خانه » همه » مذهبی » نمایش شیطان باید ادامه بیابد (2)

نمایش شیطان باید ادامه بیابد (2)

نمایش شیطان باید ادامه بیابد (2)

رابرت تورن، سفیر آمریکا در انگلیس است که زندگی خوبی با همسرش دارد. تنها یک مسئله آنها را آزار می‌دهد: نداشتن فرزند. بالاخره همسر رابرت، باردار می‌شود، ولی متأسفانه فرزندش مُرده به دنیا می‌آید. رابرت نمی‌داند که این مسئله

13664 - نمایش شیطان باید ادامه بیابد (2)
13664 - نمایش شیطان باید ادامه بیابد (2)

 

نویسنده: محمدرضا اعتمادی شاهرودی

 

12

رابرت تورن، سفیر آمریکا در انگلیس است که زندگی خوبی با همسرش دارد. تنها یک مسئله آنها را آزار می‌دهد: نداشتن فرزند. بالاخره همسر رابرت، باردار می‌شود، ولی متأسفانه فرزندش مُرده به دنیا می‌آید. رابرت نمی‌داند که این مسئله را چطور با همسرش در میان بگذارد که کشیشی به او پیشنهادی می‌دهد. اینکه فرزندی را به عنوان فرزند خود به همسرش معرفی کند. فرزندی که او هم در همان لحظه به دنیا آمده و سرپرستی ندارد. طبیعتاً رابرت این پیشنهاد را می‌پذیرد.
«دیمین» حالا کمی بزرگ‌تر شده است. امّا بزرگ‌تر شدن او- همان‌طور که معمول این جور فیلم‌هاست- با تغییراتی روبه روست. اوّل اینکه، پرستار او در روز تولّدش، طنابی دور گردنش می‌اندازد و خودکشی می‌کند. البته قبل از آنکه جلوی چشم کودکان خودش را دارا بزند، یادش نمی‌رود که به دیمین، اظهار علاقه و عشق کند.
ماجرای بعدی در مورد کلیسا رفتن و غسل تعمید دادن است. همین که رابرت و همسرش، دیمین را به نزدیکی کلیسا می‌بَرَند، متوجّه رفتارهای پرخاشگر دیمین می‌شوند، به طوری که نمی‌توانند او را وارد کلیسا کنند.
امّا بهترین سکانس این تغییرات، در مورد باغ وحش است؛ حیوانات وحشی که از حضور این کودک شوم مطّلع شده‌اند، شروع به فریاد زدن و حمله به سوی دیمین می‌کنند. همسر رابرت که از همه جا بی خبر است، بسیار می‌ترسد، امّا نمی‌تواند توضیحی برای این جریان بدهد. این سکانس، بعدها هم مورد استفاده بسیاری از فیلم‌ها قرار گرفت. اینکه ظاهراً حیوانات وحشی، زودتر از انسان‌ها، متوجّه حضور شیطان و پسرش می‌شوند.
درگیری‌های رابرت بیشتر می‌شود. کشیشی به او در مورد دیمین هشدار می‌دهد که او فرزند انسان نیست. امّا رابرت- همان‌طور که معمولاً این جور فیلم‌هاست- قبول نمی‌کند. همسر رابرت که متوجّه حالت‌های دیمین شده است، از نظر روحی از بین می‌رود. امّا پزشکان حامله شدن او را دلیل این رفتارها می‌دانند. کسی به گفته‌های همسر رابرت توجّه نمی‌کند تا به دست دیمین زخمی می‌شود و بعد هم در بیمارستان می‌میرد.
در همین بین، عکاسی نیز که عکس‌های جنجالی می‌گیرد، به ماجرا اضافه می‌شود. رابرت و عکاسی ماجراجو، برای پیدا کردن راز ماجرا، راهی فلسطین می‌شوند- همان‌طور که می‌بینید، دوباره همه مشکلات به کشورهای اسلامی برمی گردد- عکاس بینوا هم کُشته می‌شود و رابرت که دیگر برایش همه چیز آشکار شده است، از یک باستان شناسی مرموز، خنجرهایی را می‌گیرد که می‌تواند به وسیله آنان، دیمین را از بین ببرد. رابرت به خانه برمی گردد و دیمین را برمی دارد. البته خدمتکار دیمین، به این سادگی او را دست رابرت نمی‌دهد. رابرت، دیمین را به کلیسا می‌برد. امّا پیش از آنکه خنجرها را در بدن دیمین فرو کند، در درگیری با پلیس کُشته می‌شود و دیمین زنده می‌ماند. سکانس پایانی فیلم، دیمین را ایستاده در کنار قبر رابرت و همسرش نشان می‌دهد. دیمین دست در دست رئیس جمهور دارد و به خانه او می‌رود. نمای پایانی فیلم، دیمین را در راهی نشان می‌دهد که بسیار شبیه به یک صلیب وارونه است.

13

«طالع نحس»، قسمت‌های دیگری هم که به بزرگ شدن دیمین می‌پرداخت، در پی داشت. قسمت دوّم، دو سال بعد در سال 1978 ساخته شد که به دوران نوجوانی دیمین در خانه برادر رابرت توران- با بازی ویلیام مولان- می‌پردازد و تقریباً همان ماجراهای قسمت اوّل را ادامه می‌دهد. قسمت سوّم در سال 1991 ساخته شد که دوران بزرگسالی دیمین را نشان می‌داد. البته نسخه تلویزیونی هم به عنوان قسمت چهارم ساخته شد که به حلول روح دیمین در یک کودک می‌پرداخت.
امّا در روز ششم ماه ششم (جولای) سال 2006 میلادی، نسخه بازسازی شده قسمت اوّل «طالع نحس»، دوباره ساخته و اکران شد. فایلم این بار توسط جان مور ساخته شد. این بازسازی- که در ‌هالیوود امری کاملاً رایج به حساب می‌آید- نسخه جالبی از کار در آمد و رکورد بالایی هم در فروش هفته اوّل، از خود به جا گذاشت. یکی از نکات جالب فیلم، حضور میا فارو به عنوان پرستار دیمین است. میا فارو، سال‌ها پیش در فیلم «بچه رزماری» ایفای نقش کرد که یکی از فیلم‌های مهم شیطان پرستان به حساب می‌آید.

14

«بچه رزماری» را رومن پولانسکی ساخت و ماجراهای زیادی هم برایش به دنبال داشت. فیلم درباره زوج جوانی است که در خانه جدیدی زندگی می‌کنند. زن جوان، باردار می‌شود ولی نمی‌داند که در حال به دنیا آوردن فرزند شیطان است. فیلم که به تعالیم و قدرت شیطان پرستان اشاره دارد، موجی از شیطان پرستی را به راه‌انداخت، به طوری که در برخی از ماجراها، همه چیز از کنترل خارج شد.
چارلز منسون همراه با یارانش که قرص‌های روانگردان استفاده کرده بودند، به خانه رومن حمله کردند [البته خودش در خانه نبود]، شارون تیت همسر باردار رومن و چهار میهمانی که در خانه بودند، با مهاجمان روبه رو شدند و نتیجه باقیمانده، جسد تکّه تکّه شده‌ی شارون، بچه‌ای که در رحم داشت و چهار میهمانشان بود و چارلز منسون، به عنوان یکی از بت‌های شیطان پرستان به اوج شهرت رسید.
البته در اینجا به فیلم «بچه رزماری»، اشاره مختصری شده است. به این دلیل که سطح کارگردانی رومن به نظر نگارنده چندان بالا نیست، وگرنه در کارنامه وی، فیلم‌های زیادی در مورد شیطان و شیطان پرستی وجود دارد که به جز «بچه رزماری»، می‌توان به «دروازه نهم» با بازی جانی دپ اشاره کرد.

15

«وکیل مدافع شیطان» در سال 1997 میلادی ساخته و اکران شد. تیلور هکفور کارگردانی این فیلم را بر عهده داشت. اندرو نیدرمن کتاب را نوشته بود و جاناتان لمکین نوشتن فیلمنامه را بر عهده گرفت. کیانو ریوز در نقش «كوین لوماکس» و آل پاچینو در نقش «جان میلتون» یا همان شیطان ایفای نقش کردند. چارلیز ترون هم در نقش همسر کوین، آنها را همراهی می‌کرد.
کوین نقش وکیل جوانی را بازی می‌کرد که در یک دادگاه در حال دفاع از مردی است که متهم به تجاوز به دختر بچّه‌هاست. کوین جاه طلب که نمی‌خواهد رکورد بدون شکست بودن خود در دادگاه را خراب کند، محاکمه را می‌بَرَد و با یک پیشنهاد وسوسه کننده روبه رو می‌شود.
ظاهراً یک شرکت بسیار معتبر از بهترین وکلای نیویورک، کار و رکورد او را زیرِ نظر داشتند و از او دعوت به همکاری می‌کنند. همسر کوین، شدیداً استقبال می‌کند، هر چند مادر کوین که بیشتر زمان خود را در کلیسا می‌گذراند، مخالف است. امّا چه کسی می‌تواند خواسته یک همسر زیبا را به سخنان یک مادر پیر و کلیسا نشین، ترجیح ندهد؟
حرکت مستقیم به نیویورک و آشناشدن با شرکت و رفتن به آپارتمانی که یک همسایه ظاهراً خوب هم با آنها زندگی می‌کنند. از اینجای فیلم، کمی شبیه به ماجرای «بچه رزماری» می‌شود؛ همسایه مهربان یا حتّی مدل موهای چارلیز ترون که ابتدا بلند بود، ولی بعد کوتاه شد [همچون میا فارو در «بچه رزماری»].
کوین با جان میلتون آشنا می‌شود و شدیداً از رفتار او حیرت می‌کند. جان میلتونی که ظاهراً به همه زبان‌ها سخن می‌گوید و عاشق مترو است. رابطه کوین و همسرش سردتر و سردتر می‌شود و همسر کوین، با زن همسایه نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شود. در ضمن، کوین بیشتر و بیشتر به یکی از زنانِ کارمند جان میلتون، علاقه‌مند و علاقه‌مندتر می‌شود.
همسر کوین، آرام آرام متوجّه تغییراتی- همان طور که معمولاً این جور فیلم‌هاست- می‌شود. از تغییر شکل زن همسایه گرفته تا شنیدن صداهای عجیب و غریب و خواب‌های آشفته. امّا کوین فکر می‌کند که این افکار، به خاطر تمایل همسرش به بچه دار شدن است.
کوین هر چه بیشتر درگیر کارهای شرکت و البته کارهای خلاف شرکت می‌شود، همسر کوین که دیگر نمی‌تواند این وضع را تحمّل کند، دیوانه شده و در بیمارستان بستری می‌شود. مادر کوین هم نمی‌تواند به این وضع کمک کند و همسر کوین، خودش را می‌کُشد. مادر کوین به او می‌گوید که جان میلتون، در واقع پدر اوست. کوین که بسیار عصبانی است، نزد جان میلتون می‌رود و متوجه می‌شود که او شیطان است. در نهایت، کوین خودش را به ضرب گلوله می‌کشد تا شیطان نتواند او را اسیر کند و ناگهان از دستشویی دادگاه ابتدای فیلم سر در می‌آورد. به دادگاه می‌رود و حاضر نمی‌شود که از مرد متهم دفاع کند. امّا شیطان، باز هم دست از سَرِ او بر نمی‌دارد و مثل همیشه می‌خندد.

16

هر چند این فیلم، از جمله بهترین فیلم‌های آل پاچینو به شمار نمی‌رود، امّا یکی از بهترین ایفای نقش‌های شیطان را می‌توان به این فیلم اختصاص داد. پاچینو، مهم‌ترین بازیگری است که تا به حال، نقش شیطان را بازی کرده است. شیطانی که او ارائه می‌دهد، در کنار زیرکی و دانایی، اهل رقص و آواز، شوخ بودن و به دنبال لذّت رفتن است و پلیدی و فریبکاری را به سادگی و راحتی نشان می‌دهد. پاچینو با آن چشم‌ها و نگاهی که شرارت و زیرکی از آن می‌بارد، در همان نگاه اوّل نشان می‌دهد که با چه شیطانی سروکار داریم. شاید این خود پاچینو باشد که در نقش وکیل مدافع شیطان واقعی، بازی می‌کند.

17

«پایان روزها»، فیلم جالب و سرگرم کننده‌ای از کار درنیامد. بیشتر یک کپی برداری مفهومی از «طالع نحس» بود تا فیلمی که بخواهد چیزی فراتر باشد. وسوسه رسیدن به سال 2000 و پیشگویی‌های حالا دیگر بچّگانه‌ای که درباره آن سال می‌شد، دستمایه اصلی تولید فیلم بود. امّا ظاهراً برای سرگرم کردن، به چیزهای دیگری هم نیاز بود.
آرنولد شوارتزینگر بعد از آنکه دیگر نمی‌توانست در فیلم‌های فوق اکشن ظاهر شود و قبل از آنکه فرماندار کالیفرنیا بشود، به فکر ایفای نقش‌های متفاوت افتاده بود. ستاره پرورش اندام در دنیای ورزش و ستاره «ترمیناتور» در دنیای سینما، به فکر کتک خوردن از دست یک پیرزن و حتّی خودکشی بود. فیلم در سال 1999 میلادی، توسط پیتر هیامس ساخته شد. فیلمنامه نویسی فیلم اندرو مارلو بود و بازیگران فیلم به جز آرنولد در نقش «جریچو»، رویین تیوبی در نقش «کریستین» و گابریل برن در نقش شیطان بودند.

18

همه فیلم را می‌توان به راحتی خلاصه کرد: «کودکی به دنیا آمده است [که همچون «طالع نحس»] یک خانواده او را به فرزندخواندگی قبول کرده‌اند. خانواده‌ای که در حقیقت، نگهبانان شیطانی او هستند. همین که دختر به بیست سالگی می‌رسالت، خواب‌های آشفته‌ای از رابطه با یک مرد می‌بیند. جریچو هم یک مأمور پلیس است که به فکر خودکشی افتاده است، ولی ناگهان متوجّه حضور شیطان در خیابان‌های نیویورک می‌شود. شیطان که باید تا پیش از سال 2000، فرزندی از آن دختر به دنیا آورد، به نیویورک قدم می‌گذارد. جالب اینجاست که اگر نتواند این کار را انجام دهد، باید هزار سال دیگر هم صبر کند».
باقی فیلم به رابطه میان جریچو و کریستین و فرار از دست شیطان می‌پردازد و اتفاقاتی که در این جور فیلم‌ها، معمول است. طبیعی است که شیطان در انتها موفق نمی‌شود، زیرا باید دلیلی برای ساخته شدن قسمت‌های بعدی هم باقی بماند که خوشبختانه فیلم دیگری به عنوان دنباله این فیلم، ساخته نشد.
نکته مهم فیلم، به جز حضور آرنولد، بازی نقش شیطان توسط بازیگر توانایی به نام گابریل برن بود؛ شیطانی که او نقشش را ایفا می‌کرد، بسیار اهل مزاح و نگاه به زنانِ زیبا بود. بهترین سکانس او مربوط به جایی است که با پسرکی اسکیت سوار روبه رو می‌شود که لباسی پُر از مضامین شیطانی به تَن دارد، ولی خُب، باعث نمی‌شود که شیطان، کاری کند که او با کامیون تصادف نکند. بعد از این ماجرا، نگاه شهوت آلودِ شیطان به دخترانِ زیبایی که از خیابان رد می‌شوند و سری که تکان می‌دهد، بسیار جالب است.
فیلم به جز این موارد، نکته دیگری برای ارائه ندارد؛ بنابراین از آن می‌گذاریم و به شش سال بعد می‌رویم.

19

یکی از مهم‌ترین فیلم‌هایی که درباره شیطان و شیطان پرستی در دهه اخیر ساخته شده است، «کنستانتین» است. این فیلم که از پروژه‌های سنگین فیلم سازی به شمار می‌رفت [یعنی از پروژه‌هایی که هزینه زیادی صرف ساختن و تبلیغات آنها می‌شود و معمولاً فروش بالایی هم دارند] در سال 2005 میلادی توسط فرانسیس لورنس ساخته شد. فیلمنامه نویسان فیلم جیمی دلانو و گرت انس بودند که فیلمنامه را از روی کمیک استریپ معروفی به نام «آتش افروز جهنم» اقتباس کرده بودند.
شخصیت «جان کنستانتین»، ابتدا توسط آلن مور انگلیسی در مجموعه‌ای به نام «موجود باتلاقی» شروع به ماجراجویی کرد. از سال 1988 این شخصیت در کمیک استریپ‌های کمپانی «دی سی»، به چاپ رسید که جیمی لانو آنها را می‌نوشت و جان ریچ وی به تصویرپردازی آن می‌پرداخت. بدیهی است که این کمیک استریپ‌ها، بسیار مورد توجّه قرار گرفتند و فروش بسیار راضی کننده‌ای هم داشتند.
گروه بازیگران فیلم هم جالب بودند؛ کیانو ریوز در نقش «جان کنستانتین». ریچل وایز در نقش «آنجلا» که به جای دو خواهر دوقلو بازی می‌کرد. شیا لبوفه در نقش «چاس» که راننده کنستانتین بود. و بالاخره پیتر استرومیر در نقش «شیطان» که بهترین نقش شیطان را تا به حال در پرده سینما بازی کرده است.

20

فیلم با صحنه ولگردی دو مکزیکی در میان زباله‌ها، شروع می‌شود که ناگهان یکی از آن دو، در میان پرچم نازی‌ها، نیزه‌ی شکسته‌ای را می‌یابد؛ همان نیازهای که به «نیزه سرنوشت» شهرت دارد و مشهور است که عیسی مسیح، توسط آن کشته شد. افسانه‌های زیادی درباره آن نیزه بر سر زبانهاست که یکی از آنها می‌گوید: نازی‌ها در جنگ جهانی دوم، یک گروه را مأمور کرده بودند که این نیزه را پیدا کنند تا با قدرتی که به دارنده آن می‌دهد، جنگ را به نفع خود تمام کنند.
به هر حال، ولگرد مکزیکی که به موجود دیگری تبدل شده است، نیزه را می‌گیرد و به سوی لس آنجلسی به راه می‌افتد که ماجراهای دیگری هم در آنجا در جریان است. ماجرا از این قرار است که یک شرط بندی میان خدا و شیطان برقرار است که کدام شان می‌توانند افراد بیشتری را وارد بهشت یا جهنم کنند. در این میان، کسانی هم هستند که باید تعادل میان این دو گروه را برقرار کنند. هیچ کدام از این گروه‌ها، نمی‌توانند وارد حریم دیگری شوند و فقط یک کافه است که هر دو گروه، بدون آنکه اجازه نزاع و درگیری داشته باشند، می‌توانند گرد هم جمع شوند. این کافه و صاحب آنجا یعنی «میدنایت» یکی از جالب‌ترین قسمت‌های فیلم است که احتمالاً بازسازی دوباره‌ای از ماجراهای «ماتریکس» و شخصیت «مورفیوس» است.
در اینجا ما با «جان کنستانتین» آشنا می‌شویم که به سراغ یک مراسم جن‌گیری نفسگیر می‌رود و شیطانی را از روح دختر بچّه‌ای بیرون می‌کشد. امّا متوجّه نکته‌ای می‌شود؛ یک شیطان سرباز که نباید در این جهان رفت و آمد کند. کنستانتین به ماجرا مشکوک می‌شود و شروع به تحقیق می‌کند. به کلیسایی می‌رود که فرشته نگهبان او «گابریل» در آنجا حضور دارد. گابریل به او درباره بسیاری از چیزها می‌گوید و ما متوجّه می‌شویم که جان یکبار قبلاً خودکشی کرده است و به همین خاطر اگر بمیرد، حتماً به جهنم خواهد رفت. در مورد او، خود شیطان شخصاً خواهد آمد و او را تا جهنم خواهد بُرد. امّا جان سعی می‌کند با کارهایی که انجام می‌دهد، این تقدیر را تغییر دهد.
ولی ماجرا فقط این نیست؛ دختری از بالای ساختمان بیمارستان به پایین پرتاب می‌شود تا خواهر کارآگاهش به نام آنجلا، شک کند که او را کُشته‌اند و خودکشی نکرده است؛ زیرا خواهرش، کاتولیک متعصّبی بوده است و می‌دانسته که اگر خودکشی کند، مستقیماً به جهنم خواهد رفت. آنجلا هم به همان کلیسایی می‌رود که جان رفته بود و برای اوّلین بار همدیگر را در آنجا می‌بینند.
آنجلا برای فهم ماجرای خواهرش، نزد کنستانتین می‌رود و- همان‌طور که معمول این جور فیلم‌هاست- ابتدا با عدم استقبال کنستانتین مواجه می‌شود. امّا کنستانتین متوجّه می‌شود که گروهی از شیاطین، به دنبال آنجلا هستند، این است که به او کمک می‌کند.
سکانسی که کنستانتین، آنجلا را در خیابان می‌گیرد و به او شیاطین در خیابان و تاریکی را نشان می‌دهد، از جمله سکانس‌های جالب فیلم است. به هر حال، کنستانتین قبول می‌کند که به جهنم برود و ببیند که خواهر آنجلا خودکشی کرده است یا نه، که اتفاقاً متوجّه می‌شود خواهر آنجلا در جهنم به سر می‌بَرَد، بنابراین او واقعاً خودکشی کرده است. آنجلا از نیروهای عجیب خواهرش می‌گوید و در نهایت، خودش هم اعتراف می‌کند که آن نیروها را- همچون کنستانتین- داشته است. کنستانتین به کمک میدنات در زمان سفر می‌کند تا دریابد که «مامون» (پسر شیطان) چه می‌خواهد بکند و از نقشه او آگاه می‌شود. همه راه‌ها به نیزه سرنوشت و آنجلا ختم می‌شود.
نیزه سرنوشت و قدرتی که دارد، دوباره آشکار می‌شود. خبر از فرزند شیطان به نام مامون است که می‌خواهد به دنیا برگردد و جای پدرش یعنی شیطان را بگیرد، امّا برای این کار، نیاز به کمک خودِ خدا دارد و بدنی که بتواند در آن حلول کند. کمکِ خدا، کمکِ خونِ خدا، یعنی همان نیزه سرنوشت است و بدنی که به دنبال آن می‌گردد، بدن آنجلا.
مامون قصد دوباره برخاستن دارد. در بدن آنجلا حلول می‌کند و در کمال ناباوری، کنستانتین می‌بیند که گابریل هم به خدا خیانت می‌کند و به مامون کمک می‌رساند. گابریل نیزه سرنوشت را در دست می‌گیرد تا با فروکردن در بدن آنجلا. مامون را به دنیا آورد.
امّا اگر مامون به کمکِ خدا می‌خواهد به دنیا بیاید، کنستانتین هم به کمک شیطان، جلوی او را می‌گیرد. کنستانتین که می‌داند اگر خودکشی کند، خود شیطان ظاهر خواهد شد، خودکشی می‌کند. زمان متوقف می‌شود و لجن و تعفن داغ، به زمین می‌ریزد و مردی که سر تا پا سفید پوشیده است، قدم به زمین می‌گذارد؛ شیطانی که نقش او را پیراسترومیر بازی می‌کند.
کنستانتین از خیانت پسرش به او می‌گوید و شیطان به سرعت خود را به گابریل و مامون می‌رساند و اجازه به دنیا آمدن مامون را نمی‌دهد. گابریل می‌خواهد به شیطان حمله کند، ولی از آنجا که دیگر از سوی نیروی الهی حمایت نمی‌شود، مغلوب می‌شود. شیطان، مامون را از بدن آنجلا بیرون می‌کشد و به جهنم می‌فرستد. کنستانتین از او می‌خواهد که خواهرِ آنجلا را هم از جهنم بیرون کند که شیطان قبول می‌کند و با خوشحالی و سوت زنان، دست کنستانتین را می‌گیرد تا او را به جهنم ببَرَد. امّا از آنجا که کنستانتین خودش را قربانی کرده است، مورد لطف خدا قرار می‌گیرد و دوباره به زندگی برمی‌گردد.
سکانس دیالوگ کنستانتین و شیطان، یکی از بهترین سکانس‌های فیلم است. همین طور صحنه‌ای که گابریل از مقام فرشته بودن به انسان بودن تنزل پیدا می‌کند و کنستانتین به او یک مُشت می‌زند و در مقابل دیدگان حیرت زده گابریل که هنوز معنای درد و خون را نمی‌داند، می‌گوید که: «این درد است، باید به آن عادت کنی».

21

اینها تنها بخشی از آن چیزی است که در سینماهای سطح اوّل دنیا، به نمایش در می‌آید. اما به راستی چرا چنین فیلم‌هایی ساخته، تبلیغ و فروخته می‌شوند؟ چرا شیطان و شیطان پرستی تا این اندازه در معرض دید همه قرار می‌گیرند؟ این چراها و بسیاری چراهای دیگر، پیش روی ماست.
در اینجا چند توضیح درباره علّت این گرایش وجود دارد:
1. این گرایش به فیلم‌های شیطانی و شیطان پرستی، بیشتر جنبه دفعی دارد. معمولاً در این آثار، شیطان و نمادهای شیطانی، یا از شرق می‌آیند یا مستقیم و غیرمستقیم، به مناطق اسلامی مرتبط می‌شوند. این گرایش خصوصاً در دهه‌های اخیر و با توجه به اتفاقاتی که در جهان افتاده، شدّت گرفته است.
2. دلیل دیگری که برای این گرایش می‌توان پیدا کرد، بحرانی است که در جوامع امروزی وجود دارد. به علّت اینکه در زندگی امروزی، خدا و دین جای خود را از دست داده‌اند، این خلأ در زندگی ماشینی احساس می‌شود که انگار همیشه جای چیزی خالی است.
بنابراین این کمبود به وسیله عرفان‌های نوظهور و فرقه‌های شیطان پرستی و گرایش‌های بودایی و… پُر می‌شود؛ امّا طبیعی است که به معنویت در جامعه ختم نمی‌شود.
آمار زیاد قتل‌های سریالی، کشتارهای دسته جمعی و حتی خودکشی‌های خودخواسته، تنها بخشی از تبعات این گرایش‌هاست. فیلم‌هایی که با این گرایش ساخته می‌شوند، به نوعی در این رابطه هشدار می‌دهند. همان طور که در فیلم‌هایی با موضوع پایان جهان توسط ماشین‌ها، این هشدار به ساکنان زمین داده می‌شود که اگر به همین صورت پیش بروند، زندگی خودشان را به وسیله خودشان نابود خواهند کرد.
3. شیطان یهودی و مسیحی، قدرت زیادی میان اهلِ کتاب دارد. از این رو، عدّه کمی از راهبان و کشیشانی که به آموزه‌های مسیحی درباره ظهور مسیح و شیطان باور دارند، برای اینکه به جامعه گناه آلود خودشان نهیب بزنند و برای نشان دادن قدرت شیطان و راه‌های از میان بُردن او، دست به ساخت این فیلم‌ها می‌زنند. ماجرای استفاده از آب مقدس و صلیب برای از بین بُردن شیطان، به این دلیل برمی‌گردد.
4. به هر دلیلی، شیطان جذّاب است. چه به وجود او اعتقاد داشته باشید و چه نداشته باشید، فیلم‌هایی که به او مربوط باشند، فروش زیادی می‌کنند. ضرب المثلی در ‌هالیوود رواج دارد که می‌گوید: «اگر فرمولی جواب داد، دوباره امتحانش کن»، باقی ماجرا بسیار واضح است. تا وقتی که فیلم‌هایی با موضوع شیطان، فروش داشته باشند، اما باید منتظر ورود شیطان‌ها و نیروهای شیطانی جدیدی باشیم که نسبت به اسلاف خود، قدرت نابودگری بیشتری دارند، ظالم‌تر و خون ریز هستند و شکست ناپذیرتر به نظر می‌رسند.

22

همان‌طور که گفته شد، فیلم‌های زیادی درباره شیطان و شیطان پرستی ساخته شده است که در اینجا، فقط نمونه‌هایی از آنها که به صورت سراسری به نمایش درآمده‌اند، مورد بررسی قرار گرفتند.
امّا شاید هنوز مانده است تا فیلمی که خود شیطان آن را ساخته، به نمایش درآید. شاید باز هم باید منتظر ماند و چشم به پرده سیاه دوخت؛ زیرا همه می‌دانند که نمایش شیطان، هنوز ادامه دارد.
منبع مقاله :
عابدی شاهرودی، محمدرضا؛ (1392)، در محضر تاریکی، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد