چكيده:
نويسنده با طرح اين پرسش كه سهم مربي در تربيت با سهم متربي چه نسبتي دارد؛ برابر است يا بيشتر و يا كمتر، نخست به مفهوم شناسي واژگان مربوط به تربيت در قرآن همچون تربيت، تزكيه، انبات و صنع پرداخته، سپس معيارهاي مربي يا متربي محوري را مورد بحث قرار داده است. آنگاه از ديدگاه غربيان راجع به اين پرسش سخن گفته است و در ادامه ديدگاه قرآن را توضيح داده است. بر اساس نتيجهگيري نويسنده، ديدگاه قرآن متربي محور است، نه مربي محور.
از پرسشهاي اساسي و تعيين كننده در زمينه تربيت اين است كه آيا تربيت خاستگاه بيروني دارد؛ بدين معنا كه انسان متربي لزوماً بايد از بيرون و توسط نيروي بيروني تحت تربيت قرار گيرد و برنامهها و دستورالعملهاي عامل بيروني را اجرا كند؟ يا اينكه خاستگاه دروني دارد؛ يعني بنياد و مبدأ تربيت، متربي و تأملات دروني وي و سپس تمرين دريافتهاي دروني در عمل است و اگر چنانچه مربي بيروني هم وجود دارد، تنها نقش زمينهساز در ايجاد آن دريافتها و تأملات را دارد؟ به تعبير ديگر آيا در فرايند تربيت نيازي به مربي بيروني وجود دارد يا خير؟ و اگر نياز به مربي بيروني است، آيا تمام تربيت متكي بر مربي بيروني است؟ يا نيمي از مسئوليت تربيت بر عهده مربي بيروني است و نيم ديگر بر عهده خود شخص؟ يا قسمت اندكي از مسئوليت تربيت بر عهده مربي بيروني است و قسمت اعظم آن بر عهده خود انسان؟
اين نوشتار در جستجوي پاسخ به اين پرسش با استفاده از قرآن و آموزههاي وحي است.
مفهوم شناسي تربيت
بيشتر لغتشناسان، واژه «تربيت» را از ريشه «ربب» گرفتهاند. راغب ميگويد:
«الرَّبُّ في الأصل: التربية، و هو إنشاء الشيء حالاً فحالاً إلى حدّ التمام، يقال رَبَّهُ، و ربّاه و رَبَّبَه.»
«رّب: در اصل به معنى تربيت و پرورش است، يعنى ايجاد كردن حالتى پس از حالتى ديگر در چيزى تا به حدّ نهايى و تمام و كمال آن برسد.» 1
اما برخي آن را از ريشه «ربو» دانستهاند:
«الربا: الفضل و الزيادة، و ربى الصغير يربى من باب تعب و ربا يربو من باب علا: إذا نشأ، و يتعدّى بالتضعيف فيقال ربّيته- فتربّى.»
«ربا عبارت است از زيادي و افزايش و هرگاه گفته ميشود: ربّي الصغير يربّي ـ از باب تعب يا ربا يربو از باب علاـ يعني رشد و نمو كرد. با مضاعف شدن متعدي ميشود و گفته ميشود ربّيته ـ فتربّي.»2
صاحب «التحقيق في كلمات القرآن» ميگويد:
«(وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً) (اسراء/24) فالمناسب أن يكون لفظ ـ التربية ـ في هذا المورد من مادّة الربو لا من الربب، فانّ المعنى العام في جميع الموارد هو تحقّق الانتفاخ و الزيادة الجسمانيّة و حصول النشوء المادّىّ الظاهرىّ تحت مراقبة الوالدين، و أمّا التربيب و السوق الى الكمال المعنوىّ غير متحقّق في أغلب الموارد و بالنسبة الى أغلب الأولاد.»3
«مناسب اين است كه واژه «تربيت» در اين موارد از ماده «ربو» باشد نه «ربب»، براي اينكه معناي عام اين واژه در همه اين موارد عبارت است از تحقق آماسيدگي و افزايش جسماني و رشد مادي ظاهري زير نظارت والدين. و اما تربيب و سوق دادن به سوي كمال معنوي در بيشتر موارد اين واژه و نسبت به بيشتر فرزندان تحقق نمييابد.»
اگر نظريه نخست درست باشد، معناي تربيت كه در فارسي با تعبير پروردن يا پرورش دادن بيان ميشود (دهخدا)، به معناي رشد دادن و به كمال رساندن خواهد بود كه ناظر به دو بعد معنوي و جسمي شيء يا شخص است.
اما اگر نظريه دوم درست باشد، در اين صورت معناي تربيت مترادف تغذيه و حمايت و صيانت متربي در برابر آسيبها ميشود، چنان كه جوهري در «الصحاح» و ابن فارس در «مقاييس» گفته بودند و تربيت تنها ناظر به بعد مادي و جسمي شيء يا شخص ـ نمو و افزايش جسمي ـ خواهد بود.
شايد كساني كه تربيت را به معناي شكوفا سازي استعدادهاي نهفته در شيء يا شخص گرفتهاند، 4 ديدگاه نخست را برگزيدهاند.
اما در قرآن كريم مشتقات واژه تربيت از ريشه «ربو» و دو بار به كار رفته است؛ يكي در سوره اسراء آيه 24؛ (رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا)و ديگري در سوره شعراء آيه 18؛ (أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا).
با توجه به اين كاربرد قرآني و نيز سخنان لغتشناسان در مورد ريشه و معناي واژه تربيت، اين نتيجه را ميتوان گرفت كه تربيت در قرآن به معناي دوم، يعني تغذيه و حمايت به كار رفته است، نه معناي نخست يعني به كمال رساندن يا سوق دادن به سوي كمال؛ زيرا ريشه «ربو» چنان كه اشاره شد، به معناي دوم ميآيد.
اين ادعا با دو قرينه تأييد ميشود: يكي اينكه دو كاربرد ياد شده در تركيب با واژه «صغير» و «وليد» صورت گرفته است و در مورد آن دو، تغذيه و نمو جسمي و بدني بيشتر مطرح است. ديگر اينكه در آيه اخير، تربيت به شخصي ـ فرعون ـ نسبت داده شده است كه خود فاقد كمال و رشد است، چنين فردي چگونه ميتواند ديگري را به سوي كمال و رشد رهنمون باشد؟!
قرآن كريم به جاي واژه تربيت به معناي جامع نخست يعني به كمال رساندن، از دو واژه ديگر استفاده كرده است: يكي «انبات»؛ (فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً)(آل عمران/37)، و ديگري «صنع»؛ (وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي)(طه/39).
اين دو واژه بر خلاف واژه تربيت از دو نظر جامعيت و گستردگي دارند: يكي از نظر معنايي كه هم فرايندهاي ناظر به جنبه مادي و جسمي تربيت را در بر ميگيرد و هم فرايندهاي معنوي و ناظر به بعد روحي و فكري را. و ديگر از جهت زماني اختصاص به سن خاصي ندارد، بلكه سراسر زندگي انسان را در بر ميگيرد، بر خلاف واژه تربيت كه تنها در مورد كودك (صغير- وليد) مطرح شده است.
در كنار سه واژه «تربيت»، «انبات» و «صنع» كه اولي ناظر به جنبه مادي و جسمي است و دو مورد ديگر ناظر به هر دو بعد مادي و معنوي، واژه ديگري وجود دارد كه تنها ناظر به جنبه معنوي و فرامادي است و آن عبارت است از واژه «تزكيه». اين واژه كه از ريشه «زكو» است، در نگاه لغتشناسان به دو معنا آمده است: يكي «رشد و نمو دادن» و ديگري «تطهير و پاك كردن».
«و قد تكرر ذكر «الزكاة» في الكتاب و السنة، و هي إما مصدر «زكى» إذا نمى لأنها تستجلب البركة في المال و تنميه و تفيد النفس فضيلة الكرم، و إما مصدر «زكا» إذا طهر لأنها تطهر المال من الخبث و النفس البخيلة من البخل.»5
«واژه «زكات» در كتاب و سنت تكرار شده است. اين واژه يا مصدر فعل «زكي» به معناي رشد كردن است، براي اينكه زكات باعث جلب بركت در مال شده و باعث رشد آن ميگردد و در نفس زكات دهنده نيز فضيلت كرم ايجاد ميكند. و يا مصدر فعل «زكا» به معناي پاك شدن است، براي اينكه زكات باعث پاكي مال از پليدي و پاكي نفس از صفت بخل ميشود.» 6
شايد ريشه «زكو» همان گونه كه اكثر لغتشناسان گفتهاند، به معناي رشد و نمو باشد، اما از آن جهت كه پاك كردن باعث رشد و نمو ميشود، بر پاك كردن نيز «تزكيه» اطلاق شده است، از قبيل تسميه سبب به اسم مسبب.
به هر حال واژه «تزكيه» چه به معناي رشد و نمو دادن باشد و چه به معناي پاك كردن، در هر صورت وقتي در مورد انسان به كار ميرود، ناظر به جنبه معنوي و رواني وي است، نه مادي و جسمياش و از همين رو تزكيه جزء رسالت و مسئوليت پيامبر اسلام معرفي شده است؛
(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ)(آل عمران/164)
«خداوند بر مؤمنان منت نهاد [نعمت بزرگى بخشيد] هنگامى كه در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»
به اين ترتيب در قرآن گرچه سه گونه تربيت مطرح شده است (تربيت جسمي، تربيت روحي، تربيت جسمي و روحي)، اما مشتقات واژه «تربيت» تنها در مورد نخست به كار رفته است و براي تربيت معنوي و روحي، از واژه «تزكيه» استفاده شده است. معادل فارسي واژه تربيت، يعني پروردن يا پرورانيدن يا پرورش دادن، گر چه مفهوم كلي و چند بعدي است و فرايندهاي ناظر به جنبه معنوي چون تأديب و تعليم، و ناظر به جنبه مادي مانند بزرگ كردن، تغذيه و حمايت كردن را فرا ميگيرد، اما اين معادل واژگاني برابر با واژه تزكيه نيست، زيرا تزكيه چنان كه راغب گفته است، به معناي رشد و نمو دادن است اما نه هر رشدي، بلكه رشد دادني كه همراه با خير و بركت باشد و اين در مورد انسان هنگامي تحقق مييابد كه همراه با حقايق اعتقادي و ارزشها و فضايل اخلاقي باشد، چنان كه برخي مفسران نيز اشاره كردهاند.
«التزكية تفعيل من الزكاة بمعنى النمو الصالح الذي يلازم الخير و البركة فتزكيته لهم تنميته لهم نماء صالحا بتعويدهم الأخلاق الفاضلة و الأعمال الصالحة فيكملون بذلك في إنسانيتهم فيستقيم حالهم في دنياهم و آخرتهم يعيشون سعداء و يموتون سعداء.»7
«تزكيه از باب تفعيل از زكات مشتق شده است كه به معناي رشد شايسته است، به گونهاي كه همراه با خير و بركت باشد. پس تزكيه مردم توسط پيامبر يعني رشد شايسته دادن آنها از طريق عادت دادنشان به اخلاق نيك و رفتار شايسته تا بدين وسيله در انسانيتشان به كمال برسند و وضعيتشان در دنيا وآخرت بهبود يابد و سعادتمند زندگي كنند و سعادتمندانه بميرند.»
«و التزكية: جعل الشيء زكياً، أي كثير الخيرات. فقوله: «تُطَهِّرُهُمْ» إشارة إلى مقام التخلية عن السيئات. و قوله: «تُزَكِّيهِمْ» إشارة إلى مقام التحلية بالفضائل و الحسنات. و لا جرم أن التخلية مقدمة على التحلية. فالمعنى أن هذه الصدقة كفارة لذنوبهم و مجلبة للثواب العظيم.» 8
«تزكيه به معناي چيزي را داراي خير كثير قرار دادن است. پس سخن خداوند كه فرمود: «تطهّرهم»، اشاره دارد به مقام تخليه از بديها و سخنش كه فرمود: «تزكّيهم»، اشاره دارد به مقام تحليه و آراستن به فضايل و نيكيها و ناگزير تخليه مقدمه تحليه است. پس معناي آيه اين ميشود كه صدقه، كفاره گناهانشان و باعث جلب ثواب عظيم ميگردد.»
بنابراين با توجه به واژگان متفاوت به كار رفته در قرآن در موضوع تربيت، (تربيت، تزكيه، صنع، انبات و …) و مفاهيم متفاوت و متعددي كه در آنها وجود دارد، نميتوان از تربيت به صورت كلي و بدون تعيين مصداق و معناي خاص آن بحث كرد، زيرا هر يك از معاني و حوزه كاربرد آنها احكام و آثار ويژهاي دارد كه در بحث بايد مورد توجه قرار گيرد. در اين بحث يكي از معاني تربيت مورد نظر است كه در ادامه خواهد آمد.
ابعاد مسئله
در رابطه با اصل نياز به مربي ظاهراً ترديدي نيست كه چنين نيازي وجود دارد. اين واقعيت هم در تجربه تربيتي بشر تأييد ميشود و هم از لحاظ منابع اسلامي، چه اينكه در قرآن كريم درباره پيامبر اكرم9تعبير «يزكّيهم و يعلّمهم» به كار رفته است و اساساً با توجه به مسئله هدايتگري قرآن و هدايتگر بودن خدا و پيامبر، گفتمان تربيتي قرآن، گفتمان مربي و متربي است. اين نشان از آن دارد كه وجود مربي در فرايند تربيت يك واقعيت انكار ناپذير است، بحث در ميزان نقش و سهم هر يك از مربي و متربي در تربيت است و اينكه كدام اصل است و كدام فرع و زمينه ساز؟
به نظر ميرسد پاسخ بدين پرسش بستگي به تعيين زواياي بحث و گزينش منظر مشخص دارد. توضيح مطلب آنكه موضوع تربيت از نظر مربي كه پدر و مادر باشد يا معلم يا حاكم جامعه يا مصلح اجتماعي، احكام متفاوتي دارد. نقش هر يك در فرايند تربيت متفاوت از ديگري است.
همچنين از نظر متربي و اينكه متربي در چه سني باشد؛ كودك، نوجوان، جوان، بزرگسال، نقشهاي مربي و متربي گوناگون و متفاوت ميشود. نقش كودك در فرايند تربيت كمتر از نقش نوجوان است و همين گونه نقش جوان يا بزرگسال در تربيت بيشتر از نقش يك نوجوان است.
از جهت سوم، زمينه و ساحتي است كه تربيت در آن صورت ميگيرد. به تعبير ديگر آن بخشي از وجود انسان كه مورد توجه مربي قرار ميگيرد و فرايند تربيت در آن تحقق مييابد نيز در ميزان نقش هر يك از مربي و متربي دخالت دارد. اگر محور تربيت جسم انسان باشد، زماني كه محور تربيت روح انسان باشد متفاوت است و در صورتي كه محور روح باشد، اگر هدف تربيت بعد عقلي و معرفتي انسان باشد كه اصطلاحاً تعليم ناميده ميشود، با زماني كه هدف تزكيه و پيرايش روح از صفات نكوهيده و آراستن به صفات و ملكات پسنديده باشد فرق ميكند.
اگر بر اين سه حالت حالتهاي تركيبي را نيز بيافزاييم، در اين صورت مسئله ابعاد بيشتري پيدا ميكند. مثلاً اگر مربي پدر و مادر باشد و متربّي نيز كودك و هدف تربيت هم پرورش جسم كودك باشد، در اين صورت نقش مربّي حداكثري خواهد بود. اما اگر در همين فرض متربي نوجوان يا جوان باشد، نقش متربي بيشتر از نقش قبلي است.
معيارهاي مربي يا متربي محوري
قبل از هر چيز طرح اين پرسش شايسته است كه معيار تفكيك روش مربي محور از روش متربي محور چيست؟ يعني با چه معيار و ميزاني ميتوان تعيين كرد كه فلان شيوه، شيوه مربي محور است يا متربي محور؟
ترديدي نيست كه تكيه و تأكيد بر مربي يا متربي در آموزهاي تربيتي شاخص خوبي براي تشخيص و تعيين هر يك از دو روش است، اما سخن در چگونگي اين تأكيد است. در جايي كه به صراحت از نقش مربي يا متربي سخن به ميان نيامده است، نيازمند روش و معيارهاي خاص هستيم.
به نظر ميرسد ويژگيهاي زير ميتواند تعيين كننده هر يك از دو روش باشد:
1- آزادي. يكي از نشانههاي روش متربي محور اين است كه در اين روش بر آزادي و اختيار متربي تأكيد ميشود و همواره بر انتخاب و گزينش متربي و نيز توانايي وي در اين انتخاب انگشت ميگذارند. اما روش مربي محور برعكس بر محدوديت و عدم توانايي متربي در انتخاب و تشخيص تأكيد ميكند و همواره بر تقليد و تسليم نسبت به مربي و پذيرش بدون چون و چراي آموزههاي تربيتي اصرار ميورزند.
2- مسئوليت مداري. شيوه متربي محور شيوه متكي بر مسئوليت و تكليف متربي است؛ اگر در روشي بر مسئوليت خود انسان نسبت به تربيت و خودسازي تكيه شده و آموزهها و تعليمات تربيتي همراه با ايجاد چنين احساسي القاء شود، اين روش، روش متربي محور است. اما اگر بر مسئوليت و تكليف تأكيد نشده است و آموزههاي تربيتي با رويكرد ايجاد احساس مسئوليت در مخاطب مطرح نميشود، روش مورد نظر مربي محور خواهد بود.
3- معيار ديگر براي تعيين يكي از دو شيوه تربيت، تأكيد بر تفكر در آموزههاي تربيتي است؛ اگر در آموزههاي تربيتي به جاي تسليم و تعبد، بر تفكر و انديشيدن و تدبّر سفارش شده است، اين شيوه متربي محور است، زيرا تفكر فعاليت دروني متربي است. اما اگر مسئله تفكر و انديشيدن در فرايند تربيت مورد توجه نباشد و بيشتر اهتمام بر اطاعت و تعبّد باشد، اين بدين معناست كه اين روش، روش متربي محور نيست.
4- معيار چهارم، طرح الگو يا روش الگوگيري در فرايند تربيت است. شيوه متربي محور معمولاً بر اساس الگوگيري استوار است و اگر الگو دهي هم ميشود، به اندازهاي است كه كار الگوگيري براي متربي آسان شود، نه آنكه جاي انتخاب و گزينش متربي را بگيرد.
5- يكي از معيارهاي تعيين كننده روش تربيت، ماهيت آموزههاي تربيتي است. شيوههاي مربي محور معمولاً بر آموزههاي دستوري و فرمان استوار است و متضمن الزام ميباشد. اما شيوه متربي محور بيشتر بر اساس پند و اندرز و موعظه و تشويق و ترغيب و مانند آن صورت ميگيرد. صلابت و سهولت آموزهها از سوي مربي نشانگر ميزان تأثير هر يك از مربي و متربي در فرايند تربيت است.
پرسش بحث
همانگونه كه اشاره شد، نقش مربي و متربي به تناسب زواياي مسئله متفاوت ميشود، از اين رو براي پاسخ دقيقتر به اين پرسش ناگزيريم مورد سؤال را مشخص كنيم. در اين نوشتار مقصود از تربيت، تزكيه و رشد روحي و اخلاقي است، نه پرورش جسمي، و منظور از متربي گروه جوانان است، يعني مقطعي كه انسان از يك سو نيروي فكري و عقلانياش در حال شكوفايي است، از سوي ديگر نيروها و كششهاي نفسانياش در حال شدت يافتن و قوت گرفتن است و از جهت سوم در افق نگاهش پرسشها و شبهات و ابهامات فراواني وجود دارد و از جهت چهارم به خاطر بلوغش، تكليف و مسئوليت نيز متوجه اوست. در چنين وضعيتي اين سؤال مطرح ميشود كه آيا مربي نقش اصلي دارد يا متربي؟
ديدگاه ديگران
مكاتب تربيتي غرب و رويكردهاي گوناگون تربيتي در آن ديار پس از نوزايي بر اساس مبناي اومانيستي و ليبراليستي كه دارند، غالباً بر اساس آزادي و استقلال متربي در تربيت تأكيد ميكنند. كمتر ديدگاهي است كه آزادي و استقلال و انتخاب فرد را در راه زندگي از جمله تربيت به رسميت نشناسد. نظريه پردازان اين حوزه نه تنها در مورد جوانان، بلكه حتي در مورد كودكان كه فاقد قدرت تشخيص لازم هستند نيز اين باور را مطرح كردهاند. «روسو» به عنوان يكي از نظريه پردازان در كتاب «اميل» ميگويد:
«من ترجيح ميدهم استاد اين فن را مربي بنامم تا آموزگار، زيرا او بايد بيشتر راهنمايي كند تا تعليم و نبايد دستورات را به كودك بياموزد، بلكه بايد كاري كند كه خود طفل آنها را كشف كند.» 9
يكي ديگر از صاحبنظران اين حوزه ميگويد:
«كودكان در مالكيت هيچ كس نيستند، نه در مالكيت والدين خود و نه در مالكيت جامعه، آنها تنها به آزادي آتي خود تعلق دارند.» 10
«كانت» نيز در نظريه تربيتي خودش بر اين نكته تأكيد دارد، آنجا كه ميگويد:
«بشر را ميتوان در هم شكست، تربيت كرد و ماشينوار تعليم داد يا اينكه او را واقعاً روشنگر ساخت، سگها و اسبها را درهم ميشكنند و با بشر هم ميتوان چنين كرد. ولي آنچه بينهايت اهميت دارد، اين است كه او انديشيدن را ياد بگيرد.» 11
«فردريك ماير» در كتاب «تاريخ انديشههاي تربيتي» ميگويد:
«معلم در صورتي ميتواند به خلاقيت كمك كند كه دانشآموزان را برانگيزد، ذوقهاي نهفته آنان را مكشوف سازد و به اصالت و فرديت آنان احترام بگذارد. هدف معلم بايد آن باشد كه دانشآموزان را از فعل پذيري به فعاليت و از تقليد به خلاقيت راهنمايي كند.» 12
اين سخنان كه نمونهاي از ديدگاههاي تربيتي غربيان است، نوعي افراطگرايي در متربي محوري بايد تلقي شود، زيرا غرض تربيت را هر گونه تعريف كنيم، دسترسي به آن نيازمند تشخيص و درك اهميت آن است و ترديدي نيست كه انسان در مرحله كودكي فاقد اين توانايي و امكان است. بنابراين در اين مرحله چارهاي جز تقليد و تبعيت از مربي نيست. البته بايد توجه داشت كه پا به پاي رشد ذهني و معرفتي كودك بايد از روش تقليد و تبعيت فاصله گرفت.
ديدگاه قرآن
برداشت نويسنده اين است كه شيوه قرآن در تربيت به معناي تزكيه، در مقطع سني جوانان، شيوه متربي محور است؛ يعني تكيه و تأكيد بيشتر بر تفكر، آگاهي، الگوگيري، اراده و انتخاب دروني متربي است تا بر پذيرش و تسليم بودن وي در برابر مربي، اگر چه دستورات و راهنماييهاي وي درست باشد. قرآن كريم هر جا سخن از تربيت به ميان آورده است يا صحنههايي را به تصوير كشيده است كه تربيت در آن نقش عمده داشته است، از آگاهي و آگاهاندن شخص سخن گفته است و بر اراده و انتخابش ستايش يا نكوهش كرده است، نه بر پذيرش و تسليمش يا بر تقليد و تبعيت ناآگاهانهاش و هيچگاه از جهل و بياطلاعي شخص براي تربيت و پذيرش وي استفاده نكرده است. اين ادعا را ميشود با دلايل و قرائن زير تأييد كرد:
1- قرآن كريم در يك مورد به صورت صريح از تربيت جوان سخن گفته است و آن عبارت است از تربيت لقمان نسبت به فرزندش (لقمان/13-19). در اين جريان قرآن اولاً از شيوه تربيت لقمان به «وعظ» ياد ميكند و سپس نمونههايي از آن را گزارش ميكند. هم در مفهوم «وعظ» و هم در نمونههاي آن، برجستگي و برتري نقش متربي در تربيت به وضوح نهفته است.
«وعظ» در لغت عبارت است از شيوهاي از سخن گفتن كه در آن مخاطب بر اساس درك و دريافت و تأثيرپذيري دروني از اين دريافت به حركت و فعاليت وادار ميشود. راغب ميگويد:
«الوَعْظُ: زجر مقترن بتخويف. قال الخليل: هو التّذكير بالخير فيما يرقّ له القلب، و العِظَةُ و المَوْعِظَةُ: الاسم. قال تعالى: «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (نحل/90).» 13
«وعظ عبارت است از منع همراه با ترساندن. خليل گفته است وعظ عبارت است از يادآوري خير، به گونهاي كه دل نازك شود. عظه و موعظه اسم است. خداوند فرمود: او موعظهتان ميكند شايد يادآور شويد.»
لسان العرب مينويسد:
«وعظ: الوَعْظ و العِظةُ و العَظةُ و المَوْعِظةُ: النُّصْح و التذْكير بالعَواقِب قال ابن سيدة: هو تذكيرك للإِنسان بما يُلَيِّن قلبَه من ثواب و عِقاب. و في الحديث: لأَجْعلنك عِظة.» 14
«وعظ، عظه و موعظه عبارت است از نصيحت و يادآوري عواقب. ابن سيده گفته است وعظ عبارت است از يادآوري ثواب و عقاب به انسان كه دلش را نرم سازد و در حديث آمده است: تو را مايه يادآوري قرار ميدهم.»
مجمع البحرين ميگويد:
«و الوعظ: النصح و التذكير بالعواقب.» 15«وعظ عبارت است از نصيحت و ياد آوري عواقب.»
صاحب التحقيق في كلمات القرآن در يك استنتاج نهايي ميگويد:
«أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو إرشاد الى حقّ بتذكّرات مفيدة و تنبيهات نافعة مناسبة. و أمّا مفاهيم التخويف و تليين القلب و النصح و الأمر بالطاعة و التوصية: فمن آثار الأصل بحسب اختلاف الموارد.»16
«معناي اصلي در اين ريشه عبارت است از ارشاد به سوي حق با تذكرات سودمند و مناسب. و اما مفاهيمي چون ترساندن، نرم ساختن دل، نصيحت، دستور به طاعت و سفارش از آثار آن معناي اصلي است كه در موارد مختلف مطرح ميشود.»
همانگونه كه مشاهده ميشود، در مفهوم واژه «وعظ»، تذكر با هدف نرم كردن دل و ايجاد رقت قلب نهفته است. اين يعني اينكه اصل و اساس در تربيت، انتخاب و گزينش مخاطب است و نه پذيرش تعبدي و تقليدي و بر اساس اعتماد به گفتهها يا سفارشهاي مربي و گوينده سخن.
در نمونههايي هم كه قرآن از وعظ و تربيت لقمان ميآورد، اين حقيقت كاملاً آشكار است. قرآن ميگويد:
«(به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش- در حالى كه او را موعظه مىكرد- گفت: پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است. پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد، و در دل سنگى يا در (گوشهاى از) آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مىآورد. خداوند دقيق و آگاه است! پسرم! نماز را بر پا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و در برابر مصائبى كه به تو مىرسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهمّ است. (پسرم!) با بىاعتنايى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد. (پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن. از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشتترين صداها صداى خران است!» (لقمان/19-13)
روح و حقيقت اين دستورات سفارشهاي همراه با بيان عواقب كار است كه باعث تنبّه و تذكر مخاطب ميشود.
شبيه همين سفارشهاي تربيتي در وصيت امام علي(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام) كه در نامه 31 نهج البلاغه آمده است نيز به چشم ميخورد. در اين نامه تربيتي، امام يك سلسله حقايق و حكمتهاي زندگي را به فرزندش گوشزد ميكند و از وي ميخواهد با تفكر و تدبر، راه درست زيستن و رستگاري را بيابد.
در اين سفارشها نيز بنياد و مبناي تربيت، تفكر و انتخاب متربي است و نه صرفاً پذيرش و تسليم، از همين رو هر سفارشي همراه با فلسفه و حكمت آن مطرح ميشود تا مجالي براي تفكر و انتخاب بيشتر فراهم شود و اساساً بخشي از اين تربيتنامه، توضيح و تبيين حقايق است و نه سفارش.
2- در برخي از آيات سخن از واكنش مثبت جوانان در برابر حق و حقيقت كه يكي از محورهاي مهم تربيتي است به ميان آمده است؛ مانند گرايش اصحاب كهف به توحيد و يكتاپرستي و بيزاري از شرك و كفر. قرآن كريم اين واكنش و نيز اعلام شجاعانه آن و برائت از باورها و محيط كفر آنان را به صورت ستايشآميزي گزارش ميكند. از سوي ديگر اين ستايش و تقدير بدون ترديد تنها ناشي از اصل رويكرد آنان نيست، بلكه از آن رو كه اين رويكرد با آگاهي و اراده و استقلال صورت گرفته است ميباشد. سخناني كه قرآن از آنان گزارش ميكند، سرشار از آگاهي و بصيرت و انتخاب است؛
«و دلهايشان را محكم ساختيم در آن موقع كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است. هرگز غير او معبودى را نمىخوانيم كه اگر چنين كنيم، سخنى به گزاف گفتهايم. اين قوم ما هستند كه معبودهايى جز خدا انتخاب كردهاند، چرا دليل آشكارى (بر اين كار) نمىآورند؟! و چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!» (كهف/15-14)
در داستان ايمان حضرت ابراهيم(علیه السلام) و مبارزه شجاعانه وي عليه محيط كفر و باورهاي شرك زمان خودش نيز چنين واكنشي را شاهديم. قرآن كريم از رفتار ابراهيم به عنوان رفتار يك انسان رشد يافته كه همراه با بصيرت و انتخاب تصميم ميگيرد ياد ميكند؛
(وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ*إِذْ قَالَ لأبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ*قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ*قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ*قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِينَ*قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ*وَتَاللَّهِ لأكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ*فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا كَبِيرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ … قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَلا يَضُرُّكُمْ*أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ)(انبياء/51-58 و66-67)
«ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از (شايستگى) او آگاه بوديم. آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمههاى بىروح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مىكنيد؟!» گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند.» گفت: «مسلّماً هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد!» گفتند: «آيا مطلب حقّى براى ما آوردهاى يا شوخى مىكنى؟!» گفت: «(كاملاً حقّ آوردهام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر، از گواهانم! و به خدا سوگند، در غياب شما، نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم!» سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب)، همه آنها- جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند)! … (ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مىپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مىرساند؟! (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان!) اف بر شما و بر آنچه جز خدا مىپرستيد! آيا انديشه نمىكنيد (و عقل نداريد)؟!»
اگر ايمان به حق و حقيقت را يك ركن از اركان تربيت به معناي تزكيه بدانيم كه چنين است، در اين صورت داستان ابراهيم نمايانگر صحنه روشني از روش تربيت متربي محور قرآن است كه در آن بيش و پيش از آنكه بر تلقين و تقليد و تعبد و تسليم تأكيد شده باشد، بر آگاهي و آزادي و انتخاب و بصيرت تأكيد شده است و اين امور همان معيارهاي متربي محوري است كه قبلاً از آنها ياد شد.
3- همانگونه كه اشاره كرديم، تربيت معنوي انسان در قرآن كريم به عنوان تزكيه ياد شده است و به عنوان دو ركن مهم رسالت پيامبر اسلام مطرح گرديده است؛ «يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة». از سوي ديگر قرآن كريم از رسالت پيامبر به عنوان انذار و تبشير ياد ميكند؛ (قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنْذِر)(ص/٦٥)،(إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا)(فاطر/٢٤). گو اينكه تزكيه نبوي در قالب انذار و تبشير صورت ميگيرد. و از جهت سوم قرآن به عنوان «تزكيه نامه» پيامبر، تحت عنوان موعظه و هدايت معرفي شده است؛ (يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)(يونس/٥٧).
چه فلسفه رسالت (تعليم و تزكيه) و چه قالب انجام رسالت (انذار و تبشير) و چه عنوان رسالت نامه (موعظه و هدايت)، همه بر نوع خاصي از روش تربيت دلالت دارد كه عبارت است از تربيت بر مدار آگاهي و انتخاب. چه اينكه در همه فرايندهاي ياد شده، عنصر اساسي اقناع و انتخاب مخاطب، جانمايه شيوه انجام رسالت تربيتي است.
البته اين حقيقت را نميتوان انكار كرد كه نتيجه اين دليل اثبات روش خاص تربيتي براي مقطع سني جوان نيست، بلكه براي همه مكلفان در همه دوران تربيت روش متربي محور را اثبات ميكند. اما اين نكته چالشي در برابر نظريه نيست، زيرا اثبات يك روش براي عموم، متضمن آن روش براي مقطع خاص نيز هست. از سوي ديگر اين نظريه در صدد نفي اين روش در مقاطع ديگر نيست تا مشكلي در برابر آن به وجود بيايد.
4- يكي از دلايلي كه نظريه متربي محوري در تربيت را تأييد ميكند، نمونههايي از انسانهاي تربيت شده در محيط فاسد است. قرآن كريم دو پيامبر را نام ميبرد كه در محيط غير مساعد به صورت شايسته تربيت شدهاند: يكي حضرت يوسف(علیه السلام) و ديگري حضرت موسي(علیه السلام) است. اين دو پيامبر بزرگوار در دوران نوجواني در دربار عزيز مصر و فرعون رشد ميكنند و بر خلاف محيط و شرايط موجود آن، به صورت شايسته و صالح تربيت ميشوند.
گذشته از اين دو، خود پيامبر اسلام نمونه عالي از افراد تربيت شده در محيط فاسد است كه به رغم محيط شرك و فساد، به عنوان انسان وارسته و با اخلاق نيك «خلق عظيم» تربيت ميشود.
نمونههايي از اين دست بيانگر آن است كه تحول وجودي اينچنيني اگر در محيط نامساعد و بدون مربي و تنها بر مبناي تفكر و انتخاب شخص پديد ميآيد، در محيط مساعد و با حضور مربي نيز اگر پديد آيد، باز بر اساس تفكر و انتخاب شكل ميگيرد و محور اصلي خود متربي است و محيط و مربي تنها زمينهساز هستند.
5- يكي از روشهاي تربيت كه قرآن نيز آن را پذيرفته است، تربيت بر مبناي تجربه يا به تعبير ديگر تجربهگرايي در تربيت است. در اين شيوه متربي با تجربه و آزمون و خطا، به يك سلسله تغييرات روحي و اخلاقي دست مييابد. قرآن از اين روش براي تربيت جامعه اسلامي استفاده كرده است. شكست مسلمانان در جنگ احد و حُنَين و آياتي كه پس از آن براي تبيين شكستها نازل گشت، بر اساس برداشت مفسران، متضمن تربيت جامعه اسلامي است. 17
از سوي ديگر ترديدي نيست كه اين شيوه تربيت اختصاص به جامعه ندارد، بلكه فرد را نيز در بر ميگيرد، چه اينكه در ملاك شيوه يعني تجربه اندوختن و تصحيح مسير بر اساس آن، فرقي ميان جامعه و فرد نيست، همانگونه كه تفاوتي ميان افراد رشد يافته و به بلوغ رسيده نيز نيست؛ هر انساني كه توان تجربه و تصحيح آگاهانه مسير را داشته باشد، مشمول اين روش است. بنابراين ميتوان گفت روش تربيت از نگاه قرآن در خصوص جوانان نيز متربي محور است، زيرا توان تجربه و تصحيح را دارند.
6- آخرين موردي كه ميتوان براي تأييد شيوه متربي محوري از نگاه قرآن از آن ياد كرد، روش عمومي دعوت پيامبر اسلام است. يكي از دو هدف مهم رسالت پيامبر اسلام تزكيه است؛ «يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه». از سوي ديگر خداي متعال براي رسيدن به اين هدف، پيامبر را مأمور به اتخاذ شيوه خاص ميكند؛ (ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)(نحل/١٢٥). نقطه مشترك هر سه فرايند، يعني حكمت، موعظه و جدال احسن، تأكيد بر فهم و درك و قناعت مخاطب است. اين بدان معناست كه آن تزكيهاي كه قرار است پيامبر صورت دهد، بايد بر دريافت و تصميم مخاطب (متربي) تكيه داشته باشد.
نتيجه بحث
به رغم نقش مهمي كه مربي در تربيت و تزكيه روحي و رواني انسان دارد، اما به نظر ميرسد اين نقش در فرايند تربيت، از زمينهسازي و فراهم ساختن شرايط تصميمگيري و فعاليت دروني متربي فراتر نميرود. همانگونه كه در تعليم، نظريه برتر آن است كه معلم به جاي افزايش معلومات متعلم، به رشد قوه فاهمه وي كمك كند تا خود با تجزيه و تحليل به شناخت مناسب برسد، در تربيت نيز مربي بايد تلاش كند با آموزهها، روشها و رفتارهايش به جاي تحميل و تقليد پروري، قوه اراده و انتخاب متربي را تقويت و به سمت خوبيها و ارزشها سوق دهد و حق و توان متربي را در يافتن مسير و ايجاد تحول روحي به رسميت بشناسد.
اگر اين نتيجهگيري درست باشد، پيامد مستقيم آن گذشته از تغير دغدغهها و مسئوليتهاي تصميمسازان و برنامهريزان، تحول شيوهها در تربيت نسل جوان است. روشهاي تربيتي در مورد جوانان نبايد بر مباني تقليد و تعبد استوار باشد و مربي نبايد بر تلقين و اطاعت تأكيد كند، بلكه بر عكس بايد تفكر و توان انتخاب متربي را به كمك فرا خوانَد و عصيانگريهاي ناشي از انتخاب وي را بپذيرد، همانگونه كه در اصل ايمان آوردن و دينداري اين حقيقت مورد تأكيد است.
نویسنده: سيد موسى صدر
- 1. (راغب اصفهاني، /336 نيز رك: مقاييس اللغة، لسان العرب، التحقيق في كلمات القرآن)
- 2. (مصباح اللغة نيز رك: مقايس اللغة، صحاح اللغة)
- 3. (مصطفوي، 4/34)
- 4. (مطهري،/8)
- 5. (طريحي، /205)
- 6. (نيز رك: العين، المفردات، مقاييس اللغة، التحقيق في كلمات القرآن)
- 7. (طباطبايي، 19/266)
- 8. (ابن عاشور، 10/196)
- 9. (روسو،/65)
- 10. (كوي،/356)
- 11. (ماير، 2/356)
- 12. (همان، 1/22)
- 13. (راغب اصفهاني،/876)
- 14. (ابن منظور، 7/466)
- 15. (طريحي،4/293)
- 16. (مصطفوي، 13/149)
- 17. (نك: الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، 2/713؛ المنار، 4/46؛ التحرير و التنوير، 3/233؛ من وحي القرآن، 6/283؛ الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، 6/14)
پژوهشهای قرآنی ، شماره 59