نماد معنويت و اخلاص
نماد معنويت و اخلاص
*درآمد
سلوك مردمي و منش اخلاقي شهيد مدني، بارزترين ويژگي وي در جذب و هدايت نسل جوان بود و ايشان با پيروي از شيوه ائمه اطهار(ع) و بزرگان دين، در جلب قلوب مردمان موفقيت شگفتي داشت. در اين گفتگو به اين خصائل اشاراتي شده است.
چگونه با آيت الله مدني آشنا شديد؟
آشنايي بنده با سيد بزرگوار حضرت آيت الله مدني از دوران كودكي بود. من مكتب ميرفتم و سئوالي داشتم و ايشان را در ايستگاه عباس آباد يا ايستگاه كرمانشاه آن موقع ديدم و سئوالم را پرسيدم از همان جا آشنائي ما شروع شد و در مسجد مهديه كه توسط ايشان ساخته شده بود، ادامه پيدا كرد.
مسجد مهديه چگونه ساخته شد؟
اين مسجد در خياباني كه تقريباً منتهي ميشد به باغ هاي همدان قرار داشت و بعضي از مشروب فروشي ها در اين خيابان بودند. شهيد مدني تصميم گرفتند با ساخت اين مسجد از فعاليت آنها جلو گيري كنند، لذا زميني خريداري شد و حاج قاسم همداني- البته اگر اين نام، درست به يادم مانده باشد، چون بچه بودم و چنين چيزي در ذهنم مانده- كه در تهران زندگي ميكرد، آمده و ديده بود كه جاي كوچكي را براي ساخت مسجد انتخاب كردهاند- همان جائي كه الان درمانگاه مهديه هست – و به اين دليل كه ديدند اينجا كوچك هست، زمين بزرگي را روبروي آن خريداري كردند و مسجدي از خشت و گل در آنجا ساخته شد. البته الان محل تبديل به يك مسجد آجري زيبا شده است.
سابقه آشنائي خانواده شما با شهيد مدني به چه زماني برميگردد؟
بعد از رحلت آيت الله بروجردي، شهيد مدني در همدان، پدر من و بعضي از همداني ها را به تقليد از حضرت امام راهنمائي كردند. باعث و باني اين كار كسي نبود جز آيت الله مدني. در آن زمان من به جلسات قرآن آقاي مسكين ميرفتم. ايشان با شيوهاي بسيار زيبا، به كودكان درس اصول دين و فروع دين ميداد. در آن دوراني كه ما ميرفتيم، ايشان در جلسه به نام علويون و كاظميون داشت. كساني هم كه قرآن را خيلي خوب ميخواندند، به جلسه بعد از ظهر ميرفتند. ما روز اولي كه رفتيم، جايزه گرفتيم و به مسجد رفتيم. كم كم درس ها را ياد گرفتم تا اينكه موضوعي را كه نميدانستم از آقاي مدني پرسيدم و ايشان مرا تشويق كرد كه به درس خواندن ادامه بدهم و از آن به بعد در دعاهاي كه در مسجد مهديه خوانده ميشد، شركت ميكردم و آيت الله مدني را در آنجا ميديدم.
شغل اصلي شما چه بود؟
من در نقشه كشي فرش كار ميكردم. نقشه كشي فرش آميرزا اسحاق در راسته اسكندريه بود كه سرتاسر در آنجا ميوه مي فروختند، ولي در كاروانسراي اسكندريه كه هنوز هم هست، مغازهاي به نام نقشه كشي فرش بود به نام ميرزا اسحاق ياقوت كه ما در آنجا شاگردي ميكرديم. نزديك ترين مسجد به اين مغازه كه ما ظهرها يا مغرب و عشاء ميرفتيم، مسجد بهبهاني هاي مقيم همدان بود كه مسجد كوچكي بود و ما تعجب ميكرديم كه آقاي مدني چطور به آنجا ميآمدند.يادم هست يكي دو ماه رمضان را آنجا رفتم و شهيد مدني آنجا تشريف ميآوردند.
چرا شهيد مدني به چنين مسجد كوچكي ميآمدند؟
علتش را بعدها اين طور شنيدم كه آقاي مدني كه به خاطر بيماري به مرادبيگ آمده بودند و حضرت آيت الله آخوند ايشان را آورده بودند. ايشان گفته بودند اگر مرا به شهر ميبريد، بايد به مسجدي ببريد كه امام جماعت نداشته باشد و گرنه من به مسجدي که امام جماعت داشته باشد نمي آيم و برنامه آنجا را به هم نميزنم و لذا ديده بودند كه بهترين جا مسجد بهبهاني است چون نزديك بازار است و مركزيت دارد، ولي تنها اشكالي كه داشت اين بود كه كوچك بود.
اولين بارقه هاي انقلاب چگونه ديده شد؟
ما همگي در مسجد پيغمبر(ص) جمع ميشديم كه آقاي عالمي در آنجا بود و شعار ميداديم. بعد به تدريج مسجد ميرزا داوود تبديل به مركز انقلاب شد. قبلاً آيت الله دامغاني در آنجا نماز جمعه ميخواندند و بعد آقاي عالمي به آنجا رفتند و نماز را اقامه ميكردند. شهيد مدني قبل از انقلاب هر وقت به مسجد ميآمدند، ته صف ميايستادند و به آقاي عالمي اقتدا ميكردند. يك بار در نماز جمعه، مردم ايشان را حركت دادند و به صف اول آوردند. بنده هم در صف اول نشسته بودم. ايشان تشريف آوردند و من در كنارشان بودم و نماز جمعه را به امامت آقاي عالمي خوانديم. آقاي عالمي به آقاي مدني اصرار كردند و آقاي مدني نماز عصر را خواندند.
از نحوه مديريت امور توسط شهيد مدني در قبل از پيروزي انقلاب چه خاطراتي داريد؟
ايشان با بصيرتي كه داشتند، امور را به بهترين نحو اداره ميكردند. موارد زيادي يادم هست. ما به مسجد جامع ميرفتيم و ايشان روحانيون زيادي را ميآوردند، از جمله فردي به نام آقاي علوي، آقاي غفاري، شهيد باهنر، شهيد بهشتي، آيت الله خامنهاي را دعوت كردند. رابط اين كار هم علي آقا محمدي بود. اين افراد ده شب ده شب منبر ميرفتند. گاهي هم عبدالرسول حجازي ميآمد. شهيد مدني وقتي اين آقايان ميآمدند، تقريباً ديگر سخنراني نميكرد، بلكه فاصله بين اين روحانيون سخنراني ميكرد كه همراه بود با گريه، حس جذابيت محبت محمد و آل محمد (ص) بود. نورانيت جلسات ايشان عجيب بود.
حاج آقاي فاضليان هم در همدان بودند و ما قبل از انقلاب، توسط ايشان هم از مسائل خبردار ميشديم. گاهي اوقات به مسجد ملا جليل ميرفتيم كه آقايان فتحي ها در آنجا مراسم ميگرفتند و ما گاهي اوقات در آنجا خبري از انقلاب ميشنيديم. پدر من يكي از كساني بود كه با چندين جلسه آشنا بود و تقريباً ما را به مجالسي ميبرد كه در آنجا عليه شاه صحبت و سخنراني ميشد. يكي مجلس حاج آقا فاضليان بود و يكي مجلس شهيد بزرگوار آيت الله مدني بود. البته ديگران هم بودند، ولي نه به شدت ايشان. اوايل كه حضرت آيت الله آخوند ملاعلي هم بودند، به مجلس ايشان هم ميرفتيم.
شيوه مبارزه شهيد مدني با گروه ها و انجمن هاي انحرافي چگونه بود؟
شهيد مدني موافق مبارزه با انجمن هائي چون حجتيه نبود و ميگفت بايد همه نيروي خودمان را متوجه مبارزه با شاه كنيم و پراكنده نشويم. روشن بيني عجيبي داشت و لذا جوانان زيادي در اطراف ايشان جمع شده بودند.
تظاهرات و مبارزات علني عليه رژيم شاه از چه زماني در همدان آغاز شد و نقش شهيد مدني در اين عرصه چگونه بود؟
پس از آنكه براي شهادت حاج آقا مصطفي مراسم گرفته شد، هر روز در همدان تظاهرات بود. از آن زمان حتي دانش آموزان مدارس هم بيرون ميآمدند و شعار ميدادند. يك روز در پاساژ محمديه، بنائي در حال كار كردن بود. مأموران به طرف دانش آموزان تير شليك كردند كه به او خورد و از بالاي پشت بام افتاد و به شهادت رسيد. يا نوجواني به نام جلال سنائي كه با تير و كمان به سربازاني كه با تانك و اسلحه به مردم تظاهر كننده حمله ميكردند، حمله ميكرد و به شهادت رسيد.
شهيد مدني به تدريج كنترل شهر را به دست گرفت و مديريتش به گونهاي بود كه ارتشي ها جرئت نميكردند خلاف حرف ايشان حرف بزنند. پايگاه نوژه هم در تهران بود و همافرها گهگاه ميآمدند و با ايشان ديدار داشتند. تصميم گيري درباره راه پيمائي ها و مسيرهاي آنها با آيت الله مدني بود. اغلب راه پيمائي ها از بوعلي شروع ميشد و خود ايشان جلو ميافتاد. خانواده آقاي مدني در قم بودند و ايشان گاهي به آنجا و گاهي به تبريز و گاهي به لرستان ميرفتند.
چه شد كه ايشان به قم آمدند؟
يك روز بزرگان همدان به قم ميروند و ايشان را به همدان ميآورند و استقبال شديدي از ايشان ميشود. البته عدهاي از مأمورين ساواك ملاير ميخواستند ايشان را ترور كنند كه موفق نشدند.
از جمله درايت هاي ايشان اين بود كه به ارتشي ها همدان گفته بودند اگر شما خودتان مجسمه شاه را پائين نياوريد، مردم خودشان اين كار را ميكنند و ممكن است خونريزي بشود، پس بهتر است خودتان اين كار را بكنيد كه آنها هم شبانه اين كار را كردند ايشان با درايت تمام اين مسائل را گذراند.
مجاهدين خلق هميشه علاقه داشتند با آرم و پلاكاردهاي خودشان در تظاهرات شركت كنند و ايشان اجازه نميداد. ما ميگفتيم اينها را بزنيم بكشيم. شهيد مدني لبخندي ميزد و ميگفت: «بالام! شما تا به حال چند نفر را كشتي كه ميخواهي اينها را بكشي؟» ميگفتيم:«پس بگوئيد چه كتاب هائي را بخوانيم كه بتوانيم جوابشان را بدهيم؟»مي گفت:«شما استبصار و اصول كافي بخوان، نيازي به خواندن كتاب هاي ضاله اينها نداري و خود به خود ميتواني جواب همه را بدهي.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج