خانه » همه » مذهبی » نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)

نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)

نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)

امام صادق در اين روايت به عنوان بصرى مى‏فرمايد: «از خدا طلب فهم كن تا تو را بفهماند.»
بر اساس اين روايت، دانش نورى است كه خداوند آن را در دل هر كس كه هدايتش را بخواهد قرار مى‏دهد. اين نور – چنان‏كه در ابتداى سخن گفتيم – همان شناخت و معرفت

d96e5676 a8b4 4f8d aa03 8af6e373de46 - نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)

0003450 - نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)
نگاهى به حديث عنوان بصرى (2)

 

نويسنده: محمدمهدى آصفى

 

منبع سوم، معرفت (دعا و درخواست از خدا)
 

امام صادق در اين روايت به عنوان بصرى مى‏فرمايد: «از خدا طلب فهم كن تا تو را بفهماند.»
بر اساس اين روايت، دانش نورى است كه خداوند آن را در دل هر كس كه هدايتش را بخواهد قرار مى‏دهد. اين نور – چنان‏كه در ابتداى سخن گفتيم – همان شناخت و معرفت خداوند است كه فقط از جانب خدا به انسان مى‏رسد. خداوند مى‏فرمايد:
و هر كس كه خداوند برايش نورى مقرر نداشته باشد نورى ندارد.(24)
پس اگر انسانى شعله‏اى از اين نور بخواهد، راهى جز درخواست از خدا ندارد؛ زيرا اين نور جز نزد خدا در جاى ديگرى يافت نمى‏شود. ناگفته نماند كه خواستن از خدا با سعى و كوشش منافاتى ندارد؛ زيرا هر پيروزى نيز بدون شك از جانب خداوند است، او، خود، فرموده است:
و پيروزى جز از سوى خداوند نيست.(25)
در زبان و ادبيات عربى ، نفى و استثنا انحصار را مى‏رساند، ولى خداوند در عين حال به ما مى‏آموزد كه براى به دست آوردن پيروزى بايد به فراهم آوردن اسباب و لوازم آن بپردازيم.
خداوند فرموده است: و در برابر آنان هر نيرويى كه مى‏توانيد فراهم آوريد.(26)
آرى، آمادگى و تهيه لوازم كارزار ، منافاتى با يقين به اين كه پيروزى از آن خداست ندارد.
علم (معرفت) نيز از جانب خداست و اين نيز منافاتى با كوشش در راه آموختن و فراگيرى دانش از دانشمندان نخواهد داشت.

حقيقت بندگى
 

مهم‏ترين سؤالى كه عنوان، پس از پرسش درباره حقيقت علم از امام مى‏پرسد اين است: «حقيقت بندگى خدا چيست؟» بندگى از سرچشمه‏هاى علم است و عنوان، ناگزير به اين پرسش مى‏رسد.
امام(علیه السّلام) در پاسخ به سه نكته اشاره مى‏كند:
1 . بنده خدا در آنچه خداوند به او ارزانى فرموده، احساس مالكيت ندارد. بندگان حقيقى، مال را از آن خدا مى‏دانند و آن را در جايى كه او فرموده است به مصرف مى‏رسانند.
2 . او براى خود تدبير نمى‏كند.
3 . همه كارهاى چنين بنده‏اى در محدوده امر و نهى خداوند است.

خداوند مالك است
 

از جمله روشنگريهاى قرآن اين است كه مالكيت در آسمانها و زمين، تنها از آن خداوند است. خداوند مى‏فرمايد:
آيا نمى‏دانى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خداوند است؟(27)
بگو: خداوندا، اى فرمانرواى هستى، به هر كه بخواهى فرمانروايى مى‏بخشى و از هر كس كه بخواهى فرمانروايى بازستانى.(28)
و فرمانروايى آسمان و زمين از آن خداوند است و خدا بر هر كارى تواناست.(29)
و فرمانروايى آسمان و زمين از آن خداوند است و سير بازگشت به سوى اوست.(30)
اين روشنگرى قرآن بر شيوه زندگى انسان تأثير مستقيم دارد؛ چون وقتى آدمى به اين باور دست يابد كه خداوند مالك مطلق آسمانها و زمين است و هيچ مالك ديگرى به جز او نيست، از تمايلات دنيوى خود مى‏كاهد و از قيد وابستگى به دنيا مى‏رهد. اين، همان چيزى است كه علماى اخلاق آن را زهد مى‏نامند كه معناى مقابل آن وابستگى به دنياست.
على بن ابى‏طالب(علیه السّلام) در جمله‏اى كوتاه، معناى زهد را چنان خلاصه كرده است كه در تعريف زهد، جمله‏اى موجزتر و رساتر از آن نمى‏شناسيم:
زهد در قرآن در دو كلمه خلاصه شده است: « تا آنكه بر آنچه از دست شما مى‏رود افسوس مخوريد و بر آنچه به شما بخشد شادمانى مكنيد.»(31)
آرى، زاهد نه بر آنچه از دستش مى‏رود افسوس مى‏خورد و نه از آنچه به دست مى‏آورد شادمان مى‏شود. و دلبستگى به دنيا انسان را سنگين مى‏كند و حس سبكىِ پرواز به سوى خدا را از وى سلب مى‏كند و باعث به وجود آمدن حالت سستى و تنبلى مى‏شود. اين آيه، توصيف دقيقى از اين حالت است:
چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود در راه خدا رهسپار (جهاد) شويد، گرانجانى مى‏كنيد؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت رضايت داده‏ايد؟ متاع زندگى دنيا در جنب آخرت بس اندك است.(32)
حال، پرسش اين است كه انسان چگونه مى‏تواند در آنچه خدا به وى ارزانى داشته، احساس مالكيتى نداشته باشد؟ در پاسخ بايد گفت اين امر هنگامى تحقق مى‏يابد كه انسان خود را بنده خداوند بداند. كيفيت استدلال نيز به صورت يك زنجيره به هم پيوسته در سخن امام(علیه السّلام) آمده است.
اولين حلقه اين زنجيره اين است كه انسان خود را بنده خدا بداند و معناى بندگى را مطابق اين آيه درك كند:
بنده مملوكى كه قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد.
بنده بايد بداند كه بدون اعطاى خداوند، مالك چيزى و جز با رضايت و اجازه او قادر بر انجام كارى نخواهد بود.
پس از گذر از اين مرحله، ديگر بنده در آنچه خدا به او ارزانى داشته است، احساس مالكيتى ندارد. اين حلقه دوم، نتيجه طبيعى حلقه اول است؛ زيرا با مالك دانستن خداوند، هرگونه احساس مالكيتى از ميان مى‏رود.
امام صادق(علیه السّلام) در توجيه اين مسئله به عنوان مى‏فرمايد: « بندگان مالكيتى ندارند ، مال را از آن خدا مى‏دانند و آن را در جايى كه او فرموده است به مصرف مى‏رسانند.»
سومين حلقه از اين زنجيره، زهد در دنياست. پس اعتقاد به اينكه مال از آن خداست و بنده خدا ملكيتى ندارد، لاجرم به تعديل علاقه انسان به دنيا منجر مى‏شود كه همان زهد است.
چهارمين حلقه از اين زنجيره، در حديث امام(علیه السّلام) به عنوان بصرى اين گونه بيان شده است: «پس وقتى عبد در آنچه خداوند به وى ارزانى داشته احساس مالكيت نداشت، انفاق كردن در آنچه خداوند امر به انفاق آن كرده است، بر او آسان مى‏شود.»
اين دلبستگى به دنياست كه موجب بخل و مانع از انفاق مال در راه خدا مى‏شود. آرى، با زايل شدن اين دلبستگى، انفاق كردن بر آدمى آسان مى‏نمايد.

رهايى از طرح و تدبير
 

اگر خداوند امر مردم را به خود آنان واگذارده بود، سالها پيش انسان و تمدن بشرى نابود مى‏شد و بشر به بن بست مى‏رسيد؛ ولى خداوند، خود، امر تدبير امور كوچك و بزرگ زندگى بشر را عهده‏دار شده است و هر كس چشم بصيرت داشته باشد، دست خدا را در تدبير همه امور زندگى خود در هر آسايش و سختى مى‏بيند. زندگى انسان و ادامه حيات جهان، بدون تدبير و برنامه‏ريزى خدا ممكن نيست. بشر همان‏گونه كه در اصل خلقت به خدا محتاج است، در ادامه زندگى نيز به او احتياج مبرم دارد؛ ولى انسانها در درك اين مطلب مساوى نيستند و عدّه اندكى از مردم قادرند اين موضوع را ببينند. آرى؛ پيروزى از خداست:
و پيروزى جز از سوى خداوند نيست.(33)

شكست از جانب خداست:
اگر شما را يارى نكند، پس كيست آن‏كه پس از يارى نكردن او شما را يارى رساند.(34)
 

روزى از خداست:
 

جنبنده‏اى در زمين نيست، مگر آنكه روزى او بر خداست.(35)
خداست كه روزى را بر بعضى از مردم گشاده و بر بعضى ديگر تنگ مى‏گيرد:
خداوند روزى خود را بر هر كه بخواهد گشايش مى‏دهد يا تنگ و فروبسته مى‏دارد؛(36)
بى‏گمان پروردگارت درهاى روزى را بر هر كس كه بخواهد مى‏گشايد و فرومى‏بندد.(37)
خداست كه هركه را بخواهد عزت مى‏دهد:
هر كس عزت مى‏خواهد (بداند كه) هرچه عزت است نزد خداوند است.(38)
خداست كه هر كس را بخواهد خوار مى‏گرداند:
و هر كس را كه خواهى خوار مى‏كنى.(39)
خداست كه هر كه را بخواهد فرمانروايى مى‏بخشد و از هر كه بخواهد فرمانروايى را سلب مى‏كند:
بگو: خداوندا ، اى فرمانرواى هستى ، به هر كه بخواهى فرمانروايى مى‏بخشى و از هر كس كه خواهى فرمانروايى باز ستانى.(40)
و هم اوست كه در دل هر كس بخواهد، نور هدايت را قرار مى‏دهد و از قلب هر كه بخواهد، نور هدايت را پنهان مى‏كند:
بهره‏اى دو چندان از رحمت خويش بر شما ارزانى دارد و براى شما نورى قرار دهد تا با آن (به درستى) راه رويد؛(41)
و هر كس كه خداوند برايش نورى مقرر نداشته باشد ، نورى ندارد.(42)
البته هر كدام از اين تدابير ، دليل خاص خود را دارد. اگر خداوند گروهى را يارى مى‏رساند، اين كار سببى در اعمال و زندگى خود آن گروه دارد و اگر گروهى را به شكست خوردن وا مى‏نهد، آن هم به سبب اعمال و كارهاى خود آنان است؛ اگر روزىِ قومى را گشاده مى‏گرداند يا روزى را بر ايشان تنگ مى‏گيرد، باز به جهت سببى در اعمال خود آنان است؛ و اگر نور هدايت را از قلب عده‏اى از بندگانش باز مى‏ستاند، همه دلايل و اسباب خاصى از اعمال خود آنان دارد و به هيچ وجه از روى بى‏توجهى به امور بندگان نيست؛ كه خداوند از چنين صفتى منزه است:
خداوند در سرنوشت هيچ گروهى تغييرى ايجاد نمى‏كند مگر اينكه خود آنان به تغيير دادن اوضاع خود بپردازند؛(43)
و اگر اهل شهرها ايمان آورده، تقوا پيشه كرده بودند، بر آنها درهاى بركات آسمان و زمين را مى‏گشوديم، ولى (آيات و پيامهاى ما را) دروغ انگاشتند، آن‏گاه به خاطر كار و كردارشان ايشان را فروگرفتيم.(44)
اگر آدمى اين حقيقت را درك كند و دست خدا را در سخت و آسان زندگى خود ببيند و بداند كه از تدبير الهى بى‏نياز نيست، هميشه تمام امور زندگى خود را به خدا واگذار مى‏كند. از امام صادق(علیه السّلام) روايت شده است:
از خدا توفيق بخواهيد؛ كه موسى در طلب شعله‏اى از آتش برآمد، ولى خداوند به او نبوت داد.(45)

تفويض
 

تفويض در فرهنگ دينى ما اين است كه انسان تمام امور خود را به خدا واگذار كند و براى خود هيچ نقش و اثرى نبيند و بداند كه سلطنتِ همه هستى از آن خداوند است؛ امرْ امر او و تدبيرْ تدبير او و هر جنبش و آرامشى در اين پهنه حيات با دستور و اجازه اوست.
تفويض، غير از توكل است. در توكلْ بنده خدا در آنچه خود مى‏خواهد و در عرصه‏هاى مختلف زندگى با آن روبه‏رو مى‏شود و نيز در تدبير امر خود، خداوند را وكيل خود مى‏كند؛ زيرا:
خداوند ما را بس است و او بهترين وكيل است.(46)
ولى تفويض، چنان‏كه عارف نامى، خواجه عبداللّه انصارى گفته است، معنايى لطيف‏تر و گسترده‏تر از توكل دارد؛ زيرا در تفويضْ بنده به جهت اعتمادى كه به خداى خود دارد، براى خود هيچ توان و سلطه و تدبيرى نمى‏بيند و همه كارها را يكسره به خدا واگذار مى‏كند.
علامه طباطبايى مى‏گويد:
تفويض اين است كه بنده امورى را كه به او نسبت داده مى‏شود، به خدا برگرداند و در اين صورتْ حال كسى را دارد كه هيچ كاره است و در هيچ كارى به او مراجعه نمى‏شود، و توكل اين است كه بنده، خداى خود را در تصرفاتش وكيل قرار دهد.
تسليم اين است كه تمام آنچه را كه خداى سبحان از وى و براى وى مى‏خواهد، از جان و دل پذيرا بوده، اطاعت محض داشته باشد…كه اينها سه مرحله از مراحل بندگى است كه هر كدام از ديگرى دقيق‏تر است؛ دقيق‏تر از توكلْ تفويض است و دقيق‏تر از آن دو تسليم.(47)
در وكيل كردن خدا، بنده خود را غايب مى‏بيند و خدا را به جاى خود قرار مى‏دهد، ولى در تفويضْ بنده وجود ندارد تا حاضر يا غايب باشد، و غير از اراده و تدبير سلطنت و توانايى او چيزى نمى‏بيند؛ پس همه چيز را به او برگشت مى‏دهد؛ چنان‏كه مؤمن آل فرعون در حال دعوت قوم خود به سوى خداوند و تفويض همه امور خود به او گفته است:
و كارم را به خداوند واگذار مى‏كنم؛ چرا كه او به احوال بندگان بيناست.(48)
امّا تسليمْ پذيرش محض اراده خدا در هر سختى و آسايشى است. مفهوم تسليم لطيف‏تر و گسترده‏تر از معناى تفويض است.
چنين دركى از رابطه تكوينى ميان بنده و خالق، حالت نفسانى عميقى را به دنبال دارد كه همان برگرداندن همه امور به اراده و خواست و حكمت خداوند است. در اين حال، آدمى هيچ دلبستگى، دو دلى، ناراحتى و اضطرابى از مصايب و مشكلات و ابتلائات روزگار احساس نمى‏كند؛ زيرا هستى او در دست قدرت سلطانى است كه از هر مهربانى مهربان‏تر و به بندگان خود بينا، حكيم و رئوف است:
همانا خداوند به بندگان خود بيناست.
سخن ما بدين معنا نيست كه انسان فاقد اراده و اختيار است و در نتيجه مسئوليتى در قبال كارهاى خود ندارد؛ چنان‏كه به معناى اين هم نيست كه آدمى اراده و اختيار و تلاش و حركت خود را در جهت مصالح دنيوى و اخروى كاملاً كنار گذارد. اين هر دو اشتباهى است كه از عدم تفكيك دقيق حد و مرز بخشهاى مختلف اين معارف و حقايق از يكديگر ناشى مى‏شود.
خداوند انسان را موجودى با اراده و اختيار و درك آفريده است. اين مسئله بديهى است و شكى در آن نيست و هر كس قرآن را با دقت بخواند، اين نكته بديهى را در خواهد يافت. بر انسان است كه اراده و اختيار و درك خود را در راه صلاح دنيا و آخرت خود به كار بندد كه:
و براى انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است.(49)
قرآن به اين دو نكته تصريح مى‏كند، امّا از جمله چيزهايى كه نمى‏توان در آن شك كرد اين است كه زندگى انسان به رغم همه درك و اراده و حركت و تلاش او، دستخوش پيشامدهاى خوش و ناخوش است ،كه هر انسانى به ناچار با آن روبه‏رو مى‏شود و در اين مورد، نيكوكار يا زشت‏كردار با هم يكسانند. اينجاست كه تفويض معنا مى‏يابد. در اين حال، انسان بايد خود را به خواست و حكمت خداوند واگذارد و زندگى خود را به او تفويض كند و بداند كه در دست قدرت خداوند سلطان و بينا و حكيم و ارحم الراحمين است و دستى كه در امتحانات و بلايا قلب وى را مى‏فشارد، همان دست ارحم الراحمين يا مهربان‏ترين مهربانان است. اگر بنده بداند، كه همه توان و قوت و صاحب اختيارى او در امتداد قدرت و صاحب اختيارى خداوند است و او بنده مملوكى بيش نيست و بى‏اجازه خدا هيچ كارى از وى برنمى‏آيد، تسليم امر خدا مى‏شود و به قضا و قدر خداوندى اطمينان پيدا مى‏كند. اين معنا در دعاهايى كه از اهل بيت(علیهم السّلام) رسيده است، بسيار يافت مى‏شود:
خداوندا، مرا به قسمت مقدر خود خشنود كن و در همه حال متواضعم گردان.
خداوندا، مرا به قَدَر خود مطمئن و از قضاى خود خشنود گردان.
معناى تفويض اين نيست كه اگر موج دريا كسى را به دل آبهاى دريا كشيد، براى نجات خود تلاش نكند، فرياد نزند، كمك نخواهد و به درگاه خدا دعا نكند؛ بلكه معناى تفويض اين است كه بداند اين سعى و تلاش و دعا و فرياد و كمك خواستن او، در امتداد قدرت خداوند است و اوست كه اگر بخواهد نجاتش مى‏دهد و اگر اراده كند، موج دريا او را خواهد بلعيد؛ اگر بخواهد نجاتش دهد، صداى فريادش را به گوش مردم مى‏رساند تا به نجاتش بشتابند و اگر نخواهد، فريادش را به گوش كسى نمى‏رساند تا به كمك او نيايند. معناى تفويض اين است كه نجات يافتن يا غرق شدن چنين كسى به دست خداست و خداوند در هر حالْ – او را نجات بدهد يا غرق كند – حكيم، بخشنده و بيناى به بندگان صالح خويش است. در اين وقت است كه آدمى به تلاش و دعا و فرياد مى‏پردازد؛ اگر خداوند نجاتش داد، حمد و شكر او را به جاى مى‏آورد و اگر تدبير خدا در غرق شدن و هلاكت او بود، در حالى كه به بصير بالعباد و ارحم الراحمين بودن خدا و حكيم و بينا بودن او اطمينان دارد، تسليم خواست و قضا و قدر خداوندى مى‏شود. اين، همان تفويض است و درك اين حقيقت و تشخيص مرز بين اين معارف و حقايق، از لطافتها و شفافيتهاى قرآن و معارف آن است.
البته اين نكته را بايد اضافه كنيم كه تمام اين مسائل در امور غير ارادى است كه عمل آنها به عهده انسان نيست و در قبال آنها مسئوليتى ندارد؛ ولى در مواردى كه خداوند او را مسئول قرار داده و امور را منوط به اراده و عمل او نموده است، بديهى است كه خودْ مسئول عمل خويش است:
خداوند در سرنوشت هيچ گروهى تغييرى ايجاد نمى‏كند، مگر اينكه خود آنان به تغيير دادن اوضاع خود بپردازند.(50)
ادامه دارد …

پی نوشت ها :
 

24. سوره نور، آيه 40: من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.
25. سوره آل عمران، آيه 126: و ما النصر الا من عندالله.
26. سوره انفال، آيه 60: واعدوا لهم ما استطعتم من قوة.
27. سوره بقره، آيه 107: الم تعلم ان الله له ملك السماوات والارض.
28. سوره آل عمران، آيه 26: قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء.
29. همان، آيه 189: و لله ملك السماوات والارض والله على كل شى‏ء قدير.
30. سوره مائده، آيه 18: و لله ملك السماوات والارض و ما بينهما و اليه المصير.
31. سوره حديد، آيه 3 .
32. سوره توبه، آيه 38 .
33. سوره آل عمران، آيه 126 .
34. همان، آيه 160 .
35. سوره هود، آيه 6 .
36. سوره رعد، آيه 26 .
37. سوره اسراء، آيه 30 .
38. سوره فاطر، آيه 10.
39. سوره آل عمران، آيه 26 .
40. همان‏
41. سوره حديد، آيه 28 .
42. سوره نور، آيه 40 .
43. سوره رعد، آيه 11 .
44. سوره اعراف، آيه 96 .
45. نقل به مضمون.
46. سوره آل عمران، آيه 173 .
47. الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 353 .
48. سوره غافر، آيه 44 .
49. سوره نجم، آيه 39.
50. سوره رعد، آيه 11.
 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد