نام گذاري به « علي » در اولاد ائمه (ع)
مترجم: سيد هادي حسيني
عملکرد اهل بيت (عليه السّلام) در نام گذاري ها، بر دو عرصه، دور مي زند:
يک:
نام گذاري فرزندانشان به اسم علي.
دو:
عدم مخالفت با تسميه به اسامي ابوبکر و عمر و عثمان، در شرايطي که برايشان پيش مي آمد، و گاه ( در شرايط ويژه اي ) بدان امر مي شدند.
در رويکرد نخست، سخن امام حسين (عليه السّلام) شايان توجه است که فرمود:
لَو وُلِدَ لي مائة، لَأَحبَبتُ أن لا أُسَمّي أَحَداً منهم إلّا عليّاً؛ (1)
اگر صد فرزند برايم به دنيا آيد، دوست مي دارم همه را « علي » بنامم.
با درنگي در اَسامي اولاد امام علي (عليه السّلام) بعد از امام حسين (عليه السّلام) در مي يابيم که نام « علي » در ميان آنان به وفور يافت مي شود:
• يکي از فرزندان امام سجاد (عليه السّلام) که نسلي از خود بر جاي گذاشت « علي اصغر » ناميده مي شد.
• يکي از فرزندان حسين اصغر ( برادر علي اصغر فرزند امام سجاد (عليه السّلام) ) که از وي نسلي باقي ماند « علي » نام داشت.
• حسين ذي الدَّمعَه ( فرزند زيد شهيد ) داراي پسري به نام « علي » بود.
• عمر اَشرَف ( فرزند امام سجاد(عليه السّلام) ) يک پسر داشت، که نامش « علي اصغر » بود.
• امام صادق (عليه السّلام) فرزندي به اسم « علي عريضي » داشت که کنيه اش « ابوالحسن » بود و صاحب کتابِ مسائل علي بن جعفر است.
فرزند امام کاظم (عليه السّلام) امام علي بن موسي الرضا (عليه السّلام) است.
فرزند امام جواد (عليه السّلام) امام علي النقي (عليه السّلام) است.
فراواني نام « محمد » و « علي » در ميان امامان (عليه السّلام) و فرزندانشان، شايان توجه است. همه ي اينها براي آن بود که اين نام هاي بلند مرتبه، باقي بماند و انتشار يابد؛ در راستاي مقابله با برنامه و نقشه ي آل ابوسفيان، که اصرار داشتند اين اسامي را محو کنند و از بين ببرند.
اما در رويکرد دوم، امامان (عليهم السّلام) گاه- به جهت ضرورتي که پيش مي آمد- با نام گذاري به اسم خلفاي سه گانه، مخالفت نمي ورزيدند و بسا در شرايطي ( که آنان، آن را درک مي کردند ) اصحابشان را به اين نام گذاري فرا مي خواندند.
ابن حمزه ي طوسي، از احمد بن عُمَر، روايت مي کند که گفت:
سوي امام رضا (عليه السّلام) رهسپار شدم، در حالي که زنم باردار بود [ چون به نزد آن حضرت رسيدم ] گفتم: [ وقتي از شهرم بيرون آمدم و ] از خانواده ام جدا شدم، همسرم حامله بود، دعا بفرماييد خدا آن را پسر قرار دهدا!
امام (عليه السّلام) فرمود: او پسر است، نامش را « عُمَر » گذار!
گفتم: نيت کردم که او را « علي » بنامم، و از همسرم خواسته ام [ اگر پسر بود ] او را « علي » بنامد.
امام (عليه السّلام) فرمود: او را « عمر » بنام!
پس [ از اين ماجرا، زماني که ] به کوفه وارد شدم، پسري برايم به دنيا آمده بود و « علي » ناميده مي شد [ من به دستور امام ] او را « عمر» ناميدم. سپس دريافتم که همسايگانم مي گويند: از اين به بعد، حرف کسي را درباره ي تو باور نمي کنيم و آنچه را از تو حکايت مي کنند [ و از شيعه بودنت و آداب و رفتار مذهبي ات سخن مي گويند ] راست نمي پنداريم. مي گويد: اينجا بود که دريافتم امام (عليه السّلام) از من نسبت به خودم، آينده نگرتر و تيزبين تر است (2).
از ابوحنيفه حکايت شده که از امام صادق (عليه السّلام) اجازه ي ورود خواست، امام اجازه نداد، سپس گروهي از کوفه آمدند و اجازه ي شرفيابي خواستند، امام (عليه السّلام) به آنان اجازه داد، و ابوحنيفه با آنان داخل شد.
ابوحنيفه مي گويد، چون نزد آن حضرت رفتم، گفتم:
اي فرزند رسول خدا، کاش شخصي را سوي اهل کوفه بفرستي و از ناسزاگويي اصحاب محمد بازشان داري؟ چرا که من بيش از ده هزار نفر را در کوفه ترک کردم که ياران پيامبر را مي نکوهيدند.
امام (عليه السّلام) فرمود: [ فايده اي ندارد ] از من نمي پذيرند!
ابوحنيفه گفت: چه کسي [ جرأت مي کند ] از شما نپذيرد! تو فرزند رسول خدايي!
امام (عليه السّلام) فرمود: [ اي ابوحنيفه » تو از کساني هستي که سخن مرا گوش نمي کني! بي اجازه ام به خانه ام وارد شدي، بي امر من [ در اينجا ] نشستي، و بي رأي و نظر من، سخن گفتي! به من خبر رسيده که تو به قياس قائل هستي… (3)
پوشيده نماند که ابوحنيفه در زمان جوش آمدن احساسات شيعيان در کوفه بود؛ يعني بعد از شهادت امام حسين (عليه السّلام) و قيام توابين و حرکت مختار ثقفي و طليعه ي جنبش زيديه.
بعيد به نظر نمي رسد که خشم بعضي از شيعيان ( در آن زمان ) بجوشد و ستمگران منحرف را [ که خود را، اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ) مي شماردند ) لعن کنند؛ زيرا کارهاي زشتشان که به وسيله ي امويان پوشانده مي شد، آشکار مي گرديد و به تدريج در ميان مردم ( در عصر اموي و در آغاز دوره عباسي ) انتشار مي يافت. از اين رو براي ذکر آن ناجوانمردي ها و نارواها و لعن کساني که آن پليدي ها را مرتکب شدند، فرصتي فراهم آمد؛ چرا که مردم، واقعيت فاسد ماجرا را دريافتند و بر ظلمي که در عصرهاي پيشين بر عترت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جريان يافت، آگاه شدند.
همين شناخت شيعه به ائمه شان و دعوت به برائت از ابوبکر و عمر، نظام حاکم را واداشت که به تعقيب آنان بپردازد و آنها را در فشار و تنگنا قرار دهد و جاسوساني بر آنها بگمارد که نَفَس ها و ضربان قلبشان را بشمارد.
همين امر بود که امام رضا (عليه السّلام) را برانگيخت که احمد بن عمره را به تقيه فرا خواند و از او بخواهد که اسم پسرش را « عمر » بنامد؛ چرا که بر اساس تعبير امام معصوم (عليه السّلام) تقيه، دين آنان و دين پدرانشان است و تا روز قيامت، جريان دارد.
قضيه احمد بن عمر، مشابه ماجراي علي بن يَقطين است که از امام کاظم (عليه السّلام) درباره ي مسح پاها پرسيد که آيا از سرانگشتان تا قوزک پاست يا به عکس، و امام (عليه السّلام) در پاسخ نوشت که مانند اهل سنت وضو بگيرد. هنگامي که اين نامه به دست علي بن يقطين رسيد، تعجب کرد؛ چرا که اين دستور امام، بر خلاف اجماع طايفه ي شيعه مي نمود. اما پس از مدتي نامه ي ديگري از امام (عليه السّلام) رسيد که در آن آمده بود:
اي علي بن يَقطين، اکنون آن گونه وضو بگير که خدا از تو خواسته است… آنچه را بر تو مي ترسيديم برطرف شد (4).
اين نصوص، شرايط سلطه اي را مي نماياند که در بعضي از زمان ها بر اهل بيت و شيعيانشان گذشت و آنان را واداشت که شيعيان را به نام گذاري به اسامي دشمنان- چه رسد به تجويز اين کار براي آنها- فرا بخوانند و همه ي اين کارها براي پاسداري از خون شيعه و اموال و آبرو و ناموسشان صورت گرفت.
اين حقايق، دلالت دارند بر اينکه نام گذاري به اسامي خلفاي سه گانه، دشمني و کينه وري را در ميان اهل بيت و حاکمان، بر نمي دارد. هيچ کس در عداوت ميان هارون و امام کاظم (عليه السّلام) شک نمي کند، ليکن اين کار، امام (عليه السّلام) را باز نداشت از اينکه فرزندش را « هارون » بنامد؛ چرا که اسم هارون، به هارون الرشيد منحصر نبود، بلکه گشايشي براي شيعه پديد آمد و توانستند نفسي بکشند.
نمونه ي عملي آن را در منصور نَمَري ( شاعر مشهور شيعه ) مي نگريم. وي در قصيده هايش هارون را مي ستود و مقصودش امام علي (عليه السّلام) بود؛ زيرا آن حضرت براي پيامبر به منزله ي هارون نسبت به موسي، به شمار مي آمد. هارون عباسي به اين نکته ي ظريف توجه نداشت و اموال و عطايا و هداياي هنگفتي را براي اين شاعر مي فرستاد، و آن گاه که مقصود منصور نمري را دريافت ديوانه وار به جوش آمد.
سيد مرتصي، از مَرزُباني، از حکيمي، از يموت بن مُذرِّع، از جاحظ نقل مي کند که:
منصور نمري، رفتار نفاق آميزي با رشيد داشت (5)، در شعرش هارون را مي آورد و چنين مي نمود که وي از سرسپردگان اوست، در حالي که در باطن و معنا، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب را قصد مي کرد؛ چرا که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « با علي، تو نسبت به من، به منزله ي هاروني نسبت به موسي (6).
آن گاه که هارون، به شيعه بودن منور نمري پي برد، دستور داد زبانش را ببرند، دست ها و پاهايش را قطع کنند، سپس گردنش را بزنند و بدنش را به دار آويزند و سرش را براي هارون آورند. مأموران براي اجراي اين حکم به راه افتادند، ليکن ديدند که وي مرده و دفن شده استت، از اين رو، سوي هارون باز آمدند و به او خبر دادند، هارون گفت:
چرا بدنش را به آتش نسوزانيديد؟!
و در روايت ديگر آمده است که آنان، نبش قبر کردند (7).
اگر اين تشابه اسامي و به هم آميزي نام ها وجود نداشت، منصور نمري يا ديگر شعرا يا راويان يا فقها، نمي توانستند قصايد و افکارشان را به دور از چشم مراقبان و جاسوسان دولتي، نشر دهند، تشابه نام ها و حساس نبودن نسبت به آنها، به مدد علم و سياست ائمه (عليهم السّلام) در يکي از ابعادش، سبب خيري براي شيعيان شد.
پي نوشت ها :
1- فروع کافي 19:6، حديث 7؛ وسائل الشيعه 395:21، حديث 1؛ بحار الانوار 211:44، حديث 8.
در « مناقب آل ابي طالب 309:3 » به نقل از کتاب النسب، از يحيي بن حسن، آمده است که گفت: يزيد به امام سجاد (عليه السّلام) گفت: شگفتا از پدرت! علي ناميده است و علي! امام (عليه السّلام) فرمود: پدرم، پدرش را دوست داشت، پياپي [ فرزندانش را ] به اسم او مي ناميد.
2- القاب في المناقي: 214، حديث 16؛ الخرائج و الجرائح 326:1، حديث 16؛ در « بحارالأنوار 52:49، حديث 55 »، احمد بن عمرة، ضبط است.
3- بحار الانوار 220:10، حديث 20.
4- الإرشاد 227:2؛ الخرائج و الجرائح 335:1، حديث 26؛ اعلام الوري 21:2؛ وسائل الشيعه 444:1، حديث 3؛ بحار الانوار 27:77، حديث 25.
5- اين کار، نفاق به شمار نمي رود، بلکه تقيه است، و در ادبيات « حسن المُواربه » ( ترفند نيک ) ناميده مي شود.
6- امالي سيد مرتصي 186:4.
7- بنگريد به مقدمه ي ديوان منصور نمري: 24؛ قاموس الرجال 526:11؛ تاريخ بغداد 67:13.
منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول