درباره نسبت ميان اسلام و تجدد نخست بايد گفت: تجدد به عنوان بزرگترين دستاورد انسان غربي، امروزه فرهنگ غالب جوامع بشري گرديده است به نحوي که تمامي فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها و حتي زندگي فردي انسان ها را به نحوي از انحا تحت تاثير خود قرار داده است. و اين امر واقعيتي است انکار ناپذير؛ حال بايد ديد مواجهه اسلام با تمدن جديد غرب چگونه است؟
آيا اسلام با هرگونه پيشرفت، توسعه و تجدد مخالف است و يا اين که در اسلام مکانيز هايي تعبير شده است که مي تواند در هر عصري خود را با مقتضيات آن عصر تطبيق دهد؟ و اساساً نسبت اسلام با دنياي جديد چگونه هست؟
در برابر اين پرسش، انديشمندان و متفکران مسلمان راه حل هاي متفاوتي ارائه داده اند:
ـ گروهي از روشن فکران و تحصيل کنندگان در خارج که تمدن غرب آن ها را خيره و مبهوت خويش نموده در مواجهه با تمدن غرب بر اين باور هستند که بايد فرآيند فکري غربيان را در ارتباط با دين دنبال نمود و با کنار نهادن دين و انحصار آن در امور فردي و اولويت دادن به نيازهاي مادي و جسماني به دنبال ساختن بهشتي در روي زمين باشيم. آن ها بدون داشتن درک و شناختي از اسلام معتقدند که سعادت مردم مشرق زمين در اين است که جسماً و روحاً و باطناً فرنگي بشوند و تمام عادات و آداب سنن آن ها را بپذيرند و قوانين مدني و اجتماعي خود را با قوانين آن ها تطبيق دهند.[1]ـ متعاقب اين موج غرب زدگي، بسياري از انديشمندان مسلمان مانند سيد جمال الدين اسدآبادي، محمد عبده، امام خميني ـ رحمه الله عليه ـ، شهيد مطهري، دکتر شريعتي، و …. با توجه به پويايي اسلام معتقدند اسلام با هر گونه توسعه و پيشرفت سازگاري دارد و در مواجهه با تمدن غرب بر اين باورند که تکنولوژي، دانش و دستاوردهاي مهم و مثبت را اخذ نماييم آن هم آگاهانه و با تشخيص، ولي نظام ارزشي، مکتب و ايدئولوژي غربي ها قاطعانه بايد کنار زده شود.[2]ـ گروه سومي نيز خواستار نفي مطلق تمدن غرب هستند به دليل اين که معتقدند غرب مجموعه اي يک پارچه است و نمي توان چيزهايي را به دل خواه خود از آن برگزينيم. به نظر آن ها تکنولوژي مجموعه اي از اشيا و ابزار نيست بلکه ذات و شيوه تفکرات که برجهان تسلط يافته است و نه تنها مردم را ارباب خود نساخته بلکه آنان را فرمان بردار خود کرده است در نتيجه در پي نفي مطلق غرب مي باشند.[3] سيد احمد فرديد، سيد حسين نصر و رضا داوري از معتقدان به اين نظريه هستند.
در اين ميان افرادي مانند مهدي نصيري که زماني بر پويايي فقه و تغيير در روش هاي اجتهاد اصرار مي ورزيد و خواستار همراه شدن فقيهان با دانش و تکنولوژي جديد بود، طبق گفته خود بر اساس يک تحول فکري با اتخاذ موضعي دگرگون، اساسي و بنياد تمدن جديد غرب را با اسلام در تضاد و تعارض مي بيند و احياي سنت هاي ديني را در نفي همه مظاهر و دست آوردهاي مدرنيته مي جويد. از لحن گفتار و کلمات ايشان چنين بر مي آيد که مسلمانان براي بهبود وضعيت مادي و تحقق تمدن اسلامي نيازمند هيچ انديشه و اختراع تازه اي نيستند چرا که خداوند آنچه به صلاح دين و دنياي آدمي است عيناً از طريق انبيا ارسال داشته و همه نيازمندي هاي مادي و اجتماعي را از طريق کتاب و سنت براي ما به ارمغان فرستاده است.[4]آقاي نصيري کتاب «اسلام و تجدد» خود را بر اساس همين نظريه فرديد و داوري تدوين نموده که البته خاستگاه چنين نظريه اي در غرب بوده و افرادي امثال هايدگر در واکنش به مدرنيته غربي آن را ارائه کرده اند.
به هر حال اين مدعا که در طول دهه هاي اخير در ايران تکرار گشته هنوز هم ابهامات و اشکالاتي در عناصر و دلايل توجيهي آن وجود دارد. که به خاطر اختصار و پرهيز از تطويل بحث از ذکر آن ها خودداري مي کنيم و تنها به ذکر دو نکته درباره نحوه مواجهه اسلام با توسعه و پيشرفت بسنده مي کنيم:
نکته اول: انسان به دليل دارا بودن نيروي عقل، ابتکار و اختيار همواره به دنبال زندگي بهتري است و لذا افکار و انديشه هاي خود را براي رفع احتياجات اقتصادي و اجتماعي خود به کار مي اندازد از اين رو زندگي بشر، همواره رو به تکامل و توسعه مادي است و طبعاً اين نو شدن ها و پيشرفت ها يکسري قوانين نو و جديدي را نيز مي طلبد و به بيان ديگر قوانين و مقررات اجتماعي به موازات توسعه و تکامل عوامل تمدن در تغييرند.
نکته دوم: دين براي تدبير و نظام بخشيدن به زندگي فردي و اجتماعي بشر و وصول انسان به غايت متعالي ـ تقرب الهي ـ آمده و دين اسلام به عنوان خاتم اديان که همواره دو عنصر جامعيت و جاودانگي را به همراه دارد با توجه به روح معني و هدف زندگي و بهترين راه وصول براي رسيدن به غايت قصوي، خود را از هر گونه تصادمي با توسعه و پيشرفت بر حذر داشته است. کليه احکام، مناسک و گزاره هاي ديني در خدمت يک غايت متعالي است که در کلي ترين بيان کرامت انساني است. و تمدن و توسعه و پيشرفت ها نه هدف و روح زندگي را عوض مي کند و نه راه بهتر و نزديک تر و بي خطر تري به سوي هدف هاي زندگي و پيمودن راه وصول به هدف ها را در اختيار قرار مي دهند.
وسايل و ابزار هاي زندگي در هر عصري بستگي دارد به ميزان و معلومات و اطلاعات بشري. اسلام نگفته که خياطي، بافندگي، کشاورزي، حمل و نقل، جنگ و يا هر کاري ديگر از اين قبيل بايد با فلان ابراز مخصوص باشد تا با پيشرفت علم که آن ابزار منسوخ مي گردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضي پيدا شود. اسلام نه براي کفش و لباس مد خاصي آورده و نه براي ساختمان ها سبک و استيل معيني در نظر گرفته و نه براي توليد و توزيع، ابزارهاي مخصوص معين کرده است.
معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ اسلام و مقتضيات زمان، شهيد مرتضي مطهري، تهران، انتشارات صدرا.
پي نوشت ها:
[1] . موثقي، سيد احمد، جنبش هاي اسلامي معاصر، سمت، تهران، 1374، ص 100.
[2] . همان، ص 113.
[3] . داوري اردکاني، رضا، فلسفه در بحران، امير کبير، تهران، 1373، ص 73 ـ 137.
[4] . ر.ک: مجلّه بينش سبز، ش 6 و 5، مصاحبه با مهدي نصيري.