نقش ائمه (ع) در شکل گیری علم اصول
منبع:راسخون
چکیده:
پس از بعثت پیامبر رحمت، حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و اله در شبه جزیره عرب، علوم مختلف در حوزه های گوناگون، گسترش چشم گیری پیدا کرد، به تبع آن اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله به این گسترش و بالندگی افزوده و تحولات چشم گیری در مدت بیش از دو قرن صورت گرفت که همه را به حیرت واداشت. از جمله علوم تازه تاسیس در ابتدایی اسلام علم فقه می باشد، این علم شریف که خواستگاه ایمان عملی است، بزودی در بین مسلمانان گسترش پیدا کرده و در این خلال دچار انحرافات نیز گردید، اهل بیت علیهم السلام جهت مبارزه با این انحرافات و کجروی ها، اصول فقه را پایه ریزی کرده و درصدد برآمدند تا هرگونه فتوی در احکام فقهی، دارای اسلوب صحیح و درستی باشد، در همین راستا اصولی را پایه ریزی کردند که بوسیله آن فقاهت و اجتهاد بخوبی تحقق پیدا کند، ائمه اطهار علیهم السلام برای اجرای این پروژه ی بزرگ و پایه ریزی این علم شریف از دو شیوه علمی و عملی استفاده نمودند، البته هر کدام از این دو روش فروع مختلفی دارند که در آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت. این مقاله سعی دارد ضمن اینکه گذری کوتاه بر مکتب فقهی اهل بیت علیهم السلام داشته باشد، با در نظر گرفتن تعریف، همچنین موضوع علم اصول و تاریخ تحول این علم، نقش ائمه اطهار علیهم السلام را در شکل گیری علم اصول بصورت مختصر بررسی کرده و روش هایی که اهل بیت علیهم السلام برای پایه ریزی این علم شریف از آن استفاده می کردند را با استفاده از روایات و کتب تاریخی بررسی کند. البته سعی شده در خلال بحث ها اشاره ای مختصر به اقوال مخالفین شده باشد، همچنین بر آن شدیم برای اثبات مدعای خود بیشتر از روایاتی استفاده کنیم که در کتب معتبر و دسته اول شیعه موجود می باشند. باشد که این عمل قلیل مورد قبول خداوند منان، پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت پاکش قرار گرفته و إن شاء الله از حوض کوثر ما را سیراب نمایند.
کلید واژهها:
ائمه اطهار «علیهم السلام»، فقه، اصول، اجتهاد، تفقه، روایت، پیدایش و شکل گیری.
مقدمه:
یکی از مباحث مهم در اسلامشناسی صحیح، جایگاهشناسی ابزار اجتهاد است و اینکه اولاً مجتهد برای اجتهاد در مسائل دینی به چه ابزاری احتیاج دارد. ثانیاً جایگاه این ابزار کجاست، علم اصول در این بستر تحقق پیدا کرده و به عنوان مهمترین و ضروریترین ابزار اجتهاد رخ نمایاند و شاید به همین دلیل است که ائمه اطهار «علیهم السلام» و اسلام شناسان بزرگ شیعی به این امر اهتمام خاصی میورزیدند و کتابهای زیادی در این علم تألیف کردهاند. علم اصول دارای زمینههای مختلفی برای پژوهش و تحقیق میباشد اما میتوان این پژوهشها را به سه صورت تقسیم کرد.
صورت اول (تبدیع): طرح نظرات جدید و نو در علم اصول فقه که موجب بنای جدید و نگرشی بدیع در این زمینه میشود.
صورت دوم (تصحیح): کوشش برای تصحیح و به روز رسانی نظرات بزرگان گذشته.
صورت سوم (تدقیق فی التاریخ): پژوهش و دقت تاریخی در علم اصول.
آنچه در این رساله مد نظر قرار گرفته صورت سوم میباشد. میتوان گفت تاریخ پژوهشی در یک مسئله عملی، از مسائل مستحدث و جدید است که چند صباحی است ذهن دانشمندان علوم مختلف را به خود معطوف کرده است، یک مسئله علمی هنگام قرار گرفتن در بستر زمان صورتها و شکلهای مختلفی پیدا کرده و نظرات مختلفی از طرف صاحب نظران به خود جلب میکند، تا جایی که در بعضی از موارد این نظرات موجب به وجود آمدن فکری جدید و نقشی بدیع میشود که چه بسا به فکر مؤسس ابتدایی خطور نمیکرده. گاه این نظرات مختلف با قرار گرفتن در بستر زمان رنگ و بوی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به خود می گیرند و این نظرات منبعث از شرایط و زمانهای مختلف قوام پیدا میکنند. بدیهی است محققی که میخواهد در یک مسئله علمی اظهار نظر کند، نمیتواند به تاریخ تطور یک مسئله بی تفاوت بوده و چشمهای خود را بر آن ببندد، ناگزیر تاریخ پژوهی رخ نمایانده و شخص محقق را مجبور میکند که سیر تاریخی مسئله علمی را نیز دنبال کند. البته در زمینه اهمیت تاریخ پژوهی در یک علم، گروهی جانب افراط و گروهی جانب تفریط را بر گرفتهاند. عدهای میگویند: تنها راه تکامل یک علم در پرتو پژوهشهای تاریخی در آن علم است و عده دیگری میگویند: برای اینکه یک علم راه تکامل را طی کند احتیاجی به مسائل تاریخی نیست، البته بر همه پژوهشگران و محققان واضح و مبرهن است که اصل ثمره داشتن پژوهش علمی با نگاه تاریخی، از سوی هیچ محقق منصفی انکار نشده است و مسلم است که اگر این کار صورت نگیرد پژوهش عقیم خواهد ماند و وجاهت علمیخود را از دست میدهد. علم اصول فقه نیز از این قاعده مستثنی نبوده و شاید به خاطر همین مطلب است که علماء دست به تألیف کتب مختلف در زمینه ادوار اصول یا ادوار فقه زدهاند. از جمله آثار مثبت علم اصول با نگاه تاریخی این است که نقص و ابهامهای مسائل اصولی به روشنی معلوم میشود و مسائل با یک دید عمیق و ریشهای مطرح میشوند. همچنین لغزشگاههای استدلالات به خوبی مشاهده میشود. درک ارتباط بین مطالب، ایجاد انگیزه، تقویت روحیه نقد و نظریهپردازی و فوائد دیگری که برای این نگاه میتوان شمرد. امروزه روش آموزش تاریخی در هر علم به عنوان یکی از بهترین روشهای آموزشی شناخته شده است، تاریخی کردن آموزش در زمینههای مختلف نتایج و آثار سودمندی دارد که موارد بالا تنها گوشهای از این آثار و نتایج است. البته کار تاریخی در علم اصول مدلهای مختلفی دارد که از آن قبیل میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- تاریخ تحول و پیشرفت علم اصول (ادوار الاصول).
2- تاریخ فهرست بندی علم اصول؛ که به تنظیم مسائل اصول می پردازد و ساختارهای کلی علم اصول در طول تاریخ را برای ما ترسیم میکند.
3- تحقیق تاریخی در مسائل علم اصول: این کار سختترین و سودمندترین مسئله در علم اصول است که مراحل قبلی مقدمهای برای این مرحله میباشند، در این مرحله به چگونگی پیدایش یک مسئله، دلیل و عوامل پیدایش آن، بررسی چگونگی تکامل و رشد مسائل، قابلین و مانعین مسئله و بررسی ادله آنها، انحراف و عدم انحراف از موضوع، بررسی میشود. مسئلهای که ما در این مقاله قصد داریم به حول و قوه الهی به آن بپردازیم از مقوله ادوار اصول و در زمینه تاریخ تطور علم اصول است، البته با نگرش به سرچشمه و مؤسس این علم شریف که همان اهل بیت «علیهم السلام» هستند. این تحقیق در نظر دارد، چگونگی پیدایش علم اصول توسط اهل بیت «علیهم السلام» را مورد بررسی قرار داده و راههایی که معصومین «علیهم السلام» برای بسط و گسترش این علم شریف بکار میبردند را از میان روایات و تاریخ استخراج کرده و بیان کنیم. این حقیر با مراجعه به کتب مختلف به کمتر کتاب و مقالهای برخورد کردم که این مسئله را بررسی کرده باشد. اگر هم بررسی شده باشد بسیار مجمل و گذرا میباشد، علاوه بر اینکه در بعضی از کتابها هر چند اشارهای کوتاه به مطلب شده است اما مستدل نیست و قابل ارائه در مجامع علمینمیباشد.
مطلع:
یکی از علومیکه جایگاه ویژهای در نزد اندیشمندان اسلامی دارد، اصول فقه است، در بیان این مهم همین بس که دستیابی به احکام شرعی بدون آن شبیه به محال است، هرچند با نگاه منطقی، اصول فقه یک علم آلی است و وسیلهای برای رسیدن به احکام الهی شریعت؛ اما در صورت عدم اطلاع از این علم دست یافتن به مفاهیم بلند معرفتی در حوزه اعتقاد و عمل بسیار مشکل یا محال مینمایند، ورود به حوزههای معرفت دینی بدون این علم باعث لطمات جبران ناپذیری بر این پیکره سترگ است، همان گونه که این کار توسط بعضی از افراد مانند شیخ احمد احسائی انجام شد و داخل کردن تفکر اشراقات نفسانی در استنباط احکام شریعت بود که منجر به تشکیل فرقههای شیخیه، بابیه، و بهائیه گردید. این گذر تاریخی به ما میآموزد که بیش از پیش به این علم ارزش نهیم و در زمینه تحقیق و تدقیق آن کوشا باشیم، باشد که بتوانیم میراث دار مکتب علمای سلف خود بوده و از آن پاسداری کنیم.
گذری کوتاه بر مکتب فقهی اهل البیت «علیهم السلام»:
هر چند موضوع مقاله مباحث فقهی نیست، اما از آنجا که فقه و اصول یک رابطه تنگاتنگ و منسجم با هم دارند لذا نمیتوان بدون اشاره به بعضی مقولههای فقهی وارد موضوع بحث شد، بنابراین ضرورتاً اشارهای کوتاه به بعضی مطالب فی ما بین، فقه و اصول انجام نموده تا موضوع به خوبی منفع شود. فقه و مکتب فقهی اهل البیت «علیهم السلام» میراث گران سنگی است که ریشه در عصر رسالت دارد و زحمات امت شیعه به پای این درخت سترگ ریخته شده است. آنان که تمام تلاش و کوشش خود را برای استخراج احکام الهی از منابع یعنی کتاب و سنت نمودند در این راه حتی از خون خود مضایقه نکردند، بزرگترین ویژگی این مکتب فقهی گستردگی منابع روائی به برکت بهرمندی از الطاف ائمه اطهار «علیهم السلام» میباشد که از زمان بعثت حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) تا ابتدای غیبت کبری استمرار داشته که چیزی حدود 250 سال را شامل می شود. نتیجه اینکه مکتب فقهی اهل البیت «علیهم السلام» امتیازات ویژهای نسبت به اهل سنت دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- ژرف نگری نسبت به مطالب فقهی.
2- گستره مصادر روایی.
3- طاهر و پاکیزه بودن مصادر روائی.
4- فراگیر بودن، خط مشی اهل البیت «علیهم السلام».
مکتب فقهی اهل البیت «علیهم السلام» عمدتاً بر پایه قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بنا شده است، در واقع مکتب فقهی اهل البیت «علیهم السلام» چهار رکن اصلی دارد که آن ارکان عبارتند از: قرآن، سنت، اجماع و عقل.
1- کتاب:
مشهور فقهای امامیه نص و ظاهر کتاب را حجت دانسته، اما در استفاده از ظاهر کتاب شریف، تفسیر و حدیث منقول از امامان معصوم را ملاک عمل قرار داده و غیر از آن را تفسیر به رأی میشمارند.
2- سنت:
فقهاء سنت را مشتمل بر قول، فعل و تقریر معصوم میدانند البته در باب مفهوم گستره آن را بیشتر از اهل سنت میدانند و میفرمایند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و دوازده امام بعد از ایشان دارای مقام عصمت میباشند، نتیجه اینکه؛ قول، فعل و تقریر این بزرگواران نیز حجت است.
3- اجماع:
اجماع نیز مطابق مکتب فقهی اهل البیت «علیهم السلام» عبارتست از اتفاق نظر همه فقها امامیه در یک زمان یا در زمانهای مختلف در یک مسئله از مسائل دینی، البته خود اجماع فی نفسه مشکلی را حل نمیکند و موضوعیت ندارد بلکه طریق و راهی است برای رسیدن به قول معصوم و به عبارت ساده تر، حجیت اجماع زمانی است که کاشف از قول معصوم باشد و إلا فلا.
4- عقل:
منظور از عقل در این مبحث عبارتست از حکم عقل برای اثبات حکم شرعی که بر دو قسم است مستقلات عقلیه و و غیر مستقلات عقلیه. به تعبیر بهتر، فهم حکم شرعی احتیاج به علت دارد چون معلول بدون علت تحقق پیدا نمیکند حال در این بستر فهم حکم شرعی بواسطه یکی از حجتها ثابت میشود: قیاس، استقرا، تمثیل. استقراء، که تخصصاً خارج است علاوه بر اینکه تمثیل منطقی همان قیاس منهی عنه در روایات است و آنچه باقی میماند قیاس منطقی است که دلیل محکم برای اثبات حکم شرعی میباشد، حال در این قیاس و حجت منطقی گاهی هر دو مقدمه عقلی هستند که مستقلات عقلیه نامیده میشوند و گاه یکی از مقدمات عقلی و یکی شرعی است که غیر مستقلات عقلیه نامیده میشود. بطور مثال در مستقلات عقلیه، عقل درک میکند که ظلم منهی عنه است، و در مقدمه علوم هر آنچه که منهی عنه است حرام است پس ظلم حرام است، با این رویه میتوان گفت هر آنچه حکم عقل است حکم شرع نیز میباشد زیرا شارع مقدس خود رئیس العقلا است. مرحوم مظفر در این باره میفرمایند:
« و الحق أن الملازمة ثابتة عقلا فإن العقل إذا حکم بحسن شیء أو قبحه أی إنه إذا تطابقت آراء العقلاء جمیعا بما هم عقلاء على حسن شیء – فلا بد أن یحکم الشارع بحکمهم ».(1)
در بین این چهار رکن، رکن دوم یعنی سنت از نظر شیعه گستره ی بیشتری داشته، و فراتر از سه رکن دیگر میباشد و رکنی که کمتر از سایر ارکان از آن استفاده میشود، اجماع میباشد، زیرا اجماعات منقول و مدرکی حجیت لازم را ندارند و اجماع محصل نیز باید کاشف از قول معصوم باشد که این مورد هم بسیار کم یاب است، به عبارت دیگر اجماع خود فی ذاته حجت نیست، بلکه حجیت آن برگرفته از سنت میباشد.
نگرشی بر تعریف و موضوع علم اصول فقه:
هر علمی یک شاکله کلی و عمومی دارد که شامل تعریف، موضوع، مسائل و نتیجه خاصی است که مرتبط با آن علم میباشند، زاویهی دیگر نگاه به یک علم، بُعد تاریخی آن است که مراحل گسترش، نشو و نمو آن را در بستر تاریخ بیان میکند. بررسی تاریخ علوم مختلف به ما میفهاند که هر علمی در ابتدا بیش از چند مسئله محدود نبوده و کم کم در طول اعصار مختلف، تحت نفوذ و تأثیر عوامل متعدد گسترش پیدا کرده است، یک محقق در تحقیقات خود به این نکته پی میبرد که درک صحیح از یک علم با بحث درباره تاریخ آن علم رابطه مستقیم دارد، اصول فقه ما نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست.
تعریف علم اصول:
علماء در تعریف علم اصول اختلافات زیادی داشته اند که ورود به این حوزه در توان این مقاله نیست، اما گفتاری کوتاه راجع به تعریف قدماء و متاخرین موجب میشود تا یک دید کلی نسبت به مطالب عنوان شده آینده بوجود آید. تعریف مشهور از قدماء اصولیین راجع به علم اصول فقه چنین است: «هو العِلمُ بِالقَواعِدِ المُمَهَّدَه لاستِنباطِ الأحکامِ الشَّرعِیةِ الفَرعِیة».(2) اصول فقه عبارت است از علم به قواعدی که برای به دست آوردن احکام شرعی فرعی، آماده شده است. اما از آنجا که این تعریف شامل مباحث اصول عملیه و حجیت ظنون نمیشود، متاخرین به دنبال اصلاح و یا تغییر تعریف بر آمدند. آنچه میتوان گفت و به عنوان فصل الخطاب این بحث مطرح است نظر مرحوم آخوند خراسانی (ره) که میفرمایند: «صناعه یعرف بها القواعد التی یمکن ان تقع فی طریقه الاستنباط الاحکام، او التی ینتهی الیها فی مقام العمل». علم اصول شامل قواعدی است که در راه استنباط احکام شرعی یا آنچه که به استنباط احکام شرعی منجر میشود کمک میکند. (3)
موضوع علم اصول:
موضوع هر علم به مقوله ای اطلاق میشود که از عوارض ذاتی آن مقوله در آن علم گفتگو و بحث میکند. در باب موضوع علم اصول نظرات مختلفی عنوان شده است. مشهور اصولیین موضوع اصول را ادلهی اربعه – کتاب، سنت، عقل، اجماع – با وصف دلیل بودن قرار دادهاند.(4) مرحوم علامه مظفر درباره موضوع علم اصول می فرمایند: اصول فقه از موضوع خاصی صحبت نمیکند، بلکه از موارد بسیاری که در جهت استنباط حکم شرعی قرار بگیرد، بحث میکند. بنابراین هر آنچه که شایستگی دلیل بودن برای استنباط حکم شرعی را داشته باشد، موضوع اصول فقه است.(5) و محدود به ادله اربعه نمیشود و به نظر میرسد این بیان مرحوم علامه مظفر (ره) کاملتر باشد.
تأسیس و تفریع:
با توجه به گذارههای تاریخی میتوان فقه و اصول را به دو دوره مجزا تقسیم کرد:
1- دوره تأسیس فقه اسلامی و به دنبال آن اصول و قواعد کلی فقه.
2- دوره تفریع یا استنباط احکام شرعی.
1- دوره تأسیس:
این دوره به دو دوره حضور معصومین «علیهم السلام» اطلاق میشود، این دوره تمام مدت بعثت پیامبر اکرم (ص) را شامل میشود که حدود 23 سال میباشد. در این زمان احکام الهی بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل شد و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) این احکام نورانی را برای مردم بیان میفرمودند، بنابر اعتقاد ما، اهل البیت «علیهم السلام» نیز میتوانند احکام الهی را وضع کنند اما این وضع بر گرفته از آیات و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و در حقیقت اهل البیت «علیهم السلام»، تبیین کننده احکام الهی هستند و امامان معصوم «علیهم السلام» همانگونه که جانشین ایشان هستند علوم پیامبر را نیز به ارث میبرند.
2- دوره تفریع:
هر علمی با قرار گرفتن در بستر زمان و مکان، مسائلی جدید و مستحدث بر آن عارض میشود که باعث گستردگی و بسط آن علم است. علم فقه نیز از این قاعده مستثنی نیست پس از تأسیس این علم توسط حضرت ختمی مرتبت، عصر تشریع سپری شد. مسائل ابتدائی فقه خیلی کم بودند و در اثر گذشت زمان و به وجود آمدن مسائل جدید، این علم رو به پیشرفت گذاشت و در این مسیر علم اصول فقه بوجود آمد. هر چند در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم عدهای اجازه تفریع فروع و اجتهاد داشتند. اما دورهی تفریع عملاً پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آغاز شد. خبری بصورت مستفیض از جانب حضرت ختمیمرتبت نقل شده که چون میخواستند معاذ را به یمن گسیل دارند به او فرمودند: یا معاذ بم تحکم؟ ای معاذ چه حکمی میکنی؟ معاذ جواب داد: به کتاب خدا. حضرت فرمودند: فإن لم تجد؟ اگر حکمیکه میخواستی در قرآن نبود؟ پاسخ داد: به سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حضرت فرمودند: فإن لم تجد؟ پاسخ داد: اجتهد؛ اجتهاد میکنم. سپس پیامبر عظیم شأن فرمودند: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِیْ وَفَّقَ رَسْوَلَ رَسُوْلِهِ، لماَ یَرضَاهُ» سپاس خداوندی را که فرستاده پیامبر خدا را به آنچه رسول خدا راضی شود موفق کرد. (6)
از این قبیل روایات میتوان فهمید که در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز افرادی دست به اجتهاد و تفریع فروع میزدند و چه بسا از جانب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز مورد حمایت و تشویق قرار میگرفتند. گاهی موارد نیز پیش میآمد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اجتهادات غلط و اشتباه را رد کرده و سرزنش میکردند مانند قصهای که در باب تیمم به عمار منسوب است.(7) اما همان طور که بیان شد مسائل صدر اسلام اندک و ساده بودند و علم فقه و اصول هنوز به دوران کامل شکوفایی و بالندگی خود نرسیده بود، بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اهل البیت «علیهم السلام» و به دنبال آن شاگردان نخبه شروع به تفریع فروع و بیان احکام کردند که در این راستا علم فقه و اصول شکوفا شده و روز به روز گامهای بلند تر و محکم تری به جلو بر داشته شد.
به وجود آمدن منصب اجتهاد:
در عهد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بعد از آن، مسائل مختلفی به وجود میآمد که احتیاج به بررسی دقیق دینی داشت. مردم احتیاج به افرادی داشتند تا این مسائل را حل و فصلی کنند، به مقتضی این نیاز افرادی در اجتماع پدید آمدند که با تفقه بالای خود این مسائل را از پیش پای امت اسلامی برمیداشتند، اطلاق عنوان مجتهد و فقیه ]به معنای عالم به احکام و تکالیف فرعی دینی[ در عهد صحابه متداول گشت و کسانی در این دوره به این عناوین مشهور شدند، در زمان صحابه افرادی به صورت معین وجود داشتند که مردم برای فهم احکام فقهی و تکالیف دینی به آنها رجوع میکردند، علاوه بر اینکه رأی و نظر آنان فصل الخطاب و لازم الاجرا بود. یعقوبی تاریخ نگار معروف به این نکته اشاره کرده و میگوید: در عصر خلافت خلفاء مجتهدین و فقیهان از این قبیل بودند:
– کسانی که در زمان خلافت ابوبکر به آنها مراجعه میشد و فقیه و مجتهد بودند عبارتند از: امیر المومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، ابی بن کعب، زید بن ثابت و عبدالله بن مسعود. (8)
– در زمان خلافت عمر بن خطاب: امیر المومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، معاذ بن جبل، ابی بن کعب، زید بن ثابت، عبدالله بن مسعود، ابو موسی اشعری، ابو درداء، ابو سعید خدری و عبدالله بن عباس. (9)
– در زمان خلافت عثمان: امیر المومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، عبدالله بن مسعود، ابو درداء، ابو سعید خدری، ابی بن کعب، زید بن ثابت، ابو موسی اشعری، عبدالله بن عمر و سلیمان بن ربیع باهلی.(10)
اساس تشکیل علم اصول:
تفسیر اول:
در ابتدای اسلام صحابه و مسلمانان تکالیف دینی خود و دستورات شرعی را مستقیماً از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دریافت میکردند، پس از وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و گسترش اسلام به نقاط مختلف دنیا این شیوه امکان پذیر نبود، علاوه بر اینکه نکات و مسائل جدیدی بوجود می آمد که احتیاج به دقت و بررسی داشت، این گونه مسائل پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به عهده امامان معصوم «علیهم السلام» نهاده شد اما مشکلات بسیاری در خصوص استفاده از روایات که در حقیقت تفسیری بر قرآن و تعیینی بر وظایف مسلمان بود پیش آمد. افرادی به جهت تأمین اهداف سیاسی و شخصی به دروغ از زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم «علیهم السلام» شروع به نقل روایت نمودند، نتیجه اینکه در چگونگی احوال راویان تردید شده و در پیرامون دین از لحاظ زبان فرهنگ، شیوه نگرش و تفکر، اندازهی معلومات و چگونگی عادات، اخلاق آداب و رسوم اختلاف فراوان پدید آمد. از این رو کار فهم تکالیف دینی، به کلی دگرگون و عمل به وظائف شرعی و الهی دشوار گشت. با وجود چنین زمینهای پیروان حقیقی اسلام عزیز که طالب کشف دستورات و فرامین دینی بودند و از سویی دسترسی به امام معصوم «علیهم السلام» هم نداشتند با مشکلات زیادی در این مسیر روبرو بودند. تعارض برخی از روایات با قرآن و با روایات دیگر، مجمل بودن دلالت پارهای از احادیث، چگونگی الفاظ قرآن و سنت، از قبیل عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین، ناسخ و منسوخ اعتبار یا عدم اعتبار برخی از دلالیل مثل: قیاس، اجماع و عقل در کنار کتاب و سنت، به طور کلی حجیت ادله از حیث سند و دلالت، مورد تشکیک قرار گرفت. در پی اینگونه مسائل و همانند آن، به تدریج علمی تدوین شد تا در رفع این مشکلات و رسیدن به قواعد و قوانین برای استنباط راهنما گردد.
تفسیر دوم:
در هنگام حیات پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) فرصت این نبود تا همه صحابه در خدمت حضرت باشند لاجرم عدهای ملازم حضرت بوده، پس از مدتی جای خود را به عده دیگری می دادند، در این میان سؤالاتی که از وجود نازنین پیغمبر میشد اقتضای جوابهای مناسب را مینمودند. نتیجه اینکه هر کدام از صحابه که در زمان خاصی حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرده بودند روایاتی از حضرت را حمل میکردند که دیگران این روایات را نمیدانستند، پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این افراد در بلاد اسلامی متفرق شده و هر کدام به نقل حدیث از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مشغول شدند، در حالی که هرکدام از روایات نسبت به زمان و مکان خاصی صادر شده و شرایط خاص خود را داشتند مضاف بر اینکه صحابه، در برخی موارد فقط روایت را نقل میکردند و در برخی موارد نیز اجتهاد کرده و نظر کارشناسی خود را بیان میکردند. تمام این عوامل دست به دست هم داد تا در بین روایات و نظرات اختلاف حاصل شود، تا جایی که حتی در بعضی مسائل ساده فقهی اختلاف بالا گرفت این اختلافات، علماء و افراد فرهیخته را بر آن داشت تا راه حلی برای این اختلافات بیندیشند، آنچه که از این نظرات بدست آمد پیدایش علم جدیدی به نام اصول فقه بود که به ناقلین روایات این اجازه را میداد تا بتوانند این اختلافات را مرتفع کرده و نتیجه درستی به دست آورند، اساس و پایه این علم به این صورت با مسائل ساده اصولی از قبیل محکم و متشابه، متعارضین، عام و خاص، اصلی و فرع شروع شد اما کار به این مرحله خاتمه پیدا نکرد بلکه افراد مستعد و باهوش در قرون بعدی بر فروعات این علم افزوده و صورتهای جدیدی برای آن پی ریزی کردند. این علم تا به جایی از بالندگی رسید که استخراج حکم الهی بدون توجه به آن کاری مشکل و نزدیک به محال گردید.
تفسیر سوم:
وجود نازنین و اقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در ابتدای تأسیس شریعت محمدی عنایت چندانی بر تفصیلهای مختلف و جزئیات مسائل نداشتند دلیل این مسائل هم این بود که یا فرصت کافی برای بیان نفصیلات و جزئیات نبود و یا اینکه بیان حکم جزئیاتی که نظیر آن در خارج تحقق نداشت امر بیهوده به نظر میرسید یا اینکه این تفصیلها و جزئیات خارج از درک معاصرین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می نمود این قاعده برای عصر معصومین نیز خارج از تصور نبود لذا بر صاحب شریعت است که یک سری اصول و قواعد کلی را بیان کند تا بتوان بوسیله این اصول در آینده تفصیلات و جزئیات را مورد دقت و کاوش علمی قرار داد، این مسئله را میتوان یکی دیگر از دلیلهای اصلی برای تأسیس اصول فقه بر شمرد.
نتیجه:
در واقع میتوان گفت که علم اصول زائیده علم فقه است و علم اصول بر آمده از علم فقه میباشد بنابراین باید گفت: غرض و هدف اصلی علم اصول توانا شدن بر استنباط احکام شرعی فرعی و استخراج تکالیف دینی از روی ادلهی آنها میباشد. بدیهی ست که پیدایش و شکل گیری هیچ علمی به صورت ناگهانی نبوده، بلکه ابتداء بصورت اندیشههای پراکنده بوده و سپس به تدریج و با گذر زمان به صورت مستقل مورد بحث و کاوش قرار گرفته است. در این میان علم اصول نیز از این قاعده مستثنی نیست. علم فقه وظایف انسان را در برابر خداوند را تعیین و تبیین میکند، و در راستای رسیدن به این وظایف بود که علم اصول متولد شد. و در واقع علم اصول مستتر و پنهان در علم فقه بود و دستورات کلی و شاکله اصلی علم اصول توسط اهل البیت «علیهم السلام» و در طول حیاتشان پی ریزی شد. و به دنبال آن شاگردان ائمه اطهار «علیهم السلام» این راه را ادامه دادند. در این میان از بین ائمه اطهار «علیهم السلام» امام باقر و امام صادق «علیهما السلام» نقش مهمی در شکل گیری این مقوله داشتند.(11) این دو امام بزرگوار قواعد اصولی را بر اصحاب املاء کردند. مجموعه این قواعد را برخی از علمای متأخر در کتبی مثل:«اصول الی الرسول و الاصول الاعملیه و الفصول المهمه فی اصول الائمه» جمع آوری کردند.(12) پس از بیان نکات کلی و شاکله اصلی در علم اصول، شاگردان ائمه اطهار «علیهم السلام» تألیفاتی در این زمینه داشتند و میتوان گفت اولین مؤلف شاگرد امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم «علیه السلام» هشام بن حکم میباشد.(13) پس از وی، یونس بن عبد الرحمن، کتاب «اختلاف الحدیث و مسائله»(14) را که مربوط به بحث تعارض اخبار و مسائل تعادل و تراجیح است، تألیف کرد. نجاشی، رجالی معروف در کتاب «الرجال» خود درباره یونس بن عبد الرحمن میگوید: « کان یونس بن عبد الرحمن وجهاً فی اصحابنا متقدماً عظیم المنزله، روی عن ابی الحسن موسی و الرضا «علیهم السلام» فقد صنف کتاب اختلاف الحدیث و سائله و هو نفس باب التعادل و التراجیح فی الکتب الاصولیه».(15) این نقل قول از نجاشی که خود مورد اعتماد در رجال میباشد نشان میدهد که یکی از اولین تصنیفات شیعه در زمینه اصول فقه توسط یونس بن عبد الرحمن صورت گرفته است که در باب تعادل و تراجیع است که یکی از بابهای مهم و مورد استفاده برای مجتهد حتی در این زمان میباشد، این مسئله علاوه بر این نشان دهنده اهتمام ائمه نسبت به این امر است -که در فواصل بعدی مفصلاً راجع به آن صحبت خواهد شد-. از دیگر اصحاب متقدمین ائمه اطهار «علیهم السلام» که تصنیفی در باب اصول فقه دارند، اسماعیل بن علی ابو سهل نوبختی است، وی از بزرگان اصحاب اهل البیت «علیهم السلام» است که در علم کلام هم تخصص داشتند، کلاس درس وی را بزرگان علم کلام تشکیل میداد.
نجاشی در مورد او میگوید: کان شیخ المتکلمین من اصحابنا و غیرهم، له جلاله فی الدنیا و الدین، إلى أن قال: له کتاب «الخصوص و العموم»، و «الأَسماء و الأَحکام.(16) نجاشی در مورد ابو سهل نوبختی میگوید: او بزرگ متکلمین از اصحاب شیعه و غیر شیعه بود. بزرگی و جلات خاصی در دنیا و امور دینی داشت همچنین کتاب عموم و خصوص از اوست .
این مطلب از نجاشی نشان میدهد که ابوسهل علاوه بر تبیین جایگاه علم الاصول در کلاس درس دارای رساله و کتابی نیز در این زمینه میباشد. البته لازم به ذکر است که تولد او سال 237 هـ . ق و تاریخ وفات او سال 311 هـ . ق میباشد و این امر بیان گر این است که وی در قرن سوم و چهارم این کتاب را تألیف کرده و متقدم بر مؤلفین اهل سنت در این زمینه میباشد. ابن ندیم در خصوص ابو سهل میگوید: هو من کبار الشیعه و کان فاضلاً عالماً متکلماً، له مجلس تحضره جماعه من المتکلمین….. الی ان قال: له کتاب إبطال القیاس.(17) ابن سهل از بزرگان شیعه است، او شخصی بزرگوار، عالم و آگاه به علم اعتقادات بود، کلاس درسی داشتند که بزرگانِ از علم اعتقادات و کلام در آن شرکت می کردند. ایشان کتابی در زمینه باطل کردن قیاس تالیف نموده اند. از این بیان ابن ندیم معلوم می شود که ابو سهل در زمینه اصول فقه علاوه بر کتابهای «الخصوص و العموم» و «الاسماء و الاحکام» کتاب «ابطال القیاس» را نیز تالیف نموده اند. ضمن اینکه این کتاب می تواند ردی بر عقاید ابوحنیفه باشد که قائل به قیاس در استخراج احکام الهی بود.
از دیگر مصنفین اصول فقه متقدم میتوان به حسن بن علی بن موسی نوبختی فرزند خواهر ابوسهل اشاره کرد که از بزرگان و اکابر زمان خود بوده است، نجاشی در مورد او میگوید:
« شیخنا المتکلم المتبرز على نظرائه فی زمانه قبل الثلاثه مائة و بعدها و ذکر من کتبه الخبر الواحد و العمل به».(18) شیخ ما، که عالم به علم اعتقادات بود، از علمای زمان خود برتر بود. زمان حیات ایشان قبل و بعد از سال سیصد هجری قمری می باشد، «خبر واحد و عمل به آن» از کتابهای وی برشمرده شده است. همچنین ابن ندیم در مورد او میگوید:
« الحسن بن موسى ابن أخت أبی سهل ابن نوبخت، متکلّم، فیلسوف، کان یجتمع إلیه جماعة من النَّقَلة للکتب الفلسفة ».(19)
ابن حجردر کتاب لسان المیزان میگوید: «الحسن بن موسى النوبختی، أبو محمد من متکلّمی الإِمامیة، و له تصانیف کثیر».(20)
با دقت نظر در قول نجاشی، ابن ندیم و ابن حجر که از رجالیون متقدم هستند میتوان پی برد که بنیان علم اصول و کلیات علم اصول فقه توسط ائمه اطهار «علیهم السلام» پایه ریزی شده و به دنبال این مکتب شاگردان آنها در پی بسط و گسترش این تفکر بواسطه تألیف کتب متعدد در زمینه اصول فقه بودند. بعضی از علما در باب حدوث علم اصول فقه توسط شیعه فرمودهاند:(21) همانطور که میدانیم پیشرفت تفکر اصولی نتیجه حاجت به علم اصول در عالم استنباط است و این حاجت رابطه تنگاتنگی با دوری از عصر نصوص دارد چرا که استنباط و استخراج حکم از متن، تابع وجود نصی خاص در موردی خاص است و با وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام امکان سؤال مستقیم در مورد خاص وجود دارد. طبیعی است که این امر موجب سبقت گرفتن زمانی تفکر اصولی اهل سنت می گردد، چون مذهب اهل تسنن عصر نصوص را با وفات نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان میدهد. اما در امامیه از آنجایی که امام (علیه السلام) را امتداد وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله) میدانند، احساس نیاز شدید به اصول که عامل پیشرفت علم اصول است، دیرتر در آنها به وجود آمد. لذا تصنیف اصول شیعی را میتوان از ابتدای غیبت صغری دانست.
جواب: اینکه مکتب شیعه، امامان معصوم «علیهم السلام» را در امتداد راه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) میدانند و بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) علوم را از طریق آنها دریافت میکند باعث نمیشود تا شیعه دیرتر از اهل سنت پی به اهمیت علم اصول برده باشد، زیرا در زمان معصومین نیز به دلیل گستره حکومت اسلامی و فشار سیاسی حکام جور، دست یابی به امامان معصوم «علیهم السلام» خیلی مشکل یا محال مینمود، لذا اصحاب ائمه اطهار «علیهم السلام» به فکر راهی بودند که بتوانند خودشان احکام الهی را با اسلوب اهل البیت «علیهم السلام» از منابع استخراج کنند، تا بتوان به این وسیله گوشهای از عدم حضور معصوم را پر کرد مضاف بر این که خود ائمه اطهار «علیهم السلام» با پی ریزی کلی اصول استنباط احکام، راه را برای گسترش علم اصول هموار نمودهاند، روایات وارده از ناحیه مقدسه امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) گویای این مطلب است که بسیاری از اصول بکار رفته در استنباط بر گرفته از این منبع عظیم میباشد. اصولی چون تعادل و تراجیع، احتیاط، استصحاب، طهارت و حلیت و…. تماماً برگرفته از روایات اهل بیت است. علاوه بر این، ما در مصنفین علم اصول هشام بن حکم و یونس بن عبد الرحمان را میبینیم که همزمان با امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) هستند و این مسئله گویای این مطلب است که شروع علم اصول در شیعه قبل از غیبت صغری بوده و به زمان امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بر میگردد، لذا این مطلب که علم اصول فقه در شیعه دیرتر از اهل تسنن شکل گرفت بنظر کلام صحیحی نمیباشد، هر چند بعضی قائلند که تدوین اصول فقه اولین بار توسط شافعی متوفای 204 انجام شد، اما آنچه به نظر میرسد هشام بن حکم و یونس بن عبد الرحمان بر شافعی از حیث زمان متقدم هستند. پس به جرئت میتوان گفت مؤسس علم اصول اهل البیت «علیهم السلام» هستند. اولین کسانی که در این علم کتاب و رسالهای تصنیف کردند شاگردان اهل البیت «علیهم السلام» میباشند. آما آنچه این رساله به دنبال آنست، اینکه اهل البیت «علیهم السلام» از چه راهبردهایی برای نیل به این هدف عظیم استفاده کردند، و در واقع نقش اهل البیت «علیهم السلام» خاصه امام صادق و امام باقر«علیهم السلام» در پیدایش علم اصول چیست ؟
اصلی اساسی:
با بیان مقدمه قبلی، معلوم شد که شالوده و اساس علم اصول برگرفته از علم فقه است، در واقع علم اصول به ما میآموزد چگونه از راه صحیح و درست احکام الهی را از منابع اصلی آنها استخراج کرده تا در اختیار مکلفین قرار دهیم. حال این سؤال مطرح میشود که این راه صحیح چیست؟ و راه رسیدن به احکام الهی باید منشاء وحیانی داشته باشد یا عقلانی؟ و یا اینکه میتوان فقه را بر مبنای عقل قیاسی و عقل استحسانی و استقرائی پی ریزی کرد یا خیر؟ آنچه مسلم به نظر میرسد این است که استخراج احکام الهی راه و اصلوب خاصی دارد که فقط توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت پاک او «علیهم السلام» طراحی میشود و تخلف از این راه به هیچ عنوان جایز نبوده و مطابق نص صریح قرآن از مصادیق ظلم و کفر و فسق به حساب میآید.
« وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ ».(22) آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمیکنند کافرند.
«…. فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ » (23) …. هر کس به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند ستمگر است.
«…. فاولئک الفاسقون» (24) …. و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمیکنند فاسق هستند.
کافی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت نموده که فرمودند: «هر کس با حکم ظالمانه اش شخصی را در دو درهم محکوم کند و او را به قبول حکم وادار سازد، از افرادی است که در این آیه آمده است». و همچنین از امام باقر «علیه السلام» و امام صادق «علیه السلام» روایت شده که فرمودند: «هر کس در دو درهم به غیر آنچه خداوند نازل کرده است حکم نماید بر اوست که تازیانه بخورد و با عصا، تنبیه شود و او از کسانی است که به آنچه خداوند بر پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله) نازل کرده است، کافر گشته است».(25) و در واقع استخراج قواعد کلی برای رد فروع به اصول، مستلزم یک مرجع ذی صلاح است، که صلاحیت خود را از عالم بالا گرفته باشد و این مرجع کسی نیست جزء پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و خاندان پاکش. پس تنها مرجع ذی صلاح برای بیان این قواعد کلی، شارع مقدس است. بدیهی است هر گاه عقل ناقص بشر در پی بیان این قواعد بر آید نتیجه آن چیزی جز قیاس و استحسان و استقراء نیست که منجر به اضمحلال و از بین رفتن دین میشود. لازم به ذکر است در سایه سار این تفکر است که سایر ارکان علم اصول یعنی قرآن و عقل و اجماع معنا پیدا میکند، در واقع بواسطهی اهل البیت «علیهم السلام» است که معنا و تفسیر قرآن فهمیده شده و انسان قادر به درک احکام الهی میشود و همچنین عقلی از حجیت لازم برخوردار است که در راستای اهداف و تفکرات اهل البیت «علیهم السلام» بوده؛ و اجماعی حجیت دارد که کاشف از قول معصوم باشد. به بیان بهتر اصول و قواعدکلیه بر گرفته از تفکرات اهل البیت «علیهم السلام» معتبر هستند و حجیت دارند زیرا آنها هستند که مفسرین و معدن علم و کلیدهای حکمت الهی هستند.
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ (علیهم السلام) قَالَ: قَالَ أَمِیرالْمُؤْمِنِین (علیه السلام): « إِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ و شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ؛
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: « به راستی ما درخت نبوت، جایگاه رسالت محل رفت و آمد فرشتهها و خانه رحمت و معدن علم هستیم».(26)
عَنْ خَیْثَمَةَ قَالَ: قَالَ لِی أَبُوعَبْدِ اللَّه (علیه السلام): « یَا خَیْثَمَةُ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ وَ مَفَاتِیحُ الْحِکْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللَّه…؛»
خثیمه گوید: « امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ای خثیمه ما درخت نبوت و خانه رحمت و کلیدهای حکمت و معدن علم و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائک و محل سرّ خدائیم.»(27)
همچنین در روایت فضیل منقول است: هر آنچه که غیر از اهل البیت «علیهم السلام» صادر شود باطل است. عن ربعی، عن فضیل، قال: سمعت أباجعفر «علیه السلام » یقول: کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل.(28) همچنین در روایت ابن محبوب نقل است که: « عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام قال أما أنه لیس عند أحد من الناس حق و لا صواب إلا شئ أخذوه منا أهل البیت، ولا أحد من الناس یقضی بحق و عدل و صواب إلا مفتاح ذلک القضاء و بابه وأوله و سببه علی بن أبی طالب علیه السلام فإذا اشتبهت علیهم الامور کان الخطأ من قبلهم إذا أخطأوا، و الصواب من قبل علی بن أبی طالب علیه السلام. »(29)
نتیجه:
این علم یک اصل اساسی دارد که تفوق و حکومت آن بر سایر اصول انکار ناپذیر است به عبارت دیگر بدون این اصل، علم اصول مضمحل شده و از بین میرود، این اصل اساسی بیان میکند که هر قاعده و قانونی که در علم اصول طراحی میشود باید از فرهنگ غنی اهل البیت «علیهم السلام» یا احکام کلیه عقلیهای باشد که تمام عقلاء جهان که خود شارع، بزرگ آنهاست آن را قبول داشته باشند و الا این قانون برای دستیابی به احکام الهی یا کارائی لازم را ندارد و یا اینکه دین را در معرض زوال قرار میدهد.
مبانی کلی ترسیم شده توسط ائمه اطهار «علیهم السلام» برای پی ریزی علم اصول:
اهل البیت «علیهم السلام» خاصه امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) برای پیریزی علم اصول از شیوههای مختلف علمی و عملی استفاده مینمودند، از جمله شیوههای علمی ائمه اطهار «علیهم السلام» میتوان این موارد را نام برد:
1- تبیین ضرورت کار صحیح، با روایات و آیات قرانی.
2- جامعیت و همه جانبه نگری نسبت به یک موضوع خاص.
3- ترجیح اهم بر مهم.
4- تبیین جایگاه اصل و فرع.
5- تبیین جایگاه عام و خاص، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ.
6- ضرورت تفقه و اجتهاد در عصر معصومین «علیهم السلام».
و از جمله شیوههای عملی اهل البیت «علیهم السلام» میتوان به این موارد اشاره کرد:
1- تعلیم شاگردان ممتاز و نخبه در زمینه کار با روایات و احکام.
2- گفتگو و مناظرات علمی.
3- ترغیب و تشویق افراد مستعد برای اجتهاد.
4- نهی از تفقه و افتاء بدون علم.
این مطالب اجمال مبانی کلی ترسیم شده میباشد و ما بر آنیم تفصیلاً هر کدام از موارد فوق را توضیح دهیم:
شیوه های علمی
1- تبیین ضرورت کار صحیح با روایات و آیات قرآنی:
برداشتهای مختلف از یک کلام همیشه چالشهای زیادی فرا روی جامعه قرار میدهد و هر کس به مقتضای شخصیت و جهان بینی خود برداشتی خاص از یک کلام دارد مثل کلمه اصلاح طلبی و سایر الفاظ مجمل که معانی و تعابیر مختلفی برای افراد مختلف اجتماع تداعی میکند و مورد منازعه و مناقشه قرار میگیرد. یکی، اصلاحطلبی را به معنای تغییرات درون دینی میانگارد و دیگری اصلاحطلبی را تغییر در ساختارهای بنیادین حکومت میداند و دیگری اصلاحطلبی را به معنای اباحه گری و هنجار شکنی تلقی میکنند، علاوه بر اینکه همه این افراد در لفظ اصلاح طلبی مشترکند. خاصیت الفاظ و کلمات و جملات همین است که هر کس به فراخور حال خود برداشتی از آن میکند، تمام دغدغه متکلم از ریختن معانی در قالب الفاظ این است که بتواند این معانی ذهنی را به درستی به مخاطب و سامع منتقل کند و هر چه این انتقال بدرستی انجام گیرد. متکلم در تأدیه مراد خود موفق تر خواهد بود، متون دینی و کلمات قرآن و اهل البیت «علیهم السلام» نیز از این قاعده مستثنی نیستند، تا جایی که میتوان گفت یکی از دغدغههای اصلی اهل البیت «علیهم السلام» این بود که مردم از الفاظ قرآن و کلامشان برداشت صحیح را داشته باشند، مسلم است که برداشت صحیح مستلزم تبعیت از یک فرمول خاص است. اینجا بود که ائمه برای اینکه برداشت صحیح از دین صورت گیرد، ضروری دانستند که این شیوه خاصی را با روایات تبیین کنند و یکی از پیش نیازهای کار با روایات و آیات قرآنی طریقه استفاده صحیح از آنهاست. زیرا قرآن و روایات محکم و متشابه، عام و خاص، مجمل و مبین، مطلق و مقید دارند و شخصی که میخواهد برداشت درستی از دین داشته باشد باید طرز استفاده از آنها را یاد بگیرد، در پی این نیاز بود که ائمه اطهار «علیهم السلام» ضرورت صحیح کار کردن با روایات و آیات را در روایات مختلف بیان نموده، البته این امر کاری بس دشوار و خطیر به حساب میآید، و هر کسی یارای فراگیری آن نیست، بلکه همتی بلند و استعدادی خاص میخواهد. فرد در زمینه اعتقادی و در زمینه فکری و در زمینه اخلاقی باید تواناییهای لازم را کسب کند، از همین باب است که اهل البیت «علیهم السلام» در روایات مختلفی بیان میفرمودند که کلام ما سخت و مشکل است و هر کسی، توانایی اجتهاد و کار با روایات را ندارد.
عن ابن سنان أو غیره یرفعه إلی أبی عبدالله علیه السلام قال: «إن حدیثنا صعب مستصعب لا یحتمله إلا صدور منیرة، أو قلوب سلیمة وأخلاق حسنة».(30) به راستی حدیث ما دشوار و سخت گیراست است، تحمل آن جز برای سینههای روشن یا دلهای پاک و سالم یا اخلاق خوب میسر نیست.
روایه سُلیم بنقیس هلالی عن امیر المومنین (ع): « إِنّ أَمْرَ النّبِیّ (ص) مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْکَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ قَدْ کَانَ یَکُونُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ (ص) الْکَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ کَلَامٌ عَامٌّ وَ کَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ».(31) از علی (ع) نقل شده است: امر و دستور پیامبر(ص) مانند قرآن است، همانطور که قرآن ناسخ و منسوخ دارد کلام رسول خدا هم ناسخ و منسوخ دارد، عام و خاص دارد، محکم و متشابه دارد، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کلامی میتوان یافت که دو صورت دارد یکی عام و یکی خاص مانند کلام قرآن. با ضمیمه کردن هر دو روایت به هم می توان این نتیجه را برداشت کرد که کلام اهل البیت «علیهم السلام» مانند کلام قرآن صورتهای مختلفی دارد که برای شخص مبتدی تشخیص صورت صحیح و درست بسیار مشکل و سخت است لذا فهمیدن این کلام مشکل جز با یک اسلوب و قانون صحیح امکان پذیر نیست به همین دلیل ائمه اطهار «علیهم السلام» در پی تبیین ضرورت کار کردن با روایات بودند، البته، در این راستا تبیین خطوط کلی کار با روایات زیر مبنای اصول فقه اسلامی است که ما در اینجا به گوشهای از روایات در این باب اشاره میکنیم.
عن کلیب بن معاویه، عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: «ما اتاکم عنّا من حدیث لا یصدقه کتاب الله فهو باطل». روایاتی که از جانب ما به شما میرسد ولی مخالف کتاب است، همانا که باطل است.(32)
در روایت زراره ابن اعین منقول از امام باقر (علیه السلام): زراره از دو خبر متعارض سوال میکند که کدام را برای فتوی انتخاب کنم، حضرت میفرمایند: مشهور در بین اصحاب، زراره میگوید: اگر هر دو مشهور و مروی و مؤثور بودند حضرت میفرمایند: اعدل، اگر هر دو عدل بودند، آنکه مخالف عامه است و الی آخر روایت. زراره به واسطه ریز بینی و نگاه دقیق و این سؤال و جواب مهم راه گشای بسیاری از مسائل فقهی در حال حاضر شده و در اینجا امام باقر (علیه السلام) بوسیله ترسیم خطوط کلی در باب تعارض نحوه صحیح کار با روایات را به عنوان یک ضرورت مطرح میفرماید. (33)
2- جامعیت و همه جانبه نگری نسبت به یک موضوع خاص:
بیان حکم در یک موضوع خاص بستگی به عوامل و شرایط مختلفی دارد که تمام این شرایط و عوامل هر کدام قسمتی از یک مرحله کلی را تشکیل میدهند، بدین معنی که صدور حکم بدون در نظر گرفتن حالات مختلف موضوع بلاهت است، زیرا حالات مختلف میتواند احکام خاص را داشته باشد و بنابر قول اصولیین اصل سببی بر اصل مسببی مقدم است. این قاعده در تمام علوم بکار میرود، اما آنچه در این جا بیشتر مورد توجه است اینکه جهت صدور حکم صحیح برای یک موضوع خاص جامعیت و همه جانبه نگری لازم است تا بتوان تطابق حکم و موضوع را انجام داد، در همین راستا ائمه علیهم السلام در کلیه مسائل دینی خاصه علم اصول سعی داشتند تا این مقوله به درستی حفظ شود و یک دید جامع حاکم بر همه مسائل و احکام مختلف باشد. بدین معنی که یک مسئله را باید از زوایای مختلف دید و بررسی کرد سپس حکم مورد نظر را برای آن صادر کرد، زیرا اگر زوایا و شقوق و فروع مختلف بررسی نشود نمیتوان به یک حکم صحیح فقهی دستیابی پیدا کرد. به همین دلیل وقتی افرادی که آگاهی لازم را نسبت به موضوع و حکم نداشتند اما توانایی حصول فهم مسائل برای آنها امکان پذیر بود از ائمه اطهار «علیهم السلام» مسئلهای را میپرسیدند ائمه اطهار «علیهم السلام» سعی داشتند تا موضوع و حکم را با تمام زوایای مورد نظر و تمام شقوق و فروع مختلف برای فرد تبیین کرده سپس حکم مورد نظر برای هر موضوع را بیان کنند و به اصطلاح یک دید جامع و همه جانبه را نسبت به یک موضوع به مخاطب بدهند از این نمونهها میتوان به گفتگوی امام جواد (علیه السلام) با یحیی ابن اکثم عالم دربار مأمون عباسی نام برد، که از امام جواد (علیه السلام) سوال کرد:
« دربارهی شخصی که مُحرِم بوده و در آن حال حیوانی را شکار کرده است، چه میگویید؟ امام جواد (علیه السلام) فرمودند: آیا این شخص، شکار را در حلّ کشته یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ برای اولین بار چنین کاری کرده یا برای چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا از غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کاری ابا ندارد یا از کردهی خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا روز؟ در احرام عمره بوده یا حج؟(34) این یعنی تا موضوع با تمام زوایا و جامعیت محقق نشود حمل حکم بر آن امکان پذیر نیست و تا زمانی که یک دید همه جانبه به موضوعات نداشته باشیم، صدور حکم کاری بیهوده است.
3- ترجیح اهم بر مهم:
در یک علم پس از شناخت مؤلفهها و اجزا تشکیل دهنده آن علم باید بدانیم که هر کدام از این مؤلفهها و اجزاء دارای چه درجهای از اهمیت هستند تا بتوانیم جایگاه صحیح هر کدام از مؤلفهها را تشخیص دهیم. مثلاً عبادت در دین جایگاه خاصی دارد که شامل موارد مختلفی میشوند مانند: نماز، روزه، خمس، روزه، حج، زکات و…. پس از شناخت این موارد باید بدانیم جایگاه هر کدام در دین مبین اسلام کجاست و کدام یک از اهمیت بیشتری برخوردار است، با نگرشی دقیق در عبادات میفهمیم که نماز نسبت به سایر عبادات از اهمیت زیادی برخوردار است و جایگاه ویژهای در عبادات دارد.
قال الصادق (ع): «أَوَّلُ ما یُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إذا رُدَّتْ، رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِهِ».(35)
اولین چیزی که در روز قیامت از آن سوال میشود، نماز است اگر قبول شود سایر اعمال و عبادات هم قبول میشوند و الا فلا. این روایت شریف و امثال آن جایگاه ویژه نماز و اهمیت آن نسبت به سایر عبادات و اعمال را بیان میکند، برای اینکه بتوان قواعد و قوانینی طراحی کرد. بعد از شناخت مؤلفههای دینی مختلف باید جایگاه و اهمیت هر کدام و ارتباط بین آنها را نیز دانست تا در صورت تزاحم بین آنها بتوان فرد بهتر و برتر را تعیین کرد و حکومت بعضی را بر بعضی ثابت کرد این مطلب را میتوان یکی از کلیدیترین نکات اصول قلمداد کرد چون معمولاً علماء و فقهاء در طول اعصار مختلف نسبت به شناخت اجزا و مقولهها ی مختلف دینی فروگذار نکردند. شکر الله مساعیهم اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده تبیین جایگاه هر یک از این مقولهها ست این مطلب همان امر مهمی است که ائمه اطهار «علیهم السلام» به آن اهتمام خاصی داشته و در صدد بیان آن بودهاند ضمن اینکه میتوان برای آن در روایات و گذارههای دینی مختلف موارد بسیاری را مثال زد. فهم صحیح، اهمیت موضوعات و احکام مختلف نسبت به همدیگر، و تقدیم اهم بر مهم، از مسائل مهمی بوده و هست. که در صورت رعایت نکردن آن فقیه نمیتواند به خواسته خود که همان حکم صحیح فقهی است دست پیدا کند. به طور مثال دلیل فقاهتی و اجتهادی تا قبل از علامه وحید بهبهانی (ره) تبیین شده بود اما اینکه کدام یک بر دیگری برتری دارد و مقدم است به خوبی بیان نشده بود و فقهاء بعضاً جایگاه این دو دلیل را تشخیص نمیدادند و یکی را به جای دیگری استفاده میکردند، و این مرحوم علامه وحید بهبهانی (ره) (36) بود که جایگاه هر کدام را تبیین نموده و دلیل اجتهادی را به دلیل فقاهتی مقدم کرده و بسیاری از مشکلات علمی را در این زمینه حل نمودند، ایشان بیان فرمودند که: «زمان اجرای اصول علمیه و دلیل فقاهتی پس از فحص از ادلهی اجتهادی و یأس از دستیابی به آن است، بنابراین با وجود امید نسبت به دست یابی به ادلهی اجتهادی و مجال فحص برای آن اصول علمیه جاری نمیشود.»
روایات مختلف دال بر این مطلب است که ائمه اطهار «علیهم السلام» پس از یاد دادن مؤلفهها ی مختلف دینی به شاگردان جایگاه هر کدام را بیان نموده و تقدیم اهم بر مهم را به اصحاب تعلیم میدادند تا در تزاحمات و تعارضات دچار مشکل نشوند، از آن جمله میتوان به روایات زیر اشاره کرد.
عن زرارة قال: قلت له: الرجل ینام و هو علی وضوء أتوجب الخفقة و الخفقتان علیه الوضوء؟ قال: یا زرارة ! قد تنام العین و لا ینام القلب و الأُذُن. فاذا نامت العین و الاذن فقد وجب الوضوء. قلت: فان حرّک فی جنبه شیء و هو لا یعلم؟ قال: لا، حتی یستیقن انه قد نام، حتی یجیء من ذلک أمر بیّن و الا فانه علی یقین من وضوئه و لا تنقض الیقین أبدا بالشک و انّما تنقضه بیقین آخر ” (37)
در این روایت و مانند آن جایگاه شک و یقین معلوم شده و پس از آن تقدم یقین بر شک دال بر اهمیت آن نسبت به شک است یعنی در دوران امر بین شک و یقین آنچه اهم است یقین است و به شک اعتنائی نمیشود، هرچند اشکالی که متوجه این روایت است، این است که مرجع ضمیر در «له» معلوم نیست که از معصوم باشد، اما آنچه مسلم است زراره از غیر معصوم نقل نمیکند.
عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا یَکُونُ بَیْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِی دَیْنٍ أَوْ مِیرَاثٍ فَتَحَاکَمَا إِلَى السُّلْطَانِ أَوْ إِلَى الْقُضَاةِ أَ یَحِلُّ ذَلِکَ؟….. (38)
این روایت طولانی بیان کننده مطالب مهمیمیباشد، که در مرافعات و منازعات بین شیعیان آیا میتوان به قضاة حکومت جور مراجعه کرد، حضرت میفرمایند: این کار مراجعه به طاغوت و مصداق ظلم است. در ذیل روایت اگر دو قاضی عادل در حکمی اختلاف کردند به افقه و اصدق مراجعه شود، اما آنچه که قاعده کلی بحساب میآید و مصعوم درصد بیان آن میباشند تبیین جایگاه حلال و حرام وشبهات و لزوم پرهیز از شبهات میباشد. به عبارت دیگر اهمیت اجتناب از شبهات درجه ای از اهمیت دارد که اگر این کار صورت نگیرد، انسان از ناحیهای که احساس نمیکند به هلاکت میرسد، در اینجا نیز اهمیت اجتناب از شبهات نسبت به ارتکاب محرمات بصورت کلی بیان شده است.
4- تبیین جایگاه اصل و فرع:
اجتهاد در واقع چیزی جز بازگردان فروع به اصول نیست ولی این مسئله از مسائل سهل و امتناع است یعنی در ابتدا بسیار کار ساده و راحتی به نظر میرسد اما با کمی دقت میبینیم که کار بسیار طاقت فرسا و مشکلی است. بازگرداندن فروع به اصول هنر یک مجتهد است که در این خلال دسترسی به حکم الهی نیز میسر میشود. در همین راستا اهمیت اصل و فرع در فقه و اصول معلوم میشود، تأسیس اصل و بازگردان موارد مشکوک به اصل یکی از مهمات فقه و اصول به حساب میآید، در واقع مجتهد باید تسلط کافی نسبت به این مقوله داشته باشد تا بتواند اجتهاد را به صورت اتم و اکمل انجام دهد و در صورت عدم تحقق این مهم دست رسی به حکم خدا بسیار مشکل و حتی میتوان گفت محال است، اهل البیت «علیهم السلام» در روایات مختلفی اشاره به این مطلب داشتهاند و سعی آنان بر این بوده تا شاگردان خود را به این مسئله آگاه کنند که فروع را به اصول برگردانند، در این خلال میتوان به اصاله الطهاره، اصاله الحلیه، اصاله البرائت و اصاله الاحتیاط و….. اشاره کرد که از خلال روایات اهل البیت «علیهم السلام» استخراج میشوند، امام باقر (علیه السلام) در یک روایت کلیدی و راهگشا برای حل مباحث کلی با مبنای اهل البیت «علیهم السلام» میفرمایند:
« علینا القاء الاصول و علیکم التفریع».(39) و یا امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:« انما علینا أن نلقی الیکم الاصول و علیکم أن تفرعوا».(40) در روایت «کل شی طاهر حتی تعلم انه قذر».(41) در واقع معصومین «علیهم السلام» تأسیس اصل و فرع فرمودهاند و بیان نمودهاند که همهی اشیاء پاک است. این همان تأسیس اصل است که توسط اهل البیت «علیهم السلام» صورت گرفته است. یعنی همه موارد مشکوک را میتوان به این اصل برگرداند و اگر در طهارت چیزی شک کردی بنا را بر طهارت آن شی قرار بده. اصاله البراءه که یکی از ارکان مهم اصول عملیه در اصول است بر گرفته از سخنان معصومین و کتاب قرآن شریف است. و در واقع معصومین «علیهم السلام» کلیات این قواعد را فرموده اند، به همین دلیل است که شیخ انصاری (ره)(42) و مرحوم آخوند خراسانی (ره)(43) برای استخراج اصاله البراءَه از روایات متعددی مانند حدیث رفع استفاده کردهاند.
عن النبی (ص): «رفع عن أمتی تسعة أشیاء الخطأ والنسیان وما استکرهوا علیه وما لا یعلمون وما لا یطیقون وما اضطروا إلیه والطیرة والحسد والوسوسة فی الخلق »(44) علما از فقره «مالایعلمون» حکم برائت را استخراج نموده اند. با نگاهی اجمالی به این تیره از روایات در مییابیم که اهل البیت «علیهم السلام» در صدد بودند تا اصل و فرع و جایگاه هر یک را برای افراد تبیین کنند و بصورت عملی به شاگردان خود یاد دهند که فروع را چگونه به اصول برگردانند، البته به خاطر گستره علوم بعضی از این اصول در حال حاضر به قواعد فقهیه بر میگردند و درعلم اصول بحث زیادی راجع به آنها نمیشود، اما تبیین جایگاه اصل و فرع تعریف هر کدام و بازگردان فروع به اصول خود یک بحث اصولی قلمداد میشود که ریشه در فقه دارد، از همین روست که مرحوم آخوند خراسانی (ره)(45) برای اثبات «اصاله البرائَه» و «اصاله الاحتیاط» به سراغ روایات رفته و از آنها استفاده زیادی میکنند. همین مطلب مؤید این مسئله است که اهل البیت «علیهم السلام» اصول را بیان فرمودهاند و استخراج این اصول از روایات به فقهاء عظیم الشأن محول شده است.
5- تببین جایگاه عام و خاص، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ:
یکی از مباحث مهم و کلیدی و کاربردی در علم اصول عام و خاص، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، میباشد و این مطالب اولین بار توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیر المؤمنین (علیه السلام) بیان شد، بدیهی است کار کردن با روایات تخصص خاصی میخواهد که هر کسی توانایی آن را ندارد و تشخیص عام و خاص، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مطلق و مقید کاری بس مهم در علم اصول است، که این مهم توسط خود پیامبر عظیم الشأن (صلی الله علیه و آله) و مولا امیر المومنین و سایر ائمه دیگر انجام گرفته که میتوان به روایت سلیم بن قیس در این باب اشاره کرد:
فی روایت سلیم بی قیس الهلالی عن أمیر المومنین (ع): «إن أمر النبی (ص) مثل القرآن، منه ناسخٌ و منسوخٌ و خاصٌ و عامٌ و محکمٌ و متشابهٌ و قد کان یکون من رسول الله الکلام، یکون له و جهان و کلام عام و کلام خاص مثل القرآن».(46) از علی (علیه السلام) نقل شده: امر و دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مانند قرآن ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه دارد، کلامی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میتواند دو صورت داشته باشد یکی بصورت عام و یکی بصورت خاص.
عن ابی ایوب الخزار عن محمد بن مسلم، عن ابی عبدالله (علیه السلام): قال: قلت له: « ما بال اقوام یروون عن فلان و عن فلان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لا یتهمون بالکذب فیجیء منکم خلافه قال: ان الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن».
محمد بن مسلم گوید ا ز امام صادق «علیهم السلام» سوال کردم: تکلیف ما در برابر کسانی که از فلان و فلان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکنند در حالی که افراد متهم به دروغ نیستند{ آیا میتوان به این روایات اعتماد کرد ؟} حضرت در جواب فرمودند: همانا که حدیث، مانند قرآن است، همانطور که بعضی از آیات بعضی دیگر را نسخ میکنند، بعضی از احادیث نیز بعضی دیگر را نسخ میکنند.(47) موارد بسیاری در فقه ما دیده میشود که یک عام توسط خاص تخصیص زده شده یا یک مطلق توسط یک شیء مقید شده است. ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه نیز همین طور می باشد که بیان این موارد در طاقت این رساله ی کوتاه، نیست اما آنچه واضح و روشن است پایه گذار این اسلوب کسی جز اهل البیت «علیهم السلام» نبوده است.
6- ضرورت تفقه و اجتهاد در عصر معصومین «علیهم السلام»:
از مسائل مهمیکه در تاریخ شکل گیری علم اصول میتوان به آن پرداخت این نکته مهم است که آیا در عصر ائمه اطهار «علیهم السلام» احتیاجی به اجتهاد و تفقه در دین بوده و یا خیر؟ و آیا این احتیاج یک ضرورت و یک امر بسیار مهم در مذهب جعفری و مکتب اهل البیت «علیهم السلام» به حساب میآید یا اینکه یک امر غیر ضروری است؟
به جرأت میتوان گفت که وجود مجتهدین مسلط به مبنای اهل البیت «علیهم السلام» در زمان این بزرگواران از مسائل بسیار مهم و ضروری به حساب میآید و خود معصومین «علیهم السلام» خاصه امام باقر و امام صادق «علیهما السلام» به این امر اهتمام ویژهای میورزیدند. این مسئله همان طور که از خلال بحثهای گذشته بر میآید دلایل مختلفی میتواند داشته باشد که از جمله آنها میتوان به گستردگی محدوده مکانی شیعیان نام برد، شیعیان در مملکت اسلامی از یمن تا مدینه، از مدینه تا کوفه و از کوفه تا نیشابور و حتی سرزمین شامات را نیز در بر میگرفتند و بدیهی است که اهل البیت «علیهم السلام» در هر کدام از این سرزمینها دور دست نمایندهای داشتند که مسائل شرعی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و قضائی را حل و فصل میکردند. طبیعی است که لازمه رتق و فسق این امور توانایی بر اجتهاد و تفقه در دین را لازم است. زیرا دستیابی هر کدام از مناطق فوق الذکر برای معصوم کار طاقت فرسایی بود. روایاتی دال بر این مطلب وجود دارد که بیانگر بُعد مسافت یا در دسترس نبودن معصوم است که حضرت شخصی را معین میکنند که از او احکام و معالم دین را بپرسند از این قبیل روایات میتوان به روایت محمد به یحیی اشاره کرد که میگوید:
« قال محمد بن عیسی قال: قلت لابی الحسن الرضا «علیه السلام»: جعلت فداک انی لا اکاد اصل الیک لاسالک عن کل ما احتاج الیه من معالم دینی، اَفَیونس بن عبدالرحمان ثقهٌ آخذ عنه ما احتاج الیه من معالم دینی ؟ فقال نعم»(48) در این روایت محمد بن عیسی از عدم دسترسی به حضرت برای پرسیدن سؤالات دینی سؤال میکند و اینکه میتوان به شخصی دیگر رجوع کرد که حضرت، یونس بن عبد الرحمان را تأیید میکنند. لازم به ذکر است که لازمه احاله امام و مرجع قرار گرفتن یونس تسلط علمی جهت رفع مشکلات و توانایی بر یاد دادن معالم دین است و الا امام چنین کاری را انجام نمیدادند و لازمه رفع مشکلات، تسلط بر اصول مبتنی بر تفکر اهل البیت «علیهم السلام» است. در موارد دیگر مشکل بُعد مسافت نیست بلکه در دسترس نبودن معصوم است. باز سؤال میشود از امام صادق (علیه السلام) و حضرت در روایت شریف محمد بن مسلم را معرفی میکنند.
« عن ابن ابی یعفور قال: قلت لابی عبدالله (علیه السلام): انه لیس کل ساعة القاک ولا یمکن القدوم، ویجیء الرجل من اصحابنا فیسألنی ولیس عندی کلما یسألنی عنه. فقال (علیه السلام): فما یمنعک من محمد بن مسلم الثقفی فانه قد سمع ان من أبی، وکان عنده وجیهاً»(49)نتیجه اینکه، این مطلب ضرورت تفقه و اجتهاد در عصر معصومین «علیهم السلام» را بیش از پیش نمایان میکند، از جمله دلائل دیگری که میتوان برای این مهم بر شمرد این نکته است که در عصر باقرین «علیهم السلام» علوم مختلف گستردگی زیادی یافت که علم فقه نیز از این قاعده مستثنی نبود. شکل گیری مکاتب مختلف فقهی، و وجود علماء و شاگردان هر مکتب این مطلب را اقتضاء میکرد که ائمه اطهار «علیهم السلام» خاصه امام باقر و امام صادق «علیهما السلام» برای تحقق مکتب فقه شیعی، احتیاج مبرم به افراد خبره و چیره دستی داشتند تا بتوانند مطابق این مکتب فقهی نظرات خود را برای مردم بیان کنند، این امر ضرورت اجتهاد در عصر معصومین را دو چندان میکرد، این نکته را میتوان از روایت هشام منقول از امام صادق (علیه السلام) که در فقرات متقدم گذشت به خوبی فهمید.
از دلایل دیگری که نیاز به اجتهاد در عصر معصومین را اقتضا میکرد این بود که شاگردان و روات اهل البیت «علیهم السلام» به خاطر فرهنگ و مکتب قالب بر دیگر مکاتب، بسیار مورد توجه قرار میگرفتند و کانون توجهات و سؤالات مردم بودند، همین امر اقتضا میکند که این افراد مسلط به مبانی اهل البیت «علیهم السلام» باشند. در زمان مناسب تصمیم مقتضی را اتخاذ کنند یا اینکه بدرستی قول صحیح را از بین روایات مختلف مطابق با مبانی اهل البیت «علیهم السلام» استخراج کرده و در معرض مردم قرار دهند، که خود گویای اجتهاد در فقه و دین است، همین مطلب را میتوان از روایات منقوله از ابان در اصول کافی استخراج کرد.
عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ: « یَا أَبَانُ إِذَا قَدِمْتَ الْکُوفَةَ فَارْوِ هَذَا الْحَدِیثَ مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً وَجـَبـَتْ لَهُ الْجَنَّةُ قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّهُ یَأْتِینِی مِنْ کُلِّ صِنْفٍ مِنَ الْأَصْنَافِ فَأَرْوِی لَهُمْ هَذَا الْحَدِیثَ قَالَ نَعَمْ یَا أَبَانُ إِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَ جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فَتُسْلَبُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ کَانَ عَلَى هَذَا الْأَمْر»(50)
از این روایت و از کلام ابان که میگوید « َأْتِینِی مِنْ کُلِّ صِنْفٍ» میتوان فهمید که شاگردان امام صادق (علیه السلام) کانون توجهات مردم بودند و لازمهی این امر تفقه و اجتهاد برای پاسخ گویی به مردم است، البته لازم به ذکر است که برای اجتهاد احتیاج به یک سری قواعد کلی و به عبارت دیگر اصول فقه است که اهل البیت «علیهم السلام» آن را به شاگردان خود آموخته بودند، مضاف بر اینکه وجود شاگردان متعدد در مدرسهی امام صادق (علیه السلام) و ادامه پیدا کردن این راه بجز با تشکیل یک سری اصول کلی امکان پذیر نیست، بیان اصول کلی یک مکتب است که میتواند یک مکتب را پویا و زنده نگه دارد و الا مرگ مکتب را به همراه خواهد داشت. اهل البیت «علیهم السلام» و خاصه امام صادق (علیه السلام) با پرورش شاگردان متعدد و تعلیم اصول کلی در هر علم به آنان، باعث بقاء و پویایی هر چه بیشتر علوم اسلامی از قبیل اصول فقه شدند، از آن جمله میتوان به اصول اربع مئه اشاره کرد که اهل البیت «علیهم السلام» پایه ریز آن بودند.
شیوههای عملی
شیوههای عملی ائمه اطهار «علیهم السلام» برای بسط و گسترش علم اصول به صورت اجمال در مباحث قبلی گذشت و گفته شد که این شیوهها عبارتند از:
1- تعلیم شاگردان ممتاز و نخبه در زمینه کار با روایات و بیان احکام.
2- گفتگوها و مناظرات علمی با افرادی که شأنیت اجتهاد نداشتند.
3- ترغیب و تشویق افراد صاحب صلاحیت برای اجتهاد و رد فروع به اصول.
4- نهی از تفقه و افقاء بدون علم.
در حال حاضر قصد داریم مطالب فوق را بصورت تفصیلی بسط و گسترش دهیم:
1- تعلیم شاگردان ممتاز و نخبه در زمینه کار با روایات و بیان احکام:
گسترش و بسط علوم مختلف به صورت لحظهای در یک مدت زمان کوتاه صورت نگرفته است برای شکل گیری یک علم و بسط و گسترش آن سالهای سال زحمت و مشقت لازم است و برای تحقق این مهم نمیتوان ادامه دهندگان راه یک فکر را نادیده گرفت که همان شاگردان ممتاز و نخبه هستند. توانایی خارق العاده در وجود شاگردان است که میتواند یک تفکر را زنده نگه دارد و آن را به سمت پویایی رهنمون سازد، به همین دلیل بود که اهل البیت «علیهم السلام» ارزش زیادی برای شاگردان و نخبگان شیعه قائل بودند و مرتب به آنان علوم اهل البیت «علیهم السلام» را آموزش داده و از آنها دل جویی میکردند، علاوه بر این اهل البیت «علیهم السلام» شاگردان خود را طوری تربیت کرده بودند که هر کدام دارای تخصص و مهارت خاصی بودند و این را میتوان از روایتی که از هشام بن سالم نقل شده اشاره کرد: هشام بـن سالم می گوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق(علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیـم، که مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه وارد مجلس شد.
امام فرمود: بنشیـن. آن گاه پرسید: چه می خواهی؟ مرد شامی گفت: شنیده ام شما به تمام سوالات و مشکلات مردم پاسخ می گویید آمده ام با شما بحث و مناظره کنم! امام فرمود: در چه موضـوعی؟ شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به حمران کـرده فـرمـود: حمـران! جـواب ایـن شخص بـا توست. مرد شامی گفت: مـن می خـواهم با شما بحث کنم، نه با حمران، امام فرمود: اگر حمـران را محکـوم کـردی مـرا محکـوم کرده ای. مرد شامی ناگزیـر با حمـران وارد بحث شـد، هـر چه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستـدلـی از حمران شیند، به طـوری که سـرانجام از ادامه بحث فـرو مانـد و سخت ناراحت و خسته شد. امام فرمـود:حمران را چگونه دیدی؟ مرد شامی گفت: راستی حمران خیلـی زبردست است، هر چه پرسیدم به نحـو شایسته ای پاسخ داد. آن گاه مرد شامی گفت: می خواهـم درباره لغت و ادبیـات عرب با شما بحث کنـم، امـام رو به ابـان بـن تغلب کـرد، فرمود: با او مناظره کـن. ابان نیز راه هر گونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت. مـرد شـامـی گفت: مـی خـواهـم دربـاره فقه بـا شمـا منـاظره کنم.! امام به زراره فرمـود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت وبه سرعت او را به بن بست کشاند. شامی گفت: می خواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به مومن طاق دستور دادبا او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمـن طاق نیز شکست خورد. به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره دربـاره استطاعت ( قدرت و توانائی بر انجام خیر و شر)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیار، هشام بن سالم و هشـام بـن حکـم دستـور داد با وی به منـاظره بپـردازنـد و هـر سه بـا دلائل قـاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجان انگیز، از خوشحالی، خنـده ای بـر لبان امام نقـش بست.(51) با مراجعه به این قبیل روایات میتوان فهمید که ائمه اطهار «علیهم السلام» نسبت به تربیت شاگردان متخصص و نخبه چقدر اهتمام داشتند، در زمینه علم اصول فقه نیز وضع به همین منوال است و اهل البیت «علیهم السلام» با تربیت شاگردان نمونه ماند هشام بن حکم و یونس بن عبد الرحمن، مکتب اصولی شیعه را پایه ریزی نمودند، و در راستای نیل به این هدف عالی شاگردان نخبه و فرهیخته، راه اهل البیت «علیهم السلام» را ادامه داده و علم اصول از آن سادگی ابتدایی خارج گشت و تبدیل به یک علم مدون برای استخراج احکام الهی گشت. امام صادق (علیه السلام) با توجه به شرایط خاص و مناسب سیاسی و همچنین نیاز شدید جامعه، مدرسه علمیه اهل البیت «علیهم السلام» را پایه ریزی کرده و برای بیان اصول کلی مکتب اهل البیت «علیهم السلام» از این روش استفاده نمودند تا جایی که تعداد شاگردان امام صادق (علیه السلام) بالغ بر چهار هزار نفر رسیدند؛ بنقل از شیخ مفید در الارشاد: « فان اصحاب الحدیث قد جمعوا اسامیالرواة عنه من الثقات علی اختلافهم فی الآراء المقالات، فکانوا اربعة آلاف رجل»(52)
که میتوان از آن جمله به محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، مؤمن طاق، هشام بن سالم، هشام بن حکم اشاره کرد، و در زمینه فقاهت و اجتهاد ابن حجر عسقلانی را نام برد. که از شاگردان امام صادق (علیه السلام) بوده و مجتهد زمان خود نیز بودهاند، وهیب بن خالد، قطان، ابو عاصم، مالک، سفیان مؤدی، سفیان بن عینیه، ابن جریح، ابو حنیفه، پسرش موسی، شعبه و… (53)
2- گفتگو و مناظرات علمیبا افرادی که شأنیت اجتهاد را نداشتند:
یکی از راههای اثبات حق و حقیقت، بحثهای علمی یا همان مناظره است. مناظره از چنان جایگاهی در بین اهل علم برخوردار است که برای این مهم اصول و قواعدی ترسیم شده مبنی بر اینکه گفتگوی علمی چه شرایط و خصوصیاتی باید داشته باشد. علم منطق بابی در این مورد دارد که اسلوب صحیح مناظره و گفتگوی علمی را به شخص منطقی میآموزد و در کتابهای منطقی بخشی به نام صناعات خمس وجود دارد که اسلوب صحیح در گفتگوی علمی را ترسیم میکند، مرحوم مظفر در کتاب شریف المنطق خود به این مورد اشاره و بحث مبسوطی در این باره نمودهاند.(54) اهل البیت «علیهم السلام» برای ترسیم روش اجتهاد و دستیابی به احکام الهی همچنین بیان راه و روش انحرافی در فقه با افرادی که ادعای فقاهت و اجتهاد میکردند مناظراتی را انجام میدادند تا علاوه بر بیان روشهای اجتهاد اشتباه، شاگردان و ملازمان خود را از فقاهتهای اشتباه در امان نگه دارند. در مطلب زیر اشاره به روایاتی شده که اهل البیت «علیهم السلام» در مناظرات و گفتگوهای علمی با استفاده از دلیل و برهان بر خصم خود چیره شده و اصول صحیح استفاده از روایات را برای ما ترسیم نمودهاند. عنْ عِیسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْقُرَشِیّ قَالَ دَخَلَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللّهِ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ:«یَا أَبَا حَنِیفَةَ بَلَغَنِی أَنّکَ تَقِیسُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا تَقِسْ فَإِنّ أَوّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ حِینَ قَالَ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ فَقَاسَ مَا بَیْنَ النّارِ وَ الطّینِ وَ لَوْ قَاسَ نُورِیّةَ آدَمَ بِنُورِیّةِ النّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَیْنَ النّورَیْنِ وَ صَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْآخَرِ ».(55) عیسی بن عبدالله قرشی گوید: ابوحنیفه شرفیاب حضور امام صادق (علیه السلام) شد، آن حضرت به او فرمودند: ای ابوحنیفه، به من خبر رسیده که تو قیاس مىکنى، عرض کرد: آرى، فرمود: قیاس مکن که اول کسى که قیاس به کار بست شیطان بود، آنگاه که گفت: مرا از آتش آفریدى و او را از گل و میان آتش و گل قیاس کرد، ولی اگر نورانیت آدم را با نورانیت آتش سنجیده بود، برتری میان دو نور و صفای یکی را بر دیگری مىفهمید. از صدر روایت یعنی آنجا که عبدالله بن قرشی نقل میکند که داخل شد ابوحنیفه بر امام صادق (علیه السلام) فهمیده میشود که عبد الله قرشی و سایرین نیز در محضر امام صادق (علیه السلام) بودند. پس در این روایات نه تنها امام صادق (علیه السلام) بوسیله مناظره و گفتگوی علمی و استفاده از دلائل متقن، خصم را منکوب کردند، بلکه به شاگردان خود فهماندند، که این روش در استنباط احکام اشتباه است. از آنجا که در عصر امام باقر و صادق و امام رضا «علیهم السلام» آزادی نسبی حاصلی شد و این بزرگواران به راحتی میتوانستند نظرات خود را بیان کنند مضاف بر این که عصر شکوفائی علوم اسلامی نیز به حساب می آمد، علوم مختلف نیز از خارج اسلام وارد اسلام شد. لذا مناظرات خوبی در زمینههای مختلف صورت گرفت و این امر باعث شد تا علوم مختلف از جمله فقه و اصول پویایی لازم را کسب کنند، از این میان میتوان به مناظره امام صادق (علیه السلام) با ابو حنیفه امام فرقهی حنفیه اشاره کرد:
روزی ابوحنیفه برای ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست ولی امام اجازه نداند. ابوحنیفه میگوید: دم در، مقداری توقف کردم تا اینکه عدهای از مردم کوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند، امام به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم. وقتی به حضورش رسیدم گفتم:
– شایسته است که شما نماینده ای به کوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نهی کنید، بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا میگویند. امام فرمود:
: مردم از من نمیپذیرند.
– چگونه ممکن است سخن شما را نپذیرند، در صورتی که شما فرزند پیامبر خدا هستید؟
: تو خود یکی از همانهایی هستی که گوش به حرف من نمیدهی. مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدی، و بدون اینکه بگویم ننشستی، و بی اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی؟
آنگاه فرموند شنیده ام که تو بر اساس قیاس فتوا میدهی؟
– آری.
: وای بر تو! اولین کسی که بر این اساس نظر داد شیطان بود؛ وقتی که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند، گفت: من سجده نمیکنم، زیرا که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک، و آتش گرامیتر از خاک است.
{سپس امام برای اثبات بطلان «قیاس»، مواردی از قوانین اسلام را که برخلاف این اصلی است، ذکر کرد و فرمود:} به نظر تو کشتن کسی بناحق مهمتر است، یا زنا؟
– کشتن کسی بناحق.
: بنابراین اگر عمل کردن به قیاس صحیح باشد پس چرا برای اثبات قتل، دو شاهد کافی است، ولی برای ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا این قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟
– نه.
: بول کثیف تر است یا منی؟
– بول.
: پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر کرده، ولی در مورد دوم دستور داده غسل کنند؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟
– نه.
: نماز مهمتر است یا روزه؟
– نماز.
: پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟
– نه.
: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟
: زن.
: پس چرا ارث مرد دو برابر زن است؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است؟
– نه.
: چرا خداوند دستور داده است که اگر کسی ده درهم سرقت کرد، دستش قطع شود، در صورتی که اگر کسی دست کسی را قطع کند، دیه آن پانصد درهم است؟ آیا این با قیاس سازگاری دارد؟
– نه.
: شنیده ام که این آیه را: « لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»(56) چنین تفسیر میکنی که: خداوند مردم را در مورد غذاهای لذیذ و آبهای خنک که در فصل تابستان میخوردند، مواخذه میکند.
– درست است، من این آیه را این طور معنا کرده ام.
:اگر شخصی تو را به خانه اش دعوت کند و با غذای لذیذ و آب خنکی از تو پذیرایی کند، و بعد به خاطر این پذیرایی بر تو منت گذارد، درباره چنین کسی چگونه قضاوت میکنی؟
– میگویم آدم بخیلی است.
: آیا خداوند بخیل است{تا اینکه روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد}؟
– پس مقصود از نعمتهایی که قرآن میگوید انسان درباره آن مؤاخذه میشود، چیست؟
: مقصود، نعمت دوستی ما خاندان رسالت است.(57)
این چنین مناظراتی موجب شد تا شاگردان امام صادق (علیه السلام) هر چه بیشتر با نحوه استدلال آشنا شده و بتوانند راه صحیح اجتهاد را فرا گیرند علاوه بر اینکه معاندان و آنان که آگاهی لازم را نسبت به فقاهت نداشتند پاسخ مناسب دریافت نموده و بدانند که راهی جز راه اهل البیت «علیهم السلام» انسان را به سر منزل نجات نمیرساند.
3- ترغیب و تشویق افراد مستعد برای اجتهاد:
تشویق راهی مؤثر برای پیشبرد اهداف یک مکتب است –بر خلاف انتقاد و اشکال آن هم با زبان گزنده-. با توجه به سیره اهل البیت «علیهم السلام» میبینیم امامان بزرگوار به خوبی از این سلاح پر فایده استفاده کرده و اهداف مکتب را محقق نمودهاند، از این میان ائمه اطهار «علیهم السلام» با گزینش افراد مستعد و دارای استعداد، معارف حقه را به آنها میآموختند و پس از گذراندن این دوره آنها را تشویق میکردند تا در مواردی که معصوم «علیهم السلام» حضور ندارد مشکلات جامعه اسلامی را بوسیله اجتهاد حل کنند و به قول معروف رد فروع به اصول را انجام دهند. این که معصومین در برخی موارد مردم را تشویق میکردند تا به سوی شاگردان بروند و احکام را از آنان بپرسند نشان دهنده این نکته مهم است که این افراد یک سری اصولی دارند که بواسطه این اصول میتوانند نظرات معصومین «علیهم السلام» را در زمینههای مختلف استخراج کنند. علاوه بر آنکه خودِ ارجاع معصومین «علیهم السلام» و تشویق معصوم « علیه السلام » نشان دهندهی توان بالای این افراد میباشد. از قبیل روایاتی که به مطلب بالا اشاره دارند، روایت عبد العزیز مهتدی است:
عنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ الْمُهْتَدِی وَ کَانَ خَیْرَ قُمِّیٍّ رَأَیْتُهُ وَ کَانَ وَکِیلَ الرِّضَا (ع) وَ خَاصَّتَهُ، قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا (ع) إِنِّی لَا أَلْقَاکَ فِی کُلِّ وَقْتٍ فَعَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی فَقَالَ خُذْ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ.(58)
عبد العزیز المهتدی میگوید از امام رضا سوال کردم: من نمیتوانم هر وقت که خواستم شما را ملاقات کنم پس از چه کسی میتوان دانشهای دینی خود را بگیرم؟ حضرت فرمودند: از یونس بن عبد رحمان سوال کن. این که امام رضا (علیه السلام) مردم را تشویق میکنند تا به یونس بن عبد الرحمن مراجعه کنند نشان دهنده این مسئله است که یونس توانایی اجتهاد را مطابق مبنای اهل البیت «علیهم السلام» دارد، علاوه بر این گاهی خود معصومین «علیهم السلام» افراد خاصی را تشویق به اجتهاد میکردند و آنها را تکلیف میکردند که فتوی دهند. از جمله میتوان به نامه امیر المومنین برای قثم بن عباس نام برد،
الامام علی علیه السلام: فیما کتب الی قثم بن عباس: و اجلس لهم العصرین، فافت المستفتی، وعلم الجاهل، و ذاکر العالم(59): ای قثم ابن عباس عصر هنگام بنشین و برای آنکه طلب فتوای می کند فتوای بده و …. همان طور که امام باقر (علیه السلام) خطاب به ابان بن تغلب فرمودند:
« اجْلِسْ فِی مسجد المدینه وَ اَفْتِ النّاسَ فَاِنّیِ اُحِبُّ اَنْ یَری فِی شِیعَتیِ مِثْلُکَ »(60) ای ابان در مسجد شهر بنشین و برای مردم فتوی بده، همانا من دوست دارم مانند تو در شیعیانم دیده شوند. تشویق ابان ابن تغلب به فتوا و اجتهاد در حالیست که روایات بسیاری اجتهاد بدون علم و تخصص را نهی کرده و عواقب اخروی زیادی بر آن مترتب کردهاند.
قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): «من افتی الناس بغیر علم کان ما یفسده من الدین اکثرممّا یصلیحه».(61)
قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): «من عمل بالمقاییس فقد هلک و اهلک و من افتی الناس بغیر علم و هو لایعلم الناسخ من المنسوخ و المحکم من المتشابه فقد هلک و اهلک».(62)
از مقایسه این دو گونه روایات با یکدیگر، معلوم میشود بعضی از شاگردان اهل البیت «علیهم السلام» مانند یونس بن عبد الرحمان، زراره، ابان بن تغلب، محمد بن مسلم و مانند آنها توانایی فتوا دادن از روی علم را داشته اند که معصوم (علیه السلام) به آنها ارجاع میفرموده. و همچنین از مشخصات فتوی از روی علم این است که شخص توانایی شناختن ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، عام و خاص و … را داشته باشد و إلا هم خود هلاک میشود و هم دیگران را هلاک میکند. امام باقر و امام صادق «علیهما السلام» با شناخت تمام این مسائل بعضی از افراد را تشویق به فتوی و اجتهاد میفرمودند، بدیهی است که لازمه توانایی بر فتوی شناخت مسائل فوق و مشکلات روایات و تعارضات بین آنها است و إلا فتوای بدون علم است که مستوجب عقاب و شداد الهی میباشد. آنچه که میتوان به راحتی از مطالب فوق نتیجه گرفت این است که، زحمات اهل البیت «علیهم السلام» منجر به تشکیل یک مکتب فقهی و اصولی گردیده که اصحاب ائمه اطهار «علیهم السلام» با پیروی از این مکتب توانایی اجتهاد را پیدا کرده بودند، این گونه افراد به قدری ارزش علمی بالایی نزد معصومین داشتند و دارند که نقل شده از امام صادق (علیه السلام): « قال أبو عبد الله (ع) لما أتاه نعیه: أما و الله، لقد أوجع قلبی موت أبان».(63)
امام صادق (علیه السلام) هنگامیکه نوحه و ناله برای فراق ابان را شنیدند فرمودند: به خدا سوگند که مرگ ابان قلبم را به درد آورد. و همچنین از محمد بن الجریدی نقل است که گفت:
قال حدثنا ابان ابن محمد بن أبان بن تغلب، قال: سمعت أبی یقول: دخلت مع أبی إلى أبی عبد الله (ع)، فلما بصر به أمر بوسادة فألقیت له، وصافحه واعتنقه ورحب به، وقال: وکان أبان إذا قدم المدینة تقوضت إلیه الحلق، وأخلیت له ساریة النبی (ص).(64) پسر ابان میگوید: به همراه پدرم بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدیم، هنگامیکه ما را دید دستور داد متکا و بالشتی فراهم شود، امام با ابان مصافحه کرد و او را در بغل گرفت و به او خوش آمد گفت و هنگامیکه ابان به شهر مدینه وارد می شد افرادی برای کوتاه کردن سر او فرستاده میشدند و ستون پیامبر در مسجد النبی برای او خالی میشد تا به او تکیه دهد.
4- نهی از تفقه و افتاء بدون علم:
شناخت اشیاء توسط شیء مخالف و ضد آنها یکی از راههای شناخت است که در بسیاری از موارد میتواند راه گشای بحثها ی علمی و عملی باشد، در مباحث اصولی با مراجعه به کتب روایی با یک سری از روایات مواجه میشویم که نهی شدیدی را متوجه فتوی دادن بدون علم کردهاند و این کار را بسیار مورد سرزنش قرار دادهاند. نهی در مورد فتوی و تفقه بدون علم، ما را به این سمت و سوی می برد که حتماً فتوی، دارای اسلوب و روشهایی است که در صورت به کار بردن این اسلوبها میتوان راه صحیح را پیمود، البته این مطلب همان مفهوم مخالف میباشد. حال بحثی که مطرح میشود این است که فتوای همراه با علم چیست و بر چه پایههایی استوار میباشد. در این مقاله سعی شد تا این مقوله به خوبی بررسی شود و رئوس اصلی و مطالبی مهمیکه از ناحیه مقدس اهل البیت «علیهم السلام» برای استخراج حکم خدا ترسیم شده، بیان شود. که در خلال بحث به این موارد اشاره شد، اما آنچه به نظر میرسد، این نکته مهم است که در مقابل فتوای بدون علم فتوای از روی اصول و علم است که توسط اهل البیت «علیهم السلام» مورد توجه قرار گرفته است. حال به چند نمونه از روایاتی که در این باب آمده است اشاره میکنیم. عن قال: قال ابی جعفر علیه السلام،قال من افتی الناس بغیر علم و لا هدی لعنته ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب و لحقه وزرمن عمل بفتیاه.(65)
از عبیده نقل شده که گفت:امام صادق (ع) فرمودند: هر کس بدون علم و بدون هدایت از جانب خدا فتوی دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت میکنند و زشتی عمل به فتوی او نیز به او ملحق شده (و در پرونده اعمال او ثبت میشود). علامه مجلسی در ذیل این حدیث شریف بیانی دارند که میفرمایند: بغیر علم ای من الله بغیر واسطه بشر کما للنبی و بعض علوم الائمه «علیهم السلام».(66) بغیر علم یعنی کسی که از خدا و بدون واسطه قرار گرفتن ولی خدا نقل نماید.
قال النبی (ص): « من افتی الناس بغیر علم کان ما یفسده اکثر ما یصلحه».(67) همانا کسی که فتوی بدون علم دهد، فسادی که بپا میکند بیشتر از اصلاحیت که انجام میدهد. این روایت هرچند از عمومات است و شامل همه مسائل میشود، اما اکثر کاربرد لفظ فتوی در مسائل دینی به صورت عموم و در فقه بصورت خصوص است، پس میتوان گفت قدر متقین این روایت فتوی در مسائل قفهی است که قطعاً احتیاج به اصول و قواعد کلی داشته و در صورت عدم بکارگیری این قواعد کلی مفتی دچار اشتباه شده و نمیتواند حکم الله را استخراج کند.
نتیجه:
نگاه و تأمل در تاریخ پیدایش یک علم میتواند در پیشبرد آن نتایج خوبی داشته باشد، با توجه به سیر تحول اصول فقه و با دقت در سرچشمه شکل گیری آن، که از منایع فیض الهی و از چشمه جوشان اهل البیت «علیهم السلام» است، درسهای زیادی میتوان گرفت، بخلاف آنچه بعضی از علماء گمان بردهاند قطعاً پدید آورنده اصول فقه از ناحیه وجود نازنین پیامبر اکرم (ص) و به تبع ایشان اهل البیت «علیهم السلام» میباشند، بدیهی است آنچه از ناحیه مقدس اهل البیت «علیهم السلام» صادر شده باشد به مانند نهالی است که در حال حاضر به یک درخت تنومند و بزرگ بدل گردیده است، که بدون آن ورود به حوزه فقه امکان پذیر نیست. آنچه این مقاله در پی اثبات آن بود، دو نکته اصلی است که امیدوارم در بیان این دو مطلب کوتاهی نشده باشد مطلب اول اینکه، پیدایش علم اصول فقه وکلیات آن توسط ائمه اطهار «علیهم السلام» صورت گرفته و مطلب دوم اینکه: اهل البیت «علیهم السلام» برای بسط و گسترش اصول فقه از چه راههایی علمی و عملی استفاده نمودهاند، البته در این خلال سعی شد از متونهای اصلی شیعه استفاده شود تا به این منبع فیض نزدیکتر باشد. مضاف بر این که در صدد بودیم تا به 6 راه علمی و 4 راه عملی برای بسط و گسترش علم اصول توسط اهل البیت «علیهم السلام» اشاره کنیم. علوم مختلفی از علوم اسلامی توسط اهل البیت «علیهم السلام» تأسیس شده است که از جمله آن میتوان به اصول فقه اشاره کرد، البته لازم به ذکر است که ما برای شناخت و معرفت این خاندان در ابتدای راه هستیم و در این زمینه کارهای اندکی انجام شده است، به امید روزی که صاحب اصلی ما ظهور کرده و ما را از علوم حقیقی سیراب گرداند( ان شاء الله ).
پینوشتها:
1- محمد رضا مظفر، اصول فقه مظفر، ص 181
2- سید حسن بجنوردی، منتهی الآمال، ج 1، ص 14
3- محمد کاظم آخوند خراسانی، کفایه الاصول، ص 9
4- میرزا ابوالقاسم بن الحسن، قوانین الاصول، چ سنگی، ج 1، ص 9 ـ 10
5 – محمد رضا مظفر، اصول الفقه ص 6 ـ 7
6- حبیب الله عظیمی، تاریخ فقه و فقهاء، ص 44
7- همان، ص 46
8- احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 138
9- همان، ص 161
10- احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 177
11- ناصر مکارم شیرازی، انوار الاصول، جز اول، ص 15
12- امام خمینی، لمحات الاصول، ص 6
13- محمد حسن تهرانی (آقا بزرگ)، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 2، ص 291
14- احمد بن علی النجاشی، رجال نجاشی، ص 311
15- امام خمینی، لمحات الاصول، ص 7
16- احمد بن علی النجاشی، رجال نجاشی، ص 32
17- ابن الندیم، الفهرست، ص 225
18- احمد بن علی النجاشی، رجال نجاشی، ص 63
19- ابن الندیم، الفهرست، ص 226
20- احمد بن علی بن محمد عسقلانی، لسان المیزان: ابن حجر، ج 2، ص 477
21- سایت درس خارج استاد سید حسن خمینی، تاریخ تطور علم اصول 1
22- مائده/ 44
23- مائده/ 45
24- مائده / 47
25- ملا محمد محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 2، ص 418
26- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص 186
27- همان، ص 186
28- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 94
29- همان، ص 179
30- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 3، ص 128
31- شیخ مرتضی انصاری، فرائد الاصول، ج2، ص 59
32- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 244
33- همان، ص 246
34- همان، ج 50، ص 76-75
35- شیخ صدوق، من لا یحضر الفقیه، ج 1، ص 134
36- حبیب الله عظیمی، تاریخ فقه و فقهاء، ص 309
37- شیخ طوسی، تهذیب الاحکا م،ج 1، ص8
38- همان، ج 6، ص301
39- ناصر مکارم شیرازی، انوار الاصول، ج2، ص15
40- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص245
41- ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیه، ج2، ص379
42- شیخ مرتضی انصاری، فراعد الصول ج 1، ص 320
43- محمد کاظم آخوند خراسانی، کفایه الاصول، ص 340
44 – همان، ص 340
45- همان، ص 339
46 – شیخ مرتضی انصاری، فراعد الاصول، ج 1، ص 59
47- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 228
48- همان، ص 251
49- شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 18، ص 105، باب 11 من صفات القاضی
50- شیخ کلینی، اصول کافى، جلد6، ص 164
51- شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ص 275الی ص278
52- شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 273
53 – احمد بن علی بن محمد عسقلانی، تذهیب التهذیب، ج 1، ص 88
54- محمد رضا مظفر، المنطق، ص 287
55- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص 172
56- تکاثر/ 8
57- مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 363 الی 366
58- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 251
59- محمد ری شهری، میزان الحکمه، ج 3، ص2374
60- ناصر مکارم شیرازی، انوار الاصول، ج 2، ص 16
61- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 121
62- همان، ص 131
63- احمد بن علی النجاشی، رجال النجاشی، ص 10
64- همان، ص 11 و 12
65- وسایل الشیعه، ج 18، ص 10
66- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 118
67- محمد ری شهری، میزان الحکمه، ج 3، ص 2372
منابع و مآخذ
1- قرآن کریم
2- آخوند خراسانی، محمد کاظم، کفایه الاصول، چاپ سوم، قم، مؤسسه آل البیت «علیهم السلام»، 1426 ق
3- ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، یعقوب جعفری، چاپ دوم، قم، اندیشه هادی، 1385 ش
4- النجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، بی چا، قم، موسسه نشر اسلامیالتابعه لجماعه المدرسین، 1407 ق
5- ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
6- آذرنوش، آذرتاش، فرهنگ معاصر عربی فارسی، چاپ چهارم، تهران، نشر نی، 1383 ش
7- بجنوردی، سید حسن، منتهی الآمال، بی چا، قم، مطبعه مؤسسه العروج، 1379 ش
8- پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، چاپ یازدهم، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1379 ش
9- تهرانی (آقا بزرگ)، محمد حسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بی چا، تهران، دانشگاه تهران، 1355 ق
10- خمینی، روح الله، لمحات الاصول، چاپ اول، بی جا، مؤسسه تنظیم و نشر آثار الامام الخمینی (قدس سره الشریف)، 1379 ش
11- سایت درس خارج استاد سید حسن خمینی
12- شیخ طوسی، محمدبن حسن، تهذیب الاحکام، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365ش
13- شیخ مفید، محمد بن محمد النعمان، الارشاد، ترجمه حاج سید هاشم رسولی محلاتی، بی چا، بی نا، انتشارات علمیه اسلامیه، بی تا
14- شیخ طوسی، محمد بن الحسن، اختیار معرفه الرجال(المعروف برجال کشی)، تعلیقیه حسن المصطفوی، بی چا، مشهد، چاپخانه دانشگاه مشهد، 1348 ش
15- شیخ حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، بی چا، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا
16- صدر، سید حسن، تاسیس الشیعه، بی چا، بی جا، شرکه النشر لطباعه العراقیه المعدوده، 1370 ق
17- عسقلانی، احمد بن علی بن محمد(ابن حجر)، لسان المیزان، اعداد:محمد عبد الرحمن المرعشلی، ریاض عبدالله عبد الهادی، طبعه الاولی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1417ق
18- عسقلانی، احمد بن علی بن محمد(ابن حجر)، تهذیب التهذیب، بی چا، بیروت، دار الفکر، 1404 ق
19- عظیمی، حبیب الله، تاریخ فقه و فقهاء، چاپ سوم، تهران، انتشارات اساطیر، 1390 ش
20- فیض کاشانی، ملا محمد محسن، تفسیر صافی، ترجمه استاد عبد الرحیم عقیلی بخشایشی، چاپ سوم، قم، چاپ و نشر نوید اسلام، 1387 ش
21- کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، محمد باقر کمره ای، چاپ سوم، تهران، اسوه، 1375 ش
22- مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، چاپ سوم، قم، منشورات فیروز آبادی، 1422 ق
23- میرزای قمی، ابوالقاسم ابن الحسن، قوانین الاصول، بی چا(چاپ سنگی)، بی جا، بی نا، بی تا
24- مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقهیه، چاپ دوم، قم، مدرسه الامام علی بن ابی طالب «علیه السلام»، 1427 ق
25- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بی چا، تهران، دار الکتب الاسلامیه، بی تا
26- مظفر، محمد رضا، المنطق، چاپ دوم، قم، دار التفسیر (اسماعیلیان)، 1419 ق
27- مکارم شیرازی، ناصر، انوار الاصول، چاپ اول، قم، مدرسه امام علی بن ابی طالب (ع)، 1424 ق
28- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، چاپ اول، قم، المکتبه الاحیدریه، 1425 ق
29- شیخ انصاری، مرتضی، فرائد الاصول، تحقیق عبدالله النورانی، بی چا، قم، موسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، بی تا
30- ری شهری، محمد، میزان الحکمه، طبعه الاولی، قم، دار الحدیث، 1416 ق
/ج