نگاهي به تفسيرهاي كلامي ابن ابي الحديد از نهج البلاغه (2)
نگاهي به تفسيرهاي كلامي ابن ابي الحديد از نهج البلاغه (2)
مقدمه
چنانچه در قسمت قبل اشاره شد، اين سلسله نوشتار در صدد تبيين و تحليل آراء كلامي ابن ابي الحديد در شرح وي بر فرمايشات گهربار اميرالمؤمنين (ع)در نهج البلاغه است كه طي اولين نوشتار در شماره نخست فصلنامه نهج البلاغه به بررسي و نقد و نظر پيرامون نظريه اين شارح بزرگ در بحث «لزوم و ضرورت وجود حجت در هر زمان»پرداخته شده و اينك برآنيم قطعه اي ديگر از شرح وي كه درباره كلمات آن حضرت (ع)پيرامون جايگاه و منزلت عترت پيامبر (ع)است بپردازيم و از روح مطهر و قدسي آن بزرگوار عاجزانه طلب داريم كه توفيق درك صحيح و مستقيم آن سخنان گهربار را بر ما ارزاني داشته و از ظلمات جهل و كژفهمي با عنايت خاصه اش ما را رهائي بخشيده و به سراي امن و آرام حق و حقيقت رهنمون شود كه انه ولي النعم.
***
اميرالمؤمنين علي عليه السلام در خطبه ي دوم در وصف اهل بيت چنين مي فرمايد:
«لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّد (ص) مِنْ هذِهِ الاُمَّهٍ اَحَد و لا يُسَّوي بِهِمْ مَن جَرَت نِعْمَتُهُم عَلَيْهِ اَبَداً هُمْ اَساسُ الدَّينِ و عِمادُ اليَقينِ. اِلَيْهُمْ يَفِيءُ الْغالِي وَ بِهِم يَلْحِقُ التالي. وَ لَهُمْ خَصائِصُ حقِّ الوِلايهِ وَ فيهمُ الوَصِيَّهُ و الوِراثَهُ الآن اذ رجع الحق الي اهله و نقل الي منتقله».
كسي از اين امت را همسنگ و همزيّ آل پيامبر (ص) نتوان ديد و نيز خوشه چين خرمن اهل بيت با آنان برابر نيست. دودمان پيامبر سنگ بناي و پشتوانه ي يقين اند. تندروان به ميزان آنان بازگردند و كندروان سرانجام خود را به آنجا رسانند كه راهي جز آن نيابند. ويژگي هاي رهبري از آن اهل بيت است و وصيت پيامبر درباره ي آنان، و ميراث آنحضرت مخصوص ايشان است.
نگارنده ي سخنان شارح محترم، در بسط اين بخش از سخنان اميرمؤمنان (ع) را در دو مرحله مورد بررسي قرار مي دهد.
مرحله اول:
در توضيح اين سخن كه چرا نمي توان احدي را با آل محمد (ص) قياس كرد
ابن ابي الحديد در شرح اين كلام امام علي(ع) كه مي فرمايد:
«لا يقاس بآل محمد. من هذه الامهِ احد و …».
دو وجه را احتمال مي دهد.
در بيان وجه اول چنين مي نويسد:
ترديدي نيست كه شخص منعم (نعمت دهنده) برتر و والاتر است از شخص منعَم عليه (كسي كه نعمت بر او ارزاني شده است)، و بديهي است كه نزديكان و خويشان پيامبر (ص) از بني هاشم خصوصاً علي (ع) بر همه مخلوقات حق مندند، آن چنان حقي كه قدر و منزلت آن قابل احصاء و سنجش نيست كه آن هم نعمت هدايت گري ايشان و دعوت به اسلام است. پيامبر اسلام (ص) هرچند كه امر هدايت خلق و دعوت به دين از آنِ اوست ولي نقش علي (ع) و جهاد و تلاش هاي ايشان در تحقق اين اهداف بلند و والا جاي ترديد و شك نيست. نعمت ديگر آن حضرت بر خلق، نعمت تعليم احكام و تبيين حقائق دين اسلام است چراكه شخص عمر در اين باره اذعان كرد كه «لولا علي لهلك عمر» بدين معنا كه اگر علي (ع) نمي بود همانا عمر در هلاكت قرار مي گرفت.
كلمات شارح هر چند در اين وجه از ساختاري متين برخوردار است، ولي بهر حال در بعضي موارد دچار لغزش شده است، لغزش هائي كه هر كدام از آنها في حد ذاته بزرگ و غيرقابل اغماض است و به مصداق قرآن:
«تَحسبونه هيناً و هو عندالله عظيم».
شما آن را سبك و اندك مي شماريد ولي نزد خدا بس عظيم و بزرگ است.
كه ما ذيلاً به آن اشاره مي نمائيم.
1- از آنجا كه ظهور كلام در بيان يك قضيه خارجيه است بدين معني كه آن حضرت در بيان توصيف و تبيين جايگاه و منزلت افرادي خاص (چه در زمان خود و يا پس از خود) و با ويژگي و مشخصات خاصي مي باشد، بنابراين فرد و يا افراد و يا عناويني كه در كلام شارح به عنوان مصاديق اين سخن طرح گرديده است همگان بايد واجد اوصاف كمالي كه در صدر و ذيل كلام ذكر آن رفته است بوده و آن اوصاف در وجود ايشان جمع و مجسم باشد. اين اوصاف، بقدري بزرگ و دست نايافتني است كه جز با عنايت خاص و اراده الهي هيچ راهي بر تحقق آن خصائص و ويژگي ها در هيچ انساني وجود ندارد. اوصافي چون «محل اسرار الهي، مخزن علوم ربوبي، مرجع در احكام خداوند متعال، الگوئي در عمل و رفتار، ركن در دين و يقين» چگونه در توان دست يابي و چنگ اندازي آدمي است و آيا مي توان به يقين خبر داد كه چه كسي واجد اين اوصاف است و يا چه كسي فاقد آن مگر به تعيين خدا. چگونه بشر مي تواند بر مركز اسرار الهي و خزائن علم ربوبي و مرجع احكام الهي و ديگر اوصاف وقوف حاصل كند تا بتواند انساني را كه جامع اين ارزشهاي الهي است بشناسد و بر او معرفت حاصل نمايد. اين خصلت ها تنها به عنايت خاص خدا ميسور است و بديهي است كه تعيين ايشان جز با نص پيامبرش ممكن نمي شود.
حال با توجه به آنچه گذشت تطبيق عنوان «آل محمد» بر صرف نزديكان و اقرباي پيامبر آنگونه كه شارح محترم بر آن اصرار دارد، چه وجهي دارد؟ آيا صرف خويشي و خويشاوندي و لو اينكه از بني هاشم باشد، در احراز اين مناصب بلند مرتبه كافي است؟ بلي آنچه را كه شارح به آن تصريح كرده است و آن اينكه علي (ع) يكي از مصاديق آن جايگاههاي ويژه است، حرفي است بس متين و صحيح. چراكه اوصاف بيان شده در آن وجود ملكوتي بالعيان مشهود است ولي مدعا اين است كه اين اوصاف تنها در اميرمؤمنان علي (ع) و يازده فرزند بزرگوارش كه به امر الهي توسط پيامبر (ص) تعيين گرديده است، تحقق عيني دارد. كه اين بحث جاي خاص خود را مي طلبد. بنابراين تطبيق عنوان آل محمد(ص) بر مطلق خويش و نزديكان پيامبر (ص) بدون در نظر گرفتن آن اوصاف ويژه كه در متن خطبه از آن سخن رفته است تطبيقي ناروا و ناصواب است.
2- تعليل در جمله ي دوم كه فرمود:
«لايسوي بهم من جَرَت فمنهم عليهم».
دليلي است بر عدم تساوي. يعني نمي توان آن حضرت را با ديگران معاصران خود مساوي قرار داد چراكه وي نعمت دهنده و ديگران نعمت گيرنده بودند. او نعمت حيات معنوي را ارزاني داشته و ديگران در پرتو نور هدايت وي نعمت حيات را باز يافتند و اين كجا و آن كجا.
ولي بايد توجه داشت كه اين تعليل در واقع علت همان حكم است و شايد نسبت به جمله گذشته يعني آنچه كه مي فرمايد:
«و لا يقاس بال محمد(ص) هذه الامه احدٌ».
يك وجه علت باشد و نه منحصر در آن. اينكه نتوان ديگران را با آل نبي قياس كرد از آن جهت است كه قياس واقعي موضوعي ندارد. چراكه بين وجود و عدم چگونه مي توان تصور و خيال مقايسه را نيز نمود. چه كسي مي تواند مدعي دارندگي و برازندگي اين ويژگي ها و كمالات شود تا در كفه ديگر قياس نشسته و خود را با آن قلل رفيع كمالات در سنجش قرار دهد. هيهات، هيهات و أني لهم بذلك.
اكنون با توجه به بيان فوق بايد بر اين نكته پاي فشرد كه لازمه اين سخن اين نيست كه مصاديق عترت نبي (ص) بايد در زمان ايراد خطبه حضور بالفعل و حيات دنيوي داشته باشد تا به حسب ظاهر نعمت هاي ايشان بر ديگران جاري شود و آنگاه قياس و تساوي با ديگران بي معنا گردد. علاوه بر اين مراد از «امه» در كلام آن حضرت امت اسلام است. بديهي است كه اهل بيت پيامبر (ص) كه شأن ايشان، شأن هدايت و رهبري امت است، همواره نعمت از ايشان بر امّت اسلام تا قيامت ريزان است. بنابراين عترت نبي هر چند در زمانهاي بعد و پس از قرون و اعصار پا به عرصه ي زندگي گذارند و هرچند نعمت ظاهري ايشان بر امت حاضر در دوران علي (ع) جاري نگردد، ولي بهر حال هيچ فردي از آحاد امت اسلام را نتوان با ايشان مقايسه كرد چرا كه واجد اين اوصاف كجا و فاقد آن كجا.
بنابراين، نمي توان مدعي وجود قرينه اي گرديد كه بر اساس آن بتوان عنوان «آل محمد» را بر صرف خويشان و نزديكان موجود در زمان پيامبر و علي (ع) تطبيق نمود.
اما بيان شارح در احتمال دوم نسبت به اين كلام چنين است:
«و كذلك لما كان رسول الله (ص) رئيس الكل و المنعم علي الكل جاز الواحد من بني هاشم».
عرب قبيله اي را كه رياست و زعامت از آن برخاسته باشد بر ساير قبايل برتر مي شمارد. و از آنجا كه رسول اكرم (ص) بر همگان رياست دارد. بنابراين هر يك از بني هاشم بويژه علي (ع) مي توانند خود را به همين امتياز با چنين سخناني بستايند و خويشان و نزديكان خود را برتر از ديگران بداند. تا بدانجا كه حق قياس و سنجش را از ديگران نسبت به ايشان سلب نمايد.
عليرغم آشنائي ابن ابي الحديد با كلمات امام (ع) چنين تاويلي جاي شگفتي و تامل دارد. اينك جاي اين سؤال از شارح محترم وجود دارد كه آيا طنين فرياد علي (ع) را به گوش نشنيده است كه مي فرمود:
«و لقد كنا مَعَ رَسُولِ الله (ص) نَقْتُلَ آباءَنا وَ اَبْناءَنا و اِخوانَنا وَ اَعْمامَنا و ما يَزِيدُنا ذلِكَ اِلّا اِيماناً وَ تَسْلِيماً».
ما كه با پيامبر (ص) بوديم با پدران، پسران، برادران و عموهايمان مي جنگيديم، ولي اين جنگ جز بر ايمان و تسليممان چيزي نمي افزود.
آيا با اين كلام صريح و سخن رسا مي توان فرموده علي (ع) را بر اساس آن عصبيت ها و آداب و رسوم قبيله گرايانه عرب تاويل نمود؟
آيا مي توان بلنداي اين گفته را كه «لا يقاس بال محمد من هذه الامه احد» بر اين محمل برد كه چون محمد (ص)، رئيس همگان از قبيله بني هاشم است پس هيچ گروه و قبيله اي حق تفاضل و حتي حق سنجش با بني هاشم را ندارد؟
آيا بني هاشم مي تواند چنين ادعا كند كه چون رئيس امت از ما ميباشد، پس هيچگاه خود را در قياس با ما قرار نبايد داد؟ آيا اين تأويل بدان معنا نيست كه «آل محمد(ع)»خود كمال ذاتي ندارد و اين كمالات كه بر اساس آن نمي تواند مورد قياس قرار گيرند، فقط به اعتبار هم قبيله اي و هم خويشي با پيامبر است؟
آيا اين تفسير در واقع نفي اوصاف و كمالات كه در قبل و بعد اين سخن براي ايشان ذكر كرده است نمي باشد؟
پس به نظر آنچه مي توان گفت تنها اشاره به اين كريمه ي قرآني است كه فرمود:
«ام يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله و لقد اتينا ال ابراهيم الكتاب و الحكم و النبوه و اتيناهم ملكاً عظيماً».
منبع: سالنماي النهج 1-5