خانه » همه » مذهبی » نسب پیامبر(ص)-نسل سادات-جد سادات-اولاد پیامبر(ص)

نسب پیامبر(ص)-نسل سادات-جد سادات-اولاد پیامبر(ص)

. 1 نسب پیامبر اسلام ( ص ) : نسب پیامبر اسلام به این صورت است : حضرت محمد ( ص ) – عبدالله – عبدالمطلب – هاشم – عبدمناف – قصى – کلاب – مرّه – کعب – لؤىّ – غالب – فِهر – مالک – نضر – کَنانه – خزیمه – مدرکه – الیاس – مضر – نزار – معدّ – عدنان . 1 عبدالمطلب ، جدّ اول پیامبر اسلام است . از عبدالمطلب ده پسر به یادگار ماند . این پسران عبارتند از : عباس ، حمزه ، عبدالله ، ابوطالب ، زبیر ، حارث ، حجل ، مقوّم ، ضرار و ابولهب . 2 بعضى از نسب‌شناسان ، پسر دیگرى براى عبدالمطلب ذکر کرده‌اند به نام غَیداق » . 3 با این فرد ، عبدالمطلب ، داراى یازده پسر مى‌شود ، ولى صاحب جواهر احتمال داده که غیداق همان حجل است . 4 بعضى از نویسندگان پسر دیگرى هم براى عبدالمطلب ثبت کرده‌اند به نام « قُثم » ، 5 و با این حساب ، عبدالمطلب داراى دوازده پسر بوده است . ولى به نظر مى‌رسد که عبدالمطلب داراى ده پسر بود و این ده پسر را در آن زمان « السّاده العشره » مى‌گفتند . 6 الساده العشره به معناى ده سَروَر و دَه بزرگوار است و این مى‌رساند که فرزندان عبدالمطلب در میان مردم ، داراى مقام ومنزلت بالایى بودند . در آن زمان عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّاده العشره معروف بود و چون داراى شرف و سیادت بود ، او را « سَیِّد » مى‌نامیدند و در همان زمان تمام عرب ، سیادت ، سرورى و زعامت او را پذیرفتند . قبیله‌ى قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند . 7 در « کتاب حذف من نسب قریش » که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است : « فکان عبدالمطلب سید قریش فى عصره لا ینازع السودد » . 8 معناى این جمله به فارسى چنین است : پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بى‌رقیب قبیله‌ى قریش بود . ابرهه براى تخریب کعبه با نیروهاى خود در نزدیکى مکه استقرار یافت . عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت . ابرهه در ضمن سخنانش ، به عبدالمطلب گفت : « یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک » . 9
تو را مى‌سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشى . به این ترتیب ، در آن عصر ، در میان مردم ، تنها عبدالمطلب را سید مى‌گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد مى‌شد ، عبدالمطلب را شامل مى‌گردید و عرب آن زمان به هر کسى سید نمى‌گفتند . توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن ، داراى مجد ، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام ، هم که اطلاق مى‌شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معناى کسى است که بالاتر از او کسى نیست . 10
جدّ دوم پیامبر اسلام ( ص ) هاشم است . هاشم را مردم آن منطقه « قمر » مى‌خواندند که به معناى ماه است . 11
جد سوم پیامبر اسلام عبد مناف است . عبد مناف در عصر خود در میان مردم به « سید » معروف بود چون داراى شرف و سیادت بود . 12
جدّ چهارم پیامبر قصىّ نام داشت . او همه‌ى قرشیان را به مکه آورد و قرشیان او را به عنوان زعیم قبول کردند و به این ترتیب قبیله‌ى قریش به وجود آمد و همه‌ى امور مربوط به کعبه به دست آنان افتاد . 13
جد دوازدهم پیامبر نضر بن کنانه است . نضر بن کنانه را قُریش مى‌گویند و همه کسانى را که از نسل او هستند قریشى مى‌نامند . 14
وقتى که قصى نسل زنده‌ى نضر را جمع‌آورى و سازمان دهى کرد ، قبیله‌ى قریش به وجود آمد . با این محاسبه ، هم اکنون تمام سادات کره‌ى زمین ، قرشى هستند .
برخى از نسب شناسان مى‌گویند : فهر ، قریش اول است ، مالک قریش دوم و نضر ، قریش سوم ، 15
پدر پیامبر اسلام عبدالله است . عبدالله وفات کرد و مادر پیامبر هم وفات کرد . سرپرستى پیامبر اسلام با عبدالمطلب بود . حضرت محمد ( ص ) محبوب دل عبدالمطلب بود . روزى عبدالمطلب با افراد خود نشسته بود و پیامبر کودک خردسال بود . عبدالمطلب به آن افراد گفت : « انّى ارى انّه سیأتى علیکم یوم و هو سیدُکم » ، 16 من به حقیقت مى‌بینم که روزى مى‌آید که او سید و سرور شما مى‌گردد . این پیشگوئى عبدالمطلب تحقق یافت و حضرت محمد ( ص ) سید و سالار همه شد .
. 2 نسل پیامبر :
نسل پیامبر با دخترش حضرت فاطمه ( س ) ادامه یافت و فرزندان حضرت فاطمه فرزندان پیامبر هستند و پیامبر نسبت به اولاد فاطمه زهرا محرم است و با هیچ کدام از نسل فاطمه نمى‌تواند ازدواج کند . اگر فرزندان دختر ، فرزند انسان نباشد مى‌توان با دختران او ازدواج کرد . بنابراین هر کس که نسبش به حضرت فاطمه ( س ) مى‌رسد ، فرزند پیامبر حساب مى‌شود .
حضرت امام موسى الکاظم ( ع ) فرمود : روزى به مجلس هارون الرشید خلیفه‌ى عباسى وارد شدم . هارون سؤالهایى کرد و من جواب دادم . هارون پرسید شما چگونه مى‌گویید که پسر پیامبرید در حالى که پیامبر نسل نداشت . او فقط دختر داشت و نسل انسان از پسر مى‌ماند نه دختر . من در جواب سؤال هارون آیه 84 سوره‌ى انعام را خواندم . خداوند مى‌فرماید : و وهبنا له اسحق و یعقوب کلاً هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین * و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم و از نژاد او داود ، سلیمان ، ایوب ، یوسف ، موسى و هارون را . ما نیکوکاران را چنین پاداش مى‌دهیم . و نیز زکریا یحیى ، عیسى و الیاس را که همگى از صالحان هستند » ، 17 به هارون گفتم : اى هارون ! پدر عیسى کیست ؟ هارون گفت : عیسى پدر ندارد . گفتم : پس چطور عیسى از نسل ابراهیم بشمار رفته است ؟ ! پس بدان که خداوند عیسى را از طریق مادرش مریم به نسل حضرت ابراهیم ملحق ساخته است . ما هم از طریق مادرمان حضرت فاطمه زهرا از نسل پیامبر اسلام به حساب مى‌آییم . 18
در زمان جاهلیت ، براى زن ارزشى قائل نبودند و نسب را تنها از طریق پدر مى‌دانستند ولى دین اسلام ، این دیدگاه را باطل اعلام کرد . البته با این حال برخى افراد هنوز هم فرزندان دخترشان را فرزندان خودشان نمى‌دانند . در تفسیر عیاشى آمده است که روزى حجّاج کسى را دنبال یحیى بن معمر فرستاد . یحیى را آوردند . حجاج گفت : شنیده‌ام که تو گمان مى‌کنى حسن و حسین پسران رسول خدا هستند و این را از قرآن مى‌گویى در صورتى که من قرآن را از اول تا آخر خواندم ولى این مطلب را نیافتم یحیى بن معمر گفت : شما سوره‌ى انعام را نمى‌خوانى ؟ در سوره‌ى انعام آمده است : و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین * و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین . مگر عیسى در این آیه از نسل ابراهیم شمرده نشده است ؟ حجاج گفت : درست مى‌گویى ، این آیه را خوانده‌ام . 19
درباره‌ى اینکه فرزندان دختر انسان ، فرزندان انسان است مى‌توانید به تفسیر المیزان ، ج 7 ، ص 261 تا 265 ، تفسیر برهان ، ج 1 ، ص 538 چاپ قدیم ، تفسیر صافى ، ج 1 ، ص 530 ، تفسیر نمونه ، ج 5 ، ص 327 و شبهاى پیشاور سلطان الواعظین ، ص 103 مراجعه کنید .
. 3 یکى از احکام اسلامى خمس است .
شیعه و سنى خمس را از احکام ضرورى اسلام مى‌دانند . خمس مصرف خاصى دارد . یکى از احکام ضرورى اسلامى « صله‌ى رحم » است . صله‌ى رحم به این معناست که ما باید با خویشان خود ارتباط و پیوند داشته باشیم و اگر کسى قطع رحم کند مرتکب گناه بزرگ شده است . این احکام و احکام دیگرى مانند ارث ضرورت نسب‌شناسى را نشان مى‌دهد .
بنابراین اگر در مورد نسل پیامبر و یا نسلهاى دیگر اهتمام به خرج داده مى‌شود ، بیجا نیست .
. 4 مستحقّین خمس :
مستحقین خمس فرزندان عبدالمطلب هستند چه پسر و چه دختر ، 20 ولى صاحب جواهر مى‌گوید : مستحقین خمس کسانى هستند که با نسب صحیح به هاشم جدّ دوم پیامبر برسند و ذریه هاشم منحصر در کسانى است که عبدالمطلب به دنیا آورده است . نسل عبدالمطلب هم منحصر در عبدالله ، ابوطالب ، عباس ، حمزه و زبیر
است . عبدالله فقط حضرت محمد را داشت و نسل حضرت محمد در فاطمه زهرا است و فاطمه را على ( ع ) به همسرى انتخاب کرد . نتیجه این مى‌شود که نسل حضرت محمد و فاطمه داخل در نسل ابى طالب مى‌شود . به این ترتیب نسل عبدالمطلب منحصر مى‌شود در چهار نفر : ابوطالب ، عباس ، حمزه و زبیر . پس خمس منحصر است در فرزندان ابوطالب ، فرزندان عباس ، فرزندان حمزه ، چه پسر و چه دختر . در حال حاضر فقط نسل ابى طالب وعباس معلوم الحال هستند و خداوند برکت در نسل را در ابى طالب گذاشته است گرچه مستحق خمس ، همه آنها هستند ولى در حال حاضر فقط از ابوطالب و عباس ، فرزندان و نسل موجود است ، 21 از آنچه گذشت روشن شد که جدّ همه سادات هاشم یا عبدالمطلب است و همه فرزندان عبدالمطلب و فرزندان آن فرزندان همه سادات هستند . پیامبر ما ، حضرت على ، حضرت زهرا و همه‌ى امامان دوازده‌گانه ، سید و سالار همه‌ى مؤمنان هستند ونسل هاشم از آغاز تا به امروز همه سادات و سرور ما هستند .
. 5 کلمه‌ى سید ، شریف و نقیب :
کلمه‌ى « سید » در اصل به معناى کسى است که صاحب مجد و عظمت است . و به همین اعتبار ، نسل پیامبر اسلام را سید مى‌گویند . از سخنان ابن شهر آشوب به دست مى‌آید که در قرن ششم هجرى قمرى کلمه‌ى سید رواج کامل داشت و اولاد پیامبر را سید مى‌گفتند . تحقیقات نشان مى‌دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه « سید » به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق مى‌شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال مى‌گردید . در عصر حاضر ، در ایران به بنى هاشم سید مى‌گویند و به غیر آن به کسى سید نمى‌گویند . در حجاز کسانى را که از طریق امام حسین به پیامبر مى‌رسند ، سید مى‌گویند . در قسطنطنیه عموم مردم را سید مى‌گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمى بودن ندارد . در عهد صفوى به اولاد پیامبر کلمه‌ى میرزا را اطلاق مى‌کردند ولى در زمان ما میرزا دلالت بر هاشمى بودن ندارد . 22
. . . مامقانى مى‌نویسد : در غیر حجاز کلمه سید به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب اطلاق مى‌شود . در کشورهاى عربى شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق مى‌کنند ولى عرب غیر شیعه در معناى لغوى آن بکار مى‌برند . 23
به طور کلى درباره‌ى کلمه « سید » مى‌توان گفت که در ابتدا این کلمه را بدون قرینه بر خود هاشم ، عبدالمطلب ، پیامبر اسلام و نسل بزرگوار او اطلاق مى‌کردند . پس از اینکه در میان مسلمانان اختلاف حاصل شد ، شیعه این کلمه را همچنان بر آن بزرگواران اطلاق مى‌کرد ولى غیر شیعه ، این کلمه را از آن قداست پایین آوردند و حتى به پست‌ترین آدم هم اطلاق کردند . در این که چرا غیر شیعه این بازى را با این کلمه کردند مى‌تواند گفت که آنان نخواستند با شیعه هماهنگ باشند . کلمه‌ى « شریف » در اصطلاح مردم ممالک عربى به کسانى اطلاق مى‌شود که از اولاد حضرت على و حضرت فاطمه باشند . گاهى تنها بر اولاد على ( ع ) اطلاق مى‌شود گرچه از اولاد حضرت فاطمه زهرا ( س ) نباشد و گاهى هم بر مطلق بنى هاشم اطلاق مى‌شود و در ایران شریف به کسى مى‌گویند که مادرش « سیّده » باشد و پدرش « سید » نباشد . 24
اطلاق کلمه‌ى « شریف » بر نسل پیامبر از همان صدر اسلام است و در قرن سوم اسلامى ، رواج کامل پیدا کرد ، 25 وقتى که فاطمیان در مصر به حکومت رسیدند ، فقط سادات حسنى و حسینى را شریف نامیدند ، 26 کلمه « نقیب » در لغت به معناى پیشواست و در اصطلاح علم نسب ، به معناى پیشواى سادات است . سید حسین بن احمد از نوادگان زید شهید در سال 251 هجرى قمرى از مدینه به بغداد آمد و بر خلیفه عباسى المستعین بالله وارد شد . سید حسین از او خواست که شخصى را به سرپرستى طالبییّن و اشراف تعیین کند . خلیفه با اطرافیان خود مشورت کرد و با صلاحدید آنان ، خود سید حسن را به سرپرستى سادات نصب کرد و پس از مرگ سیدحسن ، مقام نقابت در فرزندان او ماند . به تدریج که سادات زیاد مى‌گردیدند ، نقیب‌ها هم زیاد مى‌گردیدند . نقابت سادات ، مقام بزرگى بود ، قرنها ادامه یافت و تشکیلاتى بود که به وضع سادات مى‌رسید و تا این مقام بود ، حقوق سادات ، خوب تأمین مى‌شد و متأسفانه این مقام اکنون متروک شده و حقوق سادات هم در بسیارى موارد پایمال گردیده است . مهمترین وظایف نقیب این است که حافظ و نگاهبان نسب سادات است ، مراقبت کامل نسبت به همه‌ى سادات قلمرو و نقابت خود دارد تا مبادا از آنان کارهاى خلاف سربزند ، ثبت و ضبط متولّد شده‌ها و مرده‌ها به عهده اوست تا کسى که سید است از جمع سادات بیرون نرود و کسى که سید نیست در جمع سادات داخل نشود ، مراقبت تمام نسبت به ازدواج‌هاى سادات به عمل مى آورد و همواره همتاها را به ازدواج یکدیگر در مى‌آورد ، حقوق سادات را ، نقیب دریافت مى‌کند ، اختلافات سادات را همین نقیب بررسى و برطرف مى‌سازد و مواظبت به عمل مى‌آورد تا سادات به خاطر شرف و منزلتى که دارند ، از مردم عادى سوء استفاده نکنند و بر آنان ستم وارد کنند . این نقیب ، همانند خلیفه در میان مردم بود و عظمت زیادى داشت ، 27
به نظر مى‌رسد که دشمنان سادات این منصب را پایمال کردند تا سادات سروسامانى نداشته باشند . خود نقیب باید صاحب فضل و منقبت باشد و هر کسى شایستگى مقام نقابت را ندارد .
( 1 ) ( سیره‌ى ابن هشام ، ج 1 ، ص 1 ، نسب قریش نوشته مصعب بن عبدالله بن مصعب زبیرى ، بحار الانوار ، ج 15 ، ص 104 ، کتاب حذف من نسب قریش نوشته‌ى مورّج بن عمرو سدوسى چاپ مصر و دیگر کتب انساب ) . ( 2 ) ( سیره‌ى ابن هشام ، ج 1 ، ص 113 ) . ( 3 ) ( کتاب حذف من نسب قریش ، ص 5 ) ( 4 ) ( جواهر الکلام ، ج 16 ، ص 104 ، کتاب الخمس ) . ( 5 ) ( تاریخ الاسلام ، دکتر حسن ابراهیم حسن ، ج 1 ، ص 19 ، چاپ مصر ، 1964 ) ( 6 ) ( بحارالانوار ، ج 15 ، ص 127 و جواهر الکلام ، ج 16 ، ص 104 ) . ( 7 ) ( بحارالانوار ، ج 15 ، ص 123 و 127 ) . ( 8 ) ( ص 4 ) . ( 9 ) ( بحارالانوار ، ج 15 ، ص 130 ، س 15 ) . ( 10 ) ( علم النسب ، محمدرضا مامقانى ، جزء اول ، ص 144 و جزء دوم ، ص 104 ) . ( 11 ) ( بحار ، ج 15 ، ص 124 ، س 4 ) . ( 12 ) ( همان ) . ( 13 ) ( سیره ابن هشام ، ج 1 ، ص 130 ، 131 ) . ( 14 ) ( همان ، ص 96 ) . ( 15 ) ( الرساله الاسدیّه فى انساب السادات العلویه ، عبیدلى سبوارى مقدمه آیت‌الله نجفى مرعشى ، ص 5 ، چاپ تبریز ، 1352 شمسى ) . ( 16 ) ( بحارالانوار ، ج 15 ، ص 143 ، س 2 ) ( 17 ) ( المیزان ، ج 7 ، ص 241 ، عربى ، بیروت ، چاپ دوم ) . ( 18 ) ( تفسیر صافى ، ج 1 ، ص 530 چاپ دوجلدى قدیمى ، تفسیر نمونه ، ج 5 ، ص 328 به نقل از نور الثقلین ، ج 1 ، ص 743 ) . ( 19 ) ( المیزان ، ج 7 ، ص 261 ) . ( 20 ) ( شرائع ، ج 1 ، ص 182 ، چاپ دو جلدى چهار جزئى ، کتاب الخمس ) . ( 21 ) ( جواهرالکلام ، ج 16 ، ص 104 ) . ( 22 ) ( جامع الأنساب ، آیت‌الله روضاتى ، ج 1 ، ص 32 ) . ( 23 ) ( علم النسب ، ج 1 ، ص 144 ) . ( 24 ) ( جامع الانساب ، ج 1 ، ص 30 به نقل از لوامع صاحبقرانى ) . ( 25 ) ( همان ، ص 31 ) . ( 26 ) ( همان به نقل از اسعاف الراغبین ) . ( 27 ) ( جامع الانساب ، ج 1 ، ص 37 ، الغدیر ، ج 4 ، ص 205 تا 207 ، در الغدیر بحث کامل درباره منصب نقابت دارد و براى نقیب 12 وظیفه ذکر کرده است و گفته است که پنج وظیفه دیگر هم نقیب دارد و اگر آن پنج وظیفه را هم به عهده بگیرد ، نقابتش عام مى‌گردد . )

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد