب أمیر المؤمنین العارفین. وروى جماعتهم، عن أبی جریر، عن أبی الفتح المغازلی، عن أبی جعفر میثم التمّار ]آنس الله به قلوب العارفین[
۱۷- وحدّثنی، قال: حدّثنی شحیح بن الیهودی الصّبّاغ الحلبی، عن جبر بن شقاوة عن عبدالمنعم بن الاحوص ـ یرفعه برجاله ـ عن عمّار بن یاسر (رضی الله عنه)
۱۸- وحدّثنی أبو التّحف، قال: حدّثنی عبد المنعم بن سلمة ـ یرفعه ـ إلى جابر بن عبدالله الانصاری
۱۹- وفی كرّاسة بخطّ أبی القاسم بندار بن الحسین/الحسن بن زوزان/ زوران، نسخة من نسخة بخط أبی الحسن محمّد بن الحسین/الحسن بن سلمان/سلیمان رضی الله عنهما، ورواه عنه، وكان أبو الحسن (رضی الله عنه) یروی عن محمّد بن الحسن المعروف بالقاضی الورّاق، عن أحمد بن محمّد بن السمط/الشماط، قال: سمعته من الرّواة، عن أبی بصیر وكان ضریراً أنّه قال…
در یکجای دیگر همین سند به این صورت: وكتبت من نسخة بخطّ أبی القاسم بندار بن الحسن بن زوران (زوزان) رحمه الله ـ وكان ظاهر التشیّع، ورعاً مستوراً ـ نسخها هو من نسخة بخطّ أبی الحسن محمّد بن الحسن بن سلیمان رحمه الله، وكان روى عن محمّد بن الحسن المعروف بالقاضی الورّاق، عن أحمد بن محمّد بن الشمّاط (کذا و ظاهرا السمط)، قال: سمعت من أصحاب الحدیث والرّواة المذكورین
این احمد بن محمد بن السمط احتمالا همان کسی است که متنی به روایت او درباره تاریخ امامان در اختیار حاجی نوری بوده که متأسفانه شناخت زیادی درباره آن نداریم؛ اما به هر حال متعلق به حدود سال ۳۳۵ق در واسط بوده است. حاجی نوری از متنی که این ابن السمط راوی آن بوده، به “المناقب القدیمة” تعبیر می کند و در النجم الثاقب (ذیل نامهای امام غائب) می نویسد که متنی است درباره تاریخ امامان و آن را ابن السمط بر ابوالحسن علی بن ابراهیم الأنباری در واسط در سال ۳۲۶ق قرائت کرده بوده است؛ پس احتمالا شخص اخیر نویسنده کتاب بوده است. با این وصف حاجی نوری می گوید که نویسنده کتاب تاکنون شناخته نشده است. اما احتمالا این متن به غلات تعلق داشته است[۱۸]. با این وصف از یک تاریخ امامان به نام الاوج الاخضر فی مناقب الائمة الاثنى عشر یاد شده که گفته اند نسخه آن در کتابخانه نور عثمانیه هست و آنرا تألیف على بن ابی الحسن / ابى الحسین ابراهیم الانباری الشیعی دانسته اند؛ اما زمان مرگ وی را در ۹۸۸ق گزارش کرده اند که شاید منظور همین متنی باشد که نوری نام برده؛ که در این صورت خطایی در تاریخ مرگ نویسنده ناشناخته آن روی است[۱۹].
۲۰- رواه لی الشیخ أبو محمّد بن الحسن بن محمّد بن نصر رضی الله عنهم، یرفع الحدیث برجاله إلى محمّد بن جعفر البرسی قال: حدثنا إبراهیم بن محمّد الموصلی، قال: حدّثنی أبی، عن خالد القمی، عن جابر بن یزید الجعفی رفع الله درجته
این سند به روایت “خبر الخیط” مربوط است[۲۰].
۲۱- وفی كتاب الانوار والقدرة أخبر أبو ربیعة أحمد بن سلیمان بن سلمان الجارودی العبدی البصری فی سنة أربع عشرة و ثلثمائة، قال حدّثنی أحمد بن محمد الشّعیری، قال: حدّثنا سلیمان بن فروخ الابلی، قال: حدّثنا الحسین بن إبراهیم بن موسى بن جعفر الصّادق علیه السلام، عن محمّد بن علیّ الخراسانی، عن أبیه، عن علیّ بن طاهر بن الحسین بن أبی مسلم صاحب الدّولة، قال …
این سند عجیب که به یکی از نوادگان ابومسلم خراسانی می رسد، از کتاب الأنوار والقدرة نقل شده که معلوم نیست چه کتابی بوده است. اما نبایستی به کتاب الأنوار ابن همام اسکافی مربوط باشد (نک: پس از این).
۲۲- وروى علیّ بن القاسم البكری، عن أحمد بن محمّد بن الحسین بن سلام الكوفی، عن محمّد بن الاسقنطری،قال كنت من خواصّ المنصور أبی جعفر الدّوانیقی
۲۳- حدّثنی أبو التّحف علیه الرّحمة، عن (کذا: و باید “عن” اضافی باشد) علیّ بن إبراهیم المصری رحمه الله حیّاً و میّتاً، عن ضرار بن الازور، عن الاشعث بن الطیّب، عن عبدالودود بن سُمّیع القرشی، عن حنظلة القرشی، عن مقاتل بن مجاشع الصّیرفى، عن حمزة بن عوف، عن جمیل بن سلمة، عن القاسم بن البكری، عن الاشعث بن قُصَ، عن حملة بن الاروع، عن عبدالله بن الرّقیق، عن سعید بن لبنى، عن المفضّل بن عمر رفع الله درجته، قال
۲۴- حدّث العبّاس بن محمّد بن الحسین قال: حدّثنی محمّد بن الحسین، عن صفوان بن یحیى، عن نعیم القابوسی
۲۵- وروى الحمیری عبدالله بن جعفر، عن محمّد بن الحسین
۲۶- وبخطّ أبی القاسم بندار بن الحسن بن زوزان (رضی الله عنه)، حكى الحسین ابن حمدان الخصیبی، قال حدّثنی زید بن محمّد القمّی، قال: حدّثنی عبید الله ابن جعفر اللالی قال: كنت مع هرثمة بن أعین …
در این سند نویسنده به صورت وجاده از حسین بن حمدان الخصیبی، نویسنده و پیشوای برجسته نصیریان نقل روایتی می کند. این روایت با تفاوت در سند در الهدایة الکبری دیده می شود (ص ۲۸۲).
۲۷- قال مصنّف هذا الكتاب: كنت قرأت ذلك فی بعض الكتب، ثمّ حدّثنی به أبو الغنایم أحمد بن المنصور المشتری (رضی الله عنه) بالاهواز، قال: حدّثنی الرّئیس أبو القاسم علیّ بن عبد الله بن أبی یروح القصری، عن یحیى بن الطّویل، عن الادیب أبی محمّد بن أبی القاسم علیّ بن أحمد الكوفی، عن أبیه، عن أبی هاشم داود بن القاسم رفع الله درجتهما.
این سند، سندی بسیار جالب که در آن نویسنده در یک سند غریب با ۳ واسطه از فرزند ابوالقاسم کوفی با نام الأدیب ابو محمد[۲۱] روایت می کند.
۲۸- حدّثنی أبو التّحف المصری، قال: حدّثنی أبو طالب عمیرة ـ یرفعه ـ عن شیبة المقدادی، عن أبی الحسن علیّ بن عبدالله قاضی الحرمین، قال: حدّثنی الطّیب القواصری ـ یرفع الحدیث ـ إلى أبی القاسم الحسین بن المأمون الحدیثی القرشی، قال: حدّثنی سیّدی أبو نصر محمّد بن محمّد القاسانی، قال: حدّثنا الفقیه أبو یعقوب إسحاق بن أبان النّخعی قدّس الله، قال
این روایت هم سندی است به اسحاق نخعی، پیشوای نامدار غلات اسحاقی که گرایشی شبیه نصیریان داشته اند و ادبیات آنان عموما مشترک است.
۲۹- وحدّثنی أبو التحف المصری ـ یرفع الحدیث برجاله ـ إلى أبی یعقوب إسحاق بن أبان، قال…
باز سندی به اسحاق نخعی.
۳۲- وهذا الخبر بهذه الحكایة فی كتاب «الانوار» روایة الحسین بن حمدان الخصیبی، عن محمّد بن إسماعیل الحسنی، عن حكیمة بنت محمّد بن علیّ الرّضا
پیش از هر چیز این نکته را متذکر شوم که عنوان الأنوار، یک ژانر ادبی بوده است برای نوشتن تواریخ امامان و تعدادی از محدثان و متکلمان امامی را می شناسیم که کتاب الأنوار داشته اند و در آن به تواریخ امامان می پرداخته اند[۲۲]. در این سند خاص، از کتاب الأنوار ی نقل می کند که حسین بن حمدان الخصیبی آن را روایت می کرده است؛ درست معلوم نیست منظور از این کتاب الأنوار چه کتابی است. اما احتمالا مقصود کتاب الأنوار ابن همام اسکافی است که ظاهرا نسخه ای از آن مورد علاقه نصیریان بوده و آن را خصیبی روایت می کرده است[۲۳]. گویا این نسخه با نسخه های دیگر کتاب تفاوت داشته و زیاداتی در آن بوده که در این مورد جای دیگری بحث کرده ام. البته در عیون المعجزات از الأنوار ابن همام نیز نام برده شده و از آن نقل شده است، اما نویسنده نام ابن همام را حسن دانسته که طبعا نادرست است[۲۴]. این امر احتمالا می تواند به عدم شناخت درست ابن همام از سوی نویسنده گواهی دهد. البته معلوم نیست که در همه مواردی که از الانوار بدون اضافه کردن عنوان مؤلف و یا راوی حکایتی و یا حدیثی نقل می کند، به همین کتاب ابن همام مربوط باشد. فی المثل در یک مورد تنها از الأنوار یاد می کند، اما روایت آن در الهدایة الکبری نیز دقیقا با همان مشخصاتی که می گوید، وجود دارد[۲۵]. وانگهی در جای دیگری نویسنده از کتاب الأنوار، به عنوان تألیف خصیبی یاد می کند: “وهذا الخبر الّذی رواه الحسین بن حمدان فی كتاب «الانوار».” نقلی که از کتاب الأنوار حسین بن حمدان در عیون المعجزات دیده می شود، در الهدایة الکبری نیز آمده است (ص ۲۸۲)؛ اما به هر حال معلوم نیست دقیقا منظور نویسنده از الأنوار همین متنی باشد که به نام الهدایة الکبری خوانده می شود و به خصیبی نسبت داده می شود. البته این نکته را نیز باید متذکر شد که نام الهدایة الکبری نامی است برگرفته از سنت نصیریان و الا در میان امامیه، این عنوان در میان آثار منسوب به خصیبی دیده نمی شود. در منابع امامی تنها از اینکه او تاریخ الأئمه ای داشته سخن به میان آمده است. اما در مورد خود الهدایة الکبری هم ظاهرا نسخه های آن مختلف بوده و یا دست کم کتاب دیگری هم کم و بیش همانند این کتاب به عنوان کتابی از خصیبی موجود بوده است که برخی از نویسندگان امامی هم آن را در اختیار داشته اند. درباره این مطالب و نیز انتساب عنوان الأنوار به خصیبی در مقاله مربوط به الهدایة الکبری سخن گفته ام که در اینجا نیازی به بحث بیشتر نیست. اما در مورد تکمیل و یا روایت کتابی با عنوان الأنوار، شاید بتوان این احتمال را هم داد که مقصود، کتاب الأنوار شلمغانی است که نجاشی از آن نام برده است[۲۶]؛ در این صورت خصیبی راوی کتابی از شلمغانی بوده است. این امر بعید نیست؛ به ویژه که می دانیم، خصیبی در الهدایة الکبری پاره هایی از کتاب الأوصیای شلمغانی را بدون نام بردن منبع نقل کرده است[۲۷].
۳۳- وقرأت من خطّ نسب إلى أبی عمران الكرمانی تلمیذ أبی القاسم علیّ بن أحمد الكوفی الموسوی (رضی الله عنه)، أنّه سمع أبا القاسم (رضی الله عنه) یذكر: إنّ التوقیعات تخرج على ید عثمان بن عمرو العمری ـ وكان السّفیر بین صاحب الزّمان وبین الشّیعة ـ وأنّه أوصى بعد وفاته إلى ابنه أبی جعفر محمّد بن عثمان (رضی الله عنه)، فقام مقام أبیه، وكان أبو القاسم الحسین بن روح النّوبختی كاتبه، أوصى إلیه فی وقت وفاته، وكان أبو القاسم (رضی الله عنه) عنه السّفیر كذلك، وقال أبو عمران: قال أبو القاسم رضی الله عنهما، ثمّ أنّه الان توفی، وبلغنا الخبر بكرمان: أنّه أوصى إلى أبی جعفر محمّد بن علیّ النّزوفری (رضی الله عنه)، فعلى أیدی هؤلاء تخرج التّوقیعات، والیوم بلغنا الخبر بكرمان: أنّه توفى ولم یوص إلى من یقوم مقامه فی إخراج التّوقیعات، فقیل له فی ذلك فزعم (لع) من أن یوحی (؟)، واحتجّ بخبر الصّادق علیه السلام: «إذا أراد الله أن یظهر أمره علیه السلام ستر أبوابه». قال أبو القاسم: ثمّ بلغنا أنّ الوصیّة من النّوبختی صارت إلى السمّری وهذا الّذی أبی الوصیّة دون النزوفری (رضی الله عنه)، والله العالم.
این مطلب حائز چند نکته مهم است؛ از جمله درباره نقلی از ابوالقاسم کوفی به واسطه شاگرد وی. از این نقل بر می آید که ابوالقاسم کوفی از اخبار وکلای بغداد کم و بیش مطلع بوده، گرچه به درستی در جریان تصمیمات نهاد وکالت در بغداد قرار نداشته است. در این روایت معلوم نیست ابو جعفر محمد بن علی النزوفری کیست. اما شاید مقصود از او ابو جعفر محمد بن علی الشلمغانی (مقت. ۳۲۳ق) است که بنابر گزارش اول، ابوالقاسم کوفی گمان می کرده که او جانشین حسین بن روح نوبختی (د. ۳۲۶ق) بوده است، اما بعدا مطلع شده بوده که جانشین نوبختی، سمری بوده و نه ” النزوفری” و این السمری بوده که دیگر وکالت را به شخص دیگری پس از خود وصیت نکرده بوده است.
۳۴- از نکات مهم در کتاب عیون المعجزات، چند نقل مؤلف است از كتاب الوصایا که آن را با عنوان “المنسوب إلى أبی الحسن علیّ بن محمّد بن زیاد الصّیمری” یاد می کند. در مقاله ای که درباره اثبات الوصیة نوشته ایم[۲۸]، نشان دادیم که این متن به احتمال زیاد همین کتابی است که با عنوان اثبات الوصیة به مسعودی منسوب است و از دیگر سو، موارد زیادی در کتاب عیون المعجزات هست که با روایات اثبات الوصیة مشترک است و به احتمال قوی همین متن از جمله منابع عیون المعجزات بوده است. در عیون المعجزات نقل از کتاب الواحدة ابن جمهور هم دیده می شود که باز از متونی است که احادیث آن عمدتا به گرایشات غالیانه تعلق داشته است.
——————————————————————————–
[۱] در مورد معرفی عیون المعجزات و پاره ای از منابعی که از این کتاب نام برده اند، مقدمه های دو چاپ نجف و قم مناسب است دیده شود. نیز نک: توضیحات آقابزرگ در الذریعة و حاجی نوری در خاتمه مستدرک الوسائل.
[۲] نک: ریاض العلماء، ۲/۱۲۳-۱۲۹
[۳] جالب اینکه به دلیل همین انتساب به روشنی نادرست در پاره ای از منابع رجالی اطلاعات نادرستی درباره سید مرتضی و مشایخ او در نظر گرفته شده است.
[۴] در مورد حسین بن عبدالوهاب و کتاب عیون المعجزات و نسخه های آن و بسیاری از مطالبی که در این مقاله بدانها استناد شده، بهترین منبع کتاب ریاض العلمای افندی است که در مقدمه چاپ جدید کتاب عیون المعجزات مطالب آن نقل شده است.
[۵] بنابر گواهی افندی و نیز گواهی تنظیم کننده نسخه موجود کازرون؛ اما در نسخه موجود کازرون، تنظیم کننده کتاب، آن مؤخره را به آغاز کتاب منتقل کرده است؛ با این وصف بخشی از مقدمه ای که افندی آن را نقل کرده و در مورد بصائر الدرجات است، در نسخه موجود کازرون حذف شده است.
[۶] برای تثبیت المعجزات ابوالقاسم کوفی، نک: نجاشی، ص ۲۶۶
[۷] نام آن در رجال نجاشی، به صورت کتاب البدع المحدثة آمده است، نک: ص ۲۶۵
[۸] نک: نجاشی، ص ۲۶۵-۲۶۶؛ طوسی، الفهرست، ص ۲۷۱-۲۷۲؛ همو، الرجال، ص ۴۳۴؛ رجال ابن غضائری، ص ۸۲ ؛ نیز نک: ابن الصوفی، المجدی، ص ۱۰۷-۱۰۸؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص ۲۳۰
[۹] نک: بخش ابوالقاسم کوفی در رساله دکتری من؛ برای او نیز نک: ابن ندیم، الفهرست، ص ۲۴۳؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص ۹۹؛ برای نقلهایی از او و کتاب التبدیل والتحریف او، نک: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب،۱/۲۴۵، ۳۴۶، ۲/۹۰، ۱۸۶، ۳/۵۲۵. شاید وی به ابوالقاسم کوفی خدیجی نیز شناخته می شده است؛ نک: ابن بابویه، کمال الدین، ص ۴۴۳.
[۱۰] ظاهرا قبری برای او در ری ادعا می شده و مورد زیارت بوده (شاید از ناحیه غلات امامی ری) که نسب شناسان آن را نادرست می دانسته اند؛ نک: ابن الصوفی، المجدی، ص ۱۰۷-۱۰۸؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص ۲۳۰
[۱۱] نک: همانجاها؛ نیز نک: رجال خلاصة الأقوال، ص ۳۶۵
[۱۲] ابن الصوفی، المجدی، ص ۱۰۷-۱۰۸؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص ۲۳۰
[۱۳] نک: نجاشی، ص ۲۶۶
[۱۴] نک: ریاض العلماء، ۲/۱۲۶
[۱۵] فی المثل در متون نصیریان.
[۱۶] نک: الهدایة الکبری، ص ۲۲۶ به بعد؛ نیز نک: المناقب، متنی غالیانه که اخیرا در قم، ۱۳۸۶ش به چاپ رسیده و به محمد بن علی بن الحسین العلوی منسوب شده، ص ۱۱۷ به بعد. از دوستان محترم جناب استاد علی بهرامیان و صادق تهرانی که این متن را برای بنده ارسال کردند، تشکر می کنم.
[۱۷] برای آن، نک: نجاشی، ص ۲۶۵
[۱۸] نیز نک: نوری، مستدرک الوسائل، ۸/۳۹۵، ۱۴/۲۰۹
[۱۹] نک: ایضاح المکنون، ۱/۱۵۰؛ هدیة العارفین، ۱/۷۴۹؛ معجم المؤلفین، ۷/۴
[۲۰] در مورد یک احتمال بعید در مورد هویت ابن نصر مذکور در سند، نک: مقاله من درباره نوادر المعجزات، در همین سایت.
[۲۱] برای او نک: نجاشی، ص ۲۶۶
[۲۲] در این مورد به بحث مفصل نویسنده در رساله دکتری وی در مدرسه عالی سوربون مراجعه شود.
[۲۳] در این مورد، نک: مقاله تحلیل چند متن درباره تاریخ امامان، در همین سایت. در مقاله ای که درباره کتاب المثال والصورة در همین سایت منتشر کرده ام، احتمال روایت مستقیم خصیبی از ابن همام اسکافی را مطرح کرده ام.
[۲۴] در نسخه چاپ جدید، در متن این خطا اصلاح شده است.
[۲۵] در مورد داستان سندی بن شاهک در عیون المعجزات، مقایسه کنید با الهدایة الکبری، ص ۲۶۵-۲۶۷.
[۲۶] نک: نجاشی، ص ۳۷۸
[۲۷] در این مورد نک: مقاله من درباره اثبات الوصیة منسوب به مسعودی در همین سایت.
[۲۸] منتشر شده در همین سایت
منبع مقاله :
http://ansari.kateban.com/
ادامه دارد …