نظریه زایش اجتماعی دین
اگوست کنت و اسپنسر، در باب منشأ دین بر این باورند که مذهب، مولود جهل است. اگوست کنت، به توجیه نظری دینداری و دین پرداخته و می گوید: «بشر با پذیرش اصل علیت و جهل نسبت به علل طبیعی حوادث به موجودات غیبی و خدایان اعتقاد یافته و حوادث را به آنها نسبت داد». اسپنسر، نیز به ریشه پرستش اشاره می کند و با بهره گیری از اعتقاد انسان اولیه به دوگانگی روح و بدن و تعمیم پذیری آن نسبت به همه موجودات، باورهای دینی را تبیین می کند و بر این باور است که انسانهای نخستین، به جان داری طوفان و باد و باران اعتقاد داشتند و برای رفع مشکلات و گرفتاری های طبیعی، هدیه و نذر و تملق می کردند؛ در نتیجه زمینه برای پرستش نیروهای طبیعی پدید آمد. مطابق این نظریه باید با رفتن جهل و شناخت علل طبیعی، مذهب و گرایش به آن منتفی گردد؛ در حالی که تجربه با این نظریه مخالفت کرده و عالمان معتقد به دین را نشان می دهد؛ عالمانی مانند: انیشتین، ماکس پلانک، ویلیام جیمز، برکسون، داروین و امثال اینها که دانشمندان درجه یک به شمار می آمدند، انسانهای معتقد به دین و مذهب بوده اند. )مطهری، مجموعه آثار ج۳، ص۵۵۹-۵۵۹)
دورکیم، با توجه به مبنای اصالت جامعه، نظریه زایش اجتماعی دین را مطرح ساخت. وی برای فرد، اصالتی قائل نبود و جامعه را یک ترکیب حقیقی از افراد- نه یک ترکیب اعتباری – میدانست. دورکیم، معتقد بود که من اجتماعی، همان تجلی روح اجتماعی انسانهاست. جامعه شناختی دورکیم، خدا را موجودی خیالی معرفی می کند که جامعه آن را به صورت ابزار اختراع کرده است. توضیح این که وقتی مردان و زنان، این حس دینی را احساس می کنند، در برابر نیروی برتری ایستاده اند، که ورای حیات فردی آنها است و اراده خود را به صورت دستور اخلاقی، بر آنها اعمال می کند. آنها در حضور واقعیت فراگیر عظیم تری قرار دارند؛ اما این واقعیت، موجود ماورای طبیعت نیست؛ بلکه واقعیت طبیعی جامعه است. جامعه انسانی، صفات الاهی را درباره اعضایش اعمال می کند و تصور خدا را در اذهان آنها پدید می آورد که در نتیجه، این تصویر به نمادی برای جامعه تبدیل می شود ویلهم وونت (۱۸۳۲ – ۱۹۲۰) روانشناس و فیلسوف آلمانی، نظریه مذکور را این گونه بیان می کند: «ما فقط یک نیاز اجتماعی داریم که باعث گرایش به دین شده است و آن این که جمع بین حب ذات و روابط سالم اجتماعی، از انسان ساخته نیست.
اگر فرد به وجود خود ادامه دهد، جامعه نمیتواند ادامه یابد و اگر جامعه بخواهد به وجود خود ادامه دهد، به «از خود گذشتگی افرادی احتیاج دارد و این از خودگذشتگی، با حب ذات منافات دارد. دین آمده است تا بین حب ذات و از خودگذشتگی افراد آشتی دهد.»
دورکیم در این باره می گوید: «جامعه هنگامی که در حال غلیان خود باشد، آفریدگار مذهب است. ذات مذهب، عبارت از این خواهد بود که نوعی وابستگی متعصبانه نسبت به گروه های جزئی را در افراد ایجاد کند و هر فردی را به اجتماعی پیوند دهد و در نتیجه، باعث خصومت هر اجتماع نسبت به اجتماع دیگر شود »
وی در سومین کتاب بزرگ خود یعنی «صور بنیانی حیات دینی» در صدد ساختن نظریه های عمومی درباره دین، براساس تحلیل ساده ترین و بدوی ترین نهادهای دینی، شد. به عقیده وی، در جوامع فردگرا و عقل باور امروزی، اقتدار عالی اخلاقی و فکری در اختیار علم است. از طرفی، هر جامعهای به اعتقادهای مشترک نیازمند است و دین سنتی، پاسخگوی اقتضای روح علمی نیست و دیگر نمی تواند اعتقادهای مشترک لازم را تأمین کند. علم، این اعتماد را پدید می آورد که جامعه می تواند در هر دوره، خدایان مورد نیاز خویش را بسازد. علایق دینی، چیزی جز صور تمثیلی علایق اجتماعی و اخلاقی نیستند. دورکیم خواسته اثبات کند که موضوع دین، چیزی جز تجسم دیگری از جامعه نبوده است. او گوهر دین را در اعتقاد به خدایی ماورای جهان نمی داند؛ بلکه ذات دین نزد او، عبارت است از تقسیم جهان به دو دسته نمودهای مقدس و غیرمقدس، بخش مقدس، مرکب از مجموعه باورها و مراسم است. هرگاه امور مقدس باهم روابطی از نوع هماهنگی یا تبعیت داشته باشند، به گونه ای که دستگاهی، برخوردار از نوعی وحدت درونی و مستقل از هر دستگاه دیگری را تشکیل بدهند، مجموعه باورها و مراسم مربوط به آنها، مذهبی را پدید می آورند؛ بنابراین، مذهب، دستگاهی همبسته از باورها و اعمال مربوط به امور مقدس است. دورکیم میخواهد ثابت کند که اولا مذاهب سنتی، بر اثر گسترش عقل باوری علمی، محکومند. ثانیا، تحقیق علمی نشان میدهد که آدمیان هیچ گاه جز جامعه خودشان، چیز دیگری را نپرستیده اند؛ اما درباره این که چرا جامعه به موضوع پرستش تبدیل می شود، پاسخ دورکیم این است که جامعه، خود به خود از تقدس بهره ای دارد. به نظر او، منشأ دین، درخواست های عملی زندگی در اجتماع است. دین، سرچشمه نگرشهای نوع پرستانهای است که حاصل آن، باز داشتن از خود پرستی، تمایل به فداکاری و عدم جستجو برای نفع جویی فردی است.متفکران و جامعه شناسان دینی انتقادهای متعددی را بر این نظریه وارد ساخته اند. برخی از این نقدها عبارتند از:
1. ریمون آرون می نویسد: «به نظر من، قابل قبول نیست که ذات دین را همان پرستش فرد نسبت به گروه بدانیم، زیرا دست کم به نظر من، پرستش نظم اجتماعی، درست همان ذات ناپاک است. طرح این قضیه که موضوع احساسات دینی همان جامعه است و چهره دیگری پیدا کرده، در حکم نجات تجربه بشری که موضوع مطالعه جامعه شناسی است، نیست؛ بلکه در حکم تباه کردن آن است؛ یعنی چنین تصویری از دین، چنان انتظاری را از دین برآورده نمی کند.»
۲. پیامبران هنگام ظهور با نظام موجود جامعه مخالفت می کردند و قوانین حاکم بر جامعه را از بین می بردند و بر اثر آن، کشمکش های دینی و غیر دینی پدید می آمد؛ به همین جهت، بر اساس دیدگاه دورکیم که خدا را همان جامعه میداند، پیامبران باید مخالفان نظام اجتماعی و نافرمان برداران به شمار آیند؛ در صورتی که پیامبران در جایگاه مبلغان دینی، باید به حاکمیت جامعه ملتزم باشند، تا دیگران را به فرمانبرداری از حکم جامعه دعوت کنند؛ اما پیامبران با احکام موجود جامعه مبارزه می کرده و داعیه دین و شریعت جدیدی داشته اند.
٣. بر فرض که اعتقاد به وجود خدا، با توجه به مسأله الزام اجتماعی توجیه شود؛ اعتقادات دینی دیگر مانند: مسأله جاودانگی نفس، هدفداری جهان آفرینش، اخلاق دینی و … چگونه توجیه می شوند؟ پس دینهایی که فراتر از بحث خدا، مسائل دیگری را مطرح می کنند، نمی توانند برگرفته از «الزام اجتماعی» باشند.
۴. چنین نیست که همه متدینان برای حفظ وحدت جامعه به دین گرایش یافته باشند، و نه تنها نیازهای دیگری در گرایش بشر به دین مؤثر است، بلکه در بسیاری از مواقع، متدینان برای حفظ دین، خود بر خلاف وحدت جامعه حرکت می کنند و با پافشاری بر دین، باعث از هم پاشیدگی صفوف جامعه نیز می شوند و این در حالی است که «الزام اجتماعی» باید افراد را با جامعه هم ساز و هم رنگ کند؛ بنابراین، تدینی که بر خلاف جهت جامعه است، با نظریه دورکیم قابل توجیه نیست.
۵. این مطلب باور کردنی نیست که دستگاههای فکری مانند دین، که در تاریخ، چنین مقام مهمی یافته و مردم در تمام دورانها، نیروی لازم را برای حیات از سرچشمه آنها برگرفته اند، چیزی جز تار و پودی از اوهام، نباشد. امروزه همگان بر این نکته توافق دارند که حقوق، اخلاق، و حتی خود اندیشه علمی، همه در دین پدید آمده و تا مدت های مدید با آن آمیخته بوده و تحت نفوذ روح دینی قرار داشته اند.
۶. مهم ترین خطای دورکیم، این است که دین شناسی را با توتم پرستی، آن هم در مناطق استرالیا، خلط کرده و احکام جامعه شناختی آن مناطق را به تمام جوامع سرایت داده است؛ این دیدگاه، زاییده نوعی روش شناسی نادرست است که در منطق به تمثیل شهرت دارد و هیچ اعتبار منطقی ندارد.
٧. اشکال دیگر این است که دورکیم، به غیر واقعی بودن عنصر ماورایی و فوق طبیعی اعتراف می کند و انتظاراتی درباره دین خرافی و وهمی قائل است؛ ولی این تئوری، توان پاسخ به این پرسش را ندارد، که با حذف عنصر فوق طبیعی و ماورایی از دین، آیا میتوان واقعیتی برای دین تصور کرد؟ ، با نفی واقعیت دین میتوان منافع جامعه شناختی دین را پذیرفت؟ و اصولا این فریب حیرت انگیز چگونه توانسته است در سراسر تاریخ ادامه یابد؟ به هر حال، شناخت دور کیم از دین، مستلزم نفی هر گونه انتظار از دین است و فقط انتظارات خود از جامعه را به نام دین نسبت داده است.
منبع: کلام نوین اسلامی، عبدالحسین خسروپناه، انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، قم 1390