واژهي روشنفكر يكي از اصطلاحات تاريخ معاصر است كه به طبقهاي از تحصيلكردگان اطلاق ميشد كه تحصيلات جديد در غرب و ايران داشتند و در مقابل آنها دستهاي از دانشمندان بودند كه سنتي بودند و به معيارهاي ارزشي علاقهمند و مدافع دين بودند.
ما روشنفكراني را كه در يك قرن اخير نقش حساس و مهمّي در حركتهاي سياسي و اجتماعي داشتند را به دو گروه تقسيم ميكنيم. چون طيف روشنفكران در جمع خود هم فكر نبودند، بلكه گروهي غربگرائي مطلق و گروهي هاي ارزشهاي خودي بودند.
1. گروهي كه دنبالهرو روحانيت شيعه بودند و انگيزه آنها حفظ دين و مبارزه با فساد و استبداد بود اين طيف از روشنفكران با كسب قدرت ويژه توانستهاند، نقش حساس و مهمي در حركتهاي سياسي ـ اجتماعي يك قرن ايفا كردند و به همين دليل است كه هر زمان كه روحانيون شيعه ايران با قدرت سياسي حاكم به مبارزه پرداختهاند. قدرت سياسي نبرد را باخته است، قدرت روشنفكران روحاني و كساني كه مانند آنها ميانديشيدند، قابل قياس و برابري با قدرت رهبران سياسي غير مذهبي نيست و همين امر موجبات رشك و حسد آنها را فراهم نموده و در عين نيازي كه به آنها داشتهاند هر زمان كه توانستهاند، در حذف آنها و خيانت به آنها دريغ نكردهاند.
2. گروه ديگر رهبران سياسي غير مذهبي بودند كه از اينان بيشتر ميتوان با عنوان رهبران ملي نام برد. اين رهبران كه عموماً ليبرال و غربزده بودند و تحت تأثير فرهنگ و تمدن غرب بودند و بسياري از نظريات خود را با الهام از جامعه اروپايي كسب كرده و به اين نتيجه رسيده بودند كه بدون حمايت روحانيون و علماء امكان ندارد، با تودههاي مردم ارتباط برقرار كنند و آنها را به حركت درآورند؛ فلذا با آنها يك نوع تفاهم تاكتيكي برقرار كرده تا از آنها در بسيج تودههاي مردم در جهت نيل به اهداف خود استفاده نمايند. نهضت مشروطه و ملي شدن نفت از جمله مواردي است كه روحانيون نقش رهبري مردم را بر عهده داشتند و رهبران غير مذهبي ميوهچينان آن جنبشها بودهاند. از طرف ديگر روحانيون براي رژيمهاي سياسي از همه مخالفين خطرناكتر بودهاند؛ زيرا كه آنها كمتر اهل سازش و تسليم بوده و نه تنها با دوز و كلكهاي ماكياولي آشنا نبوده؛ اگر هم وارد سياست ميشوند، صرفاً به اين دليل است كه براي ملت و مذهب احساس خطر مينمايند.[1] اگر يك قرن به عقب برگرديم، به روشني ميتوان سير تكاملي روحانيت مبارز را با يك هدف؛ ولي با شيوههاي متفاوت و آن هم تحت تأثير اوضاع و احوال زمان خود مشاهده كرد؛ زيرا همهي آنها درد دين داشتند و به حساب وظيفه شرعي و الهي با كمان مقابله نمودهاند. هدف همه آنها اجراي شريعت اسلامي و برقراري حكومت عدل الهي و كوتاه كردن دست بيگانگان و استعمارگران بوده است. سيد جمالالدين اسد آبادي براي رسيدن به اين هدف تلاش خود را در نصيحت، هدايت و تشويق حكام كشورهاي اسلامي در ايجاد وحدت جهان اسلام قرار داده بود و تلاش ميكرد كه شاهان ايران و امپراطوران عثماني و خديوهاي مصر را نصيحت نموده و آنها را وادار كند كه در مقابل سيل بنيانكن فرهنگ و تمدن غربي مجدداً به دژ مستحكم فرهنگ و تمدن اسلام پناه برند.[2]اما ليبرالها در عمل و حتي در ميان ايده و نظر عكس سيد جمال و روحانيت شيعه عمل ميكردند. در اين مورد گفته مهندس بازرگان قابل توجه است كه ميگويد: «زندگي كه ما امروز داريم همهاش فرنگي است طرز فكر ما، درس خواندن ما، مبارزة ما، انقلاب ما، ضديت ما با استعمار و استثمار، تمام ارمغان غرب است.»[3]روحانيت صدر مشروطيت كه از شاهان بريده بودند، به دو دسته تقسيم شده، دستهاي همچون مرحوم بهبهاني و طباطبائي در صدد محدود كردن قدرت پادشاهان خودكامه و كسب و تضمين برقراري نظامي دموكراتيك و ياد دادن حق نظارت به مجتهدين بودند به اين اميد كه از وضع و اجراي قوانين، خلاف شرع و اسلام جلوگيري گردد؛ ولي در همان حال ميدان را به ليبرالها و غربزدهها سپرده و خود كناره گرفتند. دسته ديگر چون مرحوم شيخ فضلالله نوري كه از حاكميت ليبراليسم وحشت زده و نگران بود، لذا تلاش ميكرد تا حكومت شرع اسلام برقرار شود و عاقبت هم بر سر آن جان خود را فدا كرد.
مرحوم آيت الله كاشاني راه را در همراهي و مساعدت، با ليبرالها براي كسب آزادي و كوتاه كردن دست بيگانگان ديده بر اين اميد كه با نظارت و تلاش خود متعاقباً در ايجاد حكومت با قوانين اسلامي موفق گردد؛ ولي غافل از آنكه ليبرالها ديگر فرصتي به او و فدائيان اسلام نخواهند داد كه به خواسته خود برسند و از روحانيت صرفاً به عنوان نردباني براي رسيدن به رهبري مردم و قبضه كردن قدرت بهره خواهند برد. امام خميني(ره) كه تاريخ پر از تجربه روحانيت مبارز را پشت سرگذاشته بود، در اين زمان خود، رأساً رهبري را بدست گرفت و اجازه نداد كه ديگران از جمله ليبرالها در رهبري و بهرهبرداري از ثمره مبارزات مردم شريك شوند.[4]پس از انقلاب روشنفكران ديني مانند گذشته با پيروي از امام و تكيه بر اصول و مباني ديني و اسلامي، انقلاب را به پيش ميبرند كه براي حفظ انقلاب از جان خويش نيز دريغ نداشته و ندارند، شخصيتهايي كه اوائل انقلاب به شهادت رسيدند؛ مانند شهيد مرتضي مطهري، شهيد باهنر، شهيد رجايي، شهيد مفتح، شهيد بهشتي، و … و رزمندگاني كه پيرو راستين امام و شهدا بودند و در طول هشت سال دفاع مقدس در حفظ نظام و انقلاب كوشيدند.
بنابراين روشنفكران در تاريخ معاصر به دو دسته تقسيم مي شدند: روشنفكران دين كه در انقلاب و بيداري مردم نقش اساسي داشتند، روشنفكران غرب زاده مثل جمال زاده فروغي، غير كه نه تنها در بيداري مردم در مقابل استبداد و استعمار نقش نداشتند بلكه با افكار التقاطي خود سركوبگر مباني بيداري مردم و فرهنگي ديني بودند كه غرب زدگي و شيعه محض غرب شدن را تنها راه نجات كشور ميدانستند كه در ايده آنها انقلاب و نهضت سعي نداشت، بلكه طرز فكر آنها بيشتر انفعالي و بدون شود احساس بود؛ لذا از اينرو آنها هيچ نقش مثبتي در آغاز و پيروزي انقلاب نداشتند، بلكه نقش آنها كاملا منفي بود، لذا مردم از آنها فاصله گرفتند و انقلاب بوسيلهي مراجع ديني شيعه و به رهبري روحانيت بيدار و روشنفكران ديني به پيروزي رسيد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مذهب روشنفكري، نويسنده:محمد دشتي.
2. تاريخ عباسي معاصر نويسنده:سيد جلال الدين مدني.
3. احزاب و گروهاي سياسي معاصر، نويسنده:رسول جعفريان.
پي نوشت ها:
[1] . محمدي، منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ اول، 1365، ص96.
[2] . همان.
[3] . همان، ص 132.
[4] . محمدي، منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران، چاپ اول، 1365، ص97.