نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)
بر اساس اين روايت، دانش نورى است كه خداوند آن را در دل هر كس كه هدايتش را بخواهد قرار مىدهد. اين نور – چنانكه در ابتداى سخن گفتيم – همان شناخت و معرفت
نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)
منبع سوم، معرفت (دعا و درخواست از خدا)
امام صادق در اين روايت به عنوان بصرى مىفرمايد: «از خدا طلب فهم كن تا تو را بفهماند.»
بر اساس اين روايت، دانش نورى است كه خداوند آن را در دل هر كس كه هدايتش را بخواهد قرار مىدهد. اين نور – چنانكه در ابتداى سخن گفتيم – همان شناخت و معرفت خداوند است كه فقط از جانب خدا به انسان مىرسد. خداوند مىفرمايد:
و هر كس كه خداوند برايش نورى مقرر نداشته باشد نورى ندارد.(24)
پس اگر انسانى شعلهاى از اين نور بخواهد، راهى جز درخواست از خدا ندارد؛ زيرا اين نور جز نزد خدا در جاى ديگرى يافت نمىشود. ناگفته نماند كه خواستن از خدا با سعى و كوشش منافاتى ندارد؛ زيرا هر پيروزى نيز بدون شك از جانب خداوند است، او، خود، فرموده است:
و پيروزى جز از سوى خداوند نيست.(25)
در زبان و ادبيات عربى ، نفى و استثنا انحصار را مىرساند، ولى خداوند در عين حال به ما مىآموزد كه براى به دست آوردن پيروزى بايد به فراهم آوردن اسباب و لوازم آن بپردازيم.
خداوند فرموده است: و در برابر آنان هر نيرويى كه مىتوانيد فراهم آوريد.(26)
آرى، آمادگى و تهيه لوازم كارزار ، منافاتى با يقين به اين كه پيروزى از آن خداست ندارد.
علم (معرفت) نيز از جانب خداست و اين نيز منافاتى با كوشش در راه آموختن و فراگيرى دانش از دانشمندان نخواهد داشت.
حقيقت بندگى
مهمترين سؤالى كه عنوان، پس از پرسش درباره حقيقت علم از امام مىپرسد اين است: «حقيقت بندگى خدا چيست؟» بندگى از سرچشمههاى علم است و عنوان، ناگزير به اين پرسش مىرسد.
امام(علیه السّلام) در پاسخ به سه نكته اشاره مىكند:
1 . بنده خدا در آنچه خداوند به او ارزانى فرموده، احساس مالكيت ندارد. بندگان حقيقى، مال را از آن خدا مىدانند و آن را در جايى كه او فرموده است به مصرف مىرسانند.
2 . او براى خود تدبير نمىكند.
3 . همه كارهاى چنين بندهاى در محدوده امر و نهى خداوند است.
خداوند مالك است
از جمله روشنگريهاى قرآن اين است كه مالكيت در آسمانها و زمين، تنها از آن خداوند است. خداوند مىفرمايد:
آيا نمىدانى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خداوند است؟(27)
بگو: خداوندا، اى فرمانرواى هستى، به هر كه بخواهى فرمانروايى مىبخشى و از هر كس كه بخواهى فرمانروايى بازستانى.(28)
و فرمانروايى آسمان و زمين از آن خداوند است و خدا بر هر كارى تواناست.(29)
و فرمانروايى آسمان و زمين از آن خداوند است و سير بازگشت به سوى اوست.(30)
اين روشنگرى قرآن بر شيوه زندگى انسان تأثير مستقيم دارد؛ چون وقتى آدمى به اين باور دست يابد كه خداوند مالك مطلق آسمانها و زمين است و هيچ مالك ديگرى به جز او نيست، از تمايلات دنيوى خود مىكاهد و از قيد وابستگى به دنيا مىرهد. اين، همان چيزى است كه علماى اخلاق آن را زهد مىنامند كه معناى مقابل آن وابستگى به دنياست.
على بن ابىطالب(علیه السّلام) در جملهاى كوتاه، معناى زهد را چنان خلاصه كرده است كه در تعريف زهد، جملهاى موجزتر و رساتر از آن نمىشناسيم:
زهد در قرآن در دو كلمه خلاصه شده است: « تا آنكه بر آنچه از دست شما مىرود افسوس مخوريد و بر آنچه به شما بخشد شادمانى مكنيد.»(31)
آرى، زاهد نه بر آنچه از دستش مىرود افسوس مىخورد و نه از آنچه به دست مىآورد شادمان مىشود. و دلبستگى به دنيا انسان را سنگين مىكند و حس سبكىِ پرواز به سوى خدا را از وى سلب مىكند و باعث به وجود آمدن حالت سستى و تنبلى مىشود. اين آيه، توصيف دقيقى از اين حالت است:
چرا هنگامى كه به شما گفته مىشود در راه خدا رهسپار (جهاد) شويد، گرانجانى مىكنيد؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت رضايت دادهايد؟ متاع زندگى دنيا در جنب آخرت بس اندك است.(32)
حال، پرسش اين است كه انسان چگونه مىتواند در آنچه خدا به وى ارزانى داشته، احساس مالكيتى نداشته باشد؟ در پاسخ بايد گفت اين امر هنگامى تحقق مىيابد كه انسان خود را بنده خداوند بداند. كيفيت استدلال نيز به صورت يك زنجيره به هم پيوسته در سخن امام(علیه السّلام) آمده است.
اولين حلقه اين زنجيره اين است كه انسان خود را بنده خدا بداند و معناى بندگى را مطابق اين آيه درك كند:
بنده مملوكى كه قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد.
بنده بايد بداند كه بدون اعطاى خداوند، مالك چيزى و جز با رضايت و اجازه او قادر بر انجام كارى نخواهد بود.
پس از گذر از اين مرحله، ديگر بنده در آنچه خدا به او ارزانى داشته است، احساس مالكيتى ندارد. اين حلقه دوم، نتيجه طبيعى حلقه اول است؛ زيرا با مالك دانستن خداوند، هرگونه احساس مالكيتى از ميان مىرود.
امام صادق(علیه السّلام) در توجيه اين مسئله به عنوان مىفرمايد: « بندگان مالكيتى ندارند ، مال را از آن خدا مىدانند و آن را در جايى كه او فرموده است به مصرف مىرسانند.»
سومين حلقه از اين زنجيره، زهد در دنياست. پس اعتقاد به اينكه مال از آن خداست و بنده خدا ملكيتى ندارد، لاجرم به تعديل علاقه انسان به دنيا منجر مىشود كه همان زهد است.
چهارمين حلقه از اين زنجيره، در حديث امام(علیه السّلام) به عنوان بصرى اين گونه بيان شده است: «پس وقتى عبد در آنچه خداوند به وى ارزانى داشته احساس مالكيت نداشت، انفاق كردن در آنچه خداوند امر به انفاق آن كرده است، بر او آسان مىشود.»
اين دلبستگى به دنياست كه موجب بخل و مانع از انفاق مال در راه خدا مىشود. آرى، با زايل شدن اين دلبستگى، انفاق كردن بر آدمى آسان مىنمايد.
رهايى از طرح و تدبير
اگر خداوند امر مردم را به خود آنان واگذارده بود، سالها پيش انسان و تمدن بشرى نابود مىشد و بشر به بن بست مىرسيد؛ ولى خداوند، خود، امر تدبير امور كوچك و بزرگ زندگى بشر را عهدهدار شده است و هر كس چشم بصيرت داشته باشد، دست خدا را در تدبير همه امور زندگى خود در هر آسايش و سختى مىبيند. زندگى انسان و ادامه حيات جهان، بدون تدبير و برنامهريزى خدا ممكن نيست. بشر همانگونه كه در اصل خلقت به خدا محتاج است، در ادامه زندگى نيز به او احتياج مبرم دارد؛ ولى انسانها در درك اين مطلب مساوى نيستند و عدّه اندكى از مردم قادرند اين موضوع را ببينند. آرى؛ پيروزى از خداست:
و پيروزى جز از سوى خداوند نيست.(33)
شكست از جانب خداست:
اگر شما را يارى نكند، پس كيست آنكه پس از يارى نكردن او شما را يارى رساند.(34)
روزى از خداست:
جنبندهاى در زمين نيست، مگر آنكه روزى او بر خداست.(35)
خداست كه روزى را بر بعضى از مردم گشاده و بر بعضى ديگر تنگ مىگيرد:
خداوند روزى خود را بر هر كه بخواهد گشايش مىدهد يا تنگ و فروبسته مىدارد؛(36)
بىگمان پروردگارت درهاى روزى را بر هر كس كه بخواهد مىگشايد و فرومىبندد.(37)
خداست كه هركه را بخواهد عزت مىدهد:
هر كس عزت مىخواهد (بداند كه) هرچه عزت است نزد خداوند است.(38)
خداست كه هر كس را بخواهد خوار مىگرداند:
و هر كس را كه خواهى خوار مىكنى.(39)
خداست كه هر كه را بخواهد فرمانروايى مىبخشد و از هر كه بخواهد فرمانروايى را سلب مىكند:
بگو: خداوندا ، اى فرمانرواى هستى ، به هر كه بخواهى فرمانروايى مىبخشى و از هر كس كه خواهى فرمانروايى باز ستانى.(40)
و هم اوست كه در دل هر كس بخواهد، نور هدايت را قرار مىدهد و از قلب هر كه بخواهد، نور هدايت را پنهان مىكند:
بهرهاى دو چندان از رحمت خويش بر شما ارزانى دارد و براى شما نورى قرار دهد تا با آن (به درستى) راه رويد؛(41)
و هر كس كه خداوند برايش نورى مقرر نداشته باشد ، نورى ندارد.(42)
البته هر كدام از اين تدابير ، دليل خاص خود را دارد. اگر خداوند گروهى را يارى مىرساند، اين كار سببى در اعمال و زندگى خود آن گروه دارد و اگر گروهى را به شكست خوردن وا مىنهد، آن هم به سبب اعمال و كارهاى خود آنان است؛ اگر روزىِ قومى را گشاده مىگرداند يا روزى را بر ايشان تنگ مىگيرد، باز به جهت سببى در اعمال خود آنان است؛ و اگر نور هدايت را از قلب عدهاى از بندگانش باز مىستاند، همه دلايل و اسباب خاصى از اعمال خود آنان دارد و به هيچ وجه از روى بىتوجهى به امور بندگان نيست؛ كه خداوند از چنين صفتى منزه است:
خداوند در سرنوشت هيچ گروهى تغييرى ايجاد نمىكند مگر اينكه خود آنان به تغيير دادن اوضاع خود بپردازند؛(43)
و اگر اهل شهرها ايمان آورده، تقوا پيشه كرده بودند، بر آنها درهاى بركات آسمان و زمين را مىگشوديم، ولى (آيات و پيامهاى ما را) دروغ انگاشتند، آنگاه به خاطر كار و كردارشان ايشان را فروگرفتيم.(44)
اگر آدمى اين حقيقت را درك كند و دست خدا را در سخت و آسان زندگى خود ببيند و بداند كه از تدبير الهى بىنياز نيست، هميشه تمام امور زندگى خود را به خدا واگذار مىكند. از امام صادق(علیه السّلام) روايت شده است:
از خدا توفيق بخواهيد؛ كه موسى در طلب شعلهاى از آتش برآمد، ولى خداوند به او نبوت داد.(45)
تفويض
تفويض در فرهنگ دينى ما اين است كه انسان تمام امور خود را به خدا واگذار كند و براى خود هيچ نقش و اثرى نبيند و بداند كه سلطنتِ همه هستى از آن خداوند است؛ امرْ امر او و تدبيرْ تدبير او و هر جنبش و آرامشى در اين پهنه حيات با دستور و اجازه اوست.
تفويض، غير از توكل است. در توكلْ بنده خدا در آنچه خود مىخواهد و در عرصههاى مختلف زندگى با آن روبهرو مىشود و نيز در تدبير امر خود، خداوند را وكيل خود مىكند؛ زيرا:
خداوند ما را بس است و او بهترين وكيل است.(46)
ولى تفويض، چنانكه عارف نامى، خواجه عبداللّه انصارى گفته است، معنايى لطيفتر و گستردهتر از توكل دارد؛ زيرا در تفويضْ بنده به جهت اعتمادى كه به خداى خود دارد، براى خود هيچ توان و سلطه و تدبيرى نمىبيند و همه كارها را يكسره به خدا واگذار مىكند.
علامه طباطبايى مىگويد:
تفويض اين است كه بنده امورى را كه به او نسبت داده مىشود، به خدا برگرداند و در اين صورتْ حال كسى را دارد كه هيچ كاره است و در هيچ كارى به او مراجعه نمىشود، و توكل اين است كه بنده، خداى خود را در تصرفاتش وكيل قرار دهد.
تسليم اين است كه تمام آنچه را كه خداى سبحان از وى و براى وى مىخواهد، از جان و دل پذيرا بوده، اطاعت محض داشته باشد…كه اينها سه مرحله از مراحل بندگى است كه هر كدام از ديگرى دقيقتر است؛ دقيقتر از توكلْ تفويض است و دقيقتر از آن دو تسليم.(47)
در وكيل كردن خدا، بنده خود را غايب مىبيند و خدا را به جاى خود قرار مىدهد، ولى در تفويضْ بنده وجود ندارد تا حاضر يا غايب باشد، و غير از اراده و تدبير سلطنت و توانايى او چيزى نمىبيند؛ پس همه چيز را به او برگشت مىدهد؛ چنانكه مؤمن آل فرعون در حال دعوت قوم خود به سوى خداوند و تفويض همه امور خود به او گفته است:
و كارم را به خداوند واگذار مىكنم؛ چرا كه او به احوال بندگان بيناست.(48)
امّا تسليمْ پذيرش محض اراده خدا در هر سختى و آسايشى است. مفهوم تسليم لطيفتر و گستردهتر از معناى تفويض است.
چنين دركى از رابطه تكوينى ميان بنده و خالق، حالت نفسانى عميقى را به دنبال دارد كه همان برگرداندن همه امور به اراده و خواست و حكمت خداوند است. در اين حال، آدمى هيچ دلبستگى، دو دلى، ناراحتى و اضطرابى از مصايب و مشكلات و ابتلائات روزگار احساس نمىكند؛ زيرا هستى او در دست قدرت سلطانى است كه از هر مهربانى مهربانتر و به بندگان خود بينا، حكيم و رئوف است:
همانا خداوند به بندگان خود بيناست.
سخن ما بدين معنا نيست كه انسان فاقد اراده و اختيار است و در نتيجه مسئوليتى در قبال كارهاى خود ندارد؛ چنانكه به معناى اين هم نيست كه آدمى اراده و اختيار و تلاش و حركت خود را در جهت مصالح دنيوى و اخروى كاملاً كنار گذارد. اين هر دو اشتباهى است كه از عدم تفكيك دقيق حد و مرز بخشهاى مختلف اين معارف و حقايق از يكديگر ناشى مىشود.
خداوند انسان را موجودى با اراده و اختيار و درك آفريده است. اين مسئله بديهى است و شكى در آن نيست و هر كس قرآن را با دقت بخواند، اين نكته بديهى را در خواهد يافت. بر انسان است كه اراده و اختيار و درك خود را در راه صلاح دنيا و آخرت خود به كار بندد كه:
و براى انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است.(49)
قرآن به اين دو نكته تصريح مىكند، امّا از جمله چيزهايى كه نمىتوان در آن شك كرد اين است كه زندگى انسان به رغم همه درك و اراده و حركت و تلاش او، دستخوش پيشامدهاى خوش و ناخوش است ،كه هر انسانى به ناچار با آن روبهرو مىشود و در اين مورد، نيكوكار يا زشتكردار با هم يكسانند. اينجاست كه تفويض معنا مىيابد. در اين حال، انسان بايد خود را به خواست و حكمت خداوند واگذارد و زندگى خود را به او تفويض كند و بداند كه در دست قدرت خداوند سلطان و بينا و حكيم و ارحم الراحمين است و دستى كه در امتحانات و بلايا قلب وى را مىفشارد، همان دست ارحم الراحمين يا مهربانترين مهربانان است. اگر بنده بداند، كه همه توان و قوت و صاحب اختيارى او در امتداد قدرت و صاحب اختيارى خداوند است و او بنده مملوكى بيش نيست و بىاجازه خدا هيچ كارى از وى برنمىآيد، تسليم امر خدا مىشود و به قضا و قدر خداوندى اطمينان پيدا مىكند. اين معنا در دعاهايى كه از اهل بيت(علیهم السّلام) رسيده است، بسيار يافت مىشود:
خداوندا، مرا به قسمت مقدر خود خشنود كن و در همه حال متواضعم گردان.
خداوندا، مرا به قَدَر خود مطمئن و از قضاى خود خشنود گردان.
معناى تفويض اين نيست كه اگر موج دريا كسى را به دل آبهاى دريا كشيد، براى نجات خود تلاش نكند، فرياد نزند، كمك نخواهد و به درگاه خدا دعا نكند؛ بلكه معناى تفويض اين است كه بداند اين سعى و تلاش و دعا و فرياد و كمك خواستن او، در امتداد قدرت خداوند است و اوست كه اگر بخواهد نجاتش مىدهد و اگر اراده كند، موج دريا او را خواهد بلعيد؛ اگر بخواهد نجاتش دهد، صداى فريادش را به گوش مردم مىرساند تا به نجاتش بشتابند و اگر نخواهد، فريادش را به گوش كسى نمىرساند تا به كمك او نيايند. معناى تفويض اين است كه نجات يافتن يا غرق شدن چنين كسى به دست خداست و خداوند در هر حالْ – او را نجات بدهد يا غرق كند – حكيم، بخشنده و بيناى به بندگان صالح خويش است. در اين وقت است كه آدمى به تلاش و دعا و فرياد مىپردازد؛ اگر خداوند نجاتش داد، حمد و شكر او را به جاى مىآورد و اگر تدبير خدا در غرق شدن و هلاكت او بود، در حالى كه به بصير بالعباد و ارحم الراحمين بودن خدا و حكيم و بينا بودن او اطمينان دارد، تسليم خواست و قضا و قدر خداوندى مىشود. اين، همان تفويض است و درك اين حقيقت و تشخيص مرز بين اين معارف و حقايق، از لطافتها و شفافيتهاى قرآن و معارف آن است.
البته اين نكته را بايد اضافه كنيم كه تمام اين مسائل در امور غير ارادى است كه عمل آنها به عهده انسان نيست و در قبال آنها مسئوليتى ندارد؛ ولى در مواردى كه خداوند او را مسئول قرار داده و امور را منوط به اراده و عمل او نموده است، بديهى است كه خودْ مسئول عمل خويش است:
خداوند در سرنوشت هيچ گروهى تغييرى ايجاد نمىكند، مگر اينكه خود آنان به تغيير دادن اوضاع خود بپردازند.(50)
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
24. سوره نور، آيه 40: من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.
25. سوره آل عمران، آيه 126: و ما النصر الا من عندالله.
26. سوره انفال، آيه 60: واعدوا لهم ما استطعتم من قوة.
27. سوره بقره، آيه 107: الم تعلم ان الله له ملك السماوات والارض.
28. سوره آل عمران، آيه 26: قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء.
29. همان، آيه 189: و لله ملك السماوات والارض والله على كل شىء قدير.
30. سوره مائده، آيه 18: و لله ملك السماوات والارض و ما بينهما و اليه المصير.
31. سوره حديد، آيه 3 .
32. سوره توبه، آيه 38 .
33. سوره آل عمران، آيه 126 .
34. همان، آيه 160 .
35. سوره هود، آيه 6 .
36. سوره رعد، آيه 26 .
37. سوره اسراء، آيه 30 .
38. سوره فاطر، آيه 10.
39. سوره آل عمران، آيه 26 .
40. همان
41. سوره حديد، آيه 28 .
42. سوره نور، آيه 40 .
43. سوره رعد، آيه 11 .
44. سوره اعراف، آيه 96 .
45. نقل به مضمون.
46. سوره آل عمران، آيه 173 .
47. الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 353 .
48. سوره غافر، آيه 44 .
49. سوره نجم، آيه 39.
50. سوره رعد، آيه 11.
/ن