نصب الاهي امام معصوم(ع) از منظر اهل بيت(ع)(3)
نصب الاهي امام معصوم(ع) از منظر اهل بيت(ع)(3)
نصب تکويني امامان معصوم(ع) از ديدگاه اهل بيت(ع)
روايات ناظر بر اين معنا، ذيل دو عنوان «تفاوت در خلقت» و «جايگاه ويژه در عالم آفرينش» مطرح مي شوند.
الف.تفاوت در خلقت
رسول خدا(ص) به تفاوت آفرينش خود و اميرمؤمنان(ع) با ساير مخلوقات تصريح کرده است: «من و علي، چهارده هزار سال پيش از خلق آدم، نوري نزد خداوند بوديم. همين که خداوند متعال آدم را آفريد، اين نور را دو قسمت کرد: يک جزء من شدم و جزيي ديگر علي».(1) در مجموع، اين روايات تأکيد شده است که امامان معصوم(ع) قبل از آفرينش مخلوقات ديگر خلق شده اند:
خدا، محمد و علي و يازده فرزند او را از نور عظمت خود آفريد و سپس ايشان را به صورت أشباح در پرتو نور خود بپا داشت، او را عبادت مي کردند. پيش از آفرينش مخلوق، خدا را تسبيح و تقديس مي نمودند. ايشان امامان از فرزندان رسول خدا هستند.(2)
امام کسي است که به فرمان خدا قيام مي کند، خدا او را براي همين کار برگزيد و او را پيش از آفرينش موجودات، در عالم ذر آفريد و زير نظر خود پرورش داد و او را در طرف راست عرش نهاد.(3)
خداوند متعال هميشه تنها و يگانه بود، سپس محمد و علي و فاطمه را آفريد. آنها هزار دوره ماندند. سپس اشياء ديگر را آفريد و ايشان را بر آفرينش آنها گواه گرفت.(4)
در برخي روايات نيز به يکي بودن خميرمايه وجودي امامان معصوم(ع) اشاره شده است. «گواهي مي دهم…ارواح و نور و سرشت شما يکي است. همه پاک و پاکيزه…خدا شما را نورهايي آفريد و طواف کننده عرشش قرار داد.»(5) اين مضمون در روايتي ديگر هم آمده است: «خداوند ما را از اعلي عليين آفريده است».(6) علاوه بر تفاوت هاي ذکر شده، اهل بيت(ع) برخي تفاوت هاي وجودي امام با ساير مردم را نيز يادآور شده اند: «حالت امامان در خواب، مثل حال ايشان در بيداري است. خواب، چيزي از آنان را دگرگون نمي سازد و خداوند اولياي خويش را از وسوسه شيطان حفظ کرده است».(7)
ب.جايگاه ويژه در عالَم آفرينش
مطابق فرمايش اهل بيت(ع)، اگر امامي که حجت خداست در عالم نباشد، جهان خلقت از هم مي پاشد و متلاشي مي شود. اين مطلب نشان دهنده جايگاه خاصي است که اهل بيت(ع) براي امام معصوم(ع) در عالم قائل هستند. ايشان در روايات متعددي بر اين ادعا تأکيد کرده اند: «اگر زمين به اندازه يک چشم به هم زدن از حجت خالي بماند، اهل خود را فرو خواهد برد».(8)
پرسيدم: آيا زمين بدون امام باقي مي ماند؟ فرمود: نه، گفتم: روايتي نقل شده که زمين بدون امام باقي نمي ماند، مگر اين که خداوند بر بندگان غضب ناک گردد، فرمود: زمين باقي نمي ماند و در اين صورت فرو مي ريزد.(9)
نکته ديگري که در کلمات اهل بيت(ع) بر ارزشمندي و اهميت جايگاه امام معصوم(ع) در دستگاه آفرينش الاهي حکايت دارد، اين است که از نظر ايشان خداوند، امام معصوم(ع) را واسطه ي نزول نعمت ها و دفع بلاها قرار داده است:
خدا به وسيله شما(عالم وجود) را گشود و به وسيله شما به پايان مي برد و به واسطه شما باران نازل مي کند و به وسيله شما آسمان را از اين که جز به اذن او بر زمين افتد، نگه مي دارد و به وسيله شما اندوه و رنج را برطرف مي کند.(10)
بررسي سؤالات
چنانچه در مقدمه گفته شد، عده اي معتقدند اهل بيت(ع) امامت، به ويژه امامت سياسي، را امري وابسته به انتخاب و نظر مردم مي دانستند. از اين رو، براي پرهيز از پيش داوري و جانبداري در مباحث، برخي از شواهدي که در انکار اعتقاد اهل بيت(ع) به نصب الاهي مقام امامت به آنها تمسک شده است، تحت عنوان «بررسي سؤالات» به اجمال بررسي مي شود.
1.رفتار اهل بيت(ع)
اگر اهل بيت(ع) خلافت را حق الاهي و انحصاري خود مي دانستند و حکومت ديگران از نظر ايشان نامشروع بود، به هيچ وجه با حاکمان غاصب کنار نمي آمدند،(11) در حالي که، براساس نقل منابع تاريخي اميرمؤمنان، امام مجتبي و امام سجاد(ع) با حاکمان زمان خود بيعت کردند. امام رضا(ع) نيز ولايت عهدي حکومت را پذيرفت. آنها بدين طريق، امامت و خلافت حاکمان را تأييد کردند. از اين رو، ايشان خود را امام يا خليفه نمي دانستند تا چه رسد به اين که قائل به نصب الاهي خود باشند.
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: پس از جريان سقيفه، امير مؤمنان(ع) را به اجبار و با وضعي اسفناک، براي بيعت با ابوبکر حاضر کردند. طبيعي است چنين بيعتي اعتبار ندارد. بيعتي که به خانه امام هجوم برده و وي را به زور به مسجد مي برند و با تهديد به قتل، او را وادار به بيعت مي کنند؟!(12) مقاومت اميرمؤمنان(ع) در مقابل خلفا به حدي بود که سال ها بعد، معاويه در انتقاد از مخالفت امام با خلفا اين حادثه را يادآور مي شود. امام علي(ع) هم آن را نشانه اي از مظلوميت و حقانيت خويش مي داند:
گفتي مرا چون شتري بيني مهار کرده مي راندند تا بيعت کنم! به خدا که خواستي نکوهش کني ستودي، و رسوا سازي و خود را رسوا نمودي. مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود، مادام که در دين خود ترديد نداشته و در يقين خود شک نکند.(13)
بدين جهت، بزرگان اهل سنت نيز چنين بيعتي را بي اعتبار دانسته و معتقدند حضرت علي(ع) تا شش ماه پس از رحلت نبي اکرم(ص)، يعني تا زمان حيات حضرت زهرا(ع) حاضر به بيعت نشدند.(14) در منابع شيعي نيز به نظر مي رسد، ذکري از بيعت امام با ابوبکر نشده است. مخالفت هاي صريح و متعدد ايشان با حاکمان آن زمان نشان دهنده نارضايتي حضرت از حکومت آن هاست. اما کناره گيري اميرمؤمنان(ع) از حکومت نيز علتي دارد که خواهد آمد.
در بسياري از منابع اوليه، سخني از بيعت امام مجتبي(ع) با معاويه و پذيرش خلافت او مطرح نشده است. آن چه در همه منابع بيان شده است، تنها صلح بين دو طرف است.(15) از سوي ديگر، امام پس از صلح، سخناني در مذمت و عدم صلاحيت معاويه در امر خلافت بيان کرده اند. اين سخنان با بيعت ايشان با معاويه در تناقض است.(16) در نتيجه، مي توان گفت: بيعتي که در برخي منابع مطرح شده، همان پذيرش پيشنهاد معاويه براي سازش مي باشد. به هر حال، روايات بيان شده و عدم لياقت معاويه براي خلافت، که مورد اقرار بيشتر دانشمندان مسلمان است، بيانگر کراهت حضرت مجتبي(ع) و ناپسند دانستن خلافت معاويه مي باشد. اگر بيعتي هم واقع شده، بدون رضايت قلبي امام بوده که آن هم هيچ ارزشي ندارد.
مسئله بيعت امام سجاد(ع) با يزيد نيز در بسياري از منابع تاريخي نيامده است. گزارش برخي منابع هم در بيعت نکردن حضرت، کاملاً روشن است. مسعودي مي گويد: «مسلم بن عقبه از مردم مدينه به عنوان بندگي يزيد بيعت گرفت. هرکس بيعت نکرد، به قتل رسيد غير از علي بن حسين بن علي بن ابي طالب، ملقب به سجاد و علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب».(17)
اخباري هم که بر بيعت امام سجاد(ع) دلالت دارند، به لحاظ محتوا اشکالاتي دارند.(18) اما به هر حال، با توجه به شرايط آن زمان، که حاکمان براي تثبيت حکومت دست به هر جنايتي مي زدند، اگر بيعتي هم صورت گرفته باشد به دليل رعايت تقيه و حفظ جان بوده که اعتباري نخواهد داشت.
ولايت عهدي امام رضا(ع) را هم زماني به معناي قبول خلافت مأمون دانست که ايشان با ميل و رغبت اين منصب را به عهده گرفته باشند. اما شواهدي وجود دارد بر اين که جانشيني خليفه به امام تحميل شد و حضرت رضا(ع) به اکراه آن را پذيرفتند:
1.مأمون وقتي با امتناع حضرت مواجه مي شود، خطاب به ايشان مي گويد: «به خدا سوگند اگر ولايت عهدي را نپذيري، تو را به آن مجبور مي کنم. اگر قبول کردي که خوب، ولي چنان چه باز در مخالفت خود اصرار ورزي، گردنت را مي زنم.»(19)
2.حضرت پذيرش اين منصب را به شرطي مبتني ساخته است که براساس آن، ولايت عهدي امام به هيچ وجه به معناي مشروع دانستن حکومت يا رضايت ايشان از اعمال حاکم نمي باشد. شرط حضرت اين است که هيچ مداخله اي در کار حکومت نداشته باشد:
«من آن را به اين شرط قبول مي کنم که احدي را به کاري منصوب نسازم و کسي را عزل نکنم، رسمي را نقض نکنم و هيچ يک از قوانين جاري را تغيير ندهم، تنها از دور مورد مشاوره قرار گيرم.»(20)
روشن است که ولايت عهدي امام در چنين حکومتي را نمي توان به معناي رضايت ايشان از عملکرد و مشروع بودن آن دانست؛ زيرا حضرت هيچ اختياري در اداره آن نداشت.
3.حضرت در مواردي به صراحت، اکراه و عدم رضايت خود از پذيرش اين منصب را اعلام کرده است:
خدمت امام هشتم رسيدم به او گفتم: اي پسر رسول خدا! مردم مي گويند تو ولايت عهدي را پذيرفتي با اينکه اظهار زهد در دنيا داشتي. آن حضرت فرمود: خدا مي داند که من از آن بدم مي آيد، ولي چون ميان قبول آن و کشته شدن مجبور شدم، آن را پذيرفتم.(21)
«هنگامي که حضرت رضا ولي عهد شد، ديدم دست هاي خود را به آسمان بلند کرده بود و مي گفت: پروردگارا! تو مي داني که من مجبور و مضطرّم».(22)
با توجه به نکات فوق، اکراه حضرت از عهده داري ولايت عهدي مأمون روشن مي شود. از اين رو، سخنان ايشان در روز قبول اين منصب، که بيان گر رضايت حضرت است، در شرايط تقيه بوده و قابل استناد نيست.(23)
به هر حال، کناره گيري اهل بيت(ع) از حکومت يا بيعت ظاهري ايشان با خلفا، به دليل در نظر داشتن مصلحت اسلام و حفظ اصل نظام بوده است؛ چرا که قيام و اعلام مخالفت علني با حاکمان، نه تنها فايده چنداني نداشت، بلکه سبب تضعيف نظام، تفرقه مسلمانان، شهادت خاندان پيامبر(ص) و فراموشي مکتب ايشان مي شد. نکته قابل توجه اين که، واگذاري حکومت به علت فراهم نبودن زمينه، ضرري به خلافت و امامت الاهي امام نمي زند؛ زيرا روايات متعددي، که به گوشه اي از آن اشاره شد، به صراحت، خلافت و حکومت را مختص امام قرار مي دهد. بر مردم واجب است امام را حمايت نموده، زمينه زمامداري ايشان را فراهم سازند. در چنين صورتي، امام هم خليفه و حجت الاهي است و هم حاکم الاهي بر مردم. اما اگر مردم به تکليف خود عمل نکرده و از امام پشتيباني ننمودند، منصب دوم براي امام، که حکومت الاهي است، محقق نخواهد شد. به عبارت ديگر، امام به هر حال حجت الاهي خواهد بود. اما ممکن است حاکم هم باشد يا نباشد و حکومت نکردن امام دليل بر الاهي نبودن خلافت ايشان نيست.
پي نوشت:
1.ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 171.
2.محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 1، ص 531 ــ530.
3.همان، ص 204.
4.همان، ج 1، ص 441.
5.شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 613/همو، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 275.
6.محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 1، ص 390/شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 3، ص 116.
7.همان، ج 1، ص 509.
8.شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 199/همو، عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 272.
9.محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ص 180.
10.شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 615/همو، عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 276.
11.ر.ک: حيدر علي قلمداران، پاسخي کوتاه به دو پرسش مهم پيرامون امامت و خلافت، ص 4ــ3.
12.ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج 1، ص 30.
13.ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 183.
14.ر.ک: محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 5، ص 83/مسلم بن حجاج نيشابوري، صحيح مسلم، ج5، ص 154/ابن کثير، البدايه و النهايه، ج 5، ص 307.
15.نويسنده کتاب «صلح امام حسن»، سخن برخي راجع به بيعت امام مجتبي(ع) را با معاويه به هيچ وجه نپذيرفته و آن را افسانه مي داند و در اين باره به تفصيل بحث مي کند.(ر.ک: آل ياسين، شيخ راضي، صلح امام حسن(ع)، ترجمه سيدعلي خامنه اي، ص 378ــ 362.
16.«معاويه گمان کرده من او را شايسته خلافت مي دانم و خودم را شايسته آن نمي دانم. بدانيد که معاويه دروغ مي گويد. به خدا سوگند ما در کتاب خدا و به زبان رسول او، از مردم بر خودشان مقدم هستيم» شيخ طوسي، أمالي، ص 565 ــ566/«خليفه آن کسي است که از روي کتاب خدا و سنت پيامبرش رفتار کند، نه آن که به زور و ستم عمل نمايد؛ زيرا چنين کسي پادشاهي است که به سلطنت رسيده است.»(ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 49).
17.ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 70.
18.ر.ک: محسن رنجبر، نقش امام سجاد(ع) در رهبري شيعه، ص 156ــ152.
19.شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 140/همو، علل الشرايع، ج 1، ص 238.
20.همو، أمالي، ص 70/همو، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 140/همو، علل الشرايع، ج 1، ص 238.
21.همو، أمالي، ص 72/همو، علل الشرايع، ج 1، ص 239/همو، عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 139.
22.شيخ صدوق، أمالي، ص 659.
23.ر.ک: (مجيد بني هاشمي،«مواضع سياسي امام رضا(ع) در برابر مأمون»، گلستان قرآن، ش 193، آذر 1383، ص 25ــ 24.
منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1