خانه » همه » مذهبی » نگاهي به مبارزات سياسي و اجتماعي علامه شهيد بلخي

نگاهي به مبارزات سياسي و اجتماعي علامه شهيد بلخي

نگاهي به مبارزات سياسي و اجتماعي علامه شهيد بلخي

شهيد سيد حسين حسيني در سال 1347 به منظور فراگيري علوم اسلامي راهي حوزه علميه نجف اشرف مي شود. او ابتدا از مرجع وقت جهان تشيع آيت الله العظمي سيد محسن حکيم تقليد مي کرده است. ولي پس از ارتحال ايشان، استخاره مي گيرد تا از امام خميني (ره) تقليد کند. استخاره مثبت بوده و آقاي حسيني بيدرنگ به تقليد از امام

79a76e75 b060 4a50 b664 6af6cf0daca1 - نگاهي به مبارزات سياسي و اجتماعي علامه شهيد بلخي

0023298 - نگاهي به مبارزات سياسي و اجتماعي علامه شهيد بلخي
نگاهي به مبارزات سياسي و اجتماعي علامه شهيد بلخي

 

 

«شهيد علامه بلخي به قلم شهيد حجت الاسلام سيد حسين حسيني» از رهبران برجسته جهادي افغانستان
درآمد
شهيد سيد حسين حسيني در سال 1347 به منظور فراگيري علوم اسلامي راهي حوزه علميه نجف اشرف مي شود. او ابتدا از مرجع وقت جهان تشيع آيت الله العظمي سيد محسن حکيم تقليد مي کرده است. ولي پس از ارتحال ايشان، استخاره مي گيرد تا از امام خميني (ره) تقليد کند. استخاره مثبت بوده و آقاي حسيني بيدرنگ به تقليد از امام امت روي مي آورد، و شيفته درس حکومت اسلامي و درس خارج فقه امام مي شود، و در حوزه علميه نجف اشرف همواره ملازم بيت و همراه امام بوده است. همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي ايران، شهيد حسيني نيز به تهران مي آيد، و در پي اشغال افغانستان توسط قواي شوروي، سازمان نصر افغانستان را تشکيل مي دهد، و در عمليات مسلحانه و مبارزات فرهنگي در داخل و خارج از افغانستان شرکت مي نمايد. شهيد حسيني در سال 1366 هنگام رفت و آمد به افغانستان توسط عوامل نفوذي دشمن شناسايي و به طرز فجيعي به شهادت مي رسد. تاکنون آثار و مقالات گرانبهايي از اين شهيد عالقيدر بر جاي مانده است.
بسم الله الرحمن الرحيم: هدف ما در مرحله کنوني، شناختن و شناساندن شهيد علامه سيد اسماعيل بلخي به عنوان يکي از بزرگترين شخصيت هاي اسلامي و شيعي است. بزرگمردي که بحق از انديشمندان جهان اسلام بود و در ظلماني ترين دوران ها در کشور تحت ظلم و فرو رفته در اختناق و تاريکي، قيام شکوهمندي را بر اساس قرآن و سنت پايه گذاري کرد. شناختن ابعاد شخصيت اين مرد بزرگ، در واقع به آشنايي ما با مسائل اسلامي در ابعاد گوناگون کمک مي کند.
 

مردان خدا هر کدام راه هاي گوناگوني را براي رسيدن به حق و حقيقت انتخاب کرده اند. اگر بين علامه بلخي و مولانا جلال الدين بلخي مقايسه شود، نقطه هاي مشترک زيادي وجود دارد. اگر بين علامه بلخي و علامه اقبال لاهوري مقايسه شود، مقاومت و مبارزات سياسي علامه بلخي را اگر در نظر بگيريم از او بالاتر است.
 

اگر او را با مولانا خواجه حافظ شيرازي مقايسه کنيم، قصيده بلند بالا و پرمحتواي 270 بيتي شب ديجور علامه بلخي و دوره 15 ساله زندان او شاهد برتري علامه بلخي است. اگر علامه بلخي را با مولاناي بلخي مقايسه نمائيم، درست است که او شمع حقيقت جويي است، اما علامه شهيد بلخي با وجود خود و با جان خود راه حقيقت را پيموده است. او از قيل و قال مدرسه خسته، در پي حقيقت و واقعيت بود. شعر و ادبيات و عرفان علامه بلخي از مولاناي بلخي و حافظ و سعدي شيرازي هم بالاتر است.
علامه بلخي را نمي توانيم تنها از چند سخنراني و شعر او بشناسيم. بايد شهيد بلخي را از جهان بيني او بشناسيم. اگر امروز مسئله وحدت را در جوامع اسلامي مطرح مي کنيم، بايد وحدت ماهيتي، وحدت فکري، عقيدتي و استراتژيکي را مطرح کنيم، و نه وحدت جاهلانه و عوام فريبانه را. مزاياي بزرگ شخصيت علمي، فکري، مبارزاتي و عرفاني علامه بلخي به ملت ما جرأت، شهامت و غرور مي بخشد و مي فهماند که ما در طول تاريخ شخصيت هاي بزرگي چون علامه بلخي، سيد جمال الدين، ابن سيناي بلخي، مولاناي بلخي، آخوند خراساني هروي و علامه شهيد سيد ميرعلي اصغر شعاع داريم.
شهيد بلخي با بينش انقلابي و اسلامي، بسياري از مسايل فلسفي و اعتقادي را به صورت اصولي و صحيح در آثار خود مطرح کرده است. يکي از مسايل خرافي که تا امروز در جامعه ما مطرح است، مسئله قضا و قدر کور است. اما علامه بلخي آن را به شکل بسيار سياسي و انقلابي مطرح مي کند. قضا و قدر يک اصل سياسي، اجتماعي و عقيدتي است. مخالف تلاش و کوشش انسان نيست. اگر ملت ما بيشتر مقاومت کند و مبارزه را ادامه دهد، باز هم طبق قضاي الهي است. مگر آزادي ما مورد خواست خداوند نيست؟ ما نبايد تنها از علامه بلخي مديحه سرائي کنيم. بايد راهکار او را ادامه دهيم. بايد جمعي تشکيل شود و به صورت علمي و تحقيقي کتابي تهيه و تنظيم نمايند تا شخصيت علمي، عرفاني و فلسفه حقيقي مبارزات علامه بلخي در جهان اسلام به صورت درست معرفي مي شود. براي آنکه بتوانيم در کار و انديشه شهيد بلخي بهتر آشنا شويم، ضروري است که اوضاع حاکم بر جامعه افغانستان در دوران حيات او را بررسي کنيم.
در سه قرن پيش اوضاع سياسي، اجتماعي و فرهنگي افغانستان بسيار اسفبار و درد آور بوده و در هيچ حوزه اي نقطه روشني وجود نداشته است. از نظر تاريخ نگاران و دانشمندان معاصر، نقطه روشن و قابل اعتمادي در آن دوران تاريک و نکبت بار وجود ندارد. همه اين نابساماني ها معلول دست اندازي ها و دخالت ها و سلطه جويي هاي استعمارگران در کشورهاي اسلامي به خصوص در افغانستان است. معلول حاکميت حاکمان جاهل و مستبد در اين کشور است. حاکمان ناداني که وابسته به استعمار بودند، و استبداد و فسق و فجور را پيشه خود کرده بودند، و فجيع ترين جنايات ضد انساني را مرتکب مي شدند.
آنگاه که مردم افغانستان براي مبارزه بر ضد انگليس و سلطه سياه دست نشاندگان تصميم مي گيرند، روحيه ضد سلطه در مردم قهرمان افغانستان باعث ايجاد خيزش عمومي مي گردد، و سرانجام انگليسي ها در چند جنگ خونين شکست مي خورند و براي نخستين بار در برابر ملت مصمم و دست خالي به زانو در مي آيند. به راستي چه عواملي سبب شد تا مردم افغانستان در سه جنگ در برابر استعمارگران انگليس به پيروزي قطعي دست يابند؟ انديشه ديني و آگاهي اسلامي توده مردم بود. روحانيون آگاه و فداکار بودند که رهبري مقاومت مردمي را بر عهده داشتند. اين علما بودند که روحيه ايثار و مقاومت را در برابر کفار اشغالگر در دل ها تقويت کردند.
اگرچه تعدادي از تاريخ نويسان معلوم الحال امان الله خان را رهبر و پيشگام مبارزات ضد انگليسي عنوان کرده و مدعي شده اند که او باعث وحدت و يکپارچگي مبارزان شده تا متجاوزان انگليسي را در نوبت هاي متوالي شکست دهند. ولي واقعيت غير از اين است. اگر نبود فتاواي روحانيون معظم و بيگانه ستيز افغانستان، هرگز انگليس خوار و ذليل از خاک وطن ما بيرون نمي رفت.
مهمترين دليل ما بر اينکه امان الله خان نمي توانست مردم را عليه سلطه بيگانگان ملحد شرق بسيج کند، گرايش او به غرب بود. او در نتيجه کوته فکري و ضعف در مقابل تمدن دشمن غربي، زمينه سلطه غير مستقيم انگليسي ها را پس از نااميدي شان هموار کرد. انگليسي ها با شيوه تزوير و فريب مردم انقلابي، استقلال افغانستان را اعلام کردند، و حاکميت امان الله خان را به رسميت شناختند. آن ها با نيرنگ و استفاده از نقطه ضعف هاي امان الله او را از مسير مردم و اسلام به انحراف کشاندند. امان الله در پي اغواي استعمارگران انگليسي سرانجام در کنار رضا خان و اتاتورک قرار گرفت، و به اقدامات بسيار ابلهانه اي براي نابودي هويت ديني مردم دست زد. ليکن روحانيون بيدار افغانستان اعم از شيعه و سني، بر ضد او به قيام برخاستند و با اعلام جهاد عمومي، نظام پوشالي او را ساقط کردند.
ولي از آنجا که رسم کشورداري اقتضا مي کرد فردي از ميان توده مردم مسلمان به نام حبيب الله کلکاني مشهور به بچه سقا زمام امور کشور را بدست مي گيرد و به عنوان پادشاه اعلام حکومت مي کند. درباره اين مرد هنوز دو گونه قضاوت مي شود. گروهي با استناد به رسانه هاي تبليغاتي استعمارگران او را آدمي ناپاک و راهزن مي خوانند. عده اي هم او را عياري از خراسان و جوانمردي از دل کوه برخاسته و متعبد به ديانت اسلام مي دانند. من از تاريخ حبيب الله کلکاني اطلاع دقيقي ندارم، ولي او گفته است که نه عامل انگليس و نه مزدور روسيه بوده است. همين عدم وابستگي او سبب مي شود که شکست بخورد. در پي ناکامي حبيب الله، سرسپرده اي به نام نادر خان از انگليس و از طريق مرز هندوستان که مستعمره انگليس بوده وارد افغانستان مي شود. نادر خان سپس با کمک و راهنمايي مستقيم انگليسي ها جنگ بر ضد دولت حبيب الله کلکاني را آغاز مي نمايد. آنگاه افراد فاسد و خوانين و جنايتکاران تشنه منصب و مزدور بيگانه را با وعده و وعيدها جذب خود مي کند، و کشتار عجيبي را در اطراف کابل راه مي اندازد. تا جائي که اين قتل عام و تاراج به مدت سه روز متوالي ادامه پيدا مي کند.
بسياري از مردم که در برابر نادرخان مقاومت مي کردند، از هستي ساقط مي شوند. نادر خان با قساوت و وحشيگري دولت حبيب الله را سرنگون مي کند و خود بر اريکه قدرت تکيه مي زند. مهره غدار و جديد استعمار براي گرفتن زهر چشم از مخالفان چه جنايت هايي که مرتکب نمي شود. او بدون ترس و هراس و بيرحمانه دستور قتل عام مردم مبارز کوهدامن هزاره جات، مردم قهرمان و مبارز شمال، روحانيون و علماي اطراف کابل را صادر کرد. تاريخ نويسان نوشته اند که نادرخان چند روز پس از آغاز سلطنت، مردم کوهدامن را به جرم شرکت همسر يک سپهسالار اهل کوهدامن در اعتراضات عمومي قتل عام مي کند.
نادرخان سپس هفت ورق قرآن امضاء شده را به عنوان امان نامه براي حبيب الله ارسال مي کند. و با نيرنگ و فريب او را به دام مي اندازد. آنگاه همه وزرا و فرماندهان ارتش را گردهم مي آورد، و حبيب الله کلکاني را تيرباران مي کند. از آن روز انديشمندان متعهد مسلمان به حبس مي افتند. بسياري از متفکرين مسلمان به قتل مي رسند. جنايات نادرخان از هولناک ترين جنايات تاريخ معاصر افغانستان است. جنايت ننگين تري که نادر خان در تاريخ مرتکب شد، همدستي او با کمونيست هاي شوروي براي سرکوب نهضت مسلمانان آسياي مرکزي بود. در پي اين خيانت ضربات کوبنده و ناجوانمردانه اي بر مردم بپا خاسته و مسلمان همجوار افغانستان وارد آمد،
نادرخان در حالي که سر سپرده انگليس بود، در عين حال مي بينيم که در مقابله با نهضت اسلامي آسياي مرکزي، با کمونيست ها نيز همدست و همپيمان بوده است. در نتيجه اين تباني شخصيت هاي مشهور و قهرمان آسياي مرکزي همانند ابراهيم بيک که بر اثر مبارزات بي امان خويش، امنيت و آسايش را از اشغالگران کمونيست گرفته بودند، بجاي آنکه از سوي مردم افغانستان حمايت شوند، مورد حمله نادرخان قرار مي گيرند. ابراهيم بيگ در نتيجه حمله نامردانه نادر خان مجبور مي گردد به داخل آسياي مرکزي بازگردد، و در بخارا توسط حاکمان روسيه به شهادت برسد. نهضت اسلامي مردم آسياي مرکزي بکلي شکست مي خورد و مجاهدين با از دست دادن يگانه پناهگاه و نقطه عقب نشيني خود يعني افغانستان، مأيوسانه از ادامه مقاومت دست مي کشند، و تن به حاکميت کفر مي سپارند.
نادرخان پس از چهار سال سلطنت ناروا به درک واصل مي شود، و فرزند خردسال او ظاهر خان به صحنه مي آيد. ولي گرداننده اصلي چرخ حکومت فاشيستي افغانستان هاشم خان برادر نادر خان مي باشد. اين ناپاکان اجير تا جايي که توانستند دانايان و متفکران دلسوز ملت را به قتل رساندند، يا به سياه چال هاي نمناک زندان انداختند. در اين بحث مي خواهم گوشه هايي از اوضاع اسفناک عصر علامه بلخي را که در دوران سلطنت و فرمانروائي ظاهر خان بود با استفاده از آثار و اشعار شهيد بلخي که در دل محبس دهمزنگ کابل سروده است بازگو نمايم. او در يکي از اشعار خود بيان مي کند. زندان دهمزنگ زنداني است که من توصيف آن را از زبان يکي از برادران ايراني که چند سال پيش در افغانستان رفته بود شنيده ام. آن برادر نقل کرد: «مرا در آن زندان محبوس کردند. زنداني عجيب و غريب بود و هيچگونه شباهتي به زندان هاي معمول در ساير کشورهاي دنيا نداشت. به زندان هارون الرشيد و معتصم عباسي که براي علويان مخالف از جمله امام موسي (ع) و امام هادي (ع) درست شده شباهت داشت. زماني که در حوزه علميه نجف اشرف درس مي خوانديم گاهي به سامرا مي رفتيم و از نزديک زندان خلفاي تبهکار عباسي را مي ديديم. کانال زندان چند کيلومتر طول داشت. ما چند کيلومتر راه مي رفتيم تا به انتهاي زندان مي رسيديم و آن موضعي را که امام هادي (ع) در آن محبوس بود نگاه مي کرديم.
زندان دهمزنگ کابل هم آن گونه بوده است. آن زندان داراي ديوارهاي گلي و خاکي و مرطوب بوده و هيچ گونه وسايل حياتي که در ساير زندان هاي جهان معمول و مرسوم است در آن وجود نداشته است. علامه بلخي 15 سال در چنين زنداني زندگي کرده است. با سرودن شعر و با زبان اشعار اوضاع حاکم را ترسيم مي نمايد:

 

حاجتي نيست به پرسش که چه نام است اينجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اينجا

علم و فضل و هنر و سعي و تفکر ممنوع
آنچه در شرع حلال است، حرام است اينجا

چه خوب عامل اصلي آن وضعيت اسفبار را توصيف مي کند، حاکميت انسان هاي نالايق و نادان است که جوامع را بدبخت و فلاکت زده مي سازد. چه جهل و فقر هم ارمغان چنان حاکميت هاي شوم و ضد انساني است و هم عامل بقاء و استمرار آن. افغانستان يک چنين وضعيتي داشته و حاکمان خاندان محمد زائي بسان دشمنان سوگند خورده ملت، جلو پيشرفت و تکامل آنان را با تمام توان مسدود کرده و با همه ارزش هاي انساني و اخلاقي کمر به ستيز بسته بوده اند:

ريش زاهد، قلم منشي و فرم افسر
حلقه حزب جوانان، همه دام است اينجا

اينجا علامه بلخي منظورش توهين و يا مسخره نمودن انسان هاي مؤمن نيست، اما آدم هاي رياکار و مسلمان نماهاي دغلباز و زاهدنمايي که هميشه در جامعه از قيافه هاي زاهدانه، سوء استفاده کرده اند نکوهش مي کند. در حقيقت اين ريش زاهد و قلم منشي و فرم افسر، سه نماد قدرت هاي ضد مردمي را مشخص مي سازد و حاکي از زشتي فريب و زر و زور است. علامه بلخي در ادامه بيان اوضاع عصر خود چنين مي گويد:

فکر مجموع در اين قافله، جز حيرت چيست؟
زانکه آندر کف يک دزد، زمام است اينجا

 

ظاهر خان را به عنوان يک دزد، و يک جاهل و يک قلدر و به عنوان يک ديکتاتور که حاکميت تاريک و شبگون و جغدوار خود را به مردم افغانستان تحميل کرده و منبع همه مفاسد اجتماعي و فرهنگي و عقب ماندگي هاي علمي و انسان است قلمداد مي کند:
 

 

بردگان سرخوش و آزاد به هر جا اما
ملتي بر در يک شخص، غلام است اينجا

بلخي اينگونه وضع اسفبار کشور را بيان مي کند. دوگانگي وضع حاکم و وابستگي درباريان فاسد به شرق و غرب. گرايش گروهي از دولتمردان نالايق به ميراث خوار استعمار پير انگليس، آمريکا و شيفتگي گروهي ديگر از آنان به وابستگي و مزدوري به استعمار شوروي را در شعر پر معني و بلند که در آن هم علم و هم فرهنگ و فلسفه هويدا است. يعني شعر و قصيده بلند و پر محتواي 270 بيتي شب ديجور به خوبي ترسيم مي کند.
علامه شهيد بلخي هنگامي که در سفر تاريخي سال 1346 به حوزه علميه نجف آمد و به ديدن حضرت امام خميني (ره) رفت، امام هم به ديدن او آمد. در يکي از اين ديدارها که در شهر کربلا صورت گرفت، دوستان او را به حضرت امام (ره) رفت، امام هم به ديدن او آمد. در يکي از اين ديدارها که در شهر کربلا صورت گرفت، دوستان او را به حضرت امام (ره) معرفي کردند. يکي از همراهان خطاب به حضرت امام (ره) عرض کرد که حضرت آيت الله خميني! جناب آقاي بلخي علامه بر اينکه يک شخصيت علمي و سياسي و متفکر انقلابي است، شاعر هم هست. حضرت امام در جواب با تبسم فرمود: «بلي حسنات در وجود سيد بزرگوار جناب آقاي بلخي جمع شده است».
آنگاه شهيد بلخي اجازه گرفت شعر شب ديجورش را در محضر حضرت امام (ره) بخواند. امام پس از اطلاع از مجاهدت ها و مبارزات علامه بلخي خطاب به او مي فرمايد: «جناب آقاي بلخي! شما با اين قيام و مقاومت خودتان در مقابل حکومت استبدادي افغانستان به همه ثابت کرديد که ناممکني در سر راه يک انسان انقلابي و مسلمان وجود ندارد، و همه چيز ممکن است». علامه شهيد بلخي در آن شعر بلندش مي گويد:

ملتي بي خبر از اصل سخن مي گويند
مانده اندر غم ما، جمع بزرگان امشب

سپس در توصيف و تشريح بزرگان مي گويد:

فاش گويم که نيايي ز بزرگان اثري
جلسه دارند، بهم کهنه فروشان امشب

هستي و مال دکان يکسره بفروخته اند
چشم دارند، کنون بر خود دکان امشب

مقصود از دکان خاک افغانستان و از کالا و مال آن، مردم و تمامي اقوام تحت ستم ساکن آن است، آنگاه وضع روحي خائنان به وطن و ملت خويش را اينگونه ترسيم مي کند:

باز آمد سخن چند ز دکان به ميان
گفت آن پيرک هوشيارک لرزان امشب

نظر بلخي از اين پيرک لرزانک، مهره پخته و زرنگ انگليس، يعني هاشم خان است. هاشم خان در جلسه مورد اشاره در شعر چنين در مورد فروش افغانستان نظر مي دهد:

بهتر آنست به آمريکه فروشيم وطن
تا ضمانت کند آينده مايان امشب

دگري که منظور داود جلاد است، در جلسه مي گويد:

دگري گفت که آمريکه به دور است ز ما
در کف روس گذاريم گروگان امشب

چه خوب و زيبا ترسيم مي کند وضع فکري حکام نالايق محمد زائي را که هاشم خان يک طرف است و داود خان طرف ديگر. اولي عامل انگليس و آمريکاست و دومي طرفدار روسيه است. در اين بيان به خوبي روشن است که در افغانستان برخلاف پندار گروهي از اهل نظر و سياست، سياست غير مسلک حاکم نبوده است. بلکه هر کدام از حکمرانان تبهکار و فاشيست آل يحيي به قدرتي از قدرت هاي بزرگ جهان وابسته بوده اند و جز تأمين منافع اربابان شرقي و غربي خويش، فکر و انديشه ديگري نداشته اند.
اما توصيه اي که شهيد بلخي به مردم خويش دارد اين است:

بلخيا نکبت و ادبار ز سستي پيداست
چاره اين همه، يکبار قيام است اينجا

راه درمان همه دردها را در اين مي بيند که همه مردم مسلمان افغانستان اعم از شيعه و سني عليه حاکميت پليد و نژادپرست سلاطين محمد زائي قيام کنند، و آن ناپاکان را که سرچشمه همه نکبت ها و بدبختي ها هستند از اريکه قدرت به زير کشند و زمام امور خود را به دست گيرند. اما اينکه علامه بلخي چه مي خواست، مطلبي است که از اشعار ذيل روشن مي گردد:

شمعيم، کز فروغ، سراپا بسوختيم
ما را دگر به عشق، رقيب و حسود نيست

يک انسان مسلمان و مبارز و انقلابي بايد انقلابش را اينگونه آغاز کند، و اينگونه رفتار نمايد. شيطنت ها و سياست بازي هاي معمول کنوني و بهره گيري از نيرنگ و تزوير در جهت نيل به مقاصد سياسي شايسته يک مسلمان مدعي مبارز اسلامي نيست:

در بارگاه دوست نشايد بجز خلوص
آري که بندگي به قيام و قعود نيست

البته مرتبه کمال انسان مسلمان و عابد در خلوص است، آنجا که شيطان خداوند را تهديد مي کند که جز مخلصان همه را گمراه خواهم کرد. بگفته حضرت امام خميني (ره) مخلصين از گمراه شدگان مستثني هستند. شيطان را در مخلصين راهي نيست. خلوص از والاترين مراتب تکاملي يک انسان مبارز و مؤمن و سياستمدار است:

منصور از اشعار اناالحق صعود کرد
جز فوق دار، منزل قوس صعود نيست

اشاره مي کند به مقامي که يک انسان متدين خداجوي، با تلاش و خودسازي، مي تواند بدان صعود کند، انساني که راه خودش را حق مي داند و در تمام کارهاي خودش حق را مي بيند. مي داند که در راه دوست رفتن جز دار و جان بخشيدن چيزي دگري پاداش ندارد:

کاري که زور عشق کند با اشارتي
با الله کز توان سپاه و جنود نيست

وجود حضرت امام خميني (ره) مصداق کامل اين بيان است، اين گفته علامه بلخي در وجود حضرت امام خميني (ره) متجلي است، کار عشق بحق امروز از فرمايشات حضرت امام خميني (ره) از صحبت هاي او مشخص است که هيچ قدرت نظامي دنيا توان مقابله با آن را ندارد. هر سپاه قدرتمند و مجهزي از رويارويي با اين موجود الهي مي ترسد، پيروي از حق و عشق به خداست که امروز در امام خميني (ره) تجلي يافته است. اين پيوستگي به معنويت و حقيقت است که به امام خميني (ره) چنين نيرو و اقتدار بخشيده است. هنگامي که بخواهد مردم مسلمان را تکليفي بنمايد دريايي از انسانها به تلاطم در مي آيد. نه تنها ملت هفتاد ميليوني ايران که همه مسلمانان صالح و بيدار دنيا به حرکت در مي آيند. همه مستضعفين جهان عليه استکبار عصيان مي کنند. عشق بحق کاري مي کند که حضرت امام خميني و پيروان انقلابي او را به مقام اسوه بودن و الگوي مبارزات خلق ها شدن مي رساند. امروز تظاهرات و قيام هاي جاري در کشورهاي دنياي اسلام بي هيچ ترديدي از جمهوري اسلامي ايران الهام گرفته است. عشق بحق و روحيه شهادت طلبي کنوني در مردم افغانستان کمر ارتش سرخ شوروي را شکست. عشق بحق و خدا دوستي مردم مارا به قدرتي رسانده که بدون داشتن رئيس جمهوري و بدون فرماندهي نظامي. بدون داشتن رهبرهاي سياسي واقعي عليه کفر متحدانه مبارزه مي کنند. آري اين برتري مردم ما در عرصه هاي پيکار معلول عشق بحق است.
تجليل از علما که هم از نگاه انساني و اجتماعي و فکري و هم از نظر روايات و دستورات اسلامي لازم و ضروري است. گرچه تجليل از علما تنها به خاطر تأسف خوردن از فوت يا شهادت آن ها نبايد باشد. بلکه بزرگ ترين تجليل، تجليل از فکر و انديشه آن ها و تبيين ابعاد فرهنگي شخصيت آن ها است و شهيد بلخي از جمله علمايي بود که فکر اسلامي داشت و همه خواست و آرزو و تمام کوشش و تلاش وي در جهت پياده کردن احکام اسلام بود و انديشه ي ناب اسلامي ضد استعمار و ضد ستم داشت.
 

منبع: شاهد ياران شماره 64

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد