خانه » همه » مذهبی » نقش تقدیر و قضا و قدر در زندگی چیست؟ خدا خودش برنامه های از پیش تعیین شده دارد یعنی چه ؟ مثلا خداوند ما را در خانواده هایی خاص می آفریند و خوب در زمانی خاص می میریم پس نقش اجل زودرس که دست خود ماست چه چه آیا این که افراد در آینده چه کاره می شوند چه کسی را در زندگی انتخاب می نمایند(شریک همسر) و … به دست خداست و از پیش تعیین شده و یا به دست انسان اسست ؟

نقش تقدیر و قضا و قدر در زندگی چیست؟ خدا خودش برنامه های از پیش تعیین شده دارد یعنی چه ؟ مثلا خداوند ما را در خانواده هایی خاص می آفریند و خوب در زمانی خاص می میریم پس نقش اجل زودرس که دست خود ماست چه چه آیا این که افراد در آینده چه کاره می شوند چه کسی را در زندگی انتخاب می نمایند(شریک همسر) و … به دست خداست و از پیش تعیین شده و یا به دست انسان اسست ؟

در ابتدا گفتنی است؛ که خداوند به واقعیت های اتفاق افتاده علم دارد و به عبارتی دقیق تر واقعیت ها مطابق علم الهی است. که از این رو مرتبه الهی به علم فعلی خداوند تعبیر می شود.بنابر گفته برخی، خداوند به آنچه انجام می گیرد علم دارد. و بنابر گفته برخی آنچه انجام می گیرد مطابق علم خداوند است. که در اصطلاح برخی اهل فلسفه و حکمت اولی را علم انفعالی و دومی را علم فعلی خداوند نامیده اند که خود یکی از مراتب علم الهی است.
مرتبه بعد، لوح محو و اثبات می باشد که بسته به اختیار و اراده خودمان و یا تغییر عوامل و شرایط برخی حوادث اتفاق می افتد و ثبت می شود و برخی اتفاق نمی افتد. در هر دو موارد پیش گفته شده، اختیار و اراده انسان، مهمترین عامل است یعنی خداوند می داند که ما با اختیار و اراده خودمان چه کاری را انجام می دهیم و با توجه به اراده و اختیار ما.
جهت توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
سرنوشتی را برای ما اثبات می کند و یا محو می سازد. بنابراین اگر چه علم پیشین خداوند هست اما این علم با توجه به انگیزه ها و شرایط ما رقم خورده است.
اما باید بدانیم که ما تنها در دنیا زندگی نمی کنیم و تنها اختیار و اراده ما تعیین کننده نیست. بلکه اختیار و اراده دیگران و عوامل و شرایط دیگر نیز وجود دارند. البته در نسبت سنجی رکن مهم اراده و اختیار ماست که گاهی تا بیش از 90 درصد تعیین کننده است.
و در صورتی که انفعالی و سست برخورد کنیم بدیهی است که عوامل و شرایط دیگران بر ما تحمیل می شود. لذا نباید کوتاهی و سستی خود را به عنوان تقدیر الهی و قسمت به شکل مخفی آن به شمار آوریم و خودمان را مجبور و مقهور و افسرده بسازیم.
آنچه که گفته شد نظام عمومی برای مردمان است که به طور معمول تلاش می کنند و تصمیم می گیرند و یا سستی و تنبلی می کنند و نتیجه تلاش و یا تنبلی خود را خواهند دید.
البته اولیای الهی و مؤمنان واقعی که وظیفه خود را با همت وتلاش به خوبی انجام می دهند و پیشرفت و نتیجه کار را به خدا می سپارند. خداوند متعال علاوه بر تقدیر عمومی و نظام عمومی، لطف ویژه ای نسبت به آنان خواهد داشت و امور آنها را به خوبی فراهم خواهد ساخت که این تقدیر الهی خاص می باشد.
پاسخگویی به این سؤال مهم و اساس نیازمند دقت و توجه به امور ذیل است:

الف) تصور صحیح از قضا و قدر

ما باید در تمام شؤون زندگى به قضا و قدر الهى اعتقاد داشته باشیم. مهم این است که تصور ما از قضا و قدر تصورصحیح و درستى باشد. ما در اینجا فقط به دو نکته مهم پیرامون این مسأله اشاره مى کنیم.
اول: یکى از مظاهر قضا و قدر اختیار انسان است؛ یعنى، قضاى الهى بر این تعلق گرفته که انسان موجودى مختار و آزاد باشد، با اختیار خود انتخاب کند، نتیجه کار خودش را مشاهده نماید و مسؤولیت آن را بر عهده بگیرد. بنابراین هرکارى را که ما انجام مى دهیم به حکم قضا و قدر الهى است نه این که قضا و قدر الهى بر این تعلق گرفته باشد که ما فلان کار مخصوص را انجام دهیم.
فرض کنید در دانشگاه قانونى وضع کنند که دانشجویان هر تعدادى که خواستند واحد درسى انتخاب کنند، در این صورت هر دانشجویى هر تعداد واحد درسى انتخاب کند به حکم این قانون مى باشد. اما قانون هیچ گاه تعیین نکرده که فلان فرد چند واحد درسى انتخاب کند.
دوم: قضا و قدر الهى هیچ گاه به امور جزئى تعلق نمى گیرد. براى مثال قضاى الهى بر این تعلق نگرفته که فرد خاصى حتما به بیمارى خاصى مبتلا شود. یا فرد خاصى حتما فقیر شود یا فلان فرد کور به دنیا بیاید بلکه قضا و قدر الهى همواره به امور کلى تعلق مى گیرد؛ یعنى، این که در مورد اول قضاى الهى بر این تعلق گرفته که هر کس غذاى آلوده خاصى را بخورد به بیمارى خاصى مبتلا مى شود و اگر نخورد بیمار نمى شود. حال اگر کسى غذاى آلوده را خورد و بیمار شد به حکم قضاى الهى است و کسى که نخورد و صحیح و سالم ماند، آن هم به حکم قضاى الهى است. پس سرنوشت هاى گوناگون در کار است و این سرنوشت ها مى توانند جانشین یکدیگر بشوند جانشین شدن آنها نیز به حکم سرنوشت است.
براى آگاهى بیشتر ر.ک: مجموعه آثار شهید مطهرى، ج 1، ص 381 – 395.{

ب) تفاوت های موجود و نقش اراده انسان

نخست باید دانست, خداوند جهان را بر اساس دو عنصر مهم «نظامندی» و «عدالت» آفریده است.
نشانه نظامندی جهان آن است که عوامل محیطی, ژنتیکی و اختیار هر کدام نقش موثر خود را داشته باشند از این رو پدر و مادری که با پاکی و ایمان فرزنددار شده اند با پدر و مادری که در حال اعتیاد و …. فرزنددار شده اند به طور طبیعی و بر اساس نظام مندی جهان فرزند این دو خانواده با هم تفاوت خواهند داشت . اما بر اساس عدالت خداوند چون فرزند مقصر نیست از هر فرزندی بر اساس توانمندی و شرایط محیطی او خداوند انتظار دارد و او را مورد بازخواست قرار می دهد. برای توضیح بیشتر در این باره توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
گاهی سؤال این است که «چرا میان موجودات عالم، تفاوت وجود دارد؟» و گاهی سؤال این است که «چرا موجودات انسانی دارای ظرفیت ها و استعدادهای متفاوت هستند؟» این دو سؤال کاملا از هم جدا بوده و پاسخ های مختلف را می طلبند.
هر چند در اینجا موضوع بحث ما سؤال اول نیست، اما اجمالا و سربسته می گوییم که وجود اختلاف و تفاوت در میان موجودات، لازمه وجود قوانین و نظامات ضروری حاکم بر عالم، به ویژه نظام ضروری علی و معلولی است. خداوند همه جهان را با یک اراده آفریده است و اراده او از مجرای همین قوانین و نظام خاص علی و معلولی تحقق می یابد. از طرف دیگر، معنای حاکمیت قوانین و نظامات ضروری و تخلف ناپذیر، آن است که نظام عالم یک نظام طولی و سلسله مراتبی است که در آن هر موجودی (نوع و طبقه موجودات) در هر مرتبه و جایگاهی از آن سلسله مراتب که قرار دارد، همان مرتبه و جایگاه هویت او را تشکیل می دهد. درست مانند سلسله مراتب اعداد که هر عددی در میان سلسله اعداد از جایگاهی برخوردار است که هویت و «او» بودن او به آن جایگاه بستگی دارد.
اما در مورد سؤال دوم، که شاید پرسش کننده محترم نیز همین معنا را مراد کرده است، باید گفت که: آنچه در مورد نظام تغییرناپذیر و سلسله مراتبی عالم گفتیم، حاصل بحثی است که در باب «کیفیت صدور موجودات از ذات باری تعالی» مطرح است. در آنجا گفته می شود که جایگاه و مکان و «چیستی» و «چگونگی» هر موجودی، در یک سلسله مراتب ضروری تعیین و تعریف می شود و آن موجود از آن مرتبه وجایگاه تفکیک ناپذیر است. حال مطلب مهم این است که آیا می توان همین سخن را درباره آدمیان و «چیستی» و «چگونگی» و وضعیت تکاملی آنها صادق دانست؟ یعنی آیا هر انسانی با هر ظرفیت و استعداد و جایگاهی که دارد همان وضعیت و ظرفیت و استعداد، هویت بخش او بوده و دیگر نمی تواند از چنان وضعیتی فراتر رود؟
حقیقت این است که در این گونه موارد باید سخت مراقب خلط مبحث و حتی مغالطات نهفته و ناپیدا بود. گستره حیات انسان و قلمرو افعال و اعمال او به سبب وجود عنصر تعیین کننده و سرنوشت ساز «اراده» و «اختیار»، وضعیتی کاملا دیگرگون و متفاوت با نظام ضروری و تغییرناپذیر سلسله مراتبی دارد.
در اینجا آنچه نقش اساسی را در فرآیند تکاملی حیات انسان ایفا می کند همان عنصر اختیار است و اختیار چیزی نیست جز اعطاء مسؤولیت و در نتیجه تکلیف سازندگی به انسان. پس حال که خود را با دو امر مواجه می بینیم یعنی از یک طرف با تفاوت ظرفیت ها و استعدادها و از طرف دیگر حضور تعیین کننده اراده و اختیار ، می گوییم که اولا انسان چون موجودی مختار است در مقابل اعمال و افکار خود مسؤولیت و تکلیف پیدا می کند.
ثانیا، ظرف وجودی او، شاید به دلیل وجود همین عنصر مهم، ظرفی از پیش تعیین وتعریف ناشده و انعطاف پذیر است؛ یعنی، ظرفیت و چگونگی و نحوه استعداد او کاملا به کنش و واکنش ها و فعالیت های مختارانه معرفتی و معیشتی او بستگی دارد.
ثالثا، و در نتیجه، تفاوت ظرفیت ها و استعدادها، نسبتی مستقیم و آشکار با همت و عمل مختارانه آدمی دارد. با توجه به همین نکته است که نظام های آموزشی و تربیتی و اخلاقی معنا و مفهوم پیدا می کنند. از این رو می گوییم که: خداوند خالق قوانین و نوامیس حاکم بر هستی است. براساس نظام علت و معلول و تفاوت های محیطی و ژنتیکی و… علاوه بر اشتراک اصل غریزه و فطرت در انسانها ظرفیت ها و استعدادهای متفاوت در افراد انسانی پیدا می شود و از سوی دیگر خداوند به آدمی قدرت و اختیار سازندگی اعطا نموده است و این انسان است که به سبب همین عنصر اختیار، مسؤولیت پیدا می کند که در چارچوب قوانین و نظامات حاکم بر عالم هستی، توان و ظرفیت و استعداد نهفته و بالقوه خود را شکوفا سازد. و این انسان است که خود مسؤولیت چگونه بودن و چگونه زیستن خود را بر عهده داشته و البته تفاوت ها نیز ناشی از چگونگی فعل و عمل مختارانه اوست.
مطلب مهم این که این گونه نیست که خداوند به انسان فقط اختیار و مسؤولیت را عطا فرموده و او را به حال خود رها کرده باشد، بلکه ضمن اعطا اختیار، برنامه زندگی سعادتمندانه را نیز از طریق رسولان و سفیران خود در اختیار آدمی نهاده است. از این روست که انسان ضمن این که تکلیف پیدا می کند، باید پاسخگوی اعمال و افعال خود بوده و به تناسب عمل، پاداش یا کیفر ببیند.
در پایان باز بر این نکته تأکید می کنیم که زندگی انسان یک زندگی متحول و متکامل است و آدمی این توان و استعداد را دارد تا نحوه و چگونگی حیات خود را با عمل مختارانه، خود ترسیم نماید. از این رو، یک وضعیت یا طبقه یا جایگاه اجتماعی و شغلی و یا معرفتی خاص، هویت بخش انسان نیست به طوری که نتواند از آن مقام و وضعیت جدا شده و وضعیت دیگری را رقم زند. بلکه همان طور که گفتیم، ما خود مسؤول چگونه زیستن و تحقق استعدادهای نهفته خود هستیم.
آن چه گفته شد تبیین واقعیت موجود و وجود تفاوت ها است. اما چرا خداوند نظام جهان را به گونه ای قرار نداده که همه یکسان باشند؟ باید گفت اقتضای نظام دنیا این گونه است که دارای هندسه ویژه ای باشد و ابتدا و فرجام خاص داشته باشد و زیبایی آن به همین است. در غیر این صورت نظام دیگری خواهد بود و فرجامی مانند بهشت و جهنم نخواهد داشت.
منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- عدل الهی، مرتضی مطهری، قم، انتظارات اسلامی، 1361، صص 119 – 35
2- الهیات و معارف اسلامی (تبیین عقاید اسلامی)، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1376، صص 167 – 154
3- درس هایی از علم کلام، حبیب الله طاهری، دفتر انتشارات اسلامی قم، 1381، ج 2، صص 172 – 163
4- آموزش عقاید، محمد تقی مصباح یزدی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1375، ج 2 – 1، صص 199 – 190

افراد بشر هم از نظر استعداد و هم از نظر شرایط اقتصادى و سیاسى در وضعیت هاى مختلفى قرار دارند. این تفاوت به دلیل اهداف و فلسفه خاصى است که بر جریان آفرینش انسان حاکم است.
شما دنیایى را فرض کنید که همه انسان هاى موجود در آن از نظر شرایط فکرى، اقتصادى و… یکسان بودند و هیچ تفاوت و تغییرى نیز در آن حاصل نبود، آن گاه شکل زندگى و حیات اجتماعى به چه صورتى در مى آمد؟ آیا در این صورت کارخانه اى به گردش در مى آمد و زمینى کاشته مى شد؟ مسلما نه! چرا که کسى به کس دیگر نیازى ندارد و همه یکسان فرض شده اند. هم چنین هیچ تحرّکى در آنان مشاهده نمى شد؛ چون هیچ کس از دیگرى عقب نیست تا بخواهد به او برسد. مى بینیم که نظام انسانى در این
طبیعت، بنا به سلسله علل و اهداف آفرینش، به گونه اى خاص تنظیم شده است. لذا روزى روم و ایران دو ابر قدرت جهان و منبع ثروت و قدرت بودند و روز دیگر اروپا چنین مى شود و سپس رو به زوال مى گذارد. تمدّن ها، قدرت ها و … به وجود مى آیند و با درگیر شدن با شرایط خاصى، متلاشى شده و از بین مى روند و از خاکستر آنها تمدّن جدیدى پا به عرصه وجود مى گذارد. فلسفه همه این حرکت ها، در تفاوت ها و اختلافهاست؛ چنان که قرآن مى فرماید: «و من آیاته خلق السماوات والارض و اختلاف
السنتکم والوانکم ؛ از آیات او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ هاى شماست»، (روم، آیه 22). اگر از زاویه اى دیگر به بحث نگاه کنیم، خواهیم دید که بسیارى از ارزش ها در پرتو همین اختلافات شکل مى گیرد. عدالت وقتى معنا پیدا مى کند که ظلمى نیز مشهود و ملموس باشد و عدالت خواه نیز وقتى متصور است که ستمگرى در کار باشد. در تقابل فقر و غنا نیز همین نکات وجود دارد. بسیارى از احساسات عمیق و ارزشمند انسانى در این تقابل ها شکل مى گیرد. کتاب بینوایان که حاکى از احساسات متعالى درباره پدیده فقر است، از کجا نشأت گرفته است؟ نکته دیگر در این باب آن است که تکالیف خداوند و بازخواست او از بندگان در قیامت، متناسب با امکاناتى است که در اختیار آنان قرار دارد.
حساب و بازخواست از اغنیا در قیامت و نیز مسؤولیت آنان در دنیا، با حساب فقرا و مسؤولیتشان برابر نیست. بنابراین روزى عدالت به طور کامل برقرار خواهد شد، اگر چه در دنیا و بر حسب ظاهر تفاوت ها به چشم بیایند. مسأله مهم دیگر، امتحان نمودن اقشار مختلف مردم است که فقیر و غنى به فقر و غنایشان مورد امتحان قرار گیرند.
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
1- عدل الهى، شهید مطهرى
2- حکمت عبادات، آیت الله جوادى آملى

ج) قضا و قدر الهی و اجل انسان ها

همه موجودات و حوادث و پدیده هاى جهان، مطابق اراده ازلى و قضا و قدر الهى انجام مى شود. قضا و قدر الهى نیز به این تعلق گرفته که هر موجود و پدیده اى از راه علل و اسباب خاص خودش به وجود بیاید یا از بین برود و مسأله مرگ و میرها نیز طبق ناموس خلقت و نظام علّى و معلولى پدید آید. به طور کلى مرگ و میر دو نوع است: یکى اجل مسمّى، و دوّم اجل معلّق یا غیر مسمّى. نوع اوّل همان اجل طبیعى است که مطابق با نطام خلقت هرموجود زنده اى پس از یک دوره زندگى عوامل زیستى او رو به کاهش و زوال مى گذارد تا روزى که عمر او به سر رسد، و اجل معلق، مرگ هاى زودرس هستند که بر اثر تصادف یا بیمارى ها و… پدید مى آیند و هر دو اجل به اراده و مشیت الهى و بر طبق قضا و قدر الهى انجام مى شود، ولى نکته اى که در اینجا قابل توجه است این که اعمال و رفتار ارادى و اختیارى انسان نیز، خود یکى از اسباب و مشیات این عالم و جزئى از قضا و قدر الهى است که در بسیارى ازحوادث و پدیده هاى عالم، نقش فاعلى به خود مى گیرد. پس انسان مى تواند با اعمال و رفتار خود، سرنوشت خویش را تعیین کند و یکى از امورى که رفتار انسان در تعیین آن مؤثر است، مرگ مى باشد. انسان مى تواند با رعایت اصول بهداشتى و… عمر خود را به حد طبیعى و واقعى برساند. علاوه بر این بعضى از گناهان یا کارهاى خیر مانند قطع رحم یا ظلم و احسان وصله رحم و صدقات و… نیز در تأخیر و تقدیم مرگ ها مؤثر است، ولى در نهایت همه اینها برطبق قانون قضا و قدر الهى است و خداوند از ازل مى داند که هر انسانى با اعمال و رفتار خوب یا بد خویش چه نوع اجلى خواهد داشت.
بنا بر آنچه گفته شد تعیین الهی با ملاحظه همه شرایط از آن جمله انتخاب خود انسان و احتیاط و بی احتیاطی اوست. به این مثال توجه کنید: اگر فانوسى را که در مخزن آن مقدارى نفت وجود دارد، روشن کنیم دو نوع خاموشى براى آن متصور است: یکى آن که آن قدر روشن باشد تا نفت آن تمام شود و به طور طبیعى خاموش گردد. دوم آن که قبل از تمام شدن نفت، کسى آن را خاموش کند یا فانوس بر زمین افتد و… خاموش شود. اگر چه خداوند نسبت به پیشامد هر دو وضعیت علم دارد اما علم او با ملاحظه اختیار و انتخاب ما است.
بیشتر مرگ ها با اجل معلق تحقق مى پذیرد نه با اجل حتمى؛ یعنى، یک سرى عوامل، در تقدیم و یا تأخیر آن دخیل است؛ مثلاً اگر کسى از بدن خود مراقبت نکند و غذاهاى ناسالم و مضر تناول نماید، در اثر مسمومیت و یا انسداد شریان ها و… عمرش به پایان مى رسد؛ حال آن که اگر مراقبت مى کرد، ممکن بود عمرش طولانى تر باشد.
تأثیر برخى از اعمال نیز به همین شکل است. صله رحم آن را افزایش مى دهد و قطع رحم آن را کاهش مى دهد؛ ولى دامنه تأثیر در محدوده اجل معلق است نه اجل مسمى.
صدقه مسلما اجل را به تأخیر مى اندازد؛ ولى باید بدانیم که یک حادثه مرهون علل و عوامل مختلفى است که مجموع آنها حادثه اى را پیش مى آورند. بنابراین چه بسا اگر صدقه در کار نبود پیش از این حوادث منجر به آن واقعه مى شد و یا حادثه ناگوارترى پیش مى آمد.
برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
خداوند از ازل، هر اتفاقی که بر من و شما رخ می دهد می داند و مثلاً می داند که در روز 5/3/84 در ساعت 3.45 بعد از ظهر چه کاری از من و شما سر می زند. این علم حتمی است و تخلف پذیر نیست. اما آیا این دلیل سلب قدرت از من و شماست؟ بلکه صحیح تر این است که گفته شود که خداوند می داند که در روز 5/3/84 در ساعت 3.45 بعد از ظهر هر کدام از ما به اختیار و قدرت خود چه می کنیم یکی با حسن اختیار خود روی به کار خیر می آرود و دیگری با سوء اختیار خود به سمت بدی میل می کند. و این علم حتمی و تخلف ناپذیر الهی است .
به عبارت دیگر خداوند انسانی را با اختیار و قدرت آفرید و راه درست از نادرست را به او نشان داده آنگاه او را فرمان داد که به سمت نیکی گرایش پیدا کند. اما این فرد به اختیار و قدرت خود ، به بیراهه می رود و این را خدا می داند.
مثال ساده آن، مثال معلمی دقیق و پر تجربه است که خوب درسی می دهد و دانش آموزان را به درس خواندن تشویق می کند و در برابر تخلفات آنها می ایستد. اما از همان ابتداء می داند که فلان دانش آموز تجدید خواهد شد. علم معلم تاثیری در قدرت واختیار و تجدید شدن دانش آموز ندارد. او به اختیار خود به بیراهه رفت و از این درس نمره نیاورد و معلم نیز همه این مطالب را می دانست پس دقت فرمایید علم الهی قطعی و تخلف ناپذیر است . اما این علم درباره موجودی است که با اختیار و قدرت خود دست به کار می شود.

د) قلمرو اختیار انسان

باید توجه داشت که انسان اختیار مطلق ندارد. بلکه اختیار او در محدوده خاصی است. زمان و مکان ولادت؛ پدر و مادر و مسائلی این چنین در اختیار او نیست اما در محدوده دنیا و براساس اصل حاکم علت و معلول دارای اختیاراتی است که تکلیف نیز براساس و به اندازه محدوده اختیار است. هر انسانی با سرمایه فطرت آفریده می شود و مواجه با وسوسه های شیطانی است و قدرت انتخاب بدی یا خوبی را دارد و می تواند کاری را انجام دهد یا ندهد و به اندازه همین اختیار مسئول است. درست مثل کارمندی که حدود اختیاراتی دارد و به اندازه های اختیارات مسئولیت دارد و اگر کارش را دست انجام داده پاداش می گیرد و اگر در حیطه وظایف و مسئولیت و اختیاراتش تخلف و کم کاری کرد، تنبیه می شود. برای اینکه بحث بهتر روشن شود، اجازه می خواهم که اشاره به مضمون روایات معروفی که از امامان ما(ع) رسیده است، اشاره کنم و بحث را دنبال کنم و آن روایاتی است که تحت عنوان «لاجبر و لاتفویض بل امر بین امرین» مطرح هستند.
جمله «لاجبر و لاتفویض بل امر بین امرین» مضمون احادیث متعددى است که از اهل بیت عصمت و طهارت در نقد دو نظریه نادرست جبر و تفویض بیان شده است و در حقیقت آموزه اى مستقل و دقیقى است که افعال اختیارى انسانها را بدرستى تبین مى کند (نگا: بحار الانوار باب اول و دوم از ابواب العدل ج: 5 صص: 84 – 2). مبحث جبر و اختیار و امر بین الامربین از مباحث پیچیده و مشکل کلامى و فلسفى و اخلاقى است که درک و فهم آن نیاز به تفکر و تامل بیشترى دارد. به عنوان مقدمه لازم است که تعریف واژه ها روشن شود و آنگاه به بحث اصلى بپردازیم.
جبر یعنى اینکه انسان در افعال و کردار خود مجبور باشد و از خود اختیارى نداشته باشد. به عبارت دیگر افعال بندگان مستند به خداوند متعال باشد(الجرجانى، السید على بن محمد، التعریفات، تحقیق و تعلیق الدکتور عبدالرحمن عمیرة؛ عالم الکتب بیروت 1407؛ ص: 106 و سجادى سید جعفر؛ فرهنگ علوم عقلى؛ انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران 1361 ص:189). اما اختیارى که در مقابل جبر است و بهتر است از آن به تفویض تعبیر شود،(اختیار به معناى توانایى بر انجام یا عدم انجام کارى که در پیش روى ماست و از لوازم قدرت است. “اینکه گویى این کنم یا آن کنم / خود دلیل اختیار است اى صنم” با دلایل متقن فلسفى اختیار انسان را اثبات مى کنند و آموزه امر بین امربین متکفل تبین آن است. اما نظریه تفویض که از سوى معتزله بیان شده درصدد اثبات اختیار مطلق براى انسانهاست به گونه اى که رابطه فعل با خداوند متعال قطع مى شود. ) به این معنى است موجود زنده – مثلاً انسان – حالتى داشته باشد که خود منشاء فعل و ترک باشد و از روى علم و اراده و خواست خود کارى را انجام دهد یا ترک کند و هیچ عامل دیگرى در فعل و ترک او تأثیر نداشته باشد. به عبارت دیگر بنده در فعل خود کاملاً مستقل است و رابطه فعل اختیارى با خداوند متعال قطع باشد(فرهنگ علوم عقلى ص: 37 ).
متکلمان اشعرى اسناد فعل آدمیان را به خداى تعالى مى دانند به گونه اى که همانند جمادات هیچ اختیارى از خود ندارد و این معناى جبر در مکتب آنهاست. منظور معتزله از تفویض آن است که آدمى در افعال و کردار خود یگانه موثر و علت تامه است به گونه اى که از خداوند متعال سلب اختیار شود. اما نظر شیعه به تبع ائمه اطهار (علیهم السلام) این است که نه جبر امکان تحلیل دقیق افعال انسانى را دارد و نه تفویض؛ بلکه تحلیل دقیق کار بشرى راهى میان جبر و اختیار است. انسان در فعل و ترک اختیار و قدرت دارد، اما این قدرت و اختیار را خداى سبحان به او داده و قدرت بشرى نفى کننده قدرت الهى نیست. به عبارت دیگر گروهى اراده و اختیار انسان را نفى کرده اند (جبریون) و گروهى اراده الهى را نفى کرده اند(طرفدران نظریه تفویض) اما به نظر ما اراده و قدرت و اختیار آدمى در طول اراده و قدرت الهى است.
با مثالى شاید بحث روشنتر شود؛ فرض کنید کسى؛ پسر بچه اى را از کودکى تحت تربیت و حفاظت خود قرار دهد، و تمام امکانات رفاهى و تحصیلى را براى او فراهم کند. وقتى او به سن ازدواج برسد، دختر خود را به عقد او درآورد و خانه و شغلى مناسب به او دهد، و با او شرط کند که تا زنده است، زندگى او را تامین کند و تحت حمایت خود قرار دهد، به شرط آنکه تحت سرپرستى او زندگى کند. اگر بگوییم که این جوان در این زندگى هیچ نقشى ندارد و تمام زندگى و مخارج و خانه که به او عطاء شده متعلق به آن مرد نیکوکار است، طرفدار نظریه جبر شده ایم. و اگر بگوییم که آن مرد نیکوکار با بخشش خود، از مالکیت خود صرف نظر کرده و از مالکیت عزل شده است، و داماد همه کاره و مالک مطلق است، به نظریه تفویض تمایل پیدا کرده ایم. اما اگر بگوییم که آن مرد و داماد او مالک هستند، منتها به این ترتیب که مرد در مقام مولویت و صاحب اختیارى صاحب خانه و مال و ثروت است و داماد در مقام استفاده و کسى که اجازه دخل و تصرف در محدوده ملک مرد نیکوکار را دارد، به امر بین الامربین معتقد شده ایم که در این صورت معتقدیم که داماد در طول مالکیت مرد نیکوکار مالک و اختیاردار است، اما این اختیار هیچگاه صاحب اصلى را از تصرف و اختیار معزول نمى کند.
روشن است که نظریه امر بین الامرین بسیار دقیقتر از آن است که این مثال با آن تطبیق کند، توضیح این مطلب عمیق نیاز به مقدمات فلسفى دارد. اما به اختصار بیان مى شود که در فلسفه ثابت شده است که هستى هر هستنده و پدیده اى، پرتویى از شأن و هستى خداست و هیچ ذره اى در جهان وجودات نیست مگر اینکه تحت پرتو نور الهى قرار دارد، به همین طریق هر فعل و کار و اثرى که از موجودات صادر مى شود، فعل و اثر خداوند است. پس همانگونه که هستى و حالات و حواس و ویژگیهاى انسان از خداست، فعل و عمل و کار و آثارش نیز حقیقتاً به خدا منتسب است. با دقت در این بیان معلوم مى شود که هر دو نظریه جبر و تفویض غلط هستند. زیرا در عین حال که انسان حقیقتاً موجود است و هستى حقیقتاً به او نسبت داده مى شود، در عین حال هستى او به خدا منسوب است، و او هستى را از ذات پاک هستى بخش گرفته است؛ بدین ترتیب فعل و عمل صادره از انسان، حقیقتاً و واقعاً فعل و عمل و کار اوست و به این دلیل به خداوند نسبت داده مى شود، زیرا چنانچه تمام هستى او از خداوند است، تمام حالات و آثار وجودى او – همچون افعال اختیاریش – وابسته به خداوند است.
بنابر این افعال اختیارى انسان – از روى حقیقت نه مجاز – به خود انسان منسوب است و به نحو حقیقت به خداوند انتساب دارد: منسوب به انسان است، زیرا بر اساس قدرت و اراده او و تحت تأثیر عزم و جزم و تصمیم و گزینش او انجام مى پذیرد. و منسوب به خداوند است، زیرا هستى انسان و تمام آثار وجودى او، از جمله افعالش معلول خداوند و وابسته به اوست(نگا: استاد جعفر سبحانى؛ جبر و اختیار – نگارش على ربانى گلپایگانى؛ موسسه تحقیقاتى سید الشهداء قم – ص: 286 – 291 و سعیدى مهر محمد؛ آموزش کلام اسلامى – مرکز جهانى علوم اسلامى ج:1 ص: 358 – 359).
پس آموزه امر بین امربین به این معناست که در عین اینکه فعل مستند به انسان است، مستند به اراده ذات بارى تعاى نیز است اما اراده و اختیار انسان در عرض اراده الهى نیست تا شریک در اراده الهى شود، بلکه به بیانى که عرض شد در طول اراده الهى است؛ یعنى اراده و اختیار و قدرت انسان، یکى از اجزاء علت تامه افعال اختیارى اوست. پس انسان مجبور نیست، زیرا ملاک اختیار یعنى قدرت و اراده در او موجود است و در عین حال او مختار على الاطلاق نیز نیست، زیرا مقدمات کار در اختیار او نیست. و این همان معناى امر بین امرین است که بر تمام افعال صادره از انسان حاکم است(طباطبائى علامه محمد حسین؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم – پاورقى استاد شهید مرتضى مطهرى ج: 3 صص: 174 – 161 انتشارات صدرا.). پس آموزه امر بین امرین اثبات اختیار انسان با حفظ ارتباط على و معلولى آن به اراده الهى است و در برابر ناتوانى تحلیلى دو نظریه جبر و تفویض به خوبى افعال اختیارى انسان را تبین مى کند.
آری انسان مختار ست و این اختیار برای ما روشن است و ما در درون خود اختیار و اراده خود را به وضوح در می یابیم ، اگر چه شاید نتوانیم آن را به درستی تحلیل کنیم.
انسان یقیناً مختار است و کارهاى اختیارى خود را با قدرت و اراده خود انجام مى دهد، اختیارى بالعرض که به اختیار بالذات الهى منتهى مى شود و در طول آن است. ما مظهر اویم و فعل ما مظهر فعل و اختیار ما نیز مظهر اختیار اوست.
مولانا این حقیقت را در داستانى زیبا بیان مى کند:
آن یکى بر رفت بالاى درخت مى فشاند او میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت: اى دنى از خدا شرمت بگو چه مى کنى؟
گفت: از باغ خدا بنده خدامى خورد خرما که حق کردش عطا
گفت: آخر از خدا شرمى بدارمى کشى این بى گنه را زار زار
گفت: کز چوب خدا این بنده اش مى زند بر پشت دیگر بنده خودش
چوب حق و پشت و پهلو آن اومن غلام و آلت فرمان او
گفت: توبه کردم از جبر اى عیاراختیار است، اختیار است، اختیار
جبر یعنى اینکه انسان در همه افعال و کردار خود مجبور باشد و از خود هیچ قدرت و توانایى و اختیارى نداشته باشد. چنین معنایى را عقل تأیید نمى کند و آیات و روایات نیز با این عقیده نادرست مبارزه مى کنند. اما اختیار به معناى توانایى بر انجام یا عدم انجام کارى مى باشد که در پیش روى ماست و از لوازم قدرت است و با دلایل متقن فلسفى اثبات مى شود. (فرهنگ علوم عقلى ص: 37)
اینکه فردا این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است اى صنم
و آن پشیمانى که خوردى ز آن بدى ز اختیار خویش گشتى مهتدى
اگر سنگى از بالاى کوه بیافتد و بر سر فردى بخورد، او را محاکمه نمى کنند. اما اگر آن سنگ را کسى پرت کرده باشد، او را به محاکمه مى کشانند و تنبیه مى کنند. یا ما هیچگاه چوبى را تربیت نمى کنیم و راه درست از خطا را به او آموزش نمى دهیم، اما فرزند خود را با دقت و وسواس تربیت مى کنیم و کسى که در تربیت کودک خود اهمال کند، سرزنش مى نماییم.
اختیارى هست ما را بى گمان حس را منکر نتانى شد عیان
سنگ را هرگز نگوید هین بپراز کلوخى کس کجا جوید وفا…
کس نگوید سنگ را دیر آمدى یا که چوبا تو چرا بر من زدى؟…
امر و نهى و خشم و تشریف و عتاب نیست جز مختار را اى پاک جیب…
اختیارى هست در ما ناپدیدچون دو مطلب دید، آید در مزید
اوستادان کودکان را مى زنندآن ادب سنگ سیه را کى کنند؟
هیچ گویى سنگ را فردا بیا ور نیایى من دهم بد را سزا
هیچ عاقل مر کلوخى را زند؟هیچ با سنگى عتابى کس کند؟…
نغز مى آید برو کن یا مکن امر ونهى و ماجراها و سخن
(مثنوى مولوى دفتر پنجم)
اما توجه به این نکته ضرورى است که ما موجودى محدود هستیم و قدرت و توانایى ما نیز محدود است، بنابر این اختیار ما نیز نامحدود نیست و محدود مى باشد. قدرت مطلق خداوند سبحان است و اختیار مطلق نیز تنها از آنِ خداى قادر سبحان مى باشد. به عبارت دیگر افعال اختیارى انسان حقیقتاً مستند به انسان است و انسان علت قریب آن مى باشد، در عین حال انسان خود معلول و مخلوق خدا و فعل و کار او نیز معلول و مخلوق خداوند متعال است، و اختیار او به اختیار خداوند منتهى مى شود. یعنى قدرت و توانایى و اختیار انسان در طول قدرت و توانایى و اختیار خداوند سبحان است که از آن به “امر بین الامرین” تعبیر مى شود. بحث از جبر و اختیار و نظریه دقیق “امر بین الامرین” طولانى است که در صورتى که مایل بودید به کتاب هاى زیر مراجعه کنید:
سبحانى، استاد جعفر؛ جبر و اختیار؛ نگارش على ربانى گلپایگانى؛ مؤسسه تحقیقاتى سید الشهاء (ع) قم، به ویژه صص: 291 – 286
سعیدى مهر، محمد؛ آموزش کلام اسلامى؛ مرکز جهانى علوم اسلامى قم، ج: 1 صص: 359 – 358
طباطبائى، علامه سید محمد حسین؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى استاد شهید مطهرى، انتشارات صدرا تهران؛ ج: 3 صص: 174 – 161
حسن زاده آملى، آیت الله حسن، خیر الاثر در رد جبر و قدرت؛ انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم صص: 155 – 5

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد