خانه » همه » مذهبی » نبايد براي خدا شريك قائل شد و (14) انسان را كه مرده اند شريك او قرار داد و جز خدا كسي نمي تواند صاحب الزمان باشد؟

نبايد براي خدا شريك قائل شد و (14) انسان را كه مرده اند شريك او قرار داد و جز خدا كسي نمي تواند صاحب الزمان باشد؟

قبل از پرداختن به جواب لازم است پيشاپيش گفته شود كه هيچ مسلماني با حفظ اسلاميت خود حق ندارد كه در امور ديني و اعتقادي از حد و حدودي كه خداوند براي بندگانش مشخص و معين نموده است تجاوز كند و بايد از هر چه كه خدا و پيامبر فرموده است پيروي كند[1] و هرگز جايز نيست كه قدم ها و قلم هايمان را در بيان مسائل ديني جلوتر از خدا و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بگذاريم.[2]يك بخش از اين سوال ناظر بر اين است كه غير از خدا هيچ كس نمي تواند صاحب الزمان باشد اين گزاره كاملا درست است، در صورتيكه از كلمة «صاحب» معناي حقيقي آن اراده شود چون خداوند بالذات صاحب و مالك همة هستي مي باشد. لكن آنچه كه در مورد امامان شيعه مطرح است «صاحب» به معناي مالك نمي باشد بلكه به معناي امام، پيشوا، و رهبر ديني است كه از طرف خداوند توسط پيامبر براي هدايت بشر، در كنار قرآن كريم معرفي شده و داراي منصب و مقام الهي مي باشد، يا اگر به معناي مالك هم باشد امام مالك امور مسلمين در عصر و زمان خودش مي باشد، نه مالك خود زمان. پس صاحب الزمان به معناي امام زمان (عج) است.
با قطع نظر از تمام روايات و دلايل موجود بر وجوب وجود امام زمان (عج)، در اينجا دو روايت را كه توسط شيعه و سني از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده است كافي در لزوم و وجوب شناخت امام زمان (عج) و پيروي از او مي دانيم. يكي اينكه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «هر كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.»[3] و ديگر اينكه فرمود: «من در ميان شما دو چيز گرانبها يكي قرآن و ديگري عترت و اهل بيتم را به جا گذاشتم كه تا روز قيامت از هم جدا نمي شوند تا اينكه در كنار حوض كوثر هر دو بر من وارد شوند. اگر به اين دو چيز با هم تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.[4]پس صاحب الزمان بودن كسي نه عقلاً و نه شرعاً هيچ منافاتي با توحيد و صاحب الزمان بودن خداوند به صورت حقيقي ندارد.
اما بخش ديگر سوال كه متمركز بر مسئلة توسل و شفاعت و احترام و خضوع در برابر غير خدا مي باشد، چيزي است كه وهابيت آنها را براي تكفير و مشرك دانستن همة مسلمين اعم از شيعه و سني مستمسك خود قرار داده و بخاطر آن مسلمانان را قتل عام نمود. در حاليكه توسل به انبياء و صلحاء و اولياء الهي و طلب شفاعت از رسول خدا و هر كس ديگري كه از طرف خداوند اين مقام براي او اعطا گرديده است، كوچكترين منافاتي نه عقلاً و نه شرعاً با هيچ نوع از توحيد ندارد. چون در قالب توسل، شفاعت، احترام و خضوع اين معنا نه خوابيده است كه طرف مقابل به عنوان خدا پذيرفته شده و شريك خدا قرار داده شده است. بلكه توسل در مسير توحيد و به اذن خداوند انجام مي گيرد، زيرا وقتي از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ يا هر كس ديگري كه شايستگي اين مقام را دارد، خواسته مي شود كه از خداوند براي او شفا، سعادت و يا توفيق و امثال اين امور را بخواهد، اين خودش عين توحيد است.
از حيث توحيد در عبادت نيز هيچ مشكلي در اين امور وجود ندارد، بلكه حتي با سجده نمودن در برابر غير خدا عبادت تحقق پيدا نمي كند، زيرا شرط لازم در تحقق عبادت، اعتقاد به خدايي و ربوبيت طرف مورد تعظيم و احترام مي  باشد. يعني احترام و خضوع و سجده اگر توام با اعتقاد به خدايي و ربوبيت طرف باشد،‌ عبادت تحقق پيدا مي كند. و در توسل،‌ شفاعت و احترام و خضوع مسئله عبوديت مطرح نيست و اگر مجرد اين امور متضمن و مستلزم عبادت باشند هيچ مسلمان و موحدي در دنيا پيدا نخواهد شد. و فرشته هاي الهي اول مشركين خواهند بود كه به دستور خداوند متعال بر آدم سجده كردند!! و در مقابل بايد شيطان با تمرد از اين سجده، موحد درجة يك تلقي شود.[5] و نيز سجده حضرت يعقوب ـ عليه السّلام ـ  و فرزندان او در برابر حضرت يوسف[6] ـ عليه السّلام ـ  هيچ توجيهي ندارد جز اينكه گفته شود العياذ بالله آنان همگي با اين كار خود مشرك شده اند!!
افزون بر اين مطالب و گذشته از كتاب هاي حديثي شيعه، كتا بهاي حديثي اهل سنت مملو از مطالبي است كه بر جواز توسل و شفاعت دلالت دارند. و فقط به نقل دو مطلب در اينجا اكتفا مي شود. در تحفة الأحوذي حديثي از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده است كه شخصي از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خواست از خدا شفاي چشم او را طلب كند. حضرت وقتي خودش دعا مي كرد به آن شخص فرمود كه خودت هم چنين دعا كن: «اللهم اني اسئلك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبي الرحمه، اني توجهت بك لتقضي لي فشفعه في» يعني بار الها من از تو مي خواهم به وسيلة پيامبرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ كه نبي رحمت است به سوي تو روي مي آورم. و به سوي تو (پيامبر) روي مي آورم تا حاجتم برآورده شود. پس او را شفيع من قرار بده. مؤلف تحفة الاحوذي مي گويد: اين حديث با شرط بخاري و مسلم صحيح است و نسائي و ابن ماجه و ابن خزيمه و حاكم نيشابوري نيز اين حديث را در كتاب هايشان ذكر كرده اند و ترديدي نيست كه اين حديث دلالت بر جواز توسل و استشفاع به ذات حضرت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ دارد. و در ادامه مي گويد: وقتي توسل به پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در حالي حياتش جايز باشد بعد از مرگش هم به اجماع صحابه جايز است. و نيز توسل اختصاص به پيامبر ندارد زيرا وقتي كه عمر (خليفة دوم) به عباس عموي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ توسل جست هيچ كس بر او اعتراض نكرد.[7] همچنين دعايي كه برادران اهل سنت بعد از اذان نمازهاي پنجگانه تلاوت مي كنند و اين دعا از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ كه در صحيح بخاري نقل شده است، دليلي روشن ديگر بر جواز توسل و استشفاع مي باشد آنجا كه مي گويد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «من قال حين يسمع النداء اللهم رب هذه الدعوة التامه و الصلاة‌ القائمه،‌آت محمداً الوسيلة و الفضيلة و ابعث مقاماً محموداً الذي وعدته، حلت له شفاعتي يوم القيامة»[8] در اين دعا رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ امتش را دستور داده است كه بعد از اذان از خداوند بخواهند كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را وسيلة تقرب به خداوند براي آنان قرار دهد و او را در روز قيامت با مقام محمود كه خداوند او را وعده داده است مبعوث گرداند. و مقام محمود عبارت از مقام بزرگ شفاعت است كه از براي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در روز قيامت از طرف خداوند عنايت شده است[9] و  در نتيجه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايد هر كه اين دعا را بخواند شفاعت من در روز قيامت شامل حال او مي شود.
پس هيچ كس 14 انسان را كه مرده اند، شريك خداوند قرار نداده است. بلكه بر طبق مقتضاي آية شريفة مودت[10] و روايات متعدد نبوي كه از طريق اهل سنت نقل شده اند و زمخشري در حدود دوازده حديث در ذيل همين آيه نقل نموده است، اهل بيت ـ عليهم السلام ـ پيامبر را مورد بزرگداشت  و محبت خودشان قرار داده اند، مثلاً در يكي از اين روايات گفته شده است كه: آگاه باشيد هر كه بر حب و دوستي آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ بميرد شهيد مرده است و يا آگاه باشيد هر كه بر بغض آل محمد بميرد كافر مرده است.[11]و مردن باعث نابودي انسان نمي شود بلكه انسان با مردن به يك مرحله بالاتر و قوي تر از وجود مي رسد. ثانياً جزء اصلي و واقعي انسان روح اوست و انكار روح و اعتقاد به نابود شدن انسان بعد از مردن اولاً با اكثر مسلمات و معتقدات اسلامي منافات دارد و ثانياً اين اعتقاد همان اعتقاد بي خدايي و ماركسيستي است كه همه چيز را در دنيا منحصر مي داند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. في ظلال التوحيد، شيخ جعفر سبحاني.
2. بحوث قرآنيه في التوحيد و الشرك، شيخ جعفر سبحاني.

پي نوشت ها:
[1] . حشر/7.
[2] . حجرات/1.
[3] . مسند احمد،ج 4، ص96، و هيثمي، نورالدين، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ق، ج5، ص225، و قندوزي، سليمان حنفي، ينابيع الموده، دارالاسوة، اول، 1416 ق، ج1، ص351 و ج3، ص372.
[4] . احمد بن حنبل، مسند احمد، بيروت، دارالصادر، ج3، ص14 و ج5، 282، و ترمذي، محمد بن عيسي، سنن، بيروت، دارالفكر، دوم، 1403 ق، ج 5، ص329، و متقي هندي، كنزالعمال، بيروت، ج1، ص381.
[5] . بقره/34.
[6] . يوسف/100.
[7] . المباركفوري، تحفة الاحوذي، بيروت، دارالكتب العلميه، بي تا، ج10، ص23 ـ 29.
[8] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج5، ص288.
[9] . همان.
[10] . شوري/23.
[11] . زمخشري، محمود بن عمر، كشان، بيروت، دارالكتب العربي، بي تا، ج4، ص220.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد