نيم نگاهي به مکتب فقهي غايت گرا
شاطبي سرسلسله جنبان فقه غايت گراست. او انديشه هاي خود را در دو کتاب موافقات و اعتصام توضيح داده است. اين کتاب به رغم برخورداري از مباحث پيچيده ي اصولي به صورت
نيم نگاهي به مکتب فقهي غايت گرا
شاطبي سرسلسله جنبان فقه غايت گراست. او انديشه هاي خود را در دو کتاب موافقات و اعتصام توضيح داده است. اين کتاب به رغم برخورداري از مباحث پيچيده ي اصولي به صورت جدي و برجسته در کنار ديگر کتب اصلي دانش اصولي جاي نگرفته است. ادبيات متفاوت آن با روش هاي شناخته شده اصولي کاملاً فرق دارد. نگاه هاي اصولي مورد نظر او دريچه هايي را مي گشايد که به هيچ روي در قالب مفهوم سنتي اصول نمي گنجد. گويا به همين دليل، کتاب موافقات به صورت گسترده اي قرن ها مهجور مانده و به بخشي از کتب رسمي دانش اصول بدل نگرديده است. در عين حال، اين کتاب دست آوردهايي در خور توجه و بحث دارد. هر چند در گذشته عموم اصول شناسان به کتاب موافقات توجه جدي نکرده اند، هميشه جايگاهي مشخص در طول تاريخ و درازناي اصولي داشته است. البته تازگي نشانه هايي از توجه رويکرد نسبتاً گسترده به اين کتاب در مجامع علمي اهل سنت بروز يافته است.
نقد ثبوتي و نقد اثباتي
نقد ثبوتي به کليت و انتظام ديدگاه «مقاصد الشريعه» گرايان و ميزان توانايي ذاتي آن نظر مي کند و در نقد اثباتي سخن در اين است که آيا اين مکتب بر فرض برخوردار بودن از انسجام و خالي بودن از اشکال هاي دروني حجيت دارد يا نه. نقد عميق و جدي اصوليان شيعه به متوقف سازي استنباط بر مقاصد به صورت موجبه کليه، نقدي اثباتي است که همچنان پابرجاست و مقاصدي ها تا به آن پاسخ علمي و قانع کننده ندهند، ادعايشان از ديدگاه اماميه، لباس اعتبار بر تن نمي پوشد و همچنان انديشه اي متزلزل مي نمايد.
اين نوشتار به نقد و تحليل ثبوتي مي پردازد و مي کوشد اين مطالعه را پي گيرد که آيا تفکر م «قاصد انگار» با قطع نظر از اين که دليلي بر حجيت دارد يا نه، تا چه پايه از انسجام و توانايي و تا چه اندازه با نقص رو به روست. البته اگر مقاصدگرايي از اين تحليل منسجم و سالم برون آمد، نوبت به مرحله ي اثبات مي رسد که نوشتاري ديگر مي طلبد.
هنگامي که سخن از شناسايي رويکردهاي کلان فقهي (و به تعبير ديگر مکاتب فقهي) به ميان مي آيد، دو پرسش اصلي پيش و بيش از هر مسئله ديگر فراروي قرار خواهد گرفت:
يکم. منابع معتبر در استنباط آنها کدام هستند؟
دوم. مراجعه و بازگشت به اين منابع چگونه و در چه ميزان يا شرايطي انجام مي پذيرد؟
پرسش نخست پي جوي شناخت منابع معتبر در استنباط و مصادر اصلي يا سرچشمه هاي اوليه در رويکرد مقاصدگرايي است و پرسش دوم نيز مي کوشد تا شيوه ي تعامل اين منابع با يکديگر، ميزان و معيار رجوع به هر منبع در موقعيت هاي مختلف و از همه مهم تر چگونگي اين مراجعه را توضيح دهد.
پاسخ به اين دو پرسش از منظر مقاصدگرايان در زير مي آيد:
يکم. منابع و مصادر تفکر مقاصدگرايان
مطالعه ي متون اصولي و بازتاب هاي آن بر «فقه مقاصد الشريعه محور» نشان مي دهد که مقاصد گرايان، کتاب، سنت، عقل، عادت و عرف را از منابع معتبر مي شمرند. جالب توجه آنکه در ميان آن منابع عقل سهم مهمي بر دوش مي کشد.
ديگر آنکه قرآن از نقشي برجسته و جالب توجه در شمار ديگر منابع برخوردار است. بازگشت هاي پياپي و مکرر مقاصدگرايان به قرآن به منظور «کشف ويژه اي » صورت مي گيرد. وجو د همين منظور ويژه، مراجعات مقاصدگرايان به کتاب را داراي وجوهي متفاوت و گاه بسيار ارزش مند ساخته است. آنها هنگام مراجعه به کتاب مي کوشند به شناخت مقاصد شرعي ره يابند. اين مراجعه ي هدف مند و پرسش محور به کتاب سبب شده است تا مجموعه ي متون مقاصدگرايان در ارتباط با قرآن – برخلاف برخي ديگر از فرق اهل سنت از جمله ظاهر گرايان که آنها نيز بسيار پرتعداد به قرآن رجوع کرده اند-خصلتي علمي تر از ديگر تلاش هاي قرآن محور برجاي نهد. کتاب هاي شاطبي (عمدتاً موافقيت و در مواردي بسيار نيز اعتصام) و کتاب ابن عاشور (که پيرامون مقاصدالشريعه نگارش شده) به روشني روش مندي خاص اين افراد را در رجوع به قرآن نشان مي دهد؛ رجوعي که علقه ي اصلي خود را در اصطياد و کشف مقاصد شرعي از دل آيات قرآن قرار داده است.
دوم. چگونگي و ميزان بازگشت به اين منابع در فقه مقاصدي
همچنان که پيش تر نيز توضيح داده شد، پرسش از چگونگي رجوع به منابع همچون پرسش از منابع، از نخستين گام هايي است که براي شناخت مکتب اصولي بايد برداشت. شايد در بسياري از مکاتب اصولي، دادن پاسخي دقيق به پرسش اوّل (منابع معتبر در تفکر اصولي آنها کدام هستند؟) سهم اصلي شناسايي آن مکتب را برعهده گيرد، ولي در مقابل برخي از مکاتب اصولي تنها هنگامي شناخته مي شوند که به پرسش دوم (چگونگي رجوع به منابع) به صورت دقيق و روشن پاسخ داده شود. به هر ميزان که يک مکتب از نظام مندي سود ببرد و با آن عجين شده باشد، يافتن پاسخي براي پرسش دوم (پرسش از چگونگي رجوع به منابع در آن) حياتي تر مي گردد. بي گمان در اين ميان مقاصدگرايي از جمله برجسته ترين نمونه هاي نظام مندي اصولي است.
اين بحث در دو محور مي آيد:
محور اول: نشانه هاي مکتب مقاصد گرا از يک تفکر نظام مند
چهار نشانه در اين زمينه به نظر مي آيد:
يکم. چگونگي مواجهه ي مکتب با مشکل تفسير
شناسايي مقاصد از دل منابع نمي تواند تابع الگويي بسيط و تنها به صورت رفت و برگشت باشد. هنگامي که هدف اصلي خود را در مراجعه به منابع، دست يابي به مقاصد نهفته در وراي گزاره هاي آنها قرار مي دهيم، عملاً در ميدان پيچيده و پررمز و راز تفسير و رازگشايي پا نهاده ايم. در چنين فرايندهايي تعيين شيوه ي رجوع معتبر به متن، ميزان درگيري با متن، تشخيص لايه هاي آن و اولويت بندي منابع از جمله وظايف جديدي هستند که پيش روي ما سر بر خواهند داشت.
بي گمان پاسخ دادن به اين وظايف تنها در قالب مطالعه اي نظام مند و مبتني بر ذهنيتي نظام گرا عملي خواهد شد. اين ادعايي بزرگ است که مقاصدگرايان از عهده ي تعيين چنين نظام هايي به صورت کامل و يا حتي در خور توجه برآمده اند و بايد به صورت علمي به آن پرداخت. حتي کمتر از اين، طرح ادعايي مبني بر اينکه مقاصدگرايان به درستي از پيچيدگي هاي شيوه اي که اختيار کرده اند با خبر بوده اند و از چالش هاي پيش رويشان اطلاع داشته اند نيز نمي تواند به راحتي پذيرفته شود، ولي حتي اگر هر دو اين دعاوي را رد کنيم، باز نمي توانيم منکر آن باشيم که حرکت آنها به سمت فقهي مقصدمحور خواه و ناخواه ذهنيت نظام محور را برايشان ايجاد کرده است، هرچند در مورد ميزان توفيق يابي اين ذهنيت همچنان جاي بحث وجود دارد.
دوم. چگونگي مواجهه ي مکتب با مشکل چندگانگي منابع
حرکت از سمت منابع به سوي مقاصد تابع الگويي ارزش گذارانه بايد باشد. اينکه به کدام منبع بايد بيشتري وقعي نهاد و هر يک را بايد در کجا به کار گرفت، تنها در قالب يک نظام فکري جاي توضيح دارد. در واقع تنها يک نظام است که مي تواند از چندگانگي ميان منابع به نفع تعيين مقاصد سود ببرد و سهم و نقش هر يک را معين کند، در غير اين صورت چندگانگي منابع يا ما را در دست يابي به مقاصد ناکام مي گذارد و يا روشي دل بخواهانه و ناموجه را در دست يابي به اين مقاصد سبب مي شود. از آنجا که هيچ يک از اين دو وضعيت در انديشه ي مقاصدگرايي نشانه اي براي اثبات به همراه ندارد، بايد ادعا کرد که مقاصدگرايان داراي تفکري نظام مند بوده اند.
سوم. چگونگي مواجهه ي مکتب با مشکل يک پارچگي مقاصد و غايت انگاري
روش شناسي اصول «مقاصد شرع محور» بر نوعي نگاه مبتني است که مي کوشد افق هاي انتظار ما را از فقه به فراسوهايي دورتر و وسيع تر سوق دهد. آن روي سکه ي اين مسئله که شيوه اي مطالعاتي بايد براي شناخت مقاصد شرعي قرار گيرد، پيروان اين مکتب را به ارتقا بخشيدن به پرتو نگاه خود از سطوح نزديک و متغير به سطوح کلان و ثابت دعوت مي کند. چنين ادعايي صرف نظر از صحت و سقم و کارآيي و ناکارايي استلزاماتي را در بر خواهد داشت که نمي توان از پذيرش آنها شانه خالي کرد.
غايت انگاري از جمله اصلي ترين نتايج مقاصد محوري است. اعتقاد به غايت انگاري به همان ميزان که از توضيح دادن وضعيت هاي کوچک و چالش هاي برآمده از موقعيت هاي خرد رها مي سازد، ما را با توضيح پيوندهاي وسيع و کلان ميان اجزا و بخش هاي خود درگير مي کند. نمي توان از غايت انگاري سخن راند، اما در دو حوزه ي زير پاسخ هايي مشخص براي صيانت و حفاظت از روش کلان نگر و غايت انگارانه خود ارائه نداد:
نخست اينکه شيوه ي دست يابي به اين غايات نهايي چگونه به انجام مي رسد و چه تضمين هايي براي دست يابي به اين غايات فراهم مي آيد؟
دو ديگر آنکه پيوند و درهم تنيدگي مقاصد و غايات نهايي با يکديگر در افقي وسيع چگونه اتفاق مي افتد و چه تضمين هايي براي ايجاد اين پيوند و عدم شکل گيري مجموعه اي از غايات از هم جدا و بي ارتباط به دست داده مي شود؟
هر دو گروه از تضمين ها را تنها هنگامي مي توان به دست داد که غايت انگاري در نگاهي نظام مند و مبتني بر ذهنيتي نظام وار مورد مطالعه قرار گيرد. امروزه و هنگام مراجعه به ميراث «مقاصد الشريعه» که تازگي متون آن در ميان اهل سنت حضوري پر رنگ پيدا کرده است، دست کم نوعي از يک دستي در مقاصد نهايي و غايات و ميزاني از هماهنگي در شيوه ي دست يابي به هر مقصد يا غايت به چشم مي خورد. اين خود نشان دهنده ي حضور تفکري است که به هر روي تا حدّي از عنصر نظام مندي سود مي برد. در غير اين صورت قرار گرفتن نظريات غايت انگارانه ي مقاصدمحور تحت نام مقاصدگرايان تا اين حد به جد گرفته نمي شد. البته اين به معناي دست يابي انديشه ي مقاصدگرايي به نقاطي طلايي نيست و براي اثبات اين مسئله بايد به دلايلي ديگر مراجعه کرد، بلکه تنها نشان مي دهد که اين انديشه دست کم در بردارنده اولين شرايط مهم در ايجاد انسجام دروني ميان اجزاي غايت محور خود از راه ايجاد تفکري نظام محور است.
چهارم. چگونگي مواجهه مکتب با مشکل پيچيدگي هاي روش
مقاصدگرايان راهي سخت برگزيده اند. هنگامي که سخن از مقاصد به ميان مي آيد، معضلاتي به چشم مي خورد که تنها بخش محدودي از آن را مي توان در روش مندي مطالعات سنتي تر از فقه و اصول پيش روي ديد. مقاصدگرايان حتي اگر خود نخواهند، به ناچار مقاصد را از دالان زمان خود و در راهرو مکان خويش شناسايي مي کنند. با وجود اين، بخشي از منابع آنان منابعي کهن است که در گذشته تحقق يافته است. پيوند ميان منابعي آن گونه و مقاصدي اين گونه، خواه ناخواه در قالب چارچوبي روش مند اتفاق مي افتد و بي گمان تکرار اين وضعيت به نهادينه شدن آن روش مندي و طبعاً ايجاد رويکري نظام مند مي انجامد.
محور دوم: رابطه ي عقل و نقل در مکتب مقاصدگرا
توضيح اين رابطه با بيان دو موقعيت عقل و نقل در پي مي آيد:
يکم . موقعيت عقل در انديشه مقاصدگرايي
در تفکيک ميان موقعيت هاي منابع، مقاصدگرايان تکوين بنيان ها، مفاهيم اوليه و تقسيمات کلي را بر عهده ي عقل نهاده اند. در واقع، رويکرد مقاصدگرايانه بر آن استوار بود که زيرساخت هاي رجوع خويش به سنت را بر بستري از عقل گرايي استوار سازد. نگاهي هرچند کوتاه به متون مقاصدگرايي نمونه هايي روشن از عقل گرايي را در اين حوزه نشان خواهد داد. به يک نمونه از اين موارد در زير اشاره مي شود:
از مفاهيم جالب و بنيادين در انديشه ي مقاصدگرايي، نسبي دانستن منفعت و ضرر است. آنان اعتقاد دارند که منفعت و ضرر اموري مطلق، هميشگي و کاملاً يک دست نيستند، بلکه در افراد مختلف و موقعيت هاي مختلف – و گاه حتي در يک فرد در دو موقعيت و يا از دو زاويه – متغير، متفاوت و چندگونه مي شوند. نسبي دانستن مفاهيمي به شدت ارزشي در متون گذشته تنها مي تواند از جمله ره آوردهاي بينشي باشد که براي خويش تعهدي در خور توجه در رجوع به عقل معتقد بوده است. نسبيت در منافع و مضار تنها در حد يک تئوري محدود نمي شود و تأثيرات در خور توجهي را بر ديگر بخش هاي انديشه ي مقاصدگرايان بر جاي مي گذارد. يکي از جالب ترين نمونه هاي اين تأثيرات ردپاي خود را در تقسيم بندي مصالح به سه گونه متفاوت در رويکرد مقاصدگرايانه نشان داده است. مقاصدگرايان مصالح را به سه دسته ي ضروري، حاجي و تحسيني تقسيم مي کنند. منظور از مصالح ضروري آن دسته از مقاصد است که عدم دست يابي به آنها به معناي از بين رفتن موضوع اعمال مصلحت يعني انسان است. در واقع اين دسته از مصالح در پيوند با تداوم زندگي انسان و مؤثر در بقاي وي هستند. مصالح دسته ي دوم نيز تأثيري مهم در زندگي انسان دارند. با اين حال نبودن آنها مساوق با مرگ و عدم تداوم زندگي بشري نيست، بلکه انسان را دچار مشقت ها و مرارت هاي فراواني خواهد کرد. بر خلاف دو دسته ي بالا که انسان تا حد زيادي به آنها وابسته است، مصالح نوع سوم تنها جنبه ي تزييني و تشريفاتي دارند و با کنار نهادن آنها از جريان زندگي مشکلي حل ناشدني بروز نخواهد يافت.
در واقع، مقاصدگرايي اصل کلي و بنيادين نسبيت در ضرر و منفعت را با اعتماد به عقل و براساس رهنمودهاي عقلاني به دست مي آورد و تنها پس از آن، نصوص را مؤيداتي ارشادي براي تقويت اين رويکرد خويش برمي گيرد.
هم چنان که گذشته، آنها علاوه بر اصول بنيادين بسياري تقسيمات کلي خود را نيز با تأکيد بر عقل به دست مي آورند. تقسيم بندي سه گانه ي مصالح از جمله اين موارد است که در بالا به آن اشاره شد.
مباحث بالا دست کم وجود سطحي از نظام مندي را در انديشه ي اصولي مقاصدگرايان نشان مي دهد. نگاه نظام مند طرفداران مقاصد شرعي نوعي تقسيم وظايف و شرح روابط بر اساس اين تقسيم را ميان عقل و سنت در انديشه ي آنها سبب شده است.
دوم . موقعيت نقل در انديشه ي مقاصدگرايي
عقل سهمي مهم در انديشه ي مقاصدگرايي دارد، اما همچنان که پيش تر نيز گذشت، تفکر مقاصدگرايان را بايد با رجوع هاي پي در پي به کتاب و در کنار آن به سنت رصد و شناسايي کرد. با اين حال، بازگشت هايي از اين دست در قالب وضعيت هايي اتفاق مي افتد که چارچوب هاي اصلي و شکل دهنده به آن پيش تر بر اساس رويکردي عقلي تدوين يافته اند. رجوع مقاصدگرايان به سنت بيشتر محتوايي است تا شکلي. آنها بيشتر هنگامي به سنت مراجعه مي کنند که ذهنيتشان بر اساس رويکرد عقلاني و متکي بر برداشت هايي کاملاً عقلي شکل گرفته باشد. در واقع، مقاصد گرايان نصوص را به سمت قالب هايي که با اعتماد به عقل طراحي کرده اند، کاناليزه مي کنند و آنها را در چارچوب هايي که نخست بر اساس ضمانت هاي عقلي شکل گرفته اند گويا مي نمايد. کوتاه سخن آنکه مقاصد گرايان چارچوب ها را از عقل و محتوا را از نص مي گيرند.
هرچند اين روش مطالعه از آسيب هايي نيز برخوردار است و به احتمال زياد در برخي از موارد به تحميل فراوان مفاهيمي ناخواسته به نص مي انجامد، موفقيت اين مکتب در پيوند نظام مند ميان عقل و نص را بروز داده و با تقسيم وظايف عقل و نص نوعي هم دوشي ميان اين دو را سبب شده است؛ تلاشي که امروزه و با رجوع به ميراث آن مي توان نمونه هايي از برداشت هاي سازگارانه را ميان عقل و نص در آن سراغ گرفت.
بازگشت هاي مکرر مقاصدگرايان به کتاب و سنت بيشتر براي مصداق يابي صورت مي گيرد؛ مصاديقي که هر يک بايد در يکي از چارچوب ها و اصول کلي عقلاني آنها جاي بگيرند. متون مقاصد گرايي متضمن چنين رجوع هايي به کتاب و سنت است. براي مثال، ردپاي پرتعداد بازگشت هاي مقاصدگرايان به سنت به منظور يافتن مصاديقي براي مصالح سه گانه مذکور را مي توان به راحتي مشاهده کرد؛ مصالحي که ريشه اي عقلاني دارند و براساس رويکردي عقلي تدوين يافته اند.
منبع:کتابه فقه، ش58