میرزا علی محمد باب؛ از چالشهای فرا رو تا توبه و تکذیب ادعا (3)
2. داستان محاکمه ی باب توسط علما از زبان یک مورخ بهائی مآب
آقای عباس امانت (متعلق به خانواده ی بهائی «امانت») از مورخان معاصر است که در غرب می زید و تعلق خاطرش به باب و بهاء، از خلال سطور کتابش که با عنوان قبله عالم به فارسی ترجمه شده، هویدا است.(1)
این مورخ بهائی مآب (در گزارش مجلس مذاکره ی علمای تبریز با باب) از علی محمد باب، با تعابیری چون «پیام آور»(2) (بخوانید: پیغمبر)، «سید پرجاذبه ی شیرازی»(3) و نیز «چهره ای جوان و گیرا» یاد می کند «که نوید عصر جدیدی را می داد»(4)! هم چنین باب را «پارسای فرانگیر» می خواند «که مرجعیت علما را به مبارزه می طلبید»!(5) (و البته کاری به این ندارد که: باب هرگز توان و جرئت بحث با علما را نداشت و این علما بودند که به مبارزه اش می طلبیدند) حتی اعتراف باب (در گفت و گو با علما) به ناآگاهی خویش از علوم زمانه را «اقرار صادقانه» می خواند(6) و بدین وسیله می کوشد که از انعکاس منفی آن در ذهن خواننده ی کتاب بکاهد. هم چنین ادعا می کند که ولیعهد «ظاهراً مسحور صراحت و اعتماد به نفس پیام آور [یعنی باب] شده بود…»!(7) و متقابلاً از چالش علما با باب، از تعابیری منفی چون «استنطاق»، «تفتیش عقاید»، و «طعن و لعن و ریشخندهای دشمنام آمیز» سود می جوید.(8)
تردیفِ (حساب شده ی) آن گونه تعابیر و جملات مثبت (و بعضاً کاملاً «مریدگونه» از گفتار و رفتار باب، در کنار ارائه ی تصویری سیاه از منش و روش جناح حریف، پیدا است که خواننده را در فضای روانی خاصی به نفع باب قرار داده و توان قضاوت علمی و عادلانه را در وی تضعیف می کند، و این رویه، هرگز شایسته ی یک اثر علمی و تحقیق بی طرفانه نیست.
عجیب است که جناب امانت، از آزمون علمی و دینی باب توسط علمای تبریز (که برای روشن شدن صحت و سقم ادعاهای وی، و تکلیف ملت و دولت در برابر او، صورت گرفت و دست باب را در ادعاهای ناروای وی رو کرد) با عناوین گزنه ای چون «تفتیش عقاید» و «استنطاق»(9) یاد می کند و علما را با اطلاق برچسب «بازجویان»(10) بر آن ها فرو می کوبد. و این در حالی است که شخص باب، مدعی مقامی «الهی و آسمانی» بود و خود را باب(علم) آخرین پیشوای معصوم شیعه، حضرت امام مهدی(عج)، در این اواخر، خود آن حضرت قلمداد می کرد و گذشته از داعیه و دعوت باب، برای جامعه ی شیعیان و رهبران مذهبی آن، این ادعا (چه در صورت درست بودن، و چه در صورت دروغ بودن) شدیداً ایجاد «تکلیف» می کرد و باید راست و دروغ آن سریعاً معلوم می گشت.
طبیعی است جامعه ی شیعی نمی بایست کورکورانه هر دعوت و ادعایی را بپذیرد و باید هر دعوتی، از جمله دعوت باب، را نخست به ترازوی علم و منطق می سنجید و این کار نیز پیش و بیش از هر کس، وظیفه ی «عالمان امت»و «نایبان امام» بود. از آن سو، علی محمد باب، ادعای بابیت، بلکه فراتر از آن، امامت داشت و چنین کسی، طبق اعتقاد شیعیان می بایست از دانش ها و علوم مختلف زمانه، هم چون دانشمندان عصر (بلکه بسیار بیشتر از آنان) آگاه و مطلع باشد.(11)
با توجه به این امر، تنها راهی که برای علما جهت تعیین تکلیف خویش و مردم در برابر این مدعی نوظهور باقی می ماند، آن بود که وی را نزد خود فراخوانند و برای آگاهی از صحت و سقم ادعای بزرگ وی، با پرسشهای خود، میزان آشنایی او با علوم گوناگون (فقه و تفسیر و حکمت و…) را جویا شوند و بدین گونه، صدق مدعای وی را معلوم دارند، و این امر، چه ربطی به موضوع «استنطاق»! و «تفتیش عقاید»! دارد؟! او اگر هم داشته باشد، آیا فردی جز خود باب با ادعاهای شگفت و جنجال انگیز و «تکلیف ساز» خویش، آن را ایجاب کرده است؟! و آیا مورخ «والا تبار» ما، این مطلب واضح را نمی داند یا دانسته، سفسطه می کند؟!
بد نیست آقای امانت بدانند که طبق نوشته ی شیخ کاظم سمندر (مورخ قدیمی و مشهور بهائی) که از فرزند یکی از سران بابیه در قزوین نقل می کند: باب در اوایل ظهور خویش، برای به اصطلاح «اتمام حجت و ابلاغ آیت» خویش به علما، فردی به نام ملا احمد ابدال را همراه چند لوح که «به نام بعضی از مشاهیر علمای» قزوین نظیر ملاصالح و ملاتقی قزوینی (شهید ثالث) و حاجی ملا عبدالوهاب، صادر شده بود نزد آنان فرستاد و «مضمون الواح» مزبور «از قرار مسموع» این بوده است «که امر من امری نیست که اصلاح و رتق و فتق آن حق دولت باشد، بلکه تشخیص و تمیز دادن این مطالب، حق علما است و شماها که خود را بر مسند امام نشسته می دانید و خوب است مرا بخوانید و یا بیایید و ملاقات نموده امتیاز بدهید».(12)
بدین ترتیب می بینیم که علمای تبریز، با احضار باب و پرسش از دعاوی و دلایل وی، دقیقاً به پیشنهاد خود باب عمل کرده اند.
همین بحث عیناً درباره ی برخورد آقای امانت با درخواست معجزه و کرامت توسط علما و ولیعهد از باب نیز مطرح است. امانت، درخواست معجزه و کرامت توسط علما و ولیعهد از باب نیز مطرح است. امانت، درخواست معجزه از باب توسط علما و ولیعهد را «درخوست بلهوسانه»!(13) خوانده و آن را «تصوری کودکانه»، و از سنج خیالات و آرزوهای اطفال می شمارد! در حالی که، مدّعیان مقامات «آسمانی» باید معجزه (=کاری که دیگران، از انجام آن عاجزند) بیاورند تا معلوم شود که حقاً فرستاده ی خداوند «قادر متعال»اند، و اتفاقاً باب هم منکر معجزه نبود، منتها می گفت که به عنوان معجزه، تنها به نوشته های پر حجم و تندنگاشته ی وی اکتفا کنند، که البته، آن نوشته ها، به رغم حجم گسترده و خط زیبای آنها، از نظر علما به دلایل گوناگون (و از آن جمله، به دلیل اغلاط ادبی و محتوایی بسیار، و واژه تراشیهای مضحک) اساساً ارزش علمی نداشت، چه رسد به این که «معجزه» محسوب شود!
ضمناً مورخ بزرگ ما، وسط دعوا، «نرخ» هم تعیین می کند و «معجزه» را – که کار پیامبران است – هم ردیف «سحر» قرار می دهد: «در تصور کودکانه ی ناصرالدین میرزا، که هنوز در سودای جن و پری به سر می برد، پیام باب تنها در صورتی به دل می نشست که وی قادر می بود از بوته ی آزمایش سحر و اعجاز موفق بیرون آید…».(14) در حالی که باید از زبان شاعر نکته سنج به وی تذکر داد که: سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار! و دریغ خورد که: آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس/ هر زمان خر مهره را با دُر برابر می کنند!
از کسی چون آقای امانت، که ژست علمی و تحقیقی به خود گرفته است، طبعاً نمی توان توقع داشت که صریحاً و با ادبیاتی از سنخ ادبیات مبلغان بابی و بهایی (نظیر بالیوزی) شیفتگی خویش به حضرت رب اعلی و حضرت احدیت (بخوانید: باب و بهاء) را برملا سازد. ناگزیر باید در پس نقاب تحقیق علمی پنهان شد و چنانچه قرار است گاهی هم در جهت تبلیغ این مسلک، یا دست کم توجیه و تبرئه ی مدعیان آن از نسبتها و اتهامات، برداشت، این کار را با ژست علمی و در قالب تحقیقات آکادمیک پیش برد… مع الوصف، جالب است بدانیم، گزارشی که جناب امانت، از مذاکره ی علمای تبریز با باب به دست داده، به رغم «رتوشها و تک مضرابهای حساب شده ی» وی در جای جای آن گزارش، حاوی اعترافات جالبی است.(15)
او سخن را با پیش پرده ی «استقبال گرم» مردم ارومیه از باب، و انتظار بی صبرانه ی اهل تبریز نسبت به نتایج گفت و گو علما با باب، آغاز می کند و سپس مطلب را به گزارش مذاکرات باب و علما می کشاند که لب آن – با حذف حاشیه پردازیهای امانت – چنین است (تأکید روی کلمات هم چون همه جا از ما است):
مجلس تبریز برای ناصرالدین میرزا رویدادی طرفه و هیجان انگیز بود. زیرا این فرصت نادری بود برای مشاهده ی مناظره ای میان دو جناح: از یک سو یک مدعی مهدویت که متهم به ارتداد بود… و از سوی دیگر پاره ای از گویاترین مخالفان باب… برنامه ی تبلیغاتی مجلس پیشاپیش معین شده بود: دعاوی کفرآمیز باب را «به ادله و براهین و قوانین دین مبین» تسجیل کرده و نتیجه را متعاقباً به سراسر مملکت اعلام کنند… در ابتدای محاکمه ولیعهد علناً نسبت به باب و دعوی مهدویتش دو دل بود. کنجکاوی ناصرالدین جوان برای شگفتیهای نوآمده احساس احترامی در دل او برای… [باب] برانگیخته بود…
ملاباشی و هم قطارانش باب را به رگبار تفاسیر و تعابیر و پرس و جوهای تفتیشی و استنطاقی بستند. از صرف و نحر عربی گرفته تا سؤالات درباره ی متن و تفسیر احادیث، شأن نزول آیات قرآنی، نکات باریک الهیات و حکمت، مسائل شرعی… طب بقراطی و تأثیر امزجه ی اربعه بر یکدیگر…- سیلابی از پرسشهای گوناگون بر سر پیام آور[!] آزرده خاطر سرازیر شد. اقرار صادقانه ی باب که با این علوم آشنایی ندارد. بازجویان را جسورتر کرد… تحقیر و تمسخر علما کافی بود که دستور دولت تحقق پذیرد و مانع شود که مردمان دل در گرو سید پرجاذبه ی شیرازی دهند.
ملاباشی… از باب خواست که اگر فی الواقع صاحب کرامت است معجزی از خود بروز دهد و تندرستی محمدشاه را به او بازگرداند. ناصرالدین… شرط معامله را سهل تر کرد و از باب خواست به جای این کار، جوانی ملاباشی را به او بازگرداند ولیعهد انگار هنوز می پنداشت که باب واقعاً نیروی معجزه آسا دارد، ولی پاسخ باب به این درخواست بلهوسانه[!] ساده بود: «در قوّه ندارم». در عوض برای اثبات صدق مدعای خویش، شروع به نزول آیات عربی به سبک قرآن کرد، عملی که پیوسته آن را یگانه معجزه ی خود شمرده بود [که آن هم مورد ایراد نحوی واقع شد]…
تأکید مکرر باب که از علوم عادی سر رشته ای ندارد، مباحثه بین پیام آور و ارباب شرع را تشدید کرد و در این میان همدلی متزلزل ناصرالدین نیز از دست رفت. شور و اشتیاق شاهزاده رفته رفته مبدل به بی تفاوتی و حتی بی حوصلگی گردید. تا آن که باب، در عکس العمل به تهمت کفر و شیادی از جانب علما، با عصبانیت برای بار نخست علناً گفت که وی به راستی همان امام زمان، مهدی موعود، است که هزاران [کذا] سال مردمان چشم به راه بازگشتش بوده اند. این ادعای شگرف فریاد اعتراض مجتهدین خروشیده را به اوج رساند. طعن و لعن و ریشخندهای دشنام آمیز آنان باب را واداشت با غیظ بپرسد «مگر من مسخره ام؟» و بعد در طول بقیه ی محاکمه به اعتراض ساکت ماند.
در تصور کودکانه ی ناصرالدین میرزا… پیام باب تنها در صورتی به دلش می نشست که وی قادر می بود از بوته ی آزمایش سحر[!] و اعجاز موفق بیرون آید. رفتار و کردار باب هر چقدر هم شگفت انگیز، باز فاقد آن نفس مسیحیایی بود که بتواند هزاران تن، از جمله شخص ولیعهد، را مرید خویشتن سازد… مجلس مجتهدین تبریز و برخورد آنها با باب ممکن است ساده لوحانه[؟!] به نظر رسد، ولی آنان آن زیرکی را داشتند که ناصرالدین را از تمایل به جانب مدعی جوان بازدارند. و این واقعیت، امکان سازش باب را با دولت قاجار تیره تر کرد…(16)
به نوشته ی عباس امانت: «تأکید مکرر باب که از علوم عادی سررشته ای ندارد، مباحثه ی بین پیام آور و ارباب شرع را تشدید کرد و این میان همدلی متزلزل ناصرالدین نیز از دست رفت. شور و اشتیاق شاهزاده رفته رفته مبدل به بی تفاوتی و حتی بی حوصلگی گردید». در ربط با این اعتراف جالب، باید افزود که:
حاصل محاکمه ی باب توسط علما در تبریز، چنان وی را از چشم ناصرالدین میرزا ولیعهد (ناصرالدین شاه بعدی) انداخت که چندی بعد، در صفر 1264ق در آغاز سلطنت خویش زمانی که عمویش مهدی قلی میرزا (حاکم وقت مازندران) را مأمور قلع و قمع شورشیان بابی در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران کرد چنین نوشت:
مهدی قلی میرزا، در این باب، زیاده از حد باید سعی بکنید. این عمل بازیچه نیست؛ پای دین و مذهب در میان است. این طایفه ی نجس مردود باید از صفحه ی دارالمرز پاک کنی که اثری باقی نماند. البته کمال اهتمام را بکن و به [عباسقلی خان سردار] نوکر لاریجانی یار تقویت کن که از عهده ی این خدمت و خدمات سرحدیه ی دیگر خوب برآید.(17)
نیز همو در صفر سال بعد (یعنی 1265) نوشت: «عمّ(18) اکرم نامدار، مهدی قلی میرزا حاکم دارالمرز مازندران موفق بوده بدانند که: در باب رفع غائله و دفع فساد و فتنه و آشوب و اغتشاش بابی ها که در نفس الامر بدعت تازه در دین مبین و شریعت غرای جناب سید المرسلین گذاشته اند و فی الواقع برداشتن اینها از صفحه ی روزگار و روی زمین بر همه کس واحب و از لوازم دین است و ضروری مذهب و ملت همین است. بلی اولاً اطفاء نائره ی این شعله منوط و مربوط به اهتمام علمای اعلام و فضلای ذوی العز و الاحترام خواهد بود و در ثانی به کف کفایت نوکرهای دیندار دولت ابد قرار بسته است. و بالجمله به نوعی که در هنگام مأموریت آن عمّ ارجمند بالمشافهه(19)… امر و مقرر فرموده ایم باید آن عمّ گرامی در این خصوص کمال تقویت و حمایت از عالیجاه مقرّب الخاقان عباس قلی خان سردار نوکر لاریجانی به عمل آورده مراقبت و مواظبت باشد که ان شاءالله تعالی فتنه و فساد و آشوب و انقلاب این طبقه ی هاویه هلاک بالمره از صفحات مازندران برخاسته شده و بالکلیه این معدود را قلع و قمع نمایند که آثاری از آن ها باقی نباشد و از شرارت و شیطنت آنها همگی اهالی آن مرز و بوم آسوده و فارغ البال باشند…».(20) ناصرالدین شاه، چندی بعد به فوجی هم که در سرکوب شورش بابیان در زنجان خدمت کرده بود، در رمضان 1267 پاداش داد.(21)
1-2. یک نکته ی جالب
از منابع بهائی بر می آید که باب، اصولاً در پرسش و پاسخ هایی که از وی می شد و جنبه ی مناظره داشت، خیلی زود سپر می انداخت و به ناآگاهی و بی اطلاعی خویش از مسائل اعتراف می کرد. در سال 1261، یکی از سران شیخیه (موسوم به ملا جواد برغانی قزوینی(23) که نخست به باب گرایش یافته و سپس با مشاهده ی برخی امور نسبت به حقانیت ادعاهای او به تردید افتاده بود، شاهد گفت و گوی یکی از اخباریان با پیشوایان(باب) بودند. فرد اخباری مسلک به منظور آزمون علمی باب، از او سؤالاتی می کند و باب در جواب او، در می ماند، و این امر سبب می شود که ملاجواد و برخی از دیگر از بابیه (ملاعبدالعلی هراتی و ملا ابراهیم شیرازی) از ایمان به باب دست بردارند و حتی ملاجواد رساله ای علیه وی بنویسد و حقانیت ادعای وی را به چالش بکشد.
اقدام ملاجواد و یارانش به حدی برای باب و اتباع وی خطرساز می گردد که قره العین مشهور، ناگزیر می شود رساله ای در ردّ آن ها نوشته و ایشان را به باد توهین و هتاکی بگیرد.
متن رساله ی جوابیه ی قره العین، که در کتاب ظهور الحق، ج3، ص484به بعد آمده(23)، از دو جهت در خور ملاحظه و تأمل است. نخست: توجیهات بسیار ناچسب بلکه مضحکی است که قره العین از عجز آشکار باب در برابر سائلان می کند و نشان گر عمیق سقوط او در گرداب تأویلهای بی پایه و غیر علمی است. دوم: نقل قول هایی است که قره العین از نوشته ی ملاجواد آورده و ما را با مفاد ایرادها و انتقادهای وی به باب، و ماجرای بحث فرد اخباری مسلک فوق با پیشوای بابیان، واقف می سازد.
قره العین، رساله ی ملا جواد را (با ادبیات خود) خلاصه و نقل به «مضمون» کرده و سخن را نیز با هتاکی و اهانت به نویسنده ی رساله آغاز می کند:
هر چند آن نوشته را در نزد اولی الالباب جوابی نبود لکن چون رد جواب واجب، بعض از مضامین خلاف آیینش را بر سبیل اجمال بیان می نماییم و در مقام جواب بحولی ربی و قوته برمی آییم. هرچند بسیاری از کلماتش مزخرفاتی می باشد که به نگریستن به او، فرائصم مرتعش گردیده.(24)، از جزئت کاتبش که از جهل ناشی شده…
مضمون اول آن که: بعد از آن که وارد بزم حضور نورالانوار [یعنی باب] گردیدم، مرد عربی در محضر فصل الخطاب[باب] در مقام سؤال و جواب برآمد که من عربی هستم و نزد اخباریین آمده ام تا شما را امتحان نمایم که آن چه را از مسائل، موافق خیال من جواب فرمایید تصدیق شما نموده به جانب قوم خود رجوع نموده که ایشان نیز تصدیق نمایند. پس سؤال نمود از رکعتین اخیرتین صلوه جماعت که آیا حکم او جهر است یا اخفا است.(25) حجه الله العظمی فرمودند اخفا است. و شیخ از دلیل سؤال نمود، فرمودند آیه ی قرآن: و لاتجهر بصلاتک.
شیخ در مقام رد، متمّم آیه را خوانند: و لاتُخافِت بها و ابتغ بین ذلک سبیلاً. و بنای مجادله را از جهل خود با حق مطلق گذاردند. تا آن که آن بزرگوار(ص) در جواب او نَسِیتُ [فراموش کرده ام] از لسانِ حقیقت نثار اظهار فرمودند و آن بیچاره ی فقیر در مقام انکار برآمد، چون که موافق آن قاعده ی مصوره در خیال خود را که میزان قرار داده بود ندیده….(26)
جالب است که قره العین، در پاسخ به این بخش از اظهارات ملاجواد، منکر وقوع داستان، و اظهار عجز باب در برابر شخص اخباری، نمی شود، بلکه در مقام توجیه و تأویل کار باب بر می آید، که البته توجیهاتش نیز (چنانکه خواهیم دید) سست و سفسطه آمیز است. مثلاً اولین پاسخش این است که «امتحان حجت الله میزانش در نزد خلق آشکار و هویدا نیست، [و آیه ی قرآن که در مورد خداوند می فرماید:] لایسئل عما یفعل.(27) موردش اینجا است» و چون پروردگار، آیه ی پیشین (یعنی پیامبر اسلام) را «نسخ» فرموده و آیه ای جدید (یعنی باب) را به جای وی «نصب» کرده، بنابراین نمی توان با حجج و بیّنات آیه ی پیشین، آیه ی جدید را مورد امتحان و آزمون قرار داد. (28) در حالی که باید پرسید: چرا این اشکال را خود باب مطرح نساخت و فی المثل به فرد اخباری نگفت: سؤالات تو از حکم نماز اسلام و استشهادت در این زمینه به آیات قرآن، با توجه به اینکه قرآن و اسلام به آمدن من از حجیت افتاده و نسخ شده، سؤالاتی بی وجه است و چیز دیگر بپرس!
آری، باب نه تنها این مطلب را نگفت بلکه در پاسخ به سؤال شخص اخباری، به آیه ی قرآن استناد کرد و بعد هم که در جواب اشکال مدعی از سخن فروماند، اعتراف کرد ذیل آیه را فراموش کرده است! (البته باب چاره ای نیز جز پیمودن همان راهی که در گفت و گو با فرد اخباری در پیش رفت، نداشت، زیرا در آن زمان، او هنوز ادعاهای بعدی خود مبنی بر «قائمیت» و «رسالت» را مطرح نساخته، و در خط ادعای «بابیت» سیر می کرد و مدعی بود که باب علوم و معارف ائمه اسلام است و در برابر چنین ادعایی – که بر «بقای حقانیت» اسلام متکی است – طبیعی بود که دیگران، با سؤال از احکام و معارف ناب اسلامی، میزان آگاهی باب از این امر را – به مثابه ی تنها راه برای تشخیص صحت ادعای «بابیت» او – به بوته ی آزمون گذارند».
از همه ی اینها که بگذریم، باید گفت ایراد قره العین، کاملاً ناوارد (بلکه سفسطه آمیز) است.
زیرا اولاً- چنانکه فوقاً گفتیم – باب در آن تاریخ، نزد پیروانش به عنوان «باب بقیه الله» شناخته شده و هنوز مدعیات اسلام شکنانه ی بعدی و موضوع «نسخ اسلام» را مطرح نساخته بود. بنابراین کاملاً جا داشت که دیگران، از او که بر سوره های قرآن تفسیر نوشته و به کرات خود را پیرو ائمه اثنی عشری(ع) خوانده بود، سؤالات اسلامی (فقهی و….) بپرسند و او نیز برای پاسخ گویی به سؤالات آنان، از قرآن مدد گیرد. در چنین فضایی، طبعاً طرح این سخن که خداوند آیه و حجت جدیدی آورده و او را نمی توان با حجج و بیّنات آیه ی پیشین (یعنی پیامبر اسلام) مورد امتحان و آزمون قرار داد، جایی ندارد.
ثانیاً فرد اخباری، می خواست «مقدار علم و آگاهی» باب به مسائل اسلامی و قرآن را دریابد (و از این طریق، صدق ادعای او – بابیت – را محک زند). درست مثل این که کسی با سؤال از پیامبر اسلام و امیرمؤمنان علی (ع) راجع به محتویات تورات و انجیل، بخواهد میزان آگاهی آن دو بزرگوار از مسائل را دریابد، و از این راه، صحت و سقم داعیه های آسمانی آنان (نبوت و امامت ایشان) را محک زند. در این مقام، لازم نیست که فرد سؤال شونده، لزوماً به محتویات کتب و دین مورد سؤال نیز ایمان داشته باشد و آن ها را حجت باقیه بداند، بلکه صرف اطلاع آنها از محتویات کتب یاد شده (و حجج و بینات پیشین)، در «اثبات دانش گسترده» (و نتیجتاً: «صدق ادعای» آنان)، برای شخص سائل کافی و کارساز خواهد بود. طبعاً در این مقام نیز، سخن قره العین مبنی بر نادرستی آزمون صحت ادعای آیه و حجت الهی به وسیله ی حجج و بینات آیه ی پیشین حتی اگر در اصل هم، سخنی درست باشد – جای ندارد.
ثالثاً ایراد قره العین، خالی از سفسطه نیست زیرا برای آن فرد اخباری (و همچنین برای ملاجواد که حق را به اخباری داده بود) اساساً مشروعیت «باب»، به عنوان حجت و آیه ی جدید الهی (و جایگزین آیه ی پیشین الهی: رسول گرامی اسلام)، مورد تردید جدی قرار داشت و در برابر چنین کسانی که اساس حقانیت باب را به عنوان حجه الله قبول نداشته (و طبعاً هنوز قائل به حجیت و حقانیت اسلام جاویدان بودند) به هیچ رو نمی توان گفت: باب، حجت جدید خداوند است و شما حق ندارید با موازین اسلامی و قرآنی، که اینک منسوخ شده اند، صحت ادعای او را محک بزنید! این همان چیزی است که در مباحث علمی و منطقی، از آن با عناوینی چون «مصادره به مطلوب» و «اول الکلام» یاد و انتقاد می شود.(29)
رابعاً منطق قره العین، با رویه ی رهبران بابی و بهائی، ناسازگار است. برای نمونه، جالب است بدانیم که حسینعلی بهاء (یکی از سران بابیه و مورد علاقه قره العین، و بنیادگذار بعدی بهائیت) 24 سال پس از آن تاریخ، در لوح سلطان خود به ناصرالدین شاه (مورخ 1285-1286ق)، از قرآن کریم صریحاً به عنوان «حجه باقیه ی» الهی یاد می کند(30) و اصولاً رهبران بابی و بهائی (هم چون خود باب) بارها و بارها برای اثبات مطالبشان به آیات قرآن و روایات اسلامی (و نیز نویدها و بشارات مندرج در کتب آسمانی پیشین) متمسک شده (و می شوند) و حتی باب بر سوره های متعدد قرآن، نظیر سوره ی یوسف و کوثر …، تفسیر نوشته است. آن وقت حاج خانم – قره العین را می گویم!- می گوید با حجج و بینات دین پیشین، نمی توان حجیت و حقانیت باب را محک زد! و این در حالی است که حتی خود او نیز در رسالاتش در دفاع از باب، جای جای به آیات و احادیث اسلامی استناد می کند!(31)
اصولاً زمانی که فرستنده ی همه ی رسولان الهی، یک نفر، آن هم خداوند متعال است، مطمئناً (گذشته از «تناسب کلی» بین آموزه های آن رسولان، و قرابت بلکه وحدت «اساس» ادیان و شرایع الهی) در هر دین و شریعتی، نشانه ها و ردپایی روشنگر برای تشخیص مصداق درست دین و شریعت بعدی وجود دارد. به همین دلیل است که قرآن کریم، برای اثبات حقانیت رسالت پیامبر(ص) به بشارت حضرت مسیح در انجیل مبنی بر آمدن پیامبری به نام احمد (و به قول انجیل: فارقیطا) در آینده (و مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد / سوره ی صف:6) استشهاد می کند و یکی از استدلالهای «رایج و محکمه پسند» علمای اسلامی (و نیز مسیحیت) در بحث با دانشمندان ادیان پیش از اسلام، استناد به همین گونه مطالب در کتب آسمانی است. پس به هیچ وجه نمی توان گفت که با ظهور آیه و حجت جدید الهی، حجج و بینات پیشین مطلقاً از اعتبار و ارزش استدلال برای تشخیص آیه و حجت پسین می افتد.(32)
بگذریم….
به هر روی، باب پس از شکست مفتضحانه در بحث با علمای تبریز در حضور ناصرالدین میرزا ولیعهد، به دست شیخ الاسلام تبریز چوبکاری شد و سپس عریضه ای خطاب به شاه ایران نوشت و در آن، ضمن اعلام برائت از ادعای بابیت و دیگر ادعاها، صراحتاً اظهار توبه و استغفار کرد. لیدی شیل، همسر وزیر مختار انگلیس در ایران، ضمن اشاره به توبه ی باب بر سر منبر شیراز، می نویسد: باب، در آذربایجان نیز «پس از آنکه چوب مفصلی خورد یک بار دیگر به خطاهای خود اعتراف نمود».(33)
3. توبه ی باب از مدّعیات خویش
پنجمین مشکلی که مشروعیت ادعا و آیین باب را به شدت زیر سؤال می برد، اقدام مکرر وی به توبه و تکذیب ادعاهای خویش بود، پیش از این، به تفصیل درباره ی تکذیب ادعاهایش بر فراز منبر مسجد وکیل شیراز سخن گفتیم. اینک نوبت آن است که به توبه ی او در تبریز اشاره کنیم.
توبه ی باب از ادعاهایش در تبریز، که به قلم وی مکتوب شده، از مسلّمات تاریخ است و نسخه ی اصلی این توبه نامه به خط او، هم اینک در صندوق اداره ی کارپردازی مجلس شورای اسلامی قابل مراجعه و ملاحظه است و حتی متن آن در کتاب مشهور کشف الغطاء نیز (که با دستور عباس افندی و توسط فردی چون ابوالفضل گلپایگانی – نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی، و نور چشم عبدالبهاء)(34) – نگارش یافته و سپس چند تن از مبلغان بزرگ فرقه، آن را تکمیل کرده اند) آمده و مورد استناد قرار گرفته است.
کشف الغطاء، پس از نقل گزارش رسمی ناصرالدین میرزا ولیعهد به پدرش (محمدشاه قاجار) در تهران راجع به مذاکره ی علما با باب که در آن به توبه ی باب اشاره شده، می نویسد: «چون در این عریضه، انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است، مناسب چنان به نظر می آید که صورت همان دست خط مبارک را نیز محض تکمیل فایده در این مقام مندرج سازیم و موازنه ی آن را با الواحی که از قلم جمال قدم در سجن اعظم به جهت ملوک و سلاطین عالَم نازل گردیده به دقت اولی البصائر واگذاریم».(35)
فضل الله صبحی (منشی و کاتب عباس افندی که بعدها از بهائیت برگشت)(36) درج توبه نامه ی باب در کشف الغطاء را امری «شگفت» می داند. چون به قول او: «بابیان و بهائیان نمی خواستند» این نوشته «پخش شود، تا مردم ندانند که سید باب سخن خود را پس گرفته و از آن چه گفته بازگشت کرده» است.(37)
به قول مرحوم سید محمد باقر نجفی:
صاحب کشف الغطاء بر اساس این تصریحات [تصریح به توبه و انابه ی باب در تبریز]، خواسته است نشان دهد، علی محمد شیرازی با مشاهده ی شکست خود در مجلس ولیعهد، و تنبه و چوب زدن او، دست از تمامی دعاوی خود برداشت، و در عریضه ای: «انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است» ولی میرزا حسینعلی، در زندان عکا، با تمام رنجهایی که دید میدان خالی نکرد! و حتی نامه هایی به زعم مؤلف کتاب مذکور، به ملوک و سلاطین عالم نوشت. در حقیقت کشف الغطاء در مقام موازنه بین علی محمد شیرازی و میرزا حسینعلی، ندانسته با اثبات ضعف نفس و انابه و استغفار و التزام پا به مهر سپردن علی محمد شیرازی، خط بطلان بر حقانیت علی محمد شیرازی کشیده، تا به فکر خود، حقانیت میرزا حسینعلی را اثبات کند!؟(38)
نکته: برخورد «ابزاری» با افراد و گروهها، اساساً از شیوه های معمول رهبران بهائیت است که حتی خود علی محمد باب نیز از این شیوه برخورد، بی آسیب نمانده است: از یک سو می بینیم عباس افندی برای باب در حیفا آرامگاه با شکوه می سازد و خویشاوندان باب (افنان) را به نمایندگی و دامادی خویش بر می گزیند(39) و در آثار و الواح خود، اوصاف و القاب شگفت آور (و شرک آمیز) را برای وی ردیف می کند و او را «حضرت نقطه ی اولی روحی له الفداء»، «حضرت اعلی روی له الفداء» و «مقام مبارک حضرت اعلی روحی و حقیقتی و ذاتی و کینونتی لتربته الفداء»! خوانده و روز طرح ادعای بابیت از جانب باب را روز نفخ صور اسرافیل و اشراق شمس حقیقت و قیامت کائنات و طلوع انوار صبح هدی می نامد و خاک کشی و سنگ کشی برای آرامگاه وی در جبل کرمل (حیفای فلسطین) را از «عبادت ثقلین» بهتر می شمارد و در مراسم افتتاح آن آرامگاه با پای برهنه حضور می یابد.(40) و شخصی چون نبیل زرندی، نویسنده ی طراز اول تاریخ بهائیت، در مطالع الانوار که زیر نظر بهاء نوشته، از علی محمد شیرازی با عناوینی چون: باب الله، نقطه ی اولی، حضرت اعلی، ذکرالله الاعظم، حضرت ذکر، حضرت مهدی موعود، حضرت قائم، محبوب عالمیان و حضرت رب اعلی! یاد می کند و نظیر این تعریفها و تمجیدهای مبالغه آمیز را از شوقی افندی نیز فراوان می بینیم.(41)
ولی از سوی دیگر مشاهده می کنیم، زمانی که نزاع بهائیان از ازلیان بالا می گیرد و ادوارد براون، ایران شناس انگلیسی، با چاپ کهن ترین تاریخ بابیه (موسوم به نقطه الکاف) و مقدمه ی روشنگر و افشاگرانه ای که بر آن می زند، مشروعیت بهاء و مسلک وی را سخت زیر سؤال می برد، جمعی از نویسندگان و مبلغان طراز اول بهائیت، مشخصاً سید مهدی گلپایگانی، در کتاب کشف الغطاء (که زیر نظر و به دستور عباس افندی نوشته) برای بالا بردن بهاء و اثبات حقانیت او، دست به شکستن شخصیت باب زده و متن توبه نامه ی ذلیلانه ی او را عیناً نقل می کنند (و عملاً بزرگ ترین مستمسک را برای همیشه به دست مخالفان باب و بهاء می دهند که بنیان این دو مسلک را بر ادعایی «کذب» و «تکذیب شده» بدانند و بر آن خط سرخ بطلان کشند!). چرا؟ برای آن که به اصطلاح ثابت کنند باب، اراده ای ضعیف داشته و با خوردن چوب از حرف خود برگشته، اما بهاء در برابر سختیها استواری نشان داده و بنابراین، باب با بهاء قابل مقایسه نبوده و او صد مثل باب را در جیب خود می گذارد و خلاصه، «ازلیها مرخصند»! این را می گویند «برخورد کاملاً ابزاری و سیاسی کارانه» با کسی که ستون خیمه ی موجودیت و مشروعیت خودشان است!
«استفاده ی ابزاری» رهبران بهائیت از باب و منسوبان وی، موضوع جالبی برای یک مقاله ی تحقیقی (و طنزآمیز) در این زمینه است! بگذریم…
1-3. متن توبه نامه ی باب
متن توبه نامه ی باب، که آن را پس از شکست در گفت و گو با علمای تبریز، خطاب به محمد شاه قاجار یا ولیعهد او (ناصرالدین میرزا) نوشته چنین است:
فداک روحی، الحمد لله کما هو الله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّه ی عباد خود شامل گردانیده، فحمداً ثم حمداً که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش، عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر اعیان فرموده. اُشهِدُالله و مَن عَبَده(42) که این بنده ی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جلّ ذکره و شیوه ی رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقرّ بر کلّ مانزل من عندالله(43) است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلم جاری شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه مِن اَن یُنسَب الی امرٌ (44) و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه ی حضرت حجه الله علیه السلام را محض ادعی [ادعا] مبطل است و این بنده را چنین ادعای نبوده و نه ادعای دیگر.
مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند. و السلام.
در بالای حاشیه ی توبه نامه ی مشهور باب (مذکور فوق)، شیخ الاسلام تبریز و برادر زاده ی وی (میرزا علی اصغر و میرزا ابوالقاسم حسنی حسینی) مطلب زیر را خطاب به باب نوشته و مُهر کرده اند:
سید علی محمد شیرازی،
شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نَوّاب اشرف والا، ولیعهد دولت بی زوال اَیَّدَهُ الله و سَدَّدَه و نَصَره، و حضور علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل. توبه ی مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است شبهه ی خبط دماغ است که اگر آن شبهه رفع شود، بلاتأمل احکام مرتدّ فطری به شما جاری می شود.
حرّره خادم الشریعه المطهره، محل مهر: علی اصغر الحسنی الحسینی، محل مهر: ابوالقاسم الحسنی و الحسینی.(45)
حاشیه ی فوق نیز اصالت و اعتبار متن توبه نامه ی مشهور باب را تأیید می کند. نویسندگان بهائی کتاب کشف الغطاء، علاوه بر نقل گزارش رسمی ولیعهد به دربار تهران (راجع به عجز باب از پاسخگویی به سؤالات علما) و هم چنین توبه نامه ی وی، حاشیه ی علما بر بالای آن را نیز نقل و ضمن اعتراف به وجود اصل آن دو مکتوب در آرشیو دولتی تهران، به اصالت آن ها تصریح می کنند: «اصل این دو مکتوب… را… پس از خلع محمد خلع محمد علی شاه که مخازن دولتی به تصرف ملّتیان [مشروطه خواهان] درآمد، یکی از محبّین تاریخ عکس برداشته و منتشر ساخته است».(46)
اصل توبه نامه و حاشیه ی ممهور آن، تاکنون به رؤیت بسیاری از شخصیتها رسیده است، که از آن جمله، می توان به آقای سید حسین مکی، مورخ و سیاستمدار مشهور معاصر، اشاره کرد که ضمن نقل توبه نامه ی باب در کتاب خویش راجع به امیرکبیر، تصریح می کند: «اصل این توبه نامه به خط سید علی محمد در صندوق نسوز مجلس شورای ملی ضبط می باشد و نگارنده در سال 1332 آن را دیده است».(47)
استاد عبدالحسین حائری، رئیس بخش مخطوطات مجلس شورای اسلامی، شخصیت فرهیخته ای است که مجامع علمی داخل و خارج از کشورمان، وی را به عنوان یکی از کتاب شناسان و فهرست نگاران کم نظیر جهان می شناسند.(48) ایشان نیز که از دهه ی 30 شمسی به بعد در کتابخانه ی مجلس و مسئولیت حضور دارد، چنانکه کراراً به پژوهشگران تصریح کرده اند، بارها (پیش و پس از وقوع انقلاب اسلامی) اصل توبه نامه ی باب را در صندوق کارپردازی مجلس شورای ملی از نزدیک مشاهده کرده اند، که یکی از این دفعات، تابستان سال 1386 بود که صندوق مزبور در حضور ایشان و جمعی از مسئولان و اندیشمندان کشور، نظیر دکتر غلامعلی حداد عادل (رئیس وقت مجلس شورای اسلامی)، دکتر علی اکبر ولایتی، محسن کوهکن(عضو هیئت رئیسه ی وقت مجلس)، آقای اَرگانی عضو اداره ی کارپردازی مجلس در دوران قبل از انقلاب، و بالاخره دکتر موسی فقیه حقانی (سردبیر فصلنامه ی تاریخ معاصر ایران)، بازگشایی و محتویات آن (از جمله: اصل توبه نامه ی باب) به دقت مشاهده شد.
جناب استاد حائری، هر گونه شایعه ی مفقود شدن توبه نامه ی باب در مجلس را (که توهم آن، زمانی برای مرحوم استاد محیط طباطبایی پیش آمده بود) به شدت تکذیب می کنند و زمانی که این شایعه در کتاب آقای بهرام افراسیابی: تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بازتاب یافت، آقای حائری تذکراً نامه ای به وی نوشتند که آقای افراسیابی متن آن را در ابتدای چاپ چهارم کتاب خویش (انتشارات سخن، تهران، زمستان 1371) به شرح زیر به چاپ رساند:
توضیح درباره ی توبه نامه ی باب
جناب آقای افراسیابی
با سلام، کتاب تاریخ جامع بهائیت تألیف بسیار مفید جناب عالی را مطالعه کردم و بهره بردم. درباره ی توبه نامه ی باب که اشاره به ربوده شدن آن از کتابخانه ی مجلس– به نقل از استاد محیط طباطبایی — شده بوده یادآوری می شود که این سند هیچ گاه در کتابخانه نگهداری نمی شده و همواره در جعبه ای مخصوص در صندوق کارپردازی مجلس حفظ می شود و روی جعبه ی آن یادداشتی است به خط ارباب کیخسرو درباره ی تاریخچه ی انتقال آن به کارپردازی کتابخانه.
از این سند عکسی تهیه کرده که اکنون در کتابخانه موجود است. امید است در تألیف و نشر آثار سودمند موفق باشید.
عبدالحسین حائری
2-3. رهبری بهائیت، اصالت توبه نامه ی باب را تأیید می کند!
تصریح کتاب کشف الغطاء به اصالت گزارش ناصرالدین میرزا ولیعهد به دربار تهران (راجع به عجز باب از پاسخ گویی به سؤالات علمای تبریز، و تنبیه و توبه ی وی) و همچنین اصالت توبه نامه ی باب با تحشیه ی علمای تبریز را دیدیم.
گفتنی است که کتاب مشهور کشف الغطاء، به دستور و اصرار رهبر بهائیت (عباس افندی) و توسط مبلغ و نویسنده ی صاحب نام بهائی (میرزا ابوالفضل گلپایگانی) در ردّ کتاب نقطه الکاف(تصحیح و تعلیق ادوارد براون) نگارش یافته و ایضاً به دستور همان عباس افندی نیز توسط مبلغ و نویسنده ی صاحب نام بهائی (میرزا ابوالفضل گلپایگانی) در رد کتاب نقطه الکاف (تصحیح و تعلیق ادوارد براون) نگارش یافته و ایضاً به دستور همان عباس افندی نیز توسط چند تن از سران و مبلغان طراز اول بهائی (به نام های محمد علی قائنی، سید مهدی گلپایگانی، میرزا نعیم اصفهانی، کاظم سمندر قزوینی و ایادی امر الله: ابن اصدق و ابن ابهر و میرزا حسن ادیب طالقانی)(49) تکمیل شده است. در واقع، مطالب این کتاب، از جمله صفحات 201-205 آن که متن گزارش ناصرالدین میرزا ولیعهد به تهران (حاوی عجز باب در چالش علمی با علمای تبریز) و نیز توبه نامه ی باب را نقل و به اصالت آن ها تصریح می کند، رسماً از سوی سران و رهبران بهائیت، تصدیق و تأیید شده است. بنابراین، هر گونه سخن یا مطلب دائر بر انکار اصالت توبه نامه ی باب و گزارش ولیعهد قاجار راجع به شکست وی در گفت و گو با علمای تبریز، مردود و ناپذیرفتنی است.
جالب است که شاه سیاوش سفیدوَش(50) (از نویسندگان و مبلغان فعال و سرشناس بهائی در زمان عباس افندی) که در آستانه ی سفر عباس افندی از مصر به امریکا در 1331ق در بندر اسکندریه چند روزی با افندی دیدار و گفت و گو داشته است، در خاطرات خویش، فاش می کند که عباس افندی در آن ایام اصرار داشته که بهائیان برای یافتن جمیع نسخه های عکسی از توقیع باب و گزارش ناصرالدین میرزا ولیعهد به محمد شاه(پس از محاکمه ی باب توسط علما) و ارسال آنها برای او تلاش کنند و اگر می توانند اصل آن توقیع و گزارش را نیز (به هر قیمتی که هست) پیدا کرده و نزد او بفرستند.
عباس افندی در پیام مکتوبی که از کشتی برای شاه سیاوش می فرستد و می نویسد:
جمیع نسخه های عکس از خطوط حضرت اعلی [=باب] و ناصرالدین شاه گرفته شده هر قدر ممکن است به دست آرند و به تدریج ارسال دارند و اگر بتوانند نسخه ی اصلی را به دست آرند بسیار مقبول و مرغوب [خواهد بود]. این خدمتی است عظیم…(51)
همو در نامه ی دیگری که چندی بعد از آن تاریخ، برای شاه سیاوش در تهران فرستاده خاطرنشان می سازد:
در خصوص عکس توقیع حضرت اعلی به محمد شاه و مکتوب ناصرالدین شاه، البته همت نمایید، چون در این قضیه مختلفه در اَلسُن و افواه است و نفس توقیع و مکتوب ناصرالدین شاه، دافع اوهام. لهذا آن چه بتوانید از این عکس ها به دست آرید و جسته جسته بفرستید و اگر ممکن [باشد] اصل توقیع را به دست آرید و ارسال فرمایید؛ این خدمت عظیمه به آستان ربّ بی چون است…(52)
همچنین در بازگشت از سفر غرب نیز در نامه ای که در 12جمادی الاول 1338ق از حیفا توسط میرزا علی اکبر به شاه سیاوش در تهران می فرستاد مجدداً تأکید می کند که: «در خصوص اخذ اصل توقیع حضرت اعلی بسیار بکوشید ولو مبلغی مصرف نمایید…».(53)
این نامه ها، در زمانی نگارش یافته که عباس افندی بر نگارش ردّیه بر ضدّ کتاب مشهور نقطه الکاف (منسوب به میرزاجانی کاشانی، از قدمای بابیه) و تعلیقات ادوارد براون بر آن، اصرار و تأکید داشت(54) و در نامه به ابوالفضل گلپایگانی می نوشت:
ای منادی پیمان، نامه ی شما رسید و از مضمون نهایت مسرت حاصل گردید که الحمدلله بر خدمت قائمی و در عبودیت جمال ابهی، همدم عبدالبهاء.
در خصوص جواب مجعولات ادوارد براون مرقوم نموده بودید؛ این قضیه مهم است، جواب لازم دارد. البته به تمام همت بکوشید تا واضح گردد که این تاریخ حاجی میرزا جانی مسموم شده است و تحریف گشته و یَموتی ها [تعریض به یحیایی ها، پیروان میرزا یحیی صبح ازل] با ادوارد براون متفق شده اند و این مفتریات و دسائس را به میان آورده اند.
باری، به سرعت نهایت همت لازم است. عبدالبهاء به آستان جمال ابهی تضرّع و زاری نماید و شما را تأییدات کافی شافی طلب…(55)
در این هنگامه، چنانکه قبلاً اشاره شد، عباس افندی برای منکوب ساختن کامل ازلیها و اثبات حقانیت آیین خود، مصلحت را در این می دید که با ارائه و انتشار اسناد دال بر سست عنصری و تزلزل رأی باب و توبه ی ذلیلانه ی وی از ادعای خویش به اصطلاح عظمت شخصیت حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) نسبت به علی محمد باب را نشان داده و بالملازمه، فرادستی بهاء نسبت به رقیب ازلی خویش: یحیی صبح ازل، را به اثبات رساند.(56) (تصریح کتاب کشف الغطاء در ص 204 آن کتاب، در این زمینه قبلاً گذشت).
از لحن پیشوای بهائیت در نامه های متعددش به شاه سیاوش، به وضوح برمی آید که وی به «وجود و اصالت» توبه نامه ی باب و گزارش ناصرالدین میرزا ولیعهد در باره ی محاکمه ی باب توسط علما، باور داشته است، لذا به قول خود: «نفس توقیع» باب «و مکتوب ناصرالدین شاه» دائر بر عجز باب از بحث با علمای تبریز را «دافع اوهام» می شمارد، و دلیل قاطع و بارز این امر نیز، نقل و استناد صریح به آن دو مکتوب (به عنوان دو سند قطعی و مسلم تاریخی) در کتاب کشف الغطاء است که با دستور و پیگیری عباس افندی، و توسط سران و مبلغان بهائیت نگارش یافته است.
با این همه، بسیار عجیب است (و البته از رویه ی تحریف گرانه ی نویسندگان بهائیت، بعید نیست) که مجله ی بهائی آهنگ بدیع (سال 5(1329)، ش7، ش154) در معرفی کتاب بیان حقایق نوشته ی سید عباس علوی (مبلغ مشهور بهائی)، با اشاره به متن موجود از توبه نامه ی باب، ادعا می کند:
یکی از موارد اعتراضی که به حضرت ربّ اعلی ارواحنا المظلومیّته الفداء [=باب] از طرف منکرین و مخالفین جهان آمده انتساب ورقه[ای] به آن حضرت است که به هیچ وجه مورد تأیید شدیدترین و بزرگ ترین مخالفین آن حضرت قرار نگرفته[!].(57)
جناب عباس علوی، مبلغ سرشناس بهائی، این «دروغ بزرگ» را در حالی می گوید که نوع مخالفان و منتقدان بهائیت در آثار خویش، به عنوان سندی روشن بر ضد بابیت و بهائیت، به توبه نامه ی باب اشاره و استناد کرده و بعضاً کلیشه ی آن را آورده اند!(58) و اساساً معقول هم نیست که منتقدان بهائیت از چنین «لقمه ی چرب»ی! در تخریب بنیان مشروعیت باب و بهاء، غفلت ورزند! دروغ بزرگ عباس علوی، البته از دروغهای شاخ دار رهبرش عباس افندی بزرگ تر نیست که مدعی است که فصاحت بی نظیر بهاء، مورد اعتراف کل فصحا و بلغای عرب،(59) و امی بودن و درس نخوان باب نیز مورد اتفاق شیعیان قرار دارد!(60)
جرئت و جسارت سران و مبلغان بهائیت در گفتن دروغهای آشکار و شاخ دار! حقاً عجیب و کم نظیر است.
3-3. چند نسخه ی دیگر از تکذیبنامه ها و توبه نامه های باب
(مربوط به اوایل دوران ظهور وی)
اسدالله مازندرانی، مبلغ مشهور بهائی، در ظهورالحق، سخنی دارد که به وضوح نشان می دهد در زمان حیات باب، اوراقی از وی دائر بر تبری از ادعای خویش، بین مردم دست به دست می گشته است. مازندرانی، در ظهورالحق، متن رساله ی سؤال و جوابی را آورده که میان یکی از علمای شیخیه ی تبریز با میرزا محمد علی انیس مطرح شده است. (میرزا محمد علی انیس همان کسی است که همراه باب در تبریز، اعدام گردید). عالمِ شیخیِ مزبور در آن رساله، ضمن اظهار تعجب و شگفتی از دستورات تند و خشن باب بر ضد مخالفان خویش (نظیر مصادره ی اموال آن ها و طرد علوم اسلامی و…)، می افزاید: «اعجب این است که خود [باب] در موارد سختی، از ادعا تبری جسته، اوراقی در تبری و انکار به دست مردم» داده است. نکته ی درخور ملاحظه آن است که انیس، در پاسخ به عالم یاد شده، به جای ردّ این نسبتها، تلویحاً آن ها را می پذیرد و در مقام توجیه و اثبات صحت آن دستورات بر می آید.(61)
عبدالحسین آیتی (که بیست سال به عنوان نویسنده و مبلغ برجسته ی بهائی در میان فرقه ی بهائیت فعالیت داشته و مورد توجه خاص عباس افندی قرار داشته است) در کتابی که بعدها با عنوان کشف الحیل در افشای ماهیت سران این فرقه نوشت، یکی از الواح باب را که در آن، صراحتاً خود را فردی بی خبر از علوم و حقایق شمرده و ادعای «بابیت» را تکذیب می کند، نقل کرده است.(62) اخیراً نیز پژوهشگر معاصر، آقای احسان الله شکراللهی طالقانی، به نسخه ای از تکذیب نامه ی فوق (که ظاهراً به قلم ملاحسین بشرویه ای، دستیار مشهور باب باشد) در آرشیو اسناد بهائیان دست یافته و آن را همراه چند نسخه ی کهن از توبه نامه های باب در مقاله ای منتشر ساخته است.
آقای شکر اللهی، ضمن بحثی درباره ی توبه نامه مشهور باب در تبریز (که اینک در صندوق کارپردازی مجلس شورای اسلامی، موجود و قابل ملاحظه است)، با اشاره به تکذیب نامه ی فوق الذکر (مندرج در کشف الحیل) چنین می نویسد:
نکته مهم دیگر این که، غیر از توبه نامه ی معروف سید علی محمد باب که در محضر علمای تبریز نوشته، توبه نامه های دیگر هم سراغ جسته ایم که بهانه ی اصلی ما برای پرداختن به این نوشته بوده است.
یک توبه نامه و یک شبه توبه نامه ی دیگر هم هست که هر دو از جهت محتوایی بر توبه نامه ی اصلی و معروف صحه می گذارد: نخست متنی که در تصویر یکی از نسخ مربوط به آرشیو محرمانه ی بهائیان یافته شد که تحت عنوان «مجموعه ی آثار حضرت اعلی» با اجازه ی محفل روحانی ملی ایران، به تعداد محدود، در سال 1333 بدیع تکثیر شده است. اتفاقاً عین آن، بیشتر توسط عبدالحسین آیتی (آواره ی پیشین) در کتاب کشف الحیل منتشر شده بود.
این مجموعه که جنگلی از دست نوشته های سید محمد علی است، به خطی خوانا کتابت شده است. با توجه به متن، به نظر می رسد که توبه نامه ی مزبور مربوط به زمان دستگیری و تنبیه او در شیراز بوده باشد.
اینک عین تصویر نسخه و متن پیاده شده ی آن که سراسر عذر، بی بضاعتی و بی مایگی و بی سوادی عرضه می شود. اما پیش از آن، توضیح مختصری در خصوص مجموعه ی مزبور لازم به نظر می رسد.
«ملاحسینِ» جامعِ این مجموعه؛ باید همان «ملاحسین بشرویه ای» باشد که در بازگشت باب به شیراز، از او استقبال کرد و با او به گفت و گو نشست و به عنوان یکی از نخستین مبلغان جدی آیین بابیت، شهر به شهر گشت و مردم را به طرفداری از سید باب شورانید.
صفحه ی نخست این مجموعه یادداشتی دارد که این نظر را تأیید می کند: این مجموعه تواقیع و ادعیه ی مبارکه حضرت باب ارواحنا فداه که به خط جناب ملاحسین می باشد و در شیراز از نسخه خطی متعلق به سرکار خانم افسر خلیلی استنساخ عکسی شده است.
احتمالاً منظور از استنساخ عکسی، کپی برداری است و جامع و کاتب، یک نفر (همان ملاحسین بشرویه ای) و تنها مالکِ نسخه خانم افسر خلیلی است. از این نظر، مجموعه حاضر حائز اهمیت فراوان است. چون حاوی نخستین اسناد مربوط به آغاز فعالیت سید علی محمد باب در ترویج آیین ساختگی خویش است.
اما متن نخست از جُنگ مزبور:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین. و بعد چنین گوید اقلّ خلق الله علی بن محمد المرحوم محمد رضا طاب ثراه که جمعی، ادعای مقام بابیتِ امام علیه السلام را نسبت به این بنده ی ضعیف داده اند و حال آن که مدّعی چنین امری نبوده و نیستم، و حتم است بر کسی که ادعای چنین امر عظیم را نماید که متّصف به جمیع صفات کمالیه ی علمیّه و عملیّه بوده، علمی از علوم و رسمی از رسوم را فاقد نباشد. و احاطه بر کل علوم ظاهریه و باطنیه به نهج تحقیق و تفصیل داشته باشد، و نباشد امری از امور کرامت(63) یا خارق عادت که عندالله محمود باشد مگر آن که بر نحو قطبیت نه به نحو قوه ی امکانیه که در همه ی اشیاء، خداوند بالاصاله یا بالعرض قرار داده مالک باشد، و اگر امری از امور یا حرفی از علوم را فاقد باشد، شکی نیست که حامل این مقام عظیم نیست و خداوند عالم و اهل ولایت او، شاهد و بصیرند که به حرفی از علوم رسوم اهل علم و به امری از خوارق عادات عالم و قادر نیستم، و کلماتی اگر جاری از قلم شده باشد بر محض فطرت بوده و کلاً مخالف قواعد قوم است و دلیل بر هیچ امری نیست و هر کس درباره ی حقیر اعتقاد رتبه ی بابیت امام علیه السلام را نماید خداوند گواه است که در ضلالت است و در آخرت در نار، و در این ورقه حیله و تقیه نیست، بلکه ظاهر و باطنم بر آن چه نوشته گواهی می دهند و کفی بالله ما اقول شهیدا.
متن دیگری که در جُنگ مورد نظر آمده و [علی محمد باب] در آن نیز با صراحت از ادعاهای خود بازگشته و آن را به جهت خلاصی و گویا در زندان نوشته، بدین قرار است:
هوالله تعالی
قبله ی محترم دام فضلکم، تلاوت آیات دو ورقه ی خط شریف را نموده، صفحه ی عربی به جهت خلاصی کل عرض شده به نظر شریف خواهد رسید، که ثلج الفؤاد و ساکن للقلب باشند، مختصر از کماهیِ آن این که: بابی از علم و معرفت توحید، خداوند عالم از لفظ خفی خودش به حقیر عنایت فرموده و از کم ظرفیِ نفس خود اظهار آن شده و این اعظم خطا است، زیرا که تکلیف نفس خود بوده نه دیگری. بعضی از اهل علم به مشاهده ی این آثار، از حسن ظنّ خود، مفامی و تکلیفی فهمیده اند و یک حدیث بر قواعد قوم دیده و به مضمونِ فلیأتی بحدیثٍ مثلِه از حسن فطرت خود، تصدیق نموده. شکی نیست که(64) از علوم رسوم اهل علم مطلع نبوده و نیستم، بل از لسان فطرت، مناجات و آیاتی تنطق نموده که حق واقع مطابق سنته ال الله سلام الله علیهم است. اُشهِدُالله و کفی بی شهیداً تکلیف احدی نیست تصدیق به همه اخبار نموده و کلّ طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصدیق فرض است رجوع به نفس خود نموده کسی که طالب هستند حاوی کل علوم باشد دیده تبعیت نمایند.
جناب قبله ی معظم آخوند ملا محمد تقی هروی را عرض سلام ابلاغ داشته که مردم را از تزلزل و تصدیق بیرون آورده، و به نفس خود راجع نموده باشید، و بر کسی حلال نیست آمدن این بلد زیرا که مدعی امری نیستم و حکم فتنه، اشد از قتل است.
سواد صفحه ی عربی را طلاب به کل بلاد برسانند که همه بر یقین باشند که بنده هستم بی علم؛ در روز قیامت از آن سؤال خواهد فرمود. خداوند عالم و اهل محبت او شاهد و بصیرند که بر امری نیستم که بر احدی فرض باشد طاعت من، و آثاری که دلالت بر این مقام می کند راجع به خود حقیر است و حکمی از برای آن ها نیست و اهل یقین را هم از این امر رجوع دهند به این ورقه تا همه خلاص باشند. دو ورقه ی جوف را به صاحبانش رد فرمایند که من نیستم در ماه رمضان. کتب کثیری جمع بوده چهارده دعا به جهت تسلی خود نوشتم و جواب همه اشاره نمودم، مِن جمله دعایی به اسمی که اشاره نموده ایم آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولی مقابله نشده و چون که به خط شکسته و با کمال استعجال نوشته می شود کاتب نمی تواند بخواند، یحتمل بر قواعد بعضی مقامات درست نیابد والا فطرت بر نهج واقع مصطلح قواعد حقه است و این دعا با ذکر توحید فضل الاالله است که بر اجماع ضرری ندارد ولی اگر دلیل بر حکمی باشد دلیل نیست، و هر کس عمل نماید مجرم است. به همه اختیار فرموده، بلکه ان شاءالله استخلاص خود و کل حاصل شود و هو العلیّ الکبیر.
جناب شکرالهی می افزاید، در این متن، تأکیداتی آمده که ارزش محتوایی آن را هم سنگ توبه نامه ی معروف [در تبریز، موجود در صندوق کارپردازی مجلس شورای اسلامی] می کند؛ از جمله: انکارِ بابی از ابواب علم بودنِ خود، اعتراف به کم ظرفیتی و عوام فریبی و بی سوادی، تأکید بر عدم لزوم تبعیت از وی، التماس رفع خطر، منع پیروان خویش از آمدن نزد وی، ردّ هر گونه ادعا، صحّه گذاشتن بر حکم قتل در صورت ادامه ی فتنه، سخت خوان بودن دست نوشته های خویش و بالاخره استدعای عاجزانه برای خلاص شدن از تنگنایی که در آن قرار داشته است.(65)
4-3. چرا باب، با وجود توبه، اعدام شد؟
برخی از نویسندگان بهائی جنجال به راه افکنده اند که: اگر باب توبه کرد، چرا توبه اش را نپذیرفته و او را اعدام کردند؟ پس معلوم می شود توبه ای در کار نبوده و بنابراین، توبه نامه ی موجود جعلی و ساختگی است!
متأسفانه باید گفت که این ایراد، ناشی از بی اطلاعی و ناآگاهی نویسندگان فوق از احکام و مقررات اسلامی است (و البته برخی از اینان، دانسته، آب را گل آلود می کنند). در توضیح مطلب باید گفت که: از دیدگاه فقه اسلامی، افرادی که مرتد شده و سپس توبه می کنند، به دو گروه تقسیم می شوند:
1. گروهی که از پدر و مادری مسلمان به دنیا آمده و پیش از ارتداد، پیرو اسلام شناخته می شده اند.
2. کسانی که از ادیان دیگر به اسلام پیوسته و سپس مرتد شده و نهایتاً توبه کرده اند.
از گروه اول، در اصطلاح فقه اسلامی، به عنوان «مرتدّ فطری» یاد می شود و گروه دوم نیز به نام «مرتدّ ملی» شناخته می شوند. فتوای مشهور فقهای شیعه آن است که توبه ی مرتد فطری، قابل قبول نیست و مرتد فطری اگر مرد است باید اعدام شود.(66)
با این توضیح، راز اعدام باب، با وجود اظهار توبه ی وی، معلوم می گردد: او فردی مسلمان زاده بود که بعداً با ادعاهایی چون قائمیت و رسالت، ضروریات مذهب تشیع (=«مهدویتِ» حضرت حجه بن الحسن العسکری «عج» و «خاتمیت» آیین پیامبر اسلام«ص») را منکر شده و به علت طرح این گونه افکار کفرانگیز و بدعت آمیز، از دین اسلام خارج شده بود، بنابراین، «مرتد فطری» قلمداد می شد و طبق نظر فقهای وقت، توبه ی او مقبول نشده و محکوم به اعدام بود.(67) به ویژه آن که، کسانی در گوشه و کنار ایران، به نام وی، شورش مسلحانه بر پا کرده و با دولت و ملت ایران به نبرد برخاسته بودند و برای رفع این غائله، ضرورت دیده می شد که به حیات او (به مثابه ی رأس و ریشه ی آن فتنه ایران سوز و اسلام ستیز) پایان داده شود، یعنی، هم به اعتبار «حکمِ اوّلیِ» اسلامی (مبنی بر وجوب قتل مرتد فطری) و هم به اعتبار «حکم ثانویِ» اسلامی یعنی «حکمِ حکومتیِ ناشی از ضرورت سیاسی – اجتماعی- فرهنگی» (دائر بر ریشه کن کردن اساس فتنه)
4. باب و شبهه ی خبط دماغ!
در بحثهای پیشین، با پنج ایراد اساسی در کار علی محمد باب آشنا شدید که چنانکه گفتیم، مانع استقبال ملت دیندار و هوشمند ایران به وی می شد: تفاوت بارز باب با منجی موعود شیعیان در نام و نسب و مشخصات، تلوّن و تناقض در ادعاهای وی، اغلاط ادبی و علمی فراوان در آثار او، شکستش در مواجهه با علما؛ و توبه ها و تکذیبهای مکرر وی از ادعاهای خویش، این ایرادات پنج گانه را تشکیل می دادند.
اندیشمندان جامعه ی اسلامی ایران، زمانی که ادعاهای بسیار سنگین و نو به نوی باب (از داعیه ی بابیت گرفته تا قائمیت و نبوت و…) را در کنار ایرادات فوق می گذاشتند، بسیاری از آن ها بدین نتیجه می رسیدند که این متمهدی شیرازی، دچار نوعی «خبط دماغ» و «اختلال مشاعر» است. به ویژه آنکه، اخباری از عبادتهای طولانی باب در زیر آفتاب شدید بوشهر به گوش آنان رسیده بود.
به نوشته ی برخی از مورخان: علمای شیراز پس از بحث و گفت و گو با باب، متفقاً قائل «به خط دماغ و اختلال حواس وی» شدند.(68) باب از شیراز به اصفهان گریخت و در آن جا چندی در خانه ی امام جمعه ی اصفهان (میرمحمد سلطان العلماء) زیست. امام جمعه ی اصفهان، پس از مدتی نشست و برخاست دوستانه با باب در اصفهان، در نوشته ای که راجع به باب نوشت، او را «مجنون و دیوانه» خواند.(69) میان باب و برخی از علمای اصفهان، در حضور حاکم آن شهر (منوچهرخان گرجی) مباحثاتی روی دارد و میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم پرآوازه ی ایرانی در عصر قاجار، که مناظره ی علمای اصفهان با باب را در رکاب استاد خویش (حکیم میرزا حسن نوری) درک کرده بود، بعدها در خاطراتی که از آن ماجرا نقل می کرد، گفت که استادش نوری پس از ختم مجلس، باب را از ناحیه ی مغزی، مرخص دانست!(70)
حاجی معین السلطنه ی تبریزی (مورخ متعصب و قدیمی بابی در تبریز) و هم چنین مؤلف نقطه الکاف (از تواریخ کهن بابیه) برخی از علمای تبریز (و کلاً ایران) مبنی بر این که ادعای باب ناشی از جنون و خبط دماغ است، سخن می گویند.(71) در همین زمینه باید به دست خط میرزا علی اصغر شیخ الاسلام تبریزی و برادرزاده اش: میرزا ابوالقاسم، در حاشیه ی توبه نامه ی مشهور باب(موجود در صندوق کارپردازی مجلس شورای اسلامی) اشاره کرد که تأخیر در صدور فتوای قتل باب را ناشی از تردید خویش نسبت به «خبط دماغ» وی شمرده اند.(72) اسدالله مازندرانی، مبلغ مشهور فرقه، با اشاره به تنبیه باب توسط شیخ الاسلام تبریز (پس از ختم مجلس محاکمه ی باب توسط علمای آن شهر) تصریح می کند: «برای شبهه ی جنونی که در حق آن مظلوم [یعنی باب] اظهار نمودند… [به جای اعدام باب] حکم ضرب و تعزیر دادند تا توبه و بازگشت از عقیدت و گفتار خود» کند.(73)
نظریه ی «خبط دماغ» باب، بین دولتمردان بلند پایه ی آن روزگار نیز طرفدار داشت. حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم محمد شاه قاجار) در نامه به علمای اصفهان، «جمیع گفته ها و کرده ها»ی باب را ناشی از «نشأه حشیش» دانسته، او را «دیوانه ی جاهل جاعل» می شمارد و تعلل خود در اعدام باب را به این مطلب باز می گرداند.(74)
به دلیل همین تردید نسبت به سلامت روحی و روانی باب بود که وی را (پس از عجز از پاسخگویی به سؤالات علمای تبریز، و طرح ادعای سنگین قائمیت در برابر آنان به رغم غلط خواندن عبارت ساده ی عربی!) به چند تن از پزشکان ایرانی و اروپایی (از جمله: دکتر کورمیک، پزشک انگلیسیِ دربار تبریز) سپردند تا وضعیت روانی و مغزی وی را بررسی و نتیجه ی آن را به مسئولین گزارش کنند. از نامه ای که دکتر کورمیک بعدها (پس از قتل باب) راجع به دیدار خود با باب، برای مسیو لاباری(کشیش امریکایی مقیم ارومیه) نوشته بر می آید که میسیون پزشکی مزبور نیز، نظریه ی اختلال روحی و روانی باب را تأیید کرده است! کورمیک خطاب به لاباری می نویسد:
از من تفصیل ملاقات با مؤسس فرقه ی معروف به بابیه را پرسیده بودید. می گویم که در این رو به رو شدن، امر مهمی حاصل نشد. زیرا باب می دانست که من با دو نفر طبیب ایرانی مأمور شده ایم که قوای عقلانی او را رسیدگی کنیم که آیا باید به قتل برسد یا خیر. به این جهت اکراه داشت که جواب سؤالات ما را بدهد و علی رغم سؤالات و پرسشهایی که از او می شد به ما با نظر لطف و کرم نگاه می کرد و با صوت ملایم و آهسته مناجات تلاوت می نمود…
ما در آن موقع، نظریه ی خود را به شاه [محمد شاه قاجار] تقدیم کردیم و آن این بود که حالت و طبیعت او، مقتضی اعدام نیست ولکن بعد از مدت کوتاهی میرزا تقی خان امیرنظام او را به قتل رسانید، و اما بعد از آن که نظریه ی ما تقدیم شد او را چوبکاری نمودند…(75)
ناصرالدین شاه نیز که در زمان ولیعهدی خود، شاهد محاکمه ی باب توسط علمای تبریز بود، سالها پس از آن واقعه، نظر خویش درباره ی باب، و خاطره اش راجع به آن ماجرا، را این گونه بر کاغذ آورد:
مخترع این مذهب، سید علی محمد شیرازی که در تبریز او را به حضور ما آوردند و مجلسی از علما در حضور او که ما خود هم حاضر بودیم منعقد شد و بالاخره معلوم شد که به جز جنون و سفاهت چیزی معلوم نمی شود. آن بود چوب زیادی به او زده محبوس شد و بالاخره مقتول شد.(76)
از ریاضت های سخت باب در هوای گرم بوشهر سخن رفت، که اخبار آن در تقویت شایعه ی خبط دماغ وی مؤثر بود. نبیل زرندی (مورخ رسمی بهائیت) می نویسد:«حضرت باب غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آنکه هوا در نهایت درجه ی حرارت بود هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف می بردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت درجه ی حرارت می تابید ولیکن هیکل مبارک قلباً به محبوب واقعی متوجه و بدون آن که اهمیتی به شدت گرما بدهند به مناجات و نماز مشغول بودند».(77) بر پایه ی تحقیقات موجود(78): شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی (دامادهای یحیی صبح ازل، جانشین باب) تصریح دارند که علی محمد باب، در ایامی که هوای بوشهر بسیار گرم بوده و آب در کوزه می جوشیده است، از صبح تا شام بر بالای بام خانه می ایستاده و رو به آفتاب اوراد و اذکار می خوانده است.(79) اشتغال باب به این امور در بوشهر تا آن جا آشکار بود که به قول عبدالحسین آواره (نویسنده و مبلغ بهائی): باب در بوشهر به سبب همین گوشه گیری و خواندن اوراد و اذکار، نزد دیگران به «سید ذکر» شهرت یافت و از همان اوان به گردآوری و رونویس مناجاتها و ادعیه ی اسلامی پرداخت و کم کم دعانویس و مناجات پرداز شد.(80) ریاضت کشی باب در منابع تاریخی آن روزگار نیز که توسط افراد غیر بابی / بهائی نگارش یافته بازتاب شایان یافته است. رضاقلی خان هدایت می نویسد: «روزها در آن آفتاب گرم که حدتی به شدت دارد سر برهنه ایستاده به دعوت عزائم، عزیمت تسخیر شمس داشتی…»(81) اعتضادالسلطنه (رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عصر ناصرالدین شاه) نیز خاطر نشان می سازد که «گویند وقتی برای تهذیب و تکمیل نفس در اَبوشهر بر بامها بر می آمد و در برابر آفتاب با سر برهنه می ایستاد و اوراد مجعوله می خواند…».(82)
این بحث را با گزارش جهانگیر میرزا (فرزند فاضل عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی قاجار) که دیدگاه منفی برخی از علمای بزرگ معاصر باب درباره ی پیشوای بابیان را بازتاب می دهد به پایان می بریم.
جهانگیر میرزا تحت عنوان «ذکر شمّه[ای] از احوالات سید علی محمد مشهور به باب»، دیدگاه برخی از فقهای بزرگ معاصر باب را این چنین بیان می دارد:
سید علی محمد از سادات دارالعلم شیراز، و احوالات او از قراری که از علمای ذوی الاحترام مسموع شده تحریر می شود:
سید مشارالیه در اوایل حال چند سال به تحصیل علوم دینیه پرداخته و در بین تحصیل، مشغول بر ریاضیات و مجاهدات نفسانی می شد. از جناب علامی فهامی مجتهد العصر و الزمانی حاجی آقا حسین امام جمعه خوی مسموع شد که او را در وقت گرفتاری در منزل میانج آذربایجان ملاقات کردم و از اندازه ی تحصیل و حاصل آن استعلام نمودم، و می فرمود که: [باب] چندان پایه در فضل و علوم ظاهری نداشت، بلکه در اخلاق نیز چندان کسبی ننمود چنانکه، در مجلس ملاقات برادرزاده ی حاجی میرزا آقاسی، همراه من بود، قبل از معرفت به حال او، با من اظهار الفت و داد می نمود، پس از آنکه دانست برادرزاده ی حاجی میرزا آقاسی در مجلس است، با او تکلم آغاز کرده و سخنان ملایم گفته، خفض جناح [کرنش و تواضع] بسیار نسبت به او نمود. و باز حاجی آقا حسین می فرمودند که: چون مشغول بر ریاضت شده است و در عالم ریاضت به مقامی که بایست و شایست نرسیده و نیز چندان ظرفیت نداشت از احوالی که در عالم ریاضت به او عارض شده و در شناخت وجود خود خبط و خطا نموده است، ادعاهایی را که مناسب مقام و احوال او نیست می نماید.
همچنین از جناب علامی فهّامی مجتهد العصر و الزمانی میرزا محمد جعفر تویسرکانی رَحِمَهُ الله مسموع شد که در حین زیارت عتبات عالیات، جمعی از مریدان او را دیدم که نقش نگین انگشتری ایشان این بود که: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی محمد باب الله»، و مجتهد مرحوم می فرمود که در کلماتی که به زبان عربی گفته و اسم او را قرآن نامیده، غلطهای نحوی بسیار دارد و مریدان او عذر این غلطها را چنان می خواستند که حق تعالی به سبب گناهانی که از حروف عوامل(83) در ابتدای خلقت واقع شده، ایشان را به سزا و جزای آن گناهان مقید و محبوس به یک عمل فرموده بودند و چون سید علی محمد پا به دایره ی وجود گذاشت، شفیع گناهان حروف عوامل شده، حق تعالی شفاعت او را در باب حروف عوامل قبول فرموده، ایشان را از قید و حبس به یک عمل اطلاق داده؛ حال به سبب این شفاعت، حروف مطلق العنان شده اند و مقید به عملی نمی باشند[!]…
القصه، مجتهد مذکور انکار بلیغی از طریقه ی ایشان می نمودند و هم چنین از جناب حاجی سید صادق که مذاق اخباریّین دارند احوال سید علی محمد پرسیده شد، بسیار دلتنگی از او فرمودند و بعضی نوشتجات او را که مریدانش قرآن می گویند می خواندند و اسناد الحاد و زندقه به او می دادند و هم چنین از جناب مجتهد العصر و الزمانی ملاصادق قمی سلّمه الله انکار بلیغ از طریقه ی او استماع نموده و طریقه ی او را به طریقه ی الحاد و ضلال مستند می فرمود، و هم چنین از ملاذالانام حجه الاسلام جناب حاجی ملا اسدالله بروجردی استماع نمود که طریقه ی ایشان را به جز ضلال و الحاد، به طریقه ی دیگر اصلاً منسوب نمی فرمودند.(84)
چنان که می دانیم- و این روزها، با پیشرفتهای حیرت انگیز جوانان ایرانی (با وجود حصرها و تحریمهای شدید 30 ساله ی این سرزمین از سوی غرب) در عرصه های گوناگون علمی و صنعتی (نظیر انرژی صلح آمیز هسته ای، نانو تکنولوژی و سلول های بنیادی، و پرتاب ماهواره و…) دنیا هم کاملاً فهمیده است – ملت ایران ملتی با ضریب هوشیِ بالا بوده و دارای استعداد و سوابق فرهنگ پروری و تمدن سازی است، و این مطلب، حتی مورد اعتراف رهبران بهائیت نیز قرار دارد.(85)
با توجه به این واقعیت مسلّم، جای این پرسش به طور جدی وجود دارد که چرا این ملت هوشمند و تیزبین، سر تسلیم در برابر باب و آیین وی فرود نیاورد و دست وی را شدیداً پس زد؟
نکات و ایرادات اساسی باب که فوقاً تشریح شد، همراه با سوء نظر عالمان بزرگ و وارسته ی شیعه به وی، طبعاً راه را بر گسترش آیین بابیت (و شاخه های برآمده از آن: بابیت و ازلیت و…) در بین ملت «مسلمان، هوشمند و تیزبینِ» ایران می بست و به ویژه ماجرای اعدام باب در تبریز به دست سربازان دولتی، و خورده شدن پاره هایی از جسد وی به وسیله سگان هار خندق تبریز، به توده ی مردمی که خود و نیاکانشان هزار سال در انتظار «قائم منصور» و «نجاتبخش پیروز بشریت از ظلم و فساد» به سر برده و طبعاً هر صدایی که مدّعی انتساب به آن حضرت می شد توجهشان را بر می انگیخت کاملاً نشان داد که تصور قائمیت درباره ی این جوان شیرازی، توهمی ناروا بیش نیست؛(86) چنانکه اصل مسلّم خاتمیت نیز در اسلام، پیشاپیش راه را بر هر گونه ادعای «نبوت و بعثت جدید» بسته بود و جامعه ی اسلامی به هیچ روی این گونه ادعا را از کسی نمی پذیرفت.(87)
با فرو ریختن بنیان ادعاهای باب، طبعاً مشروعیتِ «آیین بهائیت» نیز که بر آن ادعاها متکی است، آسیب جدی و اساسی می بیند، و بی جهت نیست که ملت ایران، همان برخوردی را با این آیین (بهائیت) روا داشته است که با بابیت.
بر پایه ی آن چه گذشت، به خوبی در می یابیم که برخورد منفی ملت مسلمان ایران با باب و بهاء، برخوردی از سر «هوشمندی» و «دانش» و «درایت» بوده است. چنان که، دیوار بی اعتمادی میان این ملت بزرگ با فرقه ی بهائیت، حاصل آگاهیها و شناخت عالمانه ای است که وی از کارنامه ی رهبران این فرقه در پیشینه و کنونه ی تاریخ ایران و جهان دارد، و مقالات آینده مجموعه ی حاضر پیرامون پیوند و تعامل سران بهائیت با دولت های استعماری و استبدادی (روس تزاری، بریتانیا، امریکا، اسرائیل و رژیم پهلوی) به طور مستند از این امر پرده بر می دارد.
نمایش پی نوشت ها:
1. برای نقد کتاب آقای امانت ر.ک: مقاله مستدل آقای مسعود رضایی، با عنوان: «قبله نما» و مغناطیس «تعصب»؛ کتاب قبله ی عالم در بوته نقد، مندرج در: ماهنامه ی زمانه، سال 6، ش61، مهر 1386، صص94-101.
2. قبله ی عالم، ص 141.
3. همان، ص141.
4. همان، ص 139.
5. همان، ص 139.
6. همان، ص 141.
7. همان، ص 140.
8. ر.ک: همان، صص138، 140-142.
9. همان، صص138 و 140.
10. همان، ص141.
11. چنانکه آواره در الکواکب الدریه (ج1، ص340) گرایش شخصی به نام آقا کمال نراقی به بهاء، و عدول وی از یحیی صبح ازل، را معلول این امر می داند که به گفته ی خودش: سؤال تفسیری را با هر دوی آن ها در میان گذاشت و ازل از پاسخ فرو ماند و بطلان ادعایش معلوم شد ولی بهاء به سؤال مزبور پاسخ گفت و روی این لحاظ، وی بهاء «را عالم به کل علوم و صاحب مقام معلوم می دانست». خود باب هم در منتهایی که به عنوان تکذیب ادعای بابیت نوشته، تصریح می کند، باب امام زمان(عج) عالم به جمیع علوم است و چون من چنین نیستم پس از مقام بابیت دورم. ر.ک: خشت اول؛ بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب، احسان الله شکراللهی طالقانی، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال4، ش17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، ص163به بعد.
12. سمندر می افزاید: «مخفی نماند که بعد از تحریر این اوراق، اصل توقیع مبارکه به خط مبارک به مرحوم حاجی ملا عبدالوهاب نازل شده بود نزد ورثه ی مرحوم مشارٌالیه زیارت شد و سواد او را عیناً برداشتیم». (تاریخ سمندر و ملحقات، صص 97-98.
13. قبله ی عالم، ص141.
14. همان، ص142، در ادامه می نویسد: «باب، خود را نه ساحری با ید بیضا، بلکه پیامبری می پنداشت که بر ادعای مهدویت خود تکیه می کرد». می بینید که موسای پیامبر را که یکی از معجزاتش: «ید بیضا» «دست نورانی» بود، ساحری! با ید بیضا می خواند.
15. این گونه اعترافات، پیدا است که نه تنها شیفتگان باب و بهاء را خوشنود نمی سازد، بلکه بنیان مشروعیت آیین آنان را نیز متزلزل می سازد. لهذا بعید نیست اختلافی که (گفته می شود) اخیراً بین محفل بهائیت و عباس امانت بالا گرفته، ناشی از همین بی احتیاطیها! باشد؛ که البته امیدواریم جناب امانت، «حقیقت» را بیش از «افلاطون» دوست داشته باشند و راستراه «درک» حقیقت و «اعتراف» به آن را (بی اعتنا به سرزنش های خار مغیلان، و با قوت بیشتر) ادامه دهند. ایدون باد!
16. قبله ی عالم، 138-143.
17. رحیق مختوم، 626/2-627.
18. کلمه ی «عمّ» در کتاب رحیق مختوم، از قلم افتاده و جایش سفید گذاشته شده است.
19. حضوراً.
20. رحیق مختوم، 627/2-628.
21. میرزا تقی خان امیرکبیر، عباس اقبال، ص112.
22. وی از خانواده ی شهید ثالث بوده و پسر خاله ی قره العین می شد، و حتی قره العین، توسط او با شیخیه آشنایی و پیوند یافت. ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص399.
23. برای متن این رساله و توضیح راجع به ملا جواد، همچنین، ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص 399به بعد.
24. انگشتهایم به لرزش افتاده.
25. یعنی در دو رکعت آخر نماز جماعت، تسبیحات اربعه (یا حمد تنها) را باید بلند خواند یا آهسته؟
26. ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، 458/3-486.
27. خداوند در آن چه، مورد سؤال و مؤاخذه قرار نمی گیرد.
28. ظهور الحق، 486/3.
29. همین شیوه ی برخورد مغالطه آمیز در برخورد باب با ملا جواد قزوینی نیز مشاهده می کنیم. باب در توقیعی که همان روزگاران راجع به قزوینی صادر کرد، با اشاره به درخواست مباهله توسط ملاجواد، از قبول مباهله طفره رفته و ادا کرد: خواسته ی ملاجواد، خواسته ی غلطی است، چون درخواست مباهله از دیگران، شأن من و به حکم من است، نه او! عبارت باب چنین است: ملاجواد «در کتابش به غلط طلب مباهله کرده است، مثل این که کتاب الله [صادره از سوی باب!] را نخوانده است که مباهله در شأن، و به حکم من است و بر او حکم مباهله نیست. او کیست که از من طلب مباهله می کند، در حالی که این امر را به یک نفر تفویض کرده ام…»(ر.ک:عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، صص161-162. در ادامه ی نوشته نیز فرد مزبور را «مهدی خویی» معرفی می کند). باب در جای دیگر می نویسد:«ملاجواد قزوینی مطالبی به زبان فارسی برای آزمون حجت خدا [یعنی باب!] نوشته و تصاویری جهنمی عرضه داشته است. پناه می برم به خدا از شدت حمق او که نمی داند آزمون حجت، مستلزم آزمودن امام و آزمودن امام مستلزم آزمودن خدا جلّ و علا است و این کفر صریح است»!(عهد اعلی…، ص163).
معلوم نیست باب، در اظهارات فوق، آیا دانسته مغلطه می کند یا خود نیز نفهمیده که مغالطه می کند؟! زیرا آزمودن حجت و امام و پیامبر (که حجیت و امامت و رسالت آنها به ثبوت رسیده) با آزمودن کسی که «مدّعی» این مقامات بوده و باید این ادعا را با دلایل قاطع اثبات کند، تفاوت اساسی و آشکار دارد و ما در زندگانی ائمه ی اطهار علیهم السلام، فراوان به مواردی بر می خوریم که شیعیان (نظیر حبابه ی والبیه) پس از مرگ امام و حجت پیشین، برای شناخت امام جدید اقدام کرده و امام به جای آنکه ایشان را «تکفیر» کند، با ارائه ی براهین استوار، حجت را بر آنان تمام ساخته و ایشان را به حقانیت خویش رهنمون ساخته است. صدور بسیاری از کرامات و خوارق عادات از سوی ائمه اطهار(ع) اساساً در ربط با همین امر صورت گرفته است. وانگهی، چه کسی گفته است که مباهله، شأن اختصاصی امام و پیامبر است؟! فلسفه ی مباهله، آزمودن و رسوا ساختن مدعیان دروغین و منکران حقیقت است و این امر، اختصاصی به امام و رسول ندارد. در ماچرای چالش و محاجّه ی میان باب و ملاجواد قزوینی، باب ادعا می کند که باب بقیه الله یا قائم موعودم و قزوینی که دروغین بودن این ادعا، و زیانبخشی آن برای امت اسلام، برایش ثابت و مسلّم است – مدّعی را به مباهله فرا می خواند تا ضمن رسوایی وی در بوته ی آزمون، او را در چنگ عذاب سریع الهی گرفتار کرده و تاریخ را از وجودش پاک سازد… «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ » (آل عمران: آیه ی 61).
به هر روی، باب، مدّعی مقامی بزرگ (از نیابت خاصه ی امام عصر گرفته تا قائمیت و رسالت و…!) است، و این ادعا را بسیاری کسان دیگر نیز می توانند داشته باشند (و در طول تاریخ، داشته اند). بسیار خوب، آیا می توان (و معقول است که) سخن هر مدعی را- به صرف ادّعا – پذیرفت و از او طلب برهان نکرد؟! پیدا است که تسلیم کورکورانه در برابر مدعیان، آن هم مدّعیان مقامات بزرگ دینی و الهی، که در صورت خطا، تبعات بسیار سوء و خطرناکی در این جهان و آن جهان دارد، شرط عقل نیست و باید از آنان طلب دلیل کرد. و مدعیان نیز(پیش از اثبات حقانیت ادعای خویش) هرگز روا نیست خود را با ائمه و انبیای (مسلّم) الهی، قیاس کنند و مخالفان خود را، در ردیف مخالفان آن بزرگواران قرار داده و «تکفیر» کنند – کاری که متأسفانه، پیشوای بابیان و نیز حسینعلی بهاء کراراً مرتکب شده اند….
30. لوح مبارک سلطان ایران، تنظیم: عزیزالله سلیمانی اردکانی، ص44.
31. برای نمونه، می توان به استناد قرة العین به حدیث مشهور پیامبر اسلام(ص) مبنی بر وعده ی پر شدن زمین از عدل و داد به دست مهدی(عج) اشاره کرد که در یکی از رساله های قره العین آمده است. ر.ک: ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، 365/3.
32. رساله ی قرة العین در رد ملاجواد، نمونه ی خوبی برای کالبد شکافی شخصیت «پرخاشجو» و روان «سرگشته ی» او است، و ضمناً میزان خوبی برای تشخیص صحت و سقم تعریفها و تمجیدهای اغراق آمیز بابیان و بهائیان از وی به دست پژوهشگران تیزبین و آزاداندیش و فارغ از تعصب خشک می دهد. قره العین، نوشته ی ملاجواد قزوینی را به قول خود خلاصه و نقل به مضمون کرده و به جای آن که در مقام بحث و نقل سخنان حریف، خونسردی و متانت و امانت نشان دهد، تا توانسته کوشیده است با توهین به شخصیت ملا جواد و نیز فرد اخباری یاد شده از یک سو، و تعریف و تمجیدهای اغراق آمیز از باب از سوی دیگر، تأثیرات منفی و کوبنده ی رساله ی ملاجواد بر مریدان بابی خویش را کاهش دهد. در این زمینه باید توجه کرد اولاً به توهینهای مکرر که قره العین پیش از ذکر مطالب ملا جواد به وی نموده و از او با عنوان فردی جاهل و مزخرف گو و از رساله اش با عنوان نوشته ای فاقد ارزش پاسخ گویی و دارای مضامین خلاف یاد می کند. نیز همین نوع برخورد را با فرد اخباری یاد شده نموده و با استعمال تعابیری چون «آنچه را از مسائل، موافق خیال من جواب فرمایید» از زبان وی خطاب به باب، در ذهن خواننده ی رساله ی خود چنین القاء می کند که پرسشها و استدلالات فرد مزبور «خیالاتی» (و نه علمی) بوده است! یا می نویسد: فرد اخباری «بنای مجادله را از جهل خود با حق مطلق» یعنی باب «گذاردند». ثانیاً در حین نقل قول مطالب ملاجواد، جابجا از باب با تعابیری چون «حضور نورالانوار»، «محضر فصل الخطاب»، «حجه الله العظمی» و «حق مطلق» یاد می کند، به گونه ای که خواننده می پندارد اینها معتقدات ملاجواد قزوینی راجع به باب است! (در حالی که ملاجواد، این رساله را پس از عدول از باب، و برضد وی، نوشته بوده است! در واقع، قره العین، امانت در نقل را به هیچ وجه رعایت نکرده و هر چه خواسته به دهان ناقد(یعنی ملا جواد) گذارده است. متأسفانه ظرفیت محدود مقاله، مجال پرداختن به نقل و نقد حرفهای قره العین در این رساله را (که کاملاً بازنمای کژی اندیشه و اخلاق او است) نمی دهد.
تاریخ معاصر ایران: در مقاله ی «بابیت و بهائیت؛ نمای دور، نمای نزدیک»، به تفصیل درباره ی افکار و اعمال بی رویه و هنجار ستیزانه ی قره العین بحث شده است.
33. خاطرات لیدی شیل، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، ص127.
34. الکواکب الدریه (از تواریخ مشهور بهائی) فصلی مستقل را به شرح حال میرزا ابوالفضل اختصاص داده (ج1، صص443-447) و از او با عنوان «بزرگ ترین مبلغ دانشمند و فاضل ارجمند در امر بهائی» یاد می کند (همان، ص443). فراتر از این، روح الله مهر ایلخانی، دیگر مبلغ صاحب نام فرقه، اثر مستقلی را با عنوان شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی تألیف کرده که توسط بخش انتشاراتی تشکیلات رسمی بهائی (مؤسسه ی ملی مطبوعات امری) در سال 131 بدیع، چاپ و منتشر شده است.
35. کشف الغطا، ص204. برای مشاهده ی کلیشه ی مطالب کشف الغطاء راجع به توبه نامه ی باب، ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر، نجفی، ص394.
36. شوقی افندی در قرن بدیع (ترجمه ی نصرالله مودت، ج4، ص16) از او با عنوان «امین سرّ سابق» عباس افندی یاد می کند که هم چون کاتب وحی بهاء و برخی از منشیان و مترجمان عباس افندی، از اطاعت رهبر بعدی بهائیت، تمرد جسته است. شوقی با لحنی تند راجع به صبحی چنین می نویسد: «حتی تحریکات خائنانه و شرم آمیز امین سرّ سابق حضرت عبدالبهاء که از عاقبت حال کاتب وحی حضرت بهاءالله و جمعی از منشیان و مترجمان دیگر مولای خویش در شرق و غرب [ظاهراً مرادش امثال عبدالحسین آیتی و حسن نیکو است] در عبرت نگرفته و به معاندت قیام» نمود.
37. اسنات و مدارک درباره بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، ص97.
38. بهائیان، ص239.
39. بهاء و عباس افندی، به ترتیب: سید علی افنان و برادرش میرزا محسن را به دامادی خویش برگزیدند. چنان که میرزا هادی (پسر سید محمد حسین پسر میرزا علی عموی داییهای باب) ضیائیه دختر عباس افندی را به همسری گرفت و شوقی (جانشین عبدالبهاء) از وی به وجود آمد. ر.ک: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 159/1.
40. ر.ک: عهد اعلی… ابوالقاسم افنان، صص 68-69 و 414-420.
41. ر. ک: عهد اعلی…، همان، ص 419؛ گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص380-381.
42. شاهد می گیرم خداوند و پرستندگان او را.
43. تمامی آن چه که از سوی خداوند (بر پیامبر اکرم] نازل شده.
44. از خداوند طلب آمرزش، و به درگاه او توبه می کنم از این که امری به من نسبت داده شود.
45. برای کلیشه ی توبه نامه و حاشیه آن، ر.ک: خشت اول؛ بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب، احسان الله شکرالهی طالقانی، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، صص163-169.
46. کشف الغطاء، پی نوشت ص205.
47. ر.ک: زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص355.
48. برای شخصیت، اخلاق کریم و دانش وسیع و دقت نظر ژرف استاد حائری، و اظهارات دانشمندان برجسته ای چون مرحوم جلال الدین همایی و دیگران درباره ی ایشان، ر.ک: حدیث عشق؛ نکته ها، گفت و گوها و مقالات استاد عبدالحسین حائری، به کوشش سهل علی مددی.
49. ر.ک: ظهور الحق، ج8، قسمت 1، ص607؛ قسمت 2، صص1010-1011 و نیز: خاطرات حبیب، دکتر حبیب مؤیّد. 338/2).
50. در منابع بهائی، با عنوان ارباب سیاوش نیز از وی یاد شده است.
51. یار دیرین، سیاوش سفیدوش، ص87.
52. همان، ص89.
53. همان، ص140.
54. نقطه الکاف، از تواریخ کهن بابیه است که مطالبی به نفع ادعاهای میرزا یحیی صبح ازل «رقیب حسینعلی بهاء»، و طبعاً به زیان بهائیت در بردارد و ادوارد براون، نسخه ی کهن آن را همراه با مقدمه ای روشنگر در سال 1328ق چاپ کرده است. درباره ی این کتاب و ماجراهای مربوط به آن، مفصلاً در بخش مربوط به پیوند بهائیت با استعمار تزاری از مجموعه ی حاضر، فصل: «بهائیت؛ آخرین گام در همراهی با روس تزاری (ماجرای نگارش کشف الغطاء، بر ضدّ ادوارد براون)» توضیح داده شده است.
55. اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 79/1.
56. به قول میرزا حسن نیکو:«چون میرزا عباس از دست تبعه ی میرزا یحیی خسته شده بود امر داد که توبه نامه ی سید باب را طبع و منتشر نمایند تا تذبذب و تزلزل سید معلوم گردد، که ازلیها این قدر به سید باب نبالند و افتخار نکنند!!» (فلسفه ی نیکو، 113-1، پی نوشت1).
57. مرحوم نورالدین چهاردهی (شخصیت مطلع از تاریخ باب و بهاء) در کتاب خود: باب کیست و سخن او چیست؟(ص266) می نویسد: «عباس علوی از مبلغین بهائی که این ناچیز با وی در خانه ای مقابل باغشاه که در معیت دوست دیرینم مصطفی علی آبادی بودم به مباحثه پرداخته، پس از یک ساعت سکوت نمودند و هرچه بهائیان حاضر در جلسه به وی اصرار ورزیدند که پاسخ این ذره ی نادار را بدهد لب فرو بست، در صورتی که یک پرسش بیشتر مطرح نساختم. هیچ مبلغ بهائی را ندیدم که به بهائیت یا به یکی از ادیان معتقد باشند. علوی کتابی نوشت به نام توبه نامه و مدعی گردید تمامی انبیا توبه کرده اند و توبه نامه ی باب را تأیید نمود». نیز ر.ک: باب کیست…، همان، صص89-90.
58. برای نمونه ر.ک: فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، بخش مربوط به توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی، صص130-132؛ زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، سید حسین مکی، ص355؛ باب کیست و سخن او چیست؟ نورالدین چهاردهی، ص266؛ کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 73/2 و دیگر صفحات؛ فلسفه ی نیکو، میرزا حسن نیکو، 114/1؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، فضل الله صبحی، صص96-97؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص169-171؛ تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری، بهائیگری… و کسروی گرایی، دکتر یوسف فضایی، صص 94-95؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص238-240 و 394؛ جمال ابهی!، موسوی، صص53-55؛ ما و زمزمه های شیطانی، ج1: عباس وکیل، با مقدمه ی آیت الله حسن نوری همدانی و علی حجتی کرمانی، صص 63-65؛ پرنس دالگورکی؛ دانستنیهایی درباره ی تاریخ لباس مذهب، سید ضیاء الدین روحانی، با مقدمه ی آیت الله ناصر مکارم شیرازی، صص128-129؛و…
59. در مفاوضات می گوید: «جمال مبارک[بهاء] لسان عرب نخواندند و معلم و مدرّسی نداشتند و در مکتبی وارد نشدند ولی فصاحت و بلاغت بیان مبارک در زبان عرب و الواح عربی العباره، محیّرِ عقولِ فصحاء و بلغای عرب بد و کل[!] مقرّ و معترفند که مثل و مانندی ندارد»! (ر.ک: النور الابهی فی مفاوضات عبدالبهاء، ص 153). این «کلِّ فصحا و بلغای عرب»، چه کسانی هستند و کجایند و نام و مشخصاتشان چیست، معلوم نیست!
60. در مورد کلام عباس افندی و تفوض آن ر.ک: تاریخ جامع بهائیت (نوماسوئی)، بهرام افراسیابی، صص71-75 و 82 به بعد.
61. ظهورالحق، 35/3.
62. کشف الحیل، 73/2.
63. در اصل: کرامه.
64. در اصل: شکی که نیست.
65. خشت اول؛ بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب، احسان الله شکراللهی طالقانی، همان، صص163-169.
66. البته، اگر شخص مرتد فطری، جدّاً و حقیقتاً توبه کرده و به اسلام بازگشته باشد، توبه ی او (ان شاء الله) نزد خدای متعال پذیرفته خواهد بود (هر چند در این جهان، طبق موازین شرعی، توبه ی او پذیرفتنی نیست) و مطمئناً عذابی که وی در این جهان از ناحیه ی اعدام متحمل می شود در پاک سازی لوث گناه ارتداد از پرونده اش در جهان آخرت، مؤثر است.
67. به این مطلب در حاشیه ای که دو تن از علمای تبریز بر توبه نامه ی باب زده اند و متن آن قبلاً گذشت، تصریح شده است.
68. زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، سید حسین مکی، ص 353.
69. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص 183؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 475/2.
70. ر.ک: مقاله ی دانشمند فرهیخته ی معاصر، استاد سید محمد محیط طباطبایی در مجله ی گوهر(، سال 5، ش7، مهر 1356، صص 501-507) که موضوع را با یک واسطه از زبان جلوه نقل می کند. خود جلوه نیز، چنانکه نقل شده است، «معتقد نبود که سید باب مورد فشار قرار گیرد، زیرا او را جوان شیفته ای می دید که از عهده ی اثبات علمی دعاوی خویش بر نمی آید» (فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه داری در ایران، احسان طبری، ص 88).
71. ر.ک: نقطه ی الکاف، ص 133 (اشاره به اعتقاد جمعی از علما به اینکه باب «خیط دماغ دارند»). نوشته ی حاجی معین نیز در کتاب زیر که از منابع بهائی می باشد آمده است: عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، ص323.
72. برای نوشته ی شیخ الاسلام تبریز و برادرزاده ی او ر.ک: کشف الغطاء، ابوالفضل و مهدی گلپایگانی، ص 205؛ فتنه ی باب، اعتقاد السلطنه، بخش توضیحات و تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص 132؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص 242-244.
73. ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، 15/3-16.
74. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم، تهران 1355، صص444-445.
75. نقل از کتاب: حضرت نقطه ی اولی، نوشته ی محمد علی فیضی، نویسنده و مبلغ بهائی، ص 295. راجع به چارلز کورمیک (و فرزندش: ویلیام کورمیک) و فعالیت آن ها در ایران عهد قاجار ر.ک: انگلیسیها در میان ایرانیان، دنیس رایت، ترجمه ی لطفعلی خنجی، صص 147-148.
76. برای دست خط ناصرالدین شاه در این زمینه ر.ک: عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، صص 357-358. عبدالله بهرامی، از صاحب منصبان عالی نظمیه در عصر مشروطه، در خاطرات خود می نویسد: «علما اساساً در اول وهله، موضوع رسالت سید علی محمد را بازیچه پنداشته و او را سفیه تلقی کردند و اجازه ی قتل او را نمی دادنند و معتقد بودند که می بایست چند چوب به پای او زده و از او التزام بگیرند که دیگر از گفتن این قبیل حرفها خودداری نماید. خود سید بیچاره هم به خبط خود آگاه شده و توبه نامه به خط خود نوشته و امضا کرده بود، ولی پیروان و معتقدین به او ساکت نشده و شروع به شورش و بلوا نموده بودند. این بود که به امر شاه او را بدواً به سلماس و بعد به قلعه ی چهریق تبعید ساخته بودند. بعد از مدت کمی او را به تبریز آورده و در آن جا تیرباران کردند» (خاطرات عبدالله بهرامی، ص 29).
77. مطالع الانوار، ص 64.
78. ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص160-161.
79. هشت بهشت، شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی، ص 276.
80. الکواکب الدریه، 34/1.
81. روضه الصفای ناصری، 310/10.
82. فتنه ی باب، به اهتمام عبدالحسین نوایی، ص9. نیز ر.ک: تاریخ نو، جهانگیر میرزا، ص 297، که مدعی است باب از یک سو با دعوی اُمّیت و من جانب اللهی او چندان سازگاری نداشته و از سوی دیگر به شایعه ی خبط دماغ او دامن می زده و گَزَک به دست کسانی چون میرزا رضا قلی خان هدایت می دهد که در روضه الصفا بنویسد: «تأثیر حرارت شمس، رطوبت دماغش را به کلیه زائل و به بروز شمساتش نائل ساخت»!، لذا برخی از پیروان باب، در آثارشان اصل موضوع را انکار کردند! چنانکه مؤلف نقطه الکاف (منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی، از قدمای بابیه) می نویسد: «… اینکه مشهور شده که آن جناب متحمل ریاضیت می شدند یا آن که خدمت پیری و مرشدی نموده باشد، افترای صرف و کذب محض است»! (نقطه الکاف، چاپ ادوارد براون، ص 109).
83. مقصود، حروف اضافه ای است که در زبان عربی، بر سر اسماء و افعال درآمده و اِعراب آن ها را تغییر می دهند.
84. تاریخ نو، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، صص297-298. میرزا محمد تنکابنی نیز در قصص العلماء، بخش شرح حال شهید ثالث و صاحب جواهر و دیگر علمای معاصر باب، شرحی از دیدگاه ها و برخوردهای منفی آنان نسبت به باب آورده است.
85. عباس افندی، پیشوای مشهور بهائیان، در رساله ی مدنیه به هوش و ذکاء ایرانیان اعتراف دارد. وی با اشاره به دوران با شکوه گذشته ی این سرزمین می گوید: «دانش و هوش افراد این ملت باهره حیرت بخش عقول جهانیان بود و ذکاوت عموم این طایفه جلیله مغبوط عموم عالمیان…». ر.ک: اسرار الغیبیه لاسباب المدنیه، ص 6. نیز می گوید: «گمان نرود که اهالی ایران در ذکاه خلقی، و فطانت و دهاء جبلی، و ادراک و شعور فطری، و عقل و تهی و دانش و استعداد طبیعی، از» دیگر ملل «پست ترند. استغفروالله، بلکه در قوای فطریه سبقت بر کل قبایل و طوایف داشته و دارند» (همان، صص8-9).
86. بد نیست بدانیم اینک که بیش از 160 سال (به حساب تاریخ قمری) از ظهور این به اصطلاح قائم و مهدی شیرازی! می گذرد، آمارهای رسمی از وجود یک میلیارد گرسنه در دنیا (که معلول نظام تبعیض آمیز و ستمگرانه ی حاکم بر جهان است) خبر می دهند. چندی پیش، معاون برنامه ی جهانی غذا (وابسته به سازمان ملل متحد) در ایران گفت: آمار یک میلیارد گرسنه در جهان واقعی است؛ چرا که 870میلیون آن به هیچ وجه دسترسی به غذا ندارند و مابقی نیز در فقر غذایی به سر می برند» (روزنامه ی جام جم، سال 8، ش 2129، پنجشنبه 3آبان 1386، ص17).
87. تاریخ معاصر ایران: درباره ی اصل اصیل «خاتمیت» در اسلام، و اعتراف حسینعلی بهاء به آن، ر.ک: بحث ممتّع و مستند استاد عزالدین رضانژاد با عنوان «خاتمیت؛ نفی مسلک باب و بهاء»، در مجله ی حاضر.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج