اگر نماز صحیح و دارای شرایط باشد، اعاده آن لازم نیست؛ هر چند همراه با حضور قلب نباشد. به طور کلی اگر انسان بعد از نماز، شک در درستی و صحت آن داشته باشد، بنا را بر صحّت آن می گذارد و دوباره خواندن آن لازم نیست. به جای اعاده نمازی که بدون حضور قلب خوانده شده، باید کوشش کرد نمازهای بعدی، همراه با حضور قلب خوانده شود؛ چون اعاده نماز بی حضور قلب، در مواردی باعث وسواس می شود و ناخواسته انسان در دام شیطان می افتد. در این صورت گاهی انسان باید یک نماز را ده بار بخواند تا به دلش بچسبد و در هر بار، غفلت و عدم حضور او از نماز قبلی بیشتر می شود و همین امر موجب می گردد، انسان در هیچ نمازی، نتواند تمرکز خود را حفظ کند و اضطراب و دلهره ای که از این راه به او دست می دهد، همه نمازهای او را ضایع و خراب می کند و این نگرانی به همه امور زندگی او چنگ می اندازد و آرامش را از او سلب می کند. در هر حال باید از راه آن وارد شد و برای رسیدن به حضور قلب، تمام اوقات مراقبت کرد و توجّه قلبی و عاشقانه به عبادت دنیایش داشت.
یکی از شاگردان علامه طباطبائی می گوید: در یکی از شب های اخر عمر علامه طباطبایی، در خدمت او بودم. ایشان یارای سخن گفتن نداشت. من از خداوند خواستم که توانی به او بدهد و در لحظات اخر عمر ایشان، نصیحتی از او بشنوم. علامه طباطبائی در حال احتضار با چشمان نافذش به گوشه اتاق نگاه می کرد. خود را به او نزدیک کرده وعرض کردم: برای توجّه به خدا و حضور قلب در نماز، چه راهی را توصیه می فرمایید؟
علامه طباطبایی به سوی من متوجه شد، لب هایش حرکت کرد و با صدایی بسیار ضعیف که به سختی شنیده می شد، بیش از ده بار این جمله را تکرار کرد: توجه، مراوده، توجه، مراقبه…
منظور از توجّه و مراقبه آن است که انسان در نماز فکرش به این طرف و آن طرف نرود. اما منظور از مراوده در کلام علامه طباطبایی، ارتباط ظریف و عاشقانه با نماز و جست و جوی معشوق (خدا) در نماز است.1
باید از همه این الگوها درس گرفت و به جای اینکه فکر اعاده و تکرار نمازها بود، فرصت ها را غنیمت شمرد و دل و جان را از عوامل حواس پرتی بازداشت. و به الگوها و اسوه های واقعی تأسی جست.
ابن عودی شاگرد شهید ثانی نقل می کند: وقتی او در «رمله» بود خود به تنهایی برای زیارت قبور پیامبرانی که در مسجدی به نام جامع ابیض، قرار داشت (این مسجد در محدوده شهر بود) ، به سوی این مسجد حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید، مشاهده کرد که در مسجد قفل است و هیچ کس در مسجد نیست، پس دست خود را به قفل مسجد گذاشته، آن را کشید. قفل باز شد و داخل مسجد گردید و مشغول نماز و دعا شد و به قدری غرق عالم روحانی و معنوی شد و در ارتباط با پروردگار جهان هستی قرار گرفت که فراموش کرد در حال سفر است و باید هر چه زودترخود را به کاروان برساند. پس از مدتی که از این سیر روحانی و ملکوتی بیرون آمد و به خود و پیرامون خویش توجّه پیدا کرد، تازه متوجه شد که توقف او در مسجد و اشتغال به نماز و دعا و زیارت، چقدر طول کشیده است این بوده.
به سرعت خود را به قرارگاه کاروان رسانید؛ ولی دیگر اثری از کاروان نبود، همه رفته بودند و شهید، مانده بود که چه کند که نه جای درنگ بود، و نه امید رسیدن به کاروان!
در عین حال امید را از دست نداده، شتابان به دنبال قافله به راه افتاد، اما پس از مدتی راه پیمایی، خستگی بر او غلبه کرد و پاهای او از رفتن باز ماند. در همین هنگام، ناگهان مردی که سوار بر استری بود، از گرد راه رسید و به او گفت: بیا پشت من سوار شو، پس از سوار شدن شهید، او به سرعت برق رفت، و لحظاتی بعد، شهید با کمال شگفتی خود را در میان کاروان و جمع یاران خویش دید! از استر که پیاده شد، دیگر آن مرد را ندید و هرچه آ ن اطراف چشم انداخت و جست و جو کرد، هیچ خبر و اثری از او نبود!2
یک روز شهید اکبر آمبرین در مسج جامع خرمشهر مشغول نماز بود. خمپاره ای به نزدیک ما اصابت کرد، ولی او به نمازش ادامه داد. بعد از نماز وقتی به او اعتراض کردیم که چرا نمازت را قطع نکردی و نشکستی: «گفت اصلاً من متوجه نشدم که خمپاره ای در این نزدیکی ها فرود آمده است.»3
پی نوشت ها:
1. هزار و یک داستان نماز، ص 45.
2. روضات الجنات، ج 3، ص 355.
3. نماز عشق، ص 42.
یکی از شاگردان علامه طباطبائی می گوید: در یکی از شب های اخر عمر علامه طباطبایی، در خدمت او بودم. ایشان یارای سخن گفتن نداشت. من از خداوند خواستم که توانی به او بدهد و در لحظات اخر عمر ایشان، نصیحتی از او بشنوم. علامه طباطبائی در حال احتضار با چشمان نافذش به گوشه اتاق نگاه می کرد. خود را به او نزدیک کرده وعرض کردم: برای توجّه به خدا و حضور قلب در نماز، چه راهی را توصیه می فرمایید؟
علامه طباطبایی به سوی من متوجه شد، لب هایش حرکت کرد و با صدایی بسیار ضعیف که به سختی شنیده می شد، بیش از ده بار این جمله را تکرار کرد: توجه، مراوده، توجه، مراقبه…
منظور از توجّه و مراقبه آن است که انسان در نماز فکرش به این طرف و آن طرف نرود. اما منظور از مراوده در کلام علامه طباطبایی، ارتباط ظریف و عاشقانه با نماز و جست و جوی معشوق (خدا) در نماز است.1
باید از همه این الگوها درس گرفت و به جای اینکه فکر اعاده و تکرار نمازها بود، فرصت ها را غنیمت شمرد و دل و جان را از عوامل حواس پرتی بازداشت. و به الگوها و اسوه های واقعی تأسی جست.
ابن عودی شاگرد شهید ثانی نقل می کند: وقتی او در «رمله» بود خود به تنهایی برای زیارت قبور پیامبرانی که در مسجدی به نام جامع ابیض، قرار داشت (این مسجد در محدوده شهر بود) ، به سوی این مسجد حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید، مشاهده کرد که در مسجد قفل است و هیچ کس در مسجد نیست، پس دست خود را به قفل مسجد گذاشته، آن را کشید. قفل باز شد و داخل مسجد گردید و مشغول نماز و دعا شد و به قدری غرق عالم روحانی و معنوی شد و در ارتباط با پروردگار جهان هستی قرار گرفت که فراموش کرد در حال سفر است و باید هر چه زودترخود را به کاروان برساند. پس از مدتی که از این سیر روحانی و ملکوتی بیرون آمد و به خود و پیرامون خویش توجّه پیدا کرد، تازه متوجه شد که توقف او در مسجد و اشتغال به نماز و دعا و زیارت، چقدر طول کشیده است این بوده.
به سرعت خود را به قرارگاه کاروان رسانید؛ ولی دیگر اثری از کاروان نبود، همه رفته بودند و شهید، مانده بود که چه کند که نه جای درنگ بود، و نه امید رسیدن به کاروان!
در عین حال امید را از دست نداده، شتابان به دنبال قافله به راه افتاد، اما پس از مدتی راه پیمایی، خستگی بر او غلبه کرد و پاهای او از رفتن باز ماند. در همین هنگام، ناگهان مردی که سوار بر استری بود، از گرد راه رسید و به او گفت: بیا پشت من سوار شو، پس از سوار شدن شهید، او به سرعت برق رفت، و لحظاتی بعد، شهید با کمال شگفتی خود را در میان کاروان و جمع یاران خویش دید! از استر که پیاده شد، دیگر آن مرد را ندید و هرچه آ ن اطراف چشم انداخت و جست و جو کرد، هیچ خبر و اثری از او نبود!2
یک روز شهید اکبر آمبرین در مسج جامع خرمشهر مشغول نماز بود. خمپاره ای به نزدیک ما اصابت کرد، ولی او به نمازش ادامه داد. بعد از نماز وقتی به او اعتراض کردیم که چرا نمازت را قطع نکردی و نشکستی: «گفت اصلاً من متوجه نشدم که خمپاره ای در این نزدیکی ها فرود آمده است.»3
پی نوشت ها:
1. هزار و یک داستان نماز، ص 45.
2. روضات الجنات، ج 3، ص 355.
3. نماز عشق، ص 42.