نقش روايات معصومين (ع) در استنباط احکام از قرآن کريم
موضوع ارتباط کتاب و سنت از ديرباز تأثير خود را در مناهج گوناگون تفسيري و نحله هاي متفاوت فقهي- اصولي در حوزه هاي شيعي و سني نشان داده است.
دو مذهب عمده تفسيري يکي از مذاهب « اثر » و ديگري مذهب « رأي » در واقع بر پايه ي نوعي آگاهي و باوري که از رابطه کتاب و سنت در بين بوده بنا شده است. (1)
در بين اماميه نزاع تاريخي اخباري و اصولي در حوزه ي اصول فقه، ناشي از تفاوت نظر درباره جنبه هايي از رابطه کتاب و سنت بوده است.
رابطه کتاب و سنت براي اماميه فوق العاده بيشتر از سني مهم و حساس است.
اين اهميت بر دو محور استوار است: يکي اين که اماميه سلسله جليله ي امامت را که عملاً از آموزه هاي آنان تا اوايل قرن چهارم هجري ( پايان غيبت صغرا ) مستقيماً بهره مند بوده اند و پس از آن هم تا به امروز از مجموعه هاي گوهربار روايات تدوين يافته آنان سيراب مي شوند، ادامه و دنباله نبوت مي دانند، و بنابراين، سنت براي اماميه بسيار پربارتر و گسترده تر جلوه گر است. ديگر اين که اماميه با اصل عصمت درباره ائمه معصومين (عليهم السّلام) سخن آنان را سخن خدا و رسول مي دانند.
از آن جا که ارتباط کنوني ما با سنت ( به معناي گسترده آن نزد اماميه ) به واسطه مجموعه رواياتي است که در دست داريم، بنابراين رابطه کتاب و سنت براي ما، عملاً رابطه ي دو متن قرآن و روايات معصومين (عليهم السّلام) است.
درباره ي جنبه هايي از ارتباط قرآن و روايات معصومين (عليهم السّلام) هم در قرآن و هم در روايات مطالبي در پيش روي ماست. از سوي ديگر، در زمينه هاي فقهي چنانچه بتوانيم ثابت کنيم که قرآن اصولاً بيان کننده ي کليات و خطوط اصلي است و به سان قوانين اساسي ( در چهارچوب اصطلاحات دانش حقوق ) سايه افکن بر همه قوانين عادي است، آن گاه مي توانيم هم از بناهاي عقلاييه در اين باره بهره جوييم و هم مي توانيم مبنايي براي لوازم عقلايي چنين رابطه اي در دست داشته باشيم. بدين ترتيب براي يافتن رابطه کتاب و سنت منابعي را که در دست داريم عبارت اند از: قرآن، روايات، عقل و بناي عقلا. قرآن و روايات با بيان هايي که در اين زمينه دارند بدون دغدغه براي ما منابع غيرقابل انکاري هستند. اما منبع بودن عقل و بناي عقلا چنان که به يکي از آن ها اشاره کرديم داراي مباني خاصي هستند که بايد در يک بحث کلامي درباره قرآن و تشريع احکام، تنقيح و ترسيم گردند. بنابراين، به جهت اختصار رابطه مورد اشاره را فقط در دو منبع قرآن و روايات مرور مي کنيم.
1. قرآن و آموزه هاي اهل بيت (عليهم السّلام) در قرآن
قرآن خود نخستين بار، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را بيان کننده ي خود دانسته است. در سوره ي نحل مي خوانيم:
« … وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ». (2)
مرحوم علامه طباطبائي آيه ياد شده را دليل بر حجيّت سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در بيان آيات قرآن دانسته و دو نکته ديگر هم در اين باره افزوده است:
اول، اين که بيان اهل بيت (عليهم السّلام) نيز به بيان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ملحق مي شود. دليل اين الحاق حديث متواتر ثقلين و ساير ادله اي است که در مباني کلامي شيعه بر اثبات امامت ائمه معصومين (عليهم السّلام) اقامه شده است.
دوم، اين که در آيه شريفه، براي رساندن معناي نزول قرآن، يک بار باب افعال و بار ديگر باب تفعيل را به کار برده است. در مورد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باب افعال استعمال شده و فرموده است: « وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ » و اما در مورد باب تفعيل به کار رفته و فرموده است: « مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ » باب افعال در اين کاربرد دلالت بر نزول يک مرتبه و مجموعه اي دارد و باب تفعيل دلالت بر نزول تدريجي. شايد علت تفاوت در دو تعبير اين باشد که در مورد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم)، فقط تعلق گرفتن انزال قرآن به ايشان مدنظر است. بدون اين که عنايتي به ويژگي هاي نزول وجود داشته باشد. از اين رو در اين کاربرد قرآن به صورت يک مجموعه واحد در نظر گرفته شده و از نزول آن با استعمال کلمه انزال خبر داده شده است. اما در مورد مردم آنچه مطرح است گرفتن قرآن است با آموزش و عمل کردن به آن که قهراً به صورت تدريجي است، لذا با عنايت به اين ويژگي نزول قرآن براي مردم در مورد آن ها از صيغه « تنزيل » استفاده شده است. (3)
در مورد دلالت آيه شريفه، توجه به اين مطلب لازم است که تبيين پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را بعد از فرض نزول قرآن به سوي مردم آورده است؛ چرا که فرموده است: « تا تو بيان کني آنچه را که به سوي مردم نازل مي شود ». بنابراين تبيين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) غير از ابلاغ آياتي است که به او وحي مي شود و نمي توان گفت تبيين آيات توسط پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) همان ابلاغ وحي به مردم است. لازمه ي چنين معنايي اين است که آيات قرآن قابل تبيين هستند و مي توان بلکه لازم است آن ها را از روي منابعي شناخت و آموزش ديد. اين لازمه با جمله شريفه: « وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ » کامل تر مي شود. اين جمله عطف است بر « لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ » که هر دو فعل ( تبيين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و تفکر مردم در آيات ) به دنبال انزال ( در مورد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ) يا نزول ( در مورد مردم ) قرآن کريم انتظار مي رود. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بيان مي کند و مردم ( قهراً درباره همان آيات ) انديشه مي کنند. چنين صحنه اي صحنه تعليم و تعلم آگاهانه را به نظر مي آورد؛ تعليم و تعلمي که در آن شاگرد با تفکّر و راهنمايي معلم خود متن را مي فهمد نه اين که چيزي را به تعبد در کنار متن از استاد بپذيرد.
گرچه پذيرش سخن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به طور مستقل و جداي از بيان کردن قرآن کريم به پشتوانه ادله کلامي مسلم است، امّا به نظر نمي رسد در اين جا اين مطلب مورد نظر باشد، بلکه جنبه ي بيان کنندگي آن حضرت براي قرآن مطرح است. آنچه به نظر مي رسد اين است که در آيه شريفه حجيّت سخن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در بيان کنندگي ايشان براي قرآن کريم همراه با تفکر مردم است. اين مقارنت به علاوه خود تعبير به تبيين، نشان مي دهد بيان آن حضرت شکوفا کردن ذهن مخاطب و راهنمايي اوست به گونه اي که با تفکر خود تصديق کند قرآن همان را مي گويد که در بيان آن حضرت آمده است.
ثمره ي مهم اين برداشت آن است که بيان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و بيان ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) چنان که خواهيم گفت، درباره ي قرآن حکم خود قرآن را دارد، نه اين که داخل در سنت باشد. بر اين مبنا اگر مثلاً در جايي معيار را مخالفت يا موافقت با قرآن قرار داديم بياني که از معصوم (عليهم السّلام) در تبيين و روشن کردن مراد و معناي قرآن به ما رسيده است نيز حکم قرآن را خواهد داشت اما الحاق بيان اهل بيت (عليهم السّلام) به بيان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به پشتوانه آيات و احاديث متواتري مانند حديث ثقلين و ساير ادله اي است که در بيان کلامي اماميه مقرر گشته است و از جهت قطعيت سند همانند قرآن کريم است. (4)
2. قرآن و آموزه هاي اهل بيت (عليهم السّلام) در روايات
ضمن بررسي نظريه ي اخباري ها در حجيّت ظواهر الفاظ قرآن کريم بسياري از رواياتي را که درباره ي دانايي اهل بيت (عليهم السّلام) به قرآن کريم نقل شده است آورديم. در آن جا، هم گام با اصولي ها، نظريه ي اخباري ها را مبني بر دلالت اين اخبار بر عدم حجيت ظواهر الفاظ قرآن کريم نپذيرفتيم. اما دغدغه مهمي که از آن جا باقي ماند نسبت بيان معصومان (عليهم السّلام) است با ظواهر قرآن کريم. آيا اين ظواهر در طول بياني است که از ائمه معصومين (عليهم السّلام) درباره ي آن در دست داريم؟
در بخش اول ضمن بررسي سير تاريخي تمسک به قرآن در مقام استنباط احکام نگاهي به راهنمايي هاي اهل بيت (عليهم السّلام) در اين باره داشتيم. در آن جا دو دسته عمده روايات را بررسي کرديم. در يک دسته راهنمايي هاي کلي آن بزرگواران را درباره ي وجود احکام در قرآن و دسته ديگر نمونه هايي از چگونگي استفاده احکام از قرآن کريم توسط آنان را آورديم. از اين دو دسته روايات نيز مي توانيم جوانبي از مسئله کنوني مورد بحث را روشنايي دهيم.
دسته بندي روايات
اکنون آن دسته هاي رواياتي را که در مجموع مي توان درباره ي قرآن و آموزه هاي اهل بيت (عليهم السّلام) قلمداد کرد مي آوريم:
1. برخي از روايات مورد استدلال اخباري ها در ضمن بررسي نظريه صاحب حدائق درباره ي حجيت ظواهر قرآن کريم نقل کرديم. ويژگي اين دسته از روايات اين است که علم به قرآن را ظاهراً مختص ائمه (عليهم السّلام) مي گرداند. از جمله اين روايات مي توان به روايت جابر بن يزيد، (5) روايت زيد شحام، مرسله ابوزهير بن شبيب بن انس، (6) صحيحه بريد بن معاويه (7) و روايت عبدالرحمن بن کثير اشاره کرد. (8) با توجه به قرايني که در همان جا به نقل از برخي از اصولي ها آورديم، اين روايات حمل بر اين مي شود که علم به همه قرآن مختص به ائمه معصومين (عليهم السّلام) است، اما برداشت و استفاده از برخي از قرآن براي ديگران نيز امکان پذير است.
تا اين مقدار پاسخ انکار اخباري ها را در حجيت ظواهر قرآن کريم داديم، اما آنچه در بحث کنوني مي توان از اين روايات به دست آورد اين است که ائمه معصومين (عليهم السّلام) به دليل احاطه اي که بر طبق اين روايات به جميع قرآن دارند، مرجع فهم قرآن هستند. تفاوت شاگرد و استاد در آموختن متن درس در اين است که استاد به همه آن متن از ابتدا تا انتها تسلط دارد، امّا شاگرد حداکثر مقداري را که درس گرفته است مي داند. از اين روايات مي توان چنين خصوصيتي را براي ائمه معصومين (عليهم السّلام) به عنوان معلمان قرآن نسبت به ساير مردم به دست آورد.
اخباري ها از اين روايات عدم حجيت ظواهر قرآن را براي ساير مردم به دست آورده اند، اما بر طبق توجيه فوق اين روايات متکلف بيان يک ويژگي مهم براي اهل بيت (عليهم السّلام) به عنوان معلم قرآن است. رسالت معلم اين است که طرق فهم متن درس را به شاگردان خود بياموزد و در مواردي که متن نياز به تأمل دارد به تبيين مرادهاي واقعي آن بپردازد. بنابراين بيان متن قرآن براي همه مردم حجّت است منتها با کمک اهل بيت (عليهم السّلام) مي توانند به فهم قرآن برسند، با بررسي ساير روايات در اين باره چگونگي آموزش قرآن توسط ائمه (عليهم السّلام) روشن تر خواهد شد.
2. دسته دوم رواياتي است که معارف قرآن را دسته بندي مي کند. نمونه هايي از اين روايات را در بخش اول اين تحقيق به عنوان جايگاه احکام شرع در قرآن از ديدگاه روايات اهل بيت (عليهم السّلام) نقل کرديم. از جمله در روايتي از اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) آمده است:
قرآن در سه بخش نازل شد: يک سوم درباره ي ما و دشمنان ما يک سوم سنت ها و مثل ها و يک سوم فريضه ها و احکام. (9)
و يا از امام صادق (عليه السّلام) نقل شده است:
قرآن به صورت چهار قسمت نازل شده است: يک چهارم حلال، يک چهارم حرام، يک چهارم سنت ها و احکام و يک چهارم خبر گذشتگان و آيندگان و پايان اختلافات [ يا فصل خصوماتي است که ] شما داريد. (10)
خصوصيت اين روايات در اين است که جنبه اي ديگر از معلم بودن و مبين بودن اهل بيت (عليهم السّلام) را براي قرآن کريم مي رساند. کسي مي تواند به بيان اقسام معارف و مطالب قرآن بپردازد که بر همه ي آن احاطه کلي دارد و مي تواند نماي کلي آن را بيان کند. برابر اين روايات، ائمه معصومين (عليهم السّلام) با چنين احاطه اي مجموعه ي آيات قرآن را تقسيم بندي کرده اند. البته اين که تقسيم بندي هاي مزبور چگونه با هم هم آهنگ هستند و آيا در صورت عدم هم آهنگي کدام يک مقدم است بحث ديگري است.
3. دسته سوم از رواياتي که رابطه قرآن و روايات را بيان کرده است رواياتي است که در آن ها اهل بيت (عليهم السّلام) را « قيّم قرآن »، « خزان علم قرآن »، « تراجم امرالله » و … معرفي کرده است. نمونه هايي از اين دسته از روايات را اکنون مي آوريم. در يک روايت که با سند صحيح توسط کليني و شيخ صدوق نقل شده است منصور بن حازم مراحل استدلال خود را بر حقانيت پيروي از ائمه (عليهم السّلام) خدمت امام صادق (عليه السّلام) عرض مي کند و حضرت با ترحم بر وي اظهار رضايت از گفته هاي او مطالب وي را تأييد مي کنند. وي در استدلال خود که ظاهراً در مقابل اهل سنت بوده است از حقانيت خداوند و لزوم ارسال رسل و انزال کتب آغاز مي کند. آن گاه از طرف مقابل خود مي پرسد: آيا مي پذيريد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حجت خداوند متعال در ميان مردم است؟ پس از پاسخ مثبت به اين سؤال، مي پرسد: وقتي که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت چه کسي حجّت بر مردم است؟ جواب اهل سنت اين است که قرآن حجت است وي آن گاه مي گويد: قرآن را مطالعه مي کنيم مي بينيم طوايف مختلف بلکه کفار هم به آن بر مراد خود استدلال مي کنند و مطلب خود را به واسطه آن اثبات مي کنند. از اين رو دانستيم که قرآن حجت نيست مگر با داشتن « قيّم » و قرآن هرچه از قرآن بگويد حق است، وي آن گاه مي گويد:
از اهل سنت پرسيدم قيّم قرآن کيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مي دانست، عمر مي دانست و حذيفه نيز مي دانست. پرسيدم اين ها همه ي قرآن را مي دانستند؟ گفتند: نه. آن گاه نيافتم کسي را که بگويند همه ي قرآن را مي داند، مگر حضرت علي (عليه السّلام).
بنابراين وقتي در بين اصحاب پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) همه بگويند نمي دانيم و يک نفر يعني حضرت علي (عليه السّلام) بگويد مي دانم، بايد شهادت دهيم که علي (عليه السّلام) قيّم قرآن است… و هرچه درباره ي قرآن بگويد حق است. امام صادق (عليه السّلام) فرمود: خداوند تو را رحمت کند. آن گاه گفتم: حضرت علي (عليه السّلام) از دنيا نرفت مگر اين که پس از خود حجتي را براي مردم معرفي کرد چنان که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين کرد. حجت پس از حضرت علي (عليه السّلام) حسن بن علي (عليه السّلام) است… .
وي آن گاه ائمه معصومين (عليهم السّلام) را يکي پس از ديگري ذکر مي کند تا به امام صادق (عليه السّلام) مي رسد و حضرت او را تأييد مي کنند. (11)
در روايت ديگري از امام صادق (عليه السّلام) راوي برخي از عقايد اهل غلو را درباره ي ائمه معصومين (عليهم السّلام) خدمت ايشان عرض مي کند و حضرت با بياني شديداللحن از آن باورها تبري مي جويند و آن ها را محکوم مي کند.
آن گاه راوي از جايگاه ائمه معصومين (عليهم السّلام) و باور درست درباره آنان مي پرسد. پاسخ آن حضرت چنين است:
ما خزانه دار دان خداوند سبحان هستيم ما مفسر خواست و پيام خداوند هستيم. ما گروهي معصوم هستيم. خداوند متعال به پيروي از ما فرمان داده است و سرپيچي از ما را نهي کرده است ما حجت بالغه هستيم بر همه کساني که بر روي زمين و زير آسمان هستند. (12)
اين دسته از روايات نيز با تصريح به مهم ترين جنبه معلم بودن ائمه معصومين (عليهم السّلام) نسبت به قرآن کريم، نشان مي دهد که در فهم مراد الفاظ قرآن کريم عنايت به بيان آنان لازم است. اين جنبه مهم همان دانايي کامل معصومين (عليهم السّلام) از قرآن کريم است.
4. چهارمين دسته از رواياتي که رابطه قرآن و ائمه معصومين (عليهم السّلام) را مشخص کرده روايات بسياري است که با الفاظ نزديک به هم، حديث مشهور به ثقلين را نقل کرده است. اين حديث در منابع روايي شيعه و سني فراوان و با طرق متعدد نقل شده است. مضمون مشترک اين روايات اين است پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مردم را پس از خود به قرآن و عترت (عليه السّلام) سفارش مي کنند و تأکيد مي کنند اين دو، تا قيامت و اجتماع مؤمنين در بهشت از هم جدا نمي گردند. (13) اين حديث شريف اگر بيشترين تعداد سند و طريق را در بين مجموعه احاديث شيعه و سني نداشته باشد قطعاً يکي از آن ها است و اگر حديث متواتر فقط يک يا چند مصداق در بين احاديث داشته باشد اين حديث قطعاً يکي از آن هاست.
به هر حال در قطعيت سند اين حديث با اندکي تتبع در منابع شيعه و سني ترديدي باقي نمي ماند.
در يک متن از اين حديث به نقل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خوانيم:
من دو گنج گران بها را در ميان شما يادگار مي گذارم. يکي ثقل اکبر و ديگري ثقل اصغر. اگر اين دو را آويزه خود سازيد هرگر گمراه نخواهيد گشت و حقيقت دين را از دست نخواهيد داد. بدانيد که من از خداوند لطيف خبير خواسته ام که اين دو از هم جدا نگردند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و خداوند هم اين خواسته را اجابت کرده است. مردم پرسيدند بار سنگين بزرگ. و بزرگ تر کدام اند؟ حضرت فرمود: بزرگ تر، قرآن است که از يک سوي در دست خداوند است و سوي ديگر در دست شما و بزرگ، عترت و اهل بيت من است. (14)
در روايت ديگري که با طرق متعدد از زيد بن ارقم صحابي مشهور پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) نقل شده، آمده است که حضرت وقتي از حجة الوداع بازمي گشتند در کنار غديرخم دستور توقف دادند، آن گاه اشاره اي به نزديکي رحلت خود کردند و سپس فرمودند:
بدانيد که من دو گنج گران بها در ميان شما به يادگار گذاشتم، يکي از اين دو بزرگ تر از ديگري است. اين دو قرآن و عترت من است. توجه کنيد چگونه پس از من با اين دو رفتار مي کنيد. اين دو از هم جدا نمي شوند تا کنار حوض بر من وارد شوند. (15)
گرچه مباحث فراواني را مي توان در مورد اين حديث شريف مطرح و بررسي کرد، (16) اما آنچه در اين جا به آن مي پردازيم نکاتي است که مي توان از آن درباره ي نقش بيان و گفته هاي معصومين (عليهم السّلام) در فهم قرآن کريم به دست آورد:
اولاً: مراد از عترت همان ائمه معصومين (عليهم السّلام) هستند که در برخي از روايات يادشده با عطف بيان « اهل بيتي » از آن ها ياد شده است. در روايات فراواني نيز تصريح شده است که مراد از عترت يا اهل بيت (عليهم السّلام) همان ائمه اطهار (عليهم السّلام) هستند. در روايتي از اين دست مي خوانيم که وقتي از آن حضرت پرسيدند که آيا مراد همه اهل بيت شما هستند؟ حضرت فرمود: نه بلکه جانشينان من مراد هستند که نخستين آنان حضرت علي (عليه السّلام) است. سپس حسن بن علي (عليه السّلام) و پس از او حسين بن علي (عليه السّلام) و بعد از ايشان به ترتيب نه فرزند ايشان. (17)
ثانياً: تعبير لطيف « لا يتفرقا » مي تواند اشاره به همان مطلبي باشد که در اين جا در پي آن هستيم. با هم بودن کتاب و عترت نشان مي دهد که توجه به يکي بدون ديگري، هدايت مورد انتظاري را که در حديث آمده است به دست نمي دهد. بلکه عدم تمسک به هر دو با هم خطر ضلالت و گمراهي را در پي دارد که در برخي از متون حديث آمده است. اين نکته را وقتي به مطلب ديگري که در حديث آمده است بيفزاييم نتيجه مطلوب به دست مي آيد. مطلب ديگر اين است که درباره ي قرآن فرموده است:
قرآن دست گيره اي است که يک سوي آن به دست خدا و سوي ديگر آن به دست شماست. (18)
و يا:
قرآن ريسماني است کشيده شده از آسمان به زمين. (19)
وقتي ائمه معصومين (عليهم السّلام) با قرآن هستند و هدايت و پرهيز از ضلالت در گرو توجه به با هم بودن اين دو ثقل است و از طرفي قرآن که در بسياري از روايات مزبور ثقل اکبر ناميده شده عامل پيوستگي مردم با خداوند متعال است پس نقش اساسي ائمه معصومين (عليهم السّلام) نيز در اين حديث شريف به اين است که همين عامل پيوستگي را پرورش و گسترش دهند. شايد بيان کامل تر اين است که بگوييم: اولاً: هدايت انسان اساساً به خدايي تر شدن و نزديک شدن به او است ( قربة الي الله ) که در همه عبادت ها و نيکي ها بر آن تأکيد شده است، ثانياً: بر اساس حديث شريف، قرآن ريسمان پيوستگي مردم و خداوند متعال و ثقل اکبر است، ثالثاً: باز هم بر طبق حديث شريف، هدايت و پرهيز از ضلالت در گرو با هم بودن دو ثقل است ( قرآن و عترت )، رابعاً: عترت، چنان که گفتيم لازمه ي غير قابل انفکاک قرآن است. از اين چند مقدمه به دست مي آيد که نقش معصومين (عليهم السّلام) بر اساس اين حديث شريف اين است که هدايت قرآن را براي مردم بازگو کنند و يا مردم در چنگ زدن به ريسمان اتصال خود با خداوند متعال ( تمسک به قرآن ) همواره گوش به سخن عترت (عليهم السّلام) فرا دارند.
البته بيان يادشده منافاتي با اين ندارد که ائمه معصومين (عليهم السّلام) خود نيز مستقلاً حجت بر مردم بلکه ريسمان اتصال بين مردم و خداوند متعال باشند، (20) امّا اولاً: غرض توضيح محور اصلي سخني است که در حديث ثقلين آمده است و ثانياً: هدايت مستقل ائمه معصومين (عليهم السّلام) هم قهراً با توجه دادن هرچه بيشتر مردم به قرآن تحقق مي يابد. چنان که عملاً در روايات فراواني که برخي از آن ها ذکر شد، چنين کرده اند. به علاوه روايات فراواني هستند که مي گويند: ائمه (عليهم السّلام) هم چون پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با قرآن به انذار مردم مي پردازند. (21) ثالثاً: برخي از متون حديث شريف عدم تفرق کتاب و عترت را با توضيح بيشتر آورده است که بيان فوق را تأييد مي کند، در يک متن آمده است:
گنج گران بهاي بزرگ تر گواه است بر گنج گران بهاي بزرگ و بزرگ هم بر بزرگ تر گواهي مي دهد. اين دو همواره با هم اند و از هم جدا نمي شوند تا به سوي خداوند متعال بروند و خداوند بين آن ها و مردم حکم کند. (22)
با فرض اين که قرآن ثقل اکبر است و عترت ثقل اصغر، حديث بر تلازم اين دو تأکيد مي کند.
حاصل مجموع چهار دسته روايات فوق درباره نقش ائمه معصومين (عليهم السّلام) در فهم قرآن کريم اين است که ائمه (عليهم السّلام) معلم قرآن هستند. در عين حال که مردم بايد از قرآن هدايت خود را برگيرند بي توجهي به سخن معصومين (عليهم السّلام) در آن خطر ضلالت را در پي دارد.
3. تحليلي از نقش معصومين (عليهم السّلام) در استنباط از قرآن
با توجه به نقش کنترل کنندگي و سايه افکني قرآن بر ساير منابع فقه و از جمله سنت ( روايات اهل بيت (عليهم السّلام) ) بايد درباره ي معلم و مبين بودن روايات نسبت به قرآن و چگونگي آن دقت بيشتري به خرج دهيم. راه اين دقت را همين حديث شريف ( حديث ثقلين ) براي ما مي گشايد. ثقل اکبر بودن قرآن و محور اتصال بودن آن بين مردم و خداوند متعال، ما را به اين حقيقت رهنمون مي سازد که معلم قرآن بودن ائمه (عليهم السّلام) بايد به گونه اي باشد که ارتباط مردم را با خود قرآن هرچه بيشتر تقويت کند، نه اين که سخني در کنار سخن قرآن داشته باشند بدون اين که با هم مرتبط باشند؛ به عبارت ديگر، نکات بالا ما را به اين معنا مي رساند که ائمه (عليهم السّلام) با بيان خود درباره ي معارف قرآن آن ها را براي مردم به گونه اي توضيح مي دهند که مخاطبين تصديق کنند که قرآن چنان مي گويد.
در اين جا پرسشي رخ مي نمايد که بايد به آن پاسخ دهيم. پرسش اين است که آيا نهايتاً فهم و استنباط احکام از قرآن کريم متوقف بر بيان معصوم (عليه السّلام) مي گردد؟ يا اين که حجيّت مستقل ظواهر قرآن کريم هم چنان پابرجاست؟ پاسخ اين پرسش را با توضيحي که مي آيد مي توان از مطالب بالا به دست آورد. اولاً: قرآن کريم خود با بياني واضح و غيرقابل انکار اعلام داشته است که اساساً قابل فهم، تدبر تفکر براي نوع مردم است اين مطلب در چندين جا از قرآن کريم آمده است از جمله:
« أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا »، (23) « وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ »، (24) « وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ »، (25) « هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ » (26) و « أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا ». (27)
از اين آيات شريفه حداقل مي توان به دست آورد که اصل اولي در قرآن کريم اين است که براي مردمانِ آشنا به زبان عربي، قابل فهم است.
ثانياً: از همان حديث شريف ثقلين نيز به دست مي آيد که اصل اولي بر قابل فهم بودن قرآن براي همه است؛ چرا که فرموده است: قرآن همچون ثقل اکبر ريسمان پيوستگي مردم با خداوند متعال است. ظاهر روايت اين است که اصل پيوستگي مزبور مستقل از بيان عترت (عليهم السّلام) وجود دارد. غاية الامر، عترت (عليهم السّلام) به عنوان ثقل اصغر ملازم و همراه ثقل اکبر است تا مردم از خط ضلالت در امان باشند. بر اساس اين دو نکته، اصل اولي بر فهميدن و ( در بحث ما ) استنباط احکام از قرآن کريم است، اما در جايي که بياني از عترت (عليهم السّلام) در کنار قرآن کريم وجود داشته باشد، نهايتاً مراد جدي را به کمک آن به دست مي آوريم و در صورتي که بياني از معصوم (عليهم السّلام) نرسيده باشد برابر همان اصل نخستين عمل مي شود. البته از حديث ثقلين و ساير ادله اي که درباره ي معلم بودن عترت (عليهم السّلام) براي قرآن کريم آورديم، به دست مي آيد که بايد فحص کامل از بيان عترت (عليهم السّلام)، در حد انتظار عقلايي که در چنين مواردي لازم است، به عمل آيد. مراد از چنين موارد در بناهاي عقلاييه حاکم در باب محاورات اين است که صاحبِ سخن، خود حجتي را در کنار سخن خود براي بيان آن نصب کرده باشد و در عين حال اصل اولي را هم بر نشانه بودن الفاظ خود براي بيان مراد قرار داده باشد.
پينوشتها:
1. در بخش اول همين تحقيق اشاره اي به تاريخچه ي اين دو نظر کرديم.
2. نحل، آيه ي 44.
3. محمدحسين طباطبائي، الميزان، ج12، ص 261.
4. در اين باره از ديرباز در کتاب هاي حديثي، تفسيري، کلامي و اصولي مفصلاً بحث و استدلال شده است. از جمله بنگريد: جامع احاديث الشيعه، ج1، ص 25 به بعد و اصول العامه، ص 147 به بعد.
5. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج1، ص 228.
6. اسماعيل معزي ملايري، جامع احاديث الشيعه، ج1، ص 349.
7. همان، ص 323.
8. همان، ص 212، ساير روايات از اين دست را در فصل اول همين بخش ضمن نقل نظريه صاحب حدائق نقل کرديم.
9. نَزل القرآن أثلاثاً، ثلثٌ فينا و في عدوّنا، و ثلثٍ سننٌ و أمثال، و ثلثٌ فرائضُ و أحکامٌ. ( محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج2، ص 627 و عياشي، التفسير، ج1، ص 9 ).
10. إنّ القرآن نَزل أربعةَ أرباعٍ: ربعٌ حلالٌ و ربعٌ حرامٌ و ربعٌ سننٌ و أحکامُ و ربعٌ خبرُ ما کان قبلَکم و نبأَ ما يکون بعدَکم و فَصلُ ما بينکم. ( محمد بن يعقوب کليني، همان ).
11. اسماعيل معزي، ملايري، جامع احاديث الشيعه، ج2، ص 200 به نقل از الکافي، ج1، ص 188 و علل الشرايع، ص 192.
12. نحن خُزّانُ علمِ الله. نحن تراجمةُ أمرِ اللهِ، نحن قومٌ معصومون، أَمر اللهُ تبارک و تعالي بطاعتِنا و نهي عن معصيِتنا، نحن الحجّةُ البالغةُ علي مَن دونَ السماءِ و فوقَ الأرضِ. ( همان، ص 231 به نقل از: محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج1، ص 269 ).
13. روايات فراواني در اين باره نقل شده است. ( ر.ک: اسماعيل معزي ملايري، جامع احاديث الشيعه، ج1، ص 46 به بعد و ص 246 به بعد و متّقي هندي، کنزالعمال، ج1، ص 172 به بعد ).
14. إنّي تارک فيکم الثقلينِ: الثقلَ الأکبرَ و الثقلَ الأصغَرَ إن تَمسّکتم بهما لا تَضِلّوا و لا تُبدِّلوه. و إنّي سألتُ اللطيفَ الخبيرَ أن لا يَفترّقا حتي يَرِدا عليَّ الحوضَ فاُعطيتُ ذلک. قالوا: و ما الثقلُ الأکبرُ و ما الثقل الأصغرُ؟ قال: الثقل الأکبر کتابُ اللهِ سبب طرفه بيدالله و سببٌ طرفه بأيديکم. و الثقل الأصغرُ عترتي و أهلُ بيتي. ( اسماعيل معزي ملايري، جامع احاديث الشيعه، ج1، ص 262 به نقل از: بصائر الدرجات، ص 414 ).
15. إنّيِ قد ترکتُ فيکم الثقلين أحدهما أکبر من الآخر کتابَ الله تعالي و عترتي، فانظُروا کيف تَخلِفوني فيهما فإنّهما لا يَفتَرقا حتي يَرِدا عليَّ الحوضَ. ( همان، ص 50 ).
16. ر.ک: همان، ص 78؛ نويسنده شرحي از مفردات و جملات اين حديث شريف را بيان مي کند.
17. همان، ص 94؛ احاديث بيشتري را در اين باره مي توانيد در همين منبع بيابيد.
18. کتابُ اللهِ سببُ طَرفِه بيداللهِ و سببُ طرفِه بأيديکم. ( همان، ج1، ص 48 ).
19. کتابُ الله حَبلٌ ممدودٌ من السماءِ إلي الأرضِ. ( همان ).
20. همان، ص 179 به بعد؛ باب حجّيّة فتوي الأئمّة المعصومين من العترة الطاهرة بعد الفحص.
21. همان، ص 231.
22. يَشهد الثقلُ الأکبرُ للثقل الأصغرٌ و يَشهد الثقلُ الأصغر للثقلِ الأکبر کلٌ واحد منهما ملازمٌ لصاحبِه غيرُ مُفارقٍ له حتي يَرِدا إلي الله فيَحکمَ بينهما و بينَ العبادِ. ( همان، ص 285 ).
23. محمد، آيه ي 24.
24. زمر، آيه ي 27.
25. شعراء، آيات 192-195.
26. آل عمران، آيه ي 138.
27. نساء، آيه ي82.
منبع مقاله :
سرامي، سيف الله؛ (1392)، جايگاه قرآن در استنباط احكام، قم: بوستان كتاب ( مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، چاپ دوم