خانه » همه » مذهبی » نقد بازخوانی تشیع (2)

نقد بازخوانی تشیع (2)

نقد بازخوانی تشیع (2)

یکی از استنادات آقای کدیور این است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ماجرای مراجعه مردم پس از قتل عثمان- که به حکومت امام منجر شد- از امامت منصوص، علم الهی و عصمت خویش سخن نگفته اند و نهایتاً بیان داشتند که چون

0038594 - نقد بازخوانی تشیع (2)
0038594 - نقد بازخوانی تشیع (2)

 

نویسنده: جواد علاء المحدثین

 

ضرورت توجه به شرایط اجتماعی در زمان صدور هر سخن

یکی از استنادات آقای کدیور این است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ماجرای مراجعه مردم پس از قتل عثمان- که به حکومت امام منجر شد- از امامت منصوص، علم الهی و عصمت خویش سخن نگفته اند و نهایتاً بیان داشتند که چون خداوند از دانشمندان پیمان گرفته تا بر ظلم ستمگر و ستم دیدگی مظلوم صبر نکنند، حکومت را می پذیرند. به تعبیر دیگر چون حضرت علی (علیه السلام) در این صحنه حساس، خود را «عالم» معرفی نموده و به استنناد این وصف، حکومت را پذیرفته اند، تعریف امامت همین است: «علی (علیه السلام) به نظر ما اعلم علماست و به خاطر پیمانی که خداوند از او و از هر عالمی در مرتبه خویش گرفته است، بیعت را می پذیرد و خلافت را آغاز می کند».(1)
در واقع آقای کدیور شیعه بودن- و تعریف تشیع- را پیروی از حضرت علی (علیه السلام) به دلیل همین اعلم بودن، در کنار تهذیب نفس بیشتر ایشان می داند و اظهار می کند که این اوصاف، منجر به تجلی اصول دین و معارف مذهب در شخص امام- در رتبه ای بیش از دیگران- شده است.

در نقد این سخن باید بگوییم:
اولاً: هیچ نظریه علمی ای را نمی توان بدون استناد و اتکا به همه قراین و شواهد ارائه کرد. کاری که آقای کدیور انجام داده اند، نوعی برخورد گزینشی با فرمایشات حضرت علی (علیه السلام) است؛ به طوری که حتی نهج البلاغه را هم پوشش نمی دهد؛ چه رسد به همه سخنان حضرت. به عبارت دیگر باید تحلیلی ارائه کرد که کل مدارک را دربر بگیرد.
ثانیاً: ممکن است کسی ویژگی های مختلفی داشته باشد و در جایی به بعضی از آن ها استناد کند. اگر حضرت علی (علیه السلام) در جایی فرموده باشد: «من عالم هستم»، آیا از این سخن فهمیده می شود که ایشان حجت خدا و معرفی شده از سوی خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست؟
ثالثاً: در تحلیل سخنان هر شخص، باید به شرایط صدور آن توجه شود. آقای کدیور با اشاره به سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جریان بیعت مردم مدینه با ایشان اظهار می کند:
استدلال علی این نبوده است که من منصوب الهی هستم یا من علم غیب دارم. در زمان به خلافت رسیدن- پس از مرگ عثمان- علی می گوید من شبانه بیعت نمی کنم؛ فقط با رضایت مسلمانان خلافت را قبول می کنم.(2)
این سخن باید با توجه به شرایط زمان صدور آن تحلیل شود. در اینجا برخی قراین را- که وضعیت جامعه و اندیشه مسلمانان در زمان مورد نظر را نشان می دهند- یادآور می شویم تا امکان قضاوت واقع بینانه ای فراهم آید؛ امام (علیه السلام) به مردمی که هجوم آوردند و قصد نشاندن ایشان در مسند حکومت را داشتند می فرمایند:
«مسأله من و شما یکی نیست؛ من شما را برای خدا می خواهم و شما من را برای خود می خواهید…(3)
مرا واگذارید و دیگری را بطلبید؛ زیرا ما امری را در پیش رو داریم که جهات مختلف و رنگارنگی دارد؛ دل ها بر این امر استوار و عقل ها برآن ثابت نمی ماند. افق ها تیره گشته و راه راست پوشیده شده است. آگاه باشید که اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آن چه خود می دانم با شما رفتار خواهم کرد و به سخن این و آن و ملامت سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد.»(4)

پس از آغاز حکومت حضرت، پیش بینی فوق به تلخی تحقق یافت. اصحاب جمل و خوارج نهروان- که پیمان شکسته، شمشیر به روی امام کشیدند- و حتی سپاهیانی که ظاهراً طرفدار حضرت بودند، در قالب سخت ترین ملامت گران نافرمان ظاهر شدند.

در اینجا به سه نمونه مهم از این نافرمانیها اشاره می کنیم :
مردم در مقابل بیان احکام الهی از سوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) هرجا که با آموزه های خلفا مغایرت داشت به سختی مخالفت می کردند. حضرت در خطبه ای به طور مفصل این موارد را بازگو می کند؛ در بخشی از این خطبه می خوانیم: «اگر بخواهم این بدعت ها را برگردانم، جز اندکی افراد که فضل من و وجوب اطاعتم را از قرآن می شناسند، کسی در اطرافم نمی ماند».(5) بررسی مستقل این خطبه نشان می دهد این بدعتها- یکی از این بدعتها اقامه نماز مستحب شبهای رمضان بود که حضرت به توقف آن دستور داد و البته با فریادهای «وا عمراه» مواجه شد.(6)
– در جریان تجهیز سپاه برای جنگ با معاویه، افراد آن قدر بهانه جویی و نافرمانی کردند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) با شکوه فریاد می زند:
ای کاش شما را نمی دیدم و نمی شناختم. خون به دلم کردید و سینه ام را از خشم آکندید و پی درپی جرعه های غم و اندوه را به من نوشاندید. با سرپیچی و یاری نکردن، نقشه های مرا تباه کردید تا آن جا که قریش گفتند: پسر ابوطالب مردی شجاع است، ولی از فنون جنگ آگاهی ندارد.(7)
در جریان جنگ صفین، اکثر سپاه امام (علیه السلام) نه تنها حکمیت را به ایشان تحمیل کردند، بلکه تهدید نمودند که اگر دعوت سپاه معاویه به قرآن را نپذیری تو را می کشیم.(8)

این نمونه ها عمق سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) را آشکار می سازد که در سال 35ق به جمعیت مشتاق و هجوم آورنده بر درخانه خود فرمود: «مسأله من و شما یکی نیست». دغدغه آن جمعیت، رفع گرفتاری های به وجودآمده در حکومت عثمان بود؛ نه مقام الهی و یا افضلیت علی (علیه السلام).
در برابر چنین مردمانی- که گذشت زمان بیشتر آنها را شناساند- چه توقعی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) می رفت؟ آیا می توانست 25سال پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، با جماعتی که جز حاجت خویش نمی طلبد و نمی فهمد، از منصوص بودن الهی خویش و نصبش از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن بگوید؟ معنای ضمنی چنین سخنی زیر سؤال بردن خلفای پیشین است؛ خلفایی که اکثریت جامعه، حتی مخالف با بدعتهای آنان را از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمی پذیرد.
در نهج البلاغه می خوانیم که امامان در دوران خلفا، به دلیل سخن گفتن از حق خویش بر خلافت، بارها به حرص ورزی نسبت به قدرت متهم می شده است.(9) اکنون که مردم با اصرار از وی می خواهند تا حکومت را بپذیرد، اگر بگوید که خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از روز نخست حق الهی من بوده، عکس العمل مردم چه خواهد بود؟ آیا به سادگی می توان گفت: «اگر امام مقام الهی داشت، حتماً باید در این شرایط بدان تصریح می کرد؛ حتماً چنین مقامی نداشته که دربارهاش سخن بگوید»؟ اگر حضرت در این جا از نص الهی و نصب نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به خویش سخن نگفته، در جایگاه های دیگری این مطلب را به زبان آورده است و دلایل و شواهد فراوانی بر این دلالت می کنند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دوران حکومت خویش نیز هرجا که شرایط مقتضی بود، حقیقت مقام امامت خویش را مطرح می کرد. نمونه آن، ماجرای مشهور رحبه (میدان بزرگی مقابل مسجد کوفه) است که طی آن، امام با یادآوری ماجرای غدیر از حاضران خواستند هرکس در غدیر بوده بایستد و به آن چه دیده و شنیده شهادت دهد که سی نفر چنین کردند.
علامه امینی در جلد اول الغدیر، طی بیست صفحه این حدیث را از چهار صحابی و چهارده تابعی- به تفکیک و نقل از منابع اهل سنت- ذکر کرده و اسامی بیست و چهار نفر از کسانی را که در ماجرای رحبه به غدیر خم شهادت دادند استخراج نموده است. وی در ابتدای این بخش، انگیزه امام از برپایی اجتماع رحبه را بیان می کند(که با ادعای ما در بحث جاری بسیار هم خوانی دارد):
چون به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر رسید که مردم ایشان را درمورد آن چه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در معرفی ایشان به عنوان خلیفه نقل می کند، متهم می سازند، در جمع مردم در رحبه کوفه حاضر شد و… .(10)
سایر استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به واقعه غدیر نیز در نخستین مجلد الغدیر ذکر شده است. بیان مشابه درباره امام حسین (علیه السلام)
آقای کدیور، در استدلالی دیگر می گوید:
امام حسین در پاسخ این سؤال مهم که «امام کیست؟» نمی گوید: «الامام هو المنصوب مِنَ الله، الامام هو المَنصوصُ مِن قِبَلِ رسول الله؛ الامام هوالمعصوم؛ الامام هوالعالمُ بالغیب» مگر نه این که این چهار نکته، ابعاد مربعی به نام امامت کلامی درمیان ماست؟ عصمت، علم غیب، نصب الهی و نص از جانب پیامبر؟
وی در بخش دیگری از همین سخنرانی به کلام امام حسین (علیه السلام) استناد می کند:
«فلعمری ما الامام الّا بالکتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحاسب نفسه علی ذات الله»؛ سوگند که امام نیست مگر کسی که این چهار صفت را داشته باشد: عامل به قرآن، پیگیر عدالت، پیرو حق و آنکه نفسش را برای خدا به بند کشیده باشد.(11)
این استلال آقای کدیور، مشابه استدلالی است که درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشت؛

بنابراین پاسخ های ما نیز به همان روال خواهد بود:
شرایط زمانی امام حسین (علیه السلام)
در قسمت های گذشته، نمونه هایی را ذکر کردیم که نشان می داد امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتی در میان کسانی که به اصرار، خواهان حکومت ایشان بودند، تا چه حد تحت فشار بود و نسبت به ایشان نافرمانی می شد. این موقعیت شخصیتی است با آن همه نقاط درخشان در دوران زندگی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ با انبوه توصیه ها و تمجید های پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او و نیز فضایل آشکار شده فراوانش.
پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام)، معاویه به حاکمیت مطلق رسید و گستاخانه دشمنی با علی و آل علی (علیه السلام) را درپی گرفت. او در فرمان هایی، نقل هرگونه فضیلت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) را موجب هدر بودن خون اشخاص اعلام کرد و پس از آن مقرر کرد آن حضرت را در سراسر بلاد اسلامی سب و لعن کنند. ابن ابی الحدید از قول مدائنی نقل می کند:
معاویه به عمال خود نوشت که هرکس چیزی در فضائل ابوتراب یا خاندان او نقل کند، حرمتی برای خونش نیست. خطیبان در هر شهر و منبری علی را لعن می کردند و از او بدی می گفتند. ابن زیاد در کوفه و بصره شیعیان را که از قبل می شناخت تعقیق کرده، هر کجا می یافت می کشت. بسیار دست ها و پاها قطع و چشم ها کور کرد. جمعی را بر نخل ها به صلیب کشید. گروهی را از عراق اخراج کرد تا جایی که کسی از افراد شناخته شده آنان باقی نماند… .(12)
معاویه در سال 40 بسر بن ارطاه، فرمانده سنگ دل و خون ریز خود را به سوی حجاز و مکه و مدینه و یمن گسیل داشت و به او فرمان داد تا در هر کجا پیروان علی (علیه السلام) وجود دارند آن ها را به بیعت معاویه دعوت کند و اگر سر باز زدند بکشد و شیعیان علی (علیه السلام) را در هر کجا یافت به قتل برساند.(13)
طبری گزارش می کند که از جمله جنایات بسر در این مأموریت آن بود که چون به دو کودک خردسال عبیدالله بن عباسی (والی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در یمن) دست یافت، هر دو را سر برید و در مسیر یمن بسیاری از پیروان آن حضرت را کشت.(14)
در سال 41 زمانی که معاویه، مغیره بن شعبه را به حکومت کوفه فرستاد، بدو گفت: «هرگز بدگویی و دشنام به علی را فراموش نکن و از عیب جویی نسبت به یاران علی و سختگیری نسبت به آنان کوتاهی منما.(15)
ابن عساکر(از علمای مشهور اهل تسنن) مینویسد: «معاویه سپاهیان می فرستاد تا هرکس از علی پیروی می کند بکشد».(16) هم او مینویسد: «بسر بن ارطاه در پی این دستور معاویه، قبیله بنی کعب را میان مکه و مدینه کشت و اجساد آنها را در چاه ریخت».(17)
ابن عبدالبر و ابن اثیر(از دیگر مشاهیر اهل تسنن) می نویسد:
بسر در یکی از حملات خود، قبیله «همدان» را مورد یورش قرار داد؛ مردان آنها را کشت و زنانشان را اسیر کرد و آنها اولین زنان مسلمانی بودند که در اسلام به اسیری گرفته شدند.(18)
معاویه هم چنین با حیله های مختلف سعی می کرد جایگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در نظر مسلمانان تخریب کند. ابن ابی الحدید نقل می کند شخصی به نام عمرو بن ثابت، در زمان معاویه در آبادی های شام می گشت و به مردم می گفت: «علی مرد منافقی است که در شب عقبه می خواست شتر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را رم دهد و ایشان را بکشد؛ پس او را لعن کنید».(19) این مطلب را ثقفی نیز از قول واقدی نقل کرده است.(20)
این اقدامات معاویه تا آنجا گسترش یافت که حموی میگوید: «علی بن ابی طالب بر منبرهای شرق و غرب عالم اسلام لعن می شد».(21) سر حجر بن عدی و شش تن از یاران حضرت به دستور مستقیم معاویه در شام- به دلیل امتناع از لعن امیرالمؤمنین (علیه السلام)- از بدن جدا شد. هم چنین با دستور وی یکی از یاران حجر به نام کریم بی عفیف خثعمی، در کوفه به دست زیاد بن ابیه زنده به گور شد.(22)
یکی دیگر از اقدامات معایه در تخریب وجهه امیرالمؤمنین (علیه السلام)، جعل احادیث در مورد آن حضرت بود. ابن ابی الحدید از استاد خویش نقل می کند:
معاویه گروهی از صحابه و تابعین را به خدمت گرفت تا اخباری که عیوبی را به حضرت علی (علیه السلام) نسبت می دهند بسازند؛ افرادی از قبیل ابوهریره، عمروعاص، مغیره بن شعبه و عروه بن زبیر.
وی در ادامه، دو حدیث از جعلیات شخص اخیر را نقل می کند؛ از جمله اینکه «امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر غیر اسلام از دنیا می رود و اهل آتش است»!(23)

هم او می گوید:
معاویه، به سمره بن جندب چهارصد هزار دینار داد تا آیات 204 و 205 سوره بقره را که در آنها سخن از دشمنی سرسختانه شخصی منافق با رسول اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) است، در شأن امیرالمؤمنین معرفی کند و آیه 27 این سوره را- که در آن سخن از جانبازی برای کسب رضایت الهی است و در مورد علی (علیه السلام) در لیله المبیت نازل شده- راجع به ابن ملجم بداند.(24)
نمونه دیگر از جعلیات که به صحیح بخاری و صحیح مسلم(صحیح ترین کتب روایی در نظر اهل سنت) نیز راه یافته است، حدیثی است که عمروبن عاص به پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) نسبت می دهد: «آل ابی طالب در شمار دوستان من نیستند»!(25)
ابوهریره نیز یک بار پس از صلح امام مجتبی (علیه السلام)، هنگام ورود به کوفه، حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) جعل کرد و به استناد آن، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مورد نفرین خدا و ملائکه دانست. چون خبر به معاویه رسید، وی را به حکمرانی مدینه منصوب کرد.(26)
کار مهم دیگری که معاویه همزمان با تبلیغات منفی درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) انجام می داد، جعل روایت در فضیلت خلفای اول، دوم و سوم (به ویژه عثمان) بود که از بیان تفصیلی آن می گذریم. این امر نیز به نوبه خود موجب می شد تا هرگونه ادعایی در مورد منصوص بودن امامت علی و آل علی (علیه السلام)- به جهت سلبی بودن این ادعا نسبت به خلفا- با حکومت و افکار عمومی مشکل پیدا کند.
این اقدامات، به مرور زمان موجب می شدند که در سراسر بلاد بزرگ اسلامی، اذهان عمومی مسلمین نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) مخدوش شود. در این میان وضعیت کسانی که در دوران خلفا به اسلام گرویده بودند- و بسیاری از مسائل صدر اسلام را نمی دانستند- قابل توجه است.
حال مقایسه ای کنیم میان وضعیت «امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دوران پس از رحلت رسول اکرم » و «امام حسین (علیه السلام) در آغاز خلافت یزید»؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) با اینکه جامعه اسلامی- به ویژه مردم مدینه- سوابق منحصر به فرد او در اسلام و انبوه ستایش ها و توصیه های رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) درباره او را هنوز در خاطر داشتند، آنطور مظلوم بود که نمونه هایش را گفتیم. اما امام حسین (علیه السلام) در آغاز حکومت یزید، دورانی بیست ساله را پس از پدر گرامی خویش پشت سرنهاده بود؛ دورانی که معاویه در بدنام کردن آل علی (علیه السلام) و قتل وحبس شیعیان، از هیچ اقدامی دریغ نورزیده بود. امام حسین (علیه السلام) با دو مشکل بزرگ مواجه بود:1- فشار بی امان بنی امیه بر خود و شیعیانش؛ 2- افکار عمومی متأثر از تبلیغات ضد علوی (که از جریانات قوی پنجاه ساله پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلم) و به ویژه دوره بیست ساله حکومت معاویه رنگ گرفته بود).
امام حسین (علیه السلام) در پاسخ نامه ای که معاویه در اعتراض به برخی اقدامات امام به ایشان ارسال کرده بود، می نویسد:
«آیا تو قاتل حجر و یارانش که اهل عبادت و خشوع بودند و بدعت ها را بسیار ناروا می شمردند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند… نیستی؟ آیا تو قاتل عمروبن حمق نیستی که عبادت چهره اش را فرسوده بود؟(27) تو زیاد را بر مسلمانان مسلط نموده ای تا آنها را بکشد و دست و پاهایشان را قطع کند و بر نخل ها به صلیب بکشد. آیا تو قاتل حضرمی نیستی که زیاد در مورد او به تو نوشت: «بر دین علی است».(28)
امام حسین (علیه السلام) مبتلا شدن اسلام به زمام داری مانند یزید را مایه نابودی اساس دین می داند و با خروج از مدینه و امتناع از بیعت با یزید، این پیام را انتشار می دهد و مشروعیت آنان را به چالش می کشد.
تا این جا دو زمینه مهم اجتماعی را یادآور شدیم:1- خطری که متوجه اساس اسلام بود؛ 2- شرایط ضد علوی. در چنین شرایطی اگر امام حسین (علیه السلام) موضوع خلافت خویش، پدر و برادر بزرگوارش(به نص الهی و نصب نبوی) را مطرح می کرد، این امر حتی قبل از دخالت حکومت، به چالشی میان امام و مسلمانان منجر می شد. در این فرض، بنی امیه می توانستند با بهره گیری از تعصب مردم نسبت به خلفا، خروج حسین بن علی (علیه السلام) از دین جدش را در اذهان عمومی جابیاندازند و با این کار، حرکت امام را خنثی کنند.
اگر چه در همان شرایط نیز حکومت، اباعبدالله (علیه السلام) را متهم کرد و توانست امام (علیه السلام) و همراهانش را به شهادت برساند و خاندانش را به اسارت ببرد و فرزندان پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) خروج از اسلام متهم کرد و توانست امام (علیه السلام) و همراهانش را به شهادت برساند و خاندانش را به اسارت ببرد و فرزندان پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را- شهر به شهر- خارجی معرفی کند؛ اما در عین حال، قیام امام (علیه السلام) به مرور زمان، در جامعه اسلامی تأثیری شگرف بر جای گذارد و اسلام اصیل را علیرغم هجمه سنگین بنی امیه حفظ کرد. اگر امام (علیه السلام) در جریان حرکتی که به قیام عاشورا منتهی شد، موضوع امامت الهی خویش را مطرح می کرد، یقیناً مسأله اصلی (که به بیان خود حضرت، حفظ اساس دین از ننگ حکومت شخصی چون یزید و ممانعت از محو شدن اسلام بود) تحت الشعاع قرار می گرفت و علاوه بر مواجهه سخت تر حکومت، افکار عمومی نیز در برابر حرکت امام (علیه السلام) تحریک می شد.
بنابراین در پاسخ به آقای کدیور می گوییم: اولاً برای تحلیل صحیح اقدامات و سخنان امام حسین (علیه السلام) باید به شرایط زمانی حضرت توجه کنیم؛ توقع ما باید متناسب باشرایط باشد. قضاوت در باب موضوعات اجتماعی، بدون توجه به وضعیت اجتماعی حاکم، انتزاعی و ناصحیح است. ثانیاً: در میان آن چه از امام حسین (علیه السلام) نقل شده است- که طبعاً شامل همه وقایع و سخنان نیست- مواردی دال برآنچه آقای کدیور نسبت به آنها بی اطلاعی کرده، یافت می شود.

نمونه هایی از معرفی جایگاه امامت، در کلام و سیره امام حسین (علیه السلام)

امام در پاسخ به معاویه در باب ولایت عهدی یزید می نویسد:
«و همانا تو با جانشین قرار دادن یزید، ما را از میراث پدری مان منع نمودی. به خدا قسم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این امر را برای ما از بدو ولادت به وراثت گذارد.»(29)
ابن اعثم کوفی نقل می کند که چون ولید بن عقبه (والی مدینه)، از امام حسین (علیه السلام) برای یزید بیعت خواست، ایشان در پاسخ فرمودند:
«ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه رحمتیم. خداوند به واسطه ما آغاز کرد و با ما به پایان می برد و یزید مردی فاسق و شرابخوار و… است؛ پس کسی چون من با مثل اویی بیعت نمی کند.»(30)
آیا مجموع این تعابیر، با امامتی که آقای کدیور ادعا می کند سازگاری دارد یا با امامت به معنای متداول شیعی آن؟
به نقل ابن اعثم، امام (علیه السلام) در همان ماجرا، به مروان حکم فرمودند:
«وای برتو! از من دست بردار که تو پلیدی و ما اهل بیت طهارتیم؛ همانا که خداوند درباره شان بر پیامبرش نازل فرمود: (إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) .»(31)
یکی از شگفتی های عاشورا، زهیر بن قین است که- بنا بر مشهور- طرف دار عثمان بود. بر اساس نقل ابومخفف، وی که در مسیر خود، به کاروان حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نزدیک شده بود، تلاش کرد تا با حضرت مواجه نشود؛ اما امام (علیه السلام) او را طلبید. پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) تغییر شگرفی در زهیر ایجاد شد. تنها مطلبی که از این ملاقات اسرار آمیز نقل شده، این است که امام (علیه السلام) ماجرایی را به یاد زهیر آوردند؛ پس از جنگی در منطقه لنجر، سلمان فارسی از زهیر پرسیده بود: «ازاین پیروزی خوشحالی؟» و پس از پاسخ مثبت او، سلمان گفته بود: «هنگامی که با جوانان آل محمد (صلی الله علیه وآله و سلم) مواجه شدید، از این که همراه با آنان بجنگید، بیشتر شادمان باشید».(32)
بنابر نقل، خبر امام حسین (علیه السلام) باعث تحول زهیر شده است.
با توجه به مطالبی که گذشت، اگر- بر فرض- در مقطعی، امام حسین (علیه السلام) کمتر به امامت منصوص تصریح کردند (یا اصلاً تصریح نکردند) و در سایر مقاطع به این موضوع تصریح کردند، تکلیف چیست؟ نیافتن این مطلب در دوره های خاص، نمی تواند باعث انکار آن شود؛ زیرا حضرت در دوره دیگری، بدان تصریح کرده اند. در چنین فرضی، برای ارائه یک تحلیل علمی و منطقی، می توان از تحلیل تاریخی مدد گرفت؛ یعنی تحلیلی که دلیل صدور کلام در یک دوره و عدم صدور آن در دوره دیگر را تبیین نماید.
تا اینجا، از منابعی که آقای کدیور در مباحث خود، به اعتبار آنها تصریح یا بدان ها استناد نموده است، مدرک آوردیم؛ یعنی: نهج البلاغه، مقتل ابی مخنف، الفتوح (ابن اعثم) و الامامه و السیاسه (ابن قتیبه). البته این نحوه اعتبار دادن به چند منبع و سلب اعتبار از منابع دیگر، جای نقد جدی دارد (مانند نقدی که درباره نهج البلاغه ذکر شد).
اکنون جا دارد از ایشان بپرسیم: آیا روایات فراوانی که امثال شیخ صدوق در باب منصوص بودن امامت ائمه (علیهم السلام) نقل کرده اند، هیچ جای اعتنایی ندارند؟ در کتب مورد اعتماد شما، بسیاری از نقلیات، به صورت مرسل، یا اساساً بی سند هستند؛ ولی روایات مورد اشاره ما غالباً مسند هستند. به چند نمونه توجه کنید:
الف) موضوع کتاب کفایه الأثر فی النص الأئمه الإثنی عشر جمع آوری سخنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم)، اهل بیت (علیهم السلام) و برخی از صحابه آنان، در باب امامت منصوص الهی ائمه معصومین (علیهم السلام) است. مؤلف کتاب، «محمد بن علی خزار قمی». از علمای قم در قرن چهارم هجری و شاگرد شیخ صدوق است که علمای رجال از او به «الثقه الجلیل» یاد کرده اند.
ب) شیخ صدوق درکتاب کمال الدین، از امام حسین (علیه السلام) نقل کرده است:
از امیر المومنین (علیه السلام) درباره سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) «میان شما دوچیز گران قدر به جای می گذارم: کتاب خدا و عترتم» سؤال شد که «عترت کیانند؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «من و حسن و حسین و نه امام از نسل حسین که نهمین ایشان، مهدی و قائم آنها است. آنان از قرآن و قرآن از آنان جدا نمی شوند…».(33)
ج) در کتاب کافی(مهم ترین کتاب حدیثی شیعه) احادیث زیادی در باب موضوع امامت هست. چنان که گزینش سخت گیرانه و یا حتی افراط گرایانه درباره سند این احادیث به کار رود، باز هم موارد فراوانی باقی می مانند که صحیح السند و قابل اعتماد خواهند بود.(34)

نمونه ای از این احادیث را در زیر می آوریم:
– امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
«رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) مرا زاده(از نسل حضرتم) و به قرآن آگاهم. در آن، آغاز خلقت و هر چه تا قیامت پیش آید و خبر آسمان و زمین و بهشت و جهنم و آنچه اتفاق افتاده و خواهد افتاد آمده است. اینها را می دانم(به همان سادگی که) گویا به کف دستم می نگرم. خداوند فرموده: «(در قرآن بیان روشن همه چیز هست) ».(35)
– از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) سؤال شد؛ فرمودند:
«این آیه در شأن علی بن ابی طالب و حسن و حسین (علیه السلام) نازل شد… زمانی که عمر [امام] حسن (علیه السلام) به پایان می رسید به [امام] حسین (علیه السلام) فرمود: خداوند به پیروی من امر کرد؛ هما طور که به اطاعت تو و پدرت امر فرمود و پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) درباره (وجوب پیروی) من، ابلاغ کرد؛ چنان که در مورد تو و پدرت… سپس مسأله به علی بن الحسین (علیه السلام) و پس از او به محمد بن علی واگذار شد.»(36)
– در حدیث دیگری راوی به امام عرض می کند که ما اطاعت اوصیای پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را واجب می دانیم. حضرت با تأیید سخن وی، در بیان مبنای قرآنی وجوب اطاعت از ائمه (علیهم السلام) می فرمایند: «آنان کسانی هستند که خداوند راجع به ایشان، آیه اولی الامر(37) و آیه ولایت(38) را نازل فرموده است».(39)
– امام صادق (علیه السلام): «… ما حجت های الهی بربندگان او و گنجینه داران علم اوییم».(40)

روایت معرّف امامت، در منابع تسنن

اگر از باب تسامح، همه مناقشات را درباره اعتماد پذیری کتب حدیثی شیعه صحیح فرض کنیم و حتی همه این کتاب را از دایره تحقیق خارج کنیم، منابع اهل تسنن برای اثبات ادعاهای ما در بحث امامت کافی هستند.
یکی از مدارک ما در بحث امامت- که با استناد صرف به منابع اهل تسنن می توان آن را اثبات کرد- حادثه «غدیرخم» است؛ حادثه ای که نمی توان بدون توجه به آن، در موضوع امامت، نظریه پردازی کرد. اصل ماجرای غدیر خم به متواتر نقل شده و غیر قابل انکار است. این که منظور رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) در غدیر خم، معرفی علی بن ابی طالب (علیه السلام) به عنوان جانشین خویش و پیشوای مؤمنان پس از خود بوده نیز از قراین و شواهد موجود- حتی از منابع اهل تسنن- به خوبی برمی آید.(41)
نگارنده در سال 1385ش مقاله ای با عنوان «غدیرخم و بازخوانی تشیع» نوشتم و در اختیار آقای کدیور و جمعی از مخاطبان وی قرار دادم. در این مقاله، به برخی قراین که در نقل های اهل سنت از ماجرای غدیرخم وجود دارند و بر اعلام خلافت و امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در غدیر دلالت می کنند، اشاره شده بود.(42)
اندکی پس از نگارش این مقاله، در عاشورای 1385ش گفتگویی با آقای کدیور دست داد. در آن گفتوگو وی ضمن اشاره به مقاله یاد شده، انتقادی به این مضمون اظهار داشت که «من درباره غدیر صحبتی نکرده ام؛ چرا در نقد مباحثم، به مطلبی پرداخته ای که من بدان نپرداخته ام». این سؤال موجب تعجبم شد و گفتم: «من به غدیر پرداخته ام». و توضیح دادم که وقتی شما به «بازخوانی تشیع» اقدام و نص در امامت را رد کرده اید، لاجرم باید درباره واقعه غدیر خم پاسخ گو باشید.
ایشان در مقام پاسخگویی، اشکالی را مطرح کرد که از رایج ترین و ساده ترین اشکالات درباره دلالت حدیث غدیر است: مگر می شود جمعیت انبوهی در غدیر باشند و سخن پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) درباره جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بشنوند و بیعت کنند، اما به زودی پیمان بشکنند؟ پاسخ کوتاهی به ایشان دادم؛ همان پاسخی که خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این سؤال داده است؛ کسی از یهودیان به آن حضرت (به سرزنش) گفت: هنوز پیغمبرتان را به خاک نسپرده بودید که درباره او اختلاف کردید! امام (علیه السلام) به او فرمودند:
«ما تنها در آن چه از او شنیده ایم اختلاف کردیم، نه درباره خود او؛ اما شما هنوز پاهایتان از آب دریا (که از آن عبور کردید) خشک نشده بود که به پیغمبرتان گفتید: «خدایی برای ما قرار بده؛ همان طور که این بت پرستان خدایانی دارند. آن گاه (موسی) فرمود: شما مردمی نادان هستید(43)».(44)
می توان ماجرای مشرک شدن اکثریت بنی اسرائیل، پس از غیبت چهل روزه حضرت موسی (علیه السلام) را نیز به این فرموده حضرت اضافه کرد. توجه به این شواهد قرآنی، استبعاد پنهان در اشکال را دفع می کند؛ ضمن آن که اگر مسلمانان در مسأله امامت منحرف شدند، بنی اسرائیل در اساس توحید لغزیدند.
البته این اشکال، پاسخ های دیگری نیز دارد؛ از جمله پیمان شکنی ها و ضعیف نمایی های مسلمانان در حیات و حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) مانند: فرار در جنگ های احد و حنین، تنها گذاردن پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در حین ادای خطبه جمعه به خاطر کاروان تجاری، عدم تمکین اولیه نسبت به امر حضرت در جریان صلح حدیبیه و… .
به هر تقدیر، علاوه بر حدیث غدیر، موارد دیگری نیز در منابع اهل سنت وجود دارند که بر امامت مورد عقیده شیعه دلالت می کنند؛ مانند: حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیثی اثنی عشر خلیفه و… . بازخوانی تشیع بدون بدون نظر به این موارد، ثمر نمی بخشد.

محکی دیگر بر مبانی علمی «بازخوانی تشیع»

آقای کدیور از یک سو مسأله مبنایی «دغدغه استناد» و از سوی دیگر، ادعاهایی در تضعیف اعتبار منابع روایی شیعه را در بحث «بازخوانی تشیع» مطرح می کند (که نقد مستقلی می طلبد)، اما خود در مقام ارائه سند، بسیار ضعیف عمل کرده است. به گزیده های از سخنان ایشان توجه کنید:
یکی از کارکرد های سنتی عزاداری ما این بوده است که این طرف اهل تشیع هستند و آن طرف اهل تسنن بوده اند. حال ببینیم امام حسین واقعی چه گفته است. امام (علیه السلام) به عبدالله بن عمر فرمودند: قسم به خدایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را به عنوان بشیر و نذیر فرستاد، اگر پدر تو عمر بن خطاب زمان مرا درک می کرد، قطعاً مرا یاری می کرد؛ آنچنان که جد مرا یاری کرد… . به هر حال این واقعیات مذهب ماست.(45)
نقلی که آقای کدیور به عنوان سخن امام حسین واقعی و واقعیات مذهب مطرح کرده، در کتاب الفتوح (ابن اعثم کوفی) آمده است. ما در این جا از بحث فنی درباره ضعف اعتبار این کتاب- به دلیل زیر سؤال بودن اصالت نسخه موجود آن(46)- در میگذریم؛

ولی چند نکته را یادآور می شویم:
– نقل ابن اعثم- به سیاق روش معمول آقای کدیور- بدون سند است و وی به سادگی از کنار این موضوع گذشته است.
– در نقلهای مورخین، ملاقات عبدالله بن عمر با امام حسین (علیه السلام) تعارضات زیادی- به ویژه با نقل ابن اعثم- دارد؛ در حالی که ابن عساکر این ملاقات را در مکه و با حضور عبدالله بن عباس می داند، ابن عساکر در تاریخ دمشق و ابن سعد در الطبقات الکبری، محل آن را در ابؤاء(نزدیک مدینه) و با حضور عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعه می داند؛ حال آنکه در بازگشت از عمره به مدینه بوده اند. متن گفتگوهایی که این دو عالم مشهور اهل تسنن و نیز دو عالم دیگر آنان یعنی ابن اثیر در الکامل فی التاریخ و ابن کثیر دمشقی در الدایه و النهایه نقل کرده اند، کاملاً با مضمون آن چه ابن اعثم آورده مغایر است. در نقل این چهار نفر، عبدالله بن عمر با لحنی سرزنش آمیز، امام حسین (علیه السلام) را از مخالفت با جماعت مسلمین برحذر می دارد. نقلیات اخیرالذکر، با همه موضع گیری های مشهور ابن عمر در حوادث پیش و پس از کربلا هم خوانی دارند؛ برخلاف آن چه ابن اعثم نقل نموده و هیچ تطبیقی باشخصیت و سوابق ابن عمر و رابطه او با آل علی (علیه السلام) ندارد.
– پاسخ هایی که ابن اعثم از قول امام (علیه السلام) به ابن عمر نقل کرده است، مغایر با موضوع صریح و قاطع حضرت در نوع ملاقات هایی است که از ایشان با اشخاص سرشناس مانند محمد بن حنفیه و فرزدق نقل شده و در آن ها از قصد جدی خود بر خودداری از بیعت با یزید و ادامه این مخالفت سخن گفته است؛ اما ابن اعثم چنین نقل می کند که امام حسین (علیه السلام) به ابن عمر فرمود: «اگر در نظر تو من اشتباه می کنم، مرا از این کار منصرف کن که من خضوع خواهم نمود و سخنت را خواهم شنید و اطاعت می کنم». وی در ادامه سخنانی تعارف گونه را نیز از قول امام خطاب به ابن عمر نقل کرده است که به نظر می رسد تلاشی است ناشیانه و غیر منطبق با واقعیات تاریخی، برای القای روابط دوستانه. در این نقل ناسازگاری های دیگری نیز به چشم می آید.
– بر اساس گزارش منابع تاریخی، عبدالله بن عمر، پس از بیعت مردم مدینه با امیرالمؤمنین علی علیه السلام، از بیعت خودداری کرد.(47) ابن کثیر می نویسد:
زمانی که علی (علیه السلام) قصد جنگ با معاویه را داشت، مردم مدینه را به جهاد تشویق کرد؛ اما اجابت نکردند. پس عبدالله پاسخ داد که اگر مردم مدینه آمدند، من هم می آیم؛ البته در این سال فعلی نه. سپس آماده شد و به مکه رفت.(48)
حکایت موضع گیری های این چنینی از سوی ابن عمر طولانی است و لذا ملاقات وی با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، آن گونه که در سایر کتب تاریخی آمده (و بدان ها اشاره شد) بسیار به صحت نزدیک تر است.

این نمونه، محکی بود به روش آقای کدیور که با اعتماد به نقلی ضعیف، مبنایی فکری را محکوم ومبنای دیگر را به عنوان حقیقت و واقعیت دین جایگزین می کند.

جمع بندی

در این مقال بیان شد که آقای کدیور، رویکرد کاملاً متفاوتی را در معرفی تشیع اختیار نموده و ارکان اصلی این مذهب- بر حسب دیدگاه متداول- را از حقیقت آن جدا شمرده است. این ارکان که ناظر به موضوع امامت هستند عبارت بودند از: نص، عصمت و علم غیب، همانطورکه گفتیم تعریف ایشان از شیعه بودن عبارت است از: «اعتقاد به امامت دانشمندان پرهیزگار و البته از مهذب ترین و پاکیزه ترین افراد».
به طور خلاصه، ضعف های رویکرد آقای کدیور عبارتند از:
– عدم ارائه دلایل اثبات گر برای نظریه؛
– رد دلایل طرف مقابل، بدون استدلال؛
– منحصر دانستن فرمایشات امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نهج البلاغه و برخوردهای غیرفنی دیگر با این کتاب؛
– مغایرت مبانی مورد ادعا، حتی با بخش های متعددی از نهج البلاغه (که وی آن را «قوی ترین سند دینمان بعد از قرآن کریم» میداند)؛
– مغایرت مبانی مورد ادعا، با کتبی که اعتبار کمتری از نهج البلاغه ندارند؛ انتساب بدون سند عقیده مورد نظر، به اصحاب طراز اول امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛
– بی توجهی به نقلیات فریقین که عقیده اصحاب را مطابق اعتقاد رایج شیعه گزارش می کنند؛
– تحلیل ناصحیح از فرمایشات امیرالمؤمنین (علیه السلام) ناظر به موضوع افضلیت و نیز عبارات مشابه امام حسین (علیه السلام)،
– بی توجهی به شرایط صدور کلام در مقام تفسیر آن؛
– توجیه گر نبودن رویکرد مورد نقد حتی نسبت به مستندات مورد اذعان اهل تسنن در امامت؛
– تضعیف گسترده منابع روایی شیعی (که البته ضعف- و بلکه فقدان- ادله وی در این مورد، نقد مستقلی می طلبد).
مقصود اصلی از طرح این بحث- علاوه بر نشان دادن موارد فوق- توجه دادن به این امر است که کار سترگی مانند «بازخوانی تشیع» به روش های علمی دقیق تر و دقت ورزی های بیشتری از سوی پژوهشگر نیاز دارد و باز خوانی اگر فاقد شرایط لازم باشد، سودبخش نخواهد بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- کدیور، محسن، «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی (علیه السلام)»، (سخنرانی در حسینیه ارشاد 19/ 11/ 84) ، متن پیاده شده در سایت ایشان موجود است.
2- کدیور، محسن، «بازخوانی تشیع 2؛ ادامه نبوت منهای وحی»،(سخنرانی در دانشکده فنی دانشگاه تهران، 13 آذر 1384ش) ، متن پیاده شده در سایت ایشان موجود است.
3- نهج البلاغه، خطبه 136.
4- همان، خطبه 92.
5- کلینی، کافی، 8/ 59، ح21، علامه مجلسی در مرآه العقول این حدیث را مورد اعتماد دانسته است.
6- حر عاملی، وسائل الشیعه، 8/ 46، ح10063؛ صاحب جواهر این حدیث را موثق دانسته است(نجفی، محمد حسین، جواهر الکلام، 12/ 141) .
7- نهج البلاغه، خطبه27.
8- منقری، نصربن مزاحم، وقعه صفین/ 490.
9- نهج البلاغه، خطبه 5 و 172.
10- علامه امینی، الغدیر، 166/ 1.
11- کدیور، محسن، «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی (علیه السلام)»،(سخنرانی 19/ 11/ 84) ، متن پیاده شده در سایت ایشان موجود است.
12- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 11/ 44.
13- همان، 2/ 6.
14- طبری، تاریخ الامم و ملوک، 4/ 107.
15- همان، 4/ 188.
16- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 59/ 119.
17- همان، 10/ 152.
18- ابن عبدالبر، الاستبعاب، 1/ 161؛ ابن اثیر، اسد الغابه، 1/ 180
19- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 4/ 103.
20- ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغرات، 2/ 581.
21- حموی، یاقوت، معجم البلدان، 3/ 191.
22- طبری، تاریخ الامم و ملوک، 4/ 205؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 8/ 25.
23- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 4/ 63.
24- همان، 4/ 73.
25- همان، 4/ 64.
26- ابن ابی احدید، شرح نهج البلاغه، 4/ 67.
27- معاویه دستور داد همسر وی را حبس کردند و دو سال بعد که او را یافتند، سرش را بریدند و برای همسر وی در زندان دمشق فرستادند (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 69/ 40) .
28- ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، 1/ 203.
29- همان، 1/ 209.
30- کوفی، ابن اعثم، الفتوح، 5/ 14.
31- همان/ 17 و 18
32- ابومخنف، مقتل الحسین (علیه السلام)/ 74.
33- شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، 1/ 241
34- در این بخش، روایاتی را ذکر کرده ایم که صاحب کتاب صحیح الکافی نیز آن ها را آوره است.
35- کلینی، کافی، 1/ 61، ح8.
36- همان، 1/ 286، ح1.
37- نساء/ 59.
38- مائده/ 55.
39- همان، 1/ 187، ح7.
40- همان، 1/ 193، ح5.
41- علاقه مندان برای اطلاع بیشتر ر. ک: حسینی میلانی، سید علی، نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار؛ علامه امینی، الغدیر، مجلدات 6 تا 9. .
42- مواردی که واژه «مولی» را در حدیث غدیر «سرپرست» و «صاحب اختیار» معنا کرده اند (از جمله خبر دادن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) از نزدیکی مرگ خویش در خطابه غدیر که در منابع اهل تسنن آمده است)، نشان می دهند که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در صدد بیان وصیتی مهم بوده اند؛ نه فقط ضرورت دوستی و یاری امیرالمؤمنین (علیه السلام). بیان حدیث ثقلین در خطابه غدیر (که آن هم در منابع اهل تسنن آمده است) و تأکید بر همراهی جدایی ناپذیر اهل بیت (علیهم السلام) با کتاب خدا تا قیامت نیز با ادعای شیعه تناسب دارد. طبق نقل بزرگان اهل تسنن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) پیش از بیان عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» بالاترین منصب الهی خود یعنی «صاحب اختیار بودن بر مؤمنان، بیش از خود آنان» (مضمون آیه ششم سوره احزاب) را گوشزد فرمود و از حاضران بر این منصب خود اقرار گرفت. یادآوری چنین منصبی نیز دلالت بر اهمیت معنای مورد نظر از عبارت «من کنت مولاه…» داردکه با دوستی و مانند آن فراهم نمی آید.
43- اعراف/ 138.
44- نهج البلاغه، حکمت 317.
45- کدیور، محسن، «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی (علیه السلام)»،(سخنرانی در حسینیه ارشاد 19/ 11/ 84) ، متن پیاده شده در سایت ایشان موجود است.
46- ر. ک: جعفریان، رسول، منابع تاریخی اسلام، 165.
47- ابن خلدون، تاریخ، 1/ 214.
48- ابن کثیر، البدایه والنهایه، 7/ 257.

فهرست منابع:
نهج البلاغه
ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، دار إحیاء الکتب العربیه، بیروت، 1378ه. ق.
ابن عثم، احمد بن علی، الفتوح، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1373ه. ق.
ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، دار الجیل، بیروت، 1412ه. ق.
ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، دارالفکر للطباعه و النشر، بیروت، 1415ه. ق.
ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامه والسیاسه، انتشارات شریف الرضی، قم، 1413ه. ق.
ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، دار احیاء الراث العربی، بیروت، 1408ه. ق.
ابی مخنف، لوط بن یحیی، مقتل الحسین (علیه السلام)، چاپخانه علمیه، قم، بی تا
امینی، شیخ عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، دارالکتاب العربی، بیروت، 1397ه. ق.
ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، چاپخانه بهمن، تهران، 1355ه. ش.
حرعاملی، محمد بن الحسین، وسائل الشیعه، موسسه آل البیت علیه لا حیاء التراث، قم، 1414ه. ق.
حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا
رضی، محمد بن الحسن، خصائص الائمه (علیه السلام)، انتشارات آستان قدس رضوی (علیه السلام)، مشهد، 1406ه. ق.
صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، 1406ه. ق.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و و الملوک، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1403ه. ق.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دارالکتاب الاسلامیه، تهران، 1365ه. ش.
منقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، انتشارات کتابخانه آیه الله عظمی مرعشی نجفی، بیروت، 1403ه. ق.
نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، دارالکتاب الاسلامیه، تهران، 1365ه. ش.
نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، بی تا
یعقوبی، احمد به ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، دار صادر، بیروت، بی تار

منبع مقاله:
فصلنامه تخصصی امامت پژوهی4، زمستان 1390.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد