ابن ابى الحدید درباره حضرت مطالبى دارد که به برخى از آنها اشاره مى شود : 1 – علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) اهل دنیا نبود . . . « و إنّما کان رجلاً متألّهاً صاحب حقٍّ » ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید 255 / 20 )
مرد متألّه غیر از مرد الهى است . آن کس که متوغّل در معرفت الهى باشد متألّه است .
2 – « و اعلم أنّ التوحید و العدل و المباحث الشریفه الإلهیه ما عُرِفَت إلّا من کلام هذا الرجل و أنّ کلام غیره من أکابر الصحابه لم یتضمّن شیئاً من ذلک أصلاً ولا کانوا یتصوّرونه و لو تصوّروه لذکروه ، وهذه الفضیله عندى أعظم فضائله ( ع ) » [ معارف بلند توحید خدا ، عدل خدا و سایر مطالب شریف الهى ، فقط از کلام علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) به دست آمده و با آن شناخته شد و کلام دیگران و بزرگان اصحاب رسول گرامى ( ص ) متضمّن چیزى از مسایل اصول اعتقادى نبود و آنان ، یعنى سایر صحابه پیامبر اکرم ( ص ) هرگز این معالى امور و مطالب گرانبها را تصور نمى ? کردند ( چه رسد به تصدیق و تبیین آن ) زیرا اگر مبادى تصورى این معارف عمیق براى آنان روشن بود و آنها توفیق ادراک مبادى تصدیقى این مطالب بلند را پیدا مى ? کردند ، آن را بازگو مى ? کردند و چون هیچ اثرى از این ? گونه مفاهیم در کلام آنان یافت نمى ? شود ، معلوم است که این معارف براى خود آنها مجهول بود . تنها علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) بود که فاتح این میدان و کاشف این کان و مبتکبر و فن ? آور این کانون و صحنه معرفتى بود و این فضیلت علمى نزد من عظیم ? ترین فضیلت على ( ع ) است ] ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید ، 6 / 346 ) .
سرّ فضیلت اصل معرفت آن است که مرز محدودى براى علم نیست ، برخلاف عمل که قلمرو آن متناهى و بسته است . برخى از علوم ، کمال نفسى است زیرا مقدّمه چیزى نیست تا کمال آنها مقدّمى و ابزارى باشد مانند معرفت خدا و علم به اسماى الهى . از این ? رو ذاتاً شریف است . مقصود ابن ابى ? الحدید از این حصر ، مطلق نیست بلکه اضافى است یعنى غیر از رسول اکرم ( ص ) کسى این چنین معارف الهى را تبیین نکرده ، به دلیل آن که گفت : « مِنْ أکابِر الصّحابه » . پس منظور بررسى رجال علمى خصوص امّت است ، نه اعم از پیامبر ( ص ) و امّت .
3 – « و أمّا الحکمه والبحث فى الأمور الإلهیّه فلم یکن من فنّ أحدٍ من العرب و لا نُقل فى جهاد أکابریهم و أصاغرهم شئ من ذلک أصلاً و هذا فنّ کانت الیونان و أوائل الحکماء و أساطین الحکمه ینفردون به و أول من خاض فیه من العرب علىّ ( ع ) و لهذا تجدد المباحث الدقیقه فى التوحید و العدل مبثوثهً عنه فى فرش کلامه و خُطَبِه ولا تجد فى کلام أحدٍ من الصحابه و التابعین کلمهً واحدهً من ذلک و لا یتصورونه ولو فُهِمّوه لم یَفْهَموه . أنّى للعرب ذلک » [ حکمت و جهان ? بینى استدلالى و بحث در معارف الهى ، فن هیچ عرب نبود و از بزرگ و کوچک نژاد عرب چیزى در این زمینه نقل نشده و فقط دانشوران یونان و پیشنیان از اهل حکمت و اسطوانه ? هاى معرفت الهى به این فنّ مى ? پرداختند . اول کسى که از قوم عرب به این ? گونه معارف بلند پرداخت علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) بود . از این ? رو مباحث دقیق توحید خدا و عدل الهى را در پهنه پیام علوى و گستره کلام و خطبه ? هاى آن حضرت منشور و فراوان مى ? یابى . در کلام هیچ صحابى و هیچ تابع اصحاب رسول گرامى ( ص ) ( یعنى دو نسل رسمى صدر اسلام ) اصلاً سخنى از این ? گونه معارف بلند را نمى ? یابى و این دو نَسل آنها راتصور و ادراک نمى ? کردند و اگر کسى آن معارف را براى اینان تدریس و به آنها تفهیم مى ? کرد باز هم از فهم آن مطالب عاجز بودند زیرا نژاد عرب ( بدون وحى الهى و الهام نبوى ( ص ) و علوى ( ع « توان تحمل این معالى را ندارد ] ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید 370 / 6 371 )
آنچه از این کلام افزون بر مطالبِ مستفاد از کلام گذشته وى برمى ? آید این است که ، على ( ع ) در بین امّت اسلامى مبتکر معارف الهى بود و هیچ ? کدام از صحابه و تابعان ( معاصران و متاخران ) توان ارائه چنین مطالبى را نداشتند . هیچ کدام از آنان قدرت تلمذ و آموختن آنها را هم نداشتند . این تعبیر نیز هماهنگ با تعبیر ابن سینا ( ع ) است زیرا کسى که در مرتبه حسّ به سر مى ? برد نه تنها مبتکر ادراک معقول نیست ، بلکه شاگرد مکتب عقل هم نخواهد بود به طورى که اگر عاقلى بخواهد مطلب معقولى را به حسّ ? گرا و موجود حسّى بفهماند او نمى ? فهمد .
ابن ابى ? الحدید مى ? گوید :
4 – همه متکلّمان اسلامى که در دریاى معقولات وارد شدند دانش خود را از علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) گرفتند و به آن حضرت انتساب دارند و او را استاد و رئیس خود نامیدند .
اصحاب ما معتزله به واصل بن عطا انتما و انتساب دارند و واصل تلمیذ ابوهاشم فرزند محمد بن حنفیّه بود و ابوهاشم شاگرد و پدرش محمّد بود و محمّد بن حنفیّه شاگرد پدرش على ( ع ) بود . انتساب شیعه اعم از امامیّه و زیدیّه و کیسانیه به على ( ع ) ظاهر است .
انتماى اشاعره به على ( ع ) از این راه است که آنان به ابوالحسن اشعرى منتسبند و او شاگرد ابوعلى است و ابوعلى تلمیذ ابویعقوب شحّام است و ابویعقوب شاگرد ابوالهُذَیل است و ابوالهُذَیل تلمیذ ابوعثمان طویل است و ابوعثمان طویل تلمیذ واصل بن عطاست . پس سرانجامِ فرقه اشعرى به علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) منتهى مى ? شود .
انتساب کرّامیه به على ( ع ) برابر آنچه ابن هیصم در کتاب « المقالات » یاد کرده این است که عقیده آنان از دو طریق به على ( ع ) منتهى مى ? شود .
انتماى کلامى خوارج به على ( ع ) روشن است زیرا اینان اصحاب آن حضرت ( ع ) بودند و از وى مروق و خروج کردند ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید 371 / 6 372 ) .
وى همچنین مى ? گوید :
5 – على ( ع ) از اولیاى الهى است که گاهى با دست و شمشیر و زمانى با زبان و گاهى با قلب و فکر اسلام را یارى کرد . اگر جهاد و جنگ مطرح شود آن حضرت سیّد المجاهدین است و اگر نامى از وعظ برده شود ، وى ابلغ الواعظین است و اگر فقه و تفسیر طرح شود ، او رئیس الفقهاء و المفسّرین است و اگر عدل و توحید مطرح گردد وى امام اهل عدل و توحدى است . « لیس على الله بمستنکر ، أن یجمع العالم فى واحدٍ » ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید 203 / 7 ) .
6 – سیره علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) درباره اموال بیت المال این بود که هر جُمعه بیت المال را جارو مى ? کرد و پس از اقامه دو رکعت نماز در آن مى ? فرمود : « این خانه براى من در قیامت شهادت دهد » ( همان 2 / . 199 ) یعنى شهادت به عدم اکتناز و نزاهت از اختلاس و برائت از امتیاز ناروا و تبعیض ناعدلانه و مانند آن دهد .
7 – چون تاریخ قبل از طوفان نوح مُدَوّن نیست و مجهول است نمى ? شود به لحاظ آنْ سخن مى ? گفت ، ولى نسبت به تاریخ پس از طوفان مى ? توان چنین گفت : در سراسر گیتى و همه اقوام و ملل از ترک فارس و عرب و روم دیگران کسى یافت نشد که از لحاظ شجاعت چونان علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) باشد که قتل با شمشیر نزد او مطلوب ? تر از حیات باشد ( همان 301 / 7 ) .
بخشى دیگرى از کلمات ایشان درباره امیر المؤمنین مى ? تواند زمینه استنباط زندگى شاهدانه آن حضرت ( ع ) را تبیین کند . نظیر کلمات وى در شرح خطبه ? اى که آن حضرت پس از تلاوت آیه « أَلهیکم التَکاثر * حَتّى زُرتم المَقابر » ، تکاثر / 21 ایراد فرموده ? اند ( نهج البلاغه ، خطبه . 221 ) ابن ابى ? الحدید مى ? گوید :
1 – هرکس در این فصل تأمّل کند صدق سخن معاویه را مى ? فهمد که گفت : « سوگند به خدا غیر از على ( ع ) هیچ کس فصاحت را براى قریش سنّت و روش قرار نداد » .
2 – سزاور است در صورت اجتماع همه فصحاى عرب در مجلس معین و تلاوت این خطبه بر آنان ، همگى براى این کلام سجده کنند زیرا . . . ادباى شعر مى ? گویند : ما جاى سجده شعر را مى ? دانیم همان ? طور که شما جاى سجده قرآن را مى ? دانید .
3 – من در شگفتم از مردى که گفتارش در جنگ نشان آن است که خوى وى طبع شیر و پلنگ است و در همان موقف معین گفتارى در پند و اندرز دارد که نشان آن است که خوى وى طبع راهبِ تارک دنیاست که اصلاً خونى نریخت گاهى در صورتِ بسطام بن قیس شیبانى و عُتَیْبه ابن حارث یربوعى و عامر بن طفیل عامرى ، ظهور مى ? کند و زمانى در صورت سقراط حِبْر یونانى و یوحنّا مَعْمَدان و مسیح بن مریم الهى ظاهر مى ? شود .
4 – من سوگند یاد مى ? کنم به کسى که تمامى امّت ? ها به او قسم یاد مى ? کنند که من این خطبه را از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار قرائت کردم ، وهیچ ? گاه آن را نخواندم مگر این که در دل و اعضایم اثر کرد و آن را تأمّل نکردم مگر این ? که مردگانم را متذکر شدم و خود را مصداق سخن آن حضرت که درباره مرده ایراد فرمود پنداشتم . واعظان و خطیبان و فصیحان در این زمینه زیاد گفتند و من نیز مکرر بر آنها واقف شدم و در هیچ ? یک از آنها تأثیر این کلام را نیافتم . آیا این اثر خاص براى عقیده مخصوص من درباره آن حضرت است یا نیّت صالح و یقین ثابت و اخلاص محض گوینده این کلام است . . . ( شرح ابن ابى ? الحدید 152 / 15311 ) .
آیه الله جوادى آملى ، حیات عارفانه امام على ( ع )
به نقل از سایت تبیان
مرد متألّه غیر از مرد الهى است . آن کس که متوغّل در معرفت الهى باشد متألّه است .
2 – « و اعلم أنّ التوحید و العدل و المباحث الشریفه الإلهیه ما عُرِفَت إلّا من کلام هذا الرجل و أنّ کلام غیره من أکابر الصحابه لم یتضمّن شیئاً من ذلک أصلاً ولا کانوا یتصوّرونه و لو تصوّروه لذکروه ، وهذه الفضیله عندى أعظم فضائله ( ع ) » [ معارف بلند توحید خدا ، عدل خدا و سایر مطالب شریف الهى ، فقط از کلام علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) به دست آمده و با آن شناخته شد و کلام دیگران و بزرگان اصحاب رسول گرامى ( ص ) متضمّن چیزى از مسایل اصول اعتقادى نبود و آنان ، یعنى سایر صحابه پیامبر اکرم ( ص ) هرگز این معالى امور و مطالب گرانبها را تصور نمى ? کردند ( چه رسد به تصدیق و تبیین آن ) زیرا اگر مبادى تصورى این معارف عمیق براى آنان روشن بود و آنها توفیق ادراک مبادى تصدیقى این مطالب بلند را پیدا مى ? کردند ، آن را بازگو مى ? کردند و چون هیچ اثرى از این ? گونه مفاهیم در کلام آنان یافت نمى ? شود ، معلوم است که این معارف براى خود آنها مجهول بود . تنها علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) بود که فاتح این میدان و کاشف این کان و مبتکبر و فن ? آور این کانون و صحنه معرفتى بود و این فضیلت علمى نزد من عظیم ? ترین فضیلت على ( ع ) است ] ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید ، 6 / 346 ) .
سرّ فضیلت اصل معرفت آن است که مرز محدودى براى علم نیست ، برخلاف عمل که قلمرو آن متناهى و بسته است . برخى از علوم ، کمال نفسى است زیرا مقدّمه چیزى نیست تا کمال آنها مقدّمى و ابزارى باشد مانند معرفت خدا و علم به اسماى الهى . از این ? رو ذاتاً شریف است . مقصود ابن ابى ? الحدید از این حصر ، مطلق نیست بلکه اضافى است یعنى غیر از رسول اکرم ( ص ) کسى این چنین معارف الهى را تبیین نکرده ، به دلیل آن که گفت : « مِنْ أکابِر الصّحابه » . پس منظور بررسى رجال علمى خصوص امّت است ، نه اعم از پیامبر ( ص ) و امّت .
3 – « و أمّا الحکمه والبحث فى الأمور الإلهیّه فلم یکن من فنّ أحدٍ من العرب و لا نُقل فى جهاد أکابریهم و أصاغرهم شئ من ذلک أصلاً و هذا فنّ کانت الیونان و أوائل الحکماء و أساطین الحکمه ینفردون به و أول من خاض فیه من العرب علىّ ( ع ) و لهذا تجدد المباحث الدقیقه فى التوحید و العدل مبثوثهً عنه فى فرش کلامه و خُطَبِه ولا تجد فى کلام أحدٍ من الصحابه و التابعین کلمهً واحدهً من ذلک و لا یتصورونه ولو فُهِمّوه لم یَفْهَموه . أنّى للعرب ذلک » [ حکمت و جهان ? بینى استدلالى و بحث در معارف الهى ، فن هیچ عرب نبود و از بزرگ و کوچک نژاد عرب چیزى در این زمینه نقل نشده و فقط دانشوران یونان و پیشنیان از اهل حکمت و اسطوانه ? هاى معرفت الهى به این فنّ مى ? پرداختند . اول کسى که از قوم عرب به این ? گونه معارف بلند پرداخت علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) بود . از این ? رو مباحث دقیق توحید خدا و عدل الهى را در پهنه پیام علوى و گستره کلام و خطبه ? هاى آن حضرت منشور و فراوان مى ? یابى . در کلام هیچ صحابى و هیچ تابع اصحاب رسول گرامى ( ص ) ( یعنى دو نسل رسمى صدر اسلام ) اصلاً سخنى از این ? گونه معارف بلند را نمى ? یابى و این دو نَسل آنها راتصور و ادراک نمى ? کردند و اگر کسى آن معارف را براى اینان تدریس و به آنها تفهیم مى ? کرد باز هم از فهم آن مطالب عاجز بودند زیرا نژاد عرب ( بدون وحى الهى و الهام نبوى ( ص ) و علوى ( ع « توان تحمل این معالى را ندارد ] ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید 370 / 6 371 )
آنچه از این کلام افزون بر مطالبِ مستفاد از کلام گذشته وى برمى ? آید این است که ، على ( ع ) در بین امّت اسلامى مبتکر معارف الهى بود و هیچ ? کدام از صحابه و تابعان ( معاصران و متاخران ) توان ارائه چنین مطالبى را نداشتند . هیچ کدام از آنان قدرت تلمذ و آموختن آنها را هم نداشتند . این تعبیر نیز هماهنگ با تعبیر ابن سینا ( ع ) است زیرا کسى که در مرتبه حسّ به سر مى ? برد نه تنها مبتکر ادراک معقول نیست ، بلکه شاگرد مکتب عقل هم نخواهد بود به طورى که اگر عاقلى بخواهد مطلب معقولى را به حسّ ? گرا و موجود حسّى بفهماند او نمى ? فهمد .
ابن ابى ? الحدید مى ? گوید :
4 – همه متکلّمان اسلامى که در دریاى معقولات وارد شدند دانش خود را از علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) گرفتند و به آن حضرت انتساب دارند و او را استاد و رئیس خود نامیدند .
اصحاب ما معتزله به واصل بن عطا انتما و انتساب دارند و واصل تلمیذ ابوهاشم فرزند محمد بن حنفیّه بود و ابوهاشم شاگرد و پدرش محمّد بود و محمّد بن حنفیّه شاگرد پدرش على ( ع ) بود . انتساب شیعه اعم از امامیّه و زیدیّه و کیسانیه به على ( ع ) ظاهر است .
انتماى اشاعره به على ( ع ) از این راه است که آنان به ابوالحسن اشعرى منتسبند و او شاگرد ابوعلى است و ابوعلى تلمیذ ابویعقوب شحّام است و ابویعقوب شاگرد ابوالهُذَیل است و ابوالهُذَیل تلمیذ ابوعثمان طویل است و ابوعثمان طویل تلمیذ واصل بن عطاست . پس سرانجامِ فرقه اشعرى به علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) منتهى مى ? شود .
انتساب کرّامیه به على ( ع ) برابر آنچه ابن هیصم در کتاب « المقالات » یاد کرده این است که عقیده آنان از دو طریق به على ( ع ) منتهى مى ? شود .
انتماى کلامى خوارج به على ( ع ) روشن است زیرا اینان اصحاب آن حضرت ( ع ) بودند و از وى مروق و خروج کردند ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید 371 / 6 372 ) .
وى همچنین مى ? گوید :
5 – على ( ع ) از اولیاى الهى است که گاهى با دست و شمشیر و زمانى با زبان و گاهى با قلب و فکر اسلام را یارى کرد . اگر جهاد و جنگ مطرح شود آن حضرت سیّد المجاهدین است و اگر نامى از وعظ برده شود ، وى ابلغ الواعظین است و اگر فقه و تفسیر طرح شود ، او رئیس الفقهاء و المفسّرین است و اگر عدل و توحید مطرح گردد وى امام اهل عدل و توحدى است . « لیس على الله بمستنکر ، أن یجمع العالم فى واحدٍ » ( شرح نهج البلاغه ، ابن ابى ? الحدید 203 / 7 ) .
6 – سیره علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) درباره اموال بیت المال این بود که هر جُمعه بیت المال را جارو مى ? کرد و پس از اقامه دو رکعت نماز در آن مى ? فرمود : « این خانه براى من در قیامت شهادت دهد » ( همان 2 / . 199 ) یعنى شهادت به عدم اکتناز و نزاهت از اختلاس و برائت از امتیاز ناروا و تبعیض ناعدلانه و مانند آن دهد .
7 – چون تاریخ قبل از طوفان نوح مُدَوّن نیست و مجهول است نمى ? شود به لحاظ آنْ سخن مى ? گفت ، ولى نسبت به تاریخ پس از طوفان مى ? توان چنین گفت : در سراسر گیتى و همه اقوام و ملل از ترک فارس و عرب و روم دیگران کسى یافت نشد که از لحاظ شجاعت چونان علىّ بن ابى ? طالب ( ع ) باشد که قتل با شمشیر نزد او مطلوب ? تر از حیات باشد ( همان 301 / 7 ) .
بخشى دیگرى از کلمات ایشان درباره امیر المؤمنین مى ? تواند زمینه استنباط زندگى شاهدانه آن حضرت ( ع ) را تبیین کند . نظیر کلمات وى در شرح خطبه ? اى که آن حضرت پس از تلاوت آیه « أَلهیکم التَکاثر * حَتّى زُرتم المَقابر » ، تکاثر / 21 ایراد فرموده ? اند ( نهج البلاغه ، خطبه . 221 ) ابن ابى ? الحدید مى ? گوید :
1 – هرکس در این فصل تأمّل کند صدق سخن معاویه را مى ? فهمد که گفت : « سوگند به خدا غیر از على ( ع ) هیچ کس فصاحت را براى قریش سنّت و روش قرار نداد » .
2 – سزاور است در صورت اجتماع همه فصحاى عرب در مجلس معین و تلاوت این خطبه بر آنان ، همگى براى این کلام سجده کنند زیرا . . . ادباى شعر مى ? گویند : ما جاى سجده شعر را مى ? دانیم همان ? طور که شما جاى سجده قرآن را مى ? دانید .
3 – من در شگفتم از مردى که گفتارش در جنگ نشان آن است که خوى وى طبع شیر و پلنگ است و در همان موقف معین گفتارى در پند و اندرز دارد که نشان آن است که خوى وى طبع راهبِ تارک دنیاست که اصلاً خونى نریخت گاهى در صورتِ بسطام بن قیس شیبانى و عُتَیْبه ابن حارث یربوعى و عامر بن طفیل عامرى ، ظهور مى ? کند و زمانى در صورت سقراط حِبْر یونانى و یوحنّا مَعْمَدان و مسیح بن مریم الهى ظاهر مى ? شود .
4 – من سوگند یاد مى ? کنم به کسى که تمامى امّت ? ها به او قسم یاد مى ? کنند که من این خطبه را از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار قرائت کردم ، وهیچ ? گاه آن را نخواندم مگر این که در دل و اعضایم اثر کرد و آن را تأمّل نکردم مگر این ? که مردگانم را متذکر شدم و خود را مصداق سخن آن حضرت که درباره مرده ایراد فرمود پنداشتم . واعظان و خطیبان و فصیحان در این زمینه زیاد گفتند و من نیز مکرر بر آنها واقف شدم و در هیچ ? یک از آنها تأثیر این کلام را نیافتم . آیا این اثر خاص براى عقیده مخصوص من درباره آن حضرت است یا نیّت صالح و یقین ثابت و اخلاص محض گوینده این کلام است . . . ( شرح ابن ابى ? الحدید 152 / 15311 ) .
آیه الله جوادى آملى ، حیات عارفانه امام على ( ع )
به نقل از سایت تبیان