خانه » همه » مذهبی » نوشته های مکاشفه ای کتاب مقدس و تفسیر آن ها

نوشته های مکاشفه ای کتاب مقدس و تفسیر آن ها

نوشته های مکاشفه ای کتاب مقدس و تفسیر آن ها

بعضی کتاب ها با موضوع علم تفسیر توجّه خاصّی به نوشته های مکاشفه ای دارند و این نوشته ها را به این عنوان که یک نوع مستقل هستند و به بررسی مخصوص به خود احتیاج دارند، أخذ کرده اند. در این رابطه «تری» بخش

05233 - نوشته های مکاشفه ای کتاب مقدس و تفسیر آن ها
05233 - نوشته های مکاشفه ای کتاب مقدس و تفسیر آن ها

 

نویسنده: فهیم عزیز
مترجم: علی نجفی نژاد

 

مقدمه

بعضی کتاب ها با موضوع علم تفسیر توجّه خاصّی به نوشته های مکاشفه ای دارند و این نوشته ها را به این عنوان که یک نوع مستقل هستند و به بررسی مخصوص به خود احتیاج دارند، أخذ کرده اند. در این رابطه «تری» (1) بخش بزرگی از مباحث خود را در کتاب «Beblical Her» به این امر اختصاص داده است. برخی دیگر نیز این موضوع را ذیل مباحث دیگر مانند نوشته های نمادین (2) مطرح کرده اند؛ به این خاطر که این نوع نوشته ها مشتمل بر نمادند. و یا ذیل پیش گویی بررسی نموده اند؛ چون این مکاشفه ها به آینده نگاه می کنند، همان طور که در پیش گویی برخی انبیا می بینیم.
این مبحث اهمیت ویژه ای نزد ما دارد چون بر این نوشته ها اعتقادات اُخروی زیادی بنا نهاده شده است، به گونه ای که بعضی از محقّقان آن را با مبحث «آخرت گرایانه» ربط داده و هیچ فرق و تمایزی بین این دو نگذاشته اند که در ادامه به توضیح آن خواهیم پرداخت. علاوه بر این ها، می توان علاقه خاصّی که میان محقّقان کتاب مقدّس و الاهیدانان از نیمه ی دوم قرن بیستم به این نوع نوشته ها ایجاد شده نام برد، به گونه ای که برخی از آنان این نوشته ها را اساس و منبع اصلی علم الاهیات مسیحی می دانند. امّا این بحث، موضوع گسترده دیگری است که در این جا، مجال بررسی آن نیست. در این جا نوشته های مکاشفه ای آن گونه هستند، اخذ شده اند؛ یعنی یک نوع از انواع سبک های نگارشی کتاب مقدّس. در این جا فقط می خواهیم بفهمیم چگونه می توان این نوشته ها را فهمید و اگر امکان فهمشان وجود دارد، چگونه رموز آن را کشف و حل نماییم.

معنای مکاشفه

این اصطلاح ترجمه شده ی کلمه ی یونانی «Apocalypsis» است که در مکاشفه ی یوحنّا (1:1) وارد شده است. این اصطلاح به معنای «کشف» یا «اعلان» است. بنابراین کتاب هایی که این اسم را یدک می کشند، آن چه را که از ذهن ها مخفی است، کشف می کنند. این اصطلاح بر دو چیز تطبیق می یابد: 1. مجموعه ای از نوشته ها که دارای صفات خاصّی هستند و در دو قرن قبل از میلاد و یک قرن بعد از میلاد پدید آمدند؛ یعنی یک بخشی از آن یهودی و بخش دیگرش مسیحی است که بر افکار و مفاهیمی منطق می شود که در این نوشته ها پدید آمده است. بدین ترتیب گاه بخش های مکاشفه ای در نوشته ها وجود دارد که ما آن ها را مکاشفه نمی دانیم. امّا وقتی که محقّقان می کوشند که تعداد کتاب های مکاشفه را تعیین نمایند، اختلاف نظر چشم گیری پیدا می کنند؛ زیرا کتاب هایی که مشتمل بر برخی بخش های مکاشفه ای است، برخی آن ها را کتاب مکاشفه می دانند، چون بیشتر بر بخش مکاشفه ای آن توجّه دارند و برخی هم آن ها را کتاب مکاشفه نمی دانند، چون بر بخش غیر مکاشفه ای آن تأکید می کنند. برای همین پایه هایی که محقّقان برای این کتاب ها وضع می کنند، با هم هماهنگ نیستند، و نیز به این دلیل که ما کتاب های مکاشفه ای را مستقلاً بحث نکرده ایم، بلکه به چگونگی تفسیر آن ها پرداخته ایم. بنابراین ما به دانستن تعداد این کتاب ها نیاز نداریم به ویژه کتاب های یهودی که در عهدین وجود دارد. همچنین به بررسی برخی بخش ها در کتاب های انبیا، مانند فصل 24 تا 27 کتاب اشعیا که برخی آن ها را جزء نوشته های مکاشفه ای می دانند، احتیاج نداریم. برای ما مرور بر کتاب دانیال از عهد قدیم و بر کتاب مرقس فصل 13 و کتاب مکاشفه ی یوحنّا از عهد جدید، کافی است. شاید درباره ی جایگاه این بخش ها، بتوان گفت که نماینده ی دیگر نوشته های مکاشفه ای می باشند که ما می خواهیم آن ها را بررسی کنیم.

پایه هایی که نوشته های مکاشفه ای بر آن ها استوار است

نوشته های مکاشفه ای از هیچ به وجود نیامده اند و نویسندگانش آن ها را بر نظریات عقلی بنا ننهاده اند؛ بلکه بر داده هایی اساسی که در همه ی نوشته ها دیده می شود، بنا نهاده شده اند. «لاد» (3) این داده ها را بیان نموده و به آن ها اهمیت زیادی داده است. [4] وی گفته در این باره سه داده مهمّ وجود دارد که پایه ی اساسی این نوع از نوشته ها را تشکیل داده است:

یکم:

ظهور «باقیمانده ی نیکوکاران» در میان امّت گمراه. این لقب «باقیمانده ی نیکوکاران» لقبی نبوی است که از زبان انبیا و در نوشته های آنان پدید آمده است (اشعیا 2:26؛ 4:37 و 32).
این گروه این لقب را گرفته و بر خودشان اطلاق نموده اند. برای مثال گروه «حسدیم» یا «فریسیان» یا «قمران» همگی پنداشته اند که خودشان «باقیمانده ی ماندگار» اند.
همان طور که آنان می گویند گروهی اندک اند که خدا را با اخلاص و صداقت کامل عبادت می کنند و بقیه ی امّت گمراه گشته و نمی دانند آینده ی حقیقی کجاست. به همین علّت هر نوشته ای که هر جماعتی باقی گذاشته باشد، در حقیقت اقامه برهانی هستند برای زمان و محیطی که در آن زندگی می کنند. جامعه ی مسیحیت نیز وقتی که شکنجه های خارجی آغاز گشت و ادامه یافت، همین احساس را پیدا کردند.

دوم:

شرّی که در جهان وجود دارد. عقایدی که مردم درگذشته دور حفظ کرده بودند ساده و غیر پیچیده بود و از بین این عقاید، عقیده ای وجود داشت که می گفت: خدا خطا کاران را عقاب می کند و نیکوکاران را جزای خیر می دهد. امّا دوره ای که به دوران اسارت پیوست، شاهد حوادث دیگری بود. این دوران متفکران را در این عقیده به خودشان رجوع داد. برای مثال اسرائیل بعد از اسارت تغییر یافتند و آن روشی را که در پس بت ها داشتند از آنان منتفی شد و امیدشان در شریعت قرار داده شد و حرکت بر طبق شریعت را مورد تأکید و توجّه قرار دادند. بله، کامل نبود، ولی بسیاری از کارهای ناپسند قدیمی را رها کردند. با این حال این امّت یهودی از راه دور گشتند و نسل بعد از نسل، منکوب و تحقیر شدند و فقط مدت زمان کوتاهی در دوران حکومت مکابیان آزاد گشتند. آنان در سطح اخلاقی بالایی که همسایگانشان داشتند، زندگی می کردند، ولی موفق نبودند. این همان راز درد و شری است که در میان این «باقیمانده ی دیگران» ادامه یافت.

سوم:

انقطاع نبوّت. برخی انبیا این مطلب را دردمندانه بیان کرده اند: «انبیا خوابیدند» (دوم باروخ 3:85). این انبیا قرن های متمادی این امّت را به راه مستقیم و در مسیر خدمت خدا، هدایت نمودند، امّا صدایشان خوابید و پایان یافت و اکنون می بایست چیزی ظهور می یافت که این خلأ را پُر می کرد. در این جا به تدریج گروه مکاشفه کنندگان ظهور یافتند و تلاش کردند قوم را مخاطب قرار دهند. آنان عظمت انبیا را نداشتند، ولی با قلب و احساس مردم سخن گفتند. به دست آوردن این کلام و جایگاه آسان نبود، بلکه می بایست ایمانی قوی باشد تا در مواقع بحرانی و سخت بتوانند به خدا تمسّک کنند. ایمانی که در پشت این کتاب های مکاشفه ای نهفته است، ایمان قهرمانانی است که صادق بودند و به خدا و به باقیمانده نیکوکاران اطمینان داشتند.
از آن چه گذشت می فهمیم که نوشته های مکاشفه ای در اصل به پیش گویی بر می گردند؛ بدین معنا که این نوشته ها ظهور یافتند تا خلئی را که به خاطر غایب شدن انبیا ایجاد شده بود، پُر کنند. به طور قطع این نوشته ها با
پیش گویی های انبیا تفاوت دارند، ولی از آن ها بیگانه نیستند و از خاکی بیگانه با خاک پیامبری نروییده اند. چرا که اگر این گونه بود، اموری بیگانه با شرایط یهودیت مانند «قائلان به دوگانگی» (5) از آن می رویید. شاید این عقیده بر گرفته از شرایط فارسی گونه ی دوران اسارت باشد که بعدها با برخی عناصر هلنیزمی مخلوط شده و لذا عبارت های یونانی را به کار برد، ولی با این وجود یهودی گونه ادامه یافت؛ چون با آن ایمانی که اسرائیلی ها را در شرایط مختلف رهبری کرد، و بین آنان پیامبرانی بر انگیخت و در مرکز عهد حفظشان نمود متمایز بود.
برخی از محقّقان پنداشته اند این نوشته ها در واکنش به آن چیزی که برای هیکل اتّفاق افتاد، پدید آمدند. مردم هیکل را دوست داشتند و او را تقدیس می نمودند ولی در همان موقع کسانی را که در خدمت هیکل بودند تحقیر کردند. بارزترین مثال در این باره جماعت قمران است که بیشتر آنان همراه فریسیان از دست شکنجه های «اسکندر جاش مکابی» فرار کردند؛ مکابیان هم مشابه آنان بودند و دیگر به اورشلیم باز نگشتند، امّا فریسیان دوباره بر گشتند. برخی هم گفته اند این جماعت به خاطر این که با رفتن به هیکل نجس نشوند و با کسانی که هیکل را نجس کرده اند، مخلوط نشوند هر سال قربانی ها را به هیکل می فرستادند. محقّقان می گویند این گروه، از این جهت، این نوشته های مکاشفه ای را نوشتند. امّا ما معتقدیم که این نوشته ها پیچیده تر و مبهم تر از این تحلیل است؛ چرا که در این نوشته ها عناصری وجود دارد که هیچ ربطی به هیکل ندارند.
برخی دیگر از محقّقان گفته اند، این نوشته ها به زمان های قدیم بر می گردند، یعنی زمان کنعانیان. در آن زمان داستان هایی اساطیری رواج داشته که خوابگزارها آن ها را گرفته و تهذیبشان نموده و عقاید خود را بر مبنای آن بنا
نهاده اند. این ها چند نمونه از اجتهادهایی است که بسیاری در آن ها گمراه گشته اند.

چگونه نوشته های مکاشفه ای را بفهمیم

چگونه نوشته های مکاشفه ای را به منزله ی یک مجموعه بفهمیم؟ «لئون موریس» می گوید: «بهتر است نوشته های مکاشفه ای را بر این مبنا که یکی از روش های نگارش و شیوه ای خاصّ برای رساندن پیام بوده، بفهمیم. این نوشته ها تعالیم نویسنده را آشکار می کند؛ امّا توصیف چیزی که اتّفاق افتاده، نیست.» [6] معنای این سخن آن است که مکاشفه کننده یا نویسنده، وقتی مکاشفه ای را توصیف می کند، به توصیف چیزی که برایش اتّفاق افتاده یا دیده است نمی پردازد، بلکه از روش جدیدی در نگارش پیروی می کند که موقعیتی را می طلبد که خودش را در آن دیده است. بنابراین مکاشفه کننده حادثه یا تجربه ای را که در رویارویی با خدا درک کرده است، توصیف نمی کند.
بنابراین ممکن نیست کسی تصدیق نماید که مکاشفه کننده از این کلام که مرغی از آسمان افتاد و گاو نر بزرگی شد و یا این کلام که یک گاو ماده، موش و حمیرا زایید و مانند این ها که در کتاب اول اخنوخ (86: 1-4 و 10؛ 1:89) آمده است، معنای ظاهری اش را قصد کرده است. در این جا مکاشفه کننده با پیامبر تفاوت پیدا می کند. پیامبر چیزی حقیقی را توصیف می کند و به مردم می گوید که در مواجهه با خدا آزموده است.
بنابراین پیامبر «کلمه ی گفته شده و مواعظ را» به کار می برد، در صورتی که مکاشفه کننده تصورات را در نگارش خود به کار می برد. علاوه بر این پیامبر بر شنیدن تکیه می کند. او کلام خدا را می شنود و باز گو می کند در صورتی که مکاشفه کننده، بر دیدن تکیه می کند و می گوید فلان و فلان را دیده است.
چیزی که این اعتقاد را تقویت می کند این است که کتاب های مکاشفه به مردمی نسبت داده می شود که در زمان های قدیم می زیستند. برای مثال کتاب اخنوخ به اخنوخ هفتم از آدم نسبت داده می شود و مکاشفه ی ابراهیم و عهد پدران دوازده گانه و همه ی کتاب هایی که پیش از این ذکر شد همگی به آبای نسبت داده می شوند و نویسنده ی اصلی بنا به دلایلی جرئت نکرده نام خود را ذکر کند. یکی از دلایل مخفی کردن نام خود این است که وقتی این کتاب ها نوشته شد که پیامبری تمام شده بود و مردم به این مطلب ایمان آورده بودند. پس دیگر نمی دانستند که پیامبری در گوشه ای از زمین است تا از او پیروی کنند. از طرف دیگر امکان نداشت که به این نویسنده ای که مکاشفه خود را نوشته بود گوش فرا دهند یا کتاب او را بخوانند و شاید کتاب های قانونی در آن زمان کامل شده بود و نیازی به دیگر کتاب ها نبود. برای همین نویسنده ی کتاب مکاشفه چاره ای نداشت جز این که نام و شخصیت خود را به صورت کامل مخفی نماید و نام شخص بزرگی را که در قدیم می زیسته، روی کتاب بگذارد، و در ضمن کتاب خود، مکاشفه ای را بنویسد که با آن شخصی که قهرمان کتابش است تناسب داشته باشد و آن مکاشفه را به او نسبت دهد. بنابراین چون در کتاب یوبیل مباحث مربوط به عیدها و کاهنان است، به موسی نسبت داده می شود و کتاب اخنوخ چون شامل مباحث مربوط به جهان است به اخنوخ جدّ سام و حام و یافث نسبت داده می شود. بدین گونه این نوشته ها و حوادث و مکاشفه ها به حدود بیست شخص نسبت داده شده است. ما از این که کتاب هایی که در دو قرن پیش از میلاد مسیح و یک قرن پس از میلاد، نوشته شده اند، به افرادی نسبت داده شده که در زمان خیلی قبل می زیسته اند، در می یابیم که این مکاشفه ها، حقیقی نیستند، بلکه روشی برای کلام و برای رساندن پیام بوده اند.
البتّه باید کتاب هایی را که در کتاب مقدّس وجود دارد، از این «استعاره ی اسمی» یعنی به عاریه گرفتن نام ها، استثنا کنیم. بنابراین نام دانیال را فقط در کتاب دانیال می یابیم، امّا اسم دانیال که در کتاب حزقیال آمده (14:14 و 20؛ 3:28) ما نمی دانیم که آیا با نام دانیال حقیقی متفاوت است یا نام همان دانیال نبی است. یوحنّای رسول خود می گوید که مکاشفه را نوشته است (مکاشفه ی یوحنّا 1: 4-9؛ 8:22). شاید به این دلیل بوده که چون کلیسای مسیحیت فهمیده که به کلیسا و در کلیسا بر گشته است و تمام سخنان قدیسان در کلیسا بنا به کشف الاهی است، بنابراین دیگر انگیزه ای برای مخفی نمودن نام نویسنده وجود نداشت و نویسنده نامش را روی کتابش ذکر می کند.

ویژگی های سبک نگارش کتاب مکاشفه

حال که نگارش مکاشفه ای، برای خود سبکی است و توصیف چیزی که اتّفاق افتاده، نیست، باید ببینیم ویژگی های این سبک چیست تا بتوانیم به تفسیر آن بپردازیم؟
مهم ترین ویژگی های نگارش مکاشفه ای بدین قرار است:

1. نمادین بودن (7)؛

نمادین بودن از مهم ترین عناصری است که نگارش مکاشفه ای از آن تشکیل شده است. مکاشفه مالامال از اسامی حیوانات، رودها، کوه ها، ستارگان، شخصیت های آسمانی و دینی و غیر این هاست. نکته ی قابل ملاحظه این است که نمادها در این سبک، به گونه ای به شکل های دیگری تغییر می یابند، که محقّقان را به حیرت وا می دارند. این نمادها کلی و در سر تا سر کتاب های مکاشفه ای پخش است. هر چند نویسنده دارای تجربه ای شخصی است، ولی وقتی که می خواهد از آن تجربه تعبیری بیاورد، نمادهای عمومی را به عاریه می گیرد و آن ها را در بیان تجربه خود به کار می برد. گاه انسان معاصر معنای این نمادها را می فهمد، ولی در بیشتر موارد پیچیده و مبهم اند و چیزی از آن ها فهمیده نمی شود، بر خلاف مخاطب اولیه که کلید فهم آن ها را داشت و رموز آن ها را باز می کرد و شاید بعضی مراکز یهودی هم این نمادها را فهمیده باشند و آن معنا را نزد خود نگه داشته باشند. [8] با این حال گاه اتّفاق می افتد که نماد در دو موقعیت متفاوت، دو معنای مختلف داشت؛ چون معنای نماد قابل تحوّل است. از مهم ترین نمادهای موجود در کتاب های مکاشفه ای، عددهای 3، 4، 7، 10، 12 و تکرار آن هاست. عدد 70 هم در کتاب های مکاشفه ای یهودی معروف و مشهور است، ولی در مسیحیت به ویژه در کتاب مکاشفه ی یوحنّا عدد 7 معروف است.

2. کشف ها؛

از ویژگی های این نوشته ها حکایتگری از کشف های خاصّی است که برای قهرمانان این نوشته ها اتّفاق افتاده است. در خود کلمه ی «مکاشفه» اشاره ای به این معنا وجود دارد. هر چند این کشف ها به سراغ قهرمانانی چون موسی، اخنوخ، عزرا و نوح می آید، ولی مکاشفه هم به سراغ آنان می آید. معمولاً این کشف ها به زمان خود قهرمان مربوط نیست، بلکه به زمان نویسنده ای مجهول ارتباط دارد؛ یعنی همان سه قرنی که بیان شد [دو قرن قبل از میلاد و یک قرن بعد از میلاد]. گاه آن قهرمان با معیار خاصّی سخن می گوید و یا به آسمان می رود تا کشف را دریافت کند. نکته دیگر آن که با وجود این که کشف میدان وسیعی از معلومات را به دست می دهد، ولی غالباً بر آخرالزمان توجّه دارد و این که چگونه این جهان پایان می پذیرد و ملکوت خدا آغاز می شود. گاه کشف ها از اسراری آسمانی یا مظاهر طبیعت یا تاریخ جهان از آغاز پیدایش تا ظهور مسیحا و چیزهای دیگر که از راه های معمولی نمی توان به آن ها پی بُرد، سخن می گویند؛ زیرا مکاشفات کشف های ویژه ای هستند. این کشف ها راز آلود هستند و به جز قهرمان یا گروهی که با آن سر و کار داشته اند آن ها را نمی فهمند. این یک روش غیر مستقیم برای رساندن کلام خدا به بندگان است.

3. دوگانگی؛

در این کتاب ها دو گانگی شدیدی یافت می شود، به گونه ای که در کتاب دوم اسدراس (50:7) ذکر شده که خدا یک جهان را نیافریده بلکه دو جهان آفریده است. این جهان پُر از درد و غم است در مقابل آینده که پُر از نجات و شادی است. در این دو گانگی خیر و شر است، ارواح پاک و ارواح خبیث است، نور و ظلمت است، سفید و سیاه است، قوم خدا و قوم شیطان یا دو گانه پرستان است. این دنیای خبیث از بین می رود و دنیایی که بعدها می آید صالح و باقی است و اراده ی خدا در آن دنیا کامل می گردد. حتّی وقتی که خدا در آن دنیا دخالت می کند، این زمین را اصلاح نمی کند، بلکه زمین و آسمان جدیدی خلق می کند. برخی از محقّقان پنداشته اند که یهودیان این عقیده را از فارس ها گرفته اند و برخی دیگر هم گمان کرده اند این عقیده از اندیشه های عهد قدیم ناشی شده است. [9] (اشعیا 32: 15-18؛ 17:65؛ 22:66)
«توری» در کتاب دایرة المعارف یهود (10) می گوید: این عقیده ی دو گانگی از عهد قدیم سر چشمه گرفته است، سپس با عناصر خارجی بسیاری آمیخته شده است و از این رو دو عنصر مهمّ در آن پدید آمد: 1. عنصر بدبینی نسبت به این جهان و این که جهان را شرّ و فساد پر کرده است و هرگز قابل اصلاح نیست، حتّی با انقلابی که یهودیان می پندارند به واسطه ی آن می توانند خود را نجات دهند، ولی همواره شکست می خورند به ویژه در سال 70 و 132 میلادی. این عقیده که جهان فاسد است و نمی توان آن را اصلاح نمود، نزد مکاشفه گران بسیار قوی است. آنان معتقدند اگر خدا بخواهد این جهان را اصلاح کند، آن را نابود می کند و جهان جدیدی یعنی آسمان و زمین جدیدی خلق می کند؛ 2. علاوه بر عنصر بدبینی، عنصر دیگری وجود دارد و آن اعتماد مطلق به خداست و این خداست که بالاخره پیروز خواهد شد. خدا در این جهان دخالت می کند و آن را به صورت کامل در هم می شکند و جهان جدیدی به جای آن ایجاد می کند؛ چون جهان پلید به گونه ای شده که قابل تغییر نیست. این دسته در این عقیده، با انبیا اختلاف نظر دارند. هر دو دسته قبول دارند که باید خدا در جهان دخالت کند تا جهان را اصلاح نماید، ولی انبیا می گویند این جهان در همین دوران به زودی اصلاح می شود؛ چون تاریخ می تواند قربانی دهد، در حالی که مکاشفه گران این مسئله را به صورت قطعی انکار می کنند.

تفاوت مکاشفه و نبوّت (پیش گویی)

از زمان های قدیم محقّقان بین انبیا و مکاشفه گران فرق گذاشته اند و گفته اند اصل پیامبری، رسالتی از جانب خدا برای مردم و در زمان خاصّی است که به خاطر احتیاج شدید آنان پدید آمده است، امّا مکاشفه مجموعه ای از پیش گویی ها یا کشف از آن چیزی است که در آینده اتّفاق می افتد. امّا این تفاوت دراز گویی شمرده می شود و در آن چند اشکال وجود دارد؛ به این دلیل که هر چند رسالت انبیا، باز گو کردن سخن خدا برای مردم است، چه آن سخن، تشویق کننده باشد، چه منع کننده و چه وعده باشد و چه وعید، ولی در این سخنان، پیش گویی های زیادی است که در کتاب های انبیا پرده از وقایع آینده بر می دارد. از طرف دیگر خود مکاشفه گران نیز نسبت به مردم هم عصر خود، رسالتی را به دوش داشتند؛ هرچند رسالت آنان مستقیم نبوده، ولی رموز زیادی را در برداشته که کتاب هایشان را با آن ها پُر نموده اند. بنابراین آنان آدم هایی خیالباف نبودند که در آینده زندگی کنند و هیچ ارتباطی با مردم هم عصر خود نداشته باشند؛ بلکه بر عکس آنان رسالتی داشتند و این رسالت چه قوی است وقتی که منادی آن دانیال و یوحنّای مکاشفه گر هستند و هر کسی برای زمان خود و جامعه ی مخاطب خود رسالت داشته است.
با وجود این آن چه که محقّقان گفته اند تا اندازه ای صحیح است. سخن آنان را می توان این گونه تصحیح نمود: در حالی که انبیا بیشتر روی سخن خدا برای مردم هم عصر خود توجّه دارند و بر رسالت مستقیمی که از خدا برای هدایت و ترساندن قوم خود می گیرند، تأکید می کنند؛ مکاشفه گران بیشتر بر کشف و نظر به آینده توجّه و تأکید می کنند. یعنی این مسئله برای آن ها اولویت دارد و به این وسیله می توانند رسالت خود را نسبت به معاصران خود به انجام برسانند.
وجه اختلاف انبیا با مکاشفه گران در نوع نگاه آنان به تاریخ است. مکاشفه گران به تاریخ نظری کلی می افکنند یعنی به تمام تاریخ جهان از آغاز پیدایش تا وقتی که پایان می پذیرد. در نظر آنان تاریخ یعنی زمان ها، وقت ها و عصرهای پی در پی که استمرار می یابد تا این که عظمت خدای بزرگ و قوم مبارز پدید آید. یعنی تاریخ آن معنای عمیقی را که انبیا در آن اندیشیده اند، ندارد. بنابراین تاریخ زمانی است که خدا در آن عمل می کند تا اندیشه و نقشه ای را که از آغاز وضع کرده بود، محقّق نماید و به زودی بعد از تاریخ آن را کامل می کند. علاوه بر این، تاریخ فقط میدان خدا نیست.
در کنار خدا، شیطان و نیروهای شرّ هم پیدا می شوند که بر ضدّ نقشه خدا و قوم او عمل می کنند. بنابراین دوگانگی شدیدی که مکاشفه گران به آن ایمان دارند باعث شده که تاریخ نزد یهودیان دو قسم بشود و مشکلاتی که برای آنان پیدا شد و عواملی که شکنجه و عذاب را برای آنان پدید آورد، ناشی از عمل خدا در تاریخ نبوده؛ بلکه به خاطر عمل شیطان و نیروهای او بوده است. پس دوگانگی، تاریخ را از ارزش الاهیاتی تهی نمود. به همین خاطر نه در تاریخ و نه در وقایع تاریخی کشفی وجود ندارد. کشف و وحی الاهی فقط در کتاب ها و نوشته های مکاشفه ای آمده است. نوشته های آنان ثبت سخنان انسان های بزرگی است که در گذشته وجود داشته اند، مانند: موسی، ابراهیم، اسباط و دیگران. امّا این سخنان تا زمانی که آنان به ثبت آن ها پرداختند، مخفی بود.
یعنی در این فاصله ی زمانی که بین زمان آبای بزرگ که وحی را از خدا گرفتند و بین زمان ثبت بوده، اراده، قصد و نقشه خدا از مردم مخفی بوده است.
آن چه گفتیم با عقیده ی انبیا درباره ی تاریخ متفاوت است. انبیا تاریخ را با جدیّت تمام قبول داشته و خدا را در بسیاری از حوادث تاریخی ای که حس کرده بودند یا از پدرانشان شنیده بودند، دخیل می دانند. بنابراین در تاریخ و کارها و حوادث تاریخی که معروف و ثبت شده بود، خدا در عهد با این قوم داخل شد؛ چون آنان را برگزیده بود و کشف هایش برای آنان در حوادث تاریخی بود. انبیا به تاریخ از نقطه نظر ملکوت خدایی که در آینده نزدیک یا دور محقّق می شود، نگاه کردند. بر این مبنا رسالت انبیا برای مردم این بود که توبه کنند و به سوی خدا باز گردند و عمل صالح انجام دهند. بنابراین امکان دارد که تاریخ قربانی شود و بلکه حوادث فدایی و تاریخ نجات جایگاه خود را در تاریخ بشری به دست آورد؛ امّا نه به عنوان عنصری جدا از تاریخ، بلکه آمیخته با آن و حتّی بالاتر از آن، یعنی این که بخشی از تاریخ اند.
پس فدا در تاریخ اتّفاق می افتد و در کارهای تاریخی محسوس، مردم آن را دیدند و انبیا تفسیرش کردند؛ دقیقاً در نقطه ی مقابل آن چه که مکاشفه گران گفته اند که تاریخ پلید است و امکان قربانی شدن ندارد و باید به واسطه ی دخالت خدا به طور کلی از بین برود.
با توجّه به این مطالب تفاوت آشکار بین مفهوم آخرت گرایی و مکاشفه بنا نهاده می شود. اگر مفهوم مکاشفه در تاریخ این چنین باشد و اگر گفته باشند که تاریخ فاسد است و غرض خدا نمی تواند در آن کامل گردد، در این صورت آخرت گرایی انبیا غیر از این است. خدا تاریخ را فدا می نماید و طبق نظر عهد جدید، آخرت گرایی در عیسی مسیحی که در تاریخ آمد و در ملکوت خدایی که مسیح او را در وجود خود کشف نمود و در کلیسایی که بنا نهاد، آغاز گشت. بنابراین کلیسا قوم آخرت گرایی است که در آخرالزّمان و در قلب تاریخ زندگی می کند. امّا این بدین معنا نیست که کلیسا به جلو و به آینده نگاه نمی کند، خیر؛ کلیسا نگاه می کند و منتظر آمدن خداست، ولی نه برای این که هر آن چه را که وجود دارد از بین ببرد و نه برای در هم شکستن تمام تاریخ فاسد، آن گونه که مکاشفه گران می گویند؛ بلکه برای کامل نمودن آن چه را که آغاز کرده است. مسیح با فروتنی تمام ظهور یافت و به زودی در شکوه و عظمت از نو آشکار می شود. مانند دانه ی خردلی ظهور یافت و به زودی مانند درخت بزرگی می شود که همه ی پرندگان آسمان در آن مأوی می گیرند؛ مسیح اکنون اینجاست در جریانات تاریخ، در آن و در حوادثش حکم می راند و به زودی آن چه را که آغاز نموده است، کامل می نماید. این یعنی آخرت گرایی. آخرت گرایی به معنای پایان یافتن همه چیز نیست، بلکه بدین معناست که آن چه را که آغاز کرده، کامل نماید. اکنون در حرکت است و برای در هم شکستن فاسد نیست، بلکه برای تکمیل ملکوت خدا است تا با تمام نیرو آمدن مسیح را آشکار نماید و شکوه کاملی را که در صورت عیسی مسیح دیده ایم، اعلان نماید. به همین علّت اکنون روح القدس در تاریخ و بشر عمل می کند و آن ها را تغییر داده و آن گونه که می خواهد شکل می دهد. وی جهان را به خاطر گناه نکوهش می کند. او عالم را با جبران خطایش و با نیکی کردن و داوری نمودن مبهوت خویش خواهد ساخت. او مردم را به خود جذب می کند. بله، روح القدس در همه و در حوادث زیادی برای فدای بشر و تاریخ و تکمیل قدیسان و خدمت گزاران به کلیسا عمل می کند.
بنابراین تفاوت چشمگیری بین تفکر آخرت گرایی و مکاشفه ای وجود دارد، هرچند هر دو به آینده نگاه می کنند. تفاوت در این مسئله نفهته است که مکاشفه گران می گویند تاریخ آینده جدیدی است که ربطی با زمان حال ندارد، امّا آخرت گرایان می گویند: تاریخ آینده ای است که از قبل شروع شده و ما اکنون در آن زندگی می کنیم و به زودی هنگام آمدن مسیح کامل می گردد. یعنی آینده، کامل شده ی گذشته است و این مسئله ی مهمّی است که در تفسیر باید به آن توجّه داشته باشیم.

عهد جدید و نوشته های مکاشفه ای

در گذشته مهم ترین ویژگی های نوشته های مکاشفه ای را فهمیدیم، حال می خواهیم رابطه ی این نوشته ها را با عهد جدید بررسی کنیم. آیا کتاب هایی وجود دارد که این ویژگی ها بر آن ها تطبیق یابد و کتاب مکاشفه خوانده شود؟ آیا بخش هایی از یک کتاب دارای این ویژگی هاست؟ بسیاری از محقّقان عهد جدید شک دارند که ارتباط زیادی بین عهد جدید و بین عنصر مکاشفه ای که در عهد قدیم و در میان یهودیان بود، وجود داشته باشد. همان طور که قبلاً بیان شد
«یوهانس وایس» [11] و بعد از وی «آلبرت شوایتزر» [12] به شدت بر تفسیر عصری در مسیحیت که در قرن نوزدهم پدید آمد، تأکید کردند و اعلان کردند که عیسی، معلّم مجموعه ای از عقاید درباره ی جایگاه پدری خدا و اخلاق متعالی است که در ملکوت خدا تجسّم یافته است. پیروان این نوع تفسیر می گویند: عیسی در سخنانش درباره ی آمدن خدا، به شدّت از نوشته ها و افکار مکاشفه ای تأثیر پذیرفته است. «رودلف اتو» معتقد است: اندیشه هایی که عیسی منادی آن ها بود، به طور غیر مستقیم از اندیشه های فارسیان گرفته شده است. [13] بنابراین مسیحیت اولیه در نوشته های مکاشفه ای تولّد و رشد یافت.
«کسمان» می گوید: «امکان ندارد موعظه های عیسی به عنوان اندیشه ی الاهیاتی توصیف شود؛ زیرا که اندیشه های مکاشفه ای ما، ریشه در تفکر الاهیات مسیحی دارد.» [14] بدین ترتیب این مکتب فکری، اصول و پایه های تفکر مسیحی را به اندیشه های مکاشفه ای که در آن زمان شناخته شده و رایج بود، ربط می دهد. امّا کسانی هم هستند که این را قبول ندارند و می گویند: کلیسای اولیه در ایمان خود بیشتر از آن که به اندیشه های مکاشفه ای توجّه داشته باشد، به مسیح توجّه جدّی و بیشتری داشته است و شکی نیست که عقیده ی کلیسا به مسیح از ناحیه ی زندگی و تعالیم عیسای ناصری سر چشمه گرفته بود. [15] این سخن بدین معناست که در حالی که مکاشفه گران مشغول آینده و نجات از این جهان و تاریخ بودند کلیسا به گذشته و به عیسای ناصری نظر داشت. سپس دریافت که این آینده ای که در انتظارش است چیز جدیدی نیست؛ بلکه کامل نمودن همان عملی است که خدا در گذشته در عیسی و در حال حاضر به واسطه ی روح القدس انجام داده است. به عبارت دیگر کلیسا بر آخرت گرایی اعتماد داشت نه بر اندیشه مکاشفه ای به آن معنایی که بیان شد. آخرت گرایی هم، به تجسّد و نیز به آمدن دوباره ی مسیح توجّه می داشت، نه فقط به پایان پذیرفتن تاریخ.
البتّه این بدین معنا نیست که کلیسا و عهد جدید از اندیشه مکاشفه ای هیچ تأثیری نپذیرفته اند، بلکه می توان گفت که کلیسا در مرکز گروه متعصّب قوم یهودی پدید آمد. کلیسا از فریسیان و یا از صدوقیان (16) به وجود نیامد، بلکه در مرکز گروهی تولّد یافت که لوقای قدیس در مورد شخص شمعون پیر این صفت را می گوید: «منتظر تسلّی اسرائیل بود …» (لوقا 25:2) و این گروه متعصّب که منتظر تسلّی اسرائیل بودند، ضرورتاً از گروه مکاشفه گران مانند فرقه ی قانویان (17)، جماعت قمران و غیر این ها نبودند. این افراد با احزب بزرگ رسمی تفاوت داشتند، به خاطر همین معلوم می شود که جامعه ی یهودی از وحدت فکری یکسانی برخوردار نبود؛ بلکه جامعه ای مرکب از گروه ها، احزاب و جریان های فکری افراطی، تفریطی و معتدل بود. مسیحیت نیز از همه ی این ها به خصوص جریان مکاشفه گران، تأثیر پذیرفت.

«ساندی» در این باره می گوید:

کسی که نگاهی کلی به اناجیل بیندازد از حجم چشمگیر اصطلاحاتی که مستقیم یا غیر مستقیم با اندیشه مکاشفه ای ارتباط دارند، تعجب می کند. این اصطلاحات از مجموعه القابی که در مورد شخص مسیح و رسالتش گفته شده، فهمیده
می شود مانند: مسیحا، فرزند داود، فرزند انسان، فرزند خدا. همچنین لقب هایی ذکر شده تا هدف و تأثیر رسالتش را تبیین کند، مانند: ملکوت خدا (یا آسمان ها)، توبه، عذاب و گرفتاری، بیداری و زنده شدن دوباره. همه ی این لقب ها و اصطلاحات از مکتب مکاشفه ای گرفته شده است و یا این که از مکتب انبیا گرفته شده و بعد به مکاشفه گران منتقل شده و ایشان از آن ها الفاظی فنّی ساخته اند. بنابراین شباهت زیادی بین مسیحیت و مکتب مکاشفه ای وجود دارد و در عین حال اختلاف زیادی هم بین آن ها به چشم می آید. برای مثال ما در عهد جدید مجموعه ای از اندیشه های مکاشفه ای را نمی یابیم، بلکه سخنان پراکنده ای می بینیم که دارای میراث مکاشفه است و نیز کشفی برای اسرار مکاشفه ای نمی بینیم، بلکه تعالیم محسوسی برای مخاطب هست که گاه دارای ریشه ی مکاشفه ای است و زبان عهد جدید زبان خواب و مکاشفه نیست، بلکه زبانی آشنا و مفهوم است و نیز نام های مستعاری در آن نمی بینیم که دارای قدرت باشند، بلکه سخنانی وجود دارد که با مسئولیت گوینده اش بیان شده اند.

بخش های مکاشفه ای عهد جدید

تا این جا به بررسی عهد جدید به منزله ی یک مجموعه پرداختیم، امّا درباره ی بخش های مکاشفه ای آن در ادامه سخن خواهیم گفت.

1. مرقس فصل 13

معمولاً محقّقان این فصل را «مکاشفه ی کوچک» می نامند و پیروان این نظریه در بیشتر این فصل، قطعه هایی از «مکاشفات یهودیان» را می بینند که مسیحیان آن را گرفته و به آن رنگ مسیحی داده اند؛ چون آن را در خدمت اهداف انجیل می دانند. [18] با این حال بسیاری از محقّقان هم این نظریه را به طور کلی ردّ می کنند، هرچند می پذیرند که شباهتی بین این فصل با اندیشه های مکاشفه ای وجود دارد. درباره ی شباهت و تفاوت این فصل با اندیشه ی مکاشفه ای
«کرانفیلد» چنین می گوید:
این فصل تفاوت بنیادین و ریشه ای با سبک و اندیشه ی مکاشفه ای دارد. با این که در آن زبان مکاشفه ای به کار گرفته شده ولی شکل و هدفی که این فصل به خاطر آن نوشته شده است بسیار تفاوت دارد. در مکاشفه ی یهودی، خطاب متوجّه خود مکاشفه کننده است و یا وی آن چه را که دیده یا شنیده به خود نسبت می دهد. امّا در انجیل مرقس، خطاب متوجّه مخاطب است که با صیغه ی امر بیان شده است. این یک مکاشفه نیست؛ بلکه برای بر انگیختن مخاطب است و هدفش تقویت ایمان و بر انگیختن مردم برای اطاعت است نه این که بخواهد برخی تعالیم سرّی جامعه را بازگو کند. [19] صیغه ی امر در این فصل آن را از سبک مکاشفه ای بسیار دور می کند. در این فصل حدود بیست بار امر به مراقب بودن و غیر آن نموده است و همین با ماهیت مکاشفه که در کوشش انسان برای تغییر وضعیت حال یا تاریخ هیچ فایده ای نمی بیند، نا سازگار است. در این فصل می بینیم که حتّی در حین تجربه نمودن ایمان، بر پیروی نمودن از مسیح و شاگرد حقیقی او بودن تأکید شده است. مطلب به همین جا ختم نمی شود، بلکه در این جا پدیده عجیبی است که «جرمایس» به آن توجّه نموده است و آن این است که بسیاری از اصطلاحات مکاشفه ای که می بایست در این فصل می بود، دیده نمی شود. وی می گوید: «با این حال، اگر به همین مقدار اکتفا کنیم، امکان ندارد که یک بررسی علمی صحیحی صورت گرفته باشد»؛ [20] چرا که انجیل مرقس با نوشته های مکاشفه ای این تفاوت را دارد که مباحث مکاشفه ای مهمّ که مختص به آن زمان بوده، نه در انجیل مرقس و نه در فصل سیزدهم آن وارد شده است مانند جنگ مقدّس، ویرانی روم، احساس نفرت و تمایل به انتقام، بازگشت پراکنده شدگان به سرزمین های خود، نجات زمینی محسوس، بازسازی اورشلیم به عنوان پایتخت با شکوه ملکوت، حکومت بر دیگر ملّت ها و بالاخره زندگی
بی نهایت آسوده که دنیای آینده در رفاه باشند. هیچ یک از این موضوعات در فصل سیزدهم مرقس نیامده است.
همچنین موضوعات دیگر مانند گرفتاری جدید، بیرون رانده شدن شیطان و شکست نهایی وی و نابودی شر هم در این فصل وجود ندارد. علاوه بر این ها موضوعاتی در این فصل وجود دارد که مکاشفه کننده نمی تواند آن ها را تصوّر کند، بلکه از آن ها نفرت دارد و دوری می کند مانند این که خود اسرائیل هنگام بروز حوادث صدمه می بیند و اذیت می شود و یا هیکل به زودی خراب می شود.
با توجّه به همه ی این ها نمی توان این فصل را یکی از نوشته های مکاشفه ای قرار داد، بلکه یکی از محقّقان معتقد است چیزهایی در این فصل وجود دارد که دشمن مکاشفه گران است. [21] بنابراین مرقس بشیر خواسته تفکر جامعه را از سر گرم شدن به اندیشه ی مکاشفه ای و احتساب زمان دور گرداند و آنان را مشغول شاگردی حقیقی نماید. به خاطر همین در مقدمه خود مجموعه ای از هشدارها را به کار برده تا تفکر گروه ها را از تفکر مکاشفه ای دور گرداند، بعد به توضیح آن ها پرداخته است. بنابراین مقداری از اصطلاحات مکاشفه ای را به کار برده است، ولی آن ها را به عبارت های تاریخی و حوادثی که اختصاص به آن عصر داشته تغییر داده است. در نتیجه از آن ها نشانه ها یا عمق مکاشفه ای را جدا کرده است. بدین ترتیب می بینیم که این فصل به عنوان قطعه ای مکاشفه ای بیان نشده است، ولی از برخی اصطلاحات مکاشفه ای استفاده کرده است.

2. کتاب مکاشفه ی یوحنّا

سخن درباره ی این کتاب هم مانند سخن پیشین است (22). کسی که برای بار اول این کتاب را مطالعه کند، می بیند که این کتاب مانند کتاب باروخ و یا اخنوخ است و خود عنوان «مکاشفه» بر این مطلب دلالت می کند و همچنین از اول تا آخر آن بسیاری از نشانه های کتاب مکاشفه را می یابد. شاید مهم ترین این نشانه ها، نمادهای فراوان آن باشد که در آن پراکنده است و خواننده معاصر را به حیرت وا می دارد. برای مثال رودها، کتاب های مهر و موم خورده، شیپورها، اسب ها، عددها، وحوش، کوه ها و … همه ی این ها کتاب را پُر کرده اند. این کتاب همچنین مانند هر کتاب مکاشفه ای همان انتظار را که خدا آسمان و زمین جدیدی خلق می کند اعلان می دارد. او از کشف های جدیدی پرده بر می دارد که فرشتگان و مخلوقات آسمانی آن ها را می آورند. با وجود همه ی این ها، معلوم می شود که این یک کتاب مکاشفه ای است. امّا اگر کسی در بررسی این کتاب بیشتر عمیق شود، می فهمد که این نظر برای آسان نمودن کارها ارائه شده است؛ چرا که تفاوت های زیادی بین این کتاب و کتاب های مکاشفه ای وجود دارد. نویسنده در چند جا نام کتاب خود را «نبوّت» خوانده است (3:1؛ 7:22 و 10 و 18 و 19) و طبیعتاً تفاوت زیادی بین مکاشفه و نبوّت است و هیچ محقّقی نگفته این دو مترادف هستند. بنابراین از یک جهت این کتاب پُر از نمادهای مکاشفه ای است و از جهت دیگر کتاب نبوّت است: که موضوعش کلام خداست (مکاشفه ی یوحنّا 2:1) (23).
این کتاب مانند هر کتاب مکاشفه ای اعلان می کند که خداوند قومش را تسلّی می دهد و شرّ و بدی را به سختی محکوم می کند و در همان حال از مکاشفه کنندگان جدا می شود و با انبیا در فرا خواندن مردم به توبه همراه می شود. این کتاب به زندگی صالح اهتمام می ورزد. در نامه هایی که به کلیساهای هفت گانه (24) می فرستد (فصل دو و سه) بر توجّه، تأکید زیادی می کند (5:2 و 16 و 21 و 22؛ 3:3 و 19) و از گناه مسیحیان چشم پوشی نمی کند. در این مسئله این کتاب با هر دو نوع نوشته مکاشفه ای و پیش گویانه هماهنگ است.
با این حال تفاوتی بین دیدگاه یوحنّا و دیدگاه مکاشفه گران نسبت به آخرت و آینده وجود دارد. یوحنّا مانند آنان از تاریخ و زمان متنفّر نیست. تاریخ در نظر وی به طور کلی شرّ نیست، بلکه عرصه ای است که خدا در آن، آن فداء بزرگ را در گذشته انجام داده است. او این فدا را در این جهان و این زمین انجام داده است و این برّه ی قربانی شده در سرتاسر کتاب ظاهر می شود. شیطان شکست خورد و عظمت مرگ شکسته شد و در این مسئله مؤمنانی که همراه او بودند شریک می شوند. همچنین مؤمنان شیطان را «به وساطت خون برّه و کلام شهادت خود» (مکاشفه 11:12) شکست خواهند داد. بنابراین، کتاب پُر از امید و اطمینان به دنیا است و نفرت مکاشفه ای در آن جایی ندارد.
تفاوت دیگر کتاب مکاشفه ی یوحنّا و دیگر کتاب های مکاشفه ای این است که نویسنده ی این کتاب بر خلاف آن کتاب ها، نام خود را به صورت صیغه ی متکلّم ذکر می کند:
«من یوحنّا» (1:1 و 4 و 9؛ 8:22) و نامی از نام های بزرگ قدیمی ها را به عاریه نگرفته و کتاب خود را به آن نسبت نداده و زمان حال را به گذشته دور ربط نداده است، آن گونه که مکاشفه گران انجام می دهند. وی به گذشته نزدیک، به عمل مسیح بر صلیب نظر می افکند، ولی آن کاری که مکاشفه گران انجام می دهند، انجام نمی دهد. آنان تاریخ را از نقطه نظر آن شخصیتی که در گذشته ظهور یافته، بررسی می نمایند.
یوحنّای قدیس نسبت به تاریخ نیز با مکاشفه گران فرق دارد؛ چرا که مانند آنان به بیان داستان تاریخ از ابتدا کشیده نمی شود تا خبر از نیروهایی بدهد که خدا به وسیله ی آن ها خواسته تاریخ و بدی آن را از بین ببرد و ملکوت جدیدی به پا دارد. خیر، وی این کار را نمی کند، بلکه همان طور که یک پیامبر حقیقی در تاریخ معاصرش می ایستد تا کلام خدا را که برای او و به واسطه ی او بوده، اعلان کند، وی این کار را انجام می دهد و به آینده، به تحقّق هدف و غرض خدا چشم می دوزد و همان طور که «لاد» می گوید: [25] وی مانند انبیاء گریز و کشش بین تاریخ و آخرت گرایی را تجسّم نمود. اگر وحش همان روم باشد، در همان حال بر ضدّ مسیحی است که نمی تواند شخصی تاریخی باشد و با این که کلیساهای آسیا با شکنجه مواجه بودند، ولی نوع شکنجه ای را که ذکر می کند آن چیزی نیست که ما درباره ی آن در زمان شنیده ایم. بنابراین تاریخ، تفسیری آخرت گرایانه شده است و شرّی که در دست رومیان است در واقع همان آخرت گرایی تحقّق یافته است. آیا در این بازتاب روز، پروردگار را نزد انبیا نمی یابیم.
بدین ترتیب می بینیم که کتاب مکاشفه ی یوحنّا، کتابی نبوی است که روش مکاشفه را به کار برده است تا با قدرت، حقیقت وجود خدا را در آن عصر و در همه ی تاریخ که به زودی برگزیدگان خود را قربانی می کند اعلان کند و سپس بر توبه و بازگشت به کلمه ی خدا تأکید ورزد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Terry.
2. symbolism.
3. Ladd.
4. Ladd apocalypotic: “Parker Dic of Theology”.
5. توضیح بیشتر درباره ی این فرقه چند صفحه بعد خواهد آمد.
6. Morris: apocalypotic: P,53F
7. symbolism.
8. Jewish: Encyclopedia Vol. I. P. 672
9. Ladd. Idb
10. Jewish Encyclopedia.
11. J. Weiss: Kingdom of God
12.A. Schweitzer: Quest of Historical Jesus.
13. R. Otto: Kingdom of God and son of man
14. Kasemann: Journal for theology and the chruchn no. 6 1969 P.167
15.W. Y. Rollins: The M. T. apocalyptics: N. T. Studies Vol. 17 1971 P. 454-476
16. نام این فرقه به صادوق بن اخیطوب که از طرف حضرت داود (ع) به کهانت منصوب شده بود، مربوط می شود (کتاب دوم سموئیل: 17:8 و 24:15). این منصب در عصر حضرت سلیمان (ع) نیز برای صادوق باقی ماند (کتاب اول پادشاهان 34:2). کاهنان بنی صادوق در کتاب حزقیال مورد تعریف و تمجید قرار گرفته اند و امانت داری آنان ستوده شده است (حزقیال 15:44).
صدوقیان به جای نماز، برای قربانی اهمیت ویژه ای قائل بودند. بسیاری از کاهنان هیکل سلیمان و خاخام های سَنهِدرین از این فرقه برخاستند. روابط آنان با والیان رومی نیز خوب بود.
صدوقیان بر خود لازم می دیدند سنّت های گذشته را حفظ کنند و با تجدیدنظر و تفسیر به رأی، فریسیان و آداب و عادات آنان را مخالفت می ورزیدند. آنان قائل به جسمانیت خدا بودند و می گفتند قربانی و هدایایی که در راه خدا می دهیم، مانند چیزهایی است که به یک پادشاه یا حاکم بشری داده می شود. صدوقیان جاودانگی نفس و قیامت را انکار می کردند و می پنداشتند سزای نیکی و بدی در همین دنیا داده می شود و در مورد اراده انسانی به اختیار مطلق معتقد بودند.
صدوقیان مانند فریسیان با حضرت مسیح (ع) مخالف بودند و نام آنان به تکرار در اناجیل چهارگانه آمده است. پس از خرابی اورشلیم در سال 70 میلادی دیگر اثری از این فرقه باقی نماند.
(آشنایی با ادیان بزرگ، حسین توفیقی، ص 96).
17. کلمه قانوی که در لغت به معنای غیور و متعصّب است، به گروهی گفته می شد که با شدّت تمام با استیلای رومی ها بر فلسطین مخالفت می کردند. آنان معمولا خنجری در زیر لباس خود مخفی می کردند و در فرصت مناسب هواخواهان رومیان را از پای در می آوردند. بیگانگان آنان را از فرقه های دیگر مشخص می کردند و خطر آنان را جدّی می گرفتند. چنین به نظر می رسد که این عده از نظر سایر اعتقادات خود با فریسیان تفاوتی نداشتند.
18. Bultmann: History of the Synoptic Tradition: P. 122
19. Cranfield: The Gospel according to Mark: P. 388
20. Jeremias: New Testament Theology: P. 124 F
21. C. B. Causar: Interpretaion: Vol. XXIV 1970 P. 328
22. برای اطلاعات بیشتر ر ک: المدخل الی العهد الجدید، اثر دیگر نویسنده.
23. که گواهی داد به کلام خدا و به شهادت عیسی مسیح در اموری که دیده بود.
24. کلیساهای هفت گانه عبارت بودند از: افسس، اسمیرنا، پرغامُس، طیاتیرا، ساردِس، فیلادلفیه و لائودکیه.
25. Ladd: Barker: P.53

منبع مقاله :
عزیز، فهیم؛ (1392)، دانش تفسیر در سنت یهودی- مسیحی، نجفی نژاد، علی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد