نخستين ميزبان پيامبر (ص)
نخستين ميزبان پيامبر (ص)
اين چهره فداكار و مخلص، كه از اولين روزهاى ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله) به مدينه، خانه و زندگى سادهاش را به آن حضرت تقديم كرد، به شدت مورد احترام و عنايتشخص پيامبر (صلی الله علیه وآله)، على (علیه السلام) و اصحاب و تابعين بود; به گونهاى كه پيامبر براى مادرش دعا كرد و چشمان نابينايش شفا يافت. هنگامى كه اميرمومنان (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، عطاى او را پنجبرابر افزايش داد. وقتى ابن عباس تمام دارايىاش را، كه در منزل داشت، به احترام كارى كه ابو ايوب در باره پيامبر (صلی الله علیه وآله) انجام داده بود، به وى واگذار كرد. ميزان اين انفاق را حدود چهل هزار نگاشتهاند.
نام و نسب
نامش خالد بن زيد بن كليب بن ثعلبه بن عبد عوف بن غنم بن مالك بن النجار بود; و ابو ايوب انصارى شهرت داشت و از قبيله خزرج شمرده مىشد. مادرش هند دختر سعيد بن عمرو بن امرؤ القيس بود.
1- نخستين ميزبان پيامبر (صلی الله علیه وآله)
منابع تاريخى نشان مىدهد كه هنگام ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله) به مدينه تمام طوايف و قبايل از آن حضرت خواستند بر آنها وارد شود. اما رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) مهار شتر را بر گردنش افكند و فرمود: اين شتر خود مامور است و مىداند مرا كجا پياده كند. شتر در ميان انبوه استقبالكنندگان حركت كرد و در كنار خانه ابو ايوب انصارى، كه فقيرترين افراد مدينه بود، نشست. پيامبر (صلی الله علیه وآله) پياده شد. جمعيتبسيار اطراف حضرت را گرفتند. هر كس با اصرار وى را به خانه خود فرا مىخواند.
در اين ميان، مادر ابو ايوب انصارى وسايل سفر پيامبر (صلی الله علیه وآله) را به خانهاش برد. پيامبر (صلی الله علیه وآله)، كه هم چنان در محاصره جمعيتبود، فرمود: وسايل من چه شد؟ عرض كردند: مادر ابو ايوب آن را به خانهاش برد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: المرء مع رحله; انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود. به اين ترتيب حضرت وارد منزل ابو ايوب شد. و تا زمانى كه مسجد و حجره مبارك را نساخته بود، درخانه وى سكونت داشت.
خاطراتى از خانه ابو ايوب انصارى
خانه ابو ايوب داراى دو طبقه بود. از همان ابتداى ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله)، ابو ايوب كراهت داشت كه در طبقه بالا زندگى كند. از اينرو، به پيامبر (صلی الله علیه وآله) عرض كرد: پدر و مادرم فدايتباد، طبقه بالا را مى پسندى يا زيرين را، چون مايل نيستم بالاتر از شما قرار بگيرم. پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: باتوجه به رفت و آمد ديگران، همكف برايم مناسبتر است. ابو ايوب مىگويد: بدين جهت، من و مادرم در طبقه بالا زندگى كرديم. هرگاه به وسيله دلو و طناب از چاه آب مىكشيديم، مراقب بوديم مبادا قطرهاى ازآن به رسول اكرم پاشيده شود.
هنگام بالا رفتن، به گونهاى مىرفتيم كه صداى پاى ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن كاملا آرام سخن مىگفتيم; وقتى پيامبر (صلی الله علیه وآله) در بستر مىآرميد، حركت نمىكرديم تا صداى پاى ما سبب سلب آسايش آن حضرت نشود. وقتى غذايى مىپختيم، در اتاق را مىبستيم تا دود پيامبر را نيازارد. روزى ظرف آبى افتاد و آب آن ريخت. مادرم از جاى برخاسته، تنها پارچه موجود در خانه را بر آب افكند و آن را جمع كرد تا قطرهاى از آن، به طبقه پايين نرسد.
2- نقل حديث
از ديگر ويژگيهاى اين صحابى بزرگ نقل روايت از پيامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه وآله) است. محدثان به روايات ابو ايوب انصارى اهميتبسيار مىدهند. وى به سبب نزديك بودنش به رسول الله (صلی الله علیه وآله)، روايات زيادى در زمينههاى مختلف از آن حضرت در سينه خود جاى داده بود. بدين جهت نامش در شمار راويان ثبت گرديده و صحابه و تابعين از او روايت كردهاند. ابن عباس، ابن عمر، براء بن عازب، ابو امامه، زيد بن خالد جهنى، مقدام بن معدى كرب، انس بن مالك، جابر بن سمره، عبد الله بن يزيد خطمى، سعيد بن مسيب،عروه، سالم بن عبد الله، عطاء بن يسار، عطاء بن يزيد،، افلح، موسى بن طلحه، عبد الله بن حنين، عبد الرحمن بن ابى ليل، ابو عبد الرحمن حبلى، عمر بن ثابت، جبير بن نفير، ابو دهم سماعى، ابو سلمه عبد الرحمن، قرشع الضبى، محمد بن كعب و قاسم بن ابو عبد الرحمن از ابو ايوب روايت نقل كردهاند. برخى از محققان شمار احاديث ابو ايوب را به صد و پنجاه و پنجحديث دانستهاند كه هفت مورد آن در صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است. در بسيارى از منابع شيعه از جمله كتابهاى خصال و وسائل الشيعه، احاديث ابو ايوب به چشم مىخورد.
ابو ايوب از راويان حديث غدير
از ديگر ويژگيهاى ابو ايوب انصارى اين بود كه نه تنها حديث غدير را منكر نشد و پنهان نكرد، بلكه به موقع از آن ماجرا ياد مىكرد و بر درستى آن شهادت مىداد. او در تاريخ اسلام از راويان حديث غدير شمرده مىشود. روزى كه جنگ جمل در بصره خاتمه يافت و اميرمومنان همراه امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عمار و زيد و ابو ايوب انصارى وارد بصره شد، ابو ايوب در جمع سى نفر از بزرگان و شيوخ بصره چنين روايت كرد: به خدا سوگند، شنيدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود:
«انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدي مع علي بن ابي طالب»; تو پس از من، در كنار على بن ابى طالب با پيمان شكنان و ستمگران وگمراهان جنگ خواهى كرد. گفتند: آيا خودت اين حديث را از پيامبر (صلی الله علیه وآله) شنيدى؟ پاسخ داد: آرى، خودم شنيدم. گفتند: آن چه خودت در باره على از پيامبر، شنيدى، براى ما نقل كن. ابو ايوب گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفة بعدي يقاتل على التاويل كما قاتلت على التنزيل…» على همراه حق است و حق همراه او; او امام و جانشين پس از من است. و بر تاويل قرآن جنگ مىكند، همانگونه كه من
3- دفاع از حريم ولايت
ابو ايوب انصارى يكى از دوازده صحابهاى است كه به طرفدارى از على بن ابى طالب (علیه السلام) سخت موضعگيرى كردند. و همراه دوستان خود در مسجد پيامبر (صلی الله علیه وآله) به افشاگرى دستيازيده، غاصبان خلافت را رسوا كردند. او، پس از عثمان بن حنيف، از جاى برخاست و گفت: اى بندگان خدا! در باره حقوق اهل بيت پيامبر، از خدا بترسيد و حق را به اهل آن برگردانيد; زيرا اين حقى است كه خداى برايشان قرار داده است. به تحقيق شما شنيدهايد مثل آن چه برادران ما شنيدهاند.
پيامبر (صلی الله علیه وآله) در موارد متعدد مىفرمود: اهل بيت من امامان پس از من شمايند; و اشاره به على مىكرد و مىگفت: اين امير نيكوكاران و كشنده كافران است; هر كه او را رها كند، خدا رهايش مىكند; و هركه ياريش كند، خداى يارىاش خواهد كرد. پس به درگاه خدا، از ستمى كه در حق او روا داشتيد، توبه كنيد. بىترديد خدا تواب و رحيم است.
4- پاسدارى از ارزشها
1- روزى على (علیه السلام) به ابو ايوب فرمود: اخلاقتبه چه مرحلهاى رسيده است؟ ابو ايوب چنين پاسخ داد: «لااوذي جارا فمن دونه و لا امنعه معروفا اقدر عليه» قرار گذاشتهام هرگز همسايه و غير همسايه را نيازارم و از آنچه كه بر آن توانايم محرومش نسازم.
2- روزى پيامبر (صلی الله علیه وآله) ابو ايوب انصارى را ديد كه غذاى ريخته شده بر سفره را مىخورد. از اين كار بسيار خرسند شد و فرمود: «بورك لك و بورك عليك و بورك فيك» مبارك باد براى تو و بر تو و در تو. ابو ايوب گفت: اى رسول خدا! اين دعا جز من را نيز شامل مىشود؟ پيامبر فرمود: هركه چنين كند آن چه برايت گفتم; مىيابد… هركه چنين كند، خداوند ديوانگى و جذام و برص و صفرا و كمعقلى را از او دور مىگرداند.
3- امير مؤمنان مىفرمايد: روزى ابو ايوب انصارى به حضور پيامبر رسيده عرضه داشت: اى پيامبر خدا! اندرز و سفارشى كوتاه بفرماييد شايد به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: تو را به پنج چيز سفارش مىكنم;
1- به قطع اميد از آن چه كه در دست مردم است، زيرا اين عين توانگرى است.
2- تا مىتوانى از حرص و طمع دورى بجوى كه عين فقر است.
3- نماز را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است.
4- كارى نكن كه ناگزير به عذرخواهى روى آورى.
5- و آنچه براى خود دوست دارى، براى برادرت نيز دوست داشته باش.
5- سرباز فداكار
روح تعبد و تسليمپذيرى كه در ابو ايوب بود وى را بر آن داشت تا هميشه در كنار و همراه پيامبر بزرگوار اسلام در تمام غزوات حضور داشته باشد. او پس از پيامبر (صلی الله علیه وآله) با على (علیه السلام) همراه شد و در جنگهاى جمل، و صفين و نهروان شركت كرد.
همراهى با على در جنگها
ابو ايوب انصارى، علاوه بر جنگهاى پيامبر (صلی الله علیه وآله)، درجنگهاى جمل و صفين و نهروان نيز شركت كرد. او سبب همراهى با على (علیه السلام) در جنگها را نيز براى مردم تبيين مىكرد. ابراهيم بن علقمه و اسود مىگويند: روزى به ابو ايوب انصارى گفتيم: اى ابو ايوب! خداوند به وسيله پيامبر به تو كرامتى عنايت فرموده كه به ديگرى نداده است. ميزبان پيامبر بودى، چرا در جنگها با على (علیه السلام) همراهى كردى و به نبرد با مسلمانان پرداختى؟ ابو ايوب پاسخ داد: به خدا سوگند، روزى در همين خانهاى كه شما اكنون در آن نشستهايد، در محضر پيامبر (صلی الله علیه وآله) بودم و هيچ كس در خانه نبود. على در طرف راست پيامبر (صلی الله علیه وآله) نشسته بود و من سمت چپ او; انس بن مالك در برابر پيامبر ايستاده بود. ناگاه صداى در شنيده شد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: اى انس! ببين كوبنده در كيست؟
انس بيرون رفته، عمار بن ياسر را پشت در خانه ديد. پيامبر فرمود: در را براى عمار باز كن. عمار بر پيامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شد و سلام كرد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) پس از خوشآمدگويى به او فرمود: اى عمار! پس از من حوادث ناگوارى پيش خواهد آمد، به گونهاى كه بعضى به روى يكديگر شمشير كشيده، يكديگر را خواهند كشت. هم چنين گروهى از گروهى ديگر برائت مىجويند. اى عمار! اگر آن روز را ديدى بر تو باد به پيروى از آن كه سمت راستم نشسته است. اى عمار! اگر تمام مردم از راهى بروند، بر تو باد رفتن بدان راهى كه على مىرود… اى عمار! هيچ گاه على تو را از راه هدايتباز نمىگرداند و بر گمراهى راهنمايىات نمىكند. اى عمار! پيروى از على پيروى از من است و پيروى از من پيروى از خدا است.
نقش ابو ايوب انصارى در جنگ صفين
ابن اعثم كوفى مىنويسد: ابو ايوب در يكى از روزهاى جنگ صفين از صف لشكر امير مؤمنان (علیه السلام) بيرون آمد و در ميدان جنگ هماورد طلبيد. هرچند آواز داد، كسى از لشكر معاويه به جنگ او روى نياورد. ابو ايوب به اسب خود تازيانه زد و بر لشكر شاميان حملهور شد، اما هم چنان كسى در مقابلش قرار نگرفت. ناگزير به سراپرده معاويه روى آورد. وقتى معاويه، ابو ايوب را ديد گريخت و از طرف ديگر بيرون رفت. ابو ايوب هم چنان ايستاده بود و مبارز مىطلبيد تا اين كه گروهى از شاميان به جنگ وى شتافتند. ابو ايوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح ساخت و به سلامتبه صف لشكر على (علیه السلام) پيوست.
معاويه با چهرهاى دگرگون به سراپرده خويش باز گشت و سپاهيان را به شدت نكوهش كرد كه سوارى از صف لشكر على (علیه السلام) چنين تاخت تا به سرا پرده ما آمد و هيچ يك از شما واكنش نشان نداد. مگر دستهايشان را بسته بودند كه هيچ كس را ياراى آن نبود. مشتى خاك بردارد و به روى اسب وى بپاشد؟! مردى از شاميان به نام مترفع بن منصورگفت: اى معاويه! نگران مباش، همان گونه كه آن سوار حمله كرد و به سراپرده تو آمد، من نيز به سراپرده على يورش مىبرم. اگر بر او دستيابم، زخمىاش مىكنم و شادمانت مىسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده على (علیه السلام) تاخت. چون ابو ايوب انصارى او را ديد، به سويش شتافته، با يكديگر درگير شدند. ابو ايوب ضربتى بر دست و گردنش وارد كرد و او را به قتل رسانيد. سپاهيان على (علیه السلام) كه اين شجاعتبىنظير را شاهد بودند، بر ابو ايوب آفرين گفتند.
در انتظار جنگ با مارقين هستم
محمد بن سليمان مىگويد: وقتى ابو ايوب انصارى بر ما وارد شد و اطراق كرد، خدمتش رفتيم، قدرى علوفه براى اسبش برديم و گفتيم: اى ابو ايوب! تو با همين شمشيرى كه همراه دارى در ركاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با كفار جنگيدى; اكنون با مسلمانان مىجنگى؟! گفت: رسول خدا ما را به جنگ با قاسطين و مارقين و ناكثين فرمان داد. من، طبق دستور او، با دو گره جنگ كردم و در آينده نيز با گروه سوم … در نهروان خواهم جنگيد; ولى نمىدانم اين در كجاست؟
ابو ايوب در جنگ نهروان
وقتى خوارج به بهانههاى پوچ در محلى به نام «حرورا» توقف كردند، اميرمومنان به ميان آنها رفت تا شبهههايشان را پاسخ دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آنگاه پرچم امان را به دست ابو ايوب انصارى سپرد تا هركه مىخواهد برگردد، خود را به ابو ايوب رساند. ابو ايوب فرياد بر آورد: هركه به طرف اين پرچم بيايد تا از بين اين گروه بيرون رود ايمن خواهد بود. هشت هزار نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغيان و سركشى خود پاى فشردند و منطقه را به قصد نهروان ترك گفتند.
ابو ايوب در ميمنه
هنگام تنظيم سپاه براى جنگ با خوارج نهروان، حضرت، ابو ايوب انصارى را كه رزمندهاى دلير بود، در جناح ميمنه گمارد. علامه مجلسى مىنويسد: عبد الله كوا، كه از جنگ كناره گرفته بود، همراه هزار تن از خوارج به طرف ابو ايوب، كه در ميمنه سپاه قرار داشت، رفتند. ابو ايوب اولين كسى بود كه به جنگ نهروانيان شتافت و زيد بن حصين خارجى را به قتل رساند.
سخنان پرشور ابو ايوب در جمع سپاهيان
وقتى مردم سخنان امير مؤمنان (علیه السلام) را نايده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خود دارى ورزيدند، ابو ايوب از جاى برخاسته، لب به سخن گشاد و چنين گفت: اى مردم! بدانيد اميرمومنان (علیه السلام) پيام خود را به كسانى كه گوش شنوا و قلب آگاه و بيدار داشتند، رساند. خداى متعال به شما كرامتى ارزانى داشت; اما چنان كه سزاوار بود، نپذيرفتيد. به درستي كه عموزاده پيامبرتان در بين شما فرود آمده تا از دين آگاهتان سازد و شما را به جهاد با پيمان شكنان فرا خواند. گويا گوش شنوا نداريد و بر دلهاتان مهر زده شده است; مگر خرد از دست دادهايد؟ مردم! چرا شرم نمىكنيد؟!
آيا همين ديروز نبود كه ستم همه جا را فرا گرفته بود. چه بسيار كسانى كه از حقشان محروم گشته، سيلى خوردند و گرسنه و سرگردان در بيابانها رها شدند; گرد بادها بر آنها مىوزيد و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهاى كهنه و چادرهاى موئينى پوسيده، هيچ پوشش و سرپناهى نداشتند. تا اين كه خداى، امير مؤمنان (علیه السلام) را بدينجا آورد. او حقيقت را آشكار ساخته، داد گستراند و به كتاب خدا عمل كرد. مردم! خداى را بر اين نعمتى كه به شما ارزانى داشته، سپاس گزاريد و چون كسانى كه گفتند: شنيديم، اما نشنيدند، نباشيد. شمشيرها را تيز كنيد و آماده نبرد با دشمنانتان باشيد. اگر فراخوانده شديد، اجابت كنيد، و اگر فرمانى رسيد، بشنويد و پيروى كنيد و آن چه او مىگويد حرف دلتان بدانيد تا از راستگويان باشيد.
سرانجام
ابوايوب در سال پنجاه و يك هجرى نزديك شهر قسطنطنيه كه در دست روميان بود، بيمار شد و از دنيا رفت. يزيد، فرزند معاويه و فرمانده سپاه، فرمان داد مسلمانان شبانه وارد خاك دشمن شده پيكر وى را همانجا دفن كنند و آثار قبرش را محو سازند. لابد مىپرسيد; ابو ايوب زير چتر معاويه و فرزندش يزيد چه مىكرد؟ در پاسخ بايد گفت: ابو ايوب لحظهاى از على (علیه السلام) جدا نشد. اما برخى حضور وى را، در كنار مسلمانانى كه به جنگ با كفار بيرون رفته بودند، براى تقويت لشكر اسلام مىدانند.
فضل بن شاذان معتقد استحضور فردى چون ابو ايوب در سپاه معاويه، خطايى آشكار است. شايد ابو ايوب چنان انديشيده كه حضورش سبب تقويت اسلام و سست كردن شرك مىشود. گروهى، اين امر را نوعى خطا در اجتهاد شمردهاند كه با سلامت پايههاى اعتقادىاش هرگز منافات ندارد. در «معجم رجال الحديث» در پاسخ به اين شبهه چنين مىخوانيم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابو ايوب وارد نيست; زيرا جنگ با كفار در سايه حكومتخلفاى جور، اگر به اذن خاص يا عام امام (علیه السلام) باشد اشكالى ندارد. و حتى موجب اجر و ثواب هم مىشود. زيرا افرادى برتر از ابو ايوب در كنار حكامى پستتر از معاويه با كفار جنگيدهاند.
گمان من آن است كه چون ابو ايوب در ميان ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله) و ساير مسلمانان چهرهاى مبارك شمرده مىشد، او را به جهت تبرك جستن و براى غلبه بر روميان همراه خود بردند. بدين جهت، نمىتوان حضور ابو ايوب را به معناى تصحيح كارهاى معاويه و عدول از مواضع قبلى وى دانست. او هرگز روى خوش به معاويه و فرزندش نشان نداد. عمر بن كثير مىگويد: روزى ابو ايوب بر معاويه وارد شد، معاويه او را بر تخت فرمانروايى، در كنار خود، جاى داد. سپس با وى به گفتگو پرداخت و پرسيد:
چه كسى صاحب آن اسب بلقا را، كه در فلان روز جولان مىداد، به قتل رسانيد. ابو ايوب پاسخ داد: من; اين در حالى بود كه تو و پدرت بر شترى سرخ سوار بوده، پرچم كفر را همراه داشتيد. معاويه از اين پاسخ كوبنده سختشرمنده شد، سر به زير افكند و چيزى نگفت. دوستان معاويه، كه از اين گفتگو سخت عصبانى بودند، به نشانه طرفدارى از معاويه با ابو ايوب تندى كردند. اما معاويه، براى آنكه ماجرا را پايان دهد، به ابو ايوب گفت: دستبردار، ما اين را كه از تو نپرسيديم.
منبع:ماهنامه كوثر شماره 29
/خ