نظر ویلفرد مادلونگ دربارهی خلافت در شیعه
ویلفرد مادلونگ در مقدمهای بر چهار جلد کتاب شیعهگرایی (1) مینویسد: هیچ حادثهای در تاریخ، اسلام را عمیقتر و مستمرتر از «جانشینی محمد» تقسیم نکرده است وی توضیح میدهد از نظر اهل تسنن ابوبکر ممتازترین انسانها بعد از پیامبر بود از اینرو جانشینی پیامبر را حق او میدانستند در صورتی که محمد هرگز به صراحت رجحانی برای جانشینی ابوبکر قائل نشده بود. هر چند در طول آخرین بیماریش امامتِ نماز جماعت مسلمانان را برعهده ابوبکر گذاشت که این امر از نظر اهل سنت به منزلهی انتصاب جانشین از طرف پیامبر تلقی شد. از نظر شیعیان علیبن ابیطالب پسرعمو و داماد پیامبر تنها فردی بود که شایستگیهای لازم را جهت جانشینی پیامبر داشت و رسولخدا، او را به عنوان جانشین منتصب کرد امّا این مقام به وسیله ابوبکر با پشتیبانی اکثریت صحابهی پیامبر غصب شد. مادلونگ مینویسد به رغم اهمیت اساسی این اختلاف برای تاریخ اسلام، مورخان غربی کمتر به پیشزمینه و شرایط احاطه کنندهی حادثه جانشینی توجه نشان دادهاند زیرا اسلامشناسان غربی تحت تأثیر تاریخنگاری جانبدارانهی اهل تسنن اولیه قرار دارند که براساس آن، شیعهگرایی به روایتی نقل شده از سیف بنعمر (ف. 180/796) نسبت داده شده است طبق این گزارش ریشهی شیعهگرایی در تحریکات عبداللهبن سبأ یهودی مسلمان شده اهل صنعاست که مسلمانان را علیه خلیفهی سوم عثمان تحریک میکرد و پس از قتل عثمان نظریاتی افراطی دربارهی وصایت و وراثت محمد گسترش داد در این رویکرد افراطیِ مورخان اهل تسنن، ابنسبا به عنوان بنیانگذار شیعه معرفی میشود. (2)
در اکثر گفتمانهای متأخر غربیها همین مبانی پذیرفته شده است به عنوان مثال طبق نظریهی شارون مفهوم خاندان پیامبر که بعدها به عنوان اهلبیت نبی و بنیهاشم از آن یاد شد در زمان محمد و عصر خلفای اولیه وجود نداشت هر چند اصطلاح بیت گاهی در عرب قبل از اسلام برای خانوادههای اصیل استفاده میشد امّا این واژه در زمان پیامبر متداول نبود؛ شارون معتقد است اصطلاح اهلبیت اولینبار برای خانوادهی خلفا استفاده شد که شیعهی علی بعدها ایدهی اهلبیت پیامبر را به علت دفاع از حقوق میراثی شیعیان جهت خلافت مورد استفاده قرار دادند. براساس این نظریه اولین بار عباسیان برای اثبات ادعایشان جهت جانشینی مشروع پیامبر، بنیهاشم را به عنوان اهلبیت پیامبر معرفی کردند در حالی که علی پس از عثمان بدون ادعای ارتباط خونی با پیامبر، خلافت را پذیرفته بود. (3)
از نظر مادلونگ جانشینی پیامبر به عنوان ریشهی اختلاف میان سنی و شیعه موضوع سادهای نیست. لامنس در مقالهای (4) که دربارهی ابوبکر، عمر و ابوعبیده منتشر کرد نوشت هدف مشترک و مشارکت تنگاتنگ این سه نفر در زمان حیات محمد آغاز شده بود که این امر آنها را جهت تعیین جانشین پیامبر توانا ساخت هر چند لامنس اشارهای به توطئه جانشینی نکرد امّا مطالب ذکر شده در مقالهاش حاکی از چنین توطئهای است که به طور خاص از طریق دختران ابوبکر و عمر یعنی عایشه و حفصه زمینهسازی شده بود. این دو همسر پیامبر پدرانشان را از همهی امور مربوط به پیامبر مطلع میکردند و به این ترتیب قبل از وفات پیامبر زمینههای غصب حاکمیت توسط ابوبکر و عمر فراهم شده بود. لامنس اشاره میکند که هدف توطئهی مذکور محروم کردن بنیهاشم به طور عام و علیبنابیطالب پسر عمومی محمد به طور خاص از جانشینی بود امّا در نظر لامنس علی نمیتوانست رقیبی جدی برای ابوبکر و عمر باشد زیرا وی جوانی بیآلایش بود و نمیتوانست برای جلبتوجه محمد از دختر سرسخت و زیرک ابوبکر سبقت گیرد علی نمیتوانست یک گزینهی جذاب برای محمد به عنوان جانشینش باشد لامنس با ارجاع به قرآن آیهی 33 احزاب ادعا میکند که در این آیه اهلبیت پیامبر به زنان وی اطلاق شده است.
و امّا کایتانی در مقدمهی کتابش (5) به منازعهی سخت و پیگیر میان ابوبکر و بنیهاشم اشاره کرده و معتقد است همین امر باعث شد تا انصار به فاصلهی کمی از مرگ پیامبر جهت تعیین جانشین محمد، در سقیفهی بنیساعده گردهم آیند درست در زمانی که بنیهاشم به صورتی محرمانه بدون حضور ابوبکر و دخترش عایشه به دفن پیکر محمد همت گماشته بودند این گزارش کایتانی به طور غیرمستقیم ادعای علی را برای جانشینی پیامبر اثبات میکند زیرا در حالی که ابوبکر جانشینی را حق مسلّم قریش به عنوان قبیلهی محمّد میدانست امّا تشکیل شتابزدهی سقیفه بدون حضور خانواده پیامبر سندی قوی جهت اثبات حق جانشینی پیامبر برای علی یعنی نزدیکترین منسوب پیامبر میباشد.
ابوبکر به هر حال نیاز به انتخاب یک جانشین برای محمد را حس کرده بود؛ جانشینی که با پیروی از محمد و انتشار تعالیم وی بتواند وحدت جامعهی مسلمین را حفظ کند و از اینرو خود را به عنوان یک سیاستمدار با شایستگیهای شخصیش مستحق این جانشینی میدانست. کایتانی در عین حال تضاد بنیهاشم با سایر صحابه در مورد شایستگی ابوبکر را به جاهطلبی و خصومت شخصی بنیهاشم نسبت میدهد و معتقد است اگر محمد میتوانست جانشینش را معین کند حتماً ابوبکر را به دیگران ترجیح میداد و سرانجام در جلد بعدی کتاب، کایتانی در مورد نظریهی لامنش توضیح میدهد و توئطه ابوبکر، عمر و ابوعبیده، را امری پسندیده و در راستای حفظ و استحکام پیامدهای خلافت معرفی میکند. در نگرش او عمر به عنوان سیاستمدارترین فرد پس از پیامبر که حتی از پیامبر نیز شایستهتر است معرفی میشود زیرا به عقیدهی لامنس ابوبکر به لحاظ علمی و سیاسی آنقدر هوشمند بود که قبل از فوت محمد زمینهها را جهت جانشینی وی در بهترین راه ممکن آماده کرده بود تا به این ترتیب جامعهی مسلمانان را از خطرات حفظ کند بنابراین نظریه، عمر بنیانگذار حقیقی خلافت بود که ابوبکر را به علت حقانیت و همراهیش با پیامبر به عنوان اولین خلیفه معرفی کرد. به هر حال اسلامشناسان غیرمسلمان معتقدند ابوبکر شایستگی بیشتری برای انتخاب شدن داشت؛ به عنوان مثال «مونتگمری وات» در بیوگرافی محمد مینویسد قبل از اینکه پیامبر، مکه را به طرف مدینه ترک کند ابوبکر را به عنوان جانشین خود معرفی کرد و این موقعیت تا مرگ محمد حفظ شد از اینرو جانشینی شایستهی ابوبکر بود. (6) مادلونگ در پاسخ به مونتگمری وات مینویسد شاید در جامعهی کنونی انتخاب یک نایب مانند رئیس شرکت یا رهبر گروه سیاسی به نظر معقول بیاید امّا در یک جامعهی سنتی، توالی جانشینی برای یک حاکم یا پادشاه مبتنی بر سلسله خویشاوندی به عنوان میراث یک خاندان بود؛ بنابراین جانشینیِ یک نایب و رهبر به علت صحابه بودن میتوانست خلاف قاعده تلقی شود. البته غالباً استدلال شده که جانشینی برای رهبری قبیله در میان عربها مبتنی بر توارث نبود در حالی که لامنس قدرت توارث و خاندان را در میان مفاهیم مختلف تفکر عرب تأیید کرده است. به هر حال ویلفرد مادلونگ آلمانی عقیده دارد نظریهی متداول میان اسلامشناسان غربی دربارهی جانشینی محمد، مورد تردید است و از اینرو باید به دنبال یک بازنگری جدید بود. او مینویسد قرآن بهترین منبع برای بررسی جانشینی محمد است هر چند در این کتاب مقدس هیچ تصریحی بر جانشینی محمد وجود ندارد و به همین علت مورخان غیرمسلمان از قرآن غفلت کردهاند امّا میتوان با مطالعهی قرآن به مواد ارزندهای در مورد جانشینی پیامبر به طور غیرصریح دست یافت که این مواد ارزنده مربوط به «الزامات خویشاوندی و خانوادهی پیامبران در قرآن» است؛ قرآن تأکید زیادی بر وظیفه مسلمانان در مورد حفظ پیوندهای خونی دارد. در آیات متعددی تحت واژهی ایتاء ذویالقربی (2/177) مؤمنان به احسان در مقابل خویشاوندان نزدیک دعوت شدهاند و قرآن قطع کنندهی پیوند خویشاوندی را سزاوار سرزنش میداند از اینرو همواره قبل از احسان به یتیم، فقیر و ابنالسبیل، احسان و صدقه به ارحام شخص را توصیه میکند و میفرماید به خویشاوند نزدیکتر حقش را بپرداز و به تهیدست و در راه مانده نیز؛ زیرا این امر برای کسانی که در جستجوی وجه خدا هستند بهترین راه است (30/38). در قرآن آمده است وقتی مؤمنان خواهان سخن گفتن با پیامبر بودند باید صدقه میپرداختند و این صدقهها به والدین، ارحام نزدیک، فقیران و در راه ماندگان اختصاص داشت (58/12) بنابراین در قرآن به مهربانی با بستگان تأکید فراوان شده تا جایی که در قرآن آمده ما از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا کسی را نپرستند، با پدر و مادر به احسان رفتار کنند و با بستگان، یتیمان و فقیران نیز نیکی نمایند، با مردم به ملایمت سخن گویند، نماز را اقامه کنند و زکات را بپردازد (2/83) و مسلمانان نیز چنین دستوری داده شدهاند (آیات ذویالقربی). در قرآن ارث شخص نیز به ذویالقربی تعلق میگیرد بنابراین در قرآن مهربانی، احسان و حمایت مادی از خویشاوندان یک الزام اساسی است و این امر در صورت مؤمن بودن نزدیکان دارای تأکید بیشتری است چنانکه تأکید شده احساسات مؤمن نسبت به خویشاوندانش نباید مانع اجرای عدالت شود (6/152) برخی از آیات دیگر که مبتنی بر همبستگی نزدیک میان مسلمانان، مهاجران مکی و انصار مدنی است نیز در قرآن وجود دارد امّا هنگامی که مؤمن هم از مهاجران و جهادگران باشد و هم همبستگی خونی با پیامبر داشته باشد این امر او را بر دیگران رجحان میبخشد چنانکه در قرآن آمده «کسانی که به روز جزا ایمان داشتند، مهاجرت کردند، در رکاب تو با کافران مقاتله کردند و نیز دارای همبستگی خانوادگی با تو هستند پیوند نزدیکتری نسبت به دیگران با تو دارند» همچنین قرآن بر ارث بردن خویشاوندان از یکدیگر، نسبت به کسانی که پیوند خانوادگی با شخص ندارند تأکید میکند. به طور کلی در قرآن هنگام حکایت داستان پیامبران گذشته نقش حساسی برای خانواده پیامبران ترسیم میشود چنانکه خانوادهی هر پیامبری بیشترین حمایتها را از پیامبران علیه دشمنان ایشان به عهده دارند و عموماً پس از مرگ پیامبران، خانوادهشان وارثان مادی و روحانیشان و نیز پیروان واقعی آنان شدهاند. از این رو پیامبران همواره از خداوند خواستهاند تا مورد حمایت اعضاء خانوادهشان واقع شوند و نیز لطف خداوند را برای خویشاوندان و فرزندانشان درخواست کردهاند. به عنوان مثال پیامبران بنیاسرائیل همگی نوادگان خاندان آدم تا نوح بودند که تا عیسی ادامه داشتند چنانکه در قرآن آمده است خدا آدم، نوح، خاندان ابراهیم و خاندان عمران را به عنوان فرزندان یکدیگر انتخاب کرده است، قرآن پس از روایت داستان موسی، اسماعیل و ادریس اضافه میکند آنها پیامبرانی بودند که خداوند به برکت وجودشان نعمتهایشان را به آدم و فرزندانش که در کشتی نوح حمل شدند بخشید (19/58) سلسلهی پیامبران و خانوادههایشان همچنین در آیاتی با جزئیات زیاد توصیف شدهاند؛ به عنوان مثال آمده است ما به [ابراهیم] اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و هدایتشان کردیم و نیز نوح و فرزندانش داوود، سلیمان، یعقوب، یوسف، موسی و هارون را هدایت کردیم، به این وسیله ما به آنها که عمل خوب کردند پاداش دادیم و زکریا، یحیی، عیسی، الیاس و نیز اسماعیل و الیاس همه از صالحان بودند… (6/84) امّا کافران و معاندان و ظالمان از این پیوند خانوادگی استثناء شدهاند چنانکه پسر نوح دعوت وی را به خداپرستی اجابت نکرد (45 – 11/42) و نیز پدر ابراهیم یک بتپرست سرسخت و معاند بود که ابراهیم از خدا برایش طلب بخشش نمود امّا به علت سرباز زدنِ پدر، از او تبرّی جست و سرانجام خداوند به ابراهیم بشارت پیامبری و امامت خود و فرزندانش را داد و بر اهل بیت او لطف ورزید؛ در این آیات خانواده ابراهیم همان فرزندانی هستند که از طریق ازدواج با ساره متولد شدهاند برخلاف نظر «پارت» (7) که اهلبیت را پیروان و صحابهی ابراهیم میداند امّا در آیات مورد استناد وی سخن از تولد فرزند است و نیز هنگامی که خداوند از اعطای کتاب، حکمت و ملک به خاندان ابراهیم سخن میگوید منظور، فرزندان اوست نه پیروانش. (4/54) در قرآن همچنین اسحاق و یعقوب که فرزندان ابراهیم بودند امامانی معرفی شدهاند که به فرمان خدا مردم را به راه راست رهبری میکنند؛ کسانی که اقامهی نماز میکنند، زکات میپردازند و در خدمت پروردگارشان هستند امّا این قاعده شامل ظالمانِ خاندان ابراهیم نمیشود. (2/124) در آیهی دیگری از قرآن آمده که موسی در مواجهه با بنیاسرائیل از برادرش هارون کمک میطلبد تا بتواند وظیفهاش را بهتر انجام دهد از اینرو هارون به عنوان دستیار موسی در وحی انتخاب شده بود چنانکه خدا فرمود ما به موسی و هارون فرمان دادیم و نیز در قرآن آمده «تابوتِ سکینه» در خانوادهی هارون قرار داده شده است که از طرف پدران به فرزندان میرسد؛ تابوت سکینهای که توسط فرشتگان حمل میشود و نشانهی حقانیت فرزندان سلیمان است همچنین وظیفهی قضاوت به سلیمان، داود و یحیی داده شد که وارثان خانوادهی یعقوب بودند. در داستانِ پیامبرانِ غیراسرائیلی نیز خانوادههای ایشان نقشی حیاتی به عنوان تابعان و حامیان پیامبران ایفا میکنند همانطور که بلاشر مینویسد. روحانیان قوم، زکریا را به علت فرزند نداشتن مورد کنایه قرار میدادند (8) این گزارش در انجیل توماس نیز نقل شده است امّا سرانجام یحیی وارث خانوادهی یعقوب شد. در مورد شعیب نیز چنین است.
بنابراین موقعیت برجستهی خانوادهها و نوادگان پیامبران گذشته و تشابهاتی که بین تاریخ پیامبران قبلی در قرآن و تاریخ زندگی محمد وجود دارد این توقع را ایجاد میکند که خانوادهی محمد نیز از همان جایگاه برخوردار باشد چنانکه گاهی دستوراتی به پیامبر داده شده که خانوادهی پیامبر در معنای وسیعتری با واژهی عشیرة الاقربین (26/214) ترسیم شده است که در این معنای وسیع به نظر میرسد منظور، خاندان قریش باشد. (9/24)
شیعیان غالباً به آیهی مودّت اشاره میکنند «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى» (42/23) ایشان این آیه را حاکی از ضرورت دوست داشتن اهلبیت به وسیلهی مسلمانان معرفی میکنند. اهل تسنن معتقدند عشق و محبت مؤمنان به پیامبر به واسطهی پیروی از قریش که دارای پیوند خونی با پیامبر هستند اثبات میشود در پاسخ باید گفت البته اگر آیهی اشاره شده به قریش مدنی نبود میتوانست قابل پذیرش باشد در حالیکهی آیهی مزبور مدنی است پس دربارهی عشیرة الاقربین یعنی قریش نیست. بلکه دربارهی ذویالقربای پیامبر است چنانکه ارجاعاتی که در قرآن به خویشاوندان پیامبر وجود دارد یقیناً در مورد اهلبیت پیامبر است به عنوان مثال یک پنجم غنائم و نیز قسمتی از فیء که بدون جنگ از کفّار گرفته میشود به خویشاوندان محمد اختصاص دارد (59/7) چنانکه شیعه و سنی در آیهی فیء در مورد خویشاوندان نزدیک یعنی نوادگان هاشمبن عبد مناف جد بزرگ محمد و برادرهاشم، متفقالقول هستند که این همبستگی در زمان تحریم محمد به وسیلهی قریش تأیید شده بود؛ هنگامی که بنیهاشم در حمایت از محمد با یکدیگر متحد شدند و هنگامیکه برخی از بنیمطلب به خاطر خویشاوندی با پیامبر سهم ساخت خیبر را دریافت کردند در حالی که سهم غنیمت جنگی و فیء (طبق گزارشهای متعدد) به اهلبیت محمد اختصاص داده شده بود همان اهلبیتی که از دریافت زکات و صدقه که از ناپاکی اموال مردم برداشت میشد ممنوع بودند چنانکه همهی اهل تسنن نیز همراه با شیعه این ممنوعیت را برای بنیهاشم قائل هستند که این وجه متمایز و متعالی، اهلبیت محمّد را خاندان مطهر و مشابه خانوادههای مطهر پیامبران قبل از محمد معرفی میکند. و امّا آیه دیگری که از اهلبیت پیامبر سخن میگوید آیهی تطهیر (9) است در بخش اوّلِ آیه، همسران پیامبر مورد خطاب قرار گرفتهاند در وسط آیه که از طهارت اهلبیت خبر داده شده ضمیر به صورت جمع مذکر آمده و از اینرو نمیتواند مربوط به همسران پیامبر باشد بلکه تغییر جنسیتِ ضمیر، نشانهی مشارکت پنج نفر اهل کساء یعنی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین است. بنابر آیهی مزبور اهلبیت مطهر پیامبر همان افرادی بودند که صدقه گرفتن بر آنان حرام بود زیرا مطهر بودند و شایسته نبود تا آلودگیهای مالی مسلمانان به آنها داده شود. آیهی مباهله (10) نیز از آیات روشنی است که بر اهل بیت و وابستگان نزدیک مخالفت کند باید پسران، زنان و نفسهایش را با خود بیاورد و دروغگویان را نفرین کند مفسران آوردهاند که مباهله از طرف مسیحیان اجرا نشد زیرا به روایت اکثریت اهل سنت که توسط طبری نقل شده اعضاء خانوادهی محمد، فاطمه، حسن، حسین و علی یعنی اهل کساء بودند و فقط دختر پیامبر به عنوان زنان آورده شد، به نظر میرسد در آن زمان سنتِ مشارکت خانواده در شعائِر مباهله، در میان عرب مرسوم بود.
قرآن به این ترتیب اهل بیت محمد را در موقعیتی برتر نسبت به بقیهی مؤمنان شبیه به موقعیت خانوادههای پیامبران قبلی قرار داد و خداوند خواست تا خانواده پیامبر را از همهی ناپاکیها تزکیه کند. بنابراین مخالفان با خانوادهی محمدبن عبدالله، در جایگاه مخالفان با خانوادههای پیامبران گذشته قرار گرفتند هر چند ابولهب عمومی پیامبر و همسرش مورد لعنت خداوند قرار گرفتند امّا این استثناها نمیتواند بر مطلوبیت الهی اهلبیت به طور کلی تأثیر بگذارد. بنابراین براساس آموزههای قرآنی بدیهی است که محمد نمیتوانست ابوبکر را جانشین خود قرار دهد یا از جانشینی وی خوشنود باشد زیرا آیات قرآن به روشنی دربارهی جانشینی پیامبران قبلی توضیح داده بود و محمد که به عنوان یک پیامبر به ارسال پیام الهی همت گماشته بود؛ طبعاً در مورد جانشینش نیز اشارات لازم و کافی قرآن را با خود داشت در حالی که اهل تسنن معتقدند قرار نبود کسی از خانوادهی محمد جانشین او شود و به همین علت خدا خواست تا همهی پسران محمد در کودکی از دنیا بروند و محمد که جانشینی نداشت میخواست برای ادارهی جامعهی مسلمانان براساس اصل قرآنی شورا عمل شود مادلونگ در پاسخ ایشان مینویسد وارثان محمد خاتم پیامبران، نیز چون سایر پیامبران، خویشاوندان نزدیکش بودند که در جنبههای مختلف مُلک، حکومت، حکمت، کتاب و امامت یعنی میراث پیامبر از او ارث میبردند یعنی در همهی این جنبهها به جز پیامبریش وارث آخرین پیامبر بودند بنابراین چرا نباید محمد مانند یکی از پیامبران قبلی جانشینی از خانوادهاش داشته باشد؟ و بنا به فرض اگر قرار بود جانشینی از خانوادهی پیامبر برایش منصوب نشود چرا سایر خویشاوندانش مانند پسرانش از دنیا نرفتند؛ بر این اساس میتوان استدلال متقنی کرد که مشیت الهی نمیتواند محمد را از جانشینی موروثی خانوادهاش منع کرده باشد و یا نمیتوان ادعا کرد برخلاف سایر پیامبران، مشیت الهی براین قرار گرفته باشد که مسلمانان رهبرشان را توسط شورا انتخاب کنند هر چند قرآن مؤمنان را به شورا دعوت کرده است امّا امر جانشینی پیامبران را هرگز از طریق شورا توصیه نکرده است بلکه این امر مانند آنچه در مورد سایر پیامبران صدق میکرد به وسیلهی انتصاب خداوند رخ میداد به این معنا که در طول تاریخ نبوت همواره جانشین پیامبر (خواه پیامبر باشد یا نباشد) از میان خانواده پیامبر و توسط خداوند برگزیده شده است هر چند در یک تحلیل سطحی ممکن است به نظر برسد این تصمیم مهم میبایست از طریق وحی صورت میگرفت محمد میدانست علی که از بنیهاشم بود با رقابت شدید خاندان قریش مواجه خواهد شد چنانکه در سال 10/631 وقتی علی را به عنوان نمایندهاش به یمن فرستاد برخی انتقادها برانگیخته شد بنابراین محمد قبل از مرگش لازم دید تا به یک اعلام و ابلاغ عمومی در حمایت از پسرعمویش دست زند شاید اگر او از عمری طولانی بهرهمند میشد یکی از نوادگانش را به جانشینی خود منتصب مینمود. امّا مرگ او در میان پیروانش بسیار غیرمنتظره و زودهنگام بود.
عایشه دختر ابوبکر و عبدالله بن عباس پسر عمومی محمد و علی نقش مهمی در مسئله جانشینی و خلافت پیامبر بازی کردند توضیح آنکه عایشه از حق پدرش برای جانشینی محمد دفاع کرد و پس از قتل عثمان خلیفه سوم هنگامیکه شورشگران از علی خواستند خلافت را بپذیرد عایشه که قبلاً مخالف عثمان بود تغییر موضع داد و به خونخواهی عثمان برخاست امّا سرانجام پس از شکست متحدانش در جنگ جمل از سیاست مقابله با علی عقبنشینی کرد و این در حالی بود که عایشه کاملاً با معاویه در ارتباط بود. عایشه همواره از ابوبکر به عنوان پدری مهربان، بردبار و ارزشمند تمجید میکرد. ابوبکر شخصیتی متین و باوقار داشت در حالی که عمر بیادب و گستاخ بود و مردم از عمر میترسیدند. پیامبر در آغاز پیامبری به مسلمانان اطرافش میگفت در میان صحابه بهتر از ابوبکر را نمیشناسد و هنگامی که نمیتوانست در نماز جماعت حاضر شود ابوبکر را به عنوان امام جماعت معرفی کرده بود. در نظر عایشه پدرش جانشین واقعی محمد محسوب میشد بدون آنکه حوادث بعدیِ سقیفهی بنیشاعده او را انتخاب کرده باشد. عایشه در تعاریفش همواره از شایستگی پدر و عدم شایستگی علی سخن میگفت. عایشه و حفصه دختر عمر در طول بیماری پیامبر از اینکه وی علی را به تنهایی ملاقات کند ممانعت میکردند و به جای علی پدرهایشان را فرا میخواندند. وقتی پیامبر در بستر بیماری، کاغذ و قلم میخواست تا چیزی بنویسد عمر ممانعت کرد و پس از رحلت پیامبر ابوبکر از پرداخت فیء به دختر پیامبر جلوگیری نمود در حالیکه چنانکه گذشت قرآن بر ضرورت این پرداخت تأکید کرده است. (11)
پینوشتها
1.Shi’ism, Ed. by, Paul Luft and Colin Turner (2008) Routledge.
2.Madelung, Wilfered, (1997) Introduction, Source: The succession to Muhammad: A study of the Early Caliphate, Cambridge: pp. 1-22.
3.Sharon “Notes on the Question of Legitimacy of Government in Islam” Israel Oriental studies, 10 (1980) 116023, at 121.
4.H. Lammens, “Letiumvirat Aboubake”, “omar et Abou” abaido Melanges de la facuite de l’universite’st Joseph Beyrouth, 4 (1901), 113-44.
5.L. caetani, Monumental Annali dell’ Islam
6.W. M. Watt, Muhammad: Prophet and statesman (oxford, 1961), 35-6.
7.R. Paret
8.R. Blachere, Lecoran (Paris, 1957) 329, N. 5.
9.«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» (احزاب/ 33)
10.«فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ» (آلعمران/ 61)
11. Madelung, Wilferd, 1997, p. 1-27.
منبع مقاله :
صانعپور، مریم؛ (1393)، شیعهشناسان غربی و اصول اعتقادات شیعه دوازده امامی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل