نگاهى به سيره امام صادق عليه السلام
نگاهى به سيره امام صادق عليه السلام
1- كار و تلاش و دستگيرى از مستمندان
امام صادق(عليه السلام) نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش مىكرد، بلكهخود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و… در روزهاى داغتابستان، در مزرعهاش كار مىكرد. يكى از ياران حضرت مىگويد: آنحضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن برتن و بيل در دست، باغ را آبيارى مىكرد و عرق از سر و صورتش مىريخت، گفتم: اجازه دهيد من كار كنم. فرمود: من كسى را دارم كه اين كارها را بكند ولى دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزى حلال از گرمى آفتابآزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پى روزى حلال هستم. (1)
حضرت در تجارت نيز چنين بود و بر رضايت خداوند تاكيد داشت. لذا وقتى كار پرداز او كه با سرمايه امام براى تجارت به مصر رفت و با سودى كلان برگشت، امام از او پرسيد: اين همه سود را چگونه به دست آوردهاى؟ او گفت: چون مردم نيازمند كالاى ما بودند، ماهم به قيمت گزاف فروختيم. امام فرمود: سبحان الله!
عليه مسلمانان همپيمان شديد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود نفروشيد! امام اصل سرمايه را برداشت و سودش را نپذيرفت و فرمود: اى مصادف! چكاچك شمشيرها از كسب روزى حلال آسانتر است. (2)
حقيقت اين است كه امام(عليه السلام) درنهايت علاقه به كار و تلاش، هرگز فريفته درخشش درهم و دينار نمىشد و مىدانست كه بهترين كار از نظر خداوند تقسيم دارايى خود با نيازمندان است، حقيقتى كه ما هرگز از عمق جان بدان ايمان عملى نداشته و نداريم. امام خود درباره باغش مىفرمود: وقتى خرماها مىرسد، مىگويم ديوارها رابشكافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنين مىگويم ده ظرف خرما كه بر سرهريك ده نفر بتوانند بنشينند، آماده سازند تاوقتى ده نفر خوردند، ده نفر ديگر بيايند و هريك، يك مد خرما بخورند. آنگاه مىخواهم براى تمام همسايگان باغ (پيرمرد، پيرزن، مريض، كودك و هركس ديگر كه توان آمدن به باغ را نداشته،) يك مدخرما ببرند. پس مزد باغبان و كارگران و… را مىدهم و باقىمانده محصول را به مدينه آورده بين نيازمندان تقسيم مىكنم و دست آخر از محصول چهار هزار دينارى، چهارصد درهم برايم مىماند. (3)
2- ساده زيستى و همرنگى با مردم
امام همانند مردم معمولى لباس مىپوشيد و در زندگى رعايت اقتصاد را مىكرد. مىفرمود: بهترين لباس در هر زمان، لباس معمول همانزمان است. لذا (4) گاه لباس نو و گاه لباس وصله دار بر تن مىكرد. لذا وقتى سفيان ثورى به وى اعتراض مىكرد كه: پدرت على لباسى چنين گرانبهاى نمىپوشيد، فرمود: زمان على(عليه السلام) زمان فقر و اكنون زمان غنا و فراوانى است و پوشيدن آن لباس در اين زمان، لباس شهرت است و حرام… پس آستين خود را بالا زد و لباس زير راكه خشن بود، نشان داد و فرمود: لباس زير را براى خدا و لباس نورا براى شما پوشيدهام. (5)
با اين همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمىداد، امتيازى براى وى و خانوادهاش در نظر گرفته شود. و اين ويژگى هنگام بروز بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى بيشتر بروز مىيافت. از جمله در سالى كه گندم در مدينه ناياب شد، دستور داد گندمهاى موجود در خانه را بفروشند و از همان ، نان مخلوط از آرد جو وگندم كه خوراك بقيه مردم بود، تهيه كنند و فرمود: « فان اللهيعلم انى واجدان اطعمهم الحنطه على وجهها و لكنىاحب ان يرانى الله قد احسنت تقدير المعيشه. » (6)
خدا مىداند كه مىتوانم به بهترين صورت نان گندم خانوادهام را تهيه كنم; اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ريزى صحيحزندگى ببيند.
3- شجاعت
امام صادق(عليه السلام) در برابر ستمگران از هر طايفه و رتبهاى به سختى مىايستاد و اين شهامت را داشت كه سخن حق را به زبان آورد و اقدام حق طلبانه را انجام دهد، هرچند با عكس العمل تندى رو به رو شود. لذا وقتى منصور از او پرسيد: چرا خداوند مگس را خلقكرد؟ فرمود: تا جباران را خوار كند. و به اين ترتيب منصور را متوجه قدرت الهى كرد. (7) و آنگاه كه فرماندار مدينه در حضوربنى هاشم در خطبههاى نماز به على(عليه السلام) دشنام داد، امام چنانپاسخى كوبنده داد كه فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوىخانهاش راهى شد. (8)
4- همزيستى و مدارا با مسلمانان
امام صادق(عليه السلام) شيعيان را به همزيستى با اهل سنت دعوت مىكرد تابه اين طريق هم شيعيان از جامعه اكثريت منزوى نشوند و هم بتواناحكام و اصول شيعى را با ملاطفتبه آنان منتقل كرد. از اين روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار مىشد، اما اين سهل گرفتنهرگز به معناى زيرپاى گذاشتن اصول نبود و آن جا كه مسئله اصولىدر ميان بود، حضرت هرگز تسليم نمىشد. از جمله در يكى از سفرها،امام صادق(عليه السلام) به حيره (ميان كوفه و بصره) آمد. در آنجا منصور دوانيقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود.
امام نيز ناگزير در آن مجلس حاضر شد. وقتى كه سفره غذا انداختند، هنگام صرف غذا، يكى از حاضران آب خواست ولى به جاىآن، شراب آوردند، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بىدرنگ برخاست و مجلس را ترك كرد و فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «ملعون من جلس على مائده يشرب عليها الخمر.» (9)
ملعون است كسى كه دركنار سفرهاى بنشيند كه در آن سفره شرابنوشيده شود.
امام حتى در مجالس عمومى خليفه نيز حاضر نمىشد; زيرا حكومت راغاصب مىدانست و حاضر نبود با پاى خود بدان جا برود، زيرا بااين كار از ناحق بودن آنان، چشم پوشى مىشد و تنها زمانى كهاجبار بود به خاطر مصالح اهم به آنجا مىرفت; لذا منصور ضمننامهاى به وى نوشت: چرا تو به اطراف ما مانند ساير مردم نمىآيى؟ امام در پاسخ نوشت: نزد ما چيزى نيست كه به خاطر آن ازتو بترسيم و بياييم، نزد تو در مورد آخرتت چيزى نيست كه به آناميدوار باشيم. تو نعمتى ندارى كه بياييم و به خاطر آن به توتبريك بگوييم و آنچه كه اكنون دارى آن را بلا و عذاب نمىدانى تابياييم و تسليت بگوييم. منصور نوشت: بيا تا ما را نصيحت كنى.
امام نيز نوشت: كسى كه آخرت را بخواهد، با تو همنشين نمىشود وكسى كه دنيا را بخواهد، به خاطر دنياى خود تو را نصيحت نمىكند. (10)
5- علم امام صادق(عليه السلام) و اقدامات وى
آنچه به دوره امامتحضرت امام صادق(عليه السلام) ويژگى خاصى بخشيده،استفاده از علم بىكران امامت، تربيت دانش طلبان و بنيان گذارىفكرى و علمى مذهب تشيع است. در اين باره چهار موضوع قابل توجهاست:
الف- دانش امام.
ب- ويژگىهاى عصر آن حضرت كه منجر به حركت علمى و پايه ريزىنهضت علمى شد.
ج- اولويتها در نهضت علمى.
د- شيوهها و اهداف و نتايج اين نهضت علمى.
الف- دانش امام
شيخ مفيد مىنويسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل كردهاند كه بهتمام شهرها منتشر شده و كران تا كران جهان را فرا گرفته است واز احدى از علماى اهلبيت عليهم السلام اين مقدار احاديث نقلنشده استبه اين اندازه كه از آن حضرت نقل شده. اصحاب حديث،راويان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عددشانبه چهار هزارتن رسيده و آن قدر نشانههاى آشكار بر امامت آنحضرت ظاهر شده كه دلها را روشن و زبان مخالفان را از ايرادشبهه لال كرده است. (11)
سيد مؤمن شافعى نيز مىنويسد: مناقب آن حضرت بسيار است تا آنجاكه شمارشگر حساب ناتوان است از آن. (12)
ابوحنيفه مىگفت: من هرگز فقيهتر از جعفربن محمد نديدهام و اوحتما داناترين امت اسلامى است. (13)
حسن بن زياد مىگويد: از ابوحنيفه پرسيدم: به نظر تو چه كسى درفقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد. روزى منصور دوانيقى به منگفت: مردم توجه زيادى به جعفربن محمد پيدا كردهاند و سيل جمعيتبه سوى او سرازير شده است. پرسشهايى دشوار آماده كن و پاسخهايش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بيفتد. من چهل مسئله دشوارآماده كردم. هنگامى كه وارد مجلس شدم، ديدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من يك يك سؤال مىكردم و حضرت در جواب مىفرمود: در مورد اين مسئله، نظر شما چنين و اهل مدينه چنان است و فتواى خود را نيز مىگفتند كه گاه موافق و گاه مخالف ما بود. (14)
ب- ويژگىهاى عصر آن حضرت
عصر امام صادق(عليه السلام) همزمان با دو حكومتمروانى و عباسى بود كه انواع تضييقها و فشارها بر آن حضرت وارد مىشد، بارها او رابدون آن كه جرمى مرتكب شود، به تبعيد مىبردند. ازجمله يكبار بههمراه پدرش به شام و بار ديگر در عصر عباسى به عراق رفت. يكباردر زمان سفاح به حيره و چند بار در زمان منصور به حيره، كوفه وبغداد رفت.
با اين بيان، اين تحليل كه حكومتگران به دليل نزاعهاى خود، فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در يك فضاى آرام به تاسيسنهضت علمى پرداخت، به صورت مطلق پذيرفتنى نيست، بلكه امام باوجود آزارهاى موسمى اموى و عباسى از هرنوع فرصتى استفاده مىكرد تا نهضت علمى خود را به راه اندازد و دليل عمده رويكرد حضرت،بسته بودن راههاى ديگر بود. چنان چه امام از ناچارى عمدا رو به تقيه مىآورد. زيرا خلفا در صدد بودند با كوچكترين بهانهاى حضرترا از سر راه خود بردارند. لذا منصور مىگفت: «هذا الشجى معترضفى الحلق»; جعفربن محمد مثل استخوانى در گلو است كه نه مىتوان فرو برد و نه مىتوان بيرون افكند. برهمين اساس خلفا در صددبودند و لو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهايت شهيدكنند. حكايت زير دليل اين مدعى است:
جعفربن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهلبيت عليهم السلام به صفوان بن يحيى گفت: آيا مىدانى با اين كه در ميان خاندان ماهيچ نام و اثرى از شيعه نبود من چگونه شيعه شدم؟… منصور دوانيقى روزى به پدرم محمدبن اشعث گفت: اى محمد! يك نفر مرد دانشمند و با هوش براى من پيدا كن كه ماموريت خطيرى به اوبتوانم واگذار كنم. پدرم ابن مهاجر (دايى مرا) معرفى كرد.
منصور به او گفت: اين پول را بگير و به مدينه نزد عبدالله بنحسن وجماعتى از خاندان او از جمله جعفربن محمد (امام صادق(ع» برو و به هريك مقدارى پول بده و بگو: من مردى غريب از اهلخراسان هستم كه گروهى از شيعيان شما درخراسان اين پول را دادهاند كه به شما بدهم مشروط بر اين كه چنين و چنان (قيامعليه حكومت) كنيد و ما از شما پشتيبانى مىكنيم. وقتى پول راگرفتند، بگو: چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسيد بنويسيد و به من بدهيد. ابن مهاجر به مدينه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصور به ابن مهاجر گفت: تعريف كن چه خبر؟ ابن مهاجر گفت: پولها را به مدينه بردم و به هريك از خاندان مبلغى دادم و قبض رسيد ازدستخط خودشان گرفتم غير از جعفربن محمد (امام صادق(ع» كه منسراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول نماز بود. پشتسرش نشستم اوتند نمازش را به پايان برد و بىآن كه من سخنى بگويم به من گفت: اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب نده كه آنها سابقهنزديكى با دولتبنى مروان دارند و همه (براثر ظلم) نيازمندند.
من پرسيدم: منظورتان چيست؟ آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد وآنچه بين من و تو بود، بازگفت. مثل اين كه او سوميننفر ما بود.
منصور گفت:
«يابن مهاجر اعلم انه ليس من اهلبيت نبوهالا وفيه محدث و انجعفر بن محمد محدثنا»
اى پسر مهاجر، بدان كه هيچ خاندان نبوتى نيست مگر اين كه درميان آنها محدثى (فرشتهاى از طرف خدا كه با او تماس دارد واخبار را به او خبر مىدهد.) هست و محدث خاندان ما جعفربنمحمد(ع) است.
فرزند محمدبن اشعث مىگويد: پدرم گفت: همين (اقرار دشمن) باعثشد كه ما به تشيع روى آوريم. (15)
آرى اين همه نشان از اختناق و فشارى دارد كه مانع از هر نوعاقدام عليه حكومت وقت مىشد، لذا امام به سوى تنها راه ممكن كههمان ادامه مسير پدر بزرگوارش امام باقر(عليه السلام) بود، روى آورد و ازدر دانش و علم وارد شد.
ج- اولويتها در نهضت علمى
حال بايد توضيح داد كه دراين مسير حضرت چه چيزى محتواى ايننهضت علمى را تعيين مىكرد؟
حقيقت اين است كه جريان نفاق، خطرناكترين انحرافى است كه اززمان پيامبراكرم(ص) شروع شده و در آيات مختلفى بدان اشاره شدهاست، مانند آيات7 و 8 سوره منافقين. اين حركت هرچند در زمانپيامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز يابد، اما از اولين لحظاترحلت، تمام هجمههاى منافقان به يكباره بر سر اهلبيت عليهمالسلام فرو ريخت. لذا مرحوم علامه طباطبايى مىنويسد:
هنگامى كه خلافت از اهلبيت عليهم السلام گرفته شد، مردم روى اينجريان از آنها روى گردان شدند و اهلبيت عليهم السلام در رديفاشخاص عادى بلكه به خاطر سياست دولت وقت، مطرود از جامعهشناخته شدند و در نتيجه مسلمانها از اهلبيت عليهم السلام دورافتادند و از تربيت علمى و عملى آنان محروم شدند. البته امويانبه اين هم بسنده نكردند و با نصب علماى سفارشى خود، كوشيدند ازمطرح شدن ائمهاطهار عليهم السلام از اين طريق نيز جلوگيرى كنند.چنانچه معاويه رسما اعلام كرد: كسى كه علم و دانش قرآن نزداوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلام شد: كسى جزعطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجيع فتوا دهد،از سوى ديگر مردم از تفسير قرآن نيز چون علم اهلبيت عليهمالسلام محروم ماندند با داستانهاى يهود و نصارى آميخته شد ونوعى فرهنگ التقاطى در گذر ايام شكل گرفت. رفته رفته كهقيامهاى شيعى اوج گرفت و گاه فضاهاى سياسى به دلايلى باز شد، دونظريه قيام مسلحانه و نهضت فرهنگى در اذهان مطرح شد. چونقيامهاى مسلحانه به دليل اقتدار حكام اموى و عباسى عموما باشكست رو به رو مىشد، نهضت امام صادق(ع) به سوى حركتى علمىمىتوانستسوق پيدا كند تا از اين گذر علاوه بر پايان دادن بهركود و سكوت مرگبار فرهنگى، اختلاط و التقاط مذهبى و دينى وفرهنگى نيز زدوده شود. لذا اولويت در نهضت امام بر ترويج وشكوفايى فرهنگ دينى و مذهبى و پاسخگويى به شبهات و رفع التقاطشكل گرفت.
د- شيوهها و اهداف نهضت علمى و فرهنگى
1- تربيت راويان
از گذر ممنوعيت نقل احاديث در مدت زمان طولانى توسط حكام اموى،احساس نياز شديد به نقل روايات و سخن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ،اميرمومنان(عليه السلام) ، امام(عليه السلام) را وامىداشتبه تربيت راويان در ابعادمختلف آن روى آورد. لذا اينك از آن امام در هر زمينهاى روايتوجود دارد و اين است راز ناميده شدن مذهب به «جعفرى».
آرى، راويان با فراگرفتن هزاران حديث درعلومى چون تفسير، فقه،تاريخ، مواعظ، اخلاق، كلام، طب، شيمى و… سدى در برابر انحرافاتايجاد كردند. امام صادق(عليه السلام) مىفرمود: ابان بن تغلب سى هزار حديثاز من روايت كرده است. پس آن ها را از من روايت كنيد. (16)
محمدبن مسلم هم شانزده هزار حديث از حضرت فرا گرفت. (17) و حسنبن علىوشا مىگفت: من در مسجد كوفه نه صد شيخ را ديدم كه همهمىگفتند: جعفربن محمد برايم چنين گفت. (18)
اين حجم گسترده از راويان در واقع، كمبود روايت از منبعبىپايان امامت را در طى دورههاى مختلف توانست جبران كند و ازاين حيث امام به موفقيت لازم دستيافت.
آرى، روايت از اين امام منحصر به شيعه نشد و اهل سنت نيزروايات فراوانى در كتب خود آوردند. ابن عقده و شيخ طوسى دركتاب رجال و محقق حلى در المعتبر و ديگران آمارى دادهاند كهمجموعا راويان از امام به چهار هزار نفر مىرسند و اكثر اصولاربعماءئه از امام صادق(ع) است و همچنين اصول چهارصدگانه اساسىكتب اربعه شيعه (كافى، من لايحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار)را تشكيل دادند.
2- تربيت مبلغان و مناظره كنندگان
علاوه بر ايجاد خزائن اطلاعات (راويان) كه منابع خبرى موثق تلقىمىشدند، حضرت به ايجاد شبكهاى از شاگردان ويژه همت گمارد تا بهدومين هدف خود يعنى زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند و شبهاترا از چهره دين بزدايند. هشام بن حكم، هشام بن سالم، قيس، مؤمنالطاق، محمدبن نعمان، حمران بن اعين و… از اين دستشاگردانمبلغ هستند. براى نمونه، مناظرهاى از صدها مناظره را با هممىخوانيم:
هشام بن سالم مىگويد: در محضر امام صادق(عليه السلام) بوديم كه مردى ازشاميان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسيد: چه مىخواهى؟
گفت: به من گفتهاند شما داناترين مردم هستيد، مىخواهم چند سؤالبكنم. امام پرسيد: درباره چه چيز؟
گفت: در قرآن، از حروف مقطعه و از سكون و رفع و نصب و جر آن.
امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. او گفت: من مىخواهم باخودتان سخن بگويم. امام فرمود: اگر بر او پيروز شدى، بر منغلبه كردهاى! مرد شامى آن قدر از حمران سؤال كرد و جواب شنيدكه خود خسته شد و درجواب امام كه: خوب چه شد؟ گفت: مرد توانايىاست. هرچه پرسيدم، جواب داد. آنگاه به توصيه امام حمران سوالىپرسيد و مرد شامى در جواب آن درمانده شد. آنگاه خطاب به حضرتگفت: در نحو و ادبيات مىخواهم با شما سخن بگويم. حضرت از ابانخواستبا او بحث كند و باز آن مرد ناتوان شد. تقاضاى مباحثه درفقه كرد كه امام زرارهبناعين را به وى معرفى كرد. در علم كلام، مؤمن الطاق، در استطاعت، حمزهبن محمد، در توحيد، هشام بن سالمو در امامت، هشام بن حكم را معرفى كردند و او مغلوب همه شد.
امام چنان خنديد كه دندان هايش معلوم شد. مرد شامى گفت: گوياخواستى به من بفهمانى در ميان شيعيانت چنين مردمى هستند. امامپاسخ داد. بلى! و در نهايت او نيز در جرگه شيعيان داخل شد. (19)
3- برخورد با انحرافات ويژه
امام علاوه بر آن دو حركت اصولى، براى رفع انحرافات ويژه نيزمىكوشيد، مانند آنچه از مرام ابوحنيفه در عراق گريبان شيعيانرا گرفته بود، يعنى مذهب قياس.
چون در عراق تعداد زيادى از شيعيان نيز زندگى مىكردند و باسنىها از حيث فرهنگى و اجتماعى تا حدودى در آميخته بودند، لذااحتمال تاثير پذيرى از قياس وجود داشت. يعنى يك آفت درونى كهمىتوانستشيعيان را تهديدكند، لذا امام در محو مبانى مذهب قياسو استحسان تلاش كرد.
مبارزه با برداشتهاى جاهلانه و قرائتهاى سليقهاى از دين نيز درمكتب امام جايگاه ويژهاى داشت و حضرت علاوه بر حركت كلى و مسيراصلى، به صورت موردى با اين انحرافات مبارزه مىكرد. از جمله آنها حكايت معروفى است كه باهم مىخوانيم:
حضرت مردى را ديد كه قيافهاى جذاب داشت و نزد مردم به تقوامشهور بود. او دو عدد نان از دكان نانوايى دزديد و به سرعت زيرجامهاش مخفى كرد و بعد هم دو عدد انار از ميوه فروشى سرقت كردو به راه افتاد. وقتى به مريضى مستمند رسيد، آنها را به اوداد. امام صادق(ع) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه مىكنى؟ اوپاسخ داد: دو عدد نان و دو عدد انار برداشتم. پس چهار خطا كردمو خدا مىفرمايد: (من جاء بالسيئه فلا يجزى الامثلها); هركس كاربدى بكند كيفر نمىبيند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف ديگر چون خدا مىفرمايد: (من جاء بالحسنه فله عشرامثالها); هركس يك كار نيك انجام دهد، برايش ده برابر ثوابهست. و من چون آن چهار چيز (دو نان و دو انار) را به فقيردادم، پس چهل حسنه دارم كه اگر چهار گناه از آن كم كنم،36حسنه برايم مىماند!
امام در برابر اين برداشت و قرائت ناصواب كه بر عدم درك واحاطه كامل به مبانى فهم آيات بنا شده بود، پاسخ داد كه (انمايتقبل الله من المتقين); خداوند كار نيك را از متقين قبولدارد. يعنى اگر اصل عمل نامشروع شد، ثوابى بر آن نمىتواندمترتب باشد.
آرى، دورى از منبع وحى و اخبار اهلبيت رسالت، سبب شد مردانىپاى به عرصه گذارند و ادعاى فضل كنند كه هرگز مبانى فكرى قرآنو دين را به خوبى نفهميدهاند و از اين روى همواره، خود وپيروانشان را به راه خطا رهنمون مىشوند. (20)
پي نوشت ها :
1- بحارالانوار، ج47، ص56.
2- همان، ص59; «سبحان الله تحلفون على قوم الا تبيعونهم الابربح الدينار دينارا… ثم قال: يا مصادف! مجالدهالسيوف اهونمن طلب الحلال.»
3- وسايل الشيعه، ج16، ص 488.
4- بحارالانوار، ج47، ص 54.
5- اعيان الشيعه، ج 1، ص 660.
6- همان، ص59.
7- تهذيب الكمال، ج 5، ص 92، (يا ابا عبدالله لم خلق اللهالذباب، فقال: ليذل به الجبابره) 8- وسايل الشيعه، ج16، ص423.
9- فروع كافى، ج6، ص 268.
10- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 438.
11- ارشاد مفيد، ص 254.
12- منتهى الامال، ج 2، ص139.
13- الامام الصادق و ابوزهره، ص 224; جامع المسانيد، ص 222.
14- منتهى الامال، ج 2، ص 140.
15- اصول كافى، ج 1، ص 475.
16- رجال نجاشى، ج 1، ص 78 و79; معجم رجال الحديث، ج 1، ش 28.
17- رجال كشى، ج 1، ص386.
18- همان، ص 138 و139.
19- بحارالانوار، ج47، ص 408.
20- وسايل الشيعه، ج 2، ص57.
ارسالي از طرف کاربر محترم : mmmsdl
/ك